قاسم غفورى
اوج گیری حرکت های مردمی در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و شمال آفریقا دگرگونی های بسیاری در صحنه معادلات منطقه ای داشته است. از جمله تأثیرات این امر را در روابط میان آمریکا و عربستان می توان مشاهده کرد. در این باب دو دیدگاه مطرح است برخی از ناظران سیاسی با اشاره به نارضایتی ریاض از عدم حمایت آمریکا از مبارک، دیکتاتور مصر بر دوری طرفین تأکید دارند و برخی نیز با تأکید بر وابستگی و همسانی منافع دو کشور از تقویت مناسبات آنها سخن می گویند.
روابط پرفراز و نشیب دو کشور در حالی همچنان ادامه دارد که نقاط مشترکی در سیاست ها و اهداف منطقه ای طرفین مشاهده می شود که نشانگر وجه شباهت آنها در عدم دستیابی به اهداف شان است که تزلزل طرفین به ویژه در مقابله با قیام های مردمی در کشورهای عربی و یا بحران سازی در کشورهای منطقه را آشکار می سازد.
کارنامه عربستان و آمریکا نشان می دهد که طرفین در قالب همگرایی و حتی رقابت پرونده های سیاسی مشترکی داشته اند که به نتایج چندان مطلوبی دست نیافته اند.
در عراق طرفین بر سقوط دولت مالکی و اکنون نیز بر ادامه حضور نیروهای آمریکایی تأکید دارند و حتی منابع خبری از هزینه سه میلیارد دلاری عربستان برای حفظ نیروهای آمریکایی در عراق خبر داده اند؛ امری که به دلیل مخالفت مردم و جریان های سیاسی تاکنون به نتیجه نرسیده است.
در قبال قیام های مردمی در بحرین، یمن، مصر، تونس، هر دو کشور با تحرکات نظامی و سیاسی و حتی هزینه کردن میلیاردها دلار به دنبال مصادره و یا انحراف حرکتهای مردمی بوده اند. نمود عینی آن را در کشتار مردم بحرین به دست نیروهای عربستان و پشتیبانی آمریکا و نیز تحرکات سیاسی و حتی ایجاد نفاق و درگیری در یمن، مصر، تونس می توان مشاهده کرد.
در سوریه، دو کشور پروژه ای واحد را در پیش گرفتند که اساس آن را بحران سازی دائمی و حذف یکی از ارکان مقاومت تشکیل می داد. بر اساس گزارش و اسناد منتشره آمریکا و عربستان در کنار میلیاردها دلار بودجه نظامی و حمایتی از تمام امکانات رسانه ای و سیاسی خود برای اعمال فشار بر دمشق و بحران سازی در سوریه استفاده کرده اند که عملکرد شبکه های خبری غربی و نیز الجزیره قطر و العربیه عربستان در برجسته سازی و خط دهی به جریان های جدایی طلب و غرب گرا نمودی از این تحرکات است.
نکته قابل توجه آنکه در قبال سوریه نیز این ائتلاف به دلیل بیداری ملت و نیز برخی ابتکارات دولت و دستگاه های امنیتی سوریه با ناکامی همراه شده است به گونه ای که بسیاری تحولات سوریه را نوعی رسوایی برای نقش عربستان و غرب در منطقه دانستهاند.
در قبال لبنان نیز پروژه آمریکایی- عربستانی براساس اصل سرنگونی دولت میقاتی نخست وزیر لبنان و بازگشت سعد حریری نخست وزیر سقوط کرده و جریان 14 مارس به قدرت در کنار توطئه فتنه افکنی علیه مقاومت تشکیل می داد. در این چارچوب آنها طرح صدور کیفرخواست دادگاه ترور حریری نخست وزیر فقید لبنان را نیز اجرا کردند تا پروژه براندازی دولت و حذف مقاومت در لبنان بیش از پیش تقویت شود. عدم همگرایی گروه های سیاسی و مردم لبنان در کنار افشاگری های سیدحسن نصرالله دبیر کل حزب الله از حقایق حاکم بر پرونده حریری و سوابق قاضی و مسئولان پرونده و حمایت ها و ارتباط های آنها با صهیونیست ها عملاً شکست ائتلاف آمریکا و ریاض در لبنان را رقم زد.
در قبال فلسطین نیز به شکست کشاندن طرح آشتی ملی و نیز آغاز روند سازش از اهداف آمریکا و عربستان بوده که در لوای نام سایر کشورها و نیز تهدید تشکیلات خودگردان به قطع همکاری های صورت گرفته ابتکارات مقاومت تا حدودی این توطئه ها را خنثی ساخته است.
نکته مهم دیگر در تحرکات مشترک دو کشور، اجرای پروژه بحران سازی منطقه ای با طرح مسئله ایران هراسی بوده است. عربستان در بازی آمریکایی بدون در نظر گرفتن لزوم اتحاد جهان اسلام و نادیده گرفتن تأکیدات مکرر جمهوری اسلامی بر همگرایی مسالمت آمیز بر روابط با همسایگان، با ادعاهای واهی و نخ نما شده حضور یافته که عدم توجه منطقه و افکار عمومی به این تحرکات، سناریوی ایران هراسی را نیز ناکام گذاشته است. البته این اقدامات همچنان ادامه دارد چنانکه غرب برای توجیه فروش تسلیحات نظامی به عربستان ادعای مقابله با ایران را مطرح کرده است، تا شاید بتواند بر ناکامی پروژه ایران هراسی سرپوش گذارد.
در حوزه افغانستان و پاکستان نیز ریاض و واشنگتن برای مذاکره با طالبان و حتی تجزیه این کشورها به توافقاتی رسیده اند که در آن حوزه نیز به دلیل ضعف های غرب و نیز عدم همگرایی منطقه با طرح های آنها عملاً به نتیجه نرسیده اند.
بر اساس آنچه ذکر شد می توان گفت که عربستان و آمریکا دارای پرونده های مشترک منطقه ای هستند که به دلیل ضعف سیاسی و عدم جایگاه منطقه ای نتوانسته اند به اهداف خود دست یابند. اکنون مجموعه ای از نارضایتی مردمی از این دو کشور ایجاد شده که نتیجه آن نیز انزوای بیشتر و تزلزل منافع آنها در منطقه خواهد بود، هرچند در ظاهر از پیروزی می گویند. به عبارت دیگر می توان گفت که این کشورها، بازندگانی با چمدان های خالی هستند که به دلیل عدم انطباق اهداف و سیاست های شان با حقایق حاکم بر منطقه، در مسیر ناکامی قرار گرفته اند و در آینده نیز با ابعاد گسترده تری از این ناکامی ها مواجه خواهند شد.