تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۳۸۹ - ۱۰:۴۱  ، 
کد خبر : ۱۸۶۰۴۳

معرفت و فمینیسم


دکتر علیرضا قائمی‌نیا
معرفت‌شناسی شاخه‌ای از فلسفه می‌باشد که از معرفت بحث می‌کند. برخی از مسایلی که در این شاخه مطرح می‌شوند عبارتند از: معرفت چیست و چه اقسامی دارد؟ باور چه ارتباطی با معرفت دارد؟ آیا همواره معرفت بشری،‌ خطاپذیر است یا در مواردی معرفت ما خطاناپذیر است؟ اینها پاره‌ای از مسائل است که از قدیم در میان فلاسفه یونان مطرح بوده و تدریجا هم در طول تاریخ، برخی فلاسفه پاسخ‌های متفاوتی به آنها داده‌اند. اما امروزه معرفت‌شناسی بیش از آنکه یک دانش باشد یک ابزار سیاسی است. لذا جنبش‌های سیاسی متفاوت تلاش می‌کنند که بر اساس این ابزار، موفقیتهایی را بدست بیاورند. اگر فمینیسم را هم به عنوان یک جنبش اجتماعی زنان در نظر بگیریم از این نکته مستثنی نبوده که تلاش کرده‌است به کمک این ابزار مقبولیتی در میان اندیشمندان کسب کند.
یکی از نکات مهمی که در عصر جدید جلب توجه می‌کند رشد چشم‌گیر علم است. علم جدید در این عصر توسعه فوق‌العاده یافته است و برخی هم ویژگی اصلی جهان معاصر را علم جدید می‌دانند.
علم جدید گرچه توفیقاتی را برای بشر به ارمغان آورد ولی نتایج و پیامدهایی را نیز در جامعه داشت و مشکلاتی را هم به بار آورد. یکی از مشکلاتی که بوجود آورد این بود که نحوه زندگی و برخوردهای اجتماعی بشر را تغییر داد. هم چنین موقعیت زنان و مردان را به گونه دیگری تغییر داد. می‌توان مشکلاتی را که در دوره جدید برای زنان در جامعه علمی بوجود آمده و به دنبال آن جنبش فمینیسم رشد کرد را هم در پرتو رشد علم ببینند. به عنوان یکی از نمونه‌های بارز این مساله موضوع "تقسیم کار" را در نظر بگیرید. در تقسیم کار جدید زنان نقش دیگری و مردان هم نقش متفاوتی داشتند. جنبش‌های فمینیستی در اعتراض به مسائلی از قبل از تقسیم کار و موقعیت زنان در جامعه غرب شکل گرفت و تدریجا به صورت یک نظام فکری در آمد. فمینیسم برای اینکه در میان فلسفه جدید راهی باز نماید و به یک مکتب فکری تبدیل شود،‌ تلاش کرد تا یک نوع معرفت شناسی خاص را طراحی کند. اگر بخواهیم بحث را از مبانی فکری آن شروع کنیم باید به مهمترین نکته‌ای که فمنیست‌ها بر آن تاکید دارند اشاره کرد؛ تمایز جنس [1] و جنسیت [2] فمنیست‌ها قائل هستند که میان جنس و جنسیت تفاوت است. جنس مربوط به تفاوت‌های بیولوژیکی مرد و زن است اما جنسیت تفاوت‌های اجتماعی مرد و زن را نشان می‌دهد. این تقسیم اساس اصلی کارهای فمنیست‌هاست. آنها می‌گویند که زن و مرد یک تفاوت بیولوژیکی دارند و یک تفاوت اجتماعی. در طول تاریخ، فلاسفه چنین طرز تلقی‌ای را داشتند که تفاوت‌های بیولوژیکی مرد و زن تمام تفاوت‌های اجتماعی آنها می‌کنند.
مثلا اینکه چرا زنان یک دسته از شغل‌های اجتماعی خاصی را عهده‌دار می‌شوند به خاطر وضعیت بیولوژیکی آنهاست. مردها هم به همین علت یک دسته از کارهای سنگین را عهده‌دار می‌شوند. هم چنین بسیاری از موقعیت‌های اجتماعی‌ای که زنان دارند با وضعیت بیولوژیکی آنها متناسب است و موقعیت اجتماعی مرد هم برخاسته از وضعیت بیولوژیکی او است. فمنیست‌ها بر پایه این عقیده می‌گویند تفاوت‌های بیولوژیکی مرد و زن و تفاوت‌های اجتماعی آنها ارتباطی با هم ندارند. آن چیزی که برای زنان مشکل‌آفرین بوده جنسیت آنهاست نه جنس آنها. یعنی جوامع مختلف یک تصاویر مختلفی از زنان دارند و یک تفاوت‌های فرهنگی میان زن و مرد قائلند که همین تفاوت‌ها مشکل‌آفرین بوده و این تفاوت‌ها که در قالب واژه جنسیت به آن اشاره می‌کنند، ارتباطی به تفاوت‌های بیولوژیکی ندارند. این اولین تمایزی است که فمنیست‌ها بر آن تاکید دارند و تلاش می‌کنند همین نقش جنسیت را در معرفت نشان دهند.
یکی از بحث‌هایی که فمنیست‌ها دارند این است که اگر قرار بود زنان، تاریخ فلسفه را می‌نوشتند، فلسفه عالم متفاوت بود زیرا زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی متفاوت هستند و می‌توانند معرفت دیگری داشته باشند بنابراین معرفت مردان با معرفت زنان کاملا متفاوت است. مجموعه ی دیدگاه‌های فمینیست‌ها در باب معرفت "معرفت شناسی فمینیستی" [3] نام گرفته است. [4]
فمینیست‌ها معرفت‌شناسی خود را در دو رکن خلاصه کرده‌اند؛‌ یکی انتقاد از اصالت فرد [5] و دیگری نقش و جایگاه [6] معرفت. تمام تلاش فمینیست‌ها معطوف به این است که اولاً معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی به معرفت مردانه دارد. بنابر این ادعای اول آنها در باب معرفت شناسی این است که معرفت با جنسیت متفاوت است. این طور نیست که معرفت در زن و مرد یکی باشد. زن و مرد از این لحاظ که موقعیت اجتماعی متفاوتی دارند، معرفت متفاوتی هم دارند و معرفت زن بر معرفت مرد امتیاز و ویژگی دارد. این خلاصه معرفت‌شناسی فمنیستی است. در "فلسفه علم" هم همین بحث را مطرح می‌کنند و می‌گویند علم تجربی‌ای که در دوره جدید رشد پیدا کرده است،‌ علم تجربی مردان است. اگر قرار بود عالمان علوم تجربی زنان می‌بودند، علم تجربی شکل و محتوای دیگری داشت. بنابراین علم تجربی زنان با علم تجربی مردان تفاوت دارد. هم چنین علم تجربی زنان بر علم تجربی مردان ترجیح و امتیاز ویژه‌ای دارد. حالا شما با یک نگاه کلی متوجه می‌شوید که فمینیسم در ابتدا یک جنبش خیرخواهانه است که می‌خواهند زنان را در جامعه جدید غرب از مشکلات بوجود آمده نجات دهد ولی نهایتاً به یک جنبش افراطی فکری می‌انجامد که در واقع معتقد است که معرفت اصلی معرفتی است که زن دارد. زن یک جایگاه ویژه‌ای را در اجتماع دارد و آن جایگاه باعث می‌شود که معرفت زن معرفت واقع‌نما شود ولی معرفت مرد، معرفت واقع‌نمایی نیست. اولین بحثی که اینها در معرفت‌شناسی خود مطرح کردند بحث انتقاد از اصالت فرد است. الان برخی از بحث‌های فمنیستی در برخی از مطبوعات و مجلات ما مطرح می‌شود ولی عمدتاً مباحثی که مطرح می‌شود از سنخ مباحث حقوقی است. یعنی به تفاوت زن و مرد از زاویه حقوقی نگاه می‌شود تا از زاویه معرفت شناسانه. ولی شما هنگامیکه بحث‌های فمنیستی را در غرب تعقیب می‌کنید می‌بینید در آنجا به جای اینکه از زاویه‌ای حقوقی نگاه کنند از زاویه‌ای معرفتی مساله را می‌بینند و مسائل حقوقی را به مسائل معرفتی بر‌می‌گردانند. ولی در جامعه ما بیشتر بحث‌هایی که درباره موقعیت زنان در اجتماع صورت ‌می‌گیرد، اساسا مباحث حقوقی است و به بحث‌های معرفتی توجهی نمی‌شود. دلیل اینکه چرا درغرب این‌گونه است، روشن است. چون اگر شما یک نظام حقوقی خاصی برای زنان قائل هستید،‌ این نظام حقوقی خاص مبتنی بر یک نوع معرفت‌شناسی خاص است. لذا بحث مبنایی‌تر نسبت به زنان باید به بحث‌های معرفتی بر‌گردد و از این جهت مباحث معرفت شناسی فمنیستی در غرب اهمیت ویژه‌ای دارد. [7]
جهت دیگر اهمیت مباحث معرفت‌شناسی در جهان جدید این است که تنها به یک ابزار سیاسی تبدیل می‌شوند. مکاتبی می‌توانند زنده بمانند و قدرت اجتماعی و سیاسی داشته‌باشند که نظام معرفت‌شناسی جدید و ویژه‌‌ای داشته‌باشند. لذا فمینیست‌ها هم تلاش کردند که یک نظام معرفت‌شناسی دقیق را طراحی کنند. اشاره شد، اولین بحثی که آنها به آن پرداختند، بحث انتقاد از اصالت فرد است. فمنیست‌ها گفتند که اگر تاریخ معرفت‌شناسی را در نظر بگیرید؛ همه معرفت شناسان ویژگی مشترکی دارند. آن ویژگی مشترک این بوده که اینها فردگرا بوده‌اند. منظور این است که اینها فرض می‌کردند موجود انسان که همان فاعل شناسایی است، موجودی است که معرفت را کسب می‌کند. این موجود فارغ از شرایط اجتماعی می‌ایستد و با خود خلوت می‌کند و به معرفت می‌رسد. دکارت تصور می‌کرد که من وقتی می‌خواهم به معرفت برسم باید از اجتماع جدا شوم و در گوشه‌ای بنشینم و معرفت خود را بررسی می‌کردند در واقع دنبال این بودند که ذهن فارغ‌ از اجتماع را، ذهنی را که آلوده به مسائل اجتماعی و سیاسی نیست مورد بحث قرار می‌دهند. وقتی بحث می‌کردند که به عنوان مثال، معرفت ممکن است یا نه،‌ بحث آنها معرفت انسانی بود که از اجتماع بریده است. از انسانی بحث نمی‌کردند که داخل اجتماع زندگی می‌کند. از انسانی بحث می‌کردند که با خود خلوت کرده و معلومات خود را بررسی می‌کند. هم چنین وقتی بحث می‌کردند که آیا معرفت‌های من همه معتبر است یا نه، یا برخی معتبر نیست خود را به تنهایی در نظر می‌گرفتند. به هر حال تمام معرفت‌‌شناسان غرب در این ویژگی مشترک بودند که فاعل شناسایی را به صورت فرد مجزا و جدا از اجتماع در نظر می‌گرفتند.
اولین انتقادی که فمنیست‌ها دارند این است که ما چنین موجودی نداریم .ما انسانی نداریم که جدا از جامعه باشد و معرفت او در انزوا شکل بگیرد. بلکه معرفت هر انسانی در درون اجتماع شکل می‌گیرد. انسان موجودی اجتماعی‌ است، معرفت هم به تعبیر برخی سرشت اجتماعی دارد و این بحثی است که بعضی از معرفت‌شناسان جدید از جمله فمنیست‌ها مطرح کردند. معرفت پدیده‌ای است که در انزوا شکل نمی‌گیرد بلکه در درون اجتماع متولد می‌شود و در درون اجتماع ساخته می‌شود. یعنی معرفت متاثر از شرایط اجتماعی و سیاسی است. به عبارتی دیگر معرفت ما وابسته به شرایط اجتماعی و سیاسی‌ای است که در آن شرایط زندگی می‌کنیم. آن شرایط اجتماعی و سیاسی به معرفت و محتوای آن شکل می‌دهد. برای مثال کشف ویتامین متاثر از شرایط اجتماعی است. می‌دانید ویتامین را بعد از جنگ جهانی اول کشف کردند.
البته شرایط اجتماعی آن موقع هم قابل پیش‌بینی است. چون بعد از جنگ جهانی، فقر و فلاکت و بیماری زیاد بود و دانشمندان به دنبال راه حلی بودند که این بیماری‌ها را کنترل کنند. آنها متوجه شدند عاملی در بدن انسان هست که اسم آن را ویتامین گذاشتند و کمبود این عامل باعث می‌شود که ضعف بدنی در انسان بروز کند. در این اوضاع و شرایط بود که ویتامین کشف شد. کشف ویتامین یک پدیده‌ اجتماعی است، یک معرفت است که سرشت اجتماعی دارد. اگر جنگ رخ نمی‌داد و به اصطلاح یک ضعف‌هایی در نوع بشر ظاهر نمی‌شد، این شرایط اجتماعی سیاسی پیش نمی‌آمد و معرفت آن هم شکل نمی‌گرفت. هر معرفتی در سیاق و شرایط اجتماعی خاص متولد می‌شود. این طور نیست که ذهن بشر به کل حقایق عالم، یک جا دست پیدا کند بلکه متناسب با شرایط اجتماعی خود، افقی به سوی عالم حقایق برای او باز می‌شود و متناسب با آن شرایط،‌گوشه‌ای از حقایق را می‌بیند. بنابراین تولد و تولید معرفت در پرتو یک سری شرایط اجتماعی و سیاسی است. معنای دیگری که فمینیست‌ها از این اصل که معرفت سرشت اجتماعی دارد دنبال می‌کنند،‌ این است که جنسیت در معرفت تاثیر دارد. اینکه موجود انسان در جامعه چه جایگاهی دارد،‌ جایگاه او جایگاه زنانه و یا مردانه است و چه موقعیتی دارد معرفت او هم متفاوت می‌شود. معرفت سرشت اجتماعی دارد یعنی اینکه آن تمایز اجتماعی زن و مرد در معرفت آنها تاثیر دارد. معنای دیگری که فمینیست‌ها برای این اصل قائل شدند این است که طبقات اجتماعی در معرفت تاثیر دارند. این اصل سوم را بیشتر مارکسیست‌ها مطرح کردند. آنها قائل بودند که طبقه کارگر یک نوع معرفت دارد،‌ طبقه سرمایه‌دار هم معرفت دیگری دارد و معرفت امری خنثی نیست. این طور نیست که ذهن بشر فارغ از طبقات اجتماعی به معرفت برسد. بلکه طبقه اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کند به معرفت او شکل می‌دهد. [8]
فمینیست‌ها معانی دیگر هم مطرح کردند. آنها با نقد اصالت فرد،‌ سرشت اجتماعی معرفت را اثبات می‌کنند. البته بحث سرشت اجتماعی معرفت در واقع در سه زمینه مطرح می‌شود:
جامعه‌شناسی معرفت [9] ، جامعه‌شناسی علم [10] ، معرفت‌شناسی اجتماعی‌ [11]. اینها سه زمینه هستند که خیلی به هم نزدیکند ولی تفاوت‌هایی هم با هم دارند و این بحث که معرفت سرشت اجتماعی دارد در هر سه رشته به صورت‌های متفاوت مطرح شده است.
جامعه‌شناسی معرفت یک زمینه تجربی است یعنی به شکل‌گیری معرفت به صورت کلی در جامعه توجه دارد و بحث‌های تجربی می‌کند و تحقیق می‌کند که به عنوان مثال نقش نهادهای اجتماعی در تولید معرفت چیست؟ جامعه‌شناسی معرفت را برای اولین بار مارکسیست‌ها مطرح کردند. مارکس با تمایزی که میان طبقات اجتماعی و نقش طبقات اجتماعی در معرفت قائل بود، جامعه‌شناسی معرفت را پایه گذاری کرد و آنهایی که بعد از او آمدند جعل و تغییرهایی را در مباحث مارکس انجام دادند. جامعه شناسی علم یک شعبه خاص از جامعه‌شناسی معرفت است. در جامعه شناسی علم،‌ علم تجربی به طور خاص مورد نظر است یعنی با معرفت به طور کلی سروکار ندارند، حالا اعم از علوم انسانی و اجتماعی و طبیعی و غیره. بلکه با علوم تجربی سروکار دارند؛ یعنی اینکه علوم تجربی در جامعه چگونه تولید می‌شود و نقش نهادهای اجتماعی در تولید علم چیست؟ علم به معنای خاص کلمه همان علم تجربی است. معرفت‌شناسی اجتماعی در واقع شاخه‌ای از معرفت‌شناسی از فلسفه است برخلاف آن دو شاخه قبلی که شاخه‌ای از جامعه‌شناسی بودند.
معرفت‌شناسی از یک لحاظ به معرفت‌شناسی فردی و اجتماعی تقسیم می‌شود. معرفت‌شناسی فردی فاعل شناسایی را فارغ از اجتماع در نظر می‌گیرد و مورد بحث قرار می‌دهد که این فاعل شناسایی که دور از اجتماع است چگونه به آن معرفت می‌رسد و از چه راهی می‌تواند مطمئن باشد که معرفت او یقینی است. اما معرفت‌شناسی اجتماعی، فاعل شناسایی را موجود انسان در صحنه اجتماع در نظر می‌گیرد و قائل است که انسان جدا از اجتماع به معرفت نمی‌تواند برسد. این بحث هم در هر سه زمینه مطرح شده و فمنیست‌‌ها هم به معرفت‌شناسی اجتماعی توجه زیادی دارند. اصلا آنها مهمترین رکنی که مطرح می‌کنند این است که اصالت فرد را در معرفت‌شناسی مورد نقد قرار می‌دهند و برای اینکه نشان دهند معرفت زنانه بر معرفت مردانه ترجیح دارد نخستین گامی که باید بردارند این است که باید نشان دهند که جنسیت و شرایط اجتماعی در معرفت تاثیر دارد. لذا معرفت‌شناسی فردی را رد می‌کنند. اصالت فرد رکن اصلی معرفت‌شناسی فردی است. لذا نخستین نکته‌ای که در نقد معرفت‌شناسی فردی مطرح می‌کنند توجه به سرشت اجتماعی معرفت است.[12]
این بحث سرشت اجتماعی از بحث‌هایی است که به صورت دقیق مطرح نشده است. بعضی از صور آن را شاید تا حدی بتوان پذیرفت و بعضی از صور آن مورد قبول نیست. می‌توان روی این مساله که معرفت سرشت اجتماعی دارد بحث کرد، یعنی آیا برخی از راه‌های رسیدن به معرفت،‌ راه‌‌های اجتماعی است؟ این بحث یک نوع بحث انتقادی نسبت به ادعای فمینیست‌هاست. یک بحثی که می‌توان نشان داد این است که بگوییم سرشت اجتماعی معرفت در این حد معقول است که برخی از راه‌های اصول معرفت راه‌های اجتماعی است. راه‌های رسیدن به معرفت گاهی راه‌های فردی است و گاهی راه‌های اجتماعی است. یکی از راه‌های اجتماعی دست‌یابی به اصول معرفت، علم تاریخ است. ما با رجوع به اسناد تاریخی، معرفت به گذشته را پیدا می‌کنیم. معرفت تاریخی به یک معنا معرفت اجتماعی است. یعنی ما تنها به نقل قول یک مورخ اکتفا نمی‌کنیم بلکه به مورخان متعددی که توافق دارند بر اینکه یک مطلبی در گذشته رخ داده است رجوع می‌کنیم. اگر یک کتاب تاریخ را پیدا کنید که فقط آن کتاب بگوید که فلان حادثه در چند قرن پیش رخ داده است، چنین معرفتی را مطمئن نمی‌دانند ولی اگر 10 مورخ بنویسند که 10 قرن پیش چنین حادثه‌ای رخ داده است در این صورت آن معرفت،‌ معرفت مطمئن است. بنابراین یکی از راه‌های مطمئن معرفت،‌ راه اجتماعی است. در مقابل،‌ بعضی از راه‌ها،‌ راه‌های فردی است. مثلا انسان عالم خارج را می‌بیند،‌ می‌بیند که هوا روشن است و این معرفت را به دست می‌آورد که هوا روشن است،‌ لذا ممکن است که بعضی از راه‌های حصول معرفت راه‌های فردی باشد و بعضی از راهها، راه‌های اجتماعی. به این معنا می‌توان قبول کرد که در برخی از موارد، معرفت سرشت اجتماعی دارد.
بحث دیگری را هم می‌توان مطرح کرد و آن هم این است که صورت برخی از مکاتب را اجتماع تعیین می‌کند. یعنی اینکه صورت تغییر معرفت شما چیست و چگونه تقریر می‌شود. این را اجتماع تعیین می‌کند. فرض کنید صورت تقریر کشف ویتامین را،‌ به عنوان عنصری که می‌تواند مشکل ضعف بدن را حل کند،‌ شرایط اجتماعی تعیین می‌کند. اگر شرایط اجتماعی به نحوه‌ای نبود که جنگ رخ نمی‌داد و بشر دچار ضعف بدنی نمی‌شد، پزشکان به فکر نمی‌افتادند که این عامل را کشف کنند. بنابراین صورت مساله را شرایط اجتماعی تعیین می‌کند. ولی آیا محتوا واقعاً در خارج هست یا خیر، این را جامعه تعیین نمی‌کند. جامعه صورت مساله را می‌سازد و محتوا را علم تعیین می‌کند. به این معنا هم درست است که در برخی از موارد،‌ صورت بخشی از معارف ما را و نه محتوای آن را، جامعه تعیین می‌کند.
اما فمنیست‌ها بالاتر از این رفتند. آنها قائل هستند که اولاً نه تنها صورت را شرایط اجتماعی تعیین می‌کند بلکه محتوای معرفت را نیز تعیین می‌کند، از جمله شرایط اجتماعی که در تعیین محتوای معرفت نقش دارد، جنسیت است. اینکه فاعل شناسایی مرد یا زن است،‌ محتوای معرفت او هم فرق می‌کند. لذا یک نفر طرفدار فمنیست وقتی یک نصّ دینی را می‌خواند ممکن است فهم متفاوتی از کسی که فیمینیست نیست داشته باشد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات