* هنری لویی، در کتاب «ستایش روشنفکران» (1978) در تعریف قشر «روشنفکر» چنین میگوید: «روشنفکر، یک اسم خاص از جنس مذکر برای طبقهای اجتماعی – فرهنگی است که در قرن نوزدهم، همزمان با جریان «دریفوس»، در پاریس متولد شد و به این علت که در پایان قرن بیستم، قادر نبود تا تداوم تاریخی خود را به آن شکلی که در نیمه اول قرن بیستم داشت، حفظ کند، در همان پاریس و همزمان با مرگ ژان پل سارتر در سال 1980، در گذشت».
همچنان که ملاحظه میکنید چنین تعریفی از روشنفکران در برگیرنده عده خاصی است. همین تعریف مورد پذیرش روشنفکرانی چون آناتول فرانس و ژولین بندا هم بوده است. در حالی که از نگاه آنتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی، روشنفکران کثرت دارند. یعنی در نزد او، هر کس که امروزه در یکی از حوزههای اجتماعی مدرن مشغول کار و فعالیت باشد و با تولید و توزیع دانش ارتباط داشته باشد، روشنفکر تلقی میشود. او در کتاب «یادداشتهای زندان» (Prison Notebooks) نوشت: «بنابراین میتوان گفت که همه آدمها روشنفکر هستند. ولی همه آنان نقش روشنفکر را در جامعهها ایفا نمیکنند». این کثرت روشنفکری از نگاه او به دو گروه، روشنفکران سنتی (Traditional, Intellectuals)، نیز روشنفکران ارگانیک Organic Intellectuals تقسیم میشود. شما برای تعریف روشنفکر و مقوله روشنفکری کدام جانب را مدنظر قرار میدهید؟ شما به کثرت این عده اعتقاد دارید یا قلت آن؟
** تاجیک: من برای تعریف و تشخیص روشنفکر از رویکردهای جدید استفاده میکنم. با این چارچوب معرفتی، میتوانم یک تعریف آزادانه از مفهوم «روشنفکر» ارائه کنم. به تصور من، روشنکر یک «دال» مستمر، با «مدلول» واحد در طول تاریخ نبوده است. به عبارت دیگر، «دال» روشنفکر در بستر گفتمانهای مختلف و متفاوت، پدیدار شده است.
همان طور که شما اشاره کردید، تعاریف متفاوت میشود. شخصی چون گرامشی، تعریف خود را از روشنفکر را تقریبا به همه تعمیم میدهد. در حالی که برخی دیگر بر عدهای خاص اشاره دارند. به نظر من روشنفکر، چون از بسترهای گفتمانی زمان خود گریزی ندارد، میتواند در همان چارچوب فعالیت کند. از این جهت آن فردی که در درون یک گفتمان، استعداد مهار دالهای شناور را داشته باشد و قادر باشد، مدلولهایی را که انطباق به نظام دانایی یک جامعه داشته باشد، تولید کند و نیز این توانایی را داشته باشد که گفتمان رهایی بخش، تولید کند، یک روشنفکر تلقی میشود.
از منظر دیگر، یک روشنفکر میتواند ایجادکننده یک گفتمان مشخص باشد و به اصطلاح (Founder of discursive) باشد، که ثقل مشخص، دقایق مشخص و عناصر مشخص دارد. در بستر گفتمانی متعدد، «دال» روشنفکر، ایستارهای متفاوتی را بروز میدهد. از این منظر میتوان او را ایدئولوژیک تعریف کرد یا میتوان روشنفکر ایستا داشت، وقتی که گفتمانها ایستا باشند. حتی میتوان او را در یک گوشه از اجتماع، فردی «رازدان» دانست.
* مثل کسی که دوست دارد از «برج عاج» بر قضایا و حوادث چشم بدوزد! یا به زبان «ادوارد سعید» در کتاب «نقش روشنفکران» مثل «تبعیدیها» عمل کند.
** تاجیک: بله، برج عاجنشین باشد. اما در هر صورت فصل این گونه روشنفکران دیگر سپری شده است. حالا روشنفکران به تعبیر میشل فوکو، «در پس تودهها» قرار گرفتهاند. یعنی ایده روشنفکران با حوادث خلق شده از سوی تودهها متجلی میشود. روشنفکران آن ایدهها را رنگ و لعاب تئوریک میبخشند.
از اینرو، روشنفکران واقعی آنانی هستند که قادر باشند دالهای شناور را مهار کنند و سپس مدلولهای شایسته و بایسته خود را عرضه نمایند. گفتمان ایجاد شده از سوی روشنفکر میباید رهگشا باشد. و در همان حال با نظام صدقی یک جامعه در انطباق قرار گیرد. پیش از این ما از رسالت جهانی(Universal) روشنفکر صحبت میکردیم. اما حالا، از رسالت محلی(Local) او باید سخن گفت. حالا فردی که بتواند به قول «کانت» از نابالغی خود کرده، بیرون بیاید و گفتمانسازی کند، میتواند در منزلت روشنفکران قرار گیرد.
* آقای دکتر، شما در صحبتهای خود، از تعبیر «میشل فوکو» درباره روشنفکر استفاده کردید. روشنفکرانی چون فوکو، ژیل دولوز و به طور کلی، پست – مدرنها، به روشنفکر چندان اعتقاد ندارند. تودهها دیگر برای آگاهی از مسائل، از آنها استمداد نمیکنند. برای فوکو روشنفکر یک مفهومی عجیب و غریب است. او میگوید: من هرگز در زندگی «روشنفکر» را ملاقات نکردهام. من به افرادی برخوردهام که رمان مینویسند. دیگرانی که بیماران را معالجه میکنند. مردمی را ملاقات کردهام که به فعالیتهای اقتصادی مشغول هستند و.... اما روشنفکر؟ هرگز!
تصور میکنم،چنین تعریف از منظر معرفتی فراتجدد، میتواند ما را به قبول و پذیرش سه گونه تیپ روشنفکر رهنمون کند؛ روشنفکران سنتی، مدرن و پست – مدرن. مثلا «سقراط» که وظیفهاش آگاهی انسانها از «ناآگاهی» آنان بود و به قول بندا (Benda)، شکل یک فیلسوف – شاه و یک روشنفکر بود، اما سنتی. همینطور مسیح که به زبان ژاک لو گوف، در شکل یک پیشهور، «فروشنده سخن» بودند. خیلی از آنان انقلابی نبودند. سخنرانان و متألهان و کلامیون خوب بودند؛ مثل آگوستین، سیسرو، بوناونتوره. اما روشنفکران مدرن و عصر جدید، انقلابی بودند. به زبان مارکس، دیگر به تفسیر جهان اکتفا نمیکردند و میخواستند جهان را تغییر دهند. ولتر، گوته، سارتر، کامو از این گونه بودند. و بعد از سارتر هم نسل فرامدرن مثل بودریار، دریدا و فوکو.
** تاجیک: فکر میکنم من و شما در مبانی معرفت شناسی از این سه تیپ روشنفکر تفاوتهایی داشته باشیم. من معتقدم که شاید از روی تسامح بتوان از سه گفتمان روشنفکر صحبت کرد ولی معتقد نیستم که بتوان گفتمانهای شفاف هم بین آنها – یعنی همان سه تیپ سنتی، مدرن و پست مدرن – ایجاد کرد.
به عقیده من، سه شکل مذکور، به نوعی در هم تداخل داشته و دارند. طبقهبندی شما در یک حلقه معرفتی «Same» و «Other» ایجاد میشود. یعنی رویکرد جدید روشنفکر جدید، از رهگذر محدود کردن و از بین بردن دیدگاههای قبلی ایجاد میشود. اما من میگویم که در گفتمان جدید نیز، نشانههای متن و گفتمان گذشته حضور دارد. همان طور که در پسامدرنیسم نیز نشانههایی از گفتمان مدرنیستی به چشم میخورد.
