(دوماهنامه كيهان فرهنگي ـ بهمن و اسفند 1382 ـ شماره 208 ـ صفحه 22)
فلسفۀ تجدد در ايران مسألهاي پيچيده، دقيق و داراي ظرافتهاي فكري و تاريخي و حتي سياسي ـ اجتماعي بسياري است. بررسي اين مسأله علاوه بر توجه به زوايا و نكات و مسايل فراوان و فراهم آوردن مواد و منابع اوليه و متنوع كه گاه بسيار ناهمسان و ناهماهنگ نيز هستند، نوعي دستهبندي و بازيابي و بازسازيهاي فكري و علمي را نيز لازم خواهد داشت. اسبهاي سركش و كمتر مهارپذير اين تحقيق كه هر يك به راهي ميروند بايد توسط نوعي نگاه وحدتبخش و انديشه و نظريهاي مهاركننده و قابل قبول، جهت و هويت داده شوند.
از يك طرف، تاريخي به عمق چند سده لااقل از دهههاي قبل از عصر صفويه قرار دارد و از سوي ديگر ابعاد ماجرا سالهاي واپسين دهۀ سوم انقلاب اسلامي را نيز تحتالشعاع اهميت و صورت مسأله مهم و پيچيده و پر راز و رمز خود قرار داده است. آنچه در فصول دهگانه اين تحقيق فراهم آمده است ميتواند با اصول و عناوين ذيل، نوعي زمينه و فضاي مشترك را بسترسازي و آماده نمايد:
1- در روند تحقيق پيرامون ماهيت تجدد در ايران به نظر دو جريان متفاوت و تحولزا و تأثيرگذار قابل بررسي است، يكي نوعي «تجددزايي بومي» از بطن فرهنگ و متن جامعه قابل پيگيري و بررسي است و ديگر نوعي تحول نوگرايانه و تجددخواهانه است كه با «موج مدرنيته» و حضور مغربزمين در شرق و بخصوص كشورهاي اسلامي به وجود آمده است.
فلسفه تجدد در ايران
به نظر ميرسد موج اول تجدد با بيش از سه قرن تقدم تاريخي نسبت به موج دوم قابل تحقيق و پژوهش باشد؛ لذا ميتوان گفت آواي مدرنيته وقتي در ايران شنيده شد كه اين كشور نوعي تجددخواهي را در زمينههاي مختلف مدني حتي بعد از تأسيس كشوري مستقل و جديد پشت سر گذاشته بود. البته بايد گفت چندين ضربه سهمگين نظامي و سياسي از ابهت و شكوه و كارآمدي و رشد آن طرح اوليه كاسته بود.
با اين نظر به خوبي ميتوان دريافت، فرهنگ تجددپذيري در جامعۀ ايران هم در طليعۀ پنج قرن قبل و هم در سرآغاز دو قرن گذشته نسبت به هر دو موج تحولزا با نوعي نگاه و زمينه و بسترسازي مثبت و جذبكننده برخورد كرده است.
در يك جمعبندي مختصر در ابتدا ميتوان يادآور شد جريان نوگرايي در ايران با دو جريان جدا و منفك از هم قابل بررسي است، يكي تحول و نوزايي بومي و ملي است كه در اين كتاب با نام «تجدد» از آن ياد ميشود و ديگر تحول و نوزايي است كه به دنبال ورود مغرب زمين به ايران مطرح شده است.
2- انديشه «اصلاحطلبي ديني» كه با موج اسلامخواهي و سپس با نگرش شيعي همراه بوده است تا حد زيادي در مسأله تجددخواهي و تجددزايي مؤثر بوده است؛ اين انديشه از قرون اوليه اسلامي، كشور ايران را كه در همان زمان جزيي از «امپراطوري اسلامي خلافت» شد، دچار تحول و نوسان و دگرگوني ساخت.
از اين زاويه ميتوان گفت ايرانيان گاه با يك چشم به خليفۀ منحط شده بغداد و دستگاه رو به اضمحلال خلافت مينگريستند و گاه به حافظۀ تاريخي و طلب عدالت و ارزشهايي كه به خاطر آن اسلام را پذيرا شده بودند؛ نظر افكندند. مذهب سنت و جماعت هميشه نگاه اول را در ايرانيان غالب مينمود و چشم دوم غالباً به خاطر نگاه چشم اول، بسته يا نيم بسته نگاه داشته ميشد. با ضربۀ ديدن و سپس متلاشي شدن دستگاه خلافت با شمشير تيز مغولان، اين چشم نيمه بسته كم كم باز گرديد و آن حافظه تاريخي و طلب ارزشهاي اسلامي نه در نگاه تجدد به تاج و تخت خليفه، كه در خلافت قصرنشينان باب عالي از دودمان آل عثمان به تدريج زنده ميشد، بلكه در انديشه «امامت و ولايت» كه از سوي صوفيان خانقاء اردبيل ندا داده ميشد نضج گرفت و اين بود كه قزلباشان خيلي زود با مذهب جديد و انديشه نو، كشور و ملت و مدنيتي تازه را به دنيايي كه اندك زماني بود رنسانس اروپا را شاهد بود عرضه كرد. اين انديشه اصلاحات همچنان در دوره صفويان در شكل گرايشات ديني مختلف مذهب شيعه و سپس در دوران قاجاريه و سپس عصر مشروطه و تا به امروز به عنوان نوعي زمينه فكري در مسأله تجدد عمل نموده است، بدون اين زمينه فكري، نه تجدد بومي و نه مدرنيزاسيون، در ايران قابل شناخت نبوده و نيست.
3- نهضتهاي اسلامي بيدارگرايانه كه بعد از صفويان تا به امروز به وجود آمده است قسمت مهم آن با فلسفه تجدد در ايران و دو شاخه شدن در بعد ملي و بعد غربي در ارتباط است، چرا كه اين نهضتها با نوعي احساس «هويت ملي ديني» (در اين نگرش ملت و دين غير قابل تفكيك هستند) و با رويكردي نظري كه حافظه تاريخي خاصي را تداعي ميكند همراه بوده و در حقيقت به ظرافت و صرافت در پي تعادل بخشيدن به وضعيت جامعه ايران برآمده و «نسبت» ايران را كه با ورود غرب و فرهنگ آن برهم خورده است، دوباره بازيابي و بازسازي مينموده است. عمق بخشيده شدن شعائر و اصول نهضتهاي بيداري، در حقيقت تقويت مدنيت اسلامي ايران و تجدد بومي آن در نسبت منطقي و درست با مدرنيته غرب است و عكس آن نيز به نظر قابل ادراك باشد، يعني شكست يا سطحي بودن اين نهضتها يا متوقف شدنشان نيز به تقويت طرف دوم قضيه و مسخ هويت ملي و برهم خوردن تعادل فكري و فرهنگي جامعه ايران و برقرار نشدن نسبت منطقي با غرب و در حقيقت سلطهپذيري نسبت به آن فرهنگ و انديشه همراه بوده است.
با اين تمهيدات ميتوان گفت يك پاي قضيه تجدد در ايران به نهضتهاي اسلامي و سرنوشت آنها بسته شده است و منحني رشد يا انحطاط اين نهضتها با منحني رشد و توقف مجدد در ايران، ارتباط مستقيم و غير قابل انفكاكي داشته و در آينده نيز خواهد داشت.
4- آنچه در عنوان قبلي گفته شد در حقيقت در سرنوشت سه نهضت تاريخي مهم ايران يعني نهضت مشروطيت، قيام ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي قابل رويت است. بررسي ابعاد دو نهضت قبلي و تداوم و تحول و تكامل نهضت فعلي هر يك به تجدد برخورد و تلافي پيدا ميكند و بررسي هر طرف بحث، ميتواند ابعادي از طرف ديگر را روشن كند؛ به عنوان مثال كاميابيها يا ناكاميابيهاي نهضت نفت، يا مشروطيت، به نحو مؤثري به سرنوشت و ماهيت و تحولات تجددخواهي در ايران مربوط ميشود. هرچند كه انقلاب اسلامي معاصر نيز در مساله فلسفه تجددخواهي معاصر ايران به صورت يك معادله دوطرفه تأثيرگذار نسبت به تجدد قرار گرفته است. به اين ترتيب مسأله تجدد بومي و ملي از نظر رشد و انحطاط و ماهيت، به نحو مؤثر و چشمگيري به ماهيت اين حركتها و انقلابات تكيه كرده است.
چنانكه اين نهضتها هم در مرحله شروع و هم در ادامه راه و مرحله نظامسازي و رشد به مسأله تجددخواهي ملي، نظري جدي و ويژه داشته و نداشتن طرح و برنامه و اصول مدون در اين ارتباط از آسيبشناسيهاي جدي اين حركتها ميتواند محسوب شود.
5- مقوله مدرنيزم و مدرنيزاسيون در ايران به دو صورت قابل بررسي است: اول: بدون فضاي نهضتهاي اسلامي و در عدم تلاقي جدي با تجددخواهي بومي، دوم: با فضاسازي و در نظر داشتن زمينههاي نهضت اسلامي و در تلاقي جدي و تعامل تأثيرگذار با تجددخواهي بومي. در صورت اول: اين مسأله كليه ابعاد جامعه را درنورديده و صورتسازي خود را بر همه چيز تحميل كرده و در سه مرحله الف: ابزارسازي، ب: سياست و اجتماعيات و ج: عقايد و باورها، بدون كمترين مقاومتي ورود حاصل ميكند. در اين ورود قدرتمندانه و صورتسازي، همه چيز به ماده تفكر و سپس تصرف آن تبديل ميشود. در طول تاريخ دويست ساله مدرنيزم و مدرنيزاسيون در ايران، اين سه مرحله در ابعاد مختلف و در صحنههاي گوناگون قابل بررسي و تحقيق است.
6- حركت تجددخواهي، نوگرايي و نوسازي ايران در دوران صفويه با نهضت سياسي و فرهنگي قزلباشان شيعه مذهب شروع شد و در سيري تكاملي به نوعي تشيع فقاهتي و حقوقي به شكل مدنيتي نظاموار مبدل شد، لذا حركت تجددخواهي عصر صفويه به تمامه از ابتدا تا انتها در قالب و چارچوب حركت و تحولات سياسي مذهب شيعه قابل توصيف است. البته ذكر يك نكته لازم است كه عهد صفويان به عنوان يك نظام مدني شيعي بيش از دو قرن دوام يافته است و تا به امروز نيز ثمرات و عوارض خود را نشان داده است، اما اين مطلب به معناي اين نيست كه آن دوران يك نظام و نهضت شيعي تمام عيار و با پشتوانه كامل از مذهب شيعه به وجود آمده و ظهور يافته است. لذا ميتوان گفت عنصر سياسي يا نظامي يا حتي غير ديني و... نيز در بطن آن راه يافته و حتي در مواقعي غلبه يافته است ولي مهم اين است معدلي كه از تقارن و تلاقي انديشه سياسي شيعه براي ايران اسلامي شيعي پديد آمده معدلي مهم و تاريخي و تأثيرگذار را در غالب زمينهها و بخصوص در زمينه تجدد به جا گذاشته است و فقدان و انحطاط اين دوره، در شق و صورت دوم قضيه يعني رشد مدرنيزم و مدرنيزاسيون نيز خواه ناخواه مؤثر است. اين تحقيق در پي اثبات شق اول و نفي شق ثاني نبوده و نيست. بلكه معتقد است براي استفاده درست و شناخت صحيح و نسبت معقول ايجاد كردن با دنياي جديد، اول بايستي ميدانستيم و بايد بدانيم در حافظه تاريخي و ميراث ملي خود در رابطه با اين مسأله و مقوله جديد، چه داريم و چه نداريم و به قولي «حوالت تاريخي» ما در اين منظر چگونه رقم خورده است؛ لذا شناخت و درجه تأثير و روند و زمينههاي تاريخي تجدد بومي به منزله كليدي خواهد بود تا به تأثير و كارايي يا عدم تأثير و كارايي و درجه ارزشگذاري مدرنيزم و مدرنيزاسيون در ايران بپردازيم.
7- اما بعد از دوران صفويه و به دنبال انحطاط پس از جنگهاي ايران و روس، در مورد حركت بومي «تجدد» بدون پشتوانه نهضتهاي اسلامي يا حركتهاي اصلاحي ديني بدون تحولات اجتماعي و سياسي ميتوان به عنوان يكي از گامهاي اوليه تجدد به اصلاحات و تلاشهاي رجال و بزرگاني اشاره كرد كه براي رفع واماندگي و رسيدن به كاروان پرشتاب نوگرايي حركتهايي را از بالاي هرم قدرت شروع كردند؛ حركتهايي كه به نحوي به هويت ملي و ارزشهاي بومي تكيه داشته يا مرتبط ميشده است. عباس ميرزا، قائم مقام فراهاني و ميرزا تقيخان اميركبير در اين افق ميتوانند نگريسته و بررسي شوند و نقطه اوج فرهنگي اين تفكر را ميتوان در تأسيس دارالفنون و ضرورت ادامه حيات آن دانست.
در اين تفكر و با اين افق تجدد بومي و خودجوش داخلي ميتوان به اهم مقولات ذيل توجه كرد:
آبادي ايران، رفع كمبود تكنيكي و ابزاري كشور، ميوهچيني از دستاوردهايي كه به نظر آنان بايستي به طور كامل از غرب به كشور آورده ميشد، فقدان فرهنگسازي ريشهاي در قالب جنبشهاي اجتماعي، فكري و سياسي و فقدان نقد، درست و كلي از روند اوضاع داخل و خارج كشور، ميتواند در چشمانداز معدل اين تفكر قرار گيرد. اما از آنجايي كه اين طيف فكري و سياسي خوشنام و قابل قبول ملي در مقابل اصحاب «انديشه ترقي» يا تسليمشدگان بيچون و چراي وادي تقليد از غرب قرار داشتهاند، لذا در تاريخ فكري و سياسي ايران، كمتر مجال بررسي آراء و شيوه و رويكرد آنان نسبت به مقوله تجدد ارائه شده است و عدم تفكيك بين تجدد ملي از «مدرنيزم» نيز هميشه هالهاي از ابهام را ميتوانسته است از منظر تاريخي و نقد انديشه آنان در پي داشته باشد.
8- گروه و افق فكري و فرهنگي ديگري كه در مقوله «تجدد» و «مدرنيزم» قابل بررسي و تحقيق هستند، طيف اجتماعي و جريانسازي بودهاند كه بيش از آنكه بخواهند «ميوهچينان» ابزار و دستاوردهاي مدرنيزم باشند، «نهالكاران» تجدد و مناديان فكري و فرهنگي آن بودهاند. از نظر اينان تا درخت و ريشه نرويد، ميوهاي و ثمرهاي نخواهد داشت، لذا براي استحكام فرهنگ و فكر مدرن، يا فكري كه منجر به مدرنيته شود اهميت فراواني قايل بودهاند. در ابتداي اين حلقه ميتوان از تلاش كساني نام برد كه با شناخت فلسفههاي غربي و به خصوص دكارت به مسأله مدرنيته، عمق و اهميت و جلوه جديدي بخشيدند. ترجمه دكارت به دستور كنت دوگوبينو، ابتداي راهي بود كه به معناي صدور فرهنگ و نهال كاشتن ريشه درخت مدرن در ايران ميتواند مهم تلقي گردد. در گام بعدي «شناخت فكري غربي» در سير حكمت در اروپا اثر محمدعلي فروغي و برخي از آثار دهههاي بعد از مشروطيت ميتوانست موضوع پژوهش و فكر واقع شود، همچنان كه شناخت فلسفههاي غربي براي افضلالملك كرماني در سنوات قبل از مشروطيت مهم جلوه كرده بود. اما شخصيت جذاب و تاريخي و ناآرام اين حلقه كه خود منادي اين تفكر و افق فكري بوده ولي گامهايي به جلو نهاده در اول خط نهضتهاي اسلامي (و نه اعمال انديشه نهضتهاي اسلامي) قرار ميگيرد، مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادي است كه ميتواند حلقه دوم و افق فكري اين جريان فرهنگي را به حلقه سوم يعني نهضتهاي اسلامي و انديشههاي فراگير اصلاحي پيوند زند
9- مسأله مدرنيته در ايران «شأن ابزاري»، «شأن سياسي و اجتماعي»، «شأن فكري و فلسفي» ميتواند مبناي تفكيك و سطحبندي مسأله تلقي گردد و رابطه اين سه سطح و سه مرتبه و درجه با «تجدد ملي» در حقيقت بر «هويت ملي» و «توسعه» و نگاه به غرب مؤسسات و نهادهاي جديد و تأثيرگذار بوده و تقريبا تمامي يا بخش اعظم جامعه ايراني را دچار تحول و در مواقعي ناآرامي كرده است.
لذا در مسأله تلاقي تجدد با مدرنيته با توجه به سه سطح مطرح شده مدرنيته در جامعه ايران و يا ظهور و بروز هر يك از اين سطوح، مسأله ظهور و حضور و قدرت تجدد نيز مطرح ميشده است.
به نظر اين تحقيق تاريخ استعمار در ايران، از خودبيگانگي، آشفتگيهاي فكري و سياسي و بخشي از انحطاط تاريخي جامعه ايران به غلبه سطوح و درجات بالاتر مدرنيته نسبت به تجدد بازميگردد و نهضتهاي اصلاحي اسلامي هر يك با وقوف به اين صورت مسأله با تقويت هر يك از ريشهها و مباني و اصول تجدد و هويت ملي در حقيقت به آسيبشناسي در اين مورد به بحث پرداختهاند.
سرنوشت مشروطيت، نهضت ملي شدن صنعت نفت و همچنين ماجراي منورالفكري در كنار انديشههاي ديني در طيفهاي متنوع و متكثر ميتواند با ملاك و زاويه اين ديد مورد بررسي قرار گيرد و در كتاب حاضر نيز اين افق و گستره، مورد بحث قرار گرفته است.
10- تجدد در زماني كه با هويت ملي و جنبشهاي اجتماعي اسلامي و اصلاحطلبي در «نسبتي» معقول و درست قرار گرفته، توانسته است در همان بخش زنده و فعال، مدرنيزم را به خود منضم كرده و در حقيقت به «استخدام» خود درآورد، اما اين مسأله هميشگي نبوده است، چرا كه ضربه خوردن هر يك از ابعاد اين مجموعه يعني هويت ملي، آسيبشناسي نهضت اسلامي، ضعف و فتور در حركتهاي اصلاحي و عدم بالندگي فرهنگي به نحوي باعث ميشده اين «مدرنيته منضم شده» و در سايه و «ظل» واقع شده، كم كم جلو آمده و دستاوردهاي ملي و بومي را ابتدا در كنار خود و سپس در خود هضم و حل و سپس «استحاله» نمايد.
مسأله انديشه سياسي يكي از نمونههايي بارز اين مسأله است، مسأله تاريخي مشروطيت براي دوران قبل و جمهوريت در دوران معاصر ميتواند با چارچوب گفته شده تطبيق داده شده، مورد بررسي قرار گيرد.
آنچه براي ده فصل اين كتاب به عنوان پيشدرآمد ذكر شد بيش از آنكه بخواهد جواب يا راهحل تلقي شود، «طرح صحيح صورت مسأله تاريخي ما» خواهد بود صورت مسألهاي كه لااقل از دو قرن قبل تاكنون همچنان توانسته است به عنوان اصليترين و پرجاذبهترين و بحثانگيزترين حوزههاي فكري، اجتماعي و سياسي ديدگاه صاحبنظران را به خود مشغول سازد. براي اين كتاب آنچه ميتواند به عنوان يك خلاصهبرداري، گفته شود اين است كه مسأله «فلسفه تجدد در ايران» با اساسيترين مقولات حيات ما ايرانيان پيوند خورده است؛ ابعاد گسترده اين مسأله به ما هشدار ميدهد، مسأله ساده و شعاري و براساس سليقههاي ما نبايد نگاه كرده شود و در يك كلام ميتوان گفت اين مسأله پر راز و رمز، جدي است پس بايد آن را جدي گرفت و به جد در اطراف آن تفكر و تأمل نمود.
ش.د820755ف