دکتر فریبرز درجزی / روزنامهنگار و استاد دانشگاه
اصولا با وجود نوعی خاص از تبعیض ضمنی در جستار جامعه سیاسی ایالات متحده آمریکا و بازخورد و مابهازاهای عینی آن در سیاستهای تدوین شده از طرف کاخسفید، نباید شعارهای روسایجمهور آمریکا را چندان جدی تلقی کرد، چه آنکه بیشتر گفتمانها و آرای پردازش شده از جانب آنها چندپهلو، پارادوکسیکال و اغلب در جهت انتقاد و پادحزب حاکم و با لحاظ کردن رویکردهای کمپلکس متناسب با سهم و نفوذ کنگره، پنتاگون، سازمان سیا، شورای امنیت ملی آمریکا و در نهایت لابی صهیونیستی اولویتبندی شده است.
از این منظر و با استناد به تاریخ، پرسپکتیو رابطه میان ایران و آمریکا از چشماندازی پرنوسان و پراکنشی لگاریتمی برخوردار بوده است. این ارتباط اما در دوره قاجار چه آنگاه که آمریکاییها شهیدی به نام «باسکرویل» را تقدیم انقلاب مشروطه کرده و چه وقتی «مورگان شوستر» را برای اصلاح امور روانه ایران کردند از اهمیت بسزایی برخوردار نبود، لیکن با وقوع جنگ دوم جهانی و حوادثی که همسنگ آن، ایران را متاثر کرد یانکیها به گونهای مستقیم به پارادایم دیپلماسی و حیات سیاسی ایران وارد شدند.
پس از اشغال ایران در سوم شهریور 1320 سه قدرت انگلستان، آمریکا و شوروی سابق در کنفرانس «پوتسدام» در تابستان 1324 چالش تخلیه ایران را مطرح کرده، لیکن شوروی به این بهانه که هنوز جنگ با ژاپن خاتمه نیافته با آن موافقت نکرد، لذا روند امور چنان رفت که در آذر 1324 پس از سقوط پادگان تبریز به دست عناصر تحت حمایت شوروی، جعفر پیشهوری تاسیس حکومت خودمختار آذربایجان را اعلام و پیرو آن رابطه ایران و شوروی به مرز انفجار رسید ولی ظهور سیاستمدار کارکشتهای چون «قوام» در داخل و نیز اولتیماتوم آمریکا در 21 مارس 1946 توسط «هری ترومن» به «استالین» برای تخلیه ایران معادلات را به سود ایران تغییر داد که البته در راستای منافع خود آمریکا بود وگرنه ترومن همان رئیسجمهور دموکراتی بود که فرمان بمباران اتمی ژاپن را صادر کرد و «هیروشیما» و «ناکازاکی» را در امتداد چند نسل به خاک و خون کشید و حال از تمامیت ارضی ایران نیز در جهت منافع بیشمار خود پاسداری میکرد.
تقسیم جهان به 2 قطب و ویرانیهای ناشی از جنگ دوم جهانی و ترس از هژمون کمونیسم، ترومن را در 12 مارس 1947 وادار به سخنرانی در کنگره کرد و اعلام داشت که آمریکا جای انگلیس را در کمک به یونان و ترکیه خواهد گرفت و این آغاز دکترین جدید ترومن بود و سال بعد از آن کنگره آمریکا اهمیت ایران در فضای دوقطبی جنگ سرد را در ردیف کشورهایی چون ترکیه و یونان قرار داد. با ظهور «مصدق» و ملی شدن صنعت نفت اما ترومن درصدد براندازی حکومت لجوج محمد مصدق برآمد، لیکن این امر به عمر پرزیدنت ترومن قد نداد و جمهوریخواهی به نام «آیزنهاور» مامور انجام آن شد و تحولات دیپلماتیک در ایران به گونهای پیش رفت که ترومن خادم به ایران، لقب خائن گرفت.
از آن پس آمریکاییها دست بالا را در سیاست ایران داشته و لذا وقوع کودتای 28 مرداد ایران را به طور جنرال تحتتاثیر هیولای نوپای سیاست بینالملل قرار داد تا آنگاه که در زمان «جاناف.کندی»، وی عذر اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا را خواست و سپس در اواخر اسفند 1339 «آوریل هریمن» را به تهران فرستاد تا ضرورت اصلاحات اجتماعی را به شاه گوشزد کند و از آنجا که این رفرم همان تبلور استراتژی اتحاد برای پیشرفت کندی بود، برای جلوگیری و ممانعت از قیامهای مردمی جهان سوم برضد آمریکا به وقوع پیوست. از طرفی ظهور کندی در کاخ سفید منجر به روی کارآمدن نخستوزیر اصلاحگرا و متجددی چون علی امینی در اردیبهشت 1340 و سپس آغاز اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در بهمن 1341 شد.
از آن پس حاکمیت ایران سخت تحتتاثیر معادلات کاخسفید و در سایه ایالات متحده واقع شد، لذا در عمل یک پروپاگاندای عینی از دولتهای آمریکا بود، به گونهای که ظهور دموکراتها شاه را بر خود لرزاند، لیکن به قدرت رسیدن جمهوریخواهان او را آرام میکرد. از آنجا که انگلیسیها شناخت بیشتری از جامعه سنتی ایران که در آستانه گذار به مدرنیته بود، داشتند برخلاف آمریکاییها با اصلاحات ارضی مخالف بوده و آن را پاد حکومت استبدادی میپنداشتند، بنابراین میتوان استنتاج کرد که کندی و آمریکا ناخواسته بسترساز سترگترین انقلاب مردمی قرن بیستم شد که اوایل سال 1979 یعنی 16 سال پس از ترورش در شهر دالاس ایالات تگزاس به وقوع پیوست.
حضور 13 ساله «لیندون جانسون»، «ریچارد نیکسون» و «جرالد فورد» در کاخسفید زمان مناسبی برای ترکتازی محمدرضاشاه در همه شئون و ابعاد جامعه ایران بود و اینک اما عصر «جیمی کارتر»، دموکرات بدشانسی که به واسطه از دست دادن ایران تنها 4 سال در کاخ سفید دوام آورد، بود.
اظهارنظرها و آرای صریح کارتر در کارزار رقابتهای انتخاباتی 1976 با شاکله حقوق بشر و نیز مخالفتهای وی با فروش بیبند و بار اسلحه به دیکتاتوریهای دستراستی، شاه ایران را بیمناک کرده و لرزه بر پیکرش میافکند، لیکن شب 31 دسامبر 1977 یعنی حدود فقط یک سال مانده به پیروزی نهایی انقلاب به تهران سفر کرد تا سال نو میلادی را با شاه خوش بگذراند و ایران را جزیره ثبات در یکی از پرآشوبترین نقاط دنیا خواند و سپس چنان مشغول کمپدیوید و صلح میان مصر و اسرائیل شد که از ایران غافل ماند و تنها وقتی در 13 آبان 1358 سفارت آمریکا به تسخیر دانشجویان پیرو خط امام درآمد، از خواب غفلت بیدار شد ولی خیلی زود، دیر شد و عصر «رونالد ریگان» فرارسید و محافظهکاران آمریکایی را به اتخاذ رویکرد «دیکتاتوری و معیارهای دوگانه» رهنمون کرد.
پس از کارتر و سیطره 12 ساله جمهوریخواهان بر کاخسفید، «بیل کلینتون» در ژانویه 1993 همزمان با پایان جنگ سرد و وقوع جنگ اول خلیجفارس، رئیسجمهور آمریکا شد و با رهنمودهای «مارتین ایندایک» شگرد مهار دوجانبه ایران و عراق را متاثر از فروپاشی شوروی سابق و در فضای هژمونی تکقطبی پیشه کرد. ژانویه 2001 نومحافظهکاران کاخسفید را مسخر خود کرده و پس از حادثه 11 سپتامبر، «جورج دبلیو بوش»، ایران را بخشی از محور شرارت قرار داد.
اگر محمدرضا پهلوی قربانی آرمانهای کندی و کارتر شد اما صدام اسیر ایدهآلهای نومحافظهکاران شده و حالا نوبت بشار اسد است که در آتش فتنههای «هیلاری کلینتون»، وزیر خارجه «باراک حسین اوباما» بیلیاقتترین رئیسجمهوری آمریکا بسوزد و بیثباتی و تلاطم خاورمیانه را تداوم بخشد، لیکن در 33 سال اخیر ایران بزرگترین چالش آمریکا و غرب محسوب شده و با استقلال و پیشرفتهای باورنکردنیاش چون نگین الماس بر تارک دنیا میدرخشد.