احمد پورنجاتی
انقلاب چیست؟ چه بساد این پرسش در بدایت امر، برای مردمان جامعهای که دستکم سی سال است از بامدادان تا شامگاهان بارها و بارها آن را شنیدهاند و حضورش را در تمامی زوایای زندگی حال و آینده خویش تا مغز استخوان حس کردهاند، مهمل و بیفایده به نظر رسد. از نظر مردم ایران، "انقلاب" یعنی همین چیزی که "در آن"، "با آن"، "به خاطر آن" و نیز به "اعتبار آن" هستند. چه فرقی میکند که کدام نظریه علمی درباره "انقلاب" را بپذیریم؟ و چه تاثیری دارد که انقلاب اسلامی ایران را با کدامین الگو یا مدل انقلاب مقایسه کنیم یا تطبیق دهیم؟
پیتر کالورت در کتاب انقلاب و ضدانقلاب به نقل از کتاب فرهنگ علوم سیاسی پنگوئن، تعریف دیوید رابرتسون را از انقلاب نقد میکند: "انقلاب به معنای صحیح کلمه دگرگونی کلی و خشونتبار نظام سیاسی است که نه تنها توزیع قدرت را در جامعه در سطحی گسترده دگرگون میکند، بلکه منحصر به تغییرات عمده در ساختار کلی جامعه میشود... ممکن است نخستین معنای انقلاب در علوم سیاسی، براندازی دانسته، خواسته و خشونتبار یک طبقه حاکم توسط طبقه دیگری باشد که حرکت تودهها را بر ضد نظام موجود رهبری میکند." کالورت بر این باور است که این تعریف درباره انقلاب چین، کاملا صادق است، اما در مورد انقلاب کبیر فرانسه چنین نیست، زیرا این انقلاب "خواسته" نبوده است. در مورد انقلاب اکتبر روسیه نیز از آن جا که منجر به بسیج تودهها علیه نظام موجود نشد، نمیتواند صادق باشد. آیا تعریف آنتونی گیدنز از انقلاب میتواند گستره مفهومی لازم را برای توضیح همه انقلابها ارائه کند؟
"تصرف قدرت دولتی با وسایل خشونتبار به دست رهبران جنبش تودهای، هنگامی که این قدرت، متعاقبا برای آغاز فرایندهای عمده اصلاح اجتماعی به کار میرود."
آشکار است که پاسخ منفی خواهد بود. با این تعریف از انقلاب، ظهور هیتلر و هژمونی رایش سوم در آلمان نیز رنگ و بوی انقلاب خواهد گرفت! به باور نگارنده این سطور، به تعداد "تحولات ساختارشکن" در جوامع گوناگون، با هر الگو و مدل رفتاری، چه خشونتآمیز و چه مخملین، میتوان "انقلاب" تعریف کرد. نه مشخصه ایدئولوژیک، نه گستره حضور تودهای و نه حتی رویکرد طبقاتی مجموعه رهبریکننده این تحولات، در تعریف انقلاب نقش درجه اول ندارند. اما بیتردید ویژگی "ساختارشکنی" در تحول اجتماعی، شرط "لازم" و نه کافی برای انقلاب به شمار میرود. پس "شرط کافی" چیست؟ به تعبیر گیدنز، "به کارگیری قدرت در فرایندهای عمده اصلاح اجتماعی".
به این ترتیب، میخواهم نتیجه بگیرم که: "انقلاب" در ذات خود، همان "اصلاحات" است، البته با رویکردی ساختارشکن. این تعریف، در واقع حاصل نوعی تلفیق دو مدل "نقشنگر" و "ساختارنگر" است.
در چنین نگرشی به مقوله انقلاب، هر دو ویژگی پیش گفته، یعنی "ساختارشکنی" و "اصلاحطلبی" جنبه ذاتی و "مضمونی" دارند و بنابراین ملازمهای منطقی یا عملی میان آنها و شکل و شمایل و "شیوه" انقلاب وجود ندارد. چه بسا انقلاب در برههای یا در مختصات اجتماعی خاصی، ناگزیر از شیوههای خشونتآمیز بهره برده یا برعکس، صرفا از الگوی مسالمتآمیز پیروی کرده باشد، مهم آن است که "مضمون ساختارشکن" و "رویکرد اصلاحطلب" انقلاب خدشهدار نشود. با این وصف، توضیح و تاکید بر این نکته را سودمند، بلکه ضروری میدانم که بیان آنچه در تعریف و حد و رسم انقلاب، آنگونه که صاحب این قلم دریافته است، به معنا و مقصد این نیست که "نسخه انقلاب" را به مثابه یک مدل انحصاری و تقدیس شده برای تحول ساختار و رویکرد اصلاحی در جامعه، هر جا که باشد، پیشنهاد کنم یا بر آن پای بفشارم.
آنچه گفته آمد، در واقع نوعی تفسیر و تحلیل از "واقعیت تحقق یافته" است و نه الگوسازی برای تحقق چیزی در آینده.
انقلاب اسلامی
اصل انقلاب اسلامی، به عنوان یک واقعیت عینی در تاریخ تحولات معاصر ایران، محل هیچ خدشه یا مناقشه فلسفی نیست. اما برغم این وضوح و بداهت وجودی، در چند و چون خاستگاه و صفات آن، چه بسیار حرف و حدیثهاست. هر چند تمامی این چون و چراها، کمترین آسیبی بر اصالت و موجودیت و ضرورت تاریخی آن وارد نمیکند، اما از پرداختن به آنها گریزی نیست، که هر چه میگذرد معماییتر و پرسشبرانگیزتر هم میشوند و البته برای نسل امروز مایه مناقشههای جدی! صرفنظر از "علتیابی" یا "علتتراشی"هایی که پس از وقوع انقلاب و نمایان شدن نشانههای پیروزی آن برای تحلیل و تبیین آن تحول مهم مطرح شد، واقعیت این است که انقلاب اسلامی در یک فضای "پارادوکسیکال" متولد شد. درست است که اکنون، سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اگر به هر کتاب یا نوشتهای پیرامون زمینههای عینی و ذهنی و عوامل گوناگون وقوع نهضت عمومی مردم علیه رژیم شاه رجوع کنیم، چندین و چند علت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی بینالمللی برای اجتنابناپذیر بودن انقلاب و گریزناپذیری فروپاشی رژیم شاه پیشروی ما قرار میگیرد، اما به گمان من، فارغ از رویکردهای سمپاتیک یا اعتیادگونه، سایه یک "پارادوکس تاریخی" همچنان بر سر خاستگاه تاریخی انقلاب سنگینی میکند.
مختصات این پارادوکس را به اختصار اینگونه توضیح میدهم:
1. بدون نادیدهانگاری همه کاستیها و ناکارآمدیها و شکافهای گوناگون در مناسبات جامعه و رژیم در آن سالها و حتی رشد تضادهای درونی و ساختاری و نیز برخی تعارضات رژیم با بلوک غرب در نظام قدرت بینالمللی پشتیبان آن، واقعیت غیرقابل انکار این است که رژیم شاه در سالهای آستانه انقلاب، در هیچ زمینهای از مولفههای ثبات سیاسی، شکننده، دگرگونشونده و مستعد فروپاشی بنیادین به نظر نمیرسید. برعکس، در میانه سالهای دهه پنجاه، با متلاشی شدن مهمترین سازمانهای مبارزه مسلحانه اعم از اسلامی و التقاطی و مارکسیستی، سیطره امنیتی رژیم و نیز هژمونی سیاسی آن در منطقه، کاملا خودنمایی میکرد و بسیار مستحکم به نظر مییسید.
2. نقطه آغازین حرکت اعتراضی بخشهای کوچکی از اقشار مردم، بویژه گروهی از طلاب قم ودر واکنش به درگذشت رازآلود فرزند امام خمینی(ره) و پس از آن درج مقاله اهانتآمیز در روزنامه اطلاعات، گرچه هیچ یک واجد پتانسیل لازم و کافی برای ایجاد و گسترش یک نهضت فراگیر و پیشرونده ساختارشکن به نظر نمیآمد، اما سرانجام به چنین فرجامی رسید و موجب فروپاشی یک رژیم مستحکم سیاسی شد.
پرسش اساسی این نوشته، از همین پارادوکس برمیخیزد: کاخ "سنگی" رژیم شاه چگونه "حبابوار" با تلنگری فروپاشید؟!
برای تبیین و توضیح پاسخ این پرسش، از دیدگاههای ماکس وبر درباره "عقلانیت" مدد میگیرم، "عقلانیت معطوف به ارزشها" و "عقلانیت معطوف به هدف".
به گمان من، نخستین جوانههای انقلاب در بستری از "عقلانیت معطوف به ارزشها" رویید. کنش اجتماعی در برهه نخست انقلاب به گونهای غالب، عمدتا منشا و مقصدی ارزشی و اخلاقی داشت و کمتر نشانه محاسبهگری و نتیجهاندیشی در آن مشاهده میشد. چه بسا اگر واکنشی در خور رخ مینمود، مثلا نوعی ظرفیتنمایی رژیم برای رواداری و پوزشخواهی و همراهی و "اصلاح"، روند حوادث به گونهای متفاوت رقم میخورد، اما اینگونه نشد. شاید به اتکای همان "وجه سنگی" و مستحکم واقعیت سیاسی رژیم و بیگمانیاش نسبت به فروپاشی "حبابوار"، مجال اعتنا به ماهیت "کنش عقلانی اما معطوف به ارزشها"ی جامعه را نیافت. از این مرحله به بعد، گونهای دیگر از عقلانیت پا به عرصه کنش اجتماعی مردم ایران گذاشت: "عقلانیت معطوف به هدف"! از آن پس قاعدهبندی، محاسبه سود و زیان، منطق حرکت تدریجی و هدفمند، سنجش و ارزیابی بازخورد کنش اجتماعی برای اصلاح و تکمیل و استمرار آن، مورد توجه قرار گرفت.
پیروزی انقلاب اسلامی، بیتردید وامدار کنش اجتماعی متکی به دو عقلانیت ترکیبی (معطوف به هدف و معطوف به ارزشها) است. این دوگانه معجزهگر، هم در لایههای رهبری و سازماندهی کنش اجتماعی (انقلاب) و هم به تدریج در لایههای اقشار اجتماعی قوام گرفت و تا فروپاشی رژیم شاه و استقرار انقلاب ادامه یافت.
سنجش همبستگی فرایند انقلاب و دوگانه عقلانیت
انقلاب اسلامی نیز خیلی زود هر دو خصیصه "ساختارشکنی" و "اصلاحطلبی" را به لحاظ مضمونی از خود بروز داد.
گفتمان موجود در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، بیهیچ تردید و حتی کمترین اختلافنظر، چه در سطح رهبران انقلاب و چه در لایههای سیاسی و اجتماعی جامعه، گفتمان انقلاب "ساختارشکن و اصلاحطلب" و برخوردار از هر دو عقلانیت "معطوف به هدف و معطوف به ارزشها" بود. سخنان امام خمینی(ره) در بیانیهها، مصاحبهها و موضعگیریها و نیز تصمیمگیریها و انتخابهایی که صورت گرفت، همگی جلوهگاه فرایند تلفیقی تمامی وجوه یک انقلاب (ساختارشکن و اصلاحطلب) و متکی به هر دو وجه عقلانیت بود. در ماههای نخست انقلاب، در گستره ذهنیت اجتماعی، هیچ تلقی و تصور دیگری جز گفتمان غالب (یاد شده) وجود نداشت. با فروپاشی ساختار سیاسی رژیم گذشته و پیروزی و استقرار سیاسی رهبری انقلاب، در واقع ویژگی "ساختارشکنی" انقلاب به نقطه بلوغ خود رسید، اما جنبه "اصلاحطلبی" انقلاب، تازه آغاز میشد. بنابراین کارنامه یا تاریخ سی ساله انقلاب اسلامی را باید از منظر ویژگی دوم انقلاب یعنی "اصلاحطلبی" مورد بررسی قرار داد و سرگذشت "عقلانیت دوگانه" را در آن به مشاهده نشست. در یک طبقهبندی قراردادی براساس رویکرد تحولات ساختاری و میزان کاربست هر یک از دوگونه عقلانیت (معطوف به ارزشها و معطوف به هدف)، میتوان تاریخ سی ساله انقلاب اسلامی را به پنج دوره تقسیم کرد:
1. بهار همسازی "عقلانیت دوگانه"
دوران تقریبا دو ساله نخست پس از انقلاب را که با مشخصه گفتمان شکلگیری دموکراتیک ساختار سیاسی نظام جدید – از رفراندوم تعیین و انتخاب نوع رژیم تا تدوین و تصویب قانون اساسی و نیز انتخاب رییسجمهور و تشکیل نخستین پارلمان پس از انقلاب و انتخاب نمایندگان دوره اول مجلس – شناخته میشود و در آن موجودیت "مضمون اصلاحگرانه" انقلاب به وضوح مشاهده میشود، میتوان "بهار همسازی عقلانیت دوگانه" نامید.
در این دوره کوتاه، گرچه برخی تعارضهای "درون گفتمانی" درباره مضمون اندیشگی و سیاسی انقلاب و نیز چند و چون رویکرد اصلاحی آن (ساختار جدید سیاسی) موجب پارهای چالشهای گریزناپذیر گشت و در مواردی نیز سپهر پاکیزه انقلاب را غبارآلود ساخت، اما در مجموع، همسازی عقلانیت دوگانه خدشهدار نشد و وجهه اصلاحگرانه انقلاب محفوظ ماند.
2. دوران غلبه "عقلانیت معطوف به ارزشها"
با ظهور کنشهای ساختارشکن، چه با خاستگاه داخلی و حتی درون ساختاری، همچون قضایای مربوط به دوران ریاست جمهوری بنیصدر و نیز تلاشهای براندازانه برخی گروهها و سازمانهای سیاسی و مسلح و چه با خاستگاه بیرونی، بویژه آغاز و ادامه جنگ هشت ساله، به تدریج میان دو وجه عقلانیت فاصله افتاد و یکی از آنها برای سالها به محاق رفت!
این دوران را که تا پس از رحلت امام(ره) و استقرار نخستین دولت پس از جنگ به درازا کشید، باید دوران هژمونی "عقلانیت معطوف به ارزشها" به حساب آورد. بسیاری از عناصر متعلق به وجه دیگر عقلانیت (معطوف به هدف)، یا به دست فراموشی سپرده شد و یا حتی با چوب ضدیت با ارزشها مطرود گشت. عنصر مهم و اساسی "اصلاحگری" انقلاب، به استناد مصلحتسنجیهای ارزشمدار و البته در بسیاری موارد، گریزناپذیر به حاشیه رفت و سایه سنگین نظریه اصالت و ارجحیت حفظ نظام، بر همه چیز گسترده شد.
به گمان صاحب این قلم، استخوانبندی اصلی شخصیت و ساختار نظام انقلابی ایران، وامدار این دوره هژمونیک عقلانیت معطوف به ارزشهاست. هنوز که هنوز است، پیامدهای مضمونی و شکلی آن دوران گاه به گونهای هنجارگریز در برابر نوع دیگر عقلانیت (معطوف به هدف) گردنفرازی میکند و حتی تا پای ستیزه سیاسی و عقیدتی میایستد. دامنه ذهنیتسازی، هنجارآفرینی و حتی نهادسازیهای اجتماعی و سیاسی دوران غلبه عقلانیت معطوف به ارزشها، آن چنان گستره و ژرفای قابل اعتنایی یافت که توانست "انقلاب اسلامی" را نه تنها در ابعاد ملی، بلکه بیش از آن در اندازههای جهانی، چه در سطح دولتها و سازمانهای بینالمللی و چه در سطح تودهها، با اتیکت و شخصیت مورد نظر خود معرفی کند و جا بیندازد.
از آن پس، تلقی بخشی از افکار عمومی جهانیان از انقلاب اسلامی همان شد که هژمونی عقلانیت معطوف به ارزشها (در غیاب عقلانیت معطوف به هدف) اراده کرده بود؛ یک ساختار ویژه انقلابی با رویکرد واگرایانه، درونگرا و اصلاحگریز.
3. دوران گذر به سوی توازن عقلانیت
شرایط پر چالش دوران پس از جنگ و رخنمایی پیامدهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن، با آغاز به کار نخستین دولت پس از جنگ که از قضا رویکردی عملگرایانه و متکی به نوعی عقلانیت ابزاری داشت، فضای تازهای پیشروی جامعه و نظام انقلابی قرار داد.
دوران هشت ساله دولت سازندگی، گرچه از روندی متوازن برخوردار نبود، اما تلاشی نفسگیر و البته کم حاصل برای زنده ساختن وجه دیگر عقلانیت انقلاب (یعنی عقلانیت معطوف به هدف) به شمار میرفت.
شاید مهمترین علت ناکامی دوران سازندگی در ایجاد توازن منطقی و تلفیق دوباره "عقلانیت معطوف به ارزشها" با "عقلانیت معطوف به هدف"، "تک مولفه" بودن رویکرد اصلاحی و تأکید منحصرانه به جنبههای پراگماتستی توسعه اقتصادی و نادیدهانگاری دیگر وجوه "عقلانیت معطوف به هدف"، بویژه در حوزه توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی بوده است. از این رو با همه کوششهایی که در این دوران برای ایجاد توازن عقلانیت صورت گرفت، سرانجام دستاورد نهایی این دوره در سبد هژمونی "عقلانیت معطوف به ارزشها" گذارده شد. البته باید حساب لایههای اجتماعی را از لایههای حاکمیت جدا کرد، آن چنان که در عرصه واقعیت کنش اجتماعی نیز شاهد بودیم.
4. عصر طلایی اصلاحات (همسازی عقلانیت دوگانه)
دوران هشت ساله اصلاحات نه تنها نوعی رجوع به مختصات مضمومی انقلاب با همه ویژگیهای پیش گفته بود، بلکه به اعتبار انباشت پتانسیل اجتماعی و "خواست اندوخته شده و تحقق نیافته" آن، رویکردی "ساختارساز" داشت. این ویژگی توفنده و متمایل به ساختار "جریان اصلاحات" شائبه ساختارشکنی را نیز چه بسا در ذهن و دل متولیان هژمونی "عقلانیت معطوف به ارزشها" برانگیخته است.
اما حقیقت مطلب این است که اصلاحات، چیزی جز بازآفرینی مضمون اصلی انقلاب و تلفیق هر دو جنبه عقلانیت آن نبود. اگر آن دوران به گونهای طبیعی و نهادینه شده تداوم مییافت، بیتردید امکان بسیار فراختری برای پایایی و پویایی انقلاب فراهم میگشت و افقهای گستردهتری پیشروی آن قرار میگرفت.
با آن که عصر طلایی اصلاحات در سطح حاکمیت با نوعی وقفه مواجه گشت، اما آشکار است که به لحاظ همسازی با خواست اجتماعی همچنان به مثابه یک پتانسیل، نه تنها در لایههای بیشکل تودهای، بلکه حتی در جنبشهای گوناگون مدنی، به زیست و توسعه خویش ادامه میدهد. واقعیت این است که بخش مهمی از جامعه ایران، کنش تلفیقی دو عقلانیت را از آموزههای دوران اصلاحات به درستی آموخته است و گمان نمیرود که آن را رها سازد.
5. دوره وقفه آنومیک عقلانیت
نزدیک به چهار سال است که جامعه ایران در چنین حال و هوایی به سر میبرد. با آن که به ظاهر نوعی بازگشت به دوران "هژمونی عقلانیت معطوف به ارزشها" دیده میشود، اما در واقع امر کمتر عقلانیتی در کنش مدیریت اجتماعی مشاهده میشود. اگر دوره هشت ساله جنگ از سر ضرورت و ناگزیری و برای صیانت از موجودیت انقلاب و نظام، در حال و هوای هژمونی ارزشها و کمرنگ شدن عقلانیت معطوف به هدف سپری شد که پیامدهای ناخواسته آن همچنان در جامعه ایران قابل مشاهده است، به نظر میرسد در دوره کنونی، ماهیت و مضمون اصیل انقلاب به چالش گرفته شده است. مگر مهمترین و موجهترین عنصر مضمون انقلاب، وجه اصلاحطلبانه آن نبوده است؟ ماموریت ساختارشکنی انقلاب که با پیروزی آن و فروپاشی رژیم قبل به سرانجام رسیده بود. آیا لازم نیست در "سی سالگی انقلاب" با همه دستافشانیهایی که به این مناسبت صورت میگیرد، اندکی نیز در این پرسش تامل کنیم که: عاقبت این روند چه خواهد شد و از انقلاب چه خواهد ماند؟
تجزیه و تفکیک "انقلاب" از "اصلاحات" و "عقلانیت دوگانه"، نتیجهای جز مرگ انقلاب نخواهد داشت.