تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۶  ، 
کد خبر : ۲۱۶۰۵۸
شرح زندگانی آیت‌الله سید‌محمود طالقانی

ابـوذر زمـان


سال شمار زندگی
1289 (15 اسفند): تولد در روستای گلیرد، طالقان
1294: ورود به مکتب‌خانه روستای گلیرد
1298: هجرت به تهران و سکونت در محله قنات‌ آباد
1300: تحصیل در مدارس رضویه و فیضیه قم
1310: فوت پدر
1310: هجرت به نجف اشرف و ادامه تحصیل نزد علمای بزرگ نجف
1316: کسب درجه اجتهاد از آیت‌الله اصفهانی و آیت‌الله حائری در قم
1316: اقامت در تهران، آغاز تدریس در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) و ازدواج در همین سال.
1318: آغاز مبارزه علیه حکومت طاغوت، دستگیری و حبس به مدت شش ماه.
1320: تشکیل کانون اسلام، انتشار مجله دانش‌آموز، همکاری با گروه‌های مبارز.
1327: آغاز فعالیت در مسجد هدایت (پایگاه مبارزان) و امام جماعت شدن در آن مسجد.
1330: همکاری و حمایت از گروه‌های مختلف مبارز 1334: پیوستن به نهضت مقاومت ملی.
1336: پناه دادن به تحت تعقیب قرار گرفتگان گروه «فدائیان اسلام» و زندانی شدن در همین رابطه.
1338: مسافرت به مصر به نمایندگی از طرف آیت‌الله بروجردی و رساندن پیام ایشان به شیخ شلتوت که شیخ دانشگاه الازهر و مفتی مصر بود، شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب قاهره، ملاقات با جمال‌عبدالناصر.
1339: تشکیل جلسات به منظور افشا و تحلیل مسائل اجتماعی کشور به همراه آیت‌الله مطهری.
1340: سفر به بیت‌المقدس به منظور شرکت در برنامه مؤتر الاسلامی، آشنا شدن با مشکلات و رنج‌های مردم آواره و ستمدیده فلسطین.
1341: (3 بهمن) بازداشت توسط مأموران شاه در منزل.
1342: شرکت در قیام مردمی پانزدهم خرداد، انتشار اعلامیه معروف و مهیج و افشا کننده «دیکتاتور خون می‌ریزد!» دستگیری مجدد ایشان.
1346: (9 آبان) آزادی از زندان.
1350: تبعید به زابل و بافق به مدت یک سال و نیم به علت حمایت از مردم فلسطین.
1354: لو رفتن توسط افراد گروهک سازمان مجاهدین، دستگیری مجدد ایشان.
1357: (8 آبان) آزادی از زندان قصر.
1357؛ سازماندهی و راه‌اندازی راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا، عضویت در شورای انقلاب.
1358: (5 مرداد) منصوب شدن به عنوان اولین امام جمعه تهران از طرف امام خمینی و خواندن اولین نماز جمعه در دانشگاه تهران.
1358: (16 مرداد) انتخاب شدن به عنوان نماینده مجلس خبرگان از سوی مردم تهران.
1358: (19 شهریور) پس از سال‌ها مبارزه، تبعید و زندانی شدن از زمین خاکی به دیار باقی شتافت.
سید محمود طالقانی به سال‏1289 هـ . ش در روستای گلیرد طالقان از توابع استان تهران، دیده به جهان گشود و نزد پدری همچون آیت‏الله سید ابوالحسن طالقانی که از علمای برجسته تهران به شمار می‏رفت، پرورش یافت. پدری که حضرت امام خمینی(ره) درباره مقام و منزلت او چنین می‏گوید:
«رحمت‏خداوند بر پدر بزرگوار او که در رأس پرهیزکاران بود.»
در باره زهد و پرهیزکاری آسید ابوالحسن طالقانی، آیت‏الله سیدحسین بدلا که با وی حشر و نشر داشته چنین می‏گوید:
«علی‏رغم این که محل رجوع عام و خاص مردم بود ولی به هیچ وجه من‌الوجوه از وجوهات شرعیه و سهم مبارک امام علیه السلام استفاده نمی‏کرد و زندگی روزمره خویش را به وسیله تعمیر ساعت تأمین می‏کرد».
سید محمود طالقانی در 10 سالگی به مکتب خانه روستای گلیرد می‏رود و پس از طی این دوره روانه مدرسه ملارضا در میدان امین السلطان تهران می‏شود و شروع به تعلم دروس حوزوی می‏نماید. پس از اندکی وارد مدرسه رضویه قم می‏شود و در نهایت در مدرسه فیضیه سکنی می‏گزیند. دروس سطح حوزه علمیه را نزد آیاتی چون نجفی مرعشی، ادیب تهرانی و حجت‏به پایان می‏برد. بنا به گفته سیدتقی طالقانی، سید محمود دارای هوشی فوق‏العاده بود و در مدت اندکی دروس سطح را به پایان رساند. وی می‏گوید:
«با آن‌که سید محمود خیلی جوان بود، سطح را تمام کرد و وارد حلقه درس آیت‏الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم گردید.»
طالقانی در کنار دروس فقه و اصول حوزه (که درس معمول و رایج در حوزه‏هاست و هر طلبه‏ای الزاماً آن را باید بخواند)، فلسفه و حکمت را نزد آیاتی همچون تقی اشراقی و میرزا خلیل کمره‏ای طی کرد. سید محمود در سال 1310 ه.ش. پدر خویش را در سن 72 سالگی از دست می‏دهد و پس از فوت پدر به وی پیشنهاد می‏شود که در تهران امام جماعت مسجدی شود و به وعظ و خطابه مردم مشغول گردد. ولی از آنجا که سید محمود به درس و بحث علاقه داشت، حوزه را به امام جماعتی و مرید و مرادی ترجیح داد و برای تکمیل تحصیلات خود عازم نجف اشرف گردید. در آنجا از محضر آیت‏الله سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین غروی و آقاضیاء عراقی بهره‏مند گردید و از دست مرجع بزرگ جهان تشیع آیت‏الله ابوالحسن اصفهانی موفق به اخذ درجه اجتهاد گردید. در قم نیز آیت‏الله عبدالکریم حائری یزدی به وی اجازه استنباط و اجتهاد احکام الهی می‏دهد و از آقایان نجفی مرعشی و شیخ عباس قمی اجازه نقل حدیث و روایت دریافت می‏کند.
در آستانه جنگ دوم جهانی  (1318- 1317) وارد تهران می‏شود و پس از تشکیل خانواده، فعالیت‏های علمی و فرهنگی خویش را در آنجا آغاز می‏کند. خود طالقانی در این زمینه چنین می‏گوید:
«پس از دوره تحصیلی که بیشتر در حوزه قم بود و مدتی هم در نجف و دریافت اجازه اجتهاد از مراجع قم و نجف به اصرار دوستان و آشنایان به تهران برگشتم (سال 1318-1317) چون احساس کردم که جوانان ما از جهت عقاید و ایمان در معرض خطر قرار گرفته‏اند و به پیروی از روش مرحوم پدرم جلساتی برای عده‏ای از جوانان و دانشجویان درباره بحث در اصول و تفسیر قرآن تشکیل دادم و در دنباله این جلسات بعد از شهریور 1320 انجمن‏ها و کانون‏های اسلامی تشکیل شد، مانند کانون اسلام، انجمن تبلیغات اسلامی، اتحادیه مسلمین، که هر کدام دارای نشریات منظم و فراخور افکار و وضع روز بود. من با همه آنها برای پیشرفت تعالیم اصول اسلامی همکاری مـی‏کردم، قسمـتـی از تفسیر قرآن و نهج‏البلاغه را در مجله آئین اسلام می‏نوشتم. این انجمن‏ها هر یک به سهم خود با فقر شرایط مادی و مأنوس نبودن مردم با چنین اجتماعات و تبلیغات، آثار خوبی از خود نشان داد.... مشکل بزرگتری که دین و ملت پس از شهریور 20 با آن مواجه شد، گسترش سریع اصول مارکس و تشکیل حزب توده بود. همیشه هیأت حاکمه ایران دچار این اشتباه [بوده] است که هر عقیده و فکری را که با مصلحت و وضع خود مضر تشخیص داده‏اند، خواسته‏اند با فشار و زور و زندان و کشتن، از بین برده و یا محدود سازند با آن‌که فکر و عقیده را هیچ وقت نمی‏توان با این طریق از بین برد و به فرض آن‌که زیر پرده رفت، هر وقت فرصتی به‌دست آید با وضع دیگری آشکار می‏شود».
طالقانی پس از اقامت در تهران با آیت‏الله کمره‏ای حشر و نشر پیدا می‏کند و این دو، در راه نشر معارف اسلامی و جلوگیری از خطر سستی عقاید جوانان و گرایش آنان به اصول و اندیشه‏های مارکسیسم همکاری لازم را با یکدیگر به عمل می‏آورند و علاوه بر این نوع فعالیت‏ها، از فعالیت علمی هیچ گاه غافل نمی‏شد. آقای کمره‏ای از آن دوران که با آقای طالقانی مأنوس بوده است، چنین می‏گوید:
«ما با هم جلساتی داشتیم و در این جلسات نهج‏البلاغه را با آقای طالقانی مجاهد، در مورد نقشه پیاده کردن دولت امیرالمؤمنین مورد مطالعه قرار دادیم. بخصوص خطبه بیعت‏با امیرالمؤمنین را که خطبه‏ای است انقلابی. درصدد برآمدیم دو نفری نهج‏البلاغه را تجزیه کنیم و کتب و کلمات را که مشتملات نهج‏البلاغه است، هر خطبه‏ای را به ضمیمه قطعات مناسب آن در یکجا جمع‏آوری کنیم. نهج‏البلاغه بیست و دو کتاب شد، مقدماتی بر آن نوشتیم و در معیت آقای طالقانی در ماه رمضان پس از نماز در مسجد شاه‏آباد و در مسجد مرحوم حاج سیدمصطفی حجازی من دیکته می‏کردم و صفحه را تصفح می‏کردم و قطعات متناسب را تعیین می‏کردم و آقای طالقانی یادداشت می‏کردند. الآن دفترچه تجزیه نهج‏البلاغه به خط آقای طالقانی در کتابخانه من موجود است‏».
طالقانی فعالیت علمی، فرهنگی و حتی سیاسی خود را با این پیش فرض آغاز کرد که اگر روحانیان و مجتهدان مصلح به جوانان مبارز و حرکت‏بخش طرح و نقشه مهندسی اجتماعی اسلام را ارائه ندهند، بطور طبیعی جوانان سرشار از انرژی و فعالیت‏به سمت امثال مارکس، لنین و استالین جذب خواهند شد و از آنان پاسخ سؤال خود را خـواهـند خـواسـت. طالقـانـی نـسـبـت بـه جوانان، دیدی عاشقانه و مشفقانه داشت و اگر با جوانان، از هر مکتب و ایدئولـوژی‏ای که بودند، با مهربانی و نرم‌خویی رفتار می‏کرد به این دلیل بود که اعتقاد داشت جوان پاک است و زمینه رشد و تعالی و تکامل او بسیار است. بدین سان طالقانی از شهریور 20 به بعد فعالیت‏خویش را بیشتر در جبهه فرهنگی جهت ارائه‌اندیشه و معارف ناب اسلامی قرار داد. به خاطر همین فعالیت‏های فرهنگی و اسلامی که از سال‏های ‏17 - 1318 آغاز کرده بود و عمامه به سر بود، رژیم رضاخان وی را دستگیر و به مدت 50 روز زندانی می‏کند که در نهایت‏با ضمانت آزاد می‏گردد.
پس از پایان جنگ دوم جـهـانی (1322- 1317) و به دنبال شورش کمونیست‏ها و تـجـزیـه‏طـلـبــان در آذربایجان به رهبری پیشه‏وری، طالقانی از سوی علما و مجامع دینی و مذهبی به آن منطقه اعزام می‏شود و پس از بررسی مسائل و توقف 10 روزه در آنجا، درباره اوضاع و احوال آن منطقه چنین می‏گوید:
«تجزیه نشدن آذربایجان از ایران چندین علت داشت. ولی از جنبه داخلی می‏دانید که مؤثرترین ضربه به تجزیه‏طلبان، بنا به اعتراف رئیس دولت وقت (قوام السلطنه)، فوت مرحوم آیت‏الله ابوالحسن اصفهانی مرجع شیعیان بود. عزاداری ایشان چنان آذربایجان را تکان داد که تجزیه‏طلبان با هر قدرت تا مدتها نتوانستند از بروز نتایج این احساسات جلوگیری کنند و مردم مسلمان آن سرزمین عملاً به آنان فهماندند که عمیق‏تر و پایدارتر از این قدرتهای موقت قدرت ایمان است که بالاخره دست متجاوز را کوتاه می‏کند. لذا پس از برگشت‏به تهران از مشاهدات و مطالعات خود بیش از پیش متوجه شدم که انحراف‌های فکری عده‏ای از مردم و جوانان و عواقب آن خطر بزرگی برای تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است‏به نابودی و تجزیه آن بکشد و تکلیف شرعی خود دانستم که اهتمام بیشتری در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن می‏کوشیدم برای سخنرانی، بحث و انتقاد بر محور اصول برهانی خداپرستی و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستی و کمونیستی بنمایم. در نتیجه سپاهی از دانشجویان برای بحث و فهم اصول اسلامی و مقایسه آن با اصول مادی تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج از دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید و بر محور همین فکر و نظر، انجمن اسلامی دانشجویان که در سال 1322 تشکیل شده بود و پس از آن (انجمن اسلامی) معلمین و اطباء تشکیل گردید.»
طالقانی تشکیل انجمن‏های اسلامی پزشکان، معلمان و دانشجویان دانشگاه‏ها را در دهه 20 که بحرانی‏ترین دهه برای رژیم و مخالفان آن بود، با اهداف ذیل تبیین و تحلیل می‏کند:
الف) وظیفه کلی و دینی این بود که جوانان با بحث آزاد، اصول دین را دریابند. زیرا از نظر علمای اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت.
ب) وظیفه خاص دیگری که پیش آمده بود، مبارزه‏ای منطقی با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیلکرده‏های ما را می‏رفت فرا گیرد.
طالقانی با توجه به این مقدمات و با آن دید اسلامی و جهانی خود، احساس تکلیف سنگین می‏کند که اصول اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی اسلام را برای مسلمانان داخل و خارج کشور احیا کند. این وظیفه را نخست نسبت‏به کشور خود احساس می‏کند که سابقه تاریخی و درخشانی در علم و تحقیق، بخصوص علوم اسلامی دارد. از این رو، طالقانی علاوه بر فعالیت‏سیاسی بیشتر به مسائل فرهنگی و آموزشی توجه داشت و بدین خاطر مسجد هدایت را از دهه 20 محل وعظ و خطابه خود قرار داد. او مسجد هدایت را نمونه‏ای از مساجد صدر اسلام در مکه و مدینه قرار داد که در آن مجاهدین و مبارزین گرد هم می‏آمدند و به شور و مشورت می‏پرداختند. یکی از نمازگزاران قدیمی مسجد هدایت در این‌باره چنین می‏گوید:
«از زمانی که مسجد هدایت‏به شکل کنونی آن ساخته شد، رفته رفته دانشگاهیان و جوانان تمایل زیادی به آمدن به آنجا از خود نشان دادند. مطالبی که در آنجا به وسیله آیت‏الله طالقانی بیان می‏شد برای همگان تازگی داشت و ما هیچ کدام مطالب را آنگونه از زبان هیچکس تا آن روز نشنیده بودیم. جذبه و بحث و گیرایی و ملموس بودن صحبت‏ها، جوانان را بیشتر جذب می‏کرد. شب‌های جمعه از هفتاد و هشتاد کیلومتری تهران می‏آمدند برای شنیدن صحبت‏های آقا.»
طالقانی در مسئله نهضت ملی نفت که دو گروه ملیون و مذهبیون فعالیت داشتند که در نهایت این دو گروه به وادی اختلاف کشانده شدند، سعی در متحد کردن آن‏ها داشت و همواره در تلاش بود که جلو تفرقه نیروهای مبارز علیه رژیم را بگیرد. در این باره خود ایشان می‏گوید:
«عوامل استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعف‌ها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت‏ها را پیش بردید، فدائیان گفتند ما حکومت تامه اسلامی می‏خواهیم، به آنها می‏گفتند دکتر مصدق بی دین است، یا به دین توجهی ندارد و خواسته‏های شما را نمی‏خواهد انجام دهد، آنها به دکتر مصدق می‏گفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند، باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان می‏خواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم، دیدم نمی‏شود، امروز صحبت می‏کردم، اما فردا می‏دیدم که دو باره چهره‏ها عوض شده؛ باز خصومت و توطئه.»
طالقانی بعد از کودتای 28 مرداد روش جدیدی در مبارزه بر ضد رژیم در پیش گرفت و به کار جمع‏آوری نیروهای قدیمی اعم از ملی و اسلامی و تشکیل هسته‏های جدید مبارزات اسلامی پرداخت و موفق به تشکیل نهضت مقاومت ملی گردید که تا سال‏1339 فعال بود. در این دوره عناصر ارزنده‏ای از این نهضت ‏بازداشت‏شدند و از جمله طالقانی به زندان رفت که یک سال به طول انجامید. طالقانی در این دوره علاوه بر فعالیت‏سیاسی و مذهبی در راستای نشر فرهنگ اسلامی، در مسیر پژوهش‏های سیاسی‏اش کتاب «تنبیئ‌الامه و تنزیئ المله‏» آیت‏الله نائینی را با مقدمه و پاورقی و توضیحات خود به چاپ می‏رساند. سپس دست‏به تألیف کتاب «اسلام و مالکیت‏» می‏زند که در طی یک سال بنا به گفته خود طالقانی دو بار تجدید چاپ می‏شود.
طالقانی برای ایجاد جامعه‏ای به دور از جنگ و خونریزی و دارای امنیت و عدالت در گستره جهان اسلام و در نهایت جهان بشریت، به همفکری و مشورت علما و اندیشمندان اسلامی می‏پرداخت. وی در این راستا در طول دهه 1330 به همراه عده‏ای از علما در کنگره شعوب المسلمین کراچی شرکت کرد و در کنگره بین‏المللی قدس که همه ساله از نیمه دوم دهه 30 در بیت‏المقدس تشکیل می‏شد، حضور داشت و در سال 1338 به نمایندگی از آیت‏الله بروجردی برای شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب در قاهره به کشور مصر رفت و پیام آقای بروجردی را به شیخ شلتوت رئیس الازهر رساند.در سال‏1339 به دنبال شروع انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی، فعالیت‏های طالقانی به اوج خود می‏رسد و مسجد هدایت‏به ستاد مبارزاتی علیه استبداد و خفقان تبدیل می‏شود. به دنبال اوجگیری این مبارزات، جلسات مسجد هدایت‏به وسیله عوامل رژیم سرکوب و تعطیل می‏شود، اما این جلسات در منزل اشخاص مختلف تشکیل می‏شود. طالقانی به همراه شهید مطهری در این جلسات به تحلیل مسائل اجتماعی و افشای رژیم می‏پردازند. طالقانی در سال 1340 در تشکیل نهضت آزادی مشارکت نموده و در همان سال به زندان می‏افتد. وی درباره انگیزه‏ها و اهداف پیوستن خود به اعضای مؤسس نهضت آزادی چنین می‏گوید:
«ایمان و خلوص نیت و استقلال فکری و اصالت‏خانوادگی که مؤسسین آن داشتند، با اخصی از علما و روحانیون که در این مورد صاحب‏نظرند و تشخیص تکلیف دینی و استعانت و استخاره از قرآن کریم عضویت آن را در هیأت مؤسس اولیه پذیرفتم، با توجه به گرفتاری‌های دیگر و انجام وظایف روحانیت قبول این مسئولیت ‏برایم دشوار بود... تنها مسئولیتی که در این جمعیت‏به عهده گرفته‏ام، همان راهنمایی به اصول و احکام عالیه اسلام است که جزو مرامنامه باشد و پاسخ به پرسش‌ها و روشن کردن افراد و جوانان و جوابگویی مسائل مطروحه در این حدود.»
دولت ایران در سال 1341 لایحه انجمن‏های ایالتی و ولایتی رامطرح می‏کند که مورد مخالفت علما و مراجع تقلید ایران قرار می‏گیرد و هر کدام از آن‏ها با تلگراف‏های جداگانه‏ای به شاه خواستار عدم تصویب این لایحه در مجلس شورای ملی می‏شوند. طالقانی نیز در زمره علمای مخالف بوده است. در نهایت رژیم مجبور به عقب‏نشینی می‏شود و رسماً اعلام می‏کند که از تصویب این لایحه صرف‏نظر کرده است. اما در بهمن 1341 رژیم ترفند دیگری به کار می‏گیرد و آن، اصول و لوایح شش گانه‏ای بود که از سوی شاه به مردم عرضه می‏شود تا آنان درباره لوایح به صورت رفراندوم اظهار نظر کنند. روحانیون، علما و مراجع این بار نیز مخالفت می‏کنند و طالقانی نیز که به اتفاق دیگر روحانیون و سران نهضت آزادی با این مسئله مخالفت نموده بود راهی زندان قزل قلعه می‏شود. وی در این باره می‏گوید:
«روز سوم بهمن ماه 1341 مأمورین سازمان امنیت‏بدون اجازه و تشریفات قانونی وارد خانه من شدند و مرا، با حال کسالت و بیماری به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهی و به چه جرمی؟! و به استناد به کدام یک از موارد قوانین اساسی و حقوق بشری، هنوز نمی‏دانم... مقارن با زندانی کردن من عده زیادی از علما از پیرمرد نود ساله تا جوان‏ها از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران تا کاسب و کارگر و بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستان‏ها به زندان کشیدند. به چه بهانه؟! به این بهانه که روز ششم بهمن قرار است‏شش ماده مصوبه در معرض تصویب و رفراندوم گذارده شود تا آزادانه؟! مردم! رأی موافق و مخالف! خود را ابراز دارند. ما هم صاحب رأی بودیم و نه خود و هیچ مرجع صلاحیت‌دار و نه ملت ما را از مهجورین در اظهار نظر نشناخته، چرا باید زندانی شویم و از دادن رأی و اظهارنظر محروم باشیم... با آن‌که علما طبق نص صریح اصل دوم متمم قانون اساسی نسبت‏به هر طرحی از جنبه اسلامی حق نظر و قبول یا رد آن را دارند... پس از آن‌که به زندانم کشیدند به حسب معمول و برای پرونده‌سازی و صورت قانونی درست کردن، اشخاصی که آماده برای بازجویی و ساختن پرونده هستند و برای همین کار پرورش یافته‏اند، در تاریخ‏9/11/1341 مشغول بازجویی شدند، محور سؤالات درباره شش ماده بود.»
رژیم پس از حدود 5 ماه، طالقانی را در اوایل خرداد 1342 آزاد می‏کند و ایشان از موقعیت استفاده کرده، در دهه محرم 1342 در مسجد هدایت‏به منبر می‏رود و به بیان برنامه‏های امریکایی انقلاب سفید و ستم‏هایی که بر مردم روا می‏دارند و جنایاتی که اعمال می‏کنند، می‏پردازند. علاوه بر فعالیت‏ها و سخنرانی‏ها، وی به نوشتن و نشر اعلامیه‏ای خطاب به افسران ارتش بوده است، صادر می‏کند.
پیرو این فعالیت‏ها، احساس می‏کند که رژیم درصدد دستگیری وی است. از این رو، شب دوازدهم محرم 1342 از رفتن به منبر در مسجد هدایت‏خودداری می‏کند و به ناچار چند روزی در لواسانات مخفی می‏شود. پس از کشتار پانزده خرداد 1342، اعلامیه‏ای با عنوان «دیکتاتور خون می‏ریزد» از طرف نهضت آزادی صادر می‏شود. دستگاه امنیتی رژیم مطمئن بود که محرک اصلی این اعلامیه طالقانی است و درصدد دستگیری وی برمی‏آید که در نهایت در تپه‏های لواسانات وی را دستگیر می‏کند. محمد بسته نگار داماد طالقانی درباره چگونگی دستگیری ایشان می‏نویسد:
«آیت‏الله طالقانی خود در زندان تعریف می‏کرد که صدای غرش خودروهای ارتشی در کوهستان پیچید و من نگران شدم که این جنایتکاران برای پیدا کردن من نسبت‏به روستائیان بیگناه به هر جنایتی دست‏برنند، لذا بر فراز تپه‏ای رفتم و دست تکان دادم و صدایشان زدم، همگی شگفت زده به طرف من آمدند و گفتند چند روز است دنبال شما می‏گردیم. به آنان گفتم من اینجا بودم، شما بیخود این طرف و آن طرف می‏گردید. به هر حال در 22خرداد همراه آنان به زندان قصر آمد و در زندان شماره 2 قصر، جدا از دیگر یاران زندانی شد.»
پس از خرداد 42 طالقانی به 10سال زندان محکوم شد. وی پس از محکومیت، برنامه تربیتی و سازندگی خویش را در زندان آغاز می‏کند. زندان تبدیل به مکتب درسی وی می‏گردد و تفسیر قرآن وی هفته‏ای سه شب و سایر سخنرانی‏ها و دروس وی در زندان برای زندانیان سیاسی آرام جان بوده است. تألیف سه جلد تفسیر «پرتوی از قرآن‏» و تکمیل کتاب «اسلام و مالکیت‏» از آثار سال‏های زندان پس از خرداد 1342 وی می‏باشد.
باید گفت که طالقانی در زندان، در احیای دوباره قرآن و در متن زندگی قرار دادن آن و زدودن غبار از چهره نورانی آن، نقشی فراموش ناشدنی داشت. در این دوره از زندان با افراد مجاهدین خلق مثل حنیف نژاد و سید محسن و دیگران آشنا می‏شود و به پرورش روحی و معنوی آنان می‏پردازد.
رژیم پهلوی سرانجام بر اثر فشار افکار عمومی و واکنش‏های بین‏المللی، او را در سال‏1346 آزاد می‏کند. در سال 1348 در خطبه نماز عید فطر، ضمن یک سخنرانی پر شور به بحث درباره خلقت انسان، بعثت پیامبران و برقراری حکومت اسلامی می‏پردازد و در پایان نظر مردم را به مسئله فلسطین جلب می‏کند. فرازی از سخنان وی در آن روز به قرار ذیل است:
«مصیبت دیگر که آواره‏های فلسطین دارند، مگر کم مصیبت است. مردمی که بیست‏سال، متجاوز از بیست‏سال در بیابانها زندگی می‏کنند و بانگ می‏زنند، به وجدان بشریت، به مردم دنیا که به داد ما برسید، آنها به جای این‌که به دادشان برسند، با بمب‏های ناپالم بر سرشان می‏ریزند. این مصیبت نیست؟ این گرفتاری نیست؟»
در سال‏1349 زمینه‌سازی برای نفوذ و دخالت‏شرکت‏های امریکایی در ایران هر چه بیشتر نمایان‏تر شده بود و رژیم نیز برای جشن‏های دوهزار و پانصد ساله برنامه‏ریزی می‏کرد. شهید سعیدی با این جریان به مخالفت‏برخاست و با صدور اعلامیه‏ای علیه سرمایه گذاری خارجی و نفوذ روزافزون امریکائیان در ایران، موضع گرفت. رژیم، شهید سعیدی را به این جرم دستگیر و روانه زندان می‏کند و پس از اندکی وی را در زندان قزل قلعه به شهادت می‏رساند. طالقانی پس از شنیدن خبر شهادت شهید سعیدی ابتدا به منزل آن شهید رفته، سپس همراه با جمعیتی به مسجد موسی بن جعفر در خیابان غیاثی که شهید سعیدی در آن اقامه جماعت می‏کرده، می‏رود و در آنجا مراسم ختم برای آن مرحوم برگزار می‏کند. رژیم فردای آن روز طالقانی را دستگیر می‏کند، ولی بر اثر فشار افکار عمومی و ترس از مردم دو روز بعد او را آزاد می‏کند.
طالقانی از یک سو، دغدغه تحول فکری و اندیشه‏ای مردم ایران را داشت و همواره سعی می‏کرد که ملت ایران از حاکمیت استبداد و نفوذ بیگانگان در امان باشند و به صورت مستمر علیه استبداد و نفوذ استعمار مبارزه می‏کرد و از سوی دیگر، دغدغه سرنوشت مسلمین جهان را نیز در سر داشت. از این رو، در سال‏1349 همانند سال 1348 درباره فلسطین صحبت می‏کند و در عید فطر همان سال، فطریه برای مسلمانان آواره فلسطین جمع می‏کند. در این سال شهید مطهری و زنده یاد شریعتی که در حسینیه ارشاد فعالیت فرهنگی داشتند، طالقانی را در این امر اسلامی و انسانی یاری می‏کنند و مبالغ زیادی از حسینیه ارشاد و دیگر مراکز مذهبی و مساجد برای مردم فلسطین، فطریه جمع‏آوری می‏شود. این اقدام طالقانی، مطهری و شریعتی سرآغازی می‏شود بر گسترش این اقدام روشنگرانه به اماکن و مساجد دیگر شهرهای ایران که رژیم در عید فطر 1350 دیگر به طالقانی اجازه حضور در مسجد هدایت را نمی‏دهد و وی را دستگیر و در حالت‏بیماری به زابل تبعید می‏کند. محمد بسته نگار در این زمینه چنین شرح می‏دهد: «در عید فطر سال 1350 مأموران رژیم، خانه آیت‏الله طالقانی را به محاصره درآوردند و مانع ورود او به مسجد می‏شوند و یک ماه بعد او را به زابل تبعید می‏کنند.»
یـکـی دیـگـر از فعالیت‏های طالقانی در اواخر دهه 1340 حـمـایـت از مبـارزه مسلحانه علیه رژیم بود که در حال شکل گرفتن بود. ایشان با سازمان‏های مسلحانه مسلمان ارتباط و همکـاری داشـت و راهنمـایـی‏های لازم را چه از جنبه فکری و چه از جنبه عملی به آنان می‏کرد. این نوع شیوه برخورد و مبارزه با رژیم و استبداد نه در دهه 40، بلکه از دهه 20 در اندیشه طالقانی بود. از زمانی که تفسیر قرآن خویـش را در مسجـد هدایت‏شروع کرد، این اندیشه را ترویج داد و حتی شهید نواب صفوی که بعد از شهریور 20 اولین اقدام مسلحانه را انجام داد، از شاگردان مکتب طالقانی در آن مسجد بود.
بنابراین، می‏توان گفت که تفسیر قرآن او شالوده مبارزه مسلحانه را علیه استبداد ریخت و همین تعالیم ناب اسلامی و قرآنی بود که همراه با دیگر عوامل به مبارزه علیه استبداد پهلوی شدت بخشید. آقای هاشمی رفسنجانی در این باره می‏گوید: «تأیید ایشان (طالقانی) از مبارزات مسلحانه تأثیر بسیاری در جامعه مذهبی داشت.»
ارتباط طالقانی با سازمان‏های مسلحانه و همین طور مطرح ساختن مسئله فلسطین به عنوان مسئله روز برای ایرانیان موجب شد که «کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی تهران‏» به دستور مستقیم ساواک، وی را در سال 1350 دستگیر و به مدت 10 سال به زابل تبعید کند. این تبعید موجب اعتراضات همگانی و شخصیت‏های بزرگ از جمله آیت‏الله احمد آشتیانی گردید. مرحوم آشتیانی طی نامه‏ای به شهربانی کل کشور که رونوشت آن را به ساواک و دادرسی ارتش ارسال داشت، اعتراض خود را نسبت‏به تبعید طالقانی اعلام داشت و خواستار رفع گرفتاری از ایشان گردید. متن نامه وی که در تاریخ 15/10/1350 صادر شده است ‏به قرار ذیل است:
«به قرار اطلاع حضرت حجت‏الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمود طالقانی به زابل تبعید و در حال بیماری زندانی شده‏اند و از ملاقات با ایشان جلوگیری می‏شود. انتظار می‏رود هر چه زودتر رفع گرفتاری از معظم له شده و اینجانب را مستحضر نمایید.»
رژیم شاه تحت تأثیر فشارهای علما و شخصیت‏های مذهبی و نیز با در نظر گرفتن مصالح خاصی که طبق آن مأمورین محلی رژیم، اقامت ایشان را در زابل خلاف مصلحت می‏دانستند، در حکم صادره برای وی تجدید نظر نموده و با تقلیلی در آن، محل اقامت اجباری ایشان را از زابل به «بافت کرمان‏» تغییر می‏دهد؛ ولی از آنجا که طالقانی چه در زابل و چه در بافت مرجعی برای راهجویان و رهبری برای هدایت و روشن کردن مستضعفان بود، رژیم تحمل تبعید وی در آنجا را نیز نمی‏کند و بالاخره پس از 18 ماه دوری از تهران، وی را در خرداد ماه 1352 به تهران بازمی‏گرداند. پس از بازگشت از تبعید، طالقانی دیگر به مسجد هدایت نمی‏تواند برود و در نتیجه جلسه تفسیر و خطابه خویش را به ناچار در منزل خود برقرار می‏کند و به فعالیت علمی، تفسیری و سیاسی ادامه می‏دهد و با انقلابیون تماس‏های مستقیم و غیر مستقیم برقـرار مـی‏کـنـد. در مجموع فعالیت‏های دهه 40 و ابتدای دهه 50 موجب شد که شاه در برخی محافل خصوصی از دست طالقانی اظهار درماندگی بنماید. از استاد سید غلامرضا سعیدی نقل می‏کنند که:
«محمدرضا گفته بود که پدرم را سید حسن مدرس بیچاره کرد و خودم را سید محمود طالقانی. نمی‏دانم چکار کنم.»
نیمه اول دهه 50 در ایران جو خفقان بشدت حاکم بود و رژیم احساس می‏کرد که دیگر موانعی بر سر راه او نخواهد بود و به خیال خود امام (ره) را تبعید کرد و بسیاری از انقلابیون نیز در زندان به سر می‏بردند. طالقانی نیز فعالیت‏خود را در منزل خویش متمرکز ساخته بود. اما به یکباره طلاب حوزه علمیه قم در سالروز قیام 15 خرداد در سال 1354 دست‏به تظاهرات می‏زنند که در نهایت‏حدود 350 تن از طلاب دستگیر و تعدادی از آنان به سربازی و زندان‏های شاه روانه می‏شوند. دستگیری‏های انقلابیون دیگر آغاز می‏شود و طالقانی نیز در پائیز 1354 دستگیر می‏شود و پس از محاکمه با 10 سال محکومیت‏به زندان منتقل می‏شود. سرانجام مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) علیه رژیم پهلوی دوم در سال‏های ‏1357-1356 اوج می‏گیرد و تبدیل به انقلابی شکوهمند می‏شود. رژیم در یک واکنش آشکار و انفعالی و برای فروکاستن از قهر انقلابی مبارزان و مردم مسلمان به آزاد کردن فرزندان امت انـقـلابـی مـی‏پـردازد. طالقانی نیز پس از 40سال مبارزه، تبعید و زندان، در شامگاه هشتم آبانماه‏1357 بر اثر قیام خونین و حماسه آفرین ملت ایران، از زندان قصر آزاد می‏گردد. آن روحانی بزرگ و کوه استقامت، احساسات و عواطف خود را از روزهای نخستین آزادی‏اش، چنین بیان می‏کند: «همین که در آن وقت‏شب از زندان بیرون آمدم، آنچه را درباره تولد تازه و حرکت‏خروشان مردم در روزنامه‏ها خوانده بودم و به وسیله اشخاصی که به زندان می‏آمدند، شنیده بودم، به چشم خود دیدم. در همان لحظه احساس کردم که با مردمی دیگر روبه‌رو هستم. مردمی به حرکت در آمده، لباس غفلت و سستی قرون از تن به در کرده و عازم به سوی هدف. از مبدأ الله در مسیر لااله‌الاالله، و در پشت‏سر سالک آگاه به راه، روح الله. قصد داشتم در همان شب به دیدن آقای منتظری بروم، زیرا از رادیو شنیدم که ایشان هم از زندان آزاد شده‏اند، اما موج جمعیت اختیار را از من سلب کرد، مرا با خود برد. آرزوی چهل ساله‏ام برای به میدان آمدن مردم، بیش از حد انتظار، تحقق می‏یافت. به آقای منتظری تلفن کردم و از این که نتوانسته‏ام خدمتشان برسم عذر خواستم. دیدم ایشان هم همان نظر و احساس مرا داشته‏اند.
در زندان شنیدم مرا آزاد کرده‏اند، پیش خود گفتم، یکی دو ماه در یک بیمارستان استراحت می‏کنم، شاید بیماری های جسمی‌ام کمتر شوند، اما همین که این مردم را با چنین جوش و خروش دیدم همه خستگی‏ها و دردها و رنج‏ها از تنم رخت‏بربست‏خود را شاداب و بانشاط یافتم.»
وی پس از آزادی از زندان با رهبری انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) که در آن زمان در نوفل لوشاتوی فرانسه مقیم بود، همواره در تماس بود و مشاوره‏های لازم را با رهبری انقلاب انجام می‏داد و به هدایت جریان امور در داخل کشور می‏پرداخت. وی با هماهنگی با رهبری انقلاب تصمیم گرفت علی‏رغم حکومت نظامی در تاسوعای حسینی سال‏1357 اعلان راهپیمایی کند تا بدین وسیله بتواند حکومت نظامی را در هم بشکند و قدرت مردم مسلمان ایران را به جهانیان بنمایاند. اعلام راهپیمایی از طرف عموم ملت و مبارزان مورد تأیید و استقبال قرار گرفت و دریایی از آدم‏ها در آن روز به حرکت درآمدند و در حقیقت ایران را به حرکت درآوردند و جهان را به شگفتی؛ و امید مستکبران و شاه را به سراب تبدیل کردند. طالقانی در اعلامیه خود که در تاریخ 14/9/1357 صادر شد، چنین می‏گوید: «اینک بار دیگر برای رساندن ندای حق‏طلبانه ملت مسلمان ایران به گوش جهانیان‏» ما روز یکشنبه را که مصادف با تاسوعای حسینی است‏به راهپیمایی بزرگی که همه طبقات را در بر بگیرد اختصاص می‏دهیم، باشد که دستگاه حاکمه لجوج و سفاک و نیز دول حامی او و محافل انسانی و آزاده‏ای که همواره به حمایت و دادخواهی ملت‏های مظلوم شهره شده‏اند، از این حرکت قانونی و مسالمت‏جویانه ملت ایران به هوش آیند و مردم ما را برای حاکمیت‏بر سرنوشت‏خود آزاد بگذارند... بدیهی است در سایر شهرها و قصبات نیز برادران و خواهران در نهایت نظم و ترتیب و با هدایت و رعایت نظرات بزرگان مبارز شهر و پیشوایان محترم مذهبی خود این برنامه‏ها را با شکوه هر چه بیشتر اجرا خواهند نمود.
طالقانی پس از انقلاب اسلامی تا لحظه‏ای که چشم از جهان فرو بست، در راه خدمت‏به اسلام، انقلاب و ملت، پر تلاش بود و در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی حضور داشت. نخستین نماز جمعه را در تهران برپا نمود و در ضمن خطبه‏ها در برابر تجزیه‏طلبان، عوامل مشکوک و ضدانقلاب موضع می‏گرفت و به نصیحت آنان می‏پرداخت و در فرو نشاندن بحران‏هایی که در ابتدای انقلاب دامنگیر انقلاب شده بود، نقش اساسی و مؤثر داشت. از ویژگی‏های برجسته طالقانی یکی این بود که به رغم تأثیرگذاری در تاریخ و پیروزی انقلاب اسلامی، خود را هرگز مدعی رهبری نمی‏دانست و همواره خود را به عنوان رهرو امام و ولایت قلمداد می‏کرد و همیشه سعی می‏کرد که همه گروه‏ها عشق به ولایت داشته باشند و رهبری امام خمینی(ره‏) را پذیرا باشند. او با شکوه تمام این جمله را بازگو می‏کرد که: «من رهبری قاطع ایشان را (امام خمینی(ره)) برای خودم پذیرفته‏ام و همیشه سعی کردم که از مشی این شخصیت‏بزرگ و افتخار قرن و اسلام، مشی من خارج نباشد.»سرانجام بعد از پنجاه سال تلاش مداوم برای احیای اسلام و به صحنه آوردن قرآن و عمل به سنت رسول‏الله و پس از عمری مبارزه با استعمار، استبداد و به جان خریدن انواع شکنجه‏ها، تلخی‏ها و محرومیت‏ها، با ایمانی راسخ به خدا و هدف‏های اسلامی در ساعت 45/1 دقیقه بامداد روز19 شهریور1359 دار فانی را بدرود گفت و به سوی معبود خویش شتافت.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات