تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۹  ، 
کد خبر : ۳۰۴۶۸۹
«مشروطيت ايران و فرجام نقش‌آفرينان آن» در گفت‌وشنود با دكتر موسي فقيه‌حقاني

مشروطه سكولار به «ديكتاتوري منور» منتهي شد

مقدمه: در رويداد مشروطيت ايران، اگرچه عالمان دين ميداندار و راهبر بودند، اما گروه‌هاي ديگري نيز وجود داشتند كه با برنامه‌ريزي قبلي، به اين حركت مردمي پيوستند تا در بزنگاه‌هاي مهم تاريخي و استظهار به حمايت خارجي، نقش خويش را ايفا كنند و جريان وقايع را به سوي مورد علاقه خويش متوجه سازند. بررسي ماهيت فكري و عملي اين عناصر و جريانات، موضوع گفت‌وشنودي است كه پيش رو داريد. با سپاس از جناب دكتر موسي فقيه حقاني كه در اين گفت‌وشنود شركت كردند.
پایگاه بصیرت / احمدرضا صدري

(روزنامه جوان - 1396/05/17 - شماره 5157 - صفحه 9)

* به نظر جنابعالي آثار و پيامد‌هاي نهضت مشروطه بر جريانات تاريخي اجتماعي پس از خود چه بودند و اين آثار چگونه قابل رصد و احصا هستند؟

** بسم الله الرحمن الرحيم. بايد گفت كه مشروطه هم پيامدهاي مثبت داشت، هم پيامدهاي منفي. پيامد مثبت آن تشكيل مجلس شوراست كه اگر بر پايه دقيق اصول مشروطه پيش مي‌رفت، مي‌توانست به پيشرفت كشور كمك كند، اما متأسفانه اينطور نشد و از آن به بعد تا پيروزي انقلاب اسلامي، مجلس كارآمدي نداشتيم. البته دور اول مجلس، با وجود مشكلاتي كه داشت، تا اندازه‌اي كارآمد بود، ولي مجالس بعدي متأسفانه اينگونه نبودند، به ويژه اينكه قوه مجريه همواره در ساير قوا دخالت و اعمال نفوذ مي‌كرد. در اسناد دوره مشروطه داريم كه رئيس‌الوزرا به انجمن ايالتي خراسان نامه مي‌نويسد و به آنها مي‌گويد: از قانونگذاري و دخالت در قوه مجريه اجتناب كنند و تذكر مي‌دهد كه شما( يعني احزاب و انجمن‌ها) نه براي قوه مجريه اقتدار قائل هستيد، نه حدود قوه مقننه را رعايت مي‌كنيد! همين نشان مي‌دهد كه دخالت قوا در امور يكديگر، تا چه حد رايج بوده است.

تشكيل مجلس و گرد آمدن بزرگان و عقلاي قوم در يكجا و مشورت درباره امور كشور، دستاورد بسيار ارزشمند نهضت مشروطه بود، اما متأسفانه از مجلس چهارم به بعد، مجالس كاملاً فرمايشي مي‌شوند. مجلس پنجم كه عملاً با سرنيزه رضاخان تشكيل مي‌شود و از آن به بعد هم اين رسم كه فلان فرد بايد از فلان منطقه نماينده شود، باب مي‌شود. به همين دليل معمولاً كساني از مناطق مختلف به عنوان نماينده انتخاب مي‌شوند كه اصلاً در تمام عمرشان، حتي يك روز هم در آن منطقه زندگي نكرده بودند، با اين حال گاهي تا سه دوره نماينده آن منطقه بودند! بنابراين نمايشي و فرمايشي بودن انتخابات در اين دوره كاملاً مشهود است.

* دين‌ستيزي و دين‌زدايي در قانونگذاري از چه موقع باب شد و چرا مقاومت‌ها در اين حوزه كارساز نشد؟

** بعد از مشروطه اميد آن بود كه اوضاع به سمت قانونمند شدن پيش برود، اما اينطور نشد و حكومت به سمت سكولار شدن پيش رفت، در نتيجه قوانين موضوعه عملاً جاي قوانين شرعي و ديني را گرفتند و دين‌ستيزي و دين‌زدايي در عرصه قانونگذاري و عرصه‌هاي فرهنگي و اجتماعي باب شد، در حالي كه قرار بود يكي از كاركرد‌هاي مشروطه، اجراي قوانين مبتني بر شرع باشد. نهاد سنتي قضايي كه در كشور ما كارايي داشت، جاي خود را به عدليه و دادگستري داد كه ابداً نمي‌توانست به معضلات حقوقي و قضايي جامعه پاسخ مقتضي بدهد و نوعي تشتت و از هم گسيختگي پديد مي‌آورد و نهايتاً هم متوليان مجبور شدند به اشخاص و قوانيني كه قبلاً دست‌اندركار امور بودند، مراجعه كنند اما چون بناي عدليه و دادگستري جديد، غيرديني و سكولار است، باز كار آن طور كه بايد پيش نمي‌رود. به هر روي، مشروطيت از نقطه‌اي به بعد، از مدار ديني خود خارج شد و حتي متوليان اوليه و حاميان جدي آن هم در ادامه كار، آن را متوجه شدند و به اين مسئله اذعان كردند.

* به اين ترتيب به نظر مي‌رسد پيامدهاي منفي مشروطه بيشتر از دستاوردهاي مثبت آن است.

** همينطور است، اين مسئله با يك محاسبه ابتدايي به دست مي‌آيد.

* به نظر شما علت اين امر چه بود؟

** علت اين بود كه مردم مشروطه ديني مي‌خواستند و اين موضوع تحقق پيدا نكرد و نهايتاً جريان به سمتي رفت كه نه تنها تناسبي با زمينه‌هاي اجتماعي ، فرهنگي و سنت‌هاي ما نداشت حتي در بعضي جاها با آنها تضاد آشكار هم داشت و به همين دليل جواب نداد. اگر مشروطه مورد نظر شيخ فضل‌الله نوري و مرحوم آخوند خراساني و مرحوم ميرزاي‌نائيني محقق مي‌شد، نوعي مردم‌سالاري ديني روي كار مي‌آمد كه البته اين امر محقق نشد.

* مختصات چنين نظامي چه بود؟

** مردم‌سالاري ديني نظامي بود كه هم نهادهاي قانوني در آن وجود داشت و هم آن نهادها با فرهنگ بومي ، سنتي و ديني ما تعارض نداشت. هم استبداد را رد مي‌كرد و هم عقل جمعي در اداره كشور به كار گرفته مي‌شد. در واقع همانطور كه عرض كردم، تحول و مردمسالاري متناسب با شرايط فرهنگي، سنتي و بومي كشور ايجاد مي‌شد.

* چه شرايطي موجب شد كه از دل مشروطيتي كه براي تحديد قدرت و مبارزه با استبداد ايجاد شده بود، ديكتاتوري خشن رضاخاني بيرون آيد؟

** از سال1292 نوعي تفكرِ گرايش به «ديكتاتوري منور» در كشور پديد آمد و احزابي چون حزب دموكرات، به اين نتيجه رسيدند كه براي ايجاد تغييرات گسترده در كشور بايد از زور استفاده كرد و از اينجا بود كه اين بحث مطرح شد. به نظر من اين رويكرد، عملاً تير خلاصي بود كه از سوي روشنفكران به بقاياي مشروطيت شليك شد و آن را تعطيل كرد!

* براي نخستين بار چه كسي اين ايده را مطرح كرد؟

** «تقي‌زاده» و «كاظم‌زاده ايرانشهر» نخستين بار اين ايده را در روزنامه« كاوه» برلين مطرح كردند. البته اين ايده در حد طرح و شعار باقي نماند و زمينه‌هاي اجرايي آن هم فراهم شد. به عبارت ديگر، عده‌اي مأمور شدند كه اين كار را انجام دهند.

* به چه صورت؟

** اين كار ابتدا در دوره حكومت وثوق‌الدوله و در قالب قرارداد1919 انجام شد كه در پي آن رضا جوزي و نايب‌حسين‌خان كاشي در كاشان سركوب و اعضاي شاخص كميته مجازات دستگير شدند. وثوق‌الدوله قصد داشت با اقداماتي از اين دست، نوعي حكومت مقتدر را در ايران ايجاد يا دست كم چنين چيزي را به افكار عمومي القا كند. نهايتاً اين طرح به كودتاي1299 و حكومت استبدادي رضاخان منجر شد كه به قول مرحوم آخوند خراساني «استبدادي به مراتب شنيع‌تر از استبداد قاجار» به وجود آمد.

* يعني در واقع سقوط مشروطه؟

** بله، اين بزرگ‌ترين شكست براي مشروطه بود كه نتوانست مردم‌سالاري‌اي را كه به مردم وعده داده بود، محقق كند و بدتر از آن، زمينه را براي جايگزيني استبدادي به مراتب خشن‌تر مستعد و آماده كرد. استبداد قاجار يك استبداد بسيط بود، اما استبداد رضاخاني به گونه‌اي بود كه انرژي زيادي از جامعه ايران گرفت و بيش از نيم قرن به طول انجاميد تا ملت ايران توانست ريشه آن را بركند.

* چه اقشاري در پي شكست نهضت مشروطه، بيشترين آسيب‌ها را متحمل شدند؟

** بيشترين آسيب را حوزه‌هاي علميه، علماي ديني و متدينين جامعه ديدند. يكي از آسيب‌هاي جدي اختلافي بود كه بين علماي نجف افتاد و در حالي كه در پي كودتاي 1299، دعواي مشروطه و مشروعه در ايران تمام شده بود، اما اين دعوا همچنان در نجف ادامه داشت و طلاب و علما هر چند وقت يك بار، بر سر آن به جان هم مي‌افتادند! اين آسيب، اقتدار روحانيت و مرجعيت شيعه را به شدت خدشه‌دار كرد.

مخصوصاً بعد از به دار زدن شهيد آيت‌الله شيخ‌فضل‌الله نوري و در پي تحولاتي كه پس از آن روي داد و بعد هم ترور آيت‌الله سيدعبد‌الله بهبهاني و خانه‌نشين شدن آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي و طرح ترور آيت‌الله آخوند خراساني و آيت‌الله ملا عبدالله مازندراني -كه طراح آن انجمن‌هاي افراطي بودند- و سپس برخورد با 60-70 عالم تراز اول كشور، از جمله ترور شيخ محمد خمامي، شيخ علي فومني در گيلان، تبعيد آيت‌الله ملا قربان‌علي زنجاني و عده زيادي از علما و انزواي بسياري از طرفداران واقعي و دلسوز مشروطه، آسيب‌هاي جدي‌اي بودند كه به قشر روحانيت وارد آمدند.

* فرهنگ ديني هم آسيب ديد؟حدود اين آسيب را چقدر ارزيابي مي‌كنيد؟

** قطعاً، وقتي روحانيت به شكل گسترده كنار ‌زده شد، مضامين و مفاهيم ديني هم با تأسيس مدارس جديد حذف شدند. در حالي كه مي‌شد مدارس جديد هم ايجاد كرد و با احكام ديني هم درنيفتاد، اما با تأسيس اين مدارس، آموزش و پرورش سنتي ديني منسوخ شد تا زمينه براي ترويج فرهنگ غربي بيش از پيش فراهم شود. رضاخان در زمينه قضايي و اقتصادي هم عرصه را بر همه تنگ مي‌كند و حتي وعظ و منبر را هم از رونق مي‌اندازد و عملاً به مرجعيت شيعه و علماي تراز اول آسيب مي‌رساند.

آسيب ديگر، رشد افراد كاملاً متوسطي چون سيدجمال واعظ است كه در دوره مشروطه زير سايه مجتهدان تراز اول رشد كردند. سيدجمال واعظ و ملك‌المتكلمين در جريان مشروطه، ذاتاً و به خودي خود مقبوليت و پايگاهي نداشتند، اما در سايه آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي و آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني رشد كردند. علاوه بر اين اينها در مرحله اول مشروطه اصلاً مطرح نيستند.

* ولي در برخي از آثار تاريخي، از اين دو به عنوان وعاظ معروف و مبارز نام برده شده است. از اين مسئله چه تحليلي داريد؟

** خير، باز هم تأكيد مي‌كنم كه هيچ كدام از اين دو تن در دوره مشروطه، خطيب و واعظ معروف و تأثيرگذاري نيستند، بلكه افرادي چون شيخ محمد واعظ و سلطان انواعظين مطرح هستند كه با هوچي‌گري امثال ملك‌المتكلمين و با كمك انجمن‌هاي مخفي، سروكله سيدجمال واعظ‌ و يكي دو نفر ديگر مثل او پيدا مي‌شود. اينها البته در بين مردم پايگاهي ندارند و اگر هم در دوره بسيار كوتاهي مورد اقبال مردم قرار مي‌گيرند، خيلي زود محبوبيت خود را از دست مي‌دهند. خيلي از فعالان و جارچيان بعدي سكولاريسم در دوران مشروطه، در اواسط دوره ناصري و همزمان تبليغات ميرزا ملكم‌خان مطرح شدند.

* به فعاليت فرق بابيه و بهائيه در اين دوره هم اشاره كنيد. اين طيف در فرآيند مشروطيت ايران چه نقشي ايفا كرد؟

** در وقايع منتهي به مشروطيت و همزمان با آن، فرقه‌هاي بابيه و بهائيه تلاش‌هاي فراواني مي‌كنند تا از اقتدار روحانيت شيعه و روحانيت سنتي بكاهند و در درون آنها نفوذ كنند. به طور مشخص، سيدجمال واعظ و ملك‌المتكلمين بابي هستند. يحيي دولت‌آبادي هم وابسته به اين فرقه ضاله است. اينها در اين دوره زمينه رشد پيدا مي‌كنند. همينطور شيخ ابراهيم زنجاني كه سابقه مشكوكي دارد. او در حوزه نجف درس خواند، اما خيلي زود با فراماسون‌ها و بابي‌ها و افرادي چون مهدي‌خان امين‌الدوله، برادر فرخ‌خان امين‌الدوله ارتباط برقرار كرد و تحت تأثير آنها قرار گرفت. اين قبيل افراد در حوزه نفوذ كردند و متأسفانه افكار انحرافي آنها، عده‌اي را جذب كرد. اين افكار انحرافي در طول دوره رضاخان و محمدرضا پهلوي ادامه داشت و تقويت شد و متأسفانه حالا هم وجود دارد.

* اين موضوع از مقولات مغفول در تاريخ‌نگاري مشروطيت است. به نظر شما علت آن چيست؟

** بله، موافقم. متأسفانه نقش بابي‌ها در مشروطه ايران خوب واكاوي و آشكار نشده است و از سويي هم ناخواسته نقش درجه يك به آنها داده مي‌شود. افرادي نظير سيدجواد واعظ، ملك‌المتكلمين كه بابي بودند آنها به عنوان قهرمانان مشروطه هم مطرح مي‌شوند. در حالي كه اينها اصلاً «برانداز» هستند و علاوه بر آن مسائل شخصي و مادي هم دارند. به طوري كه همه منابع ذكر مي‌كنند اين دو نفر در همان فاصله كوتاه مشروطه به آلاف و الوف رسيدند و حتي تقي‌زاده و ديگران در اين دوران از جهت مالي سوءاستفاده كرده‌اند. در مشروطه دوم حتي امثال تقي‌زاده و باند او دستشان بازتر بود و هر كاري كه دلشان مي‌خواست كردند.

خوب براي براندازي نظام سياسي و براي برچيدن بساط اسلام در ايران، فقط مشروطه كردن كشور كافي نبود. براي همين ديده مي‌شود كه دستگاه ترور اينها دست به كار شده و شروع به ترور مخالفان مي‌كند، ساختارشكني‌ها آغاز و هر نوع حركتي كه براي بهبود روابط شاه و مجلس صورت مي‌گيرد از سوي آنها ناكام گذاشته مي‌شود. ساختارشكني مخصوصاً در حوزه‌هاي ديني و اجتماعي، چون با عكس‌العمل مردمي مواجه مي‌شود، به درگيري آنها با مردم ختم مي‌شود. بنابراين ما اين درگيري‌ها را هم داريم. علاوه بر اين درگيري با علما را هم داريم. وقتي علما در مقابل آنها مي‌‌ايستند، مرحوم شيخ فضل‌الله بر دار مي‌رود، وقتي علما مي‌ايستند مرحوم آقا سيدعبدالله بهبهاني به خاطر اصرارش بر اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي در تهران گلوله‌باران و ترور مي‌شود و وقتي آخوند خراساني مي‌خواهد وضع مشروطه را در ايران عوض كند به‌طور مشكوكي از دنيا مي‌رود و مي‌شود گفت ترور مي‌شود و به شهادت مي‌رسد. اين جريان چون هم از جهت سياسي و هم از جهت اعتقادي و فرهنگي با اساس كشور درافتاده است، جز خشونت راهي به نظرش نمي‌رسد.

* پس از آن، ظهور جرياناتي از قبيل شريعت سنگلجي را چگونه تحليل مي‌كنيد؟ آيا اينها ميراث‌داران سلف خويش در مشروطه هستند؟

** امثال شريعت سنگلجي، حكمي‌زاده، سيداسدالله فرقاني و شيخ ابراهيم زنجاني در دوران پس از مشروطه، همچنان خط انحرافي‌اي را كه سيدجمال واعظ و ملك‌المتكلمين ايجاد كردند‌ـ اين دو در استبداد صغير كشته شدند ـ ادامه دادند و نوعي تجددزدگي در تيپي از روحانيت به وجود آمد. از آن پس ما متأسفانه شاهد التقاط در بين روحانيون و حوزه‌هاي علميه هستيم كه عملكرد آنها مشكلات فراواني را براي حوزه پديد آورد. رضاخان هم از فعاليت‌هاي اين تيپ از آخوندها دفاع مي‌كند و در حالي كه مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه علميه قم، در تنگنا است، امثال سنگلجي و حكمي‌زاده به راحتي مجلس و محفل برپا مي‌كنند.

بعدها محمدرضا سنگلجي، برادر غلامرضا سنگلجي در روز16 خرداد42 و پس از قتل‌عام مردم در روز 15 خرداد، در راديو عليه شعائر ديني مردم حرف مي‌زند و آنها را مسخره مي‌كند و مورد بدترين و ناجوانمردانه‌ترين توهين‌ها قرار مي‌دهد، البته ريشه آفت‌هايي كه بعد از مشروطه دامنگير ايران شد، به عصر ناصري و عصر مظفري برمي‌گردد. اينها در فاصله1313تا1323 به شدت در ايران فعال و منسجم مي‌شوند و در مشروطه هم ظهور علني و فعاليت نماياني داشتند كه رد پاي آنها را در اسناد و تواريخ مي‌توان رصد كرد.

* با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

http://www.Javann.ir/865951

ش.د9601635

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات