تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۸۶ - ۰۹:۱۶  ، 
کد خبر : ۲۱۳۷۶

رهبری جهانی یا سلطه بر جهان


برژینسکی

مترجم: لطف‌الله میثمی

«انتخابات: رهبری جهانی یا سلطه بر جهان» عنوان کتابی از برژینسکی سیاستمدار برجسته آمریکایی است که لطف‌الله میثمی در ترجمه و نشر آن کوشیده است. متن ذیل خلاصه‌ای از دیدگاه‌های مترجم در معرفی این اثر است.

برژینسکی، در زمینه راهبردی، نظریه‌پردازی است که همه جناح‌های آمریکایی به دیدگاه‌های او احترام می‌گذارند. وی در کتاب «انتخاب: رهبری جهانی یا سلطه بر جهان»، ضمن تأیید نظام و جامعه آمریکا، نقدهای عمیق و جانداری را هم به روند حاکمیت آمریکا دارد. او می‌نویسد: «هیچ‌گاه توان نظامی و تشکیلاتی آمریکا به این اندازه زیاد و همزمان هیچ‌گاه اعتبار سیاسی آمریکا به این کمی نبوده است... از آن‌جا که مشروعیت بین‌المللی آمریکا بر اساس اعتماد عمومی استوار است و از آنجا که اعتماد مردم جهان نسبت به آمریکا سست شده، بنابراین هزینه‌‌های تحمیل شده به آمریکا به ویژه در حمله به عراق بسیار زیاد بوده است... در قضیه عراق، جریان چپ نه تنها در دیدگاه‌های خود نسبت به ضدیت با آمریکا راسخ‌تر شده، بلکه آمریکا اعتبار خود را برای جریان‌های راست نیز از دست داده است. گرچه وی معتقد است، کنگره آمریکا می‌تواند در مقابله با بحرا‌ن ها نقش کنترل‌کننده داشته و مانع استراتژی‌های توسعه طلبانه و سلطه‌آمیز شود، ولی آشکارا اعتراف می‌کند که پس از 11 سپتامبر 2001 در پرتو تبلیغات رییس جمهور بوش، کنگره نتوانست در برابر بحران مقاومت کند، به طوری که در سال 2002 کنگره تصمیم گرفت به رییس جمهور برای اقدام نظامی علیه عراق با مجوز یا بدون مجوز سازمان ملل متحد و بدون نیاز به تایید بعدی کنگره، اختیار تام بدهد و به این سان رهبری کنگره نتوانست در برابر جنگی با اهداف واهی مقاومت کند، چرا که حزب بعث عراق نه دارای سلاح کشتار جمعی بود و نه ارتباطی با القاعده داشت. وی برای برون رفت از کمبود یاد شده، پیشنهاد می‌کند که سه ارگان «کنگره»، «کارشناسان وزارت خارجه» و «کارشناسان وزارت دفاع» به طور مستمر با هم رایزنی داشته باشند.

برداشت برژینسکی این است که جناح راست افراطی آمریکا و غرب بر این باور است که اسلام در ذات خود از سه ویژگی برخوردار است؛ «ضدیت با غرب»، «ضدیت با دموکراسی» و «گرایش به بنیادگرایی افراطی». بنابراین وی تصمیم سازی و دستیابی به استراتژی مبتنی بر این سه ویژگی را بسیار خطرناک می‌داند.

برژینسکی معتقد است، به دلیل بزرگی و برتری اقتصادی آمریکا «جای تعجب نیست که ایالات متحده رسماً اعلام کند که موظف نیست برای اجرای مقررات سازمان تجارت جهانی، قوانین خود را تغییر دهد یا موانع تجاری خود را کاهش دهد و یا به یک کشور خارجی خسارت پرداخت کند.»

وی می‌گوید: «سلطه سیاسی»، «قدرت اقتصادی» و «جاذبه فرهنگی» آمریکایی‌ها موجب شده است که با دو پدیده «جهانی شدن» و «آمریکایی شدن» در ذهن جهانیان یکسان تلقی شود. وی بر این باور است که جهانیان، بر خلاف گذشته، نسبت به بی‌عدالتی آشکار بیدار شده، آگاهی پیدا کرده و آن را برنمی‌تابند.

وی معتقد است، در عصر جهانی شدن، ملاک پیشرفت صرفاً دموکراسی نیست، بلکه این است که یک مملکت تا چه اندازه جهانی شده است. با وجود این، برژینسکی می‌گوید: «بازار آزاد باید گسترش بیش‌تری پیدا کند و کسانی که پرکارتر و شجاع‌تر هستند، باید موقعیت بهتری پیدا کنند...

کلینتون می‌گفت، هر چه روسیه به سوی بازار آزاد حرکت کند، بیش‌تر به استانداردهای جهانی مورد نظر غرب نزدیک می‌شود، اما برژینسکی این نظر او را اشتباه می‌داند.»

وی می گوید: « مخالفان جهانی شدن معتقدند این پدیده فاقد هرگونه نگرانی نسبت به «عدالت اجتماعی»، «میهن‌پرستی» و «اخلاق» است. نتیجه این‌که آنتی‌تز جهانی شدن به زودی در دل آن پرورش یافت. بنابراین برای حل مسایل جهان، «همبستگی منصفانه» را به «وابستگی غیر منصفانه» ترجیح می‌دهد. نگرانی برژینسکی در این است که مبادا دموکراسی آمریکا به پادگان نظامی تبدیل شود. او در این راستا می‌گوید تفکر برقراری پادگان می‌تواند هر نظام مبتنی بر دموکراسی را مسموم سازد. وی همچنین نگران است مبادا آنچه خصومت‌های منطقه‌ای بر سر اسراییل آورد، ترس و دلهره ناشی از خصومت جهانی بر سر آمریکا بیاورد.

وی در ریشه‌یابی فاجعه 11 سپتامبر می‌نویسد: «تاکنون گروهی اندک با امکانات بسیار کم نتوانسته بود زخمی چنین عمیق به چنان ابرقدرتی وارد آورد. بنابراین نگرانی و دلهره آمریکایی‌ها را می‌توان از این بیان وی عمیقاً درک کرد که ممکن است گروه‌های اندک دیگری دست به عملیات مشابهی بزنند که در نظام آمریکا غیر قابل پیشگیری است. بنابراین وی بر این باور است که اگر انگیزه‌های اسلامی درک نشود، شکست دادن دشمن بیهوده است.»

به اعتقاد وی، اما پرزیدنت بوش موفق شد در کوتاه‌مدت، با ترسیم چهره‌ای شیطانی از یک دشمن ناشناخته و دامن زدن به ترس‌های مبهم موجود و بهره‌برداری از آن‌ها، پشتیبانی افکار عمومی را به این سمت جلب کند که در دراز مدت قطعاً ناموفق خواهد شد.

برژینسکی مدعی است: «اول آن‌که او بهتر از رییس جمهور بوش می‌تواند با تروریسم مبارزه کند. دوم این‌که رابطه اسلام با تروریسم آن قدر زیاد نیست که بوش ادعا می‌کند، بلکه بیش‌تر موارد تروریستی و حملات انتحاری ربطی به اسلام نداشته است. سوم این‌که در مبارزه با تروریسم نباید به دام تنگنای ایدئولوژی مذهبی و به گمان بوش تضاد خیر و شر افتاد. چهارم این‌که در این مبارزه، از جانب بوش و یارانش محافظه کاران جدید دشمن تعریف نشده است. پنجم این‌که در مبارزه با تروریسم، به ریشه‌های سیاسی آن توجه نشده است که اصولاً باید در همه حالات این ارتباط دیده شود. ششم این‌که برای سامان دادن این مبارزه، باید در درون دولت‌های سرکش و سازمان‌های تروریستی، نفوذ انسانی نمود کند. هفتم این‌که مبارزه با تروریسم از مبارزه با کمونیسم و شوروی سخت‌تر بوده و جبهه‌ای وسیع‌تر از متحدین ناتو را می‌طلبد. نتیجه این‌که راهبرد بوش به نفرت مسلمانان انجامیده. بنابراین برژینسکی پیشنهاد می‌کند که آمریکا باید از یک سو به این نفرت فراگیر توجه کند و از سوی دیگر دست از یکجانبه‌گرایی بردارد تا متحدین آمریکا نیز آزرده نشوند. به لحاظ راهبردی وی معتقد است، بوش به جای این‌که نیروهای معتدل دنیای اسلام را با تروریسم درگیر کند، برعکس این نیروهای معتدل را به سمت آن‌ها سوق داده است. وی می‌گوید، بعد از 11 سپتامبر، بوش دست‌کم 99 بار (تا زمان نوشتن کتاب) به نحوی از انحا مضمون «هرکه با ما نیست علیه ماست» را تکرار کرد که آن را جز دشمن‌تراشی چیز دیگری نمی‌داند. برژینسکی استراتژی بوش را در سه مؤلفه خلاصه می‌کند:

الف- هر که با ما نیست، دشمن ماست که نتیجه آن دوقطبی شدن کاذب جهان است.

ب- موجه بودن اقدام نظامی پیشگیرانه که مصداق عراق، واهی بودن آن را نشان داد و دیگر آن‌که استراتژی قابل پیش‌بینی، دیگر میسر نیست.

ج- پذیرش عمل یکجانبه و ائتلاف موقت به جای ائتلاف‌های پایدار که نتیجه آن ناآرامی سیاسی در کل جهان است.

برژینسکی می‌افزاید: «طبیعی است که این سه مؤلفه، چهره آمریکا را به عنوان یک ابرقدرت منفی مطرح خواهد کرد و «سلطه‌بر جهان» جایگزین «رهبری جهانی» می‌شود که این انتخاب خوبی نیست. برژینسکی معتقد است رییس جمهور بوش در یک پارادوکس یا تناقص نمایی قرار گرفته که از یک‌سو می‌خواهد یک قدرت جهانی باقی بماند و از سوی دیگر این موضوع با ارزش‌های دموکراسی تعارض دارد که باید آن را حل کند. بوش از یک‌سو تکثیر سلاح‌های اتمی را در آمریکا می‌پذیرد و از سوی دیگر شعار منع گسترش سلاح‌های اتمی در جهان را مطرح می‌کند که قابل نقد و تأمل است.»

برژینسکی درباره جهان اسلام می‌گوید، آمریکا به ویژه پس از واقعه 11 سپتامبر، نیاز به آن دارد که با دقت و آرامش، ارتباط پیچیده میان خود و «جهان به شدت در حال انفجار اسلام» را مورد بررسی قرار دهد. او معتقد است، افزایش رادیکالیسم اجتماعی و بنیادگرایی اسلامی با توجه به رشد سوادآموزی و ارتباطات مدرن، خطری است که مردم دنیای اسلام و خاورمیانه را آسیب‌پذیر کرده است... در دنیای اسلام برخی ایدئولوگ‌های اسلامی به واسطه «مد روز» بودن از دموکراسی دم می‌زنند، ولی در واقع منظورشان پوپولیسم مذهبی است... در جهان امروز به لحاظ راهبردی نمی‌توان یک میلیارد و 200 میلیون مسلمان را نادیده گرفت، بلکه میانه‌روها باید در جهت انزوای تندروها بکوشند تا جهان صلح‌آمیزی داشته باشیم. در برخورد با اسلام و مسلمانان نباید بر اساس دو مقوله «مبانی» و «جهانی» اندیشید، بلکه باید منطقه‌ای و ژئوپولیتیکی فکر کرد و واقعیات متنوع را در نظر داشت. باید دانست انگیزه دشمنی با آمریکا در جوامع اسلامی بیش‌تر ناشی از نارضایتی‌های سیاسی است تا انگیزه‌های مذهبی. اهمیت راهبردی منطقه بالکان جهانی در این است که 68 درصد از ذخایر نفت و 42 درصد ذخایر گاز جهان را در زیرزمین‌های خود داراست.

وی به پدیده «نابرابری نوین انسانی» اشاره می‌کند که واشنگتن جهانی علیه این نابرابری، بدون تردید موجب تشدید و بسیج نارضایتی‌های موجود علیه اشکال شناخته‌شده‌تر نابرابری می‌شود. برژینسکی در نتیجه‌گیری این کتاب، فرق «سلطه بر جهان» را با «رهبری جهانی» توضیح می‌دهد و بر این باور است که اگر آمریکا به عنوان یک ابرقدرت، با توافق همه، رهبری خود را تامین کند بسیار مطلوب است، ولی اگر بخواهد با سلطه و اعمال زور این کار را انجام دهد نامطلوب بوده و هزینه‌های هنگفتی را هم در بر خواهد داشت و در این راستاست که از ابرقدرت مثبت و ابرقدرت منفی نام می‌برد. وی معتقد است که اروپا باید بدون استقلال، مکمل آمریکا باشد، اما بدون حق وتو؛ به عبارتی این حق منحصر به آمریکا باشد.

در ظاهر به نظر می‌رسد که دیدگاه‌های آقای برژینسکی، راهبرد یکجانبه‌گرای بوش را تعدیل کرده باشد، چرا که آقای بوش در کنفرانسی در سی‌آیلند جرجیا (Sea Island Georgia) در آمریکا سران هشت کشور را گرد هم آورد. ولی برخی معتقدند که نیت باطنی او دور زدن شورای امنیت سازمان ملل و تقسیم جهان و منابع آن بین این هشت کشور است که امروزه زمزمه‌های آن به گوش می‌رسد.

گروه اقتصاد جهان  

برچسب ها: نظام سلطه
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات