سال شمار زندگی
1289 (15 اسفند): تولد در روستای گلیرد، طالقان
1294: ورود به مکتبخانه روستای گلیرد
1298: هجرت به تهران و سکونت در محله قنات آباد
1300: تحصیل در مدارس رضویه و فیضیه قم
1310: فوت پدر
1310: هجرت به نجف اشرف و ادامه تحصیل نزد علمای بزرگ نجف
1316: کسب درجه اجتهاد از آیتالله اصفهانی و آیتالله حائری در قم
1316: اقامت در تهران، آغاز تدریس در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) و ازدواج در همین سال.
1318: آغاز مبارزه علیه حکومت طاغوت، دستگیری و حبس به مدت شش ماه.
1320: تشکیل کانون اسلام، انتشار مجله دانشآموز، همکاری با گروههای مبارز.
1327: آغاز فعالیت در مسجد هدایت (پایگاه مبارزان) و امام جماعت شدن در آن مسجد.
1330: همکاری و حمایت از گروههای مختلف مبارز 1334: پیوستن به نهضت مقاومت ملی.
1336: پناه دادن به تحت تعقیب قرار گرفتگان گروه «فدائیان اسلام» و زندانی شدن در همین رابطه.
1338: مسافرت به مصر به نمایندگی از طرف آیتالله بروجردی و رساندن پیام ایشان به شیخ شلتوت که شیخ دانشگاه الازهر و مفتی مصر بود، شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب قاهره، ملاقات با جمالعبدالناصر.
1339: تشکیل جلسات به منظور افشا و تحلیل مسائل اجتماعی کشور به همراه آیتالله مطهری.
1340: سفر به بیتالمقدس به منظور شرکت در برنامه مؤتر الاسلامی، آشنا شدن با مشکلات و رنجهای مردم آواره و ستمدیده فلسطین.
1341: (3 بهمن) بازداشت توسط مأموران شاه در منزل.
1342: شرکت در قیام مردمی پانزدهم خرداد، انتشار اعلامیه معروف و مهیج و افشا کننده «دیکتاتور خون میریزد!» دستگیری مجدد ایشان.
1346: (9 آبان) آزادی از زندان.
1350: تبعید به زابل و بافق به مدت یک سال و نیم به علت حمایت از مردم فلسطین.
1354: لو رفتن توسط افراد گروهک سازمان مجاهدین، دستگیری مجدد ایشان.
1357: (8 آبان) آزادی از زندان قصر.
1357؛ سازماندهی و راهاندازی راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا، عضویت در شورای انقلاب.
1358: (5 مرداد) منصوب شدن به عنوان اولین امام جمعه تهران از طرف امام خمینی و خواندن اولین نماز جمعه در دانشگاه تهران.
1358: (16 مرداد) انتخاب شدن به عنوان نماینده مجلس خبرگان از سوی مردم تهران.
1358: (19 شهریور) پس از سالها مبارزه، تبعید و زندانی شدن از زمین خاکی به دیار باقی شتافت.
سید محمود طالقانی به سال1289 هـ . ش در روستای گلیرد طالقان از توابع استان تهران، دیده به جهان گشود و نزد پدری همچون آیتالله سید ابوالحسن طالقانی که از علمای برجسته تهران به شمار میرفت، پرورش یافت. پدری که حضرت امام خمینی(ره) درباره مقام و منزلت او چنین میگوید:
«رحمتخداوند بر پدر بزرگوار او که در رأس پرهیزکاران بود.»
در باره زهد و پرهیزکاری آسید ابوالحسن طالقانی، آیتالله سیدحسین بدلا که با وی حشر و نشر داشته چنین میگوید:
«علیرغم این که محل رجوع عام و خاص مردم بود ولی به هیچ وجه منالوجوه از وجوهات شرعیه و سهم مبارک امام علیه السلام استفاده نمیکرد و زندگی روزمره خویش را به وسیله تعمیر ساعت تأمین میکرد».
سید محمود طالقانی در 10 سالگی به مکتب خانه روستای گلیرد میرود و پس از طی این دوره روانه مدرسه ملارضا در میدان امین السلطان تهران میشود و شروع به تعلم دروس حوزوی مینماید. پس از اندکی وارد مدرسه رضویه قم میشود و در نهایت در مدرسه فیضیه سکنی میگزیند. دروس سطح حوزه علمیه را نزد آیاتی چون نجفی مرعشی، ادیب تهرانی و حجتبه پایان میبرد. بنا به گفته سیدتقی طالقانی، سید محمود دارای هوشی فوقالعاده بود و در مدت اندکی دروس سطح را به پایان رساند. وی میگوید:
«با آنکه سید محمود خیلی جوان بود، سطح را تمام کرد و وارد حلقه درس آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم گردید.»
طالقانی در کنار دروس فقه و اصول حوزه (که درس معمول و رایج در حوزههاست و هر طلبهای الزاماً آن را باید بخواند)، فلسفه و حکمت را نزد آیاتی همچون تقی اشراقی و میرزا خلیل کمرهای طی کرد. سید محمود در سال 1310 ه.ش. پدر خویش را در سن 72 سالگی از دست میدهد و پس از فوت پدر به وی پیشنهاد میشود که در تهران امام جماعت مسجدی شود و به وعظ و خطابه مردم مشغول گردد. ولی از آنجا که سید محمود به درس و بحث علاقه داشت، حوزه را به امام جماعتی و مرید و مرادی ترجیح داد و برای تکمیل تحصیلات خود عازم نجف اشرف گردید. در آنجا از محضر آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین غروی و آقاضیاء عراقی بهرهمند گردید و از دست مرجع بزرگ جهان تشیع آیتالله ابوالحسن اصفهانی موفق به اخذ درجه اجتهاد گردید. در قم نیز آیتالله عبدالکریم حائری یزدی به وی اجازه استنباط و اجتهاد احکام الهی میدهد و از آقایان نجفی مرعشی و شیخ عباس قمی اجازه نقل حدیث و روایت دریافت میکند.
در آستانه جنگ دوم جهانی (1318- 1317) وارد تهران میشود و پس از تشکیل خانواده، فعالیتهای علمی و فرهنگی خویش را در آنجا آغاز میکند. خود طالقانی در این زمینه چنین میگوید:
«پس از دوره تحصیلی که بیشتر در حوزه قم بود و مدتی هم در نجف و دریافت اجازه اجتهاد از مراجع قم و نجف به اصرار دوستان و آشنایان به تهران برگشتم (سال 1318-1317) چون احساس کردم که جوانان ما از جهت عقاید و ایمان در معرض خطر قرار گرفتهاند و به پیروی از روش مرحوم پدرم جلساتی برای عدهای از جوانان و دانشجویان درباره بحث در اصول و تفسیر قرآن تشکیل دادم و در دنباله این جلسات بعد از شهریور 1320 انجمنها و کانونهای اسلامی تشکیل شد، مانند کانون اسلام، انجمن تبلیغات اسلامی، اتحادیه مسلمین، که هر کدام دارای نشریات منظم و فراخور افکار و وضع روز بود. من با همه آنها برای پیشرفت تعالیم اصول اسلامی همکاری مـیکردم، قسمـتـی از تفسیر قرآن و نهجالبلاغه را در مجله آئین اسلام مینوشتم. این انجمنها هر یک به سهم خود با فقر شرایط مادی و مأنوس نبودن مردم با چنین اجتماعات و تبلیغات، آثار خوبی از خود نشان داد.... مشکل بزرگتری که دین و ملت پس از شهریور 20 با آن مواجه شد، گسترش سریع اصول مارکس و تشکیل حزب توده بود. همیشه هیأت حاکمه ایران دچار این اشتباه [بوده] است که هر عقیده و فکری را که با مصلحت و وضع خود مضر تشخیص دادهاند، خواستهاند با فشار و زور و زندان و کشتن، از بین برده و یا محدود سازند با آنکه فکر و عقیده را هیچ وقت نمیتوان با این طریق از بین برد و به فرض آنکه زیر پرده رفت، هر وقت فرصتی بهدست آید با وضع دیگری آشکار میشود».
طالقانی پس از اقامت در تهران با آیتالله کمرهای حشر و نشر پیدا میکند و این دو، در راه نشر معارف اسلامی و جلوگیری از خطر سستی عقاید جوانان و گرایش آنان به اصول و اندیشههای مارکسیسم همکاری لازم را با یکدیگر به عمل میآورند و علاوه بر این نوع فعالیتها، از فعالیت علمی هیچ گاه غافل نمیشد. آقای کمرهای از آن دوران که با آقای طالقانی مأنوس بوده است، چنین میگوید:
«ما با هم جلساتی داشتیم و در این جلسات نهجالبلاغه را با آقای طالقانی مجاهد، در مورد نقشه پیاده کردن دولت امیرالمؤمنین مورد مطالعه قرار دادیم. بخصوص خطبه بیعتبا امیرالمؤمنین را که خطبهای است انقلابی. درصدد برآمدیم دو نفری نهجالبلاغه را تجزیه کنیم و کتب و کلمات را که مشتملات نهجالبلاغه است، هر خطبهای را به ضمیمه قطعات مناسب آن در یکجا جمعآوری کنیم. نهجالبلاغه بیست و دو کتاب شد، مقدماتی بر آن نوشتیم و در معیت آقای طالقانی در ماه رمضان پس از نماز در مسجد شاهآباد و در مسجد مرحوم حاج سیدمصطفی حجازی من دیکته میکردم و صفحه را تصفح میکردم و قطعات متناسب را تعیین میکردم و آقای طالقانی یادداشت میکردند. الآن دفترچه تجزیه نهجالبلاغه به خط آقای طالقانی در کتابخانه من موجود است».
طالقانی فعالیت علمی، فرهنگی و حتی سیاسی خود را با این پیش فرض آغاز کرد که اگر روحانیان و مجتهدان مصلح به جوانان مبارز و حرکتبخش طرح و نقشه مهندسی اجتماعی اسلام را ارائه ندهند، بطور طبیعی جوانان سرشار از انرژی و فعالیتبه سمت امثال مارکس، لنین و استالین جذب خواهند شد و از آنان پاسخ سؤال خود را خـواهـند خـواسـت. طالقـانـی نـسـبـت بـه جوانان، دیدی عاشقانه و مشفقانه داشت و اگر با جوانان، از هر مکتب و ایدئولـوژیای که بودند، با مهربانی و نرمخویی رفتار میکرد به این دلیل بود که اعتقاد داشت جوان پاک است و زمینه رشد و تعالی و تکامل او بسیار است. بدین سان طالقانی از شهریور 20 به بعد فعالیتخویش را بیشتر در جبهه فرهنگی جهت ارائهاندیشه و معارف ناب اسلامی قرار داد. به خاطر همین فعالیتهای فرهنگی و اسلامی که از سالهای 17 - 1318 آغاز کرده بود و عمامه به سر بود، رژیم رضاخان وی را دستگیر و به مدت 50 روز زندانی میکند که در نهایتبا ضمانت آزاد میگردد.
پس از پایان جنگ دوم جـهـانی (1322- 1317) و به دنبال شورش کمونیستها و تـجـزیـهطـلـبــان در آذربایجان به رهبری پیشهوری، طالقانی از سوی علما و مجامع دینی و مذهبی به آن منطقه اعزام میشود و پس از بررسی مسائل و توقف 10 روزه در آنجا، درباره اوضاع و احوال آن منطقه چنین میگوید:
«تجزیه نشدن آذربایجان از ایران چندین علت داشت. ولی از جنبه داخلی میدانید که مؤثرترین ضربه به تجزیهطلبان، بنا به اعتراف رئیس دولت وقت (قوام السلطنه)، فوت مرحوم آیتالله ابوالحسن اصفهانی مرجع شیعیان بود. عزاداری ایشان چنان آذربایجان را تکان داد که تجزیهطلبان با هر قدرت تا مدتها نتوانستند از بروز نتایج این احساسات جلوگیری کنند و مردم مسلمان آن سرزمین عملاً به آنان فهماندند که عمیقتر و پایدارتر از این قدرتهای موقت قدرت ایمان است که بالاخره دست متجاوز را کوتاه میکند. لذا پس از برگشتبه تهران از مشاهدات و مطالعات خود بیش از پیش متوجه شدم که انحرافهای فکری عدهای از مردم و جوانان و عواقب آن خطر بزرگی برای تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن استبه نابودی و تجزیه آن بکشد و تکلیف شرعی خود دانستم که اهتمام بیشتری در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن میکوشیدم برای سخنرانی، بحث و انتقاد بر محور اصول برهانی خداپرستی و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستی و کمونیستی بنمایم. در نتیجه سپاهی از دانشجویان برای بحث و فهم اصول اسلامی و مقایسه آن با اصول مادی تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج از دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید و بر محور همین فکر و نظر، انجمن اسلامی دانشجویان که در سال 1322 تشکیل شده بود و پس از آن (انجمن اسلامی) معلمین و اطباء تشکیل گردید.»
طالقانی تشکیل انجمنهای اسلامی پزشکان، معلمان و دانشجویان دانشگاهها را در دهه 20 که بحرانیترین دهه برای رژیم و مخالفان آن بود، با اهداف ذیل تبیین و تحلیل میکند:
الف) وظیفه کلی و دینی این بود که جوانان با بحث آزاد، اصول دین را دریابند. زیرا از نظر علمای اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت.
ب) وظیفه خاص دیگری که پیش آمده بود، مبارزهای منطقی با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیلکردههای ما را میرفت فرا گیرد.
طالقانی با توجه به این مقدمات و با آن دید اسلامی و جهانی خود، احساس تکلیف سنگین میکند که اصول اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی اسلام را برای مسلمانان داخل و خارج کشور احیا کند. این وظیفه را نخست نسبتبه کشور خود احساس میکند که سابقه تاریخی و درخشانی در علم و تحقیق، بخصوص علوم اسلامی دارد. از این رو، طالقانی علاوه بر فعالیتسیاسی بیشتر به مسائل فرهنگی و آموزشی توجه داشت و بدین خاطر مسجد هدایت را از دهه 20 محل وعظ و خطابه خود قرار داد. او مسجد هدایت را نمونهای از مساجد صدر اسلام در مکه و مدینه قرار داد که در آن مجاهدین و مبارزین گرد هم میآمدند و به شور و مشورت میپرداختند. یکی از نمازگزاران قدیمی مسجد هدایت در اینباره چنین میگوید:
«از زمانی که مسجد هدایتبه شکل کنونی آن ساخته شد، رفته رفته دانشگاهیان و جوانان تمایل زیادی به آمدن به آنجا از خود نشان دادند. مطالبی که در آنجا به وسیله آیتالله طالقانی بیان میشد برای همگان تازگی داشت و ما هیچ کدام مطالب را آنگونه از زبان هیچکس تا آن روز نشنیده بودیم. جذبه و بحث و گیرایی و ملموس بودن صحبتها، جوانان را بیشتر جذب میکرد. شبهای جمعه از هفتاد و هشتاد کیلومتری تهران میآمدند برای شنیدن صحبتهای آقا.»
طالقانی در مسئله نهضت ملی نفت که دو گروه ملیون و مذهبیون فعالیت داشتند که در نهایت این دو گروه به وادی اختلاف کشانده شدند، سعی در متحد کردن آنها داشت و همواره در تلاش بود که جلو تفرقه نیروهای مبارز علیه رژیم را بگیرد. در این باره خود ایشان میگوید:
«عوامل استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضتها را پیش بردید، فدائیان گفتند ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم، به آنها میگفتند دکتر مصدق بی دین است، یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد، آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند، باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم، دیدم نمیشود، امروز صحبت میکردم، اما فردا میدیدم که دو باره چهرهها عوض شده؛ باز خصومت و توطئه.»
طالقانی بعد از کودتای 28 مرداد روش جدیدی در مبارزه بر ضد رژیم در پیش گرفت و به کار جمعآوری نیروهای قدیمی اعم از ملی و اسلامی و تشکیل هستههای جدید مبارزات اسلامی پرداخت و موفق به تشکیل نهضت مقاومت ملی گردید که تا سال1339 فعال بود. در این دوره عناصر ارزندهای از این نهضت بازداشتشدند و از جمله طالقانی به زندان رفت که یک سال به طول انجامید. طالقانی در این دوره علاوه بر فعالیتسیاسی و مذهبی در راستای نشر فرهنگ اسلامی، در مسیر پژوهشهای سیاسیاش کتاب «تنبیئالامه و تنزیئ المله» آیتالله نائینی را با مقدمه و پاورقی و توضیحات خود به چاپ میرساند. سپس دستبه تألیف کتاب «اسلام و مالکیت» میزند که در طی یک سال بنا به گفته خود طالقانی دو بار تجدید چاپ میشود.
طالقانی برای ایجاد جامعهای به دور از جنگ و خونریزی و دارای امنیت و عدالت در گستره جهان اسلام و در نهایت جهان بشریت، به همفکری و مشورت علما و اندیشمندان اسلامی میپرداخت. وی در این راستا در طول دهه 1330 به همراه عدهای از علما در کنگره شعوب المسلمین کراچی شرکت کرد و در کنگره بینالمللی قدس که همه ساله از نیمه دوم دهه 30 در بیتالمقدس تشکیل میشد، حضور داشت و در سال 1338 به نمایندگی از آیتالله بروجردی برای شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب در قاهره به کشور مصر رفت و پیام آقای بروجردی را به شیخ شلتوت رئیس الازهر رساند.در سال1339 به دنبال شروع انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی، فعالیتهای طالقانی به اوج خود میرسد و مسجد هدایتبه ستاد مبارزاتی علیه استبداد و خفقان تبدیل میشود. به دنبال اوجگیری این مبارزات، جلسات مسجد هدایتبه وسیله عوامل رژیم سرکوب و تعطیل میشود، اما این جلسات در منزل اشخاص مختلف تشکیل میشود. طالقانی به همراه شهید مطهری در این جلسات به تحلیل مسائل اجتماعی و افشای رژیم میپردازند. طالقانی در سال 1340 در تشکیل نهضت آزادی مشارکت نموده و در همان سال به زندان میافتد. وی درباره انگیزهها و اهداف پیوستن خود به اعضای مؤسس نهضت آزادی چنین میگوید:
«ایمان و خلوص نیت و استقلال فکری و اصالتخانوادگی که مؤسسین آن داشتند، با اخصی از علما و روحانیون که در این مورد صاحبنظرند و تشخیص تکلیف دینی و استعانت و استخاره از قرآن کریم عضویت آن را در هیأت مؤسس اولیه پذیرفتم، با توجه به گرفتاریهای دیگر و انجام وظایف روحانیت قبول این مسئولیت برایم دشوار بود... تنها مسئولیتی که در این جمعیتبه عهده گرفتهام، همان راهنمایی به اصول و احکام عالیه اسلام است که جزو مرامنامه باشد و پاسخ به پرسشها و روشن کردن افراد و جوانان و جوابگویی مسائل مطروحه در این حدود.»
دولت ایران در سال 1341 لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی رامطرح میکند که مورد مخالفت علما و مراجع تقلید ایران قرار میگیرد و هر کدام از آنها با تلگرافهای جداگانهای به شاه خواستار عدم تصویب این لایحه در مجلس شورای ملی میشوند. طالقانی نیز در زمره علمای مخالف بوده است. در نهایت رژیم مجبور به عقبنشینی میشود و رسماً اعلام میکند که از تصویب این لایحه صرفنظر کرده است. اما در بهمن 1341 رژیم ترفند دیگری به کار میگیرد و آن، اصول و لوایح شش گانهای بود که از سوی شاه به مردم عرضه میشود تا آنان درباره لوایح به صورت رفراندوم اظهار نظر کنند. روحانیون، علما و مراجع این بار نیز مخالفت میکنند و طالقانی نیز که به اتفاق دیگر روحانیون و سران نهضت آزادی با این مسئله مخالفت نموده بود راهی زندان قزل قلعه میشود. وی در این باره میگوید:
«روز سوم بهمن ماه 1341 مأمورین سازمان امنیتبدون اجازه و تشریفات قانونی وارد خانه من شدند و مرا، با حال کسالت و بیماری به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهی و به چه جرمی؟! و به استناد به کدام یک از موارد قوانین اساسی و حقوق بشری، هنوز نمیدانم... مقارن با زندانی کردن من عده زیادی از علما از پیرمرد نود ساله تا جوانها از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران تا کاسب و کارگر و بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستانها به زندان کشیدند. به چه بهانه؟! به این بهانه که روز ششم بهمن قرار استشش ماده مصوبه در معرض تصویب و رفراندوم گذارده شود تا آزادانه؟! مردم! رأی موافق و مخالف! خود را ابراز دارند. ما هم صاحب رأی بودیم و نه خود و هیچ مرجع صلاحیتدار و نه ملت ما را از مهجورین در اظهار نظر نشناخته، چرا باید زندانی شویم و از دادن رأی و اظهارنظر محروم باشیم... با آنکه علما طبق نص صریح اصل دوم متمم قانون اساسی نسبتبه هر طرحی از جنبه اسلامی حق نظر و قبول یا رد آن را دارند... پس از آنکه به زندانم کشیدند به حسب معمول و برای پروندهسازی و صورت قانونی درست کردن، اشخاصی که آماده برای بازجویی و ساختن پرونده هستند و برای همین کار پرورش یافتهاند، در تاریخ9/11/1341 مشغول بازجویی شدند، محور سؤالات درباره شش ماده بود.»
رژیم پس از حدود 5 ماه، طالقانی را در اوایل خرداد 1342 آزاد میکند و ایشان از موقعیت استفاده کرده، در دهه محرم 1342 در مسجد هدایتبه منبر میرود و به بیان برنامههای امریکایی انقلاب سفید و ستمهایی که بر مردم روا میدارند و جنایاتی که اعمال میکنند، میپردازند. علاوه بر فعالیتها و سخنرانیها، وی به نوشتن و نشر اعلامیهای خطاب به افسران ارتش بوده است، صادر میکند.
پیرو این فعالیتها، احساس میکند که رژیم درصدد دستگیری وی است. از این رو، شب دوازدهم محرم 1342 از رفتن به منبر در مسجد هدایتخودداری میکند و به ناچار چند روزی در لواسانات مخفی میشود. پس از کشتار پانزده خرداد 1342، اعلامیهای با عنوان «دیکتاتور خون میریزد» از طرف نهضت آزادی صادر میشود. دستگاه امنیتی رژیم مطمئن بود که محرک اصلی این اعلامیه طالقانی است و درصدد دستگیری وی برمیآید که در نهایت در تپههای لواسانات وی را دستگیر میکند. محمد بسته نگار داماد طالقانی درباره چگونگی دستگیری ایشان مینویسد:
«آیتالله طالقانی خود در زندان تعریف میکرد که صدای غرش خودروهای ارتشی در کوهستان پیچید و من نگران شدم که این جنایتکاران برای پیدا کردن من نسبتبه روستائیان بیگناه به هر جنایتی دستبرنند، لذا بر فراز تپهای رفتم و دست تکان دادم و صدایشان زدم، همگی شگفت زده به طرف من آمدند و گفتند چند روز است دنبال شما میگردیم. به آنان گفتم من اینجا بودم، شما بیخود این طرف و آن طرف میگردید. به هر حال در 22خرداد همراه آنان به زندان قصر آمد و در زندان شماره 2 قصر، جدا از دیگر یاران زندانی شد.»
پس از خرداد 42 طالقانی به 10سال زندان محکوم شد. وی پس از محکومیت، برنامه تربیتی و سازندگی خویش را در زندان آغاز میکند. زندان تبدیل به مکتب درسی وی میگردد و تفسیر قرآن وی هفتهای سه شب و سایر سخنرانیها و دروس وی در زندان برای زندانیان سیاسی آرام جان بوده است. تألیف سه جلد تفسیر «پرتوی از قرآن» و تکمیل کتاب «اسلام و مالکیت» از آثار سالهای زندان پس از خرداد 1342 وی میباشد.
باید گفت که طالقانی در زندان، در احیای دوباره قرآن و در متن زندگی قرار دادن آن و زدودن غبار از چهره نورانی آن، نقشی فراموش ناشدنی داشت. در این دوره از زندان با افراد مجاهدین خلق مثل حنیف نژاد و سید محسن و دیگران آشنا میشود و به پرورش روحی و معنوی آنان میپردازد.
رژیم پهلوی سرانجام بر اثر فشار افکار عمومی و واکنشهای بینالمللی، او را در سال1346 آزاد میکند. در سال 1348 در خطبه نماز عید فطر، ضمن یک سخنرانی پر شور به بحث درباره خلقت انسان، بعثت پیامبران و برقراری حکومت اسلامی میپردازد و در پایان نظر مردم را به مسئله فلسطین جلب میکند. فرازی از سخنان وی در آن روز به قرار ذیل است:
«مصیبت دیگر که آوارههای فلسطین دارند، مگر کم مصیبت است. مردمی که بیستسال، متجاوز از بیستسال در بیابانها زندگی میکنند و بانگ میزنند، به وجدان بشریت، به مردم دنیا که به داد ما برسید، آنها به جای اینکه به دادشان برسند، با بمبهای ناپالم بر سرشان میریزند. این مصیبت نیست؟ این گرفتاری نیست؟»
در سال1349 زمینهسازی برای نفوذ و دخالتشرکتهای امریکایی در ایران هر چه بیشتر نمایانتر شده بود و رژیم نیز برای جشنهای دوهزار و پانصد ساله برنامهریزی میکرد. شهید سعیدی با این جریان به مخالفتبرخاست و با صدور اعلامیهای علیه سرمایه گذاری خارجی و نفوذ روزافزون امریکائیان در ایران، موضع گرفت. رژیم، شهید سعیدی را به این جرم دستگیر و روانه زندان میکند و پس از اندکی وی را در زندان قزل قلعه به شهادت میرساند. طالقانی پس از شنیدن خبر شهادت شهید سعیدی ابتدا به منزل آن شهید رفته، سپس همراه با جمعیتی به مسجد موسی بن جعفر در خیابان غیاثی که شهید سعیدی در آن اقامه جماعت میکرده، میرود و در آنجا مراسم ختم برای آن مرحوم برگزار میکند. رژیم فردای آن روز طالقانی را دستگیر میکند، ولی بر اثر فشار افکار عمومی و ترس از مردم دو روز بعد او را آزاد میکند.
طالقانی از یک سو، دغدغه تحول فکری و اندیشهای مردم ایران را داشت و همواره سعی میکرد که ملت ایران از حاکمیت استبداد و نفوذ بیگانگان در امان باشند و به صورت مستمر علیه استبداد و نفوذ استعمار مبارزه میکرد و از سوی دیگر، دغدغه سرنوشت مسلمین جهان را نیز در سر داشت. از این رو، در سال1349 همانند سال 1348 درباره فلسطین صحبت میکند و در عید فطر همان سال، فطریه برای مسلمانان آواره فلسطین جمع میکند. در این سال شهید مطهری و زنده یاد شریعتی که در حسینیه ارشاد فعالیت فرهنگی داشتند، طالقانی را در این امر اسلامی و انسانی یاری میکنند و مبالغ زیادی از حسینیه ارشاد و دیگر مراکز مذهبی و مساجد برای مردم فلسطین، فطریه جمعآوری میشود. این اقدام طالقانی، مطهری و شریعتی سرآغازی میشود بر گسترش این اقدام روشنگرانه به اماکن و مساجد دیگر شهرهای ایران که رژیم در عید فطر 1350 دیگر به طالقانی اجازه حضور در مسجد هدایت را نمیدهد و وی را دستگیر و در حالتبیماری به زابل تبعید میکند. محمد بسته نگار در این زمینه چنین شرح میدهد: «در عید فطر سال 1350 مأموران رژیم، خانه آیتالله طالقانی را به محاصره درآوردند و مانع ورود او به مسجد میشوند و یک ماه بعد او را به زابل تبعید میکنند.»
یـکـی دیـگـر از فعالیتهای طالقانی در اواخر دهه 1340 حـمـایـت از مبـارزه مسلحانه علیه رژیم بود که در حال شکل گرفتن بود. ایشان با سازمانهای مسلحانه مسلمان ارتباط و همکـاری داشـت و راهنمـایـیهای لازم را چه از جنبه فکری و چه از جنبه عملی به آنان میکرد. این نوع شیوه برخورد و مبارزه با رژیم و استبداد نه در دهه 40، بلکه از دهه 20 در اندیشه طالقانی بود. از زمانی که تفسیر قرآن خویـش را در مسجـد هدایتشروع کرد، این اندیشه را ترویج داد و حتی شهید نواب صفوی که بعد از شهریور 20 اولین اقدام مسلحانه را انجام داد، از شاگردان مکتب طالقانی در آن مسجد بود.
بنابراین، میتوان گفت که تفسیر قرآن او شالوده مبارزه مسلحانه را علیه استبداد ریخت و همین تعالیم ناب اسلامی و قرآنی بود که همراه با دیگر عوامل به مبارزه علیه استبداد پهلوی شدت بخشید. آقای هاشمی رفسنجانی در این باره میگوید: «تأیید ایشان (طالقانی) از مبارزات مسلحانه تأثیر بسیاری در جامعه مذهبی داشت.»
ارتباط طالقانی با سازمانهای مسلحانه و همین طور مطرح ساختن مسئله فلسطین به عنوان مسئله روز برای ایرانیان موجب شد که «کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی تهران» به دستور مستقیم ساواک، وی را در سال 1350 دستگیر و به مدت 10 سال به زابل تبعید کند. این تبعید موجب اعتراضات همگانی و شخصیتهای بزرگ از جمله آیتالله احمد آشتیانی گردید. مرحوم آشتیانی طی نامهای به شهربانی کل کشور که رونوشت آن را به ساواک و دادرسی ارتش ارسال داشت، اعتراض خود را نسبتبه تبعید طالقانی اعلام داشت و خواستار رفع گرفتاری از ایشان گردید. متن نامه وی که در تاریخ 15/10/1350 صادر شده است به قرار ذیل است:
«به قرار اطلاع حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمود طالقانی به زابل تبعید و در حال بیماری زندانی شدهاند و از ملاقات با ایشان جلوگیری میشود. انتظار میرود هر چه زودتر رفع گرفتاری از معظم له شده و اینجانب را مستحضر نمایید.»
رژیم شاه تحت تأثیر فشارهای علما و شخصیتهای مذهبی و نیز با در نظر گرفتن مصالح خاصی که طبق آن مأمورین محلی رژیم، اقامت ایشان را در زابل خلاف مصلحت میدانستند، در حکم صادره برای وی تجدید نظر نموده و با تقلیلی در آن، محل اقامت اجباری ایشان را از زابل به «بافت کرمان» تغییر میدهد؛ ولی از آنجا که طالقانی چه در زابل و چه در بافت مرجعی برای راهجویان و رهبری برای هدایت و روشن کردن مستضعفان بود، رژیم تحمل تبعید وی در آنجا را نیز نمیکند و بالاخره پس از 18 ماه دوری از تهران، وی را در خرداد ماه 1352 به تهران بازمیگرداند. پس از بازگشت از تبعید، طالقانی دیگر به مسجد هدایت نمیتواند برود و در نتیجه جلسه تفسیر و خطابه خویش را به ناچار در منزل خود برقرار میکند و به فعالیت علمی، تفسیری و سیاسی ادامه میدهد و با انقلابیون تماسهای مستقیم و غیر مستقیم برقـرار مـیکـنـد. در مجموع فعالیتهای دهه 40 و ابتدای دهه 50 موجب شد که شاه در برخی محافل خصوصی از دست طالقانی اظهار درماندگی بنماید. از استاد سید غلامرضا سعیدی نقل میکنند که:
«محمدرضا گفته بود که پدرم را سید حسن مدرس بیچاره کرد و خودم را سید محمود طالقانی. نمیدانم چکار کنم.»
نیمه اول دهه 50 در ایران جو خفقان بشدت حاکم بود و رژیم احساس میکرد که دیگر موانعی بر سر راه او نخواهد بود و به خیال خود امام (ره) را تبعید کرد و بسیاری از انقلابیون نیز در زندان به سر میبردند. طالقانی نیز فعالیتخود را در منزل خویش متمرکز ساخته بود. اما به یکباره طلاب حوزه علمیه قم در سالروز قیام 15 خرداد در سال 1354 دستبه تظاهرات میزنند که در نهایتحدود 350 تن از طلاب دستگیر و تعدادی از آنان به سربازی و زندانهای شاه روانه میشوند. دستگیریهای انقلابیون دیگر آغاز میشود و طالقانی نیز در پائیز 1354 دستگیر میشود و پس از محاکمه با 10 سال محکومیتبه زندان منتقل میشود. سرانجام مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) علیه رژیم پهلوی دوم در سالهای 1357-1356 اوج میگیرد و تبدیل به انقلابی شکوهمند میشود. رژیم در یک واکنش آشکار و انفعالی و برای فروکاستن از قهر انقلابی مبارزان و مردم مسلمان به آزاد کردن فرزندان امت انـقـلابـی مـیپـردازد. طالقانی نیز پس از 40سال مبارزه، تبعید و زندان، در شامگاه هشتم آبانماه1357 بر اثر قیام خونین و حماسه آفرین ملت ایران، از زندان قصر آزاد میگردد. آن روحانی بزرگ و کوه استقامت، احساسات و عواطف خود را از روزهای نخستین آزادیاش، چنین بیان میکند: «همین که در آن وقتشب از زندان بیرون آمدم، آنچه را درباره تولد تازه و حرکتخروشان مردم در روزنامهها خوانده بودم و به وسیله اشخاصی که به زندان میآمدند، شنیده بودم، به چشم خود دیدم. در همان لحظه احساس کردم که با مردمی دیگر روبهرو هستم. مردمی به حرکت در آمده، لباس غفلت و سستی قرون از تن به در کرده و عازم به سوی هدف. از مبدأ الله در مسیر لاالهالاالله، و در پشتسر سالک آگاه به راه، روح الله. قصد داشتم در همان شب به دیدن آقای منتظری بروم، زیرا از رادیو شنیدم که ایشان هم از زندان آزاد شدهاند، اما موج جمعیت اختیار را از من سلب کرد، مرا با خود برد. آرزوی چهل سالهام برای به میدان آمدن مردم، بیش از حد انتظار، تحقق مییافت. به آقای منتظری تلفن کردم و از این که نتوانستهام خدمتشان برسم عذر خواستم. دیدم ایشان هم همان نظر و احساس مرا داشتهاند.
