به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
«در دنیای امروز بسیاری از کشورها با دین و مرام و مسلک مختلف پی بردهاند که در صورت آسیب دیدن کشور اسرائیل آنها نیز با فاجعه روبرو خواهند شد، بهمین خاطر و بخاطر حفظ خودشان سعی میکنند گزندی به اسرائیل و قوم «یهود» نرسد. وقتی قدرتمندترین کشورهای جهان چنین برداشت و درکی از وجود اسرائیل و قوم «یهود» دارند تکلیف کشورهای کوچک اقتصادی و صنعتی و نظامی کاملاً روشن میشود.»(صص9-108)
آیا این فراز برجسته کتاب «کاش من هم یک یهودی بودم» مؤید وجود باوری جدی میان صهیونیستها مبنی بر شکستناپذیر بودن مهمترین کانون تجمع آنان یعنی اسرائیل است؟ اینکه افسانه شکست ناپذیر بودن اسرائیل در سالهای اولیه تأسیس آن در سرزمینهای اشغالی فلسطین، چگونه و به کمک چه عواملی ساخته و پرداخته شد بحثی است علیحده، اما ترجمان عبارت فوق آن است که بقای صهیونیستهای حاکم شده بر فلسطین تأثیرات بسیاری بر سرنوشت کشورهای شاخص سرمایهداری یعنی آمریکا و انگلیس دارد. اگر بپذیریم که موجودیت این جماعت با عوامل خارجی در هم تنیده شده است در واقع اعتراف کردهایم که اسرائیل از یک سو هویت چندان مستقلی ندارد و از دیگر سو تاکنون به صورت گلخانهای به حیاتش ادامه داده است؛ بنابراین با اعتراف به اینکه «قدرتمندترین کشورهای جهان» نمیگذارند گزندی متوجه صهیونیستها شود، چگونه چنین سخن متعارضی مورد پذیرش واقع خواهد شد: «این قدرت افسانهای براحتی و سادگی بدست نیامده. قرنها سختی و درد و رنج دیده و میلیونها قربانی دادهاند تا به ضرورت چنین قدرتی پی برده و با همیاری یکایک افراد قوم «یهود» و رهبری صهیونیسم آنرا بوجود آورده و حفظ مینمایند.» (ص108)
براستی از کدام قدرت اقتصادی افسانهای سخن به میان میآید، در حالی که این به اصطلاح قدرت افسانهای به میلیاردها دلار کمک سالانه آمریکا در کنار کمکهای سایر کشورهای غربی محتاج است؟ الی لوبل (ELI LOBEL) یهودی در مقدمهای بلند بر کتاب «صهیونیسم در فلسطین» صبری جریس از حقوقدانان عرب تبعه اسرائیل - در مورد وضعیت اقتصادی و کمکهای علنی و رسمی غرب به این کشور مینویسد: «تولید ناخالص ملی اسرائیل را، طی سالهای 1965-1949 تقریباً برابر 24 میلیارد دلار تخمین زدهاند. طی همین دوره کمکهای مالی خارجی به اسرائیل برابر 6 میلیارد دلار، یعنی 25 درصد تولید ناخالص ملی! بوده است. این وضع روز بروز بدتر میشود. طبق ارقامی که در 19 فوریه 1969 در مجلس ملی اسرائیل فاش گردید، کسر بودجه این کشور برای سال 1968 در مقایسه مقام با سال 1967 تقریباً 97 درصد- یعنی 222 میلیون دلار- افزایش یافته است و در سال 1969 حتی به 435 میلیون دلار بالغ خواهد گشت. کسر بودجه دولت اسرائیل در سال 1968 دو برابر گردید و در سال 1969 بار دیگر به دو برابر افزایش خواهد یافت.»(صهیونیسم در فلسطین، صبری جریس، ترجمه منوچهر فکری ارشاد، انتشارات توس، آبان 1350، صص8-137) در کنار این کمکهای رسمی و علنی، سازمانهای مخفی صهیونیستی، هرساله از نقاط مختلف جهان مبالغ کلانی را به طرق مختلف گردآوری و به اسرائیل منتقل میکنند. این شیوه قاچاق پول البته لطماتی جدی به اقتصاد ملی کشورها میزند که خود بحث مستقلی را میطلبد.
همچنین درباره کدام قدرت نظامی شکستناپذیر تبلیغ میشود در حالی که فلسطین اشغالی همواره سخت به کمکهای تسلیحاتی واشنگتن و لندن وابسته بوده است و هر ساله آخرین سلاحهای استراتژیک، توسط این کشورها در اختیار آن قرار میگیرد؟ و در نهایت، از کدام قدرت سیاسی بلامنازع صهیونیستها دم زده میشود در صورتی که همه مسائل و مشکلات منطقهای و بینالمللی این جماعت توسط آمریکا حل و فصل میشود؟ واشنگتن علاوه بر استفاده مکرر از حق وتوی خود در شورای امنیت به نفع این شرورترین یهودیانِ قومی با فشار، تهدید و تطمیع دولتها و نیز سازمان ملل، مصوبه مجمع عمومی این سازمان را در مورد صهیونیسم تغییر داد. کاخ سفید پس از تصویب قطعنامه 3379 در سال 1354، با استفاده از اهرمهای سیاسی و اقتصادی تلاشهای مستمر و گستردهای برای لغو یا تعدیل آن به عمل آورد. این قطعنامه ضمن برابر خواندن صهیونیسم با «ریشیزم» (نژادپرستی) تمامی کشورها را به مقابله با این تمایلات نژادپرستانه دعوت نموده بود، اما در 10 دسامبر 1989 (19/9/68) دان کوئل - معاون رئیسجمهور وقت آمریکا - از دولتهای جهان خواست تا با تلاش به منظور لغو قطعنامه مذکور به آمریکا بپیوندند. براساس همین برنامه، جرج بوش پدر رئیسجمهور وقت آمریکا- در 23 سپتامبر 1991 (1/7/70ش) در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «صهیونیسم سیاست و خط مشی نیست؛ صهیونیسم عقیده یهود است برای زندگی در ارض موعود و حقوق مردم یهود باید به رسمیت شناخته شود.»
همچنین لورنس ایگلبرگر- معاون وزارت خارجه آمریکا- در 16 دسامبر 1991 (25/9/70ش) به عنوان رئیس هیئت نمایندگی آمریکا در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل ضمن ارائه پیشنویس قطعنامهای جدید که متضمن لغو قطعنامه قبلی (برابری صهیونیسم با نژادپرستی) بود، گفت: «حکومتهای آمریکا از زمان ریاستجمهوری «جرالد فورد» تا «جیمی کارتر» و «رونالد ریگان» و بالاخره «جرج بوش»، همواره درصدد لغو این قطعنامه... بودهاند.» «داگلاس هرد»، وزیر خارجه وقت انگلیس، نیز در 23 سپتامبر 1991 (1/7/1370ش) به طور رسمی پشتیبانی کشورش را از طرح آمریکا اعلام کرد. حتی وزیر خارجه اتحاد جماهیر شوروی طی سخنانی در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی، قطعنامه برابری صهیونیسم با نژادپرستی را میراث عصر یخبندان خواند. نماینده اسرائیل در سازمان ملل نیز بعد از به نتیجه رسیدن این تلاش آمریکاییها پشت تریبون مجمع عمومی قرار گرفت و در برابر چشمان نمایندگان 166 کشور عضو سازمان ملل، قطعنامه 3379 (برابری صهیونیسم با نژادپرستیZIONISM IS RACISM) را پاره کرد و گفت: «سیاهی شب به پایان رسید».(ر.ک به پژوهه صهیونیست. صص 315-312. مؤسسه فرهنگی پژوهشی ضیاء اندیشه)
بنابراین، اسرائیل به عنوان نماد برتری نژادی را باید بحق طفل دردانه سرمایهداری دانست که به لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و ... کاملاً متکی به یاریهای بیرونی است. چنین پایگاهی با این میزان وابستگی که مورد پذیرش تنظیم کنندگان کتاب نیز واقع شده چگونه به عنوان نماد قدرت صهیونیستها معرفی و نشانه توانمندی و استعداد و... آنان قلمداد میشود.
نمیتوان نادیده گرفت که انتشار کتاب تبلیغاتی «کاش منهم یک یهودی بودم» صرفنظر از هویت نویسنده و تهیه کنندگان آن- که خود حدیثی دیگر است- با علم به این شرایط نگاشته شده است و اگر صهیونیستها دارای موقعیتی ایدهآل بودند نیازی به انتشار چنین آثاری نداشتند؛ لذا نفس توسل به چنین شیوههایی به وضوح حکایت از بحران جدی و روزافزونی دارد که صهیونیستها در نیل به اهداف و تحقق برنامههای نژادپرستانه خویش با آن مواجهند. به عبارت دیگر، در پس تهدیدها و تطمیعهای مکرر ملتها و دولتهایی که غاصبان فلسطین را به رسمیت نشناختهاند، اهل نظر و تأمل میتواند واقعیتهای دور از دسترس و آنچه را در جامعه بسته اسرائیل میگذرد، به خوبی درک کند. تکرار این سخن در جای جای اثر مبنی بر اینکه هیچ کس نمیتواند حاکمیت صهیونیستها را در خاورمیانه متزلزل سازد، نمونه دیگری از ارعاب تبلیغاتی است: «قدرت اسرائیل و اتحاد و اعتقاد این قوم هم مثل گذشته نیست، بلکه میلیونها بار قدرتمندتر و آگاهتر و راسختر برای حفظ موجودیت خود ایستاده است.» (ص7) اینگونه اظهارات مبالغهآمیز در واقع دارای ماهیتی عکس ظاهر خویشاند. زمانی اینگونه قدرتنماییها ماهیت خود را بیشتر متجلی میسازند که بلافاصله بعد از هر تهدید با وعدههایی که گویی میخواهند با آن کودکی را بفریبند ملتها را دعوت به تغییر مواضع خود نسبت به اسرائیل میکنند: «شما دانشجوی عزیز از کجا میدانید که اگر از حمایت بینالمللی و امکانات بیحد این قوم (یهود) بتوانید بهرهمند شوید نام آور بعدی و برنده جایزه نوبل نخواهید بود؟»(ص31)
اگر واقعاً موقعیت صهیونیستها در اسرائیل آنگونه است که در این کتاب ترسیم میشود، دیگر از مخالفت ملتهای بیپناه و بیپشتیبان چرا باید نگران باشند؟ چرا مدعیان یکی از بزرگترین قدرتهای جهان بودن، در حالی که رژیمهای حاکم بر ملتها در خاورمیانه و جهان اسلام عمدتاً دست نشاندگان آمریکا به حساب میآیند باز هم خود را در انزوا میبینند؟ این احساس نگرانی یا ناشی از خلاف واقعگویی است یا تعریف درست از قدرت نداشتن: «با تلاش و جانفشانی تکتک افراد این قوم چه در اسرائیل چه در سراسر جهان، امروز این کشور بصورت یک قدرت بزرگ منطقهای درآمده و در جهان یکی از بزرگترین قدرتهای تعیین کننده میباشد.»(ص9)
اما واقعیت چیز دیگری است. هرچند آمریکا توانست با اعمال قدرت، موضع سازمان ملل را نسبت به صهیونیسم به عنوان نمادی از نژادپرستی و برتری قومی تغییر دهد، ولی ملتها روز به روز از ماهیت این پدیده شوم و عواقب آن آگاهتر میشوند و در برابر آن بیشتر صفآرایی میکنند، به این ترتیب آیا میتوان با وعدههای سطحی، ملتها را از این شناختشان دور ساخت یا آنان را مجبور کرد تا در قرن بیست و یکم افراطیترین پدیده نژادپرستی را تحمل کنند؟ آثاری اینچنین قطعاً قادر به ایجاد تغییری در روند رو به فزونی نفرت از تبعات غیرانسانی تحمیل پایگاه صهیونیستی در خاورمیانه نخواهد بود. حتی تنظیمکنندگان کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» برای برونرفت از این شرایط، آن چنان دچار اغراقگویی میشوند که بعضاً ناگزیرند از شتاب آن بکاهند: «فوراً نمیتوانید وارد جمع این قوم شده و از امکانات آنان بهرهبرداری نمائید. اما هر آغازی روزی به سرانجام خواهد رسید.»(ص92)
قبل از پرداختن به جزئیات این موضوع و سایر موضوعاتی که در این اثر مطرح میشود، شایسته است بر این نکته تأکید ورزیم که در همه جوامع بشری از قرون گذشته تاکنون، کمتر نسبت به یهودیت به عنوان یک دین الهی (علیرغم همه تحریفات) مسئلهای وجود داشته و به گواه تاریخ، عمده تعارضات و درگیریها ناشی از عملکردهای غیراصولی یهودیتِ قومی بوده است. خصلتها و ویژگیهای یهودیت قومی همواره در طول تاریخ تقابلی جدی را بین آنان و سایر ملتها و صاحبان دیگر ادیان موجب میشده که بعضاً عواقب آن متوجه یهودیتِ دینی نیز شده است. اصولاً یهودیت قومی تعلقی به باورهای الهی ندارد و تاکید چندانی بر دین یهود نمیکند، بلکه بر قومیت پای میفشرد و برتریطلبی و استیلای سیاسی، اقتصادی، نظامی و... برسایر ملتها را پی میگیرد؛ بنابراین ما در این بحث با یهودیت قومی که بستری برای پیدایش صهیونیسم فراهم ساخته مواجهیم، زیرا کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» صرفنظر از عنوان آن، به صراحت درباره صهیونیستها تبلیغ میکند و یهودیت دینی در آن، محوریت یا موضوعیت ندارد: «پس از قرنها تلاش، قوم «یهود» به رهبری «صهیونیستها» بالاخره موفق شد که در سرزمین آباء و اجدادی و در کنار اماکن تاریخی و مقدس خود و در وسعتی بسیار کوچک مجدداً حکومت خود را تشکیل دهد و کشور «اسرائیل» را بوجود بیاورد.» (ص7)
به صراحت از این فراز برمیآید، این اثر میخواهد اذهان را متوجه یهودیتی کند که رهبری آن در ید صهیونیستهاست، در حالیکه بسیاری از یهودیان جهان نه تنها با تمایلات صهیونیسم و سردمداران آن همراه نیستند بلکه علیرغم همه مخاطرات، با آن مقابله کردهاند. برای نمونه، گزارش محرمانه سفارت ایران از بغداد در تیرماه 1325 تحت عنوان «جمعیت مبارزه با صهیونی در عراق» این تقابل را از ابتدای تحرکات صهیونیسم در فلسطین به خوبی روشن میسازد: «وزارت امور خارجه- در چند ماه پیش عدهای از جوانان یهود و مسلمان عراقی جمعیتی به نام (جمعیت مبارزه با صهیونی) تشکیل داده و روزنامهای هم به نام (العصبه) منتشر مینمودند. مرام این جمعیت به طوری که از نام آن هویدا است مبارزه برضد صهیونی میباشد ولی رفته رفته و مخصوصاً پس از انتشار گزارش کمیسیون مشترک انگلیسی و آمریکایی در باب مهاجرت یهود به فلسطین، بر فعالیت و اجتماعات و نطقها و مقالات جمعیت افزوده گردیده و در این فعالیت پیوسته حملات شدیدی به دولتهای استعماری مینمودند... گروهی از منتسبین به جمعیت نامبرده بامداد روز آدینه 7 تیرماه جاری بدون تحصیل اجازه از دولت اجتماع نموده، سپس به هیأت دستهجمعی و تظاهر در خیابانهای بغداد حرکت مینمایند و در پیشاپیش خود پرچمهایی با عبارات (خواهان تخلیه کامل هستیم) (مرده باد استعمار) (مطالبه آزادی جمعیت) (رهایی توقیف شدگان) (رفع توقیف از روزنامه العصبه) افراشته، با هورا و فریاد (مرده باد استعمار) از پل عبور کرده به خیابانی که به طرف سفارت کبرای انگلیس میرود سرازیر میشوند.
در عرض راه افراد پلیس درصدد متفرق کردن آنها برمیآیند ولی نظر به کمی عده پلیس و فزونی جمعیت که در حدود چهارصد نفر بودند متظاهرین خود را به میدان جلوی سفارت کبرای مزبور میرسانند. گارد مستحفظ سفارت جلوگیری کرده و عده دیگر پلیس هم به کمک آنان رسیده و چون متظاهرین مقاومت نشان میدهند پلیس تیراندازی میکند و در ضمن زد و خورد، به طوری که اظهار میشود چندین نفر مجروح میشوند که یکی از آنان به نام (شاوؤل طویق یهودی) بدرود [حیات] گفته و بقیه که چهار نفر مسلماناند تحت معالجه میباشند... چون این قضیه در بغداد موضوع بحث زیاد قرار گرفته و شاید هم منجر به تظاهراتی از طرف احزاب دیگر به صورت اعتراض نسبت به بستن حزب العصبه و تیراندازی پلیس بشود مراتب گزارش داده شد. [1074/102006ن] وزیر مختار [امضاء محسن رئیس]» (اسناد مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین، صص 93-92، سازمان اسناد ملی ایران)
به گواه این سند و دیگر اسناد مسلم، یکی از مخالفان جدی صهیونیسم از ابتدای پیدایش آن همان یهودیت دینی بوده است؛ زیرا یهودیت دینی هرگز حاضر نبوده ننگ نژادپرستی را به یهودیت پیوند زند؛ بنابراین ادعای پذیرفته شدن رهبری صهیونیسم توسط تکتک یهودیان جهان یک جعل مسلم تاریخ بیش نیست. همچنین بررسی دقیق چگونگی مهاجرت برخی یهودیان به فلسطین اشغالی خود حدیث تلخ دیگری است که ادعای این کتاب را کاملاً نفی میکند. برای نمونه، در مورد همین یهودیان عراق باید گفت آن عدهای که تن به مهاجرت دادند به دلیل وحشتی بود که جنایتکاران صهیونیست ایجاد کردند. الی لوبل یهودی در فرانسه در این زمینه مینویسد: «در بررسی یکی از هواخواهان سرسخت روش خشن جهت تسریع جریان مهاجرت یهودیان از کشورهای مبداء با اسرائیل، که اغلب «صهیونیسم خشونتآمیز» نامیده میشود- خشونتآمیز برای یهودیان- چنین میخوانیم: «دولت اسرائیل برابر این امر قرار گرفته بود که به نجات 130 هزار یهودی بشتابد، تا ضمناً بدین وسیله تعداد اتباع یهود کشور را نیز افزایش دهد. جامعه یهودیت عراق در این هنگام فاقد یک رهبری قدرتمند بود. رهبران یهودیان عراق دست بهیچ اقدامی نزدند: یا نمیدانستند چکار باید بکنند و یا آنکه نمیخواستند مسئولیت ابتکار عمل را بعهده بگیرند. یک نفر باید دست به کار میشد. او (بنگوریون) درست در لحظه مناسب اقدام نمود.
تنها اقدامی مانند «ماجرائی ناگوار» میتوانست یهودیان عراق را به مهاجرت تشویق کند» (مندسS.Mendes، [عنوان مقاله] «مهاجرت از عراق و دولت اسرائیل»، نقل از روزنامه ها ارتص). این «ماجرای ناگوار» عبارت بود از یک رشته اقدامات تحریکآمیز بدین شکل: در بغداد در برخی اماکن یهودیان- مانند کنیسه- بمبهائی منفجر کردند، این انفجارات قربانیهائی بهمراه داشت و وحشتی شدید بین یهودیان پدید آورد، وحشتی که آنها را تحریک به مهاجرت نمود. در این هنگام بسیاری از مأموران مخفی اسرائیل و مزدوران یهودیشان بازداشت شدند. دو نفر از خرابکاران اسرائیلی محکوم شده و اعدام گردیدند. مجله اسرائیلی «عالم هذه» (20 آوریل 1966) از جزئیات این ماجرای ناگوار و تحریکات ضد یهودی در عراق پرده برداشته است.» (الی لوبل در مقدمهای بر کتاب صهیونیسم در فلسطین، ترجمه منوچهر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، آبان 1350، صص 3-132) این یهودی مقیم فرانسه به نقل از منابع اسرائیلی ثابت میکند که چگونه صهیونیستها با کشتار یهودیان آنها را وادار به ترک وطن میکردند.
البته داوید بنگوریون که بعدها نخستوزیر اسرائیل شد، صریحاً اعتراف میکند که از طریق عمّال خود در انفجارها از جمله در یکی از کنیسههای یهودیان در بغداد (سال 1327ش-1948م) دست داشته است: «قصد دارم جوانان یهودی را برای دامن زدن به مبارزات آنتی سمیتیک به کشورهایی که سکنه یهودی نسبتاً زیادی دارند اعزام کنم. زیرا این عمل خیلی مؤثرتر از ندای میهن باستانی برای مهاجرت یهودیان به فلسطین است.» (اطلاعات سیاسی، سخنرانی هارون یشایائی سردبیر نشریه کلیمی تموز و عضو جامعه روشنفکران ایران، در مجمع بررسی صهیونیسم در دانشگاه تهران، شماره 12،28/3/65)
همچنین «لنی برنر» یهودی ضمن اشاره به نقش ولادیمیر ژابوتینسکی یکی از رهبران افراطی صهیونیسم که سالها بعنوان «عضو هیأت اجرایی صهیونیسم» در نقاط مختلف جهان نقش بسزایی در وادار ساختن یهودیان به مهاجرت به فلسطین داشت مینویسد: «اینکه چرا ژابوتینسکی به خصوص روز 18 ژانویه 1923 را برای کنارهگیری از هیئت اجرایی صهیونیسم انتخاب کرد، مسئلهای است که با یک نکته پراهمیت ارتباط دارد... آن روز قرار بود که ژابوتینسکی در مقابل یک کمیسیون ویژه تحقیق حاضر شود تا درباره روابطش با سیمون پتلیورا (از عوامل قتل و غارت یهودیان در اوکراین و ایجاد وحشت در میان آنها) توضیح دهد.» (مجموعه یادداشتهای روزانه هرتصل، جلد چهارم، به نقل از لنی برنر، ص90)
همچنین «استیون گرین»، محقق آمریکایی که کتاب «جانبداری، روابط سری آمریکا و اسرائیل» را با استفاده از اسناد محرمانه آرشیو ملی آمریکا نوشته است علیرغم گرایش به رژیم اسرائیل، در زمینه فشارها و تهدیدهای حتی جانی صهیونیستها علیه یهودیان مینویسد: «ایرگون، سازمان نظامی تجدید نظر طلبان (صهیونیست) است. این سازمان از صهیونیستهای افراطی تشکیل شده است که هیچگونه حقوقی برای اعراب فلسطین قائل نیستند. تاکتیکهای بیرحمانه ایرگون برای جمعآوری پول و سربازگیری از میان آوارگان یهودی، در بسیاری از گزارشهای اطلاعاتی حکومت آمریکا در آلمان منعکس شده است. در ژوئیه 1948 (یعنی قریب یکماه پس از تاسیس اسرائیل)گروهی از آوارگان یهودی در «برلین» که بتازگی از لهستان آمده بودند، به منظور اجتناب از ماموران سربازگیری ایرگون از منطقه آمریکا گریختند. در یکی از اردوگاهها، ماموران ایرگون، برخی از یهودیانی را که برای جنگیدن با اعراب فلسطین داوطلب نمیشدند، کتک زدند و برخی دیگر را به مرگ تهدید کردند. در ضمن دروازههای اصلی اردوگاه را بسته بودند تا مانع فرار یهودیان شوند.»(جانبداری، روابط سری آمریکا و اسرائیل، استیون گرین، ترجمه سهیل روحانی، ص56) این محقق آمریکایی همچنین به نقل از گزارش اطلاعاتی هفتگی آمریکا در آلمان، مورخ 10 ژانویه 1948 در مورد تشنجات در اردوگاهها مینویسد: «تشنج و درگیری در اردوگاههای آوارگان یهودی رو به افزایش است و به نواحی مختلف منطقه اشغالی آمریکا گسترش مییابد. علت این درگیریها، تلاش سازمان ایرگون برای بدست گرفتن کنترل اردوگاههاست... گروه کوچکی از مردان مصمم که پایبند اصول اخلاقی نیستند، میتوانند با کنترل کردن پلیس، اراده خود را بر مردم تحمیل کنند، آنان این کار را با تهدید، ایجاد وحشت، اعمال خشونت و کشتن مخالفان انجام میدهند.»(همان، ص55)
بنابراین پذیرش رهبری صهیونیستها توسط تمامی یهودیان هرگز بر واقعیتهای تاریخی منطبق نیست، حتی امروز نیز بسیاری از علمای یهود، با اندیشههای نژادپرستانه این جماعت به شدت مخالفت میکنند. تهیه کنندگان کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» در واقع قصد ترویج و تبلیغ یهودیت را ندارند، بلکه به زعم خویش با پنهان کردن هنرمندی صهیونیستهای شرور در پشت نقاب یک دین الهی به تطهیر جنایات ضدبشری و دینی آنها مبادرت میورزند. به کارگیری این ترفند، مؤید میزان گستردگی تنفر ملتها از برتریطلبان قومی و نژادی است. برخلاف آن چه در چنین آثاری تبلیغ میشود، صهیونیستها هرگز نگاه دینی به فلسطین ندارند و آن را سرزمین مقدس آباء و اجدادی خود نمیپندارند؛ زیرا که اصولاً به هیچ گونه مقدساتی پایبند نیستند. باید اذعان داشت این گل سرسبد سرمایهداری جز به سود اقتصادی نمیاندیشد و هر نوع باور دینی را مانع سودطلبی لجام گسیخته خود میپندارد. به گواه استنادات تاریخی، سردمداران صهیونیسم قبل از اشغال فلسطین به تصرف مناطق دیگری از جهان برای ایجاد پایگاه میاندیشیدند و این گواه بارزی بر این حقیقت است که جنبههای اعتقادی (دینی) مبنای تعرض به حقوق دیگران نبوده است.
ابتدا بخشی از خاک آرژانتین برای تشکیل دولت صهیونیستی مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد، سپس اوگاندا مورد توجه این جماعت واقع میشود، حتی در ابتدای روی کار آمدن رضاخان ادعاهایی در مورد بخشهایی از خاک ایران مطرح میسازند و... اما در نهایت این انگلیسیها هستند که برای تضمین موفقیت برنامههای بلند مدت خود علیه مسلمانان، توجه نژادپرستان را به سوی قلب خاورمیانه سوق میدهند. این جهتدهی ناشی از ارزیابی غرب سرمایهداری بود؛ زیرا بر اساس این ارزیابی تنها فرهنگی که میتواند فرهنگ نظام سلطه را به چالش جدی بکشاند، فرهنگ اسلامی است. افرادی قبل از ساموئل هانتینگتون نیز به صراحت پیشبینی جنگ تمدنها را در ارتباط با اسلام و غرب مطرح ساخته بودند. نگرانی انگلیسیها از بازتولید تمدن توسط جهان اسلام علت اصلی گسیل شرورترینها به سوی نقطه کانونی کشورهای اسلامی بود. به طور قطع و یقین لندن نمیتوانست برای کنترل ملتهای مسلمان به دست نشاندگانی همچون شیوخ خوشگذران عرب یا امثال پهلویها اتکا کند، بلکه نیازمند پایگاهی در دل خاورمیانه بود که تکتک اعضای آن را نژادپرستان ضداسلام تشکیل دهند. براساس خطدهی سیاستمداران انگلیسی است که هرتصل - تئوریپرداز برجسته صهیونیسم- در آستانه اشغال سرزمین فلسطین برای تاسیس اسرائیل، میگوید: «ما باید بخشی از برج و بارو و استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم؛ یک برج دیدهبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم.» (ماکسیم رودینسونMaxim Rodinson، اسرائیل و اعراب، انتشارات پنگوئن، آمریکا، سال 1968)
شناخت دقیق علت گرد آوردن افراطیترین نژادپرستان در سرزمین فلسطین که پیوند عمیقی با سرمایهداری غرب دارند (زیرا میوه و ثمره فرهنگ برتری طلب غربی به حساب میآیند) میتواند کمکهای بیدریغ مالی و تسلیحاتی به این پایگاه را قابل درک و فهم سازد. اینکه این جماعت شرور بیپروا، از مأموریت خویش تحت عنوان «کنترل مسلمانان وحشی و بیتمدن» یاد کردهاند به این ضرورت باز میگردد که امکاناتی متناسب با این وظیفه از اروپا و آمریکا مطالبه نمایند. برخلاف آن چه در این اثر در توصیف توانمندیهای نژادپرستان مطرح شده کنترل خیزشهای استقلالطلبانه در کشورهای اسلامی به عنوان مهد تمدنی در تعارض با فرهنگ غرب تنها مزیت صهیونیستها به حساب میآید. این مزیت نیز علیرغم به کارگیری غیرانسانیترین اعمال به شدت با تردید مواجه شده است.
نویسندگان «کاش منهم یک یهودی بودم» که نادانسته با انتخاب این عنوان توهینی آشکار به سایر اقوام و صاحبان ادیان روامیدارند (زیرا چنین آرزویی صرفاً ناشی از پستانگاری غیر یهود است) تصور میکنند با تکرار روایتهای تاریخی ساخته و پرداخته صهیونیستها در مورد تاریخ کهن فلات ایران قادر خواهند بود شناخت مردم را از صهیونیستها و چرایی تأسیس اسرائیل مخدوش سازند: «در زمان هخامنشیان در ایران، یک دوره سرنوشت ساز این قوم بوسیله «کورش کبیر» پادشاه ایران آغاز گشت و یادبود این دوره تاریخی هنوز در اسرائیل موجود است. با وجود گذشت 2500 سال از آن واقعه هر فرد کلیمی آموخته که بایستی به بانی این دوره سرنوشتساز احترام گذاشت... بهمین دلیل تا وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نظر اسرائیل و سران این قوم به کشور ایران و ایرانیان به اسرائیل توأم با احترام و حس نزدیکی بود» (ص5) در این زمینه باید گفت اولاً بفرض که روابط یهودیان با اقوام ساکن در فلات ایران در دوره هخامنشیان حسنه بوده باشد این امر چه ارتباطی به نگاه امروز ملت ایران به پایگاه اخیر صهیونیستها یعنی اسرائیل دارد؟ ثانیاً واقعیتها تا آن حد که در تورات انعکاس یافته نشان از آن دارد که روابط اقوام ایرانی با یهودیتِ قومی به هیچ وجه حسنه نبوده است. ثالثاً به دلیل کارنامه بسیار تیره صهیونیستها در دوران رژیم پهلوی هرگز ایرانیان به این جماعت نژادپرست به دیده احترام نمینگرند.
برای روشن شدن این واقعیت که اشرافیت یهودی از تاریخ باستان تاکنون در ایران چه کارنامهای از خود به ثبت رسانده است ضروری خواهد بود نگاهی هرچند گذرا به حوادث تلخ گذشته بیفکنیم. در این کالبد شکافی تاریخ، هدف دامن زدن به تعارضات دینی نیست بلکه روشن شدن این واقعیت است که هر زمان اشرافیت یهود یعنی همان یهودیت قومی مورد لطف ایرانیان قرار گرفته چه رفتاری از خود نشان داده است. همانگونه که میدانیم با ورود کورش به بابل، حکومت کلدانیان ساقط میشود و یهودیان نگهداری شده در بابل اجازه مییابند تا به اورشلیم باز گردند، اما جمعی از اشرافیت یهود به جای این که راه اورشلیم را در پیش گیرند راهی شرق میشوند و در جوار مرکز حکومتی هخامنشیان سکنی میگزینند. طولی نمیکشد که فتنهانگیزیهای این جماعت، حساسیت فرزندان کوروش (کمبوجیه و بردیا) را به شدت برمیانگیزد و محدودیتهایی که از اواخر حیات کورش آغاز گشته بود تشدید میگردد. اشرافیت یهود اما با تحریک داریوش، به قتل این دو برادر اقدام میکند و سلطه خود را بر فلات ایران گسترش میدهد. زیاده خواهی این جماعت، اقوام ایرانی را به فغان میآورد و اعتراضات به ویژه در دوران حکومت خشایارشا به اوج خود میرسد. در این حال، اشرافیت یهود با سبوعیت تمام به قتل عام مردم معترض میپردازد: «و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود، و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند زیرا که ترس مردخای بر ایشان مستولی شده بود... و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند... و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشته و هلاک کردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه کردهاند. حال مسئول تو چیست که به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گردید.
استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن میباشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بردار بیاویزند... و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند... و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها بیاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد... تا این دو روز فوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند چنانکه مردخای یهودی و استر ملکه برایشان فریضه قرار دادند و ایشان آن را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند بیادگاری ایام روزه و تضرع ایشان. پس سنن این فوریم به فرمان استر فریضه شد و در کتاب مرقوم گردید.» (تورات، کتاب استر، باب نهم)
با وجود اینکه تورات سعی کرده ابعاد این قتل عام را محدود و به نوعی دفاع از خود وانمود سازد (هرچند در یک تناقضگویی آشکار به ترس همگان از یهودیان اشاره میکند) تاریخنگاران صهیونیست در قرون اخیر حتی در حد آن چه تورات به این فاجعه تاریخی اشاره دارد نمیپردازند و تلاش وافری برای مکتوم نگه داشتن آن دارند. آخرین رئیس شعبه موساد در ایران به طور پوشیدهای در کتاب خود در واکنش به قیام سراسری ملت ایران علیه سلطه اسرائیل آمریکا و انگلیس بر ایران به این حادثه تلخ در تاریخ باستان اشاره دارد: «اکنون ماه» آدار است که به زودی زود ما را به موعد «پوریم» میرساند، ماهی که طبق روایات تاریخی، سرزمین باستانی ایران دستخوش گرفتاریها شد و سرنوشت یهودیان در آن رقم زده شد. ماهی که در آن «هامان» افراطی و متنفر از یهودیان برخاست (و بر کرسی صدارت در ایام خشایارشا تکیه زد- مترجم) و نیز همان ماهی که یهودیان از یک خطر بزرگ نجات یافتند.
آیا تاریخ تکرار میشود؟ سرنوشت ما و سرنوشت جامعه بزرگ یهودیان که قدمت تاریخی طولانی در این سرزمین دارند چه خواهد شد؟» (شیطان بزرگ، شیطان کوچک، الیعرز تسفریر، ترجمه فرنوش رام، پاییز 1386 خ(2007م) لسآنجلس آمریکا، ص404) این صهیونیست در فرازی دیگر از کتاب خود امام خمینی(ره) را همان هامان میخواند و به اعتراف خویش تلاش فراوان دارد تا از طریق کودتا و به قتل رساندن وی و کشتار گسترده، بار دیگر تاریخ را تکرار کند، اما باز هم در این فراز آخرین رئیس شعبه موساد در ایران هیچگونه اشارهای به قتل عام ملت ایران در تاریخ باستان نمیکند بلکه صرفاً به کشتن هامان اشاره دارد: «بیست و پنجم ژانویه، در تاریخ وعده داده شده برای بازگشت خمینی، نیروهای ارتش فرودگاه را محاصره کرده و در طول مسیر فرود، تانک و تریلرهای متعدد مستقر کردهاند. اما هامان بازگشت خود را دوباره به تعویق میاندازد: «هامان، نخستوزیر دربار خشایار شاه بود که علیه او قیام کرد و درصد کشتن ملکه «استر» و عموی ملکه، «مردخای» برآمد و قصد کشتار یهودیان را در سرزمین ایران داشت. اما ملکه و عمویش از نیت او به هنگام، آگاه شدند و «هامان» به سزای نیت پلید خود رسید (- روایت «استر و مردخای» از کتاب مقدس تورات- جشن «پوریم» برای شکرگزاری نسبت به خنثی شدن توطئه «هامان» یکی از اعیاد مهم یهودیان است. این جشن یادآور پیوند ملت یهود با سرزمین ایران است؛ چرا که «استر» و عمویش یهودی بودند- مترجم)»(همان، صص 5-294)
آقای الیعرز تسفریر و مترجم صهیونیست خاطراتش هر دو به کشتار ایرانیان حتی در حدی که تورات مطرح میسازد اشارهای نمیکنند و وقیحانه جشن این کشتار را نشان پیوند ملت یهود با سرزمین ایران عنوان میدارند. این مامور عالی رتبه موساد در فرازی دیگر از خاطراتش اعتراف دارد که صهیونیستها بار دیگر قصد تکرار اعمال جنایتکارانه تاریخی خود را داشتند، اما خیزش سراسری بیسابقه ملت ایران خونریزان را مات کرد: «مگر سرلشگر ربیعی، فرمانده نیروی هوائی نگفته بود که جنگندههائی را به پرواز درخواهد آورد تا هواپیمای حامل خمینی را منحرف کرده و در صورت لزوم سرنگون کنند؟ اما حال هواپیما فرود آمده بود و بزرگترین جشن ایرانیان که در تاریخ مدرن خود حادثهای به بزرگی آنرا به خاطر نداشتند، آغاز شده بود.»(همان، صص7-316) در این فراز به صراحت اعتراف میشود که جشن بزرگ ایرانیان دقیقاً در نقطه مقابل جشن صهیونیستها قرار داشته است. بزرگترین جشن ملت ایران که تاریخ به خود ندیده زمانی آغاز میشود که رهبری قیام علیه سلطه اسرائیل و آمریکا و انگلیس به سلامت از تبعید به میان مردم باز میگردد. اما جشن صهیونیستها و تکرار پوریم زمانی بود که میتوانستند هواپیمای امام خمینی را سرنگون سازند و دست به قتل عامی چند میلیونی بزنند. حتی سالها بعد از پیروزی ملت ایران، صهیونیستها در تأسف آنند که چرا نتوانستند چنین جنایتی را در کارنامه هولناک خود به ثبت برسانند: «نکته دیگری که باید آن را نیز بر زبان آورد، این پرسش است که بسیاری از جمله من، در بررسیهای پیرامون عبرتگیری از واقعه انقلاب ایران و ظهور خمینی، از خود میپرسیم؛ این که اگر هر عاملی، ایرانی یا غربی، تلاش میکرد که روند تاریخ ایران را هنگامی که هنوز احتمال آن وجود داشت تغییر دهد، چه میشد؟ به عبارت دیگر، آیا لازم نبود که خمینی را «ساکت کرد» و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟ با گستاخی و شهامت روشنتری بنویسم؛ آیا ضروری نبود که او را نابود کرد.»(همان، ص505)
مقایسه امام خمینی با هامان، خود به گونهای اعتراف به این واقعیت است که در طول تاریخ، ایرانیان به کرات از سلطه نژادپرستانه اشرافیت یهود به فغان آمده بودند، اما هر بار اعتراض منطقی و آرام ملت ایران با کشتار بیرحمانه مواجه شده است، متأسفانه سرمایهگذاری کلان صهیونیستها در بخش تاریخ موجب شده است که نه تنها بسیاری از واقعیتهای تلخ تاریخی در معرض قضاوت ملتها قرار نگیرد، بلکه به عکس اینگونه الغاء گردد که همواره یهودیان در معرض اذیت و آزار سایر اقوام و ملل بودهاند. هرچند خوشبختانه در سالهای اخیر حرکتهای پژوهشی مستقلی را شاهدیم که به کنکاش در بافتههای تاریخی! صهیونیستها میپردازند، اما متأسفانه باید گفت با این وجود حتی دایرهالمعارفهایی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به چاپ رسیدهاند جسارت آن را نداشتهاند که شأن نزول «پوریم» را دستکم آن گونه که در تورات آمده است بیان دارند. با وجود اینگونه کمکاریها در جهان اسلام برای کاستن از سلطه صهیونیستها بر حوزه تبلیغات، تاریخ و به طور کلی علوم انسانی، تناقضگوییها در آثار منتشر شده توسط عناصر مؤثر در پایگاه نژاد پرستان بعضاً موجب افشای برخی واقعیتها میشود. برای نمونه اگر در تاریخ باستان صرفاً هامان رویاروی اشرافیت یهود قرار داشته است از چه رو تورات اذعان میدارد که علاوه بر کشته شدن هامان و فرزندانش به دست این جماعت شرور، دستکم 77 هزار نفر از مردم نیز قتل عام میشوند؟ این واقعیت به اثبات میرساند که همچون قیام سراسری ملت ایران در سال 57، اقوام ایرانی در دوران باستان نیز از زیادهطلبیها و برخوردهای نژادپرستانه اشرافیت یهود عاصی شده و به جان آمده بودند. هرچند در مورد تاریخ باستان منابعی جز تورات و معدود آثاری متأثر از جهتدهی صهیونیستها در دست نیست که رفتار و سکنات یهود قومی را در آن ایام کاملاً روشن سازد، اما عملکرد صهیونیستها در دوران اخیر به خوبی قابل بررسی است.
به اعتراف همگان بعد از روی کار آورده شدن پهلویها توسط انگلیس در ایران، صهیونیستها در این مرز و بوم قدرت تاخت و تاز فوقالعادهای مییابند و بر همه شئون ملت مسلط میگردند. باید دید در طول 57 سال حکومت پهلوی اول و دوم، صهیونیستها با مردم ایران چه کردند که همگی همصدا خواستار اخراج آنان از کشور شدند و حتی یکی از خواستههای اعتصابکنندگان در شرکت هواپیمایی ایران پایان دادن نوع حضور صهیونیستها در ایران بود: «کارکنان خطوط هوایی ایران ایر دست به اعتصاب سراسری زده و در بیانیهای، تأکید کرده بودند که پایان اعتصاب آنها مشروط به آن است که پروازهای خطوط آمریکائی «پان آمریکن» و شرکت اسرائیلی «العال» به تهران متوقف شود. ژنرال محققی رئیس هواپیمائی کل کشور میان چکش و سندان گرفتار آمده بود. وظیفه او بود که برای برقراری پروازهای «ایران ایر» تلاش کند و نیز از سوی دیگر موظف بود تامین امنیت تمامی پروازهای شرکتهای خارجی را تقبل نماید... لذا او از ما خواست که بعنوان یک ژست شخصی در قبال وی، برای «چند روز»، و «به صورت موقت» پروازهای «العال» را متوقف نمائیم.» (همان، ص264)
چرایی چنین حساسیت گسترده حتی در میان این قشر به فعالیت صهیونیستها در ایران، خود گویای حجم تخلفات و اقدامات ضدایرانی این جماعت است، اما به منظور مستند ساختن گوشهای از اعمال غیرانسانیشان که موجب برانگیختن ملت ایران شد ناگزیر به تأمل در این زمینه هستیم. منابع فراوانی واقعیتها را برای اهل نظر روشن میسازند، اما برای جلوگیری از این شبههافکنی که مآخذ نسبت به صهیونیستها موضع دارند در این بخش تلاش میشود صرفاً به منابع این جماعت استناد شود. برای نمونه میتوان به سودطلبی فاجعهآمیز اشرافیت یهود در دوران پهلوی اشاره کرد که حتی به کودکان معصوم ایرانی نیز ترحم نمیکنند. وارد کردن شیرخشکهای تاریخ مصرف گذشته و فاسد ازجمله جنایات صهیونیستها در این زمینه بوده است. سفیر اسرائیل در خاطرات خویش برای توجیه اعتراضات بسیار کمرنگ مطبوعات تحت کنترل ساواک در این زمینه مینویسد: «در دوره دیگری ستیز کیهان با یهودیان ایران و اسرائیل با چاپ نوشتههایی نادرست مبنی بر اینکه یک بازرگان یهودی شیرخشک فاسد وارد کرده و بسیاری از بچههای بیگناه کشور بیمار شدهاند، بالا گرفت. به دنبال گسترش چنین گزارش نادرستی در رسانهای پرتیراژ، سران انجمن کلیمیان در سفارت اسرائیل در ایران گردهم آمدند و درخواست چارهجوئی و واکنشی شایسته کردند. در پی رایزنیهائی پرجنجال بر آن شدیم تا نخستین گام زورآزمایی را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه کیهان برداریم و با ندادن آگهیهای بازرگانی به آن روزنامه تا دو سه ماه آینده نیروی خود را بیازمائیم. با همین شیوه کوشیدیم به روزنامه اطلاعات که رقیب سرسخت کیهان بود میدانی تازه بدهیم و نیازهای خود را با این روزنامه برآوریم. کم و بیش دو ماه گذشت تا روزی یکی از بازرگانان همکیشمان که با ژاپنیها داد و ستدی گسترده داشت از سوی مصباحزاده پیامی برایمان آورد که نامبرده میخواهد دیداری با ما داشته باشد.» (کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال 2000 م، بیتالمقدس (اورشلیم)، جلد اول، ص179)
توسل به حربه تحریم اقتصادی برای جلوگیری از انعکاس عملکرد غیرانسانی صهیونیستها در مطبوعات دوره پهلوی خود گویاترین دلیل بر وجود مسائلی اینچنین بوده است، والا همگان بر این واقعیت واقفند که قدرت سیاسی و اقتصادی صهیونیستها در آن دوران به حدی بود که اگر نشریهای حقایقی را درباره فعالیتهای آنان مینوشت تحت فشار شدید قرار میگرفت، چه رسد به اینکه موضوعی خلاف واقع را به آنها نسبت دهد. از این گذشته، اگر خبررسانی روزنامه کیهان، در مورد تخلفات سودجویان صهیونیست عاری از حقیقت بود، سفیر این کشور (آقای مئیر عزری) با طرح شکایت میتوانست به سهولت این روزنامه را مورد پیگرد قرار دهد و از آن غرامت دریافت دارد؛ بنابراین توسل صهیونیستها به اهرمهای اقتصادی و ساواک، نشان از آن دارد که هدف اصلی جلوگیری از راهیابی حقایق به جراید بوده است. با وجود چنین درآمدهای بادآورده است که کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» مینویسد: «با وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 این قوم دوباره دچار یک حادثه گشت و خسارات فراوانی را متحمل شد... وقتی انسان از رفتار این قشر مذهبی شرمسار میشود که بداند، عدهای از افراد این قوم با ثروت خود چه خدمات بزرگی به ایران کردهاند. آنها با وجودیکه میتوانستند ثروت خود را در هر گوشه دیگر جهان بکار اندازند. بخاطر اینکه خود را ایرانی میدانستند، آن ثروت و امکانات را در ایران بکار گرفتند و پایهگذار تمدن جدید در ایران شدند، شاید برای اولین بار در کشور ایران آنها برج ساختند.»(صص9-98)
استدلالهای این کتاب در زمینه خدمات صهیونیستها به ملت ایران آنچنان سطحی است که برای همگان قابل درک است، اما بیمناسبت نیست که به خدمات آنان برای رساندن ایران به دروازه تمدن بزرگ! نظری افکنیم: «پس از سالها گفت و گوهای کشدار، برنامه لولهکشی گاز در پهنه شهر تهران در تابستان 1960، پدیدار شد. عیمانوئل راسین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یک شریک فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد. همراه من با انتظام، بهبهانیان و چندتن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهائی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با کمپانی نفت ایران دستینه شد تا لولهکشی گاز در تهران آغاز گردد.»(کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهیم حاخامی، سال 2000 م، بیتالمقدس (اورشلیم)، جلد دوم، صص6-165)
براساس اعتراف سفیر اسرائیل در دربار پهلوی، 19 سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی قرارداد لولهکشی گاز تهران با صهیونیستها بسته میشود و پولهای کلانی از جیب ملت ایران به این بهانه خارج میگردد، اما هیچ اقدامی در این زمینه صورت نمیگیرد، حتی در مناطق شمال شهر که لولهکشی بسیار سادهتر از مناطق متراکم جنوب شهر بود هیچ گامی برای بهرهمندی ملتی که دارای دومین منابع عظیم گازی جهان است، از این نعمت خدادادی برداشته نمیشود. آخرین رئیس شعبه موساد در تهران که در خاطرات خود شرایط ماههای پایانی حکومت پهلوی را روایت میکند در این زمینه به ناگزیر به مشکلات مردم ایران یعنی نداشتن لولهکشی گاز اشاره دارد: «شرکتهای پخش گاز خانگی در شمار اولین اعتصابیون بودند. بهرهگیری از نفوذ و ارتباطات شخصی هم فایدهای نداشت و کپسولهای گاز خانگی رو به سوی خالی شدن میرفت.»(شیطان بزرگ، شیطان کوچک، الیعزر تسفریر، ترجمه فرنوش رام، تیر 1386 خ (2007م)، شرکت کتاب، لسآنجلس آمریکا، 167) صهیونیستها با آن که در دوران پهلوی سخت به پشتیبانی دولت ایران نیازمند بودند تا در منطقه از انزوا خارج شوند، اما تمامی هم و غمشان، چپاول ملت ایران بود و این رویه حتی بعضاً با اعتراض دولتمردان وابسته آن ایام مواجه میشد: «نماینده کمپانیی ورد به ایران آمد و همراه موسی کرمانیان به دفترم آمدند و گفتند که یک کمپانیی فرانسوی که دستی در برخی جاها دارد توانسته پیشنهاد کمپانیی ورد را پس بزند... دست به کار شدم و ریزهکاریهای کار را با دوستان ایرانیام در میان نهادم... کمیسیونی ویژه در دفتر نخستوزیری (پنج تن از برجستهترین کارشناسان) به بررسی کار پرداخت، گزارش بلندبالائی به نخستوزیر داد و سرانجام کمپانیی ورد شایستهترین سازمان برای پیاده کردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پایان برنامه، امیدهای کمپانیی ورد برای بهرهبرداری از دستگاههائی که برای ساختن سد داریوش بزرگ به ایران برده بود و میخواست در برنامههای آینده به کار بگیرد بر باد رفتند.
دولت ایران دویست و پنجاه هزار دلار بابت زیان دیر کرد برنامه، مالیات بر درآمد و بیمه کارگران از کمپانی درخواست نمود... درگیری میان کمپانی ورد با دولت ایران از مرز ناسازگاری و گلهمندی گذشت و به دادخواهی در دادگاه رسید... به هر روی این کمپانی به انگیزه گرفتاریهای دیگری که سر راهش سبز شد در سال 1971 از میان رفت.» (کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال 2000 م، بیتالمقدس (اورشلیم)، جلد دوم، صص30-128) آنگونه که سفیر اسرائیل معترف است در واقع علت اینکه این کمپانی نمیتواند از عهده وظایف خود در قبال پولی که دریافت داشته بود برآید آن بوده که کمپانی وجود خارجی نداشته است. غارت ملت ایران آنچنان بر دهان صهیونیستها شیرین آمده بود که هر شرور اسرائیلی بدون داشتن توان فنی و اقتصادی برای انجام پروژههای کلان پیشقدم میشد و قراردادی میبست و پولهای هنگفتی به دست میآورد و هیچ یک به تعهدات خود جامه عمل نمیپوشاندند یا حتی اجناس بیکیفیت که خریداری در سطح جهان نداشت بر ملت ایران تحمیل مینمودند: «یکی از سرمایهگذاران اسرائیل یعقوب مریدور، بازرگان بزرگ بود که به انگیزه پارهای دشواریهای جهانی، تانکرها و کشتیهایش چندی بیبهره مانده بودند. به درخواست سپیر وزیر دارایی اسرائیل در زمینه فروش آن کشتیها، داستان نامبرده را با کمپانیی ملیی نفت ایران پیش کشیدم... تا آنجا که به یاد دارم دو فروند از کشتیهای مریدور را ایرانیان خریدند و او توانست از گرفتاریهای مالی برهد.» (همان، صص 5-154)
سفارش ویژه محمدرضا پهلوی به همه سازمانهای دولتی مبنی بر اولویتدهی به شرکتهای صهیونیستی (علیالقاعده به معنی نادیده گرفتن همه قوانینی که میتوانست حافظ منافع ملت ایران باشد) و ایجاد بستری برای غارت منابع مالی این سرزمین، به صورتی بود که حتی شگفتی سفیر اسرائیل را نیز برمیانگیزد: «واکنش شاه برای ما شگفتی برانگیز بود، دستوری پنهانی از دربار به همه سازمانهای دولتی و ملی داده شد تا در شرایط مساوی، کارها به شرکتهای اسرائیلی داده شود.» (همان، جلد اول، ص224)
با چنین دستورالعمل مستقیمی میتوان حدس زد که صهیونیستها چه سرنوشتی را در عرصه اقتصادی برای ملت ایران رقم زدند. برای نمونه، صهیونیستهای ایرانی زمانی که اریه - نماینده یهودیان ایران در مجلس - را همراه خود نمییابند با یک تلاش سازمان یافته وی را کنار میگذارند و جمشید کشفی را به جایش به مجلس گسیل میدارند. حرفه کشفی به عنوان یک صهیونیست دو آتشه و اینکه در مدت کوتاهی از میرزا بنویسی به نمایندگی مجلس میرسد موضوع قابل مطالعهای است: «با فرارسیدن بازیهای انتخاباتی سال 1960 با دیدارهای تازهای با چندی از جوانان پرشور انجمن کلیمیان مانند موسی کرمانیان، یوسف کهن و دیگران توانستیم جمشید کشفی را در برابر اریه بیارائیم. کشفی مردی با پشتکار و کوشا بود... چندی در کنار پستخانه تهران برای نیازمندان نامه مینوشت و میخواند...»(همان، جلد دوم ص224)
سفیر اسرائیل اذعان میدارد کسی را که به نامهنویسی در کنار پستخانه اشتغال داشته است به نمایندگی مجلس میگمارند، اما همین فرد که در کنار خیابان مینشسته و برای بیسوادان نامه مینوشته افتضاحی اقتصادی بار میآورد که صهیونیستها از ترس رسواییهای بیشتر وی را کنار میگذارند: «جمشید کشفی نماینده ایرانیان یهودی در پارلمان در انجام برخی کارهای بازرگانی با دشواریهائی روبرو شد که برگزینندگانش برتر میدیدند در بازیهای انتخاباتی آینده که در آغاز سالهای دهه شصت انجام میشد کس دیگر را به نمایندگیی خویش برگزیند» (همان، جلد دوم، 2-241) یک میرزا بنویس کنار خیابان در معاملات تجاری و بازرگانی کلان در مدت کمتر از چهارسال کدام دشواریها را به بار میآورد و هزینه این دشواریها یعنی چپاولها را چه کسی باید پرداخت میکرد؟ حال این نمونههای اندک را که به صورت مجمل در خاطرات سفیر اسرائیل آمده کنار ادعاهای تبلیغاتی طرح شده در کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» قرار دهیم: «...کار کردن با «یهودیان» چگونه است؟ باز هم بدون در نظر گرفتن استثناها، شما محال است که در کار با آنها دچار انواع حقهبازیها و دزدیها و شرارتها بشوید. البته بایستی بدانید که افراد این قوم فوقالعاده باهوش هستند و نبوغ زیادی در بدست آوردن سود و نتیجه مثبت از هرکاری که در آن هستند دارند. چون همیشه آنها راه بدست آوردن سود را زودتر پیدا میکنند به شعبده بازی و حتی کلاهبرداری شبیه میشود... شما اگر در محل کسب اینان به تحقیق بپردازید محال است که یک نمونه دزدی یا کلاهبرداری ببینید... وقتی آنها این استعداد شگرف را دارند در هر کاری سود ببرند، چه نیازی به دزدی و کلاهبرداری دارند؟» (صص18-17)
حجم عظیم کلاهبرداریهای صهیونیستها از تجار ایرانی و بازار تهران در دوران پهلوی به حدی است که ما را از پرداختن به این ادعای تبلیغاتی بینیاز میکند و میزان درستکاری این جماعت! به گونهای است که سفیر اسرائیل نیز مجبور میشود به مواردی از آنها اشاره کند: «در یکی از روزهای سال 1965 مرتضی مظفریان (یهودیالاصل) یکی از گوهرسازان و گوهرشناسان نامدار ایران به دفترم آمد و از دو برادر و همکار اسرائیلی گلههایی داشت که پس از دو سال بده بستان درست و رو راست، سه ماه پیش با میانجیگریی وی گوهر و سیم و زری را به سه میلیون دلار از یک ایرانی خریده و... پس از انجام بررسیهائی کوتاه دریافتم که برادران نامبرده در اسرائیل نیز کلاههائی برداشته و در جابهجا کردن نشانیهای خود دستی توانا دارند...».(کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیرعزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال 2000م، بیتالمقدس (اورشلیم) جلد دوم، ص149) یا در روایت دیگری از این درستکاری! صهیونیستها چنین سخن میگوید: «روزی یکی از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستانی پرآب و تاب گفت: ...یک میلیون و دویست هزار تومان به او دادم تا جنس را برای من بخرد. چند ماهه که غیبش زده، از این در و اون در پرسیدم، شنیدم بار و بندیل را بسته و با زن و بچه به اسرائیل کوچ کرده«(همان، ص149)
در خاطرات آخرین رئیس شعبه موساد در تهران نیز مواردی از این دست یافت میشود که به جای پرداخت حق ضایع شده ایرانیها با تمسک به قدرت سرکوبگری ساواک، مالباختهها را ساکت میکنند: «شریک ایرانی این کمپانی [فارم کیمیکالیم] گذرنامههای این بیست اسرائیلی را ضبط کرده و استرداد آنها را مشروط بدان ساخته بود که شریک اسرائیلی وی تمامی بدهیهای خود را سریعاً بپردازد. شرائط ناگواری بود. در حالیکه اسرائیلیها احساس میکردند که زمین زیرپایشان به لرزه درآمده و نباید حتی یک روز بیشتر بمانند. طرف ایرانی نیز به شرط خود اصرار میورزید. وقتی از من درخواست کمک شد، تلاش کردم ساواک و وزارت خارجه تهران را به میانجیگری وادار کنم تا این آقای محترم بفهمد که از انسانیت و جوانمردی بدوراست که جان بیست انسان را این چنین به خطر بیاندازد و آنرا موکول به رفع و رجوع اختلافات مالی کند... با چوب تهدید به این که طرف را از حیث قانونی مورد تعقیب قرار خواهد داد، موفق گردید ماجرا را خاتمه دهد.» (شیطان بزرگ، شیطان کوچک، الیعرز تسفریر، ترجمه فرنوش رام، پائیز 1386/خ. شرکت کتاب، لسآنجلس آمریکا، ص238)
در حالی که تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، یک مورد هم از تعرض به اسرائیلیها به ثبت نرسیده است، به این بهانه که اسرائیلیها در معرض خطرند و باید هرچه سریعتر ایران را ترک کنند بسیاری از اموال دیگران را با خود از کشور خارج ساختند و لطمات جبرانناپذیری به اقتصاد ایران وارد کردند. با در نظر گرفتن سایر فعالیتهای کثیف همچون قاچاق ارز از کشور توسط صهیونیستها میتوانیم به میزان خسارات وارده به این مرز و بوم توسط این جماعت، بهتر پیببریم: «بروی میز کارم یادداشتی دیدم که نوشته بود ژنرال فولادی مقام بلند پایه ساواک به صورت بسیار اضطراری میخواهد با من ملاقات کند. تصورم بر این بود که او میخواهد مرا از یک خبر بسیار مهم و حیاتی پیرامون اوضاع ایران آگاه کند، و لذا سریعاً به دیدار او شتافتم. ولی چه شنیدم! او میخواست به سرعت جرج یهودی را که دلال ارز بود برایش پیدا کنم و به ملاقاتش بفرستم... درخواست «فروتنانه» فولادی از جورج این بوده که این مبلغ را از هر راهی که خودش میداند به یکی از حسابهای بانکی او در خارج وازیر نماید.» (همان، ص223)
آیا صهیونیستها صرفاً به مشاغل شریفی چون قاچاق ارز! اشتغال داشتهاند یا راههای پردرآمد دیگری که آنها را یکروزه ثروتمند میکند در دستور کارشان بوده است؟ متأسفانه باید اذعان داشت این جماعت شرور در دوران تسلط خود بر ایران از هیچگونه خیانتی فروگذار نکردند که از جمله آنها، تاراج اشیای تاریخی و باستانی این مرز و بوم بود: «چندی پس از این یورشهای سازمان یافته، روزنامهنگاران روی برخی از بازرگانان یهودی انگشت نهادند که تکههائی که یادگارهای باستانی ایرانیان را به موزهها یا بازرگانان جهان فروختهاند و در این گزافه سرائی از هیچ بددهنی کوتاهی نکردند. پیرو بازدیدی که شاه از موزههای بریتانیا در لندن و متروپولتین در نیویورک انجام داد به پرسش گوشهدار روزنامهنگاری چنین پاسخ داد: «چه بدی دارد که تکههائی از هنر و فرهنگ باستانیمان نام ایران، تاریخ و جایگاه شکوهمند این کشور را زینتبخش موزههای جهان کنند تا هر سال میلیونها مردم از سراسر دنیا با هنر و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شوند؟ آنان بدینوسیله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پایبندیم». چیزی نگذشت که پایگاه پدافندی بازرگانان عتیقه کار یهودی در کشور تا جایگاه سرفرازی و بالیدن بالا رفت.» (کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال 2000م، بیتالمقدس، اورشلیم، جلد اول، صص6-225)
البته همگان بر این امر واقفند که دفاع محمدرضا پهلوی از خیانتهای صهیونیستها به دلیل وابستگیاش هیچگونه تأثیری در تغییر ماهیت اینگونه اعمال نفعپرستانه ندارد. متأسفانه هنوز میزان خساراتی که این خصلت زشت مال اندوزی در بعد تاریخی بر ملت ایران وارد آورده و موجب در ابهام فرو رفتن بسیاری از برهههای گذشته این سرزمین باستانی شده احصاء نگردیده است. آنچه مسلم است اینکه خسارات به میزانی سنگین بود که حتی مطبوعات تحت کنترل ساواک نیز بعضاً ناگزیر بودند انتقاداتی را متوجه عملکرد صهیونیستها نمایند. همچنین شخصیتهایی چون آیتالله خویی که کمتر در اداره امور جامعه دخالت مینمودند از عملکرد صهیونیستها به فغان آمدند و لب به اعتراض گشودند: «در بیانیه آیتالله ابوالقاسم خوئی که در پائیز 1962 به آگاهیی مردم رسید، شکوههای فراوانی از دستگاههای اداریی کشور در چهل سال گذشته دیده میشد، ولی به هیچ روی از شاه سخنی به میان نیامده بود. این بیانیه بیآنکه نامی از اسرائیل ببرد به این کشور تاخته و گفته بود: «چگونه ممکن است مملکت کوچکی که برای ضدیت با اسلام برپا شده، مملکت ما را به منطقه نفوذ خود تبدیل کند؟ در بخشی از این بیانیه چنین آمده بود: «یکی از عاملین همان مملکت که پسر یک دورهگرد بوده و امروز به مقامات عالیه ارتقاء یافته در مملکت ما مشکل گشا شده و تبلیغات و انتشارات ما را زیر نظر گرفته، تلویزیون برپا کرده و کرور کرور بیتالمال امت اسلام را به خارج منتقل میکند». گویا مقصود آیتالله خوئی، ثابت پاسال بود»(همان، جلد یک، ص307)
لطمات صهیونیستها بر این مرز و بوم محدود به اقتصاد نبود، بلکه در بعد نیروی انسانی و محروم ساختن ملت ایران از شخصیتهای برجسته خود مقولهای بسیار فاجعهبارتر به حساب میآید. اسرائیلیها بعد از تشکیل ساواک بیتردید یکی از هدایتکنندگان این نیروی مخفی سرکوب و خفقان بودند. سفیر اسرائیل به منظور رفع مسئولیت از جنایات ساواک مینویسد: «شنیده بودم هرکسی که به ساواک پای مینهد، بیرون آمدنش کار آسانی نبود. یا باید به همکاری با دستگاه پیمان میبست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا میکرد که به خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد وپنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک (مردابی شور نزدیک قم) ریخته است!» (همان، جلد اول، ص82) جالب اینکه همین جناب سفیر در فرازی دیگر خاطرات خویش ضمن فراموشی برائت جستن از جنایات ساواک، به آموزش افسران این سازمان برای تخلیه اطلاعاتی شخصیتهای مبارز و مخالفان با استبداد و سلطه بیگانه اعتراف میکند: «در ژوئیه 1995 پیرو یادداشتها و یادماندههایی که از سرهنگ ابراهام تورجمان دریافت داشتم، به گسترش روزافزون همکاریهای پلیس ایران و اسرائیل پیبردم... روزی ارتشبد نصیری از من خواست در نشست ویژهای که از افسران بلندپایه شهربانی برپا شده بود شرکت کنم. گفتگوی این نشست در زمینه گروههای تروریست و خرابکار فزایندهای بود که از سوی شوروی و کشورهای عرب به کار گرفته میشدند. ارتشبد نصیری در پی آن نشست از من خواست چند تن از افسران کارکشته پلیس اسرائیل را که در پیکار با خرابکاران آزموده شدهاند به ایران بیاورم.»(همان، ص6-145)
البته برای درک میزان راستگویی سفیر اسرائیل، همان بس که بدانیم اگر نیروهای شهربانی در ارتباط با تعقیب و مبارزان به کار گرفته میشدند، تحت مدیریت ساواک عمل میکردند. در ثانی، نصیری ربطی به شهربانی نداشت؛ او رئیس ساواک بود. بنابراین، جناب سفیر به دعوت رئیس ساواک در جمع افسران ساواک حاضر میشود. ثالثا! افسران آموزش دهنده ساواک نیز علیالقاعده از مأموران موساد بودهاند. لذا تغییر اسم ساواک به شهربانی، نقش صهیونیستها در آموزشهای هولناک به نیروهای ساواک برای اعمال شکنجههای قرون وسطایی را از تاریخ محو نمیکند.
همچنین آقای دکتر سهراب سبحانی که از سوی ایپاک (لابی صهیونیسم در آمریکا) به عنوان نخستوزیر رضا پهلوی در خارج کشور معرفی شده بود، در این زمینه در کتابش مینویسد: «تعدادی از رؤسای ساواک از تعلیمات سازمان سیا بخودشان و کارآموزان ناراضی و شاکی بودند، و بالاخره مقامات ساواک جملگی بر آن بودند که... تخصص فنی سازمان موساد بیشتر از هر سازمان اطلاعاتی دیگر که بدان کمک به ایران متمایل باشد، برای آنها مفیدتر خواهد بود... بالنتیجه در سال 1958 یک «هیئت بازرگانی، در تهران شروع بکار کرد و تا سالیان بعد بعنوان پوششی برای کارهای مخفیانه اسرائیل در ایران باقی ماند.» روابط کاری بین موساد و ساواک تا آنجا گسترش یافت که تعداد جاسوسان و متخصصین ضدجاسوسی اسرائیل که افراد ساواک را تعلیم میدادند از شمار مربیان آمریکایی زیادتر شد. همان وقت تعداد کثیری از کارآموزان ساواک به اسرائیل رفته و در اداره مرکزی موساد در تلآویو در رشتههای ارتباطات و مخابرات، جاسوسی، ضدجاسوسی و دخول عدوانی تحت تعلیم قرار گرفتند.» (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، دکتر سهراب سبحانی، ترجمه ع.م.شاپوریان، صص3-82) به همین دلیل نخستوزیر پیشنهادی ایپاک معترف است صهیونیستها در ایران عصر پهلوی از بهترین موقعیت برخوردار بودند: «در هیچ کشور اسلامی، یهودیان از آزادی و نفوذ در ایران عصر پهلوی برخوردار نبودند. زیرا در زمان شاه در اوج کامیابی، مانند سایر اقلیتهای مذهبی، دارای مدارس، کنیسهها و مؤسسات اجتماعی خود بودند ولی این وضع با عزیمت شاه از ایران در 16 ژانویه 1979 بکلی دگرگون شد.» (همان، ص296)
اکنون باید دید حتی با چنین ابراز رضایتی از رژیم پهلوی، صهیونیستها چه عملکردی از خود بروز میدهند. برای ارزیابی میزان قدردانی صهیونیستها از عامل گوش به فرمانی چون محمدرضا شاه مناسب است چند نکته مورد تأمل قرار گیرد: 1- دامن زدن به اقدامات تجزیهطلبانه برای دستیابی به سود بیشتر. برای نمونه صهیونیستها مسائلی را در کردستان ایران دنبال مینمودند که به هیچ وجه به نفع رژیم پهلوی نبود و صرفاً مصالح و منافع مادی صهیونیستها در آن لحاظ میشد که طی آن متأسفانه برخی از کردها بازیچه تحرکات غیرانسانی میشدند. سفیر اسرائیل به منظور توجیه تحرکات صهیونیستها در کردستان تلاش میکند به این اقدامات جنبه دفاع از استقلال کردستان بدهد. در حالی که تاریخ گواه بر این واقعیت است که چند بار صهیونیستها با برگه کردها بازی کردند و به بهای قربانی شدن هزاران کرد به اهداف سیاسی و اقتصادی خود نایل آمدند: «آرزوی آزادی و داشتن کشوری به نام کردستان، بیگمان بزرگترین خواسته هر کردی میتواند باشد، ولی این آرزو در فرود و فراز تلخ کشمکشها و دستهبندیها هرگز از خوابی خوش فراتر نرفته است. این آرزوی بزرگ را میتوان به هم پیوستن تکههای سوا شده از سرزمینی خواند که میان کشورهای پنجگانه پیرامونش پاره پاره شده است... هرگاه یکی از دولتهائی که بر تکهای از کردستان بزرگ چیره شده رو به ناتوانی مینهد یا دچار تنشی میشود، آرزوی کردهای بومی بیدرنگ جانی تازه میگیرد و با برپائی شورشها میکوشند خواسته خود را با نام «خودمختاری» به میدان بکشند هزاران هزار کرد جنگجوی آزادیخواه جان خود را در اینگونه زد و خوردها از دست دادهاند، ولی هنوز همه گرهها ناگشوده ماندهاند.» (کسیت از شما از تمامی قوم او؛ یادنامه، سال 2000م، بیتالمقدس (اورشلیم)، جلد اول، ص315)
صهیونیستها که با بازی با برگه کردها از پنج کشور امتیاز میگرفتند حتی توانستند با همین اهرم جایگاه صدام حسین را در نظام بعثی چپ حاکم شده بر عراق ارتقا بخشند. اما جالب است بدانیم در شرایطی که ایران به اعتراف جناب سفیر، بهشت صهیونیستها ارزیابی میشد آنان حتی دست از تحرکات خود در این زمینه علیه ایران نیز برنمیداشتند و تحرکات فرصتطلبانه را بدون اطلاع محمدرضا پهلوی در کردستان پی میگرفتند: «کسی را که مرحاویا مینامم برای فراهم آوردن گزارشهائی از میدانهای زد و خورد کردها با عراقیها به راهنمائیی بدرحان، از سوی ما به کردستان رفت تا زمینههای دیدار با ملامصطفی بارزانی را نیز برنامهریزی کند. ولی شوربختانه رد پای ناشیانهای که از خود برجای گذاشت، هم ساواک و هم آنتن دستگاههای امنیتی عراقیها را هوشیار نمود که به هر روی پیش از پدیداریی رویدادهای آشفته و گزند آفرین توانست تندرست به اسرائیل بازگردد.» (همان، جلد اول، ص318)
البته ناسپاسی این جماعت شرور در مورد رژیم پهلوی که به میزان غیرقابل تصوری خدوم آنان بود، به اینگونه موارد محدود نماند: «دولت سویس اعتراض کرد که نیروی هوائی شاهنشاهی ایران سعی کرده است تعدادی سلاح کهنه از زمان جنگ دوم جهانی از طریق ژنو به یک کشور آفریقائی که در لیست سیاه سویس بوده بفروشد. ژنرال حسن طوفانیان، معاون وزارت جنگ و مشاور شاه در تدارک تجهیزات نظامی که میدانست هر ساز و برگی که توسط صفوف مختلف ارتش شاهنشاهی خریداری یا فروخته میشود باید روی کاغذ مارکدار و به امضای او باشد، موضوع را تحت بررسی قرار داد. پس از مشاهده گواهی خرید که از جانب نیروی هوائی شاهنشاهی ایران بدولت سویس تسلیم گردیده بود معلوم شد که دستور روی کاغذ مارکدار نیروی هوایی صادر شده و گواهی جعلی است. بعداً کشف گردید که یکی از کارمندان هیئت نمایندگی اسرائیل در تهران کاغذ مارکدار را از دفتر ژنرال خاتمی دزدیده و گواهی مزبور را روی آن نوشته است. ژنرال طوفانیان مئیر عزری را از موضوع مطلع ساخت.» (توافق مصلحت آمیز روابط ایران و اسرائیل، دکتر سهراب سبحانی، ترجمه ع.م. شاپوریان، ص188) بنابراین صهیونیستها در کنار تحرکات ضد ملی در ایران هر نوع دغلکاری و تخلف را نیز به نام ایرانیها انجام میدادند.
2- مظلومنمایی برای یهودیت قومی حتی در دوران پهلوی نیز به شدت دنبال میشد. از آنجا که تبلیغات منفی خلاف واقع در مورد شرایط این جماعت تنها ابزار مؤثر در ترغیب به ترک وطن و کوچاندن به اسرائیل به حساب میآید، حتی بهشت بودن دوران پهلویها برای صهیونیستها نیز موجب توقف این تبلیغات منفی نمیشد. سفیر اسرائیل در بازدید وزیر کشاورزی پهلوی دوم از پایگاه صهیونیستها در منطقه زمانی که با بازتاب آنچه که به کوچندگان آموخته بود مواجه میشود مجبور میگردد واکنشی از خود نشان دهد که قابل تأمل است. «برای استاد عدل (وزیر کشاورزی) از زندگی همکیشان یهودیام گفته بودم... پیرو خواسته وی باید به دیدار چندتن از یهودیان ایرانی تبار کشاورز در اسرائیل میرفتیم... یک کُرد یهودیی ساده که در ایران فروشنده ابزار یدکی اتوموبیل بود، آنروز شنبه برای ما میهمانان ایرانیاش خوراک ایرانی پخته بود و میکوشید به شیوه ایرانی از ما پذیرایی کند. همسر میزبان بانوئی ساده و بیآلایش بود میپنداشت همه میهمانانش یهودیی ایرانی هستند و برای بازبینی و بررسیی زندگی در اسرائیل به این سرزمین آمدهاند تا به روشنی دریابند که باید ایران را پشت سرنهند یا همانجا بمانند. او میکوشید ما را به هر زبانی که شده به زندگی در اسرائیل و ساختن با پارهای کاستیها خرسند کند. با شوری آتشین میگفت: کشور غربا را رها کنید و به خانه پدریتان بیائید، کم به ما زور نگفتهاند، کم به زن و بچههایمان فشار نیاوردهاند، بیچاره پدرها و مادرهایمان در چه نکبتی مردند، همه میگویند ما در ایران روزهای خوشی داشتهایم و گلایههایمان بیجاست!!... چهره برافروخته و چکههای سرد عرق روی پیشانیی میهمانان را در برابر این گفتهها و داوریهای تند میدیدم، ولی نمیدانستم چه واکنشی در سر و دلشان برانگیخته بود، دانستم که هر چه زودتر باید آهنگ سخن را دگرگون میکردم. بیمناک بودم که مبادا این دیدار غمانگیز لگدی بر پیاله شیری باشد که به دشواری دوشیدهام. ناچار به گوش عدل رساندم که: بانوی میزبان دچار گونهای بیماری روانیست، بنابراین میهمانان نباید گفتههای نامبرده را به دل بگیرند.» (کیست از شما از تمامی قوم او، یادنامه، مئیر عزری، جلد2، ص93)
این زن که «دیوانه» خوانده میشود به بازگویی همان تبلیغاتی میپردازد که صهیونیستها قبل از ترک ایران به شیوههای مختلف به وی القا کرده بودند. اگر آشکار شدن القائات و خط تبلیغاتی نژادپرستان برای ایجاد اختلاف بین اقوام و صاحبان ادیان مختلف نشان از عدم تعادل روانی دارد، چرا زمانی که صهیونیستها به همین خاطر مورد انتقاد صاحبان فکر و نظر قرار میگیرند؛ آن را برنمیتابند؟ این میزان بدگویی از شرایط یهودیان در ایران دوران پهلوی ثابت میکند که مظلومیت تبلیغ شده برای یهودیت قومی کاملاً هدفمند بوده است و بر این اساس، تاریخسازی این جماعت میبایست مورد بازنگری جدی قرار گیرد؛ زیرا برخلاف تبلیغاتی که برای واداشتن یهودیان ایرانی به ترک میهن صورت میگرفت دستکم به گواه آنچه آقای سفیر اذعان میدارد صهیونیستها در ایران موقعیتی طلایی برای کسب ثروتهای نجومی بادآورده و در خدمت گرفتن امکانات گسترده کشور داشتهاند: «گشایشهای تازه در بازار نفت ایران درآمدهای مردم را در دوره کوتاهی بالاتر از دو برابر فزونی داد. یهودیان توانستند از این پیشرفت به نیکی بهرهمند گردند و با شایستگیهای خویش به خواستههایشان دست یابند. آنان اگر از دیدگاه مالی توانستند به راستی و یکباره از گذشته خویش سوا شوند، به جهانی تازه پای نهند، از شهرستانها به تهران بکوچند و خانههائی زیبا برای خود بسازند، ولی از دیدگاه فرهنگی و وابستگیهای ملی به سرزمین اسرائیل نتوانستند کارنامه چندان درخشانی به چنگ آورند. چنین شد که در سایه زندگیی نو و فروکش کردن پدیده یهودستیزی میان مردم ایران، فرزندان بسیاری از یهودیان در بهترین آموزشگاههای کشور به آموزش سرگرم شدند و گرایشهای صیونیستی یا دلتنگیهای آزارنده سرزمین نیاکانی کم و بیش از تب و تاب افتاد.(همان، جلد دوم، ص218)
3- آخرین نکتهای که میبایست در این زمینه مورد مطالعه جدی قرار گیرد مسئله نفوذ یهودیت قومی به داخل سایر ادیان به صورت سازمان یافته است. برخی یهودیان به بهانه تحت فشار بودن در جوامع مختلف به ظاهر تغییر دین داده و ماهیت واقعی خود را پنهان داشتهاند. مسئله حائز اهمیت در این رابطه ارتباط گسترده این عده با سرویسهای اطلاعاتی صهیونیستی است. اگر مسئله تغییر دین ناشی از نگرانی باشد باید پس از رفع نگرانی، مجدداً این عده ماهیت اصلی خود را آشکار سازند، اما زمانی که این افراد حتی در دوران پهلوی نیز یهودی بودن خود را پنهان میکنند نشان از آن دارد که این تغییر ظاهر با اهداف دیگری صورت گرفته است. روایت سفیر اسرائیل در این زمینه تا حدی واقعیت را برای اهل نظر مشخص میسازد: «با دو تن از دوستانم در انجمن شهر تهران رایزنی کردم، یکی دکتر ا.ت. وکیل دادگستری و دیگری فرهنگ فرهی نویسنده و سراینده توانای دانشمندی که به گرایشهای چپ سربلند بود.. راهنمائیها و راهگشائیهای ا.ت. و فرهی و سپس آشنائیی آنها با یوسف کهن که از وکلای سرشناس دادگستری در ایران بود، نخستین ناهمواریها را از پیش پا برداشت. سرانجام یوسف کهن در تابستان 1972 به انجمن شهر تهران راه یافت... گفتنی اینکه در همان دوره یکی از یهودیانی که سالها پیش پدرش زیر فشار پیرامون و از سر ناچاری در شهر مشهد از کیش خویش دست شسته بود به انجمن شهر تهران راه یافت. چنین از دین برگشتگانی را در ایران «جدیدالاسلام» میخوانند. گویا م.ح.ط. پس از برگزیده شدن به نمایندگیی انجمن شهر تهران از سوی بازرگانان پارچه در بازار، آشکارا میکوشید ریزه کاریهای کیش تازه را به نیکی انجام دهد. مردم بازار تهران او را نماینده راستین خویش میشناختند.»(همان، جلد دوم، ص221)
کمترین شناخت از بافت مذهبی بازار روشن میسازد که از چه رو یهودیان قومی خود را به گونهای عرضه میداشتند که حتی بازاریهای معتقد سنتی بازار آنان را نماینده خود بپندارند. کارکرد چنین عناصر نفوذی صرفاً ضربه زدن به سایر ادیان خواهد بود. چنانچه اشاره شد، بحث در مورد زمانی است که سازمان این نفوذیها با چنین قومی کار خود را به پیش میبرد. در آن زمان نه تهدیدی متوجه یهودیت قومی یا حتی یهودیت دینی بود و نه نگرانی بابت آنکه موقعیت صهیونیستها در ایران مورد مخاطره قرار گیرد؛ بنابراین پدیده نفوذ دادن عناصر صهیونسیت به داخل سازمان پیروان سایر ادیان به عنوان یک مقوله بسیار منفور باید اهداف دیگری را پیگیری نماید، از جمله آنکه برنامه با اهداف صهیونیستها صورت گیرد، اما به نام سایر اقوام تمام شود. برای نمونه در فوریه 1915 کمیته مرکزی «حزب اتحادیه و ترقی» برای مذاکره پیرامون نقشه حل مسئله ارامنه ساکن ترکیه تشکیل جلسه داد. در این جلسه مخفی دکتر ناظم دبیر کل حزب که از یهودیان دونمه (در ترکیه به یهودیان تغییر دین داده و دونمه میگویند) بود گفت: «ما چرا این انقلاب را انجام دادیم؟ هدف ما چه بود؟ آیا بدین خاطر بود که ماموران سلطان عبدالحمید را از اریکه به زیر کشیم خود به جای آنها بنشینیم؟ من نمیخواهم اینگونه فکر کنم... من زنده ماندن ترکها- و فقط ترکها- را در این سرزمین و حاکمیت مستقل آنها را آرزو میکنم. بگذار عناصر غیرترک از هر ملیت و دینی که هستند نابود شوند. این کشور را باید از عناصر غیرترک پاک کرد.»
سفیر انگلیس نیز قبل از جنایت در گزارش محرمانهای به دولت متبوعش در تاریخ 29/5/1910 رسماً هدایت کنندگان این درگیریهای مذهبی و قومی را یهودیان اعلام میکند: «الهامبخش تشکیل «کمیته ترکهای جوان» در بندر «سالونیک» یهودیان بودهاند. «نهضت ترکهای جوان» یک حرکت مشترک یهودی- ترکی برضد دیگر عناصر امپراتوری یعنی عربها، یونانیها، بلغارها و ارمنیها میباشد.»(مجله آراکس شماره 65، اردیبهشت 73، ص4)
همانگونه که از این گزارش مستفاد میشود ترکهای ناسیونالیست و ملیتگرا که از طریق دونمهها هدایت میشدند صرفاً با ارمنیها دشمنی نورزیدند. صهیونیستها برخلاف آنچه امروز از خود چهرهای طرفدار کردها ترسیم میکنند در آن ایام ترکها را به درگیری با کردها نیز تشویق مینمودند. به عبارت دیگر، در دو سوی چنین غائلههایی در تاریخ معاصر، یهودیت قومی قرار داشته است. درک دقیقتر شرارتهای این جماعت و دامن زدن به ملیگرایی و نقش نفوذیهای یهودیت قومی به سایر ادیان بحث جامعی را طلب میکند. به طور اجمالی باید اذعان داشت ملیگرایی از جمله پانترکیسم (به عنوان عامل درگیری و اختلاف) کالایی بود که در قرن نوزدهم به صورت حسابگرانهای برای ممالک اسلامی به ارمغان آورده شد. رهآورد این ناسونالیسم برای جهان اسلام، تفرقه و تجزیه، و برای اروپا، حذف بزرگترین دشمن جنوبی یعنی امپراتوری مسلمین بود.
برنارد لویس - خاورپژوه سرشناس- سه یهودی اروپایی را از کارگزاران اصلی ملیگرایی ترک میداند. نخستین فرد از این سه تن «آرمینوس وامبری» نام دارد. وی سالهای زیادی را در سرزمین عثمانی و آسیای مرکزی گذراند و از دوستان نزدیک و مشاوران سلطان به حساب میآمد. وی برای دستیابی به اهداف خود حمایت بسیاری از افراد و گروهها را جلب کرد. بدون تردید روابط نزدیک وامبری با سران ترکهای جوان در تشویق آنان به پذیرش اندیشههای پانترکیستی مؤثر بود. جالب اینکه وامبری قبل از حشر و نشر با ترکهای جوان، با دشمن آنان، یعنی شخص سلطان عبدالحمید نیز تماس نزدیک برقرار ساخته بود، همچنین با وزارت خارجه انگلیس و محافل صهیونیستی جهانی روابط ویژه و سروسری داشت. هم اوست که در سال 1901 ترتیب دیدار «تئودر هرتسل» با سلطان عبدالمجید را داد. دومین فرد «لئون کاهون» یهودی فرانسوی است. او نیز در ایجاد و گسترش ملیگرایی ترک سهم بسزایی داشت. وی در سال 1899 کتابی به نام «مقدمهای بر تاریخ آسیا» نوشت و در آن از برتری ترکان و برجستگی نژادی آنان در طول تاریخ سخن راند. سومین فرد «آرتور لملی دیوید» یهودی انگلیسی است که با سفر به ترکیه کتاب «بررسیهای مقدماتی» را نوشت. وی در این کتاب میکوشد تا ثابت کند که ترکان، دارای نژادی برجستهاند و بر عربها و سایر ملل شرقی برتری دارند. به تعبیر برنارد لویس «بدین سان ترکان ملیت خود را در غربیان یافتند و نوشتارهای آنان را رو نویسی نمودند». (برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتاب ظهور ترکیه نوین، ترجمه محسن علیسبحانی، تهران، 1372، ص35) بنابراین «جدیدالاسلام»ها در ایران یا «دونمه»ها در ترکیه و... تنها پدیده در یهودیت قومی است که طی آن به بهانه تحت فشار بودن خود را با شرایط ظاهری اعتقادی سایر ادیان وفق میدهند و سپس منشأ فتنهها به نام صاحبان همان ادیان میگردند. چنانچه اشاره شد، قتلعام ارامنه به نام مسلمانان ترک در تاریخ به ثبت رسید، درحالیکه عامل اجرایی این جنایت دونمهها بودند و تئوریپردازهای آن، نژادپرستان یهودیت قومی.
اینکه جدیدالاسلامها در ایران چه برنامههایی را دنبال کردند خود باید موضوع یک تحقیق گسترده قرار گیرد، اما آنچه مسلم است این جماعت دستکم در 57 سال حاکمیت پهلویها هیچ بهانهای برای پنهان کردن یهودی بودن خود نداشتند، هرچند قبل از آن هم داستانپردازیهای اغراقآمیز را در مورد شرایط بد آنان باید به حساب هنرهای تاریخپردازی این جماعت گذاشت، اما با این پنهانکاری و رسیدن به موقعیتهای دیندارانه! در میان مسلمانان آنگونه که حتی بازاریهای متدین فریب آنان بخورند طبعاً زمینههای مناسبی برای آنان به منظور تحریف حقایق اسلام، دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی و... فراهم ساخته است.
از جمله موضوعات دیگری که کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» مطرح میسازد اینکه ایرانیان مسلمان مسائلی را به یهودیان نسبت دادهاند که موجب وحشت جوانان از آنان شود: «در کودکی ما را از یهودیان میترساندند و این شایعه را میپراکندند که: «یهودیان» بچهها را میدزدند و آنها را صلیب مانند میبندند و زیر آنها آتش روشن میکنند و روغن این بچهها را میگیرند و به خارج میفروشند! کسانیکه در حوزههای علمیه قم یا نجف این سناریو ابلهانه را مینوشتند و بچههایی مثل مرا میترساندند که با شنیدن نام یک یهودی وحشت کنم...» (ص12)
نویسنده یا نویسندگان اثر، عالمانه یا از روی ناآگاهی مسئلهای تاریخی را در مورد یهودیان قومی نادیده میگیرند و سپس تلاش میکنند آن را به ایرانیان نسبت دهند؛ یعنی آنچه در مورد عید فصح یا پسح یهودیان در اروپا مطرح شده و منشأ نزاع فراوان گشته به هیچ وجه ارتباطی با ایرانیان ندارد. بدون آنکه بخواهیم در مورد مسائلی که در اروپا پیرامون کشتن پسران و استفاده از خون آنها مطرح شده قضاوتی کنیم، صرفاً به نقل مواردی از آن از «تاریخ تمدن» ویل دورانت میپردازیم. لازم به یادآوری است که نویسنده تاریخ تمدن خود تمایل مشهودی به یهودیت دارد، اما با این وجود نتوانسته این مسائل را ولو با جهتگیری منفی نقل نکند: «هنگامی که جسد کودک سه سالهای نزدیک خانه یک نفر یهودی در شهر ترانت پیدا شد (1475م) برنارد ینوندا در داد که یهودیان او را کشتهاند. اسقف شهر تمام یهودیان را به زندان انداخت، و برخی از آنان زیر شکنجه اقرار کردند که پسر بچه را کشتهاند تا خون او را به نیت اجرای مراسم عید فصح بیاشامند. در نتیجه کلیه یهودیان ساکن ترانت را بر توده آتش سوزانیدند. جسد «سیمونه کوچولو» را حنوط کردند و به عنوان یکی از آثار مقدس در شهر گرداندند» (تاریخ تمدن، ویل دورانت، مترجمان فریدون بدرهای، سهیل آذری، پرویز مرزبان، جلد 6 اصلاح دینی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ هفتم، سال 1380، ص 852)
ویل دورانت روایت دیگری را نیز در این زمینه هرچند با جهتگیری منفی از سایر کشورهای اروپایی نقل میکند که از آن جمله است: «در میان کلیه کشورهای مسیحی تنها لهستان بود که مانند ایتالیا نسبت به یهودیان مهماننواز باقی ماند. در سالهای 1098، 1146، و 1196 بسیاری از یهودیان آلمانی به لهستان مهاجرت کردند تا از دست صلیبیون جان به در برند. اینان در لهستان بخوبی پذیرفته شدند و زندگیشان رونق گرفت، به طوری که در حدود سال 1207 بعضی از آنها صاحب املاک وسیع شده بودند. در سال 1264 بولسلاف، ملقب به «بولسلاف با ایمان»، شاه لهستان، با صدور فرمانی عموم یهودیان را از حقوق اجتماعی برخوردار کرد. پس از پایان یافتن واگیری طاعون، آلمانیهای بیشتری به لهستان نقل مکان کردند و در آنجا مورد استقبال طبقه اشراف فرمانروا قرار گرفتند، زیرا ایشان وجود آن تازه واردان را چون مخمری که موجب رشد و ترقی اقتصاد اجتماعیشان میشود برای کشور خود لازم میدانستند؛ بخصوص که هنوز در لهستان طبقه متوسط مردم به وجود نیامده بود. کازیمیر سوم، ملقب به «کازیمیر کبیر»، حقوق اجتماعی یهودیان لهستان را تثبیت کرد و توسعه داد؛ و مهیندوک و یتوفت همان حقوق و امتیازات را در مورد یهودیان لیتوانی تضمین کرد؛ اما در سال 1407 کشیشی در شهر کراکو به جماعت شنوندگان خود خبر داد که یهودیان پسری مسیحی را کشته و با دیدگانی کینخواه بر خون او خیره شدهاند؛ همین اتهام قتل عامی به پا ساخت.
کازیمیر چهارم بار دیگر حقوق اجتماعی یهودیان را تایید کرد و بر آزادی ایشان افزود (1447)، و چنین اعلام داشت: «ما آرزومندیم یهودیانی را که به خاطر منافع خودمان، و نیز به خاطر منافع خزانه شاهی، مورد حمایت و حراست خویش قرار دادهایم در دوران فرمانروایی پر خیر و برکت ما به رفاه و امنیت زندگی کنند.» روحانیان به شاه اعتراض کردند؛ اولسنیکی، اسقف اعظم، او را به آتش جهنم تهدید کرد، و جووانی دی کاپیسترانو، که به نمایندگی پاپ به لهستان آمده بود، در میدان عمومی کراکو نطقهایی آتشین برضد او ایراد کرد. بعداً که شاه در جنگ با بیگانگان شکست خورد، فریاد ملتش برخاست که خداوند او را به گناه یاری کردن به کفار کیفر داده است. چون شاه برای جنگ بعدی خود نیازمند پشتیبانی روحانیان بود، فرمان آزادی یهودیان را لغو کرد.»(همان، صص7-856)
سایر منابع نیز روایت مشابه را در مورد عید فصح یهودیان نقل کردهاند. همانگونه که اشاره شد، بدون اینکه بخواهیم در مورد صحت و سقم این روایات قضاوتی بکنیم بر این تأکید میورزیم که هرگز منشأ طرح این مسائل، مسلمانان نبودهاند و ریشه این موضوعات را باید در اروپا جست.
یکی از ادعاهای کاملاً خلاف واقع دیگر کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» عدم سوءاستفاده صهیونیستها از تسلط خود بر رسانهها به ویژه در سینماست: «با وجودیکه تعداد استودیوهای فیلمبرداری در سطح جهان و بخصوص در آمریکا که مربوط به افراد قوم یهود میباشد و یا سرمایه آنها به گردش درآمده و جریان دارد فراوان است و آنها قدرت بیاندازهای در ساختن فیلمهایی در جهت دوست یابی و یا بد نشان دادن دشمن دارند هرگز از این صنعت بزرگ اجتماع بشری سواستفاده نکرده و شما هرگز فیلمی ندیدید که آنها از خود بخواهند تعریف یا تبلیغ کنند یا دشمنان خود را دگرگون جلوه دهند.»(ص59) طرح کنندگان این ادعای بزرگ خلاف واقع باید خوانندگان خود را کاملاً ناآگاه فرض کرده باشند. امروز صدها فیلم ضداسلامی ساخته صهیونیستها در دسترس همگان است و صدها فیلم تبلیغ برای یهودیت، ساخته همین بنگاهها، توسط جامعه جهانی رؤیت شده که بعضاً تنفر همگان را برانگیخته است. با این وجود نویسندگان این اثر مدعیاند که هرگز صهیونیستها از موقعیت خود در هالیوود و سایر کمپانیهای فیلم سازی سوءاستفاده نکردهاند. به منظور مرور ذهنی اهل نظر صرفاً به برخی آثار تولید شده توسط صهیونیستها اشاره میکنیم: «روزهای پایانی دهه 70 قرن بیستم میلادی، شاهد مناقشهای بزرگ در مطبوعات و شبکههای تلویزیونی ایالات متحده آمریکا بر سر فیلم آمریکای 79 از کارگردان مشهور آمریکایی «مارتین رایت» بود. فیلمی که سلطه بیچون و چرای یهودیان بر ینگه دنیا را با گستاخی و جسارت تمام توجیه میکرد و مورد تأکید قرار میداد. در این فیلم سرمایهگذاری شده توسط صهیونیسم بینالمللی، «ارفنگ راواچ» و «هریت فرانک جین» نویسندگان فیلمنامه، «مارتین رایت» کارگردان، «دیوید سایر»، تهیه کننده و «رن لیمبن» و «سالی فیلد» بازیگران فیلم همگی یهودی هستند.
دو سال بعد (1981) کارگردان آمریکایی «هیوهد سون» فیلم «ارابههای آتش» را بر پرده میآورد. در این فیلم یک یهودی به دلیل یهودی بودن، همیشه مورد آزار و اذیت دیگران قرار میگیرد، اما او نابغه و برتر از دیگران است. به همین دلیل پس از مدتی از سوی دانشگاه کمبریج به عنوان نماینده دانشجویان در المپیاد برگزیده میشود. این نابغه ستمدیده که نقش او را «بنیامین هارولد» ایفا میکند مایه سربلندی و افتخار کمبریج است تا آن جا که رئیس دانشگاه در جمع دانشجویان میگوید: «ثبات شخصیت و اراده قوی از ویژگیهای اینهاست. به نظر من یهودیان ملت برگزیده خدا هستند!»
این فیلم پر از گوشه و کنایههای کتاب «کارگردان بزرگترین ستارگان» در مورد نبوغ و هوش سرشار یهودیان است. در این کتاب که توسط «نورمن میلر» - کارگردان و نویسنده یهودیالاصل آمریکایی- نگاشته شده چنین آمده است: «یهودیان خلاقترین و عاقلترین موجودات بشر در میان تمام ملل و نژادهای کره زمین هستند و به نظر من علت اصلی تنفر دیگران نسبت به یهودیان همین است؛ چرا که آنان احساسات پاک و خالصانه یهود را درک نمیکنند.»
همچنین فیلم «کشتیهای بلند» داستان جنگ میان وایکینگها و مسلمانان بر سر تصاحب یک ناقوس طلایی است که گرانبهاترین گنجینه جهان به شمار میرود. فیلم «کشتیهای بلند» هجویهای است ملالآور علیه اسلام و مسلمانان که در آن قساوت قلب و فساد اخلاقی و جنسی افراد به اصطلاح بیفرهنگ و غیرمتمدن، یعنی اعراب و مسلمانان به نمایش درمیآید. در صحنههای فیلم شاهدیم که فرمانده مسلمانان فردی است آدمکش و فاسد، اما وایکینگها افرادی هستند متعهد، با فرهنگ و بسیار با هوش که موفق میشوند ناقوس طلایی را به دست آورند.
فیلم «ماه»، ارتباط یک دختر یهودی به نام «کاترینا» را با یک جوان مسلمان عرب به نام مصطفی نمایش میدهد. کاترنیا پرورش یافته مکتب ژیتوهای یهودی در نیویورک است. مصطفی یک جوان بیکاره ولگرد است که از راه فروش مواد مخدر زندگی را میگذراند. وقتی کارترنیا از او مشروب طلب میکند، مصطفی میگوید: دین ما شراب را حرام کرده است اما جالب اینکه در همین ملاقات طی اقدامی غیرانسانی تصمیم به تجاوز به کاترنیا میگیرد که دختر پاک یهودی مقاومت میکند و مانع میشود.
احمد رأفت بهجت - یکی از منتقدان مسلمان- درباره این فیلم میگوید: «فیلم، شخصیت مسلمانان را خبیث و پست نشان میدهد و دین اسلام را تا حد امکان به باد استهزا میگیرد. چطور میشود که یک دین شراب را حرام کند، ولی تجاوز به ناموس دیگران، دزدی و فروش مواد مخدر را حلال بداند؟ این فیلم در واقع میخواهد مسلمانان را عامل اصلی بدبختی و فساد انسان غربی معرفی کند.»
اسپیلبرگ در فیلم دیگرش به نام «رهایی» صحنههای جدال خونین میان حیوانات درنده و مردم یک شهر آرام را به تصویر میکشد. وی درباره این فیلم میگوید: «مردم شهر آرام، مظلومان و مستضعفان زمین یعنی یهودیان و حیوانات درنده، نازیها و عربهای تروریست هستند که میخواهند آرامش یهودیان را برهم بزنند.»
فیلم «فهرست شیندلر» یکی از جنجالبرانگیزترین فیلمهای سینمایی است که در طول تاریخ پرفراز و نشیب سینما توسط یهودیان و با سرمایه آنان ساخته شد و در میان جنجال تبلیغاتی صهیونیسم بینالملل هفت جایزه اسکار را به خود اختصاص داد.
پس از اکران فیلم فهرست شیندلر ساخته استیون اسپیلبرگ در سال 1994 که سروصدای زیادی در عرصه سینمای جهان انداخت، تشکیل «کمیته عالی سینما» با حضور رهبران صهیونیسم به منظور تهیه فیلمهای تبلیغاتی در دستور کار قرار گرفت. این کمیته که ریاست آن را عزر وایزمن - رئیس جمهور سابق اسرائیل- به عهده دارد مرکب است از نخستوزیر وقت شالومیت آلونی، وزیر ارتباطات دیوید سلطان، سفیر سابق اسرائیل در مصر، الیاهو بن الیسار نماینده موساد، نمایندگان شرکتهای کانون وای تی وی و استیون اسپیلبرگ. این کمیته در ابتدا دو وظیفه به عهده داشت: برنامهریزی در جهت تولید فیلمهای تبلیغاتی، جذب و به خدمت گرفتن ستارگان بزرگ سینمای جهان. اما بعد از مدتی برای جلوگیری از اکران فیلمهای مطرح عربی و اسلامی که در آن از حقوق فلسطین دفاع شده مأموریت یافت و این که به هر وسیله ممکن این آثار را از جشنوارههای فیلم در سراسر جهان دور سازد.
خریداری سهام شرکت کانن توسط صهیونیستها، اقداماتی را از سوی آنان به دنبال داشت که بسیار تأسفبار است؛ پستترین اقدام را میتوان آنچه در مورد هنرپیشه زن انگلیسی -وسنی رادگریف- است، خواند. پس از آن که رادگریف در فیلم «آنجا» اسرائیل را رژیمی غاصب و اشغالگر توصیف کرد و ملت فلسطین را مورد تأیید و حمایت قرار داد، کانن به طور پنهانی وکیل وی را خرید و وادارش کرد تا قرارداد شرکت با رادگریف را به گونهای تنظیم کند که بر اساس یکی از بندهای آن او به بازی در فیلمهای جنسی مجبور شود. به همین سبب پس از آن که وسنی به دسیسه رؤسای کانن پی برد، از اجرای مفاد قرارداد سر باز زد، اما بنا بر حکم دادگاه از بازی در تمام فیلمهای سینمایی محروم شد. این وضع ادامه داشت تا این که پنج سال بعد، دادگاه عالی آمریکا قرارداد رادگریف با شرکت کانن را ملغی اعلام کرد و او توانست به سر کارش باز گردد.
در این میان، فیلم «دروغهای واقعی» که بر پایه اصل خدشهناپذیر بودن قدرت قوم یهود و صهیونیسم بینالملل، و نیز نفرت از اعراب و مسلمانان ساخته شد، آن هم یک سال پس از انفجار مرکز تجارت جهانی در نیویورک آمریکا، نمونه دیگری از اهداف صهیونیستی را دنبال میکند که البته خشم گسترده افکار عمومی آمریکاییان را در پی داشت. همچنین فیلمهای بسیاری در جشنواره فیلم برلن که سندیکای صهیونیسم بر تمام ارکان و ساختارهای آن نفوذی بیچون و چرا دارد، از جمله فیلمی به نام «سحر» که تمدن عربی اسلامی را آماج کینهتوزانهترین و وقیحانهترین حملات قرار میدهد در همین راستا طراحی شده و میشوند که پرداختن به آنها از حوصله این مقاله خارج است.
در مورد آثار ضدایرانی بحث فراوان است. برای نمونه کارگردان فیلم «بدون دخترم هرگز» -برایان گیلبرت- جام خود را از کینه و دشمنی علیه اسلام، ایران و مسلمانان پر کرده است و کینه عمیق خود و آمریکا و اسرائیل را نسبت به ایران به وضوح به نمایش میگذارد. البته در زمینه ساخت این فیلم کاملاً ضدایرانی، آخرین رئیس شعبه موساد در تهران معترف است که با هدایت وی و در اسرائیل این اثر تولید شده است: «وضعیت تحمیل شده بر زنان را به خوبی میتوان از لابلای فیلمهای بسیاری که خود ایرانیها در سالهای اخیر ساختهاند و در جهان به نمایش درآمده، مشاهده کرد. همچنین فیلم «بدون دختر هرگز» (با بازیگری «سالی فیلد» براساس داستان زندگی بتی محمودی، نمونهای از سرنوشت زن در ایران را نشان میدهد... تهیه کنندگان این فیلم با من نیز درباره اماکنی که میتوان فیلمبرداری را در آنجا انجام داد- چرا که سفر به ایران برای آنها در آن سالها به عنوان آمریکائی امکانپذیر نبود- مشورت کردند). (شیطان بزرگ، شیطان کوچک، الیعرز تسفریر، ترحمه فرنوش رام، ص461)
اعتراف این مقام عالیرتبه موساد روشن میسازد صهیونیستها نه تنها همه توان رسانهای خود را علیه سایر ادیان و ملتها به کار میگیرند بلکه این اقدامات غیرانسانی مؤسسات فیلمسازی مستقیماً توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی صهیونیستها هدایت میشود. فیلم «بدون دخترم هرگز» البته تنفر همه اقشار ایرانی حتی مقیم خارج از کشور را علیه سازندگان آن برانگیخت؛ البته در آن زمان مشخص نبود که صهیونیستها مستقیماً در ساخت آن دخالت داشتهاند.
در پایان باید متذکر شد کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» هرچند ارزش چندانی به لحاظ استنادی ندارد، اما نمونه مناسبی برای روشن شدن ماهیت فعالیت صهیونیستها در بعد تبلیغات و تاریخسازی برای همه اهل نظر است. این اثر دارای خلاف واقعگوییهای فراوانی است که پرداختن به همه آنها از حوصله این نقد خارج است، منجمله موضوعاتی که به امام نسبت میدهد، به هیچوجه واقعیت ندارد.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
اسفند 1387