صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۸۵ - ۰۹:۰۷  ، 
کد خبر : ۱۶۵۰

روایت آغاز جنگ تحمیلی در گفت وگوی صمیمانه با سردار علی فضلی


با هشت نفر خط را حفظ کردیم!

31 فروردین سال 1340 در بخش سرکان از توابع تویسرکان همدان در خانواده ای متدین و مذهبی متولد می شود، اول تا سوم ابتدایی را در دبستان معرفت سرکان پشت سر گذاشته و سپس در سال 1349 به خاطر کار پدرش به تهران منتقل می شود و سال چهارم به بعد در تهران درس می خواند. تا سن 16 سالگی و اوج گرفتن فعالیت های انقلابی مردم علیه رژیم ستمشاهی در کنار تحصیل کار می کند. همزمان به فعالیت در مسجد جامع نارمک می پردازد و در آنجا با علمایی همچون حاج آقا نوری آشنا می شود که به اذعان خودش نقش مهمی در آشنایی وی و دیگر جوانان با امام خمینی(ره) داشته است. از طریق شرکت در جلسات مسجد وارد فعالیت های ضد رژیم شد. و با تشویق و حمایت پدرش مرحوم مشهدی خیرالله پای ثابت راهپیمایی ها و تجمعات مردمی در جهت نهضت امام(ره) می شود. سردار سرتیپ علی فضلی یا همان حاج علی زمان جنگ نام آشنای رزمندگان و بسیجیان و یادگار هشت سال دفاع مقدس است که با تواضع مثال زدنی اش علی رغم مشغله فراوان به خاطر مسئولیت معاونت عملیات ستاد مشترک سپاه در آستانه هفته دفاع مقدس همچون گذشته دعوت مصاحبه می پذیرد و ما در دو مرحله روز دوشنبه 27 شهریور در معاونت عملیات ستاد مشترک و پنجشنبه 30 شهریور در دفتر مشاوران رئیس ستاد کل نیروهای مسلح پای صحبت های وی می نشینیم و خاطرات روزهای آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359 را مرور می کنیم.
قبل از پرداختن به متن صحبت های وی بد نیست بدانید سردار فضلی در طول دوران دفاع مقدس در سمت های فرماندهی ایفای نقش کرده که شاید ملموس ترین آن فرماندهی تیپ سیدالشهدا(ع) باشد، وی ششم شهریور 1360 ازدواج می کند و در سال 1361 بر اثر اصابت ترکش خمپاره 60 به سرش در جبهه از ناحیه دو چشم مجروح می شود و به طور کلی بینایی خود را از دست می دهد اما پس از مدتی بر اثر رویای صادقه و چندین بار تشرف به محضر امام خمینی(ره) که هر بار ایشان دست خود را به چشمان حاج علی فضلی کشید و دعا می کرده، 70 درصد بینایی چشم راست وی احیا می شود اما چشم چپش توان دیدن پیدا نمی کند.
رحمان فضلی برادر بزرگ وی نیز در دوران دفاع مقدس به شهادت می رسد. وی در حال حاضر دارای دو فرزند پسر و یک دختر است و در کنار معاونت عملیات سپاه، مشاور رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نیز می باشد.

على حیدرى

پیش بینی تحرکات احتمالی عراق
سردار فضلی از سال 1359 می گوید، زمانی که درگیری های پاسگاه های مرزی در غرب کشور به وجود آمد و ادامه می دهد: در آن زمان من در منطقه سومار و قصرشیرین همراه قریب به 20 نفر از نیروهای پاسدار کهکیلویه و بویراحمد و آبادان بودم، فرمانده ما محمدعلی عبادی بود و تنها مهمات موجود برای مقابله با دشمن خمپاره 60، 81، 120 و تفنگ 106 بود. تیپ یکم لشکر 81 زرهی کرمانشاه نیز به فرماندهی امیر سهرابی همراه دو گردانش در سومار مستقر شده بود. همچنین در آن منطقه ژاندارمری وجود داشت که 15 پاسگاه در حوزه مسئولیتی آن بود و در این پاسگاه ها درگیری با پاسگاه های عراقی بیشتر از قسمت های دیگر بود و وجود ارتش در آن زمان یک تامینی را در تقویت ژاندارمری اعمال کرده بود. نیروها به تمام نقاط جغرافیایی اطراف توجیه شده بودند و یک ماه قبل از شروع جنگ با توجه به تحرکات عراقی ها ما حدس می زدیم که یک حادثه بزرگ در راه است و به همین سبب در اطراف مرز موانعی را ایجاد کرده بودیم. تردد عراقی ها در مندلی زیاد بود و ما دغدغه های بسیاری داشتیم. عبادی گزارشی از وضعیت منطقه سومار، جبهه مقابل و احتمالات موجود تهیه کرد مبنی بر اینکه عراقی ها احتمال دارد از دو مسیر میان تنک و منطقه 402 پیشروی کنند. بنابر احساس تکلیفی که می کردیم گزارش تهیه شده را به تهران آوردیم و نسخه هایی از آن را به امام(ره)، شهید رجایی، فرمانده کل قوا، فرمانده کل سپاه و رئیس ستاد مشترک سپاه تقدیم کردیم و بلافاصله از مسیر گچساران به همراه چهار نفر از دوستان پاسدار و بسیجی به سمت سومار حرکت کردیم.

آغاز تجاوز به ایران
صبح روز 31 شهریور ماه بود که به اندیمشک رسیدیم. ساعت شش صبح آن روز جنگ آغاز شده بود. آن روز بزرگترین عملیات هوایی را رزمندگان ما داشتند. 140 فروند هواپیما در آن روز پرواز کردند. بمباران های هوایی توسط جنگنده های عراق صورت گرفت و تعداد هواپیماهایی که در هوا پرواز می کردند به قدری زیاد بود که تشخیص هواپیماهای دشمن کار آسانی نبود. پدافند ها نیز دائم در حال تیراندازی بودند. ما خود را به کرمانشاه و قرارگاه عملیاتی غرب کشور رساندیم در آن جا برادر غمخوار مسئول پشتیبانی عملیات چهار قبضه اسلحه به ما داد تا چهارنفری که همراه ما بودند مسلح شوند و به سمت اسلام آباد حرکت کردیم. در راه به ما خبر دادند که سومار سقوط کرده است. مقر ما در سومار پل هفت دهنه بود و گویا عراقی ها در پیشروی خود به آنجا می آیند و سردار مظاهری نیز به منظور اینکه مقر به دست دشمن نیفتد آن را منهدم و حتی ساک و شناسنامه من نیز در زیر آوار آنجا مدفون می شود.
پس از این ماجرا به گیلان غرب رفتیم و در آن جا گروهی تشکیل داده و به سمت سومار آمدیم تا تفحص کنیم و مقر عراقی ها را بیابیم. عراقی ها تا 40 کیلومتری شهر سومار عقب نشینی کرده بودند. ما نیز در پشت ارتفاعات سارات با نیروهای ژاندارمری و برادران ارتش خط را تا پل هفت دهنه ادامه دادیم.

با هشت نفر خط را حفظ کردیم!
چند روز بعد روانه جنوب کشور شدیم، 80 نفر از برادران سپاه در پایگاه منتظران شهادت که از امروز قرارگاه کربلای سپاه نام دارد مستقر شده و آموزش می دیدند و اعزام افراد از آن جا به سمت جبهه ها بود. ابتدا به دارخوئین و سپس به سلیمانیه اعزام شدیم. سلیمانیه را مقر اصلی خود انتخاب و به روستای محمدیه رفتیم. عراقی ها تا پل مارد پیشروی کرده بودند. ما چند روزی در کنار کارون شروع به شناسایی و ساخت موضع علیه دشمن کردیم و در عین حال آتش روی عراقی ها می ریختیم. از آن زمان یادم هست که یک روز گلوله ای به پشت بام مسجد سلیمانیه اصابت کرد و ستوان سه ژاندارمری شهید شد و سردار دقیقی فرمانده سپاه گچساران نیز موج گرفتگی پیدا کرد. به ما اطلاع دادند که باید به عقب برگردیم ولی من می خواستم تا در منطقه بمانیم زیرا تمام نیروها به دارخوئین رفته بودند. هشت نفری در کنار کارون ماندیم و خط را حفظ کردیم بعد از چند روز نیروهای کمکی آمدند و یک خط علیه دشمن تشکیل دادیم. آن زمان برادر صفوی (فرمانده محترم کل سپاه) نیز به کردستان آمده بودند و فرماندهی جبهه دارخوئین را برعهده داشتند.با توجه به اینکه یک شب با دو دسته از نیروها تصمیم گرفتیم تا بر روی پل مارد برویم و با خمپاره عملیات را پشتیبانی کنیم در آن منطقه که ما خط تشکیل داده بودیم گاومیش های زیادی وجود داشت و خواست خدا بود در آن شب گاومیشی پاهایش بر روی مین قرار گرفت و مین عمل کرد ما نیز متوجه میدان مین شدیم و به دلیل نداشتن تخریبچی عملیات را انجام ندادیم تا اینکه عباس ملکی از پاسداران نجف آباد به ما ملحق شد و پنج قبضه از مین ها را خنثی کرد این موضوع مبنای آموزش ما در دارخوئین شد.

فرمان امام (ره)
برای شکست حصر آبادان
زمانی که امام (ره) دستور فرمودند که «حصر آبادان باید شکسته شود» به همراه سپاهیان گچساران به آبادان رفتیم. در دارخوئین نیز سردار صفوی، شهید خرازی، شهید کاظمی و... خط مستحکمی به نام خط شیر را درست کرده بودند و ما به همراه یک گروه 250 نفره متشکل از پاسداران کرج، فارس، خارک و دزفول که به همراه فرماندهانشان آمده بودند در ماهشهر مستقر شدیم. من به همراه شهید حاج داود کریمی مامور شدیم تا از طرف فرماندهان به آبادان برویم و بعد از بررسی های لازم زمینه ورود نیروها را فراهم آوریم. از جاده ماهشهر وارد آبادان شدیم. 22 آبان ماه بود. جلسه ای با فرمانده آبادان گذاشتیم و از خط بازدید کردیم. آن روز گردان 136، لشکر 77 خراسان و گردان دیگری از ارتش در آبادان بودند، تصمیم گرفتیم شب را در آبادان استراحت کنیم و صبح نیروها را از جاده ماهشهر به آبادان بیاوریم.

اولین اسرای عراقی
ساعت 11 شب بود که از جبهه ذوالفقاریه و ایستگاه 7 و 12 به ما خبر دادند که عراقی ها وارد آبادان شده اند و آبادان در حال سقوط است. تمام اعضای سپاه از تدارکات، پشتیبانی، روابط عمومی و... همه را بسیج کردیم و بایک جمع 19 نفری به کمک رزمندگان رفتیم. جنگ تن به تن میان نیروها به جود آمده بود. رزمندگان پل بهمن شیر را منهدم کردند. همین امر باعث شد تا عده ای از عراقی ها وارد آب شدند برخی کشته و برخی نیز اسیر شدند. اولین اسرای عراقی صبح روز 23 آبان ماه مشاهده شدند. جاده ماهشهر-آبادان نیز سقوط کرده بود، عراقی ها کامیون ها را منهدم کرده بودند و خانم دکتر ناهیدی و شهید تندگویان نیز به اسارت درآمده بودند. راه های زمینی در آبادان بسته شده بود و به این خاطر ما نیز پیاده از نخلستان ها به سمت ماهشهر حرکت کردیم.

آزاد شدن شرق کارون
در نخلستان ها، زن ها و بچه ها همه حیران و سرگردان بودند. تیراندازی های شدیدی می شد. امکان پیاده رفتن تا ماهشهر نیز وجود نداشت. همین امر باعث شد تا ارتش یک بالگرد را در اختیار ما قرار دهد. وقتی به ماهشهر رسیدیم. گروه را نسبت به مسائل آبادان توجیه و توضیحات لازم را به آنها دادیم. سرپرستی برای گروه 250 نفره ما انتخاب شد تا ما را به آبادان ببرد. او نیز از گروه مجاهدان انقلاب بود و مصر بود تا گروه را به جزیره مجنون ببرد. آن زمان در جزیره مجنون خبری نبود بالاخره در آن زمان با سرهنگ فروزان فرمانده ژاندارمری ماهشهر هماهنگ شد و ما شبانه از سمت خسروآباد به آبادان رفتیم. در شهر آبادان دو کامیون با مهمات متعلق به گروه شهید چمران بود. ما نیز خود را جزء گروه شهید چمران معرفی کرده و با کامیون ها به سمت مقر سپاه آبادان رفتیم. در آن جا تقسیم بندی ها صورت گرفت گروهی به سمت ذوالفقاریه و گروهی نیز به فیاضیه و بهمن شیر و خارک رفتند. ما نیز در جبهه فیاضیه به فرماندهی شهید حاجی پور بودیم که سنگرهای زیادی را در دشت زدیم و با گروه شهید کلهر نیز هماهنگ شدیم و خط واحدی را تشکیل داده و در با دشمن درگیر شدیم و بالاخره عملیات ثامن الائمه(ع) را در سال 1360 اجرا کردیم و نتیجه اش نیز آزادشدن شرق رودخانه کارون بود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات