تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۱:۴۶  ، 
کد خبر : ۲۲۵۳۸۲

فراماسونری چگونه و از چه زمانی وارد ایران شد؟

اشاره: تشکیلات ماسونی فراملیتی است و هرجاکه قدرت و ثروت انباشته شود، در آنجا متمرکزشده و نفوذ می‌کنند. یک زمانی هست که در انگلستان امپراطوری تشکیل می شود و وارد انگلستان می شوند و همه فکر می کنند که فراموسونری یک پدیده انگلیسی است و در دوره ای دیگر، متوجه آمریکا می شوند. چندی پیش آیت‌الله مصباح یزدی در هشدار کم سابقه‌ای خبر از ظهور و بروز جریانی به نام "فراماسونری جدید"داد. هشداری که باید آن را جدی گرفت چراکه سوابق تاریخی هشدارهای آیت‌الله نشان می‌دهد، وی باشناخت کامل از جریان موسوم به "انحرافی "این هشدار را اعلام کرده است. به منظور بررسی بیشتر این هشدار، به گفت گو با دکتر موسی فقیه حقانی نشستیم. وی به گواهی مقالات و سخنرانی هایی که ایراد کرده، یکی از کارشناسان و متخصصان ارشد تاریخ معاصر و به‌ویژه موضوع "فراماسونری" است. کتاب دو جلدی "فراماسونر ی در ایران " با کوشش‌های چندین ساله وی تا پایان سال به مخاطبان عرضه خواهد شد. حقانی معاون پژوهشی موسسه تاریخ معاصر، سردبیر فصلنامه‌های "تاریخ معاصر" و "یادآور" است. مرور سیر تاریخی چگونگی ورود فراماسونری به ایران، فعالیت‌های آن و خسارات جبران ناپذیر بر ملت ایران و البته تشابه‌های "فراماسونری قدیم" و "فراماسونری جدید" می‌تواند عمق هشدار آیت‌الله مصباح را نشان دهد.

* پیدایش جریان‌هایی مانند فراماسونری در ایران چه سیری را داشته است، علت پیدایش آن در ایران چه بوده است و چرا این تشکیلات را کشورهای غربی در ایران راه اندازی کردند؟
** علت توجه تشکیلات جهانی فرماسونری به ایران و کشورهایی نظیر ایران برمی گردد به سیاست های کلی که استعمار در مواجهه با کشورهای استعماری داشت، از جمله ایران. البته باید ببینیم که به چه علت این ها به ایران توجه داشتند و چه می خواستند، در کشورهای دیگر اسلامی به دنبال چه بودند. به مرور زمان شما می بینید که ظرفیت هایی در ایران و یا در کشورهای دیگر اسلامی بروز می کند که این ظرفیت ها، آن ها را مصمم تر می کند که بیایند، تشکیلات را ایجاد کنند و گسترش دهند و بعد برنامه های بعدی‌شان را اجرا کنند.
 در رابطه با ایران به طور خاص باید بگویم که در اوایل دوران قاجار و از دوره آقامحمدخان ما با وضعیتی مواجه می شویم که آمادگی چندانی برای مواجهه با آن را نداشتیم و آن هجوم استعمار به ایران در ابعاد مختلف بود. استعماری که توانسته بود با تقویت بنیان های خود پس از رنسانس با چهره ای متفاوت، اهداف توسعه طلبانه خود را دنبال کند.
بالاخره بعد از دوره رنسانس در دنیا اتفاقاتی افتاده است و این ها رویکردی کاملا مادی و تهاجمی و غیردینی را انتخاب کردند، اگرچه قبلا هم داشتند. چون در جنگ های صلیبی، جنگ به جای اینکه ماهیت دینی داشته باشد، ماهیت استعماری و غارتگرانه، اقتصادی و سلطه گری دارد. غربی ها به دنبال سلطه گری هستند و به آن پوشش دینی می دهند. چون جامعه اروپایی دینی است و با اهرم دین می توانند یک بسیج عمومی صورت بدهند و از این ابزار استفاده کنند.
اما در دوره مدرن وضع متفاوت است، فرض کنید ما با یک نیروی مهاجمی مواجه هستیم که علاوه بر تهاجم و غارت به دنبال دگردیسی نیز هست. یعنی می خواهد تغییرات فرهنگی نیز ایجاد کند و در همین راستا بحث مبارزه با کانون هایی که در مقابل این ها می ایستد، وجود دارد، مانند روحانیت شیعه و خود مفاهیم دینی و شیعی، شعایر شیعی، این ها را می خواهند نابود کنند، می خواهد چهره ما را عوض کند، نه برای اینکه مارا شکل خودشان کنند. برخی این اشتباه را می کنند و این را تفکیک نمی کنند، نه غربی ها و نه جریان روشنفکری که در ایران سعی داشت، غرب گرایی را ترویج کند، هیچ کدام نیامدند که ایران را آباد کنند و چیزی شبیه خودشان بسازند، مانند اتفاقاتی که در ژاپن یا در کشورهایی دیگر رخ داد. بحث این است که در ما تغییر صورت ایجاد کنند، بعد کم کم از این فرصت برای سلطه بیشتر و غارت استفاده کنند.
آنچه ما را ناخواسته درگیر مسائل بین المللی می کند، حضور انگلیسی ها در هندوستان است. انگلستان، هند را می گیرد و با ما همسایه می شود، همسایه ای ناخوانده. دراین دوره به چند دلیل ایران توجه انگلیس را به خود جلب می کند: یکی اینکه ایران در این منطقه است و خودش قدرت است و یک زمان، درست و یا غلط هند را فتح کرده است.
اگر در ایران یک دولت قدرتمندی سرکار بیاید، آن دولت می تواند برای هر نیروی استعمارگری تولید دردسر کند. یعنی به راحتی کسی نمی تواند از آن سر دنیا به منطقه بیاید و هرکاری خواست انجام دهد و ایرانی هم که داریم در مورد آن صحبت می کنیم، در آن زمان هرات و قفقاز و بحرین و... جزو آن بود. در هر صورت یکی این است که ایران، کشوری قدرتمند است، در دوره آقامحمدخان ایران با غلبه بر مشکلات داخلی تجدید قوا می کند و متوجه مرزهای خود می‌شود.
اغتشاش‌هایی که اواخر دوره صفویه، بعد از مرگ نادر شاه و بعد از مرگ کریم خان رخ می دهد، همه این ها به ما لطمه می زند. ولی آقامحمدخان، قدرت دولت مرکزی را تجدید می کند. مسائل داخل کشور را حل و فصل کرده است و حالا به سراغ قفقاز و گرجستان می رود و در همین درگیری ها بود که کشته شد.
انگلیسی ها در چنین شرایطی نگران بروز مشکل از ناحیه ایران برای خود در هندوستان بودند، لذا برای دفع خطر باید تکلیف ایران را روشن می کرد.
مسئله بعدی همسایگی ما با هند است و اینکه ایران می تواند یک راه و پلی برای رسیدن به هندوستان باشد. یعنی برای رسیدن به هندوستان ایران بهترین راه است و نسبت به راه‌های دیگر کم خطرترین راهی بود که می شد انتخاب کرد و از نظر اقتصادی نیز به صرفه بود.
این امر موجب شد که کشورهای دیگر نیز نظرشان به ایران جلب می شود. بعد از این ها فرانسوی ها و روس ها هم متوجه ایران می شوند. بخشی از اهداف جنگ های تحمیلی روسیه به ما که چند سال بعد در دوره فتحعلی شاه آغاز می شود، همین است، یعنی روس ها می خواهند هم توسعه طلبی کنند و قفقاز را بگیرند و نگذارند که یک دولت قوی در ایران تشکیل شود و بعد هم به قول پترکبیر به آب های گرم برسند. در واقع آنهامی خواستند به آب های خلیج فارس بیایند و از آن جا به هندوستان برسند و قلب جهان را بگیرند.
ترس از اینکه این همسایه ممکن است هوس کند با یک قدرت اروپایی هم پیمان شود و به آنها راه بدهد و آنها از این مسیر برای دستیابی به هند استفاده کنند، موجب می شود که انگلیسی ها برای صیانت از هندوستان به ایران توجه کنند.
یکی از ابزارهایی که به آن ها کمک می کند که هم نگذارند که ایران قدرتمند شکل بگیرد و هم نگذارند که ایران و دولتمردانش با برقراری ارتباط با یک کشور اروپایی برای انگلستان در هندوستان دردسر ایجاد کنند، تشکیل فراماسونری درایران بود. به همین دلیل کم کم سر و کله گروه‌های اطلاعاتی و مطالعاتی انگلیسی ها در ایران پیدا می شود.
انگلیسی ها آدم هایی را که به ایران می فرستادند، بسیار قوی بودند و وقتی می آمدند، با توجه به دستاوردهایی که از این مأموریت اطلاعاتی خودشان کسب می کردند، کتاب هایی را درباره ایران می نوشتند. برخی از این کتاب هایی که درباره ایران وجود دارد، توسط همین جاسوس های انگلیسی نوشته شده است.
فراماسونری یک تشکیلات نخبه گراست و انگلستان با آن اهداف، از این ابزار استفاده می کند و در ابتدا نخبگان را جذب می کند. نخبگان، همین سفیران ما در کشورهای خارجی هستند. امیران نظامی، تاجران، سرمایه داران و افرادی که با دربار رفت و آمد دارند و در تصمیم گیری ها مؤثر هستند.
اتفاقا شروع عضوگیری فراماسونری در ایران از بین نخبگان فرهنگی، فرستادگان و سفیران سیاسی است. استعمار از طریق فراماسونری، نخبگان را جذب می کنند و بعد که نخبگان را جذب کرد، عملا سیاست های مدنظرش را که منجر به ضعیف شدن ایران و جلوگیری از تشکیل ایران قدرتمند است دنبال می کند و همچنین جلوگیری از اینکه ایران وارد پیمان هایی شود که به ضرر آن هاست.
فرانسوی ها هم دراین رقابت متوجه ایران می شوند، روس ها هم به ایران می آیند و با عملیات نظامی تلاش می کنند از این ظرفیت استفاده کنند. طرفداران انگلستان باید جلوی همه این‌ها را بگیرند و ضمنا کم کم به اسم اینکه باید به ترقی و پیشرفت برسیم، اعضای تشکیلات فراماسونری زمینه نفوذ هر چه بیشتر استعمار را فراهم می کنند.
برای همین می بینید که استعمار مصمم می شود که در کشورهایی نظیر ایران، لژهای فراماسونری را دایر کند و در برخی از جاها قبل از اینکه سپاه‌شان به آن جا برود، اعضای ل‍‍ژهای ماسونی و مأموران اطلاعاتی می آمدند و زمینه را برای اشغال نظامی فراهم می کردند. نظیر آنچه در مصر رخ داد. وقتی فرانسوی ها مصر را می گیرند، یک مرتبه 70 الی 80 لژ فراماسونری در مصر تشکیل می شود و برخی نیز قبل از اشغال راه اندازی شده بودند، یعنی این ها می آیند و زمینه ها را ایجاد می کنند و بعد نیروهای نظامی وارد می شوند.
در کشورهای اسلامی نیز امپراطوری عثمانی که یک کشور قوی و اسلامی بود برای این ها در اروپا دردسر ایجاد می کند و جلوی بسیاری از زیاده خواهی هایشان در منطقه و از جمله در فلسطین را می گیرد، از همین وسیله و ترفنداستفاده می کنند. در عثمانی شما می بینید که نقش بارز و اصلی را تشکیلات ماسونی برای براندازی سلطان عبدالحمید و فروپاشی عثمانی ایفا می کند.
یهودیان ایالت سالونیک و دونمه ها (یهودیان جدیدالاسلام) و تشکیلات فراماسونری که همه این ها را در خودش جمع کرده است، نقش بارزی در فروپاشی عثمانی ایفا می کنند. تشکیلات ماسونی عثمانی در قالب جمعیت اتحاد و ترقی با لژهایی که در ایران فعال اند، ارتباط دارند و در جریان مشروطه با هم هماهنگ عمل می کنند. این دلیل اصلی توجه کشورهای استعماری به ما و غرض‌شان از تشکیل لژهای ماسونی است.
* مقدمه خوبی بود. در نگاهی که ما به قضایای فراماسونری داریم، اتفاقی که می افتد این است که اول می روند به سراغ نخبگان و سفرا و این ها وقتی سفیران ما در غرب هستند، وقتی بازمی‌گردند، عملاً سفیران انگلیس در کشور ما می‌شوند. پیامدهای این مسأله چیست؟
** پیامدها که خیلی وحشتناک است، من به مواردی اشاره می کنم که یک مقدار بحث‎مان روشن شود و بدانیم که راجع به چه پدیده و موجودی صحبت می کنیم و چه نقش مخربی در تخریب بنیان های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در کشور ما دارد.
فراماسونری یک تشکیلات نهان روش نخبه گرا است. این دو ویژگی را دارد؛ اولا به صورت کاملا مخفی عمل می کنند. الآن برخی از این لژها در دنیا برای خودشان سایت زده اند و شما وقتی وارد سایت می شوید، نهایتا یک تاریخچه برای شما می گویند که عمدتا جعلی و دروغین است. چهار تا آدم هم که عمدتا مهم نیستند و ممکن است کسانی باشند که کارهای عام المنفعه و خیریه را انجام می دهند، معرفی کرده و با نشان دادن چند علامت به‌اصطلاح فراماسونری را معرفی می کنند. براساس تعریف آنان، فراماسونری یک جریان روشنفکری است که کارش فقط کارهای فکری و تربیت انسان هاست، در واقع جنبه تخریبی آن را پنهان کرده و وانمود می کنندکه فراماسونری یک جریان عام المنفعه و خیریه و تربیتی است.
فراماسون ها مدعی هستند که هم وارث فلسفه فیثاغورث هستند و هم وارث مصر قدیم و ایران باستان. این جمعیت نهان روش که به صورت پنهانی زندگی و پنهانی نفوذ می کند و تابلو بلند نمی کند که یک جمعیت فراماسونری هستیم که آمدیم از ایران این امتیاز را بگیریم و حفظ اسرار برای او اهمیت دارد و درصدد تحقق حاکمیت یهود بر جهان است.
وقتی یهود را عنوان می کنم ذهن به سمت اسراییل نرود، صهیونیزم بین الملل قبل از تأسیس اسراییل سال ها و قرن ها فعال بوده است و خیلی از این تحولات را پشتیبانی می کردند. در نهضت رنسانس و پروتستانتیسم حضور دارند و یک عنصر مهم در تحولات این ها هستند و تمام مسایل به نفع این ها تمام می شود و نشان می دهد که با برنامه ریزی وارد شده اند و ظرفیت هایی را ایجاد می کنند تا به آن موقعیت برتر دست پیدا کنند.
می دانید که یهود در اروپا از حضور در صحنه سیاسی و فرهنگی محروم شده بودند، حتی عرصه بر آنها به‌حدی تنگ شد که از حضور در اروپا هم محروم شدند. می دانید که در یک دوره ای این ها را می کشتند؛ به عنوان اینکه این ها قاتل خدای ما هستند (منظور حضرت مسیح علیه السلام) این ها را طرد می کنند و آنها نیز به آندلس و به مسلمانان پناه می برند و در جوامع اسلامی از یک امکانات و فضای تساهل آمیز بیشتری برخوردار می شوند. با تساهلی مواجه می شوند که در جوامع مسیحی وجود ندارد.
یهود و صهیونیزم با توجه به آن ظرفیت مالی که پیدا کرده است، به دنبال این است که بیاید و بگوید که حق دارم و می خواهم حضور فرهنگی و سیاسی هم داشته باشم و مسایل را خودم تعریف کنم، چون به دنبال آن حاکمیت جهانی است، آنها معتقدند که بنی اسراییل قوم برگزیده هستند و باید بر جهان مسلط شوند.
تشکیلات ماسونی فراملیتی است و هرجاکه قدرت و ثروت انباشته شود، در آنجا متمرکزشده و نفوذ می‌کنند. یک زمانی هست که در انگلستان امپراطوری تشکیل می شود و وارد انگلستان می شوند و همه فکر می کنند که فراموسونری یک پدیده انگلیسی است و در دوره ای دیگر، متوجه آمریکا می شوند.
این پدیده فراملیتی است که یک زمانی در انگلیس است و زمانی در آمریکا و از هر ظرفیتی که در دنیا باشد، استفاده می کنند و در انگلستان هم در اوایل قرن هجدهم این ها اتفاقا دست اندرکار یک اتفاق و اقدام بزرگی بودند که در راستای آن جریان فراماسونری را راه اندازی کردند.
خاندانی به نام خاندان هابسبورگ در سال 1714 در انگلستان به قدرت می رسد که یک جریان صهیونیستی آن را پشتیبانی و هدایت می کند و می خواهند که بر انگلستان و لندن سلطه پیدا کنند و فراماسونری را راه اندازی می کنند و با همان شگردهای مخفی نخبگان را شکار می کنند. سعی می کنند بعد از اینکه حاکمیت هابسبورگ هابر انگلستان تثبیت شد به سراغ جاهای دیگر مانند اسکاتلند و فرانسه و آلمان و آمریکا و کشورهای دیگر بروند.
این جریان نهان روش با آن هدفی که عرض کردم که قصدش اعمال سلطه الیگارشی یهود بر جهان است، وقتی وارد کشوری مانند ایران می شود، ابتدا می آید تا ببیند که چه ظرفیت هایی در ایران وجود دارد، اولا آیا می شود ترتیبی اتخاذ کرد تا کسی نتواند از طریق ایران به هندوستان حمله کند و دوم این که چگونه می توان مانع از قدرت گرفتن مجدد ایران در منطقه شد که بعدها موجب تهدید انگلیس در هندوستان نشود. بعد که مطالعاتش را انجام می دهد، می بیند که ظرفیت های دیگری هم وجود دارد که می شود از آن استفاده کرد. در ابتدا لازم است چگونگی ورود این ها به ایران مورد بررسی قرار بگیرد.
از سال 1218 ایران درگیر یک سری جنگ تحمیلی با روسیه می شود. ما در خانه های خودمان در قفقاز و آذربایجان بودیم و زندگی می کردیم، روس ها یک حرکت تهاجمی را با برخی از بهانه تراشی ها آغاز می کنند و به قفقاز سرازیر می شوند و وضعیت بدی برای ایران ایجاد می شود. در جریان جنگ، دو راه برای حفاظت از کشور مطرح بود یک راه این است که از ظرفیت های موجود خودمان استفاده کنیم و جلوی این تهاجم را بگیریم و بهترین راه این بود ولی متأسفانه ما را از این راه منصرف کردند.
این ظرفیت ها چیست؟ یک ملت مبارز، مسلمان و آماده جهاد. برای دفاع از کشور این فرصت را ایجاد می کرد که این نیروها جمع شوند و جلوی این تهاجم را بگیرند. نواقصی هم در طول دفاع با آن مواجه بودیم، ولی می توانستیم از تجربیات دیگران استفاده کنیم کاری که عباس میرزا انجام می داد، یعنی محصل به اروپا فرستاد. با فرانسوی ها و انگلیسی ها قرارداد بست و سعی کرد از تجربیات آن ها استفاده کنند و مستشار بفرستند و یک مقدار از جهت نظامی تقویت شویم.
ظرفیت بزرگی که در دوران قاجار وجود داشت و به علت ورود جریان ماسونی این ظرفیت تضعیف شد توان مرجعیت شیعی برای بسیج کردن مردم بود. مرجعیت شیعه باتوجه به حساسیتی که نسبت به حفظ استقلال ایران داشت، با نادیده گرفتن موقت اختلافات خود با قاجارها و اساسا هر حکومت غیرماذون از سوی امام معصوم و فقها به کمک قاجاریه شتافت. این باعث هجوم مردم به جبهه های جنگ شد، قاجارها به این سمت رفتند تا از ظرفیت دینی استفاده کنند و جواب هم داد. آن زمان که علما دستور و فتوای جنگ دادند، صد هزار نیرو به جبهه های ایران فقط از آذربایجان ملحق شدند و حالا از جاهای دیگر مانند خوزستان و لرستان و کرمان و جاهای دیگر نیروها می آمدند و در جنگ شرکت می کردند و بسیاری از نقاطی را که از دست داده بودیم، پس گرفتیم.
راه دیگر استفاده از کمک های بین المللی و ظرفیت های جهانی است که به دو دلیل ناکام ماند: یکی اینکه آدم هایی که فرستادیم، اسیر شبکه ماسونی شدند و دیگر آنکه خود ما خیلی با فضای بین المللی و اتفاقاتی که در اروپا و شکل گیری فضای بین المللی رخ داده، آشنا نبودیم و با اعتماد بی‌جا و یکجانبه اسیر ترفندهای پیچیده اروپایی ها شدیم.
اگر مکاتبات فتحعلی شاه را با ناپلئون بخوانید، فکر می کند که با برادرش صحبت می کند. می نویسد که برادر ارجمند ناپلئون! برای همین است که فرانسوی ها در می یابند که طعمه خوبی در ایران دارند که می توانند برای رسیدن به هندوستان از آن استفاده کنند و اگر این طعمه خاصیت خود را از دست داد، ایرادی ندارد، آن را زیر پا له می کنیم و از ظرفیت دیگری استفاده می کنیم، یا مکاتبه او با ملکه انگلستان که گویی با خواهر یا عمه خود صحبت می کند. رویکردشان این گونه بود. نه دنیا را می شناختند و نه آدم هایی که می فرستند، آدم هایی بودند که بتوانند از ایران دفاع کنند و دستاورد خوبی برای کشور ما داشته باشند.
اولین سفرای ما با غلبه راه دوم که چانه زنی با کشورهای اروپایی و استفاده از ظرفیت های موجود در عرصه بین الملل است، کسانی مانند میرزا ابوالحسن خان شیرازی و یا ایلچی هستند که هیچ تعهدی نسبت به حفظ ایران نداشته و با عضویت در لژ‍زهای ماسونی عملا به خدمت استعمار درآمده بودند.
میرزا ابوالحسن خان شیرازی خواهر زاده میرزا ابراهیم خان کلانتر را که قبلا یهودی بود، سفیر خود در انگلستان می کنیم که از 1215 خود و خاندانش مورد غضب واقع شده و از ایران فرار می کند و به هندوستان می رود. دو خانواده در ایران بودند که قاجاریه به این ها میدان می دهد، ولی بعدا به شدت پشیمان می شوند و با آن ها برخورد می کنند. این دو خانواده هر دو ریشه در فراماسونری داشته و با یهود پیوندی دیرینه دارند. یکی خانواده کلانتر یا اعتمادالدوله است که یهودی الاصل هستند و دیگری خانواده میرزا آقاخان نوری که به آن اشاره خواهم کرد. خاندان کلانتر قبلا به خاندان عاشر معروف بودند و مسلمان می شوند تا بتوانند در دستگاه حاکم نفوذ کنند و نام خاندان خود را خاندان هاشم یا هاشمیه می گذارند.
در دوران زندیه، وقتی پایتحت به شیراز منتقل می شود، این ها در آن زمان به آن جا می روند و میرزا ابراهیم خان کلانتر، کلانتر شیراز می شود که بالاخره در یک ماجرایی که منتهی به راه ندادن لطفعلی خان زند به شیراز هست، شکست زندیه را رقم می زند و منجر به فروپاشی زندیه می شود. تا آن زمان رصد می کردند که کدام جریان احتمال موفقیت بیشتری دارد و خیلی ظریف و زیرکانه از زندیه به سمت قاجاریه متمایل می شوند که باد به پرچمش افتاده بود و احتمال پیروزی اش بیشتر بود. آغا محمدخان که آن خدمت را می بیند بی پاسخ نمی گذارد و به او اعتماد می کند و اعتمادالدوله صدر اعظم قاجار می شود. رسیدن به این منصب منجر به این می شود که تمام ایران به دست خاندان کلانتر بیفتد.
این جمله را سیدنی پولاک، سیاح هلندی یهودی الاصل در سفرنامه اش می نویسد که به واسطه اینکه خاندان کلانتر در ایران قدرت گرفتند به شدت موقعیت بنی اسراییل و یهودیان در ایران تقویت شد و این به گونه ای بود که هر جا را که شما مشاهده می کردید، حاکمش وابسته به این خانواده بود.
فتحعلی شاه احساس کرد که این ها طرح براندازی دارند و در سال 1215 همه این ها را جمع کرد و با این ها یک تسویه حساب کرد و برخی را یا کشت و یا کور کرد و بالاخره این ها را از حیز انتفاع ساقط کرد. میرزا ابوالحسن خان از این ماجرا جان سالم به در می برد و به هندوستان گریخته و در پناه انگلیسی ها قرار می گیرد و بعد او را به انگلیس می فرستند.
* اولین ارتباطش در هند رخ داد؟
** نه خانواده ارتباط دارند، کارهایی میرزا کلانتر در تاریخ ایران انجام می دهد که یک زمانی اگر این ها خوب تشریح شود، ما می فهمیم که انگلیسی ها چه کلاهی سر ما گذاشتند. در همین دورانی که اعتماد الدوله کلانتر صدر اعظم ایران می شود، انگلیسی ها می خواهند کسی در ایران در راس قدرت باشد که نگذارند ایران با هیچ کشور دیگری علیه انگلیس و هند پیوند پیدا کند.
در همین دوران شیعیان میسور در حال جنگ با انگلیسی ها بودند. حیدرعلی از سرداران شجاع شیعه در هند بود و با پسرش تیپو سلطان علیه انگلیس می جنگیدند. این ها به استمداد کمک سراغ ایران می آیند ولی کلانتر در راستای اهداف انگلیس اصلا راهشان نمی دهد تا این ها با فتحعلی شاه دیدار کنند، این ها را معطل می کنند و یک هدایایی را نیز دریافت می کنند و هیئت برمی گردد. بلافاصله با هیئت انگلیسی پیمان می بندند و ایران رسما تعهد می دهد که نگذارد کسی از خاک آن علیه هندوستان استفاده کند و در هیچ پیمانی هم علیه انگلستان وارد نشود.
حال وارد بحث بعدی می شویم که کاربرد فراماسونری و تاثیر این گونه وابستگی ها چه می تواند باشد؟ در این مقطع اگر ما می توانستیم به درستی تصمیم بگیریم، سرنوشت منطقه عوض می شد و نه تنها خودمان در دوره قاجار دچار آن استیصال نمی شدیم، بلکه نمی گذاشتیم که مسلمانان چنین وضعیتی پیدا کنند. شما می دانید که پاشنه آشیل انگلستان هندوستان است. انگلستان با تسخیر هندوستان تبدیل به امپراطوری شد و اگر آن را از او می گرفتند، دیگر امپراطوری دوام نمی یافت. همه قدرت‌ها که به منطقه می آمدند، می خواستند هند را بگیرند تا تبدیل به قدرت بزرگ جهانی شوند. اگر ایران در آن دوران درست عمل می کرد و میسور را حمایت می کردیم، وضعیت عوض می شد.
یک جنگ بی موقع در افغانستان به تحریک انگلیسی ها و همین جریان‌های نفوذی راه انداختیم. به جای اینکه همه نیروها را در هندوستان در مقابل انگلیسی ها بسیج و جمع کنیم و نگذاریم که انگلیسی ها غلبه کنند، متأسفانه برعکس آن عمل می کنیم و این کار خاندان کلانتر و این نیروی نفوذی است که در حاکمیت نفوذ دارد.
ابوالحسن خان ایلچی خواهر زاده کلانتر سفیر ایران در انگلستان می شود و با سفیر انگلیس در ایران فردی به نام سرگور اوزلی راهی ایران می شود. او در ایران دو مأموریت داشت، یکی از جانب شاه انگلیس جورج سوم و یکی از رئیس لژ ماسونی که شاه هم در آن عضویت دارد.
جرج سوم به وی ابلاغ می کند که به ایران برو و نگذار که کشور دیگری بیاید و از این طریق، ایران به هند لشکر بکشد. او مأموریت داشت مطالعه دقیقی در مورد ایران و راه‎های ایران کند و در مورد نوع پوشش ایرانیان، ظرفیت های نظامی ایران، اختلاف‌های جناح های داخلی کشور و مسائل و کانون هایی که می توان از طریق آن اختلاف ایجاد کرد، گزارش‌هایی تهیه کند. بودجه خوبی نیزبه وی می دهند تا آنجایی که می تواند نسخ خطی را جمع آوری کرده و به انگلستان ارسال کند. او نیز کلی آثار خطی را از ایران خارج می کند.
مأموریت دیگر او توسط لژ ماسونی به وی ابلاغ می شود و آن راه اندازی تشکیلات ماسونی در ایران است قرار بود لژی را در ایران بوجود بیاورند به نام لژ اصفهان.
حالا دیگر اهمیت ایران مشخص شده است و اینکه چرا سراغ ایران آمدند، معلوم است. فراماسونی چه کارکردی می تواند داشته باشد، نیز تا حدودی مشخص شد و مصمم اند که به ایران بیایند و تشکیلات ماسونی را در ایران ایجاد کنند.
با این رویکرد هیچ ایرانی‌ای وارد کشورهای اروپایی نمی شده است، مگر اینکه شبکه های ماسونی سراغ او می رفتند و اغلب آن‌ها را نیز شکار می کردند و هر کدام به نحوی به خدمت سیاست های استعماری در می‌آمدند.
آقای سرگور اوزلی با برادرش ویلیام در رأس دو گروه وارد ایران می شوند؛ یکی سیاسی و دیگری فرهنگی. در رأس تیم سیاسی سرگور اوزلی است و در رأس تیم فرهنگی برادرش با تعدادی محقق و باستان شناس وارد ایران می شوند.
تیم همراه ویلیام شروع به یک سری اکتشاف‌های باستان شناسی در شیراز و دشت مرغاب و اماکن باستانی ایران می کند و یک سری از آثار را نیز از ایران به سرقت می برند. این جایی هم که الان به عنوان قبر کوروش در پاسارگاد معروف است، توسط جیمز موریه و سپس ویلیام اوزلی به این نام شهرت یافت. اگر شما به منابع تاریخی مراجعه کنید، به آن مکان می گفتند قبر مادر حضرت سلیمان، و به عنوان آرامگاه کوروش مطرح نیست. البته این یک بحث تاریخی است و درباره این مکان، مطالب مختلفی ذکر می شود که باید مورد بررسی قرار بگیرد. در مورد قبر کوروش نیز برخی معتقدندکه او در مصر دفن شده است. در هر صورت، آن مکان به عنوان قبر کوروش شهرتی نداشت اما از آنجا که استعمار در پی ایجادکعبه ای برای باستان‌گرایان بود، این مکان به عنوان آرامگاه کوروش شهرت یافت و باستان گرایان افراطی و انحرافی در دوره قاجار و پهلوی بر اساس آموزه های القا شده توسط چنین گروه‌هایی فعالیت های ضددینی خود را تشدید کردند.
* یعنی تا قبل از این بین مردم چنین ذهنیتی نبود؟
** تا قبل از این پاسارگاد به عنوان قبر کوروش مطرح نبود. تا قبل از این به آن مکان می گفتند قبر مادر حضرت سلیمان. به دنبال یک کعبه می گشتند که به عنوان مرکز ثقل تحرکات باستان‌گرایانه مطرح شود و قبر کوروش را واقعی و یا غیرواقعی برجسته می کنند. بعد در دوره قاجار و هم در دوره پهلوی و هم بعد از انقلاب در یک مقاطعی این موج کوروش گرایی و باستان گرایی به صورت غیرطبیعی رشد پیدا می کند. این تیم، تعداد زیادی نسخه خطی وآثار باستانی را از ایران خارج و غارت کرد.
سرگور اوزلی پس از مدتی فعالیت مخرب در ایران، نامه ای را به وزارت امور خارجه انگلیس می نویسد که خیلی این نامه مهم است و به نظرم کسانی که تاریخ دوره قاجار را مطالعه می کنند، بدون در نظر گرفتن این نامه، نمی توانند سیاست تخریبی انگلستان در ایران را درک کنند. نامه خیلی مهم است و سند رسمی وزارت امور خارجه انگلیس محسوب می شود. سرگور اوزلی در آن جا عنوان می کند که "برای حفظ برتری و آقایی ما در هندوستان، باید ایران در وحوشت و بربریت نگه داشته شود."
این شعار نیست، این مبنای سیاست خارجی انگلستان در قبال ایران و مبنای رفتاری است که انگلیسی ها با ایران داشتند، روس ها هم این گونه بودند و نظیر همین سفارش را از سفیر روسیه در ایران داریم، که او هم نوشته است که باید برای حفظ برتری روسیه و رسیدن به یک سری از اهدافی که داشتند ایران را در عقب ماندگی نگه داشت.
جالب است که انگلیسی ها تا همین الان هم بر اساس همین سیاست و سفارش با ما رفتار می کنند و این سیاست و فکر را به آمریکایی ها نیز منتقل کردند. نگاه همه‌اشان به ایران این است و می ترسند که ایران تبدیل به کشوری قدرتمند شود. نظرشان بر این است که ایران قدرتمند برای سلطه غرب و امپریالیزم و استکبار، خطرناک است وبه همین دلیل ایران باید در وحوشت و بربریت نگهداشته شود. من از برخی دوستان شنیدم که همین الان هم اگر کسی از اروپایی ها در ایران مأموریت پیدا می‌کند، به او می گویند که خاطرات اوزلی را بخواند و همچنان بر مبنای همین سیاست حرکت می کنند.
درهمین راستا او ماموریت می یابد تا در ایران تشکیلات ماسونی را راه اندازی کند و به قول خودش موفق می شود اغلب اطرافیان فتحعلی شاه را وارد جریان فراماسونی کند، البته نتوانست لژ اصفهان را تأسیس کند یا شرایط برایش مهیا نبود و یا دلایل دیگری داشت. چون در بحبوحه جنگ بود و این ها یک سری موذی گری علیه ایران انجام داده بودند. ایرانیان و فتحعلی شاه را گول زده بودند و دیگر صلاح نبود که او در ایران بماند.
اما خودش می گوید که اغلب اطرافیان فتحعلی شاه را وارد جریان فراماسونی کردم و الان شما با یک درباری، مواجه هستید که فراماسون ها در آن رخنه کرده اند.
تازه می فهمیم که چرا علی‌رغم پایمردی و حضور علمای ایران و نجف در جبهه های جنگ و استقبال گسترده مردم از فتاوای جهادیه علما که در وهله اول منجر به تقویت موضع عباس میرزا و قائم مقام می شود، روندجنگ را به نفع سپاه ایران تغییر می دهد ما باز شکست می خوریم. این فراماسون های تابع سرگور اوزلی هستندکه از پشت به عباس میرزا و روحانیت شیعه خنجر می زنند و یک دفعه شما می بینید که از عقبه جبهه ضعیف می شویم، فتحعلی شاه پول نمی دهد و سپاه عباس میرزا را حمایت نمی کند. در برخی از جاها بهانه جویی می کند و یک دفعه پشت جبهه خالی می شود.
مگرمی شود که پادشاه یک کشوری که کشورش در معرض تجزیه قرار دارد، برای تدارک سپاه و قشون پول نفرستد و حمایت نکند.
فتاوی جهادیه به عنوان یک منشور دینی و سیاسی در تاریخ قاجار ثبت شده است. این فتوا و حرکت عملی علما، نیروها را بسیج می کند و وارد جنگ می شوند. علما در دفاع از ایران مصمم و جدی‌اند حتی برخی از علما در خط مقدم حضور داشتند. در یک مرحله، سپاه ایران عقب نشینی کرده بود، هنوز علما در خط مقدم مانده بودند تا اینکه عباس میرزا یک سری اسب تندرو می فرستد و می گوید که ما عقب نشینی کردیم، شما نیز بیایید، آبروی ما می رود فردا می گویند که سپاهیان رفتند و علمای اسلام اسیر شدند.
شواهد بسیاری وجود دارد که شکست ایران در جنگ به واسطه عملیات تخریبی و پنهان فراماسون های تحت امر اوزلی رقم خورد. ما را به پای میز مذاکره تحمیلی کشاندند و دو فراماسون یعنی اوزلی و میرزا ابوالحسن خان ایلچی پای قرارداد گلستان را امضا کردند و به این ترتیب، اولین پیامد حضور این‌ها، جدا شدن قفقاز از ایران بود.
خانواده دیگری که با فراماسونری و کانون های مخفی پیوند دارد، خاندان میرزا آقاخان نوری است که علی‌رغم اینکه خیلی ها از جمله امیرکبیر و احتمالا بسیاری از علما به ناصرالدین شاه می گویند که این خانواده را بالا نکش و به مناصب مهم منصوب نکن، این اشتباه را می کند اما بعدها پشیمان می شود. ناصرالدین شاه گمان می کرد که حاج میرزا آقاسی با این ها لج است و به خاطر لجبازی این ها را از مناصب دولتی دور کرده است، لذا به آنها میدان داد اما این خانواده که وابستگی های فرقه ای هم داشت، جز خیانت به ایران کار دیگری کرد. میرزا آقاخان نوری حامی میرزا حسین علی بهاست.
حسینعلی نوری در یک دوره از ایران تبعید می شود اما بعدها میرزاآقاخان نوری وساطت می کند و بهاءالله را به ایران برمی گرداند و این دفعه که بهاءالله از تبعید اول برگشت، چند ماه بعد توطئه ترور ناصرالدین شاه را طراحی و اجرا می کند. ترور ناموفق است و تروریست ها از جمله میرزا حسینعلی نوری تحت تعقیب قرارمی گیرند. سفارت روس درحمایت از یک تروریست که می خواست شاه را بکشد وارد قضیه می شود و می گویند که حق ندارید به این فرد تعرض کنید، او را سالم از ایران تحویل می گیرند و با گارد سفارت روسیه به بغداد می برند.
نقشه ترور ناصرالدین شاه ظاهرا با هماهنگی میرزا آقاخان نوری انجام می شود. ناصراالدین شاه بعدها می گوید که هیچ کدام از شاهزاده های قاجار حق ندارند، احدی از افراد این خاندان را در مناصب دولتی بگمارند.
ترکمانچای نیز گام بعدی است و شرایط ایران خیلی سخت می شود؛ آن قدر سخت که مردم ایران دچار نوعی ناامیدی شده اند و برخی می گویند که بستر اجتماعی که موجب شد بابیه در ایران رشد کند، همین مسایل بوده است. البته ما همیشه منتظریم، ولی در شرایط سختی، این انتظار بیشتر ظهور و بروز پیدا می کند و زمینه اجتماعی فراهم تر است و اینجا آدم هایی که می خواهند سوء استفاده کنند، دست بازتری در استفاده از این ظرفیت در جهان تشیع دارند و خیلی تبلیغ می کنند که امام ظهور کرده است و نزدیک است که ظهور کند.
ملاحسین بشرویه باب الباب که باب به او می گوید که تو باب منی و من باب امام زمان ام. این در خراسان راه افتاده بود و ترویج می کرد که آقا می آید. یکی دو هفته آینده آقا می آید که مردم با شمشیر و اسب و مهیای استقبال از امام می شوند.
* نقش این‌ها در پیدایش بهاییت و بابیت پررنگ است؟
** به‌وجود آمدن فرقه ضاله بابیه و بهاییت با نقشه های استعمار صورت گرفت. برخی عنوان می کنند که فرقه بابیه در ابتدا یک حرکت و جنبش اجتماعی بود و استعمارگران بعدها بر این حرکت اجتماعی مسلط شده و از آن استفاده کردند. من این تحلیل را خیلی قبول ندارم و معتقدم که این جریان اساسا یک جریان ساخته دست استعمار است. منتهی استعمار هم که درخلأ عمل نمی کند، ظرفیت های گروه ها را می سنجد و آنها رابه مسیر دلخواه خود هدایت می کند.
آموزه های باب ریشه در انحراف‌های فرقه شیخییه دارد. تاکید افراطی سید کاظم رشتی بر قریب الوقوع بودن ظهور و حمله هم‌زمان او به علمای شیعه و تاکیدات او بر ارتباط مستقیم امت با امام غایب از طریق باب و مطرح کردن زیرکانه علی‌محمد شیرازی به عنوان باب زمینه ای شد تا در شرایط بحرانی جامعه ایرانی، استعمار بتواند با حمایت های پنهان خود، باب را در گسترش ادعاهای ویرانگرش تشویق و حمایت کند.
درست است که از یک ظرفیت در کشور ما استفاده شد ولی استفاده از این ظرفیت و ارتباطاتی که این ها دارند و آدم هایی که این زمینه را فراهم می کنند، خیلی مشکوک است و نشان می دهد که این ها از سوی یک قدرت خارجی حمایت می شوند. در ماجرای وهابیت نیز این استعمار است که بر پایه تفکرهای گمراه کننده و ضاله ابن‌تیمیه جریان ضداسلامی را برای ایجاد شکاف و تفرقه در جهان اسلام راه می اندازد. بابیه و بهائیت باسیاست نسخ و نابودی اسلام به میدان می آیند و وهابیت با سیاست مسخ و وارونه کردن چهره اسلام عزیز ایفای نقش می کند.
سفارت روسیه محکم پشت باب و پشت ادعای باب در همه جا ایستاده است؛ چه زمانی که کار آغاز می شود و چه زمانی که دست به شورش می زنند و چهار الی پنج شهر بزرگ را در ایران می گیرند، در زنجان و مازندران جنگ مسلحانه راه می اندازند و جنگ حسابی رخ می دهد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات