صفاءالدین تبرائیان
گذرگاه
ایران، به عنوان یکی از پرتحرکترین جوامع جهانی با خاستگاه تاریخی کهن، در زمره کشورهای پیشگام عالم است که به نوسازی و تجدّد اندیشید و رخداد مشروطه شاهدی بر این مدعاست. در دهه پیش از جنگ جهانی اول، شش کشور گفتمان مشروطه را در عمل و ساخت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هر کدام به گونهای، پشت سر نهاده تجربه کردند؛ این کشورها عبارت بودند از: روسیه (1905)، ایران (1285 ش/ 1906م)، عثمانی (1908)، پرتغال (1910)، مکزیک (1911)، و چین (1912).
ایرانیان یک نهضت تمام عیار را محقق ساختند؛ خیزشی که با راهبری اندیشمندان دینی و سیاستورزان ملی به منظور تأسیس عدالتخانه همراه بود و در برابر خط استبداد صفآرایی کرد. از اینرو به باور شمار فزونی از پژوهشگران، جنبش مشروطه فارغ از عوامل تأثیرگذار و پیامدهای بعدی آن در قالب تکاپوی ضداستبدادی قابل فهم است. تعریف و ترجمه این عده از مشروطه بسیار ساده است. مشروطه از منظر اینان انقلابی برای محدود کردن اقتدار سنتی است. مشروطیتی در تقابل با مطلقیت؛ چرا که قدرت سیاسی پیش از مشروطه ساختی خودکامه دارد و بنای حاکمیت شاهان مستبد بر زورگویی، ندیدن مردم و بیاعتنایی به رأی و نظر آنان قرار داشت. رابطه حاکمیت با رعیت از بالا به پایین بود. بیاعتنایی به افکار عمومی و مطالبات جمهور در پندار و کردار زمامداران موج میزد؛ تو گویی طبقه حاکم برای جبران زیانهای وارد شده به خود و انباشت ثروت و غارت منابع طبیعی، به سرزمینی اشغال شده پای نهاده است. بیشک این امر نه تنها به بیگانگی مردم از حکومت انجامید بلکه تهماندۀ هر گونه احساس مسئولیت اجتماعی را نیز در آن در هم شکست. حدود اختیارات سلطان نامحدود و او فعال مایشاء بود که احدی را یارای پرسش از کارکردش نبود. مُلک و ملت، ما یملکاش به شمار میآمد و قدرت او موسّع و فوق تصور بود و اعمال قدرت هم بر مناسبات آمرانه مبتنی بود.
اوضاع در زمان مشروطه به جایی منتهی شد که مشروطهخواهان هدف محوری خود را مقیّد کردن این بیحد و مرزی و نهادن لگام بر دهان اسب قدرت سیاسی و مهار سرکشی و خودکامگی شاه و به چارچوب در آوردن این بیقاعدگی و بیرویگیهای حکومت قلمداد کردند. هر چند معافی مترادف دیگری را میتوان در آراء برخی نخبگان و نوع تلقی آنان از مشروطه جُست که ویژگی برجسته حکومتی غیرخودکامه و مبتنی بر قانون را تداعی میکند و دلالت بر خواست عمومی و مردمی آن دوره به محدود کردن قدرت مطلق دارد. آنچه سید جمالالدین اسدآبادی در بیان خود با عنوان «مقیّده» از آن تعبیر میکند، یا علامه میرزا حسن نائینی با عنوان «محدوده»، یا منورالفکری چون میرزا ملکم خان با واژۀ «معتدله»، از آن یاد میکند، ناظر به برداشتهایی است که در آن ایام از آن مفهوم پدیدار شده بود، اگر چه باید اذعان داشت که این مفروضات ملهم از خواست عمومی به صورت ناپایدار و گذرا و از همه مهمتر تغییر ماهیت یافته، تحقق پذیرفت.
به رغم آنچه پیشگفته آمد هر تصور و تصویری که به ذهن متبادر و در عالم فکر ترسیم گردد از جو حاکم و فضای عصر مشروطه، برداشتهای متفاوتی را از این رویداد بسی حائز اهمیت که نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار میآید، سامان میدهد. دیدگاههای تاریخی براساس انگارههای مختلفی شامل بسترها، علل موجده، نیروی محرکه و فراز و فرود وقایع شکل میگیرد. لیک شالوده داوری را با مواد و مصالح یک قرینهسازی و شبیهنمایی تاریخی نمیتوان پیوند داد و آن را جایگزین یا جانشین تحلیل مستند و استنتاج ملموس کرد. آنچه از این رهگذر عاید میشود به کاریکاتور بیجانی میماند و ماکتی کژدیسه از حقیقت تاریخی خواهد بود. تاریخ نه عرصه شعاردهی است و نه جای طرح نظرات شخصی و عرصه آن به شکل احکام قطعی و متقنن چنان که گویی جای بحثی در این زمینه باقی نیست. نمیتوان اینگونه به چرخش قلمی به طور یک کاسه، پرونده یک خیزش و تفکر استخواندار را بست. دستاندازها به مشق تاریخی که سفت و محکم نباشد آسیب میزند و زیان وارد مینماید.
تردیدی نیست جنبش مشروطیت ایران از کاستی نظری رنج میبرد. هر کس به دلخواه تعریفی از مشروطه ارائه میداد. مشروطههای گوناگون پدیدار گشت. معضل شاید از منظری نفس استبداد نبود بلکه ناکارآمدی حکومت سلطانی مستبد بود و زورگویی دولت مطلقه که بیش از همه رنجش مردم را موجب آمده بود که آخرالامر به عصیان عمومی انجامید. بنیاد اینکه «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» از این برهه نهاده شد، هر چند در این میان میبایست به یک کجفهمی در درک مشروطهخواهی اشاره کرد که عدهای، و به خصوص هواداران جمهوری، آن را مرادف با سلطنتطلبی پنداشتهاند؛ حال آنکه حکومت مشروطه، چنانچه گفته شده، به دو صورت متصور است: جمهوری و سلطنتی؛ و مشروطهطلبی به هیچ وجه در برابر جمهوریخواهی نیست. چه بسیار رژیمهای جمهوری که از نظامهای سلطنتی مستبدترند. یادآور میشود «در گذشته حکومت را به حکومتی سلطنتی و حکومت جمهوری تقسیم میکردند، اما امروزه این تقسیمبندی اعتباری ندارد؛ زیرا ممکن است که در یک حکومت ظاهراً جمهوری، قدرت در دست مردم نباشد (مانند کشورهای آمریکای جنوبی)، یا در یک کشور سلطنتی مردم صاحب حقوق و اختیاراتی باشند (مانند انگلستان). امروز مبنای تقسیم حکومت، میزان دخالت مردم در سرنوشت مملکت است و بدینگونه حکومت، بسته به اینکه مردم زمامدار کشور باشند یا نباشند، به حکومتهای دموکراسی و دیکتاتوری تقسیم میشود.»1
سالها پیش محمدعلی فروغی در آمادهسازی نخستین رسالهای که در باب حقوق اساسی به فارسی تهیه شد، چنین آورد:
دولت یا استبدادی است (absolee) یا مشروطه (representatif). استبدادی آن است که صاحبان قدرت خودسر و مختار مطلق باشند و اعمال ایشان مقید به قید قانون نبوده و در تحت نظارت کسی نباشد. مشروطه آن است که اعمال صاحبان قدرت مقید به قید قانون باشد و جماعتی بر ایشان ناظر باشند و قدرت ایشان را تعدیل کنند.2
صرفنظر از کاستی نظری در جنبش مشروطیت و تصورات مبهم و متشتتی که در آن روزگار از حرکت و مقصود نهضت پدیدار شد، جریان مشروطه به زایش و تأسیس بنیادهای مهم و مؤثری چون قانون اساسی، تفکیک ابتدایی و نسبی قوا و، به عبارت دیگر، توزیع گسترده عمودی قدرت به افقی، تکوین مجلس، شکلگیری احزاب، استحکام آزادیهای مطبوعاتی، به رغم سوءاستفادههایی که از آن به عمل آمد و... شد. مشروطه، سرآغاز فصل نوین و مبیّن پایان دورانی با ماهیتی استبدادی است و آغاز شکوفایی عصری که به پیدایی دولت مدرن و مناسبات تازه انجامید، هر چند بسیاری از مشروطهخواهان در رهگذر جنبش به نقطهای نگریستند که در دسترس نبود. طرح خواستههایی چون اصلاحات بوروکراتیک و پافشاری بر نوسازی فرهنگی، تندرویهای احزاب و راهبران فکری و سیاسی و مطبوعات، گسترش نوعی ناسیونالیسم افراطی، رویکرد غربگرایانه، که به نگرش شدید قشر دیندار جامعه انجامید و خلاصه افزایش بیرویه سطح توقعات و مطالبات مردمی، از جمله عوامل ناکامی نهضت مشروطه ایرانی شمرده میشود؛ اما فراموش کرد که جنبش مشروطیت، برای نخستین مرتبه در تاریخ ایران، قانون را به جای اراده فردی نشاند و این سرآغاز عصری نوین و طلیعه دگردیسی ساخت سنتی و نوید پوستاندازی در ابعاد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است و با وجود گذشت یک سده، بخشی از هویت ایرانیان که برای برقراری عدالت و تقابل با زورگویی مفرط قیام کردند، محسوب میشود.
مشروطه به شناسنامۀ ملی میماند که نمیتوان آن را از تاریخ پاک کرد و یا از یاد برد. نهضت بیدارگری و داد بر ضدبیداد، هر چند مشروطهخواهان، موقعیت خود را در وضعیتی که پدید آمده بود درک نکردند. گذشت حوادث، تند و توفانی بود، به طوری که مجال بهرهوری از معرفت تاریخی را به دست نمیداد. هر چند در آغاز، چراغ راه در اختیار نخبگان جامعه بود، لیک بدنه جریان در پرتو چراغی گام برمیداشت که دیگران برافروخته بودند. پیشاهنگان روشنفکری و پیشقراولان سیاستورزی زیر فشار و تأثیر اوضاع و احوال دشوار محیط پیرامونی به جای اتکا به فرهنگ دینی و ملی و سنن بومی به تجلیات تولیدات فکری بیگانه تکیه کردند. رویگردانی از اندیشه ریشهدار خودی، ضعف نیروی اندیشه در برابر ایدئولوژی فرنگی، شیدایی مفرط به داشتۀ اجانب، فرصت بررسی، تأمل و تدقیق درباره این داشتهها را ستاند. اعتماد ملی به تواناییها و آنچه خود داشتند روز به روز کاهش یافت. ارکان سرمایه ملی پیشتر متزلزل شده بود. ایرانی والهِ جستوجوگری، در این برهه، نقادی را از یاد برد و نگاهها به مراجع بیرون از قلمرو جغرافیایی معطوف گشت. هر چند جامعه از یک مرحلۀ تاریخی به مرحله جدید گذر کرده بود لیک مردم برنامه مشخصی برای «نو» کردن خود و محیط پیرامون با وجود انگیزههایی که از آن برخوردار بودند نداشتند. البته اوضاع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی چندان مهیای نوزایی فکری و ارائه راهکار اندیشهای نبود؛ با این حال، هر کس از منظر خود نسخهای به منظور برونرفت از آن موقعیت بحرانزا میپیچید.
جامعه به شدت تکان خورده بود و مردم سراسیمه از خواب غفلت بیدار شده بودند، اما سرگیجه و خمارآلودگی ناشی از آن نوعی آنارشیسم ذهنی را پدیدار ساخته بود. شتاب در رفتار اجتماعی و سیاسی همۀ جریانها دیده میشد. همه گمان میکردند که وقت زیادی ندارند و مایل بودند هر چه زودتر و سریعتر از موقعیت مخاطرهآمیز و بحرانی آن زمان خارج شوند و به وضعیت مطلوب برسند، اما بیشک در موقعیت به همریختگی اوضاع نمیشد انتظار اندیشیدن صحیح و معقول را داشت. بازتولید فکری به فراغ بال و محیط امن و آسوده نیازمند است. به هر روی، ارزیابی موضعگیری گروهها و جناحهای مختلف و رفتار سیاسی آنان در سپهر مشروطیت ایران و بستر تحولات آن، بسیار دشوار و حدیث مفصلی است؛ چنانچه بررسی تندرویها، که کمر مشروطهخواهان مستقل را شکست، نیاز به تأمل فزونتر دارد. زیادهخواهیهایی که به هرزگی سیاسی ـ اجتماعی نیز آلوده شد و در یک گزاره میتوان گفت:
قدرتخواهی و خودسری، حتی اغتشاشطلبی بسیاری از انجمنهای مشروطهخواه، بدفهمی و کارندانی و کارشکنی انقلابیون افراطی، سوءاستفاده از آزادی بیان و قلم و مطبوعات، عامل مهم و مؤثر در تسریع حمله مخالفان در هر دو جبهه، جبهه نظر و عمل، بوده است.
افراطیون در عمل نشان میدادند که آنچه که از مشروطه آموختهاند، گاه تا چه حد سطحی، نابهنجار و ویرانگر بوده است.3
به رغم آنچه پیشگفته آمد، جنبش مشروطیت ایران مبدل به صحنه رویارویی و منازعه فکری علمای دینی نام و نشاندار شد. از منظری، ریشه و پسزمینههای تئوریک اختلافنظری روحانیان در جریان نهضت مشروطه ایران را باید در ناحیه بینالنهرین و عتبات عالیات و به طور مشخص نجف اشرف، پایگاه و کانون علمی و پایتخت جهان تشیع جست. تکاپوی نگارنده در این نوشتار بر آن است تا تراز مطالبات مشروعهخواهان در جنبش مشروطیت ایران را از رهگذر بررسی برخی مواضع آیتالله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، صاحب عروةالوثقی که از منظر وی مشروطهطلبی در تعارض با شریعتمداری است، مورد بررسی قرار گیرد. دایرۀ اختلافات نظری محدود به منورالفکران نبود و بر حسب بازتاب نارسا از برخی مفاهیم و خلط مباحثی شاهد جبههگیری و اعلام مواضع بیسابقهای از طیف وسیع اهل علم هستیم که همگی آن خاستگاه شریعتمدارانه داشت و به گسترش دایره مباحث نظری و پیچیدگی اوضاع افزود.
