نویسنده: محمدرضا بهرامی
آمریکا بیش از هر زمان دیگری از سال ۲۰۰۱ تا کنون در افغانستان با بن بست نظامی و خلا برنامه سیاسی مواجه و احساس نیاز می نماید .
به نظر می رسد موج جدیدی که متعاقب اظهارات صریح ژنرال مولن رئیس ستاد ارتش آمریکا در ارتباط با نقش سیستم امنیتی ارتش پاکستان (ISI) در ناآرامیهای افغانستان و جنگ نیابتی که شبکه حقانی در افغانستان از طرف آنان انجام می دهد و همچنین اظهارات سفیر آمریکا در پاکستان و تعدادی از اعضای گنگره این کشور ایجاد شده بود، با اظهارات محتاطانه رئیس جمهور این کشور به نوعی در حال مدیریت شدن است. نیروهای آمریکا و نظامیان ناتو ماههای دشواری را در سال جاری در افغانستان سپری نموده اند ، کیفیت عملیات نیروهای شورشی در افغانستان بطرز قابل توجهی و متفاوت از گذشته ارتقا یافته و نشانه های آشکار آنرا در ماههای اخیر بخوبی می توان مشاهده نمود.
چند نکته را در ارتباط با تحولات فعلی این حوزه باید مورد توجه قرار داد:
اولین نکته این است که برای نخستین بار ماهیت بحران افغانستان به صراحت مورد تاکید و اعتراف قرار گرفته و در سطح افکار عمومی مطرح گردید . بحران افغانستان بیش از آنکه ماهیتی درونی داشته باشد برخواسته از مولفه های بیرونی است. صحبت از القاعده و گروههای شورشی در بحران افغانستان آدرس غلطی است که نمی توان با اتکا به آن به تخفیف بحران در افغانستان امیدوار بود . البته بنا بر این نیست تا نقش این گروهها نادیده گرفته شود اما در واقع پرداختن به آنها همانند پرداختن به معلول است.
نکته دوم این که آمریکا از انتخابهای محدودی در مقابل پاکستان برخوردار بوده و مراکز واقعی قدرت در پاکستان بخوبی از محدودیتها و ملاحظات آمریکا برای اقدام جدی و تعیین کننده علیه آن کشور مطلع می باشند و از این منظر آینده نسبتا برای آنها قابل پیش بینی تر است . از سوی دیگر امکان جابجائی آمریکا با هر کشور قدرتمند دیگری نیز برای پاکستان بدلیل نیازمندیهای حیاتی حداقل در شرایط فعلی غیر ممکن است.
نکته سوم اینکه پاکستان می خواهد نشان دهد نه تنها کشمیر بلکه بازی افغانستان هم از کلیدی ترین موضوعات امنیت ملی آنها بوده و امکان چانه زنی کمی در مورد آن وجود دارد . از این منظر می توان گفت القاعده کالائی استراتژیک برای پاکستان محسوب نشده و قابل گفتگو و معامله است به همان ترتیبی که در سالهای گذشته اتفاق افتاد و بنا به ضرورت دنبال هم می شود ، اما طالبان کالائی استراتژیک می باشد.
چهارم تعریف پیروزی برای آمریکا در افغانستان ساده نمی باشد ، خروج از این کشور نیز لزوما به معنای فاجعه برای آمریکائیها نباید ترجمه شود . در این چارچوب هیچ سناریوئی حتی توافق با پاکستان در چارچوبی که در بر دارنده ظاهری برخی تضمینها از نظر آمریکا باشد را نباید از انتخابهای روی میز حذف نمود . نباید از نظر دور داشت که اصولا نگاه آمریکا به افغانستان فاقد مولفه های ایدئولوژیک بوده و است.
پنجم اینکه آمریکا فاقد متحد استراتژیک منطقه ای در موضوع افغانستان می باشد . نقطه قابل اتکائی برای آمریکا در منطقه و در ارتباط با افغانستان که بتواند علاوه بر کمک به مسیریابی مناسب از توان لازم تاثیرگذاری برخوردار باشد وجود ندارد.
در بیان ششمین نکته باید گفت که افغانها بخوبی قادر به درک شرایط فوق بوده و پیامهای آنرا بسادگی متوجه می شوند . شاید از همین روی بود که ظرف روزهای اخیر، پاکستان بعنوان محور عمده تولید بحران درافغانستان قلمداد و مواضع تندی بر علیه این کشور اتخاذ گردید . فهم این موضوع نباید از دیدگاه اعمال فشار بیشتر بر پاکستان نگریسته شود ( که البته تا حدودی هست) بلکه موضوع اصلی تبیین پاسخ این پرسش برای افکار عمومی بود که برای در امان بودن از تهدیدهای پاکستان چه راهکار عملی می تواند وجود داشته باشد . پاسخ در متن سخنان کوتاه ارشدترین مقام دولت افغانستان به سادگی قابل شنیدن بود . توافق بر سر پیمان همکاریهای استراتژیک با آمریکا و لزوم تائید آن توسط لوئی جرگه . درگیر شدن آمریکا در این پیمان می تواند تامین کننده خواستهای چندگانه افغانستان بوده و برخی جناحهای افغان بیش از آمریکا بر تحقق آن تاکید دارند . ارزش این اتفاق به تحقق آن ظرف ماههای آتی و قبل از بن ۲ است.
و آخر اینکه آمریکا بیش از هر زمان دیگری از سال ۲۰۰۱ تا کنون در افغانستان با بن بست نظامی و خلا برنامه سیاسی مواجه و احساس نیاز می نماید . بعید است متوجه نباشند که تخفیف بحران در افغانستان و کنترل جاه طلبیهای منطقه ای ISI با ادامه رویکردهای جاری میسر نیست . به نظر می رسد آمریکا این قدرت به ظاهر اول نظامی جهان یا باید در مسیری که ISI ترسیم نموده حرکت نماید و شرایط مبهم آینده را بپذیرد و یا با نگاهی به گذشته نه چندان دور ، با پذیرش پرداخت هزینه های کنترل و تحدید جاه طلبی های ISI امکان ایجاد شرایط واقعی تخفیف بحران و هدایت آن در مسیر مطلوب را ایجاد نماید.