دکتر علیرضا قائمینیا
معرفتشناسی شاخهای از فلسفه میباشد که از معرفت بحث میکند. برخی از مسایلی که در این شاخه مطرح میشوند عبارتند از : معرفت چیست و چه اقسامی دارد؟ باور چه ارتباطی با معرفت دارد؟ آیا همواره معرفت بشری خطاپذیر است یا در مواردی معرفت ما خطاناپذیر است؟ اینها پارهای از مسایل است که از قدیم در میان فلاسفه یونان مطرح بوده و تدریجا هم در طول تاریخ برخی فلاسفه پاسخهای متفاوتی به آنها دادهاند. اما امروه معرفتشناسی بیش از آنکه یک دانش باشد یک ابزار سیاسی است. لذا جنبشهای سیاسی متفاوت تلاش میکنند که براساس این ابزار موفقیتهایی را به دست بیاورند. اگر فمنیسم را هم به عنوان یک جنبش اجتماعی زنان در نظر بگیریم از این نکته مستثنا نبوده که تلاش کرده است به کمک این ابزار مقبولیتی در میان اندیشمندان کسب کند.
یکی از نکات مهمی که در عصر جدید جلب توجه میکند رشد چشمگیر علم است. علم جدید توجه میکند رشد چشمگیر علم است. علم جدید در این عصر توسعه فوقالعادهای یافته است و برخی هم ویژگی اصلی جهان معاصر را علم جدید میدانند. علم جدید گرچه توفیقاتی را برای بشر به ارمغان آورد ول ی نتایج و پیامدهایی را نیز در جامعه داشت و مشکلاتی را هم به بار آورد. یکی از مشکلاتی که به وجود آورد این بود که نحوه زندگی و برخوردهای اجتماعی بشر را تغییر داد. همچنین موقعیت زنان و مردان را به گونه دیگری تغییر داد. میتوان مشکلاتی را که در دوره جدید برای زنان در جامعه علمی به وجود آمد و به دنبال آن جنبش فمنیسم رشد کرد را هم در پرتو رشد علم ببینند. به عنوان یکی از نمونههای بارز این مسأله موضوع “تقسیم کار” را در نظر بگیرید. در تقسیم کار جدید زنان نقش دیگری و مردان هم نقش متفاوتی داشتند. جنبشهای فمنیستی در اعتراض به مسائلی از قبیل تقسیم کار و موقعیت زنان در جامعه غرب شکل گرفت و تدریجاً به صورت یک نظام فکری درآمد. فمینیسم برای اینکه در میان فلسفه جدید راهی باز نماید و به یک مکتب فکری تبدیل شود، تلاش کرد تا یک نوع معرفتشناسی خاص را طراحی کند. اگر بخواهیم بحث را از مبانی فکری آن شروع کنیم باید به مهمترین نقطهای که فمنیستها بر آن تأکید دارند اشاره کرد؛ تمایز جنس و جنسیت. فمنیستها قائل هستند که میان جنس و جنسیت تفاوت است.
جنس مربوط به تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن است اما جنسیت تفاوتهای اجتماعی مرد و زن را نشان میدهد. این تقسیم اساس اصلی کارهای فمنیستهاست. آنها میگویند که زن و مرد یک تفاوت بیولوژیکی دارند و یک تفاوت اجتماعی. در طول تاریخ، فلاسفه چنین طرز تلقیای را داشتند که تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن تمام تفاوتهای اجتماعی آنها را توجیه میکند. مثلاً اینکه چرا زنان یک دسته از شغلهای اجتماعی خاصی را عهدهدار میشوند به خاطر وضعیت بیولوژیکی آنهاست. مردها هم به همین علت یک دسته از کارهای سنگین را عهدهدار میشوند. همچنین بسیاری از موقعیتهای اجتماعیای که زنان دارند با وضعیت بیولوژیکی آنها متناسب است و موقعیت اجتماعی مرد هم برخاسته از وضعیت بیولوژیکی او است. فمنیستها بر پایه این عقیده میگویند تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن و تفاوتهای اجتماعی آنها ارتباطی با هم ندارند. آن چیزی که برای زنان مشکلآفرین بوده جنسیت آنهاست نه جنس آنها. یعنی جوامع مختلف یک تصاویر مختلفی از زنان دارند و یک تفاوتهای فرهنگی میان زن و مرد قائلند که همین تفاوتها مشکلآفرین بوده و این تفاوتها که در غالب واژه جنسیت به آن اشاره میکنند، ارتباطی به تفاوتهای بیولوژیکی ندارد. این اولین تمایزی است که فمنیستها بر آن تأکید دارند و تلاش میکنند همین نقش جنسیت را در معرفت نشان دهند.
یکی از بحثهایی که فمنیستها دارند این است اگر قرار بود زنان، تاریخ فلسفه را مینوشتند، فلسفه عالم متفاوت بود. زیرا زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی متفاوت هستند و میتوانند معرفت دیگری داشته باشند بنابراین معرفت مردان با معرفت زنان کاملاً متفاوت است.
فمنیستها معرفتشناسی خود را در دو رکن خلاصه کردهاند؛ یکی انتفاد از اصالت فرد و دیگری نقش و جایگاه معرفت. تمام تلاش فمینیستها معطوف به این است که اولاً معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی به معرفت مردانه دارد. بنابراین ادعای اول آنها در باب معرفتشناسی این است که معرفت با جنسیت متفاوت است. این طور نیست که معرفت در زن و مرد یکی باشد. زن و مرد از این لحاظ که موقعیت اجتماعی متفاوتی دارند، معرفت متفاوتی هم دارند و معرفت زن بر معرفت مرد امتیاز و ویژگی دارد. این خلاصه معرفتشناسی فمنیستی است. در “فلسفه علم” هم همین بحث را مطرح میکنند و میگویند علم تجربیای که در دورة جدید رشد پیدا کرده است، علم تجربی مردان است. اگر قرار بود عالمان علوم تجربی زنان میبودند، علم تجربی شکل و محتوای دیگری داشت. بنابراین علم تجربی زنان با علم تجربی مردان تفاوت دارد. همچنین علم تجربی زنان بر علم تجربی مردان ترجیح و امتیاز ویژهای دارد. حالا شما با یک نگاه کلی متوجه میشوید که فمینیسم در ابتدا یک جنبش خیرخواهانه است که میخواهد زنان را در جامعه جدید غرب از مشکلات بوجود آمده نجات دهد ولی نهایتاً به یک جنبش افراطی فکری میانجامد که در واقع معتقد است که معرفت اصلی معرفتی است که زن دارد. زن یک جایگاه ویژهای را در اجتماع دارد و آن جایگاه باعث میشود که معرفت زن معرفت واقعنما شود ولی معرفت مرد، معرفت واقعنمایی نیست.
اولین بحثی که اینها در معرفتشناسی خود مطرح کردند بحث انتقاد از اصالت فرد است. الان برخی از بحثهای فمنیستی در برخی از مطبوعات و مجلات ما مطرح میشود ولی عمدتاً مباحثی که مطرح میشود از سنخ مباحث حقوقی است. یعنی به تفاوت زن و مرد از زاویه حقوقی نگاه میشود تا از زاویة معرفتشناسانه. ولی شما هنگامیکه بحثهای فمنیستی را در غرب تعقیب میکنید میبینید در آنجا به جای اینکه از زوایهای حقوقی نگاه کنند از زاویهای معرفتی مسأله را میبینند و مسائل حقوقی را به مسائل معرفتی بر میگردانند. ولی در جامعه ما بیشتر بحثهایی که دربارة موقعیت زنان در اجتماع صورت میگیرد، اساساً مباحث حقوقی است و به بحثهای معرفتی توجهی نمیشود. دلیل اینکه چرا در غرب اینگونه است، روشن است. چون اگر شما یک نظام حقوقی خاصی برای زنان قائل هستید، این نظام حقوقی خاص مبتنی بر یک نوع معرفتشناسی خاص است. لذا بحث مبناییتر نسبت به زنان باید به بحثهای معرفتی برگردد و از این جهت مباحث معرفتشناسی فمنیستی در غرب اهمیت ویژهای دارد. جهت دیگر اهمیت مباحث معرفتشناسی در جهان جدید این است که تنها به یک ابزار سیاسی تبدیل میشوند. مکاتبی میتوانند زنده بمانند و قدرت اجتماعی و سیاسی داشته باشند که نظام معرفتشناسی جدید و ویژهای داشته باشند. لذا فمنیستها هم تلاش کردند که یک نظام معرفتشناسی دقیق را طراحی کنند. اشاره شد، اولین بحثی که آنها به آن پرداختند، بحث انتقاد از اصالت فرد است. فمنیستها گفتند که اگر تاریخ معرفتشناسی را در نظر بگیرید؛ همه معرفتشناسان ویژگی مشترکی دارند.
آن ویژگی مشترک این بوده که اینها فردگرا بودهاند. منظور این است که اینها فرض میکردند موجود انسان که همان فاعل شناسایی است، موجودی است که معرفت را کسب میکند. این موجود فارغ از شرایط اجتماعی میایستد و با خود خلوت میکند و به معرفت میرسد.
قسمت پایانی این مقاله سهشنبه آینده در همین صفحه منتشر میشود.