نجف در آستانه جنبش مشروطیت ایران
برآمدن نهضت مشروطیت، که در اوایل سده بیستم در ایران پدید آمد، به طور خلقالساعه نبود و زمینههای آن در نیمه دوم سده نوزدهم به روزگار ناصری فراهم آمد و اوضاع عمومی را دستخوش نابسامانی کرد. وقایعی که در ایران میگذشت علمای شیعه مقیم عتبات عالیات را ناگزیر به موضعگیری کرد. آنان نگران بودند و نمیتوانستند در خصوص رخدادهای یگانه کشور شیعه جهان بیاعتنا بمانند. از اینرو، تمامی توان خود را به منظور حفظ استقلال ایران و رهایی مردم رنجیدیده از زیر یوغ ستم به کار بردند. دیری نپایید که پای مجتهدان طراز اول نجف به گاه طرح پرسشهایی از سوی مقلدان آنان در باب حرمت و حلّیت مشروطه به این حوزه کشیده شد. علما در این باره به گونهای روشن با یکدیگر اختلافنظر پیدا کردند و دو جریان تکوین یافت. جریان نخست را آیتالله شیخ محمدکاظم خراسانی رهبری میکرد. روحانیان شاخصی چون میرزا حسین میرزا خلیل، شیخ محمدحسین نائینی، شیخ علی شرقی، سید هاشم هندی، شیخ حسن دخیل، شیخ علی مانع، سید مسلم زوین، شیخ محمدجواد جزائری، شیخ محمدحسین شلیله، و شماری از روحانیان مبرز خاندانهای جواهری، شبیبی، کمالالدین، و کاشانی، در این جبهه جای داشتند. اما جریان دوم منتسب به آیتآلله سید محمدکاظم یزدی بود. خاندان کاشفالغطاء، به ویژه شیخ احمد و شیخ محمدحسین؛ همچنین خاندانهای سمیسم، مطوک، محیالدین، دجیلی، حلی، حجی و محبوبه در زمره جانبداران این طیف به شمار میآمدند. مردان دو قبیله معروف «زقرت» و «شمرت» نیز در این جناح قرار داشتند. گروه نخست نامبردار به «مشروطهخواهان» شد و به جماعت دوم «استبدادطلبان» اطلاق گردید.4 میان هواداران دو دسته مشروطه و مستبد که بخش دوم آن نامگذاری و تفکیک صحیحی نیست، رقابت و حساسیت فراوان پدید آمد. در محلههای نجف کار به جایی رسید که کودکان در بازیهای خود به دو تیم مستبد و مشروطه تقسیم شده با یکدیگر به مصاف پرداخته و گلاویز میشدند.5
هر چند میان آیتالله خراسانی و آیتالله یزدی، دو تن از شاخصترین علمای تاریخ تشیع، اختلافنظر وجود داشت، اما دشمنیای در میان نبود. سید، ابتدا در تأیید مشروطه ایران «تحفظ» کرد، همانطور که در ابتدا آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی نظری در تأیید آن ابراز نکرده و یا شیخ حبیبالله رشتی؛ اما در این میان، سید محمدکاظم بیش از هر روحانی دیگری مورد تهمت و افترا قرار گرفت.6 با آنکه آیتالله یزدی از علمای طراز اول و مراجع شاخص عصر به شمار میآمد و صاحب نفوذ کلمه بود، هرگز حاضر نشد جریانی را رو در رو بر ضد آخوند خراسانی و مشروطهخواهان در عتبات عالیات و ایران راه بیندازد و فعال کند تا چه رسد به اینکه رهبری خطی را عهدهدار شود و عَلَم مخالفت آشکار مقابل مشروطهطلبان را به دست گیرد. توجه داشته باشیم که سید از فحول علمای امامیه و مفاخر روحانیت شیعه به شمار میآید که به تیزبینی، اندیشه ژرف و نظرگاه دقیق شهره است. در بیان مقام شامخ ایشان کافی است تنها به این نکته اشاره شود که در دورۀ معاصر، شماری از روحانیان آغاز مرجعیت خود را با تحشیه و تعلیق بر کتاب مهم فقهی عروةالوثقی و طبع و نشر آن اعلام میکردند.
در این برهه، غالب عراقیها، به ویژه عشایر آن خطه، پشت سر آیتالله یزدی قرار داشتند و از مواضع وی پشتیبانی میکردند. آنان مشروطهخواهان را از آنرو که دیدگاهشان مخالف مرجع تقلیدشان بود، در تنگنا قرار میدادند. گفته شده است طلاب علوم دینی به علت ترس از مخالفان مشروطه، تا یک سال نتوانستند از نجف به منظور زیارت کوفه و کربلا خارج شوند.7 برخی از پژوهندگان، به استناد نوشته شماری از تاریخنگاران، از جمله احمد کسروی، سیدکاظم را عامل تحریک عربها بر ضدمشروطهخواهان میپندارند و عقیده دارند طرفداران مشروطه به توسط آنان آزار میدیدند و مورد انواع دشنامها واقع میشدند.8 این افراد از اقامه کمترین دلیلی بر نقش و یا دخالت آیتالله یزدی در ترغیب، تشویق و تحریض اعراب بر ضدمشروطهخواهان عاجزند. همچنین این عده از مورخان کمترین اشاره را به ریشهیابی علل ضرب و شتم مشروطهطلبان توسط هواداران سید، معطوف داشتند. ناگفته نماند که در نقل این تضییقات نیز مبالغه شده است؛ نظیر آنچه دربارۀ خارج نشدن طلاب علوم دینی به خاطر ترس از مخالفان مشروطه آن هم به مدت یک سال از نجف حتی برای رفتن به کوفه، آمده است. کنترل آمد و رفت شهروندان و زوّار شهری چون نجف، که در آن برهه شمار جمعیت آن بالغ بر چهل هزار نفر بوده است، به روستایی چون کوفه، که تنها ده کیلومتر با آنجا فاصله دارد، اقدام دشواری است که به نظر نمیرسد مخالفان مشروطهطلبان از آنچنان عدّه و عُدّهای بدین منظور برخوردار بودند.
توجه داشته باشیم که در آن ایام شایعاتی مبنی بر تعرض به آیتالله یزدی به خاطر مخالفت وی با مشروطه رایج شده بود تا اینکه یک روز بر روی برخی از دیوارهای نجف اعلامیههایی دیده شده که در آن دستی را همراه با هفتتیر نشان میداد و در آن «حجتالاسلام آقا سیدکاظم یزدی» به «اعدام» با «یک تیر ششلول» تهدید شده بود! از آن پس مردان مسلح دو عشیره زقرت و شمرت، سید را در هنگام خروج از منزل و اقامه نماز، با فرستادن صلوات بر محمد(ص) و خاندانش(علیهمالسلام) و ابراز مخالفت با مشروطه همراهی میکردند. به باور رایج میان مردم، فرجام مشروطه به نابودی و گسترش فساد اخلاقی میانجامید.9 تحمل تهدید یک مرجع تقلید به توسط عناصری آلت دست و ناآگاه و به زعم سید هبةالدین شهرستانی «شیاطین» بر شهروندان نجفی، به ویژه مقلدان و مریدان فراوان آیتالله یزدی، گران آمد.10 در این شبنامه مرموز، تحریکآمیز و تروریستی که بر پیشانی آن «اعلان شعبه فداییان قفقاز» آمده بود، به صاحب عروةالوثقی تکلیف شده بود «دست از خودغرضی بردارد»، به سخنان پسرش سیدعلی اعتنا نورزد چرا که «به قدر یک خردل عقل و شعور ندارد»، «از ولی عصر شرم» کند، «سعی در تخریب اساس اسلام و مسلین» نکند، و در صورتی که دست از مخالفت با مشروطه برندارد به ضرب گلوله به قتل میرسد!11
پیروان آقا کاظم که به او به چشم فرزندی از سلاله رسولالله(ص) مینگریستند، از تهدید مرجع تقلیدشان سخت برآشفتند و تحت تأثیر این رخداد و وقایع دیگر، هر جا مشروطهخواهی را میدیدند او را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و به وی به مثابه یک منحرف مینگریستند و جماعت مشروطهطلبان را زندیق و مارقین از دین میخواندند.12
پدیده تهدید به قتل یک مرجع دینی از جنبه تاریخی اهمیت فراوانی دارد. این موضوع نه یک شایعه بیپایه از طرف مخالفان جریان مشروطهخواهی طرح شده باشد بلکه واقعیت تاریخی و البته فوقالعاده خطرناکی بود که برخی مشروطهطلبان تندرو و البته کجاندیشان مشکوک به این اختلافات دامن میزدند و برای پیشبرد مقاصد و نیات پلید خود از آن بهرهبرداری میکردند. در این دوره شاهد گسترش قابل ملاحظه فعالیت گروههای مخالف اسلام و عناصری هستیم که به گونه مستقیم و غیرمستقیم از طرف بیگانگان پشتیبانی میشدند.
همان روز که شایع شد آیتالله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی در صحن مطهر علوی از سوی منافقان مورد تعرض واقع خواهد شد و هشدار داده شد این امر چه بسا هنگام اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء به وقوع پیوندد. رهبران محلههای بزرگالعماره، الحویش، البُراق و المشراق، در نجف، نیروهای محلی تحت امر خود را به حالت آمادهباش در آوردند و دستور بستن درهای حرم حضرت امام علی(ع) را دادند. در سه گوشه حائر صحن اعلام شد اگر «آقا» مورد تعرض واقع شود و به وی آسیبی برسد یک نفر از معترضان زنده از حرم مقدس خارج نخواهد شد. به گفتۀ آیتالله سیدمحمود طباطبایی، دیری نپایید که متعرضان در پایان نماز جماعت، با به جا نهادن حدود پنجاه قبضه هفتتیر در سیاهی شب از صحن خارج شدند.13
حاکمیت عثمانی، که در آن دوره از مواضع سید جانبداری میکرد، تمهیداتی برای شناسایی و دستگیری عوامل تهیه و انتشار شبنامه تهدید آمیز در نظر گرفت، لیک آیتالله یزدی همه را از انجام دادن هر گونه اقدامی که باعث ناآرامی و گسترش تشنج در جامعه شود، برحذر داشت. آیتالله شیخ فضلالله نوری، از شاگردان نامدار آیتالله یزدی که در آن ایام به عنوان اعتراض در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(س) متحصن شده بود و نسبت به رفتار مشروطهخواهان به شدت بدبین بود، در نشریه منطبع خود در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم، در مقام توصیف و توضیح این واقعه بازتاب آن، همچنین واکنش علما و سران اعراب و اظهارنظر استاد خود، آورده است:
مفسدین در مقام صدمه و اذیت آن وجود مبارک [سیدمحمدکاظم یزدی] برآمدند، حتی تهدید به قتل، و صورتی که مشتمل بر این معنی و دو شکل ششلول بر آن کشیدند نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند. اهل نجف، از عرب و عجم که این معنی را دیدند از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلع شدند، به کلمه واحده آنها را لعن کردند؛ و این معنی موجب آن شد که متدینین و مقدسین و علما و اهل علم متمکن از بدگویی و انکار این امر مشئوم شدند و بحمدالله اهل حق قوتی گرفتند و لاینقطع شیوخ اعراب و علماء ایشان از حضرت آقا و اصحاب ایشان سوال از مرتکبین این امر شفیع مینمودند که آنها را به مجازات خود برسانند و تلف کنند. از خود حضرت آقا جوابی به غیر آنکه «به خدا واگذاشتم و احدی را نمیشناسم»، نشنیدند و یک روز خود آقا هم بر منبر درس به محضر همۀ آقایان طلاب فرمودند که «امر، راجع به دین اسلام است؛ و حفظ نفوس و اعراض مسلمین باید بشود و حفظ شوکت مذهب جعفری صلواتالله علیه و علی آبائهالطاهرین و ابنائه المعصومین و دماء باید بشود و این معنی جز به مطابقۀ با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم؛ چیزی از عمر من باقی نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم. دیگر، حضرت آقا ساکت بودند و هیچ نمیفرمودند.14
در مطلع گزارش شیخ عبدالحسین یزدی خطاب به سیداحمد طباطبایی یزدی که بخشی از آن در سطور فوق آورده شد، علت تهدید به قتل آیتالله یزدی از سوی «مفسدین»، «امتناع شدید» ایشان از دادن «تلگراف مساعد با اغراض خبیثه [مشروطهطلبان] که فیالحقیقه هدم اسلام و پایمال کردن کلمه طیبۀ «لاالهالاالله و محمد رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم» میباشد، عنوان شده است.
سعۀ صدر و حلم و بردباری صاحب عروه را از آنچه بر فراز منبر در کلاس درس خطاب به شاگردان و حاضران بیان میکند میتوان دریافت. در آن هنگامه که فتنهها بالا گرفت و شمار قابل توجهی از افراد صنوف مختلف، اعم از عراقی و ایرانی، که همگی مسلح بودند در حضور سید در حرم علوی، فریاد زدند «تمام مفسدین نجف را خواهیم کشت»، سعی وافر ایشان بر آن بود تا آنان را دعوت به آرامش نماید. شواهد و مستندات تاریخی حاکی است که سیدعلی، فرزند آیتالله یزدی، نیز تمامی تلاش خود را به منظور حفظ «نفوس و دماء و اموال مسلمین» به کار برد و راهکار مشکلگشای معضلات ایران را مطابقت امور با شرع میدانست. روایت سیدعلی یزدی از ماجرای تهدید به قتل والد خود، در مکتوب مورخ 8 جمادیالثانیه 1325 ق / 28 تیر 1286 ش که خطاب به برادرش، سیداحمد فرستاده است، با یکدیگر مرور میکنیم:
وقایع نجف خیلی است. اجمالاً، از یومی 15 که برای اخذ صورت تلگراف، امضاء مطلق از مجلس از حضرت والد خواستند و ایشان شرط مطابقۀ با شرع داد و حُریّت در ادیان را دارند،بنا بر هرزگی گذاشتند و توعید بر قتل ایشان و داعی را نوشته بر درهای صحن چسبانیدند. عموم مردم نجف بطلان و فساد اهل غرض را دانستند؛ خیلی در اذهان عموم بدی خیالات جای کرد، خاصه عربها، و در همۀ مجالس بدگویی از اهل فساد میشود و رسید حد مطلب به آنجا که لابد خطوط پستۀ قبل شرح آن را دارد: و شنیدهاید که عامۀ کسبه از عرب و عجم، خاصه مشایخ عرب، چونکه جسارت لسانی اهل فساد را شنیده بودند و هم گفته شده بود که سید را خواهیم کشت، یا بنویسید که مطلقاً همراهی واجب است، برای حفظ حضرت والد هجوم کردند و در محل نماز جماعت فریاد میزدند که کجایند کسانی که میخواهند برای گرفتن تلگراف امضای کفریات، سید را بکشند. غوغایی شد که الحق دین اسلام قوتی تازه گرفت. واقعاً مددی بود از غیب و از نظر حضرت حجة، ارواحنا فداه، و حضرت والد را با سلام و صلوات به خانه رسانیدند و فعلاً هم حکومت عثمانی در مقام گرفتن و نفی بلد نمودن مفسدین است و صریحاً به توسط رئیس بلدیه به آقایان پیغام داد که اینجا بلد خارجه است صحبت مشروطه موقوف، والا بروید به دیار خود. خلاصه، فعلاً عامه مردم از استماع ظهور کفریات در بلاد عجم که از مسافرین خودشان که به ارض اقدس16 رفته مراجعت کرده شنیدهاند، بر مشروطه صریحاً در کوچه و بازار لعن میکنند و احدی جرئت ذکر خبر مشروطه ندارد. للهالحمد، باطن اسلام کفر ملحدین و زنادقه را فاش نمود.
اجمالاً، خیلی مطلب موهون شده است. شما و سایر مقدسین از اهل علم، جلوگیری از کفر و الحاد زنادقه بنمایید که انشاءالله امر مجلس موافق رضای خدا و رسول و مطابق شریعت مطهر اقامه شود و منافی یا شرع نباشد.17
عوامل آتشبیار معرکه در عتبات عالیات، به ویژه نجف، سرگرم دامن زدن به اختلافات فکری میان علما و حاشیهسازی بودند. مثلثی مرکب از عناصر وابسته به محافل فراماسونی، منورالفکرهای غربزده و حتی یهودیان، در گسترش دامنه تشنج و بحرانآفرینی فعال بودند. کجاندیشان و تفرقهافکنان تنها به ترور آیتالله یزدی نمیاندیشیدند. موضوع ترور آیتالله شیخ محمدکاظم خراسانی و حتی آیتالله شیخ فضلالله نوری نیز از همان زمان مطمحنظر بود.18 چنانچه گفته شد، موضوع ترور مخالفان فکری و روحانیان عالیمقام پدیدۀ زشت و اقدام خطرزایی بود؛ و بدتر از آن اینکه این عناصر مزدور، با تمسک به مجوز شرعی، در پی آن بودند. شیخ محمد حرزالدین، از شاگردان شاخص آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیلیتهرانی، از تلاش جماعتی ناشناس از ایرانیان برای گرفتن مجوز شرعی قتل مخالفان جریانهای آن روز به این بهانه که آنان محارب با خدا و رسولالله میباشند و مفسدند، روایت میکند.
شیخ محمد حرزالدین میگوید که روز 7 شوال 1326 هـ / 2 نوامبر 1908 م در مسجد سهلۀ کوفه نشسته بودم؛ گروهی از ایرانیان برای استفتا نزد میرزا حسین میرزا خلیل آمدن و از او سؤال کردند که آیا کشتن کسانی که با خدا و رسولش به محاربه برخاسته و روی زمین فساد میکنند جایز است یا نه؟ میرزا حسین و همچنین آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی در پاسخ کتباً اعلام کردند: آری. شیخ حرزالدین میافزاید که من دانستم منظور آنان از این استفتا، هدف قرار دادن علمایی است که با مشروطه مخالفند، از اینرو، به صورت محرمانه، میرزا حسین را از این امر آگاه ساختم و او به دنبال آنان فرستاد؛ اما موفق به یافتن آنها نشدند. این مسئله موجب شد که میرزا حسین دستنوشتهای بنویسید و در آن از فتوای خود عدول کند. میرزا حسین، سه روز پس از این اتفاق، درگذشت.19
حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل تهرانی از آیات ثلاثه عصر مشروطیت به شمار میآید. وی تلمیذ نام آشنای آیات بزرگ شیخ محمدحسن نجفی (صاحب جواهر) و شیخ مرتضی انصاری (صاحب مکاسب) است که پس از رحلت آیتالله میرزا محمدحسن شیرازی، صاحب حکم تحریم تنباکو، تقریباً به عنوان مراجع اکثریت شیعیان در آمد. آیتالله خلیلیتهرانی، که به لحاظ شیخوخیّت در میان سایر مراجع معاصر خود موقعیت ویژهای داشت، با وجود آنکه در امور دولتی دخالت نمیکرد و از مسائل سیاسی دوری میجست، لیک از خیزش مردم بر ضداستبداد محمدعلی شاه قاجار دفاع کرد؛ اما در اواخر عمر به رفتار سیاسی و عملکرد برخی از مشروطهخواهان افراطی بدگمان شد. آنچه جناب شیخ محمد حرزالدین دربارۀ چگونگی فتوا گرفتن تندروهای جریان مشروطه به منظور پیشبرد مقاصد سیاسی و نیات پلیدشان نقل کرده است، آن اندازه مهم مینماید که نمیتوان به نقل ملخص و شتابزده دیگران اکتفا کرد و میبایست با مراجعه به مأخذ اصلی، مشروح داستان را مورد بررسی و تفسیر قرار داد. گزارش جامع حرزالدین را با یکدیگر مرور میکنیم:
در محافل علمی نجف چنین شایع شد که به زودی مردان مشروطهخواه استفتایی را نزد استاد خلیلی خواهند آورد. در آن روز استاد طبق سیره خود در مسجد سهله20 کوفه برای عبادت اعتکاف کرده بود. من از نجف همراه با فرزند فاضلم شیخ علی رهسپار کوفه شدیم. در آنجا اثاثیهمان را در مقام ابراهیم(ع) گذاشتیم در حالی که استاد خلیلی و یارانش در مقام خضر(ع) بودند. فرزند ارشد آگاه و آیندهنگر او شیخ محمدتقی آمد و از ما درخواست نمود که به نزدشان برویم و اثاث ما را به آن جا منتقل کرد. در آنجا حضرت استاد بزرگوار را دیدم که در وسط مسجد بر روی تختی قرار گرفته بود. فراموش نمیکنم که آن وقت، شب دوشنبه 7 شوال سال 1326 هجری بود. سه روز قبل از وفات استاد، به او خبر دادند که امشب محمد حرزالدین آمده است. بیدار شد و آمد مقداری از شب را با ما نشست. بسیار بشّاش و شاد بود و کسالتی در او دیده نمیشد. بسیار کوشش کردم که با او به تنهایی خلوت کنم تا مقصود خودم را، که به خاطر آن به آنجا آمدم با وی در میان بگذارم؛ لیک ممکن نشد؛ حتی با اشاره و به صورت تلویحی نیز نتوانستم، چون مجلس پر از رجال و شخصیتهای بزرگ ایرانی بود. استاد بدون مقدمه از من پرسید (شاید به این خاطر که در قضیه مشروطه موضوع بیطرفی مرا میدانست و آگاه بود که من به گردانندگان نظام شورایی تمایلی ندارم)، آیا امر به معروف واجب است یا نه؟ پاسخ دادم بله، واجب است اما با شرایط خاص، تا آخر؛ و خواستم بگویم که پاسخ دادن شما به استفتائی که اهالی ری (تهرانیها) به مصلحت نیست؛ چون دستاویز خونریزی خواهد شد؛ لیک از آن جمع ترسیدم که مرا ترور کنند. صبح روز بعد استفتائی را که به زبان فارسی نوشته شده بود نزد او آورده و خواندند که برخی مفاد آن چنین بود:
کیفر کسی که با خدا و پیامبر او جنگ کند چیست؟ کسی که تلاش میکند زمین را به فساد بکشد آیا از مصادیق این آیه کریمه به شمار میآید که میفرماید: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فیالارض فسادا ان یقتلوا»؟21 آنگاه من آن استفتاء را از دست ایشان (قدسسره) گرفتم و خواندم. دیدگان همگان به من خیره شد تا ببینند چه کار میکنم و در این باره چه میخواهم بگویم. امضاء شیخ ملا کاظم آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی (قدسالله روحهما) را در آن دیدم که در جواب آن استفتاء نوشته بودند: «واجب است» و امثال آن. استاد خلیلی نیز در پاسخ مطلبی مشابه آنان نوشت. کسانی که آن نامه را آورده بودند آن را گرفته و به دنبال مقصد باطل خود به سرعت ناپدید شدند. آن هنگام من یقین کردم که علمای مخالف در ایران دستگیر شدهاند. پس از آن، مجلس خلوت شد و من فرصت یافتم مطالب خود را به استاد بگویم و دغدغه و نگرانی علما و شریعتمداران را در این باره برای او بیان نمایم. او دستور داد تا آن اشخاص حامل استفتاء را به سرعت بازگردانند. جمعی در راه کربلا و نجف در پی آنان شتافتند اما اثری از آنها نیافتند. من از آنجا به نجف بازگشتم در حالی که اضطراب و نومیدی وجودم را فرا گرفته بود. بعد از آن، استاد خلیلی طی دستنوشتهای، از آن فتوایی که در پاسخ استفتاءکنندگان داده بود عدول کرد.22
آیتالله العظمی میرزا حسین میرزا خلیلیتهرانی سه روز پس از عدول از فتوای خود در خصوص کیفر محاربان با خدا و... بینالطلوعین در مسجد سهله مورخ جمعه 11 شوال، در حالی که 95 سال سن داشت، ناگهان جان به جانآفرین تسلیم کرد و یکی از ارکان مثلث رهبری مشروطه در نجف فرو ریخت. شایعات زیادی دربارۀ رحلت حضرت تهرانی منتشر شد. شماری مرگ نابهنگام وی را شهادت پنداشته عوامل استبداد محمدعلیشاه را عامل قتل وی دانستند. به باور عدهای، مرگ او نوعی انتقام مشروطهخواهان تندرو به خاطر عدول از فتوای پیشین در مخالفت با کیفر مفسدان فیالأرض تلقی شد و ترس از آنکه مبادا موضع تندتری اتخاذ کند. برخی هم فوت مشکوک ایشان را به حساب نگرانی روس و انگلیس از نفوذ کلمهاش دانستند.
افراطیون در پوشش مشروطه با مستمسک قرار دادن چنین استفتائاتی، که به ترفندهای مختلف اخذ کرده بودند، راه را بر اعمال فشار و ارتکاب اعمال خلاف همواره دیدند. آتشبیاران معرکه، که با توجیه و تفسیر به رأی خود از پاسخ مراجع، منظور و مافیالضمیر واقعی خود را، که همانا منزوی نمودن جناح مشروعهخواه بود، تعقیب میکردند. مدت زمانی از این استفتاء که در دوره استبداد صغیر انجام گرفت، نگذشته بود که پس از فتح تهران و سقوط شاه مستبد قاجار، آیتالله شیخ فضلالله نوری، سردمدار جریان مشروطه مشروعه در روز 13 رجب، مقارن با میلاد فرخنده حضرت امیر مؤمنان، علی(ع)، در میدان توپخانه تهران، به دار آویخته شد. دروغپردازان همان هنگام شایع کردند که سه نفر از مراجع بلندمرتبه نجف (آخوند خراسانی، میرزا حسین خلیلی و شیخ عبدالله مازندرانی) و دو تن از آیات شاخص تهران (سیدمحمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی) حکم کردهاند که دفع «نوری» به هر قسم که باشد لازم است. برخی از سران مشروطه، با وقاحت هر چه تمامتر، اعلام کردند هر کس تردیدی در این باره دارد میتواند مجاناً به نجف تلگراف بزند و در این مورد از خود آقایان سؤال کند، حال آنکه در استفتاء مورد اشاره و نظایر آن هیچگاه، نه به صورت صریح و نه حتی به طور تلویحی، نامی از کسی برده شده بود و یا کوچکترین اشارهای نسبت به مصادیق به عمل آمده بود.
یادآور میشود که مرجع عالیقدر میرزا حسین خلیلیتهرانی حدود 9 ماه پیش از واقعۀ شهادت آیتالله شیخ فضلالله نوری درگذشت. آیات عظام آخوند خراسانی و مازندرانی نیز روحشان از این موضوع بیاطلاع بود؛ حتی گفته شده است، بنا به درخواست علامه میرزا محمدحسین نائینی، آخوند خراسانی تلگرافی به منظور ممانعت از اعدام شیخ نوری به تهران فرستاد که البته کار از کار گذشته بود. وی البته مجلس ختمی برای شیخ برگزار کرد. سیدین سندین (طباطبایی و بهبهانی) نیز پیشتر نفی بلد شده بودند. محمدعلی شاه، بهبهانی را به عتبات و طباطبایی را به خراسان کرده بود و آن دو تا فرار و پناهندگی شاه به سفارت روس و شهادت نوری، دور از تهران بودند و به مجرد شنیدن آنچه بر شیخ گذشته بود بسیار متأثر شده و گریسته بودند. این شبههای است که مدتها در ذهن بسیاری از مردم و پژوهشگران، همچنین علمای دین، از جمله استاد فقه و حکمت و اخلاق، شیخ محمدتقی آملی نیز، وجود داشت که البته در پی توضیحات تاریخی ارائه شده از سوی یکی از تلامیذ ایشان از تصوری که نسبت به علمای نامبرده داشتند، استغفار کردند.23 برحسب اظهار استاد شیخ محمدتقی آملی، قرار بود پس از اعدام آیتالله شیخ فضلالله نوری، پدر ایشان آیتالله محمد آملی، نامبردار به «آخوند»، نیز از بین برود.24
در هیاهوی آن روزگار، بسیاری از روحانیان شاخص مورد توهین، افترا و تعرض واقع شدند. این موضوع محدود به شهر نجف نبود. در کاظمین، درگیری شدیدی میان مشروطهخواهان و مخالفان آنان در جریان بود و جمع زیادی از شهروندان کاظمین، که در زمره مخالفان مشروطه بودند، آخوند خراسانی و پیروانش را کافر میپنداشتند. آنان نه تنها حاضر به اقامه نماز پشت سر روحانیان مشروطهخواه نبودند بلکه همگی را آماج لعن و طعن خویش قرار میدادند.25 روزی یکی از جوانان پرشور مشروطهخواه کاظمین، که سرگرم جمعآوری امضا در تأیید حرکت مشروطه بود، نزد یکی از روحانیان در حرم شتافت و از او درخواست کرد تا با خاتم انگشترش نسبت به تأیید حرکت مشروطه اقدام نماید و هنگامی که با خودداری آن عالم دین مواجه شد، جانماز آن روحانی را از زیر پای وی کشید و مانع اقامه نمازش شد که متعاقب آن الم شنگهای به پا شد و جمعی از کاظمینیها او را تعقیب و دستگیر نموده و به طرز زنندهای مجازات کردند.26 دامنه توهینهای ناروا روز به روز افزایش مییافت و شدت میگرفت. برخی مخالفان مشروطه «به آقای آخوند [خراسانی] نسبت میدادند که اصلاً فرنگی است و ختنه نشده است.»27 به دنبال وقوع تحولات مشروطه در بلاد عثمانی روابط حاکمیت عثمانی با آیتآلله یزدی رو به تیرگی نهاد و صاحب عروه از این حیث زیر فشار مضاعف قرار گرفت.
یکی از سران ترک درصدد برآمد تا بر موضعگیری سیدمحمدکاظم یزدی تأثیر بگذارد. از اینرو، به دیدار او در نجف رفت و از وی خواست تا به منظور تأیید جنبش مشروطیت اظهارنظر کند. سید در پاسخ اظهار داشت: شعارهایی که شما سر میدهید شعارهای غربی است و کسانی که از آزادی دم میزنند، هدفی جز از میان برداشتن اسلام، از راه نهادهای زندگی غربی، ندارند.
دیدگاه سیدمحمدکاظم دربارۀ مشروطیت برخاسته از عملکرد برخی از مشروطهخواهان بود. وی دریافت که آنان، با سردادن این شعار، در پی رسیدن به چه هدفی هستند. از منظر سید، موضع واقعی مشروطهخواهان مخالفت با اسلام و تعطیل احکام و دستورهای الهی در جامعه بود. وی بارها این مطلب را در منزل شیخالشریعۀ اصفهانی عنوان کرده بود.28
آن هنگام اوضاع در نجف به طور کامل تغییر کرد و هواداران آیتالله یزدی منزوی شدند. شیخ علی شرقی قصیدهای هجوآمیز برای آقا کاظم یزدی سرود و سیدصالح حلی در یکی از ابیات شعری خود مقایسهای میان یزدی و یزید انجام داد!29 اما اوضاع در کربلا، از برخی ابعاد نسبت به نجف متفاوت بود و مواضع خود را پیش از رخداد مشروطه عثمانی و حتی پس از آن بدو کمترین هراسی اعلام میکرد.
در بحبوحۀ کشمکش «مشروطه» و «مستبد»، شیخ جواد، یکی دیگر از خطبای ایرانی که هوادار مشروطیت بود، به کربلا آمد و از آن پس نزاع شدیدی میان این دو واعظ سخنور بر منابر درگرفت. کربلاییها، متأثر از این درگیری، به دو دسته تقسیم شدند و هر یک دیگری را تکفیر میکرد. اختلافافکنان با تحریک خطیبان موافق و مخالف مشروطه وضعیت ناهنجاری پدید آوردند تا آنان به بازگویی این قضایا بر منابر و مکانهای مذهبی مبادرت ورزند.
موضوع شهادت امام حسین(ع) از مباحث جنجالبرانگیزی بود که طرفین برای کوبیدن یکدیگر از آن بهره میجستند. به زعم طرفداران مشروطیت، سیدالشهدا(ع)، با شمشیر استبداد به قتل رسید و اگر نظام مشروطه در آن زمان برقرار بود بیشک مسلمانان آن حضرت را به عنوان خلیفه برمیگزیدند و بر شخصی چون یزدی ترجیح میدادند. از سویی، هواداران استبداد بر این باور بودند که مراد از مشروطه همانا نهاد شورا ـ از نوع سقیفه بنیساعده ـ است که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، اهل بیت (علیهمالسلام) را از حق خلافت محروم کرد و بعدها به فردی چون یزید امتداد یافت.30 دیری نپایید که سیداکبر شاه از کربلا به کاظمین تبعید شد. روزنامه الرقیب، که در بغداد چاپ و منتشر میشد، با انتقاد از این اقدام حاکمیت، انتقال این خطیب سرشناس از شهری به شهری دیگر را بیفایده دانست و خواهان اخراج او از عراق و تبعیدش به ایران شد.31
به نوشته شیخ علی خاقانی، مدیر مجله البیان نجف، هواداران جنبش مشروطیت، نشستهای خود را در شهر نجف اشرف به گونه محرمانه تشکیل میدادند. بنا به اظهار سید هبةالدین شهرستانی آنان از ترس مخالفان مشروطه در سرداب خانههای علما و رجال و خاندانهای سرشناس نجف گرد هم میآمدند که از آن جمله میتوان به بیوت: 1. حاج آقا شیرازی 2. شیخ محمدباقر اصفهانی 3. میرزا عبدالرحیم بادکوبهای 4. میرزا علی هیئت تبریزی 5. آقا میرزا رضا ایروانی 6. سیدعبدالله اصفهانی 7. میرزا حسن رشتی 8. حاج آقا شریف رشتی 9. شیخ اسدالله ممقانی 10. شیخ عبدعلی لطفی 11. سیدمهدی لاهیجی 12. شیخ اسحق رشتی 13. سیدابوالقاسم کاشانی 14. میرزا علینقی طباطبایی طهرانی 15. میرزا حسن نکوئی 16. آقا محمد محلاتی 17. شیخ اسماعیل محلاتی 18. میرزا مهدی آخوند 19. شیخ جواد جواهری 20. سید محمدعلی بحرالعلوم 21. سید محمدعلی حبلالمتین کاشانی 22. سیدمحمد امام جمعه 23. شیخ موسی نوری 24. شیخ محمدتقی بن حاج میرزا حسین خلیل 25. میرزا حسین نائینی 26. شیخ محمدرضا شبیبی 27. سیدسعید کمالالدین 28. سیداحمد صافی 29. شیخ عبدالکریم جزائری 30. شیخ هادی کاشفالغطاء 31. شیخ حسین اصفهانی 32. سیدمسلم زوین، اشاره کرد.32
دغدغه مشروعهگرایان
تورق منابع و مآخذ آن دوره حکایت از آن دارد که مشروطهطلبان متشکلتر و بانظم و نسق ویژهای عمل میکردند. شک نیست مخالفان مشروطه نگرانیها و دغدغههای خاص خود را داشتند که از ریشه و صبغه دینی بهرهمند بود. آنان نسبت به مشروطهگرایان فوقالعاده بدبین بودند. این را تاکنون از برخی عبارات آیتالله یزدی در مکاتیب و اظهاراتش دریافتهایم. وی، در مرقومهای به حجتالاسلام سیدحسین قمی، اوضاع «حالیه و جاریه» آن زمانه را «مصداق آیۀ شریفه: ظهر الفساد فیالبر و البحر بما کسبت ایدی الناس»33 میپندارد و اینکه ناملایمات رو به فزونی و گسترش نهاده است که آن هم نشئت گرفته از گستاخی بدعتگران و ملحدان است که به رواج «کفریات و زندقه» که محصول باور آنان نسبت به «حریّت قلم و لسان» است، میباشد. آیتالله یزدی در نامهاش مستدرک برخی از آگاهیهای خود را خبرهای فرزندش محمد،34 معرفی میکند و از اینکه به دو تن از علمای بسیار موجّه و بانفوذ میان مردم که مورد اطمینان ایشان نیز میباشند در دارالعباد یزد توهین شده سخت گلهمند است. بخش دیگر نامه به تلگرافی اختصاص دارد که یک هفته قبل از آن تاریخ به آیتالله یزدی رسیده و ماحصل آن شکایت «از وضع زمان و ضعف ایمان خلق و تجری به اشاعه کفر و زندقه علناً بر منابر مسلمین است» که موجب حرکت علما به سوی حضرت عبدالعظیم(س) و تحصن در آنجا دارد. صرفنظر از توطئه برخی فتنهگران، که یگانه هدفشان بدبین کردن مردم و به ویژه پیشوایان دین به یکدیگر بود، چنانچه ملاحظه میشود، بیم و اضطراب شریعتمداران نسبت به سوءاستفاده از آزادی نوشتاری و گفتاری اولترا مشروطهطلبان که تندروی و افراط مشخصۀ آنان بود، کاملاً جدی و دردآور است.35
آیتالله یزدی در تلگرافهای خود به برخی از روحانیان ایران به دفعات از همین ادبیات بهره میبرد؛ گویی اصرار دارد با تکرار این واژهها آن را در اذهان جا بیندازد و روحانیان و مردم را نسبت به خطری که، به باور وی، اساس اسلام را تهدید میکند هشدار دهد. به تلگراف نمرۀ 676 واصله از نجف اشرف توجه فرمایید:
جناب ثقةالاسلام آملی، دامت برکاته
از تجری مبتدعین و اشاعه کفریات ملحدین که نتیجۀ حریت موهومه، قرار مسلوب تلگراف مزید تشویق، بعونالله متمنیات ایشان شدنی نیست، البته دفع کفریات و حفظ عقیده و اجراء قوانین محکمۀ قرآنیه و شریعت ابدیّه محمدیّه، اهم فرائض ربانیّین علماء با ملاحظۀ جهات موجبات صلاح و صیانت دین و دماء مسلمین منظور اطلاع داده بذل مجهود شود.