در زندان شنیدم مرا آزاد کردهاند، پیش خود گفتم، یکی دو ماه در یک بیمارستان استراحت میکنم، شاید بیماری های جسمیام کمتر شوند، اما همین که این مردم را با چنین جوش و خروش دیدم همه خستگیها و دردها و رنجها از تنم رختبربستخود را شاداب و بانشاط یافتم.»
وی پس از آزادی از زندان با رهبری انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) که در آن زمان در نوفل لوشاتوی فرانسه مقیم بود، همواره در تماس بود و مشاورههای لازم را با رهبری انقلاب انجام میداد و به هدایت جریان امور در داخل کشور میپرداخت. وی با هماهنگی با رهبری انقلاب تصمیم گرفت علیرغم حکومت نظامی در تاسوعای حسینی سال1357 اعلان راهپیمایی کند تا بدین وسیله بتواند حکومت نظامی را در هم بشکند و قدرت مردم مسلمان ایران را به جهانیان بنمایاند. اعلام راهپیمایی از طرف عموم ملت و مبارزان مورد تأیید و استقبال قرار گرفت و دریایی از آدمها در آن روز به حرکت درآمدند و در حقیقت ایران را به حرکت درآوردند و جهان را به شگفتی؛ و امید مستکبران و شاه را به سراب تبدیل کردند. طالقانی در اعلامیه خود که در تاریخ 14/9/1357 صادر شد، چنین میگوید: «اینک بار دیگر برای رساندن ندای حقطلبانه ملت مسلمان ایران به گوش جهانیان» ما روز یکشنبه را که مصادف با تاسوعای حسینی استبه راهپیمایی بزرگی که همه طبقات را در بر بگیرد اختصاص میدهیم، باشد که دستگاه حاکمه لجوج و سفاک و نیز دول حامی او و محافل انسانی و آزادهای که همواره به حمایت و دادخواهی ملتهای مظلوم شهره شدهاند، از این حرکت قانونی و مسالمتجویانه ملت ایران به هوش آیند و مردم ما را برای حاکمیتبر سرنوشتخود آزاد بگذارند... بدیهی است در سایر شهرها و قصبات نیز برادران و خواهران در نهایت نظم و ترتیب و با هدایت و رعایت نظرات بزرگان مبارز شهر و پیشوایان محترم مذهبی خود این برنامهها را با شکوه هر چه بیشتر اجرا خواهند نمود.
طالقانی پس از انقلاب اسلامی تا لحظهای که چشم از جهان فرو بست، در راه خدمتبه اسلام، انقلاب و ملت، پر تلاش بود و در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی حضور داشت. نخستین نماز جمعه را در تهران برپا نمود و در ضمن خطبهها در برابر تجزیهطلبان، عوامل مشکوک و ضدانقلاب موضع میگرفت و به نصیحت آنان میپرداخت و در فرو نشاندن بحرانهایی که در ابتدای انقلاب دامنگیر انقلاب شده بود، نقش اساسی و مؤثر داشت. از ویژگیهای برجسته طالقانی یکی این بود که به رغم تأثیرگذاری در تاریخ و پیروزی انقلاب اسلامی، خود را هرگز مدعی رهبری نمیدانست و همواره خود را به عنوان رهرو امام و ولایت قلمداد میکرد و همیشه سعی میکرد که همه گروهها عشق به ولایت داشته باشند و رهبری امام خمینی(ره) را پذیرا باشند. او با شکوه تمام این جمله را بازگو میکرد که: «من رهبری قاطع ایشان را (امام خمینی(ره)) برای خودم پذیرفتهام و همیشه سعی کردم که از مشی این شخصیتبزرگ و افتخار قرن و اسلام، مشی من خارج نباشد.»سرانجام بعد از پنجاه سال تلاش مداوم برای احیای اسلام و به صحنه آوردن قرآن و عمل به سنت رسولالله و پس از عمری مبارزه با استعمار، استبداد و به جان خریدن انواع شکنجهها، تلخیها و محرومیتها، با ایمانی راسخ به خدا و هدفهای اسلامی در ساعت 45/1 دقیقه بامداد روز19 شهریور1359 دار فانی را بدرود گفت و به سوی معبود خویش شتافت.