شاید برای طرح بحث نیاز به این سه شکل مرسوم داشته باشیم. اما این بدان معنا نیست که معتقد باشیم یک گفتمان روشنفکری شفاف در این سه حوزه حضور دارد. مرزها و مدلولهای گفتمانی در سیالیت است. یعنی هر گفتمان «other» خود را در متن «خود» میپرورد. یعنی بیشتر با «دیگر» یا «Other» خود آلوده شده است.
* آیا تیپهای مجزای روشنفکری این حق را دارند که از جانب دیگران و از طرف دیگران حدیث و سخن نقل کنند. این را از آن جهت میگویم که به هر حال این تیپها با استناد به این که از «حقیقتی» «Truth» آگاهی دارند که تودهها ندارند، مدعی سخنرانی از جانب «دیگران» هستند؟
** تاجیک: در این مورد من به دیدگاه «فوکو» استناد میکنم. وی معتقد است که هیچ «شأنیتی» برای صحبت کردن از طرف دیگران وجود ندارد. بگذار دیگری برای خود سخن بگوید. بگذار مردم جوامع مختلف، از جانب خودشان سخن بگویند. بستر گفتمانی «دیگر» به تعبیر «ریچارد رورتی»، کلمات نهایی متفاوتی دارد. شما نمیتوانید به توصیف دردها و آمال و آرزوهای «دیگران» بپردازید. میبینیم که خود «فوکو» در شکل یک روشنفکر، به جای صحبت کردن از طرف دیگران، به «دیرینه شناسی» و «تبارشناسی» مفاهیم میپردازد.
از این جهت، من این ایده را که روشنفکر به جای تودهها صحبت کند، نه ممکن میدانم، و نه در این کار شأنیتی میبینم.
* ولی تاریخ شاهد بوده است که در بسیاری مواقع این روشنفکران بودهاند که بیانگر آمال تودهها شدهاند. درست یا غلط، بالاخره چنین اتفاقی افتاده است.
** تاجیک: بلی اما روشنفکران همیشه از بستر علایق خود به مسایل نگریستهاند و از یک روایت شخصی، مفهوم کلی صادر میکنند.
* پس شما معتقدید که «روشنفکر اختصاصی» نمیتوان داشت؟
** تاجیک: بلی. ببینید، ما ممکن است که روشنفکر «انداموار» به زبان گرامشی، داشته باشیم. اما بالاخره تودهها در یک سطحی از آگاهی سیاسی، میتوانند مسایل را درک کنند و بفهمند، اما چون نمیتوانند بیانگر «درست» آمال و آرزوها باشند، نیاز به روشنفکر دارند.
* نیاز به یک «رابین هود»!
** تاجیک: بلی، آن شخص به علت استعدادی که دارد، میتواند مسایل کلی را به زبان آورد. اما همین جاست که عارضه مهمی روی میکند. و آن معضلی است تحت نام «دیرینهشناسی سکوت». در جوامع توسعه نیافته، مدام روشنفکران بودهاند که در خصوص آرزوهای مردم حرف زدهاند. یا حکام بودهاند که در تاریخ مسلط خود را نوشتهاند. اما آرزوهای واقعی مردم همیشه در هالهای از سکوت قرار گرفته است. فوکو میآید تا این «دیرینه شناسی سکوت» را بنویسد. سکوت آن مجنون و دیوانهای که از او صحبت شده، ولی او هرگز نتوانسته و این اجازه را نیافته تا خود سخن بگوید.
* برای همین است که در تمامی آثار فوکو «دیگران» یا «Other»ها از توجه و احترام ویژهای برخوردارند.
** تاجیک: بلی، همینطور است.