محمدکاظم طباطبایی، بیست و سیم جمادیالأولی36
چنانچه در این قبیل تلگرافها و نامهها و اقوال دقت کنیم به نگرانی شماری از اساطین علمای دین در عتبات عالیات و ایران بیش از گذشته پی میبریم که چه سان از فعالیت گروههای مخالف اسلام و معاند و توطئهگر بیمناکاند. در آن برهه، فراماسونها فعالیت خود را گسترش داده بودند و، صرفنظر از جماعت دهری و طبیعی مسلک، آنچه در برخی دستنوشتهها با عنوان «فرقۀ جدیده» از آنان یاد شده است، گویا همین جریان است که همراه با دیگر فرق، از جمله پیروان میرزا علیمحمد شیرازی معروف به باب، به اختلافافکنی سرگرم بودند و با رفتار مشکوک و پیچیده و عملکرد خود باعث خوف متدینین گشتند که اینان قصد دارند بساط شریعت مقدسۀ محمدیه را برچینند و این امر از رهگذر تضعیف یگانه دولت شیعه اثنیعشری، دنبال میشود. با تورق برخی جراید آن ایام، به روشنی در مییابیم که چهسان برخی از نشریات و شبنامهنویسان «غیبی»، علمای مخالف مشروطه را آماج انواع دشنامهای خود قرار دادند. به نظر میرسد برخی موضعگیریها، متأثر و در واکنش به این قبیل تقابلات ناروا و ناصواب بوده است. با مراجعه به صورت مذاکرات مجلس دورۀ نخست به سهولت میتوان با حال و هوای آن برهه آشنا شد. سیدحسن تقیزاده در جلسه یکشنبه 11 جمادیالاول اظهار میدارد:
اهل علم شرافت دارند ولی هر عالمی هر قدر شرافت داشته همین که از حد خود خارج شد و خلاف کرد آن شرافت از او سلب خواهد شد. خود حضرت عالی و وکلا در این ماده کمال نجابت را به خرج دادید، دو ماه صبر کردند، چه اقدامها کرد. فهرست سیئات او در افواه مردم منتشر است.37
سیدمحمد مجتهد (طباطبایی) در جلسه سهشنبه 20 جمادیالاول اعلام میکند:
خیال اینها جز فساد چیزی نیست. گفتوگوی ما در یک کلمه بود که علما نظّار جزو مجلس باشند؛ آنها میگویند در خارج از مجلس باشند... کار از اینها گذشته؛ یا دولت رفع نماید یا واگذار به ملت کند... آنچه لازمه مساعدت بود با این مرد کردیم، پیغام دادیم، آدم فرستادیم و گفتیم اگر اطمینان میدهید خودمان بیاییم شما را بیاوریم و ملت را وادار نماییم که از شما استقبال نماید، ابداً متقاعد نشد و جز تخریب اساس مشروطیت هیچ غرضی ندارد.38
سید عبدالحسین شهشهانی، وکیل خراسان، در همین نشست میگوید «بنا شد کسی که فتنه در بلاد اسلام بکند آن آیه که در این خصوص وارد شده باید خواند و حکمش معلوم است... این مرد غرضی جز فساد ندارد.»39
آنچه در بالا آمد بخش جزئی و ناچیزی از اظهارات ـ بخوانید توهینهای ـ وکلای معمم و مکلای سرشناس «دارالشورای ملی» درباره آیتالله شیخ فضلالله نوری، شاخص جریان مشروعهخواه در جنبش مشروطیت ایران، است. وقتی نمایندگان در صحن مجلس با چنین الفاظی اینطور دربارۀ یکی از فاضلترین و سرشناسترین روحانیان ایران سخن میگویند، میتوان حدس زد دیگران چگونه، به قول صاحب عروه، «تجری» پیدا میکنند. یکی از جراید سرشناس آن عصر به گردانندگی تیمی متشکل از میرزا جهانگیر شیرازی (صوراسرافیل)، میرزا قاسم تبریزی و میرزا علیاکبر دهخدا، از آیتالله نوری با عنوان «تاجرباشی بازار دینفروشان، شیخ فضل بینور»40 یاد میکند. در جایی، شیخ فضلالله را خلافکار و خیانتکار قلمداد میکند؛ در امتداد این دشنامها سخن از ماده فساد و منع بغض و عناد، یعنی شیخ فضلالله و شیخ محمد آملی به عمل میآید؛ و در گزارهای درباره شیخ گفته شده است «چون خائن بود، خوف خیانت مجبورش نمود که به بقعۀ حضرت عبدالعظیم پناه برد و آن ناحیه مقدسه را به لوث وجود خود آلوده نماید.»41
برخی از جراید آن زمانه از آشوبهایی یاد میکنند که روز پنجشنبه 8 جمادیالاولی 1325 ق آغاز شد و طی روزهای بعد، جمعه و شنبه، به اوج خود رسید. غوغاگران آشنا و ناآشنا با تحریک مردم خواهان تبعید «شیخ فضلالله، ملا محمد آملی،42 حاجی لطفالله، حاجی میرزا حسن تبریزی، حاجی خمامی» شدند. پس از گردهمایی «انجمن اتحادیه طلاب» در مدرسه صدر، جماعتی برای حمله و قتل شیخ فضلالله نوری رهسپار خانه او شدند. عدهای از اعضای انجنهای سری هم تصمیم گرفتند روحانیان شاخص مخالف مشروطه را به هلاکت رسانند.43
چنانکه مشهود است، به موازات اوجگیری جنبش مشروطیت، رویارویی با مخالفانی که اصول مشروطه را برنتابیده، آن را نه تنها قابل آشتی با اسلام ندانسته بلکه آشکارا مشروطه را غیراسلامی میپنداشتند، رو به شدت و تخاصم میگذارد و از تقابل نظری قائلان به دو مشرب سلطنت مشروطۀ محدود با سلطنت مطلقۀ مستبده خارج میشود و تردیدها، ابهامات و شبهات فراوان اوضاع را بغرنج میسازد. در این دوره، شاهد اتهامزنیهای یکجانبه و یکسونگرانه شرعی و، غیرشرعی از سوی روحاینان و تشکلهای مختلف به یکدیگر هستیم. افراد به سهولت معاند، مفسد، ملعون، محارب با امام زمان (عج) قلمداد گردیده و در نهایت مرتد معرفی و تکفیر میشدند. در این برهه، همه به یک چوب رانده میشدند. حساب منورالفکرها نیز مشخص بود. در آن روزها کمتر کسی تفاوت میان فتحعلی آخوندزادۀ دینگریز و دینستیز با ملکمخان غیر دینباور ولی به ظاهر هواخواه و سازگاری و مسالمتجویی با دین قائل بود. میرزا ملکم بیمحابا بر اصول و باورهای دینی و اسلامی نمیتاخت؛ اما آخوندزاده دین را باطل میپنداشت و، آشکارا و بدون کمترین ملاحظه، نهاد دین و احکام آن را به سخره میگرفت. با این حال، به زعم برخی از اندیشهورزان و محققان، نیت آخوندزاده پاک بوده است، به این معنی که مزدور هیچ مملکت خارجی نیست و ضدیت او با اسلام بیشتر از آن روست که آن را مانع پیشرفت ایرانی میپندارد وگرنه در هدف او سوءنیت دیده نمیشود.44
به هر روی، سرعت وقوع رخدادها به گونهای بود که امکان تفکر را از بسیاری سلب کرده بود و بازار شایعات و اقوال ناصواب دربارۀ آدمها حسابی داغ بود؛ اما از برخی گفتارهای طیف مشروطهخواه دربارۀ شیخ فضلالله نوری میتوان به واکنش آنان در خصوص مواضع سیدمحمدکاظم یزدی پی برد؛ با توجه به اینکه جنس کلام شیخ و سید به یکدیگر فوقالعاده شبیه است. هر چند دغدغهها و نگرانیهای آن دو روحانی طراز اول در عراق و ایران، به ویژه آیتالله یزدی که مرجع تقلید مقیم نجف بود، در همهمه شیپورهای هوچیگری و جنجالهای پرطمطراق به گوش نرسید، لیک طولی نکشید که طشت نظرات نادرست و نسخههای تجویزی تندروها چنان از بام فکرشان فرو افتاد که نیروهای مستقل از سنگینی خواب خوشخیالی، حیرتزده، بیدار شدند. کوس رسوایی لافزنان و فرافکنان و هولزدگان با به دار آویختن شیخ و شهادت مظلومانه یک مخالف فکری، عریانتر شد. اهمیت تئوری و اندیشه نزد مشروطهطلبان افراطی کمترین جایگاه را داشت. آنان عملگرایان صرف بودند که پرتترین و مهملترین حرفها تحت لوا، ماکت و کاریکاتور نیمه جان مشروطه از دهانشان بیرون میآمد. پاسخ شیخ فضلالله در بازپرسی خطاب به یپرم، یکی از چهرههای سرشناس این طیف، که از وی پرسید «تو بودی که مشروطه را حرام کردی»؟ پندآموز است؛ «بله، من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین صرف هستند و مردم را فریب دادهاند.»45 حال آنکه شیخ، در یکی از نطقهای تحصن حضرت عبدالعظیم(س)، سرپا ایستاده قرآنش را از جیب بغلش درآورده، سه مرتبه قسم میخورد که «به این قرآن، به این قرآن، به این قرآن، من با مشروطه مخالف نیستم.»46
شیخ به مشروطه افراطیون، کافر بود و به این کفر مباهات میکرد؛ چنانچه آقا کاظم یزدی با آنکه میانهای با سیاست، سیاستورزان و بازیهای سیاسی نداشت با سری افراشته با جریان مشروطهخواهی مخالفت ورزید و از تأیید مشروطهخواهان علیالدوام خودداری کرد. سید تنها به شریعت محمدیه با تفسیر اجتهادی خود مؤمن بود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. شیخ در این باب تلمیذ خلف سید محسوب میشود.
قرائت شیخ از برخی مفاهیم با بسیاری از همتایانش متفاوت بود. در خوانش شیخ از مفاهیم نوین و مستحدثه میبایست به نوع اجتهاد و وسواس وی به عنوان یک روحانی مجتهد و نه مقلد توجه کرد. موافقت و مخالفت با مشروطه، میزان سنجش و معیار صحت و سقم و تراز حق و باطل هیچ فرد و گروهی نیست. برچسب زدن و وارد آوردن بهتان به افراد، بیهیچ سند و مدرکی، شیوۀ مذموم و ناپسندی است. دیدگاه مشروعهخواهان درباره آزادی قلم و زبان واضح است:
مگر نمیدانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است. مگر نمیدانی فائدۀ آن، آن است که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح بدهند و سبب مؤمنین و تهمت به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافیه عوام بیچاره بنمایند.47
چنان که ملاحظه میشود، برخی مواضع مخالفان مشروطه متأثر از کنش، عملکرد و رفتار تند مشروطهچیان است. در باب مساوات نیز در تذکرةالغافل و ارشادالجاهل آمده است:
مگر نمیدانی که لازمه مساوات در حقوق از جمله، آن است که فرق ضاله و مضله و طایفۀ امامیه نهج واحد محترم باشند و حال آنکه حکم ضال یعنی مرتد به قانون الهی آن است که قتلشان واجب است و زنشان باین است و مالشان منتقل میشود به مسلمین از وراثشان و جنازۀ آنها احترام ندارد، غسل و کفن و صلوة و دفن ندارد، بدنشان نجس است. معامله با آنها باطل و حرام است و عملشان اجرت ندارد؛ و اما یهود و نصاری و مجوس حق قصاص ابداً ندارند و دیه آنها هشتصد درهم است. پس اگر مقصود اجراء قانون الهی بود، مساوات بین کفار و مسلمین نمیطلبیدند.48
مؤلف مشروعهخواه تذکره، در موضعی دیگر، در مقام بیان دلایل مخالفت با مشروطه فرنگی و پارلمان به سبک اروپایی، مینویسد:
طبع مملکت ما را غذاء مشروطه اروپا دردی است بیدوا و جراحتی است فوق جراح؛ زیرا علاوه بر آنکه منافی قواعد اسلام ماهاست، ایران ما را سه خاصهای است که تا آن سه خاصه در آن باقی است ایجاد پارلمنت جز منشأ هرج و مرج فوقالطاقه نخواهد شد: یکی از آن سه خاصه وجود مذاهب مختلفه و دیگری کمی عدۀ جندیه، سیمی کثره ایلات بادیه؛ و در ممالک خارجه این سه وجود ندارد. اما کثره جندیه آنها که مشهود است؛ و اما اختلاف مذاهب در آنجا نیست؛ زیرا فرق مختلفه آنها را کلمه کفر جامع است «لان الکفر ملة واحدة»، لذا عناد قلبی بین آن فرق نیست؛ و اما ایلات آنها تمام اهلی شدهاند چنان که بر همه مکشوف است.49
از دید شیخ هم، پیشقراولان مشروطگی با فریبکاری و لطایفالحیل با توسل به حربۀ آزادیطلبی، عدالتخواهی و تکوین مجلس، مردم را به دینستیزی میکشانند. دغدغه طیف شریعتمدار آن است که چرا پیشگامان مشروطه قوانین حقوقی انگلیس و فرانسه و سایر دول اروپایی را نصبالعین خود قرار داده کورکورانه و طابقالنعل بالنعل آن را الگوبرداری میکنند. آنان تکلیف شرعی خود میدانند که با تمام وجود در برابر این «فتنه عظمی» بایستند؛ چرا که آن را انحرافی عظیم و غیرقابل بخشش میپندارند. از این رو حساسیت امر، برخی روحانیون را به ایجاد جبهه مشروعهخواهی واداشت. میرزا حسن مجتهد معروف تبریز، حاجی خمامی از علما و منتفذین گیلان، شیخ عبدالنبی از روحانیان نامدار تهران، میرزا لطفالله واعظ، شیخ قربانعلی زنجانی، میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی، سیدهادی شیرازی، مجتهد سبزواری، محسن عراقی، محمدباقر اصطهباناتی، سیداحمد مجتهد طباطبایی، ملا محمد آملی، سیداحمد بهبهانی، نقیبالسادات، آخوند رستمآبادی، فاضل اردکانی، سیدمحمد یزدی، آخوند هزار جریبی، احمد مجتهد عراقی، شیخ علیاکبر مجتهد، سیدعلی قطب نخجوانی، سیداحمد یزدی، سیدجمالالدین مجتهد افجه، شیخ محمد بروجردی، شیخ محمدعلی پیشنماز، شیخ علیاکبر طالقانی، نورالله مجتهد عراقی، و بالاخره شیخ فضلالله نوری که محور این طیف به شمار میآید.
بیشک، داوری دربارۀ دیدگاهها و موضعگیریهای شخصیتهای تاریخی، موضوع حساس و پیچیدهای است که نیازمند بیطرفی و واقعگرایی است. نوع اندیشه و جنس تفکر این عده از همانگونه اظهارات و بیان دغدغههای آقا سیدمحمدکاظم یزدی است. این تقابل خصلتی نیست، بلکه کاملاً بینشی است. به نوع نگرانی صاحب عروه در یکی از تلگرافهای خود به آخوند ملامحمد آملی توجه فرمایید:
امید است از اثر اهتمامات عالیه در مقام دفع کفریات شایعه برآمده منشأ آن، که حریّت موهومه و بعض روزنامجات ملعونه و مکاتیب خبیثه، است به طور اصلح و انسب جلوگیری بشود که به تدریج سد ابواب طعن را به رؤساء ملت نموده عقاید عامه مسلمین محفوظ ماند.50
بر این مبنا، «حریت موهومه»، «روزنامجات ملعونه» و «مکاتیب خبیثه» باعث ترویج «کفریات» نو و «طعن» قلمی و لسانی به اسلام و متدینین شدهاند. در آن هنگامه، مسلکها و فرق مختلف به اشاعه عقاید خود میپرداختند و خبرهای مرتبط با جنب و جوش این دستجاب به گوش علما میرسید و در مواقعی آنان به اصول و مرام فکری آنها از رهگذر مطالعه آشنایی پیدا میکردند. شیخ فضلالله، به عنوان سرحلقۀ جریان مشروعهخواهی، یکی از آنهاست:
در این عصر ما فرقهها پیدا شدهاند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرقه مستحدثه را، برحسب تفاوت اغراض، اسمهای مختلف است: آنارشیست، نیهلیست، سوسیالیست، ناطورالیست، بابیت؛ و اینها یک نحو چالاکی و تردستی در اثارۀ [اشاعۀ] فتنه و فساد دارند و به واسطۀ ورزشی که در این کارها کردهاند هر جا که هستند آنجا را آشفته و پریشان میکنند. سالهاست که دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان مشغول وسوسه و راهزنی و فریبندگی عوام اضل من الانعام هستند، یکی فرقه بابیه است و دیگری فرقه طبیعیه.51
نص آسمانی و نص تشریعی زمینی
در صورتبندی مشروعهخواهی، شریعت منبع فیاض قانونگذاری است. از اینرو، تقنین جعل حکم به شمار میآید و نه تنها جایز نیست بلکه باطل محسوب میشود. کلام شیخ فضلالله در رساله حرمت مشروطه شفاف است:
و از جمله از مواد تقسیم قوای مملکت به سه شعبه که اول قوۀ مقننه است و این بدعت و ضلالت محض است؛ زیرا که در اسلام برای احدی جایز نیست تقنین و جعل حکم، هر که باشد؛ و اسلام ناتمامی ندارد که کسی او را تمام نماید و در وقایع حادثه باید به بابالاحکام، که نواب امام علیهالسلام هستند، رجوع کنند و او استنباط از کتاب و سنت نماید نه تقنین و جعل.52
از اینرو، مؤلف حرمت مشروطه و ارتداد مشروطهخواهان، در جای جای رسالهاش از قانون اساسی به عنوان «قانون ملعون»، «دستور ملعون»، و «ضلالتنامه»، یاد میکند. از نظر شیخ، محال است مملکت اسلامیه، مشروطه شود. شیخ، مساوات گنجانده شده در متمم قانون اساسی را خلاف شرع میپندارد. برای شیخ برادری و برابری مسلمان با مجوس، ارمنی و یهودی ممکن نیست؛ از اینرو، در مقام استهزاء و انکار این تشریع زمینی برآمده است و آن را خلاف بیّن نص آسمانی میشمرد. شیخ در جانبداری از شریعت و نفی دموکراسی به شیوه و سیاق غربی کمترین ترسی به خود راه نمیدهد و با شهامت مثالزدنی آراء خود را مطرح میسازد.
شیخ، در عین حال، پرعطوفت نیز بود. برخورد کریمانه وی با کسی که به او سوء قصد کرد حکایت از این امر دارد. ترور شیخ توسط کریم دواتگر، از مهرههای کمیته مجازات، جمعه شب 15 ذیحجه 1326ق/ 18دی 1287ش در مقابل خانه علیرضا عضدالملک انجام گرفت. در این رویداد تیری به کشاله ران چپ شیخ اصابت کرد و طلبه همراه وی (میرزا حاجی آقای دماوندی) از ناحیه پا و شانه مجروح شد و البته بر اثر رشادت او شیخ نجات یافت. جراحت شیخ عمیق نبود اما سه ماه و نیم او را در بستر خواباند و تا پایان عمر پادرد داشت و میلنگید، چرا که پای چپ شیخ چهار انگشت کوتاه شد. ضارب دستگیر شد و مقرر گردید به دستور محمدعلی شاه به قتل برسد، لیک شیخ شفاعت کرد و او را بخشید و مانع کشته شدنش شد.53
شیخ از آنرو به قانون اساسی اطلاق ضلالتنامه میکند که در آن مواد و فقرات نوظهور و راه و رسم تازه میبیند که آن را مصداق بارز «بدع» میپندارد که از ناحیۀ «فرق جدیده و طبیعی مشربها» طرح و ترویج میشود و البته در چارچوب «حریت موهومه» این عملیات روانی دنبال میشود، اصطلاحی که در ادبیات گفتاری شریعتمداران، از آقا سیدمحمدکاظم یزدی تا شیخ فضلالله نوری، به کار میرود؛ و همچنین آزادی فریبدهنده، خیالانگیز، تردیدمند و گمانزا و وهمی که وجود خارجی ندارد و به امحا و نابودی دین میانجامد. شیخ برای رساندن مطلب خود کلماتی چون «تدلیسات و تلبیسات» را، که واژه نخست به معنی فریب و پنهان کردن عیب و نقص، و دومی به مفهوم مکر و پنهان کردن حقیقت است، به کار میبرد تا افکار عمومی مسلمین را به «ملحمه مشروطه» و فتنه مشروطهخواهان حساس نماید.
نگارنده، صرفنظر از نوع برخورد جانبدارانه آیتالله نوری با گلولهباران مجلس و انگیزه حمایت او از سلطان یگانه کشور شیعه جهان و واقعه شهادت وی، به صورت نظری به قلمی کردن دغدغهها و پرداختن به علل اضطراب طیف دیندار جامعه در آن عصر میپردازد. شیخ تا جایی پیش میرود که تندترین لحن و شدیدترین نظر را درباره اولترا مشروطهگرایان ابراز میدارد:
شبهه و ریبی نماند که قانون مشروطه با دین اسلام حضرت خیرالأنام علیه آلاف التحیه و السلام منافی است؛ و ممکن نیست که مملکت اسلامی در تحت قانون مشروطگی بیاید، مگر به رفع ید از اسلام. پس اگر کسی از مسلمین سعی در این باب نماید که ما مسلمانان مشروطه شویم، این سعی و اقدام در اضمحلال دین است و چنین آدمی مرتد است و احکام اربعه مرتد بر او جاری است، هر که باشد، از عارف یا عامی، از اولیالشوکه یا ضعیف. هذا هو الفتوی و الرأی الذی لااظن المخالف فیه و علیه حکمت و الزمت.54
نبش قبر خلافات
شک نیست که جنس زمان گذشته و نوع نگاه حال با یکدیگر متفاوتاند. جهان هر آینه در حال دگرگونی است. با وضعیت جاری امروزین و فهم و برداشت حال و این عصری نمیتوان به ارزشیابی و داروی درباره آنچه دیروز رخ داده است، پرداخت. این همسانی نابهنجار و شبیهسازی ناهمگون به نتایج غیرعلمی ختم میشود که دور از حال و هوای تاریخ است و پژوهشگر را به کژراهه و بیراهه میکشاند. رویدادهای گذشته بر مبنای سنگ بنا و ساختارهای ما نحن فیه به وقوع نپیوسته است. کار تاریخنگار به نوعی نبش قبر میماند؛ گذشته ماده خام اوست، ماده تاریخ. سر و کله زدن با مردگان که توان دفاع از خود را ندارند سهل و ممتنع است. در تحلیل تاریخی و قضاوت درباره رجال و واقعات اتفاقیه میبایست به دو عنصر کارکرد و انگیزه توجه کرد. عمل و پراتیک در بستر تاریخ را راحتتر میتوان مورد بررسی و نقد قرار داد؛ اما قضاوت در خصوص انگیزه، بسی دشوار مینماید و صدور نتایج قطعی در این حوزه صعب و تا حدودی ناممکن است. هر چند، از منظری دیگر، نه تنها در باب انگیزه بلکه در حیطه گفتار، کردار و فعالیت افراد اختلافنظرهای تاریخی فراوانی پدیدار میشود. جالب آنکه چنین برداشتهای متفاوت و در مواقعی متضاد در حالی پدید میآید که اسناد و مدارک فراوانی در اختیارمان قرار دارد. تلگراف ارسالی آیتالله سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی به شیخ محمد آملی در موضوع اختلافات رخداده میان روحانیان کمک شایانی به فهم مطلب حاضر میکند؛ ملاحظه فرمایید:
ای مسلمانان متدین، آیا میدانید که تلگرافات علماء عتبات برای چه مخالف و ضد یکدیگر است؟ دلیلش این است که در طهران جماعتی تلگراف میکنند مجلسی که قانونش رفع ظلم کند و اشاعۀ عدل نماید... چه صورتی دارد، این است که جواب میرسد هر کس مخالف این مجلس باشد مجادل با حضرت رسالت خواهد بود.
جماعتی دیگر تلگراف میکنند مجلسی که اشاعۀ منهیات دهد و کفریات را رواج دهد... چه حالتی داراست، جواب میرسد همراهی با این چنین مجلس کفر است. این است که در این سنه صدها از این تلگرافات از علماء محترم بر ضد یکدیگر میرسد.55
این موضوع مهم و کلیدی است که سید به آن اشاره میکند. در آن هنگامه پرهیاهو و متأثر از گرد و خاک ناشی از پیدایی اختلاف، شکاف و درگیری موافقان و مخالفان مشروطه، چهرههای ناآشنایی به صحنه آمدند که موذیانه، و در مواقعی نهانروشانه، به خلافات قولی علمای دین دامن میزدند و عملاً جادهصاف کن جریان ثالث شدند. نداشتن شناخت کافی، دقیق و عمیق از اصول و آرمان مشروطیت، بروز سوءتفاهمات و پیدایی جو بدبینی، که در مواقعی منشأ آن تندروی و افراط بود، و بالاخره اقدامات عوامل فرصتطلب و ناسالم که وحدت جامعه را هدف قرار داده مبادرت به تفرقهافکنی میکردند، دست به دست هم داده انسجام جامعه را بر هم زد. آیتالله یزدی با آنکه چندان میانهای با سیاست نداشت، اما چنان که اشاره شد، با وجود آنکه مرجع تقلید طراز اول مقیم نجف بود، حاضر نشد جریانی را بر ضد آیات ثلاثه که مشروطهخواه بودند فعال نماید و رویۀ «تحفظ» را در امور اتخاذ کرد. این در حالی است که آقا سیدمحمدکاظم در میان مردم، به ویژه عشایر عراق، از پایگاه قوی برخوردار بود و در ابتدای رخداد مشروطه شمار کسانی که پشت سر او نماز میگذاردند با علمای مشروطهخواه و در رأس آنان آخوند خراسانی قابل مقایسه نبود. سید تلاش وافری را مبذول میداشت که از مخالفت رودررو با سایر مراجع خودداری ورزد. اصولاً سید مرجعی بود که درگیری آشکار در سیاست را نمیپسندید. نمایندۀ انگلیس در بغداد آیتالله یزدی را اینگونه معرفی میکند:
موسیو ماسچکوف (M.Maschkow) [کارمندی از حکومت روس] به من اطلاع میدهد که ملا محمدکاظم خراسانی نفوذ عظیمی در باکو دارد. به طوری که او برایم توصیف میکرد، باکو یکی از گردنکشترین مراکزی است که در آن تبلیغات انقلابی صورت میگیرد. او افزود که منتفذترین شخصیت [روحانی] در خارج باکو در میان مسلمانان قفقاز سیدکاظم یزدی است. بنابراین، من فکر میکنم که توجه به این نکته مهم است که تاکنون سیدکاظم خود را از سیاست کنار نگاه داشته بود ولی اکنون او میخواهد نفوذ خود را به کار برد تا روسها را از ایران براند. سیدکاظم یزدی خیلی مورد احترام است و او باید مردی باشد دارای یک شخصیت روحی نیرومند که بتواند در برابر آن همه فشارهایی که بر او وارد آوردند تا او را به جنبش ملی [مشروطهخواهی] ملحق کنند، مقاومت کند. بنابراین، اگر او فکر کند که شرکت در امور سیاسی لازم است، ممکن است بتواند با دامن زدن به انقلابهای موجود در قفقاز گرفتاری قابل ملاحظهای برای دولت روس فراهم سازد.56
دوست و دشمن بر خویشتنداری و مقاومت آیتالله یزدی نسبت به تأیید جنبش مشروطیت در ایران معترفاند. این تحفظ، آگاهانه و از موضع شرع و عقل بود صرفنظر از آنکه سیدمحمدکاظم، چنان که ذکر شد، مرجعی بسیار محتاط است. با مطالعه برخی از آثار و بررسی سیرۀ وی به سهولت این حقیقت درک میشود. سیدمهدی موسوی اصفهانیکاظمی، که شاگرد آیات یزدی و نائینی است، مینویسد:
مشروطهخواهان کوشش کردند که یزدی را در انقلاب درگیر سازند تا از پشتیبانی و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطهگران میخواستند یزدی را گمراه کنند ولی یزدی وسیلۀ آشنایانش در تهران، اصفهان، تبریز و همدان، به تحقیقات سرّی پیرامون اصول مشروطهگری پرداخت و چون خواستههای مشروطهگران را نادرست یافت، گوشهگیری گزید و در نتیجه در حال بیم و نگرانی میزیست.57
بیم و نگرانی آقا کاظم بابت جایگاه و موقعیت اسلام در جامعه و سرنوشت مسلمانان بود وگرنه او ترس و خوفی شخصی حس نمیکرد. هیچ چیز نمیتواند مانع بیان نظر اندیشمندان شود. همگان در اظهار عقاید آزادند. از منظر صاحب گزاره فوق، مؤلف احسنالودیعة فی تراجم مشاهیر مجتهدی الشیعة، انقلاب مشروطۀ ایران چنان زیانی به اسلام رسانید که تنها ظهور امام زمان(عج) میتواند آن را جبران سازد.58
از منظر آیتالله سیدمحمدمهدی موسوی اصفهانی، «مشروطیت آسیبهای فراوان به شریعت وارد کرد. مشروطهخواهان یکی از بزرگان فقهاء، مجتهدان، محدثان و یاوران دین الهی، شیخ فضلالله نوری، را به قتل رساندند بدون آنکه او جرمی مرتکب شده باشد. آنان اقدام به از سر راه برداشتن شماری دیگر از روحانیان عالیقدر نمودند تا آزاد باشند هر فعل قبیحی را مرتکب شوند و آخرالأمر نور شریعت را خاموش سازند. شماری از سران مشروطه نزد سیدمحمدکاظم یزدی آمدند تا او را به تأیید مشروطیت ترغیب نمایند اما او، که با اصول مشروطه و انگیزه مشروطهخواهان از طریق خبرهای دریافتی از افراد مورد اعتماد در ایران مطلع شده بود، از هر گونه حمایتی خودداری ورزید.»59
اما موقعیت شیخ در ایران متفاوت بود. او راهبری جبههای را بر عهده گرفت و هزینه سنگین مقاومت خللناپذیرش را نیز پرداخت. شیخ هرگز تن به عقبنشینی، حتی صوری، از مواضع خود نداد. روند اوضاع به گونهای پیش میرفت که او را پایدارتر و ثابتقدمتر مینمود. راز پایبندگیاش یکی گفتن و یکی کردن، وحدت قول و فعل بود. در آن هنگام افرادی تلاش کردند تا دیدگاههای شیخ را نقد نمایند و برای همین به یادآوری علل مخالفت او با جریان مشروطهخواهی پرداختند، لیک در مواضعی با چاشنی استهزاء در مقام پاسخگویی و نقد آن برآمدند:
بیانات دلربای جناب حاجی شیخ فضلالله
از قرار مکتوبی که مخبر صادق ما از زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیهالسلام ارسال داشته است، در این ایام آقای حاجی شیخ فضلالله در آن مقام مقدس به منبر رفته در کمال سادگی و صراحت اظهار داشتهاند که مقصود من از آمدن در این بقعه و مخالفت با اساس مشروطیت، فقط اجرای سه امر است که اگر این هر سه در موقع قبول و اجری گذارده آیند من نیز با حجج اسلام و جمهور طبقات انام یکدل و یکزبان خواهم شد.
نخست، آن است که این ملت لفظ مساوات را که باعث تساوی حقوق و حدود مشرک و مسلم است از فصول قوانین اساسی مجلس محترم بردارند که اگر این کلمه بر جای بماند کفر و ایمان در یک کفه میزان شرف همترازو شوند و جهود و مسلمان در عرصه میدان فضایل عنان بر عنان روند.
ترسد که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
دوم، جراید داخله را تعطیل کنند تا زبان سخنوران در کام بخشکد و رموز خلوتیان در پرده فرو ماند.
سوم، وکلای مجلس ملی و بزرگان ملت بیضاء ملتزم شوند که در مجلس شوری، قولاً و فعلاً، یداً و لساناً، سخنی به خلاف شریعت بر زبان نیاید و عملی منافی دین و آئین اجرای نشود.
انتهی ما قال شیخ المعنوی
ناشر الأوهام ذوالبطش60 القوی
جواب [ادیبالممالک فراهانی]:
اولاً، یکی نیست به حضرت آقا عرض کند در دوره استبداد که هر ظالمی به هوای نفس و غرور طبیعت خون عدالت به زمین میریخت و بند شریعت از هم میگسیخت... بیگناهان بر دار میشدند و بیکلاهان سرِ دار، داروغه شریک دزدان بود... جناب عالی با آن نفاذ امر و نفوذ کلمه و بسط ید و قبول قول، چرا از بیان این کلمات ساکت و در ادای این سخنان صامت بودید. آن روز چه دیدید که خاموش شدید، اینک چه شنیدید که ناطق گشتید.
ثانیاً، در خصوص مساوات حقوق خلط مبحث نشاید کرد و حرف عبث نباید گفت... هر طایفه را، علیالتعمیم، حقوقی است و، علی التخصیص، وظیفه؛ و بر احدی مخفی نیست آنچه از قانون اساسی مجلس شورای ملی از باب مساوات نگاشتهاند راجع به حقوق عامه خواهد بود که جمیع انبیاء آن را تجویز کردهاند...
ثالثاً،61 در باب جراید که جنابعالی مایل به نگارش و نشر آنها نیستید، سوگند میخوریم که در این امر شرکای شما بسیارند و این بنده بر همگی عرضه میدارم که گناه ناکرده را بر کسی نباید گرفت و قصاص قبل از جنایت نشاید کرد. ذلت یک تن باعث ذلت دیگران نخواهد شد. تکلیف شما، که خود را حاکم شرع و قاضی دیوان شریعت میشمرید، آن است که اگر وقتی سخنی مخالف دین و آئین و یا منافی عقل و عرف از جراید فرو خواندید، آن ورق را در آب بشویید و مجازات نگارنده را از قوای حاکمه و مجریه درخواست کنید. اکنون هیچ عاقل متشرعی با سلیقه و عقیدۀ جناب عالی همراه نیست که به احتمال و گمان یا به غرض بر تعطیل کل جراید فتوی دهید.
رابعاً، اینکه فرمودهاید وکلای مجلس و رؤسای ملت ملتزم باشند که در آن مجلس، قانونی به خلاف شرع مطهر امضاء نشود و سخنی بر ضد صلاح شریعت به زبان نیاید، این سخن را احدی منکر نیست.62
مطبوعات تندرو عصر مشروطه به کسی حساب پس نمیدادند و پاسخگوی غوغاسالاری و جنجالآفرینی و شایعات و اکاذیب نبودند. بسیاری از دلسوزان ملک و دین، خواهان کنترل مطالب و محتویات نشریات بودند تا روزنامهنویس نتواند به کسی فحش دهد و بزرگان را با خامه خود نوازش کند تا چه رسد به اینکه برخی در اسائۀ ادب از این نیز فراتر رفته به آسودگی به تمسخر شریعتمداران مبادرت ورزند. نظرگاه معتقدین به مشروطه مشروعه در حوزه مساوات و عدالت روشن بود. حساب این طیف، که در دینداری، صداقت، عدالتطلبی و حساسیت آن نسبت به مظاهر تمدن غرب تردیدی وجود ندارد با هیئت حاکمه مستبد، خودمحور، ناتوان، زورگو و فاقد درک از خواست طبقات جامعه و مطالبات آنها جداست. مشروعهخواهان سنتگرایانی هستند که به احتیاط و وسواس و حتی انعطافناپذیر بودن خود در برابر مدرنیته مباهات میکنند چنان که در بررسی ماهیت مشروطهگرایان میبایست میان مشروطهخواهان دیندار، ملی، آگاه، عدالتطلب، آزادیخواه، نوگرا، قائل به مشروطه کردن قدرت و پر کردن گسست حاکمیت ـ ملیت، راستکردار و باورمند اصلاحات تدریجی، با مشروطهچیان عرفی، کاملاً دموکرات، منورالفکر، مقلد کور، وابسته، سینهچاک آزادی، تشنه حذف روحانیت و بعضی هم خواهان کنار نهادن مذهب، و هولزدگان فرهنگ غرب تفاوت قائل شد.
مشروط کردن قدرت یا شریعت
شریعتمداران نگران بودند که مشروطهخواهان به جای آنکه قدرت را به شریعت مشروط نمایند و، در واقع، مشروطیت به شریعت مشروطه شود، خود شرع مشروط گردد! مفاد برخی «مهملات»، که در مطبوعههای آن دوره درج میشد، حکایت از آن داشت که برخی برای شرع نیز حدودی قائل بودند، امری که موجب تحریک مشروعهگرایان شد و بر آنها گران آمد، چرا که برای شرع هیچ حدی را متصور نبودند. ایدهآل این جریان این بود که به کلمۀ مشروطه، «کلمه مبارک مشروعه و قانون محمدی(ص)»، افزوده شود.
نگرش این جبهه به محمدعلی شاه نیز از موضع اختیار بد و بدتر و دفع افسد به فاسد بود. آنان نگران این تضعیف سلطان یگانه کشور شیعی جهان و بر هم زدن اوضاع و امور نظم مملکت و سوءاستفاده اجانب از این اقدامات بودند. برخی رسانههای نوشتاری حاوی مقالاتی بود که در آن شاه را مورد شدیدترین اهانتها قرار داده بود. نه تنها به شاه، بلکه به اجداد و اطرافیان او اهانت میکردند، و در مواردی در مقالهها آرزوی یافتن فدایی بزرگی شده بود که حساب شاه را برسد. سنوات بعد نشان داد که این نگرانی بیجا نبوده است. موضوع پذیرش کامل و بیقید و شرط دموکراسی و اعتبار آراء اکثریت نیز محل مداقه، بحث و اختلاف است. از منظر مشروعهخواهان البته که چنین حریتی با شریعت اسلامی مباینت داشت. آنان به جد خواهان آن بودند که «قید عدم مخالفت با قانون شرع» در قانون اساسی گنجانده شود. از اینرو، این طیف خیزش مشروطیت را نه انقلاب، که فتنه و آشوب میپندارد که هدفهای مبهم و نامشخصی را تعقیب میکند. آنان دریافتند که جماعتی مشروطیت را بهانه کرده فرصت را برای مبارزه با دین و روحانیت مغتنم شمردهاند و این، بیش از هر چیز، بر تشویشها افزود. جواب شیخ فضلالله، از کُبّار این طیف، به سؤال امجدالواعظین تهرانی که «آیا علمای اعلامی مانند آخوند ملاکاظم خراسانی و آقای حاجی میرزا حسین حاجی میرزا خلیل تهرانی و آخوند ملاعبدالله مازندرانی که فتوای مشروطه را دادهاند، مشروعیت را در نظر داشتهاند یا خیر؟» جالب است و از موضع یک مجتهد مستقل که محق است نظرش را بیان نماید و برای پیروانش تبیین کند حائز اهمیت میباشد که میگوید: «این آقایان از ایران دورند و حقیقت اوضاع را از نزدیک نمیبینند و نامهها و تلگرافهایی که به ایشان میرسد از طرف مشروطهخواهان است و دیگر مکاتیب را به نظر آقایان نمیرسانند.»63
واقعیت این است که طرفین ماجرا، همچنین در صفوف مشروطهخواهان درک و فهم همهجانبه، رسا و کاملی از مشروطه وجود نداشت. برخی اضطرابها ناشی از اقدامات و فعالیتهای جمعیت اتحاد و ترقی بود که در پی اضمحلال خلافت عثمانی و تأسیس جمهوری ترکیه لائیک بود و خبر آن از طریق برخی نشریات و مسافران به آگاهی آقایان علماء میرسید.
به هر روی، همه قسم تاخت و تاز در آن برهه به عمل میآمد. در آن فضای مسموم نفس کشیدن دشوار بود و بعضی وقایع و اتفاقات به حساب جناح مقابل نهاده میشد. روزی، روزنامه مطبوعه شیخ در حضرت عبدالعظیم(س)، نوشت:
همگی در طهران هستیم؛ فقط طهران ار از شما میپرسم، آیا از وقتی که اسم آزادی در این شهر شایع شده است سستی عقاید اهالی و درجه هرزگیها و بیباکیها از کجا به کجا رسیده است. هیچ وقت شنیده بودید که یهودی با بچه مسلمان لواط کرده باشد... امسال مجالس روضهخوانی و تکایای عزاداری و اهتمام مردم در این عبادت که از شعائر بزرگ شیعه خانه است نزدیک نصف به تعطیل گذشت و متروک شد. آیا هیچ انتظار چنین نتیجه را داشتید.64
و البته جناح مقابل که رواج و گسترش فساد را نه نتیجه آزادیخواهی بلکه توطئهای که هواداران استبداد بر ضد مشروطهطلبها میپندارد که بیبند و باری را ثمره مشروطهخواهی قلمداد نمایند و آنان را متهم به تضعیف دیانت کنند، دسیسهای که، به زعم آنان، مثلث دربار، مشروعهخواهان و عمله فساد هر یک در آن سهم داشتند و با راهاندازی این کارناوال درصدد انتقامجویی برآمدند. هر چند این گروه بدون هیچ دلیلی علمای مخالف مشروطه را نیز در این کار دخیل میدانستند و این چنین میپنداشتند:
یکی از نیرنگهای مستبدین و ملاهای طرفدار مشروطه مشروعه برای بدنام کردن مشروطهخواهان و متهم کردن آنها به بیدینی این بود که نظمیه جمعی از زنان فاحشه را با پول زیاد جمع کرد و در خفا به آنها دستور داد که به حال اجتماع در میان روز که خیابانها و بازارها پر از جمعیت است، بدون حجاب به بازارها و خیابانها رفته و فریاد بکشند زنده باد مشروطه، زنده باد آزادی (مشروطه به ما آزادی داده و ما باید از قیود دینی آزاد باشیم و هر طور میل داریم زندگی کنیم.) هدف مستبدین این بود که به این وسیله مردم متعصب را بر ضدمشروطیت قیام بدهند و به آنها بفهمانند که اگر از این سیل جلوگیری نشود، فردا زنها و دخترهای آنها هم به روز همین زنهای دورهگرد و هرزه خواهند افتاد. دولتآبادی مینویسد که محرک اصلی این نقشه سعدالدوله بود. باری این نیرنگ هم به جایی نرسید و مردم مصنوعی بودن آن را به خوبی درک کردند و خطبای ملت این عمل رسوای ملاهای مستبد را که جز بدنامی خودشان نتیجهای نداد برای مردم تشریح کردند و به همه فهماندند که این قوم برای رسیدن به مقصودی که در پیش دارند از ارتکاب هر نوع زشتکاری و پلیدی خودداری ندارند.65
آنچه در بیان این دو روایت تاریخی منظور است، ارائه شمایی و توصیف جوّ بدبینانهای است که در آن برهه پدیدار شده بود و، به تعبیر برخی، شیاطین به آن دامن میزدند تا فضا بیش از پیش مسموم و آلوده شود، اتفاقی که در حالت عادی و طبیعی پدید نمیآید. شک نیست که مورخان و تاریخنگاران به دلیل محدودیتهایی که داشتهاند، دید همهجانبهای درباره بسیاری از شخصیتها و رخدادهای تاریخی نداشتهاند و در کتاب وقایع تاریخی بر حسب شنیدهها و اقوال دیگران و نه دیدهها یا بررسی دقیق آن از رهگذر منابع مستند دیگر، اقدام به نمایش تصویری از آن نمودهاند.
چنان که بیان شد، در واقعۀ مشروطه، خبرهای ضد و نقیضی از اکناف ایران به عتبات میرسید. در چنین جوّی چگونه میتوان به منقولات، که هر یک حاصل برچسبهای مختلفی نیز بود، اعتنا کرد. یکی از کتابسازان که در افترا بستن به آیتالله یزدی ید طولایی دارد و در زمره متخصصان لافزنی، فرافکنی و دروغگویی است، و در مقام ادعا، کَت وقیحترین مدعیان را از پشت بسته است، درباره آقا سیدمحمدکاظم یزدی مینویسد که ایشان در پاسخ «جماعتی از علما و طلاب» که «سبب عدم اتفاق و همراهی ایشان را با آیات در حمایت اسلام و حفظ ممالک اسلامیه و حقن66 دماء مسلمین و محافظه نفوس و اعراض و اموال آنها از کفار» پرسش میکنند، پاسخ میدهد که «من اعتقاد به صحت این اخبار ندارم و ناقلین و کاتبین آنها را وثوق ندارم.»67
توجه داشته باشیم که مورخان از آقا کاظم یزدی به عنوان کسی که منصب «مرجعیت اعلی»68 را در جامعه شیعی عهدهدار بود یاد کردهاند و شخصیت علمی ممتازش، او را در زمره فحول علمای امامیه قرار داده است. در بررسی مواضع وی، بار دیگر تأکید میشود که میبایست به ضرورت «احتیاط » ایشان به عنوان یک مرجع عالیمقام، که خود را موظف میداند از حرکات احساسی و اقدامات ناپخته پرهیز کند، توجه کرد. از قضا نظامالدینزاده در اثر خود به کرّات خطر عناصر تفرقهافکن و شایعهپرداز را که تعدادشان نیز الی ماشاءالله در عتبات، به ویژه نجف اشرف، و در جوف بیوت علمای بزرگ، کم نبود، یادآور میشود:
در محضر حضرات آیات همه قسم اشخاص حاضر و در ضمن جماعتی از صاحبان غرض، که قصدی جز استراق سمع و تفتیش اخبار ندارند. همه روزه میآمدند که شاید بر مطالب مطلع و درصدد مهیا کدرن اسباب فساد برآیند و به هر وسیله باشد محض عداوت و رقابت اصلیه و عارضیه که به آیات و حجج دارند، اسباب توهین ایشان را فراهم آورند و به همین وسیله ایشان را از نیل به مقصود خود بازدارند.69
با توجه به چنین فضایی آیا حق با صاحب عروة نیست؟ چگونه میتوان در این اوضاع به مسموعات اعتنا کرد و سره را از ناسره تشخیص داد. ملاک صحت و سقم منقولات چیست؟ یکی از مورخان از پادرمیانی آیتالله شیخ محمدمهدی خالصی، مرجع تقلید مقیم کاظمین، به منظور همراهی آیات سیدمحمدکاظم یزدی و میرزا محمدتقی شیرازی، با حرکت جمعی علما در آن ایام، سخن به میان آورده مینویسد: در ایامی که وی در نجف به انتظار دیدار با سیدکاظم به سر میبرد، عناصری ناشناس به او یورش بردند که طرفداران خالصی بلافاصله اسباب عزیمت او از نجف به موطنش ـ کاظمین ـ را فراهم آوردند. شهروندان کاظمینی با شنیدن خبر تعدی به روحانی بزرگوار شهرشان خود را آماده درگیری و گرفتن انتقام از نجفیها کردند که اگر سفارشهای خالصی و دعوت او از کاظمینیها و مقلدانش به آرامش انجام نمیگرفت، معلوم نبود چه غائلهای بر پا میشد.70
افترا به صاحب عروة
برخی غرضورزی در تاریخنویسی را به حد اعلی رساندهاند. اینان به عدهای بیش از تصور توجه کردهاند و در فرازهایی شماری از شخصیتهای تاریخی مخالف فکرشان را نه تنها مورد بیمهری و بیاعتنایی قرار دادهاند بلکه نسبت به تحریفات آشکار وقایع تاریخی با جعل خبرهای کذب اقدام کردهاند. در یکی از نوشتهها از جوّی که علمای مقیم شهرهای مقدس نجف و کربلا، در مجلس منعقد در خانه آیتالله شیخ محمدکاظم خراسانی (صاحب کفایةالاصول)، برای تکفیر آیتالله سید محمدکاظم یزدی (صاحب عروةالوثقی)، فراهم ساخته بودند، یاد میشود. نویسنده با وقاحت خاطرنشان میسازد که آقایان علمای طراز اول این دو بلده و عتبۀ مقدسه، به رغم مخالفتها و معاندتهای سیدکاظم یزدی با نظرشان، «باز ملاحظه او را نموده» وی را از مرجعیت خلع و نسبت به تکفیرش اقدام نکردند!
روز شنبه هفدهم در خانه آقای خراسانی مجلسی مشتمل بر تمام ارکان و بزرگان دین و حجج اسلام، از کربلایی و نجفی، منعقد و صحبتهای دیروز مشروط بالکم و الکیف در مورد مذاکره گذارده شد. با آن همه اتمام حجت، بر همه معلوم [و] قرار بر این شد که بعد از این به هیچ وجه در هیچ امری و در هیچ باب مراجعه به آقای یزدی نشود و در هیچ مطلبی او را مداخله ندهند و موافقت او را متوقع نبوده از طرف او دل خود را فارغ داشته همراهی او را اسباب تعطیل در امور قرار ندهند، اگر چه بعضی از آقایان و بزرگان دین که در این مجلس حضور داشتند به واسطه بیّن بودن وجوب توسل به اسباب دفاع اجانب از بلاد اسلام و قطع به حصول و تحصیل آن به اتفاق عموم آقایان در مذاکرات و همراهی جمیع و عدم اظهار خلاف در این باب و اصرار تام [و] تمام علما و بزرگان و مقدسین و ابرار مثل آقای خراسانی و آقای مازندرانی و آقای حائری و آقای صدر اصفهانی و آقای شریعت اصفهانی و آقای سیدعلی داماد و آقای خوانساری و آقا[ی] قمشه[ای] و آقای نائینی و آقایان عظام دیگر، از کربلایی و نجفی، به حصور اتفاق و رفع خلاف و نفاق در این فجیعه بلکه در تمام امور گذشته از زحمت حرکت آقای صدر و آقای شیخالعراقین، که برای تحصیل این مطلب از کربلا به نجف آمده، و سد باب انواع احتمالات با این همه احتجاجات و عدم ظهور همراهی و همدردی آقای یزدی و تغییر در خیالات و ارادات او و عدم موافقت او در توسل به اسباب دفاع چاره استخلاص اسلام با آقایان بلکه ظهور مخالفت قطعیه، که در موارد عدیده از او ظاهر گردیده، به طورهای دیگر رأی میداد و اکتفا به عدم مراجعه تنها نمیکرد؛* لکن، به ملاحظه عدم مناسبت وقت و نزاکت مقام، صرفنظر از رأی مذکور نموده و به همان عدم تعرض اکتفا کردند و قرار اجتماع عصر را در منزل آقا[ی] صدر دادند.71
بر فرض انعقاد چنین گردهمایی مهمی به توسط علمای اعلام در بیت حضرت آخوند خراسانی، هر چند جز مؤلف هجوم روس و اقدامات رؤسای دین برای حفظ ایران، هیچ مورخ و مأخذی به آن اشاره نکرده است، دو علت را میتوان محتمل دانست؛ نخست، شایعه عدم همراهی آقا محمدکاظم یزدی با جمع علما در اعلام جهاد بر ضدروس و ضرورت دفع تجاوز آنان از ایران است، که این موضوع کذب محض است. صدور حکم جهاد از سوی آیتالله یزدی در دفاع از ایران و طرابلس قطعی است. منابع مختلف تاریخی متن حکم جهاد تدافعی ایشان را آوردهاند. وی فرزندش را نیز در پی صدور احکام جهادیه بر ضدانگلیس در جنگ جهانی اول، رهسپار جبهه نبرد کرد و «محمد» در صفوف مجاهدان در جبهه به شهادت رسید و این موضوع جزو مسلّمات تاریخی است. اما اگر مقصود، مخالفت آیتالله یزدی با مشروطه ایران است، که مواضع ایشان در این باب به اجمال ذکر شد. وی قرائت متفاوتی از مراد مشروطهگرایان داشت. تجمع مورد اشاره علما، عادی نیست و میبایست امری خطیر و حساسی روی داده باشد که منجر به فراخوان آنان به نجف بشود. نظامالدینزاده دروغ را آن قدر بزرگ جلوه میدهد تا احتمال پذیرش آن بیشتر شود.**
از قضا آیتالله یزدی در حوادثی نسبت به همسلکان خود پیشگام بود. یک نمونۀ آن واقعه تحصن ایرانیان مقیم عتبات در محلۀ «خیمهگاه» نزدیک کنسولگری بریتانیا در کربلا است. در این رخداد که چندی پس از تحصن مشروطهخواهان در سفارت انگلیس در تهران روی داد و بیش از پنجاه روز به طول انجامید، آیات شیخ محمدکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی دخالت نکردند؛ اما از سوی آیات میرزا حسین میرزا خلیل تهرانی و سیدمحمدکاظم یزدی نمایندگانی از نجف به منظور نصیحت جماعت بستنشین رهسپار کربلا شدند.72 هر چند منیان بستنشینی در تهران و کربلا وجوه تشابه فراوانی دیده میشود و خط انگلیس در تحریک ایرانیان اظهر منالشمس است، چرا که آنان در تهران در امتداد تضعیف سلطه محمدعلی شاهی از هیچ کوششی مضایقه نکردند و در کربلا در تضعیف حاکمیت ثمانی از هیچ تلاشی فروگذار نکردند و در کربلا عوامل کمتر شناخته شده، نزدیک به دو ماه جمع کثیری را در خلال تحصن اطعام کردند با این حال برخلاف انتظار، مراجع عظام چون خراسانی و مازندرانی دخالتی در این رویداد نکردند و نمایندگان آیتالله یزدی برای جلوگیری از خونریزی و توصیه به بستنشینان برای خاتمه دادن به تحصن به کربلا اعزام شدند.
به طوری که میدانیم انگلیسیها از مشروطهخواهان در ایران حمایت میکردند اما در فرات مرکزی از مخالفان مشروطه جانبداری مینمودند؛ لیک تلاش حضرت آیتالله یزدی با فرضیه همسویی ایشان، بنا بر نقل مغرضان و فرافکنان، با سیاست انگلیس مطابقت ندارد. صرفنظر از اینکه کافی است داستان ملاقات سر رونالد استورز، مسئول امور اطلاعاتی انگلیس در کشورهای عربی، را با آقا کاظم یزدی، مرور کنیم تا پی به ایستادگی تحسینبرانگیز و استقلال مالی وی ببریم. استورز از دوستان لورنس بود و به زبان عربی تسلط کامل داشت. وی نیز مانند لورنس از افسران بلندپایه و مأموران امنیتی ـ اطلاعاتی کارکشته بریتانیا به شمار میآمد. استورز در نوشته خود آشکارا اظهار میدارد که انگلیس از موضع «علامه بزرگ، سیدکاظم یزدی، در مورد خود بیمناک است.» وی از تلاش خود دربارۀ دادن رشوه به آقا کاظم و خوداری ایشان از پذیرش آن سخن به میان میآورد. شرح این دیدار را جعفر خیاط، مورخ سرشناس عراقی و فارغالتحصیل دانشگاه کالیفرنیا در کتاب خود النجف فیالمراجع الغربیة، ترجمه کرده و آورده است.73
بیشک این دیدار به روشنی نشاندهندۀ استقلال آیتالله یزدی و عدم تمایل آن روحانی عالیمقام و مظلوم به سیاست بیگانگان و در رأس آن امپراتوری بریتانیاست.
خبرهای تاریخی، به خودی خود، حجیّت ندارند، چه رسد به خبر واحد و متکلم وحده که در اعتبار آن بیشتر باید تردید کرد. اخبار تاریخی را باید امارات و قرائن مستدلی، مبرهن سازد. محقق کنجکاو محق است در بسیاری از مشهورات تاریخی تردید کند. بسیاری از دفاعیات و حملات به شخصیتهای تاریخی و بالا و پایین بردن آنها، از سوی برخی سیرهنویسان و تاریخنگاران، بر مبنای احساسات و عواطف شخصی و یا برای جلب نظر هیئت حاکمه و زیر فشار بوده است. توجه داشته باشیم پروندههای تاریخی پرمناقشه همواره باز خواهند ماند و هرگز به بایگانی راکد نیروند.