تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۱ - ۱۳:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۵۰۹۰۹
مبانی اندیشه‌ای گروههای سیاسی اسلامگرا

در ایران قبل از انقلاب اسلامی (بخش دوم)*

یحیی فوزی / عضو هیات علمی دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین. Email: Yahyafozi@Yahoo. Com چکیده: در این مقاله نگارنده تلاش می‌کند تا به بررسی مبانی فکری گروههای سیاسی اسلامگرا در فاصله زمانی سالهای 1320 تا 1357 بپردازد؛ زیرا تبیین مواضع فکری و اختلافات نظری این گروهها، زمینه را برای درک بسیاری از چالشهای اندیشه‌ای بعد از انقلاب فراهم می‌آورد. هر چند بسیاری از گروههای یاد شده در کلیت اهدافی همچون مبارزه با استبداد،‌ استعمار، ایجاد حکومت اسلامی، تلاش برای استقرار قوانین اسلامی و ... مشترک بودند؛ اما در نگاه عمیقتری می‌توان اختلافات فکری مهمی را نیز در دیدگاهها و مبانی اندیشه‌ای آنها مشاهده کرد که پیروزی انقلاب و قرار گرفتن در محیطی جدید، این اختلافات زمینه بروز پیدا کرد و علت ظهور دیدگاههای مختلف در مقاطع تاریخی بعد از انقلاب گردید. این مقاله در دو قسمت تهیه شده که در قسمت اول مواضع فکری گروه اسلامگرا شامل فداییان اسلام، حزب ملل اسلامی، هیات موتلفه و روحانیت مبارز مورد بحث قرار گرفته و در این قسمت مواضع فکری نهضت آزادی و گروههای سوسیالیست اسلامگرا بویژه سازمان مجاهدین خلق مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. کلیدواژه‌: گروههای سیاسی، اسلامگرا، انقلاب اسلامی، روحانیت مبارز، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین.

5- نهضت آزادی
در آغاز دهه 40 جمعی از نیروهای اسلامگرا شامل آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی که از نیروهای عضو جبهه ملی و دارای گرایش مذهبی بودند، از نهضت مقاومت ملی (که به وسیله جمعی از نیروهای ملی مذهبی عمدتاً هوادار جبهه ملی بعد از کودتای 28 مرداد تشکیل شده بود) جدا شده و گروه سیاسی جدیدی را تحت عنوان نهضت آزادی پایه‌ریزی کردند.
به گفته یکی از محققان، یکی از زمینه‌های مهم تاسیس نهضت آزادی وجود اختلاف فرهنگی بین دو جریان درون نهضت مقاومت ملی بود که شامل جناح غیرمذهبی که خود به دو گروه ناسیونال – سوسیالیسم (همچون خلیل ملکی، محمدعلی خنجی، مهندس مجازی) و لیبرال ناسیونالیسم (به رهبری سنجابی) تقسیم می‌شدند و جناح مذهبی (همچون آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله زنجانی،‌ مهندس بازرگان، یدالله سحابی) می‌شد [فارسی 7:1380]. به دنبال این اختلاف و همچنین سرکوب نهضت مقاومت ملی، عده‌ای از نیروهای ملی – مذهبی عضو نهضت مقاومت ملی در سال 1340 تصمیم به فعالیت علنی گرفتند. مرحوم مهدی بازرگان در توضیح علت تشکیل نهضت آزادی می‌گوید:
جبهه ملی ایران همان‌طور که از اسمش پیداست جبهه بود؛ یعنی اجتماع و اتحادی از واحدها یا مکتبهای اجتماعی و بعضی افراد شاخص که دارای مقصد مشترک (استقلال کشور و آزادی ملت) بودند. ولی مقصد مشترک داشتند ملازم با محرک مشترک داشتن نیست. نباید چنین انتظاری داشت، محرک بعضی ناسیونالیسم، برخی عواطف انسانی با تعصبات نژادی و محرک بعضیها مثلاً سوسیالیسم، ولی برای ما و برای عده زیادی از همفکران و شاید اکثریت مردم ایرانی محرکی جز مبانی و معتقدات مذهبی اسلامی نمی‌توانست وجود داشته باشد.
نمی‌گوییم دیگران مسلمان نبودند یا مخالفت با اسلام داشتند، خیر برای آنان اسلام ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی حساب نمی‌شد ولی برای ما مبانی فکری و محرک، موجب فعالیت اجتماعی و سیاسی بود. اتفاقاً چنین حزب با جمعیتی در ایران تشکیل نشده بود و یا اگر شده بود فعلاً وجود نداشت [شادلو 208:1379].
به هر حال، در سال 1340 عواملی همچون مشکلات داخلی جبهه ملی از یکسو و ظاهر شدن موج مذهب‌گرایی که از چند سال قبل به تدریج در دانشگاه شروع شده بود از سوی دیگر، دست به دست هم دادند و باعث شدند تا آن جناح از جبهه ملی که مذهبی‌تر بود و تمایل بیشتری به اتخاذ مواضع رادیکالتر در برخورد با رژیم داشت دست به تاسیس تشکل جدیدی به نام نهضت آزادی ایران بزند [زیبا کلام 245:1375] که طیف مختلفی از نیروهای مذهبی را در بر می‌گرفت. آنها با صدور بیانیه‌ای به تبیین عقاید خود پرداخته و مرزبندی خود را با نیروهای لیبرال غیرمذهبی مشخص کردند. این گروه در سال 1341 ضمن انتقاد از رفراندم انقلاب سفید و بعدها حمایت از امام خمینی، محکوم کردن سرکوب قیام 15 خرداد و اتخاذ موضع تند علیه رژیم، عملاً صف خود را از نیروهای لیبرال غیرمذهبی جدا کردند که همین امر منجر به دستگیری رهبران آن و رکود نهضت گردید.
هر چند نهضت آزادی سازمانی بود که طیفی از نیروهای مذهبی – ملی را در خود جمع کرده بود و شرایط مبارزه، زمینه طرح موضوعات عقیدتی را به صورت دقیق و شفاف ایجاب نمی‌کرد، اما بتدریج در سالهای بعد این مواضع شفافتر شد. به طور که می‌توان طیفهای فکری مختلفی را در نهضت آزادی مورد شناسایی قرار داد که بعد از انقلاب این مرزبندیها شفافتر و باعث جدایی برخی نیروها از نهضت شد. اصولاً در درون نهضت آزادی نیز، جریانهای فکری مختلفی وجود داشت، به طوری که این نهضت را نمی‌توان یک جریان فکری واحد یا خط واحدی دانست. به گفته سحابی نهضت آزادی تشکیلات واحد با یک طرز تفکر نبود وافکار و گرایشهای فکری مختلفی در درون آن وجود داشت [مظفر1378 :257-253]
برخی از پژوهشگران،‌ این جریان را تحت عنوان جریان هواداران بازرگان و منتقدان وی طبقه‌بندی کرده‌اند[مظفر256:1378]. برخی دیگر از منتقدان جریانهای داخل نهضت آزادی، در واقع دو برداشت مختلف از اسلام و رفتارهای مذهبی داشتند که از آنها تحت عناوین جریان سیاسی و جریان مکتبی یاد می‌کنند [مظفر 202:1378]. حسن حبیبی، یکی از اعضای نهضت، معتقد است اصلاً دو خمیرمایه دارد و از اصل دو جریان وجود داشته است [مظفر202:1378].
به گفته وی گروهی عمدتاً توجهشان بیشتر به یک مبارزه ضداستبدادی بود و استبداد را عامل اساسی بدبختی دوهزار و پانصد ساله ایران می‌دانستند و کمتر بر مساله استعمار تاکید داشتند، اما گروه دیگر اصالت را به مبارزه با استعمار می‌داند [مظفر 204:1378و203]. وی برخی از اعضا در نهضت (همچون بازرگان) را واسطه پیوند بین این دو گروه می‌دانست [مظفر 203:1378].
فعالیت نهضت آزادی در داخل کشور در سالهای 1342 تا 1356 براساس مشی مسالمت‌آمیز و آگاهی‌بخش استوار بود و به انتشار تعدادی اعلامیه، بیانیه، نشریه و برگزاری برخی سخنرانیها و مجالس مختلف خلاصه می‌شد. فعالیت نهضت آزادی در خارج از کشور طی این مدت بیش از داخل بود و با صدور بیانیه به مناسبتهای گوناگون و انتشار تحلیهای سیاسی و نشریه‌ای تحت عنوان پیام مجاهد از سال 1351 به صورت ماهنامه فعالیت خود را ادامه می‌داد [خواجه سروی[1374: 97].
نهضت آزادی خارج از کشور هر چند دنباله نهضت آزادی داخل محسوب می‌شد اما قاطعانه‌تر عمل می‌کرد، از جمله فعالان آن در خارج کشور دکتر مصطفی چمران، شریعتی و یزدی بودند که با امام خمینی در نجف به عنوان رهبر مذهبی و سیاسی ارتباط نزدیکی داشتند. گرایش ضد مارکسیستی آنان نیز آنها را از گروههای چپگرای اسلامی دیگری مثل سازمان مجاهدین جدا می‌کرد.
نهضت آزادی خارج از کشور ارتباط نزدیکی با انجمن اسلامی دانشجویی – اسلامی خارج از کشور دانست که توسط دانشجویان مذهبی در مقابل تشکیلات غیرمذهبی کنفدراسیون اداره می‌گردید. از جمله عناصر آنها قطب‌زاده وبنی‌صدر بودند که سالهای بعد از انقلاب نقش مهمی برعهده داشتند [زیبا کلام 302:1375].
نهضت آزادی در آستانه انقلاب از انسجام و امکانات لازم برخوردار نبود. اعضا و هواداران آن به صورت پراکنده، اقداماتی را انجام می‌دادند. برخی اعضا به صورت پراکنده و با شدت علیه گرایشهای مارکسیستی برخی نیروهای سازمان مجاهدین خلق که در پی انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در سال 1354 به وقوع پیوست، موضع گرفتند [تاریخ معاصر ایران: 1-5]. این نیروهای در یک هسته سه نفری کاملاً مخفی شامل بازرگان،‌ محمدتوسلی و یکی از همفکران نهضت، مهندس میرحسین موسوی وظیفه داشتند با تهیه و منتشر ساختن تحلیهایی در قالب اعلامیه‌های مختلف جلوی تاثیرات نامطلوب این انحرافات را بگیرند. این اعلامیه‌ها و با نامهای متسعار مختلفی از جمله مسلمان آگاه، دانشجویان دانشگاه، دانشجویان مسلمان، مسلمانان متعهد، و غیره بین سالهای 1354 و 1356 در دانشگاهای مختلف بین دانشجویان توزیع می‌شد [شادلو210:1379].
دسته‌ای دیگر از این نیروها از اوایل سال 1356 دست به تشکیل هسته‌های مخفی برای روشنگری نسل جوان و دانشجویان زدند و مهمترن اقدام این گروه انتشار و توزیع نشریه‌ای به نام جنبش مسلمان ایران و در سال 1357، نشریه‌ای تحت عنوان اخبار جنبش اسلامی بود [شادلو 210:1379].
با اوجگیری انقلاب اسلامی، نهضت آزادی با حمایت از امام خمینی به مبارزه با رژیم پرداخت و با افزایش تماس و همکاری با روحانیت؛ تلاشهای خود را در راستای تحقق انقلاب اسلامی افزایش داد و امام خمینی در آستانه پیروزی، به مهندس بازرگان و یدالله سحابی برخی مسئولیتها را واگذار کرد و در نهایت نیز برخی اعضای این گروه نقش مهمی را در شورای انقلاب ایفا کردند. با انتخاب بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت، نقش این گروه در دولت بعد از انقلاب بشدت افزایش یافت.
6- سازمان مجاهدین خلق و گروههای سیوسیالیست اسلامگرا
در سالهای دهه 20 گروهی از جوانان مذهبی که باگروههای سیاسی ملی همکاری می‌کردند، گرایشهای عدالت‌خواهانه داشتند. آنها تا حد زیادی تحت تاثیر عقاید سوسیالیستی بودند و می‌کوشیدند تا آموزه‌های عدالتخواهانه اسلام را با سوسیالیسم انطباق دهند. گروه موسوم به «سوسیالیستهای خداپرست» محصول چنین گرایشها و تلاشهایی بود. این گروه که از سوی دانشجویان و روشنفکران مذهبی نظیر جلا‌ل‌الدین آشتیانی و محمد نخشب پایه‌گذاری شد، در مباحث و نوشته‌های خود می‌کوشیدند تا در ابتدای امر ثابت کنند که اسلام دین عقب‌مانده و متعلق به جوامع عقب‌مانده نیست، بلکه دینی است پویا و متعلق به همه زمانها و مکانها و البته این فهم مسلمانان از این دین است که باید پویا، متکامل و متناسب با زمان باشد. در مرحله دوم اینکه، سوسیالیسم در انحصار مارکسیستها نیست و هدف اسلام نیز برقراری یک جامعه عادلانه سوسیالیستی است [نکوروح 1377: 25-22].
خداپرستان سوسیالیست مدتی با حزب ایران همکاری کردن اما در سال 1331 از این حزب جدا شدند و با نام «جمعیت آزادی مردم ایران» به فعالیت خود ادامه دادند. آنها از حامیان پرویا قرص مصدق بودند و بعد از کودتای 28 مرداد نیز در تشکیل نهضت مقاومت ملی و سپس تشکیل جبهه ملی دوم نقش فعالی داشتند. پایگاه آنها را عمدتاً جوانان مذهبی تشکیل می‌داد [راضی 1376 ش 18: 168-156]. آنان از سال 1342 به بعد همچون بسیاری دیگر از گروههای سیاسی مخالف رژیم به فکر مبارزه مسلحانه افتادند و با عنوان «جنبش انقلاب مردم مسلمان ایران»(جاما) به تجدید سازمان خود پرداختند. اما همچون دیگر گروههای سیاسی مشابه سریعاً توسط دستگاههای امنیتی در سال 1344 شناسایی و متلاشی شدند. رهبران آن نیز به زندان افتادند و برخی از عناصر باقی مانده، بعد از تشکیل سازمان مجاهدین خلق به آن سازمان پیوستند. با وقوع انقلاب، جاما فعالیت خود را از سر گرفت و رهبر آن (دکتر سامی) در دولت موقت پست وزارت بهداری را به عهده گرفت. بعد از متلاشی شدن جاما فعالیتهای آن به همراه گروههای همفکر و مشابه دیگری نظیر «جنبش مسلمانان مبارزهـ»- که گروهی منشعب از جاما بود – به رهبری دکتر پیمان به صورت بسیار محدود ادامه پیدا کرد.
1-6- سازمان مجاهدین خلق تا سال 54
از دهه 40 به بعد پر سر و صداترین گروه سیاسی مرتبط با جریان چپگرای اسلامی «سازمان مجاهدین خلق» بود. این سازمان در سال 1344 به وسیله گروهی از جوانان مذهبی دانشگاهی که سابقه فعالیت در نهضت آزادی داشتند، تاسیس شد. بنیانگذاران اولیه آن سه نفر از دانشجویان دانشگاه تهران به نامهای حنیف‌نژاد، سعید محسن و بدیع‌زادگان بودند. آنان بعد زا 15 خرداد 1342 به این نتیجه رسیدند که ادامه این مبارزات سیاسی به صورت مسالمت‌آمیز، غیرحرفه‌ای و غیرمتشکل بی‌فایده است. آنها همچنین ضعف نیروهای سیاسی مذهبی را در فقدان چهارچوبهای نظری و ایدئولوژی منسجم و استراتژی مشخص و مناسب برای مبارزه می‌دانستند [سازمان مجاهدین خلق ایران بی‌تا]. بر این اساس بنیانگذاران اصلی سازمان، به برپایی کلاسهای آموزشی (انقلابی – ایدئولوژیک) شامل مباحث ایدئولوژی، اقتصاد، سیاست و تشکیلات و جذب جوانان مستعد و دارای زمینه‌های مذهبی اهتمام نمودند (علوی1379: 82،23،].
با این اقدامات،‌ هسته اولیه کم‌کم از تهران به دیگر استانها گسترش یافت و در اصفهان،‌ شیراز و تبریز نیز سلولهایی تشکیل شد. همچنین، تعداد از اعضا جهت آموزش فنون جنگ چریکی به اردن و سازمان آزادیبخش فلسطین اعزام شدند.
بنیانگذاران سازمان از یکسو تحت تاثیر تفسیرهای نوگرایانه و علم‌پسندانه رهبران نهضت آزادی (از عقاید آموزه‌های اسلامی) و از سوی دیگر متأثر از تجربیات انقلابیون مارکسیست در نقاط مختلف جهان بودند. آنها ضمن رد ماتریالیسم فلسفی مارکسیسم، آموزه‌های تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این مکتب را همچون یک علم انقلاب قابل استفاده می‌دانستند. به ویژه در جزواتی که در سالهای اولیه تشکیل این سازمان از سوی رهبران آن منتشر شد، قواعد دیالتیک را همان‌گونه که از سوی مارکسیستها بیان شده بود، به عنوان روش شناخت مسائل اجتماعی پذیرفتند. همچنین نظریه تکامل اجتماعی بر مبنای پذیرش اصل تضاد طبقاتی (آنگونه که در متون مارکسیستی مطرح بود) نیز مورد قبول آنها واقع شد. بنا به نوشته‌های رهبران سازمان، جامعه بشری از میان تعارضات و مبارزات اجتماعی و طبقاتی به سوی برقراری یک «جامعه بی‌طبقه توحیدی» حرکت می‌کرد و این سیر تا زمان آخرین پیامبرمرسل(ص) توسط پیامبران دنبال می‌شد و از آن به بعد توسط انقلابیون موحد دنبال می‌شود [سازمان مجاهدین خلق ایران 4:1375] . نخستین اثر تئوریکی سازمان مجاهدین، راه حسین، نوشته احمد رضایی بود. بحث اصلی کتاب نظام توحیدی مورد نظر پیامبر(ص)، نظام مشترک‌المنافع کاملاً وابسته‌ای بود (زیرا تنها خدا را پرستش می‌کرد و جامعه بی‌طبقه‌ای بود) که برای اصلاح کل مردم گام برمی‌داشت. از دیدگاه رضایی ائمه شیعه به ویژه امام حسین(ع) علیه زمین‌داران فئودال و سرمایه‌داران تاجر استثمارگر و همچنین خلفای غاصبی که به هدف راستین نظام توحیدی خیانت کرده بود، قیام کرد. به نظر مجاهدین و رضایی، این وظیفه همه مسلمانان است که به منظور برقراری جامعه‌ای بی‌طبقه و نابودی هرگونه ظلم به‌ویژه امپریالیسم سرمایه‌داری، استبداد و روحانیت محافظه‌کار مبارزه را ادامه دهند ‍]رضایی75:1350].
از لحاظ استراتژی و شیوه مبارزه، مجاهدین خلق مبارزه مسلحانه را تنها راه «شکستن سد یاس و ترس» و «شکستن جو پلیسی» و فراهم کردن شرایط برای توده‌ای کردن مبارزه می‌دانستند؛ اما بر خلاف رهبران اولیه، فداییان خلق، شهرها را برای شروع چنین مبارزه‌ای مناسبتر از روستاها می‌دانستند [سازمان مجاهدین خلق ایران 66:1358].
مجاهدین همچون دیگر گروههای سیاسی چریکی،‌ در اولین عملیات خود شناسایی و مورد هجوم نیروهای امنیتی قرار گرفتند.
سازمان در سال 1350 تلاش کرد تا اقداماتی را به منظور بر هم زدن جشنهای پر خرج 2500 ساله شاهنشاهی انجام دهد. به همین منظور اقدام به بمب‌گذاری در تاسیسات برق تهران و تلاش برای ربودن یک هواپیمای شرکت ایران نمود. به دنبال آن نُه تن از مجاهدین دستگیر شدند، که یک نفر از آنان بی‌اثر شکنجه اطلاعاتی را به ساواک داد که به دستگیری شصت و شش عضو دیگر انجامید، طی ماههای بعدی همه اعضای اولیه کادر رهبری دستگیر یا اعدام شدند و یا در درگیریهای خیابانی جان خود را از دست دادند [آبراهامیان606:1377].
به دنبال این ضربات، بقایای سازمان با برخورداری از حمایت برخی محافل سیاسی و مذهبی از جمله برخی از روحانیون فعال ضدرژیم و تعدای از بازاریان به بازسازی سازمان و فعالیتهای خود دست زده بودند؛ موفق شدند گروهی از جوانان دانشجو را جذب کنند و سازمان دهند و به چند عملیات نظامی دیگر علیه حکومت دست یازند.
مجاهدین با بسیاری از روحانیون مبارزه، اعضای نهضت آزادی و بازاریان مسلمان، ارتباط فکری و مالی داشتند و از میان جوانان همین گروهها نیرو جذب می‌کردند. بدیهی بود به دلیل اعتقادات اسلامی این گروه، جاذبه بسیاری نسبت به آنها،‌در میان جوانان مسلمانی که گرایشهای سیاسی داشتند، ایجاد شود.
در این زمان شهرت مجاهدین به مثابه مبارزان مسلمان چنان گسترش یافته بود که سایر جریانات مبارزه را تا حدودی تحت شعاع قرار داده و بسیاری از روحانیون و مبارزان مسلمان با طیب خاطر به آنان مدد می‌رساندند. به ویژه ارتباط نزدیک خانواده‌های آنان با آیت‌الله طالقانی و مجامعی همچون مسجد هدایت و حسینیه ارشاد بر دامنه جذابیتشان می‌افزود و از این رو کمکهای مالی بازاریان، روحانیون و سایر مسلمانان انقلابی همچنان در اختیارشان قرار می‌گرفت [رضوی بی‌تا:75]. در این مقطع به رغم اینکه بسیاری از مسلمانان انقلابی از سازمان حمایت می‌کردند اما یکی از استثنائی‌ترین برخوردها، برخورد امام خمینی با آنان بود. با این حال تلاش بسیار مجاهدین و برخی از روحانیون که کتباً از امام خواستار تایید سازمان بودند، امام هیچ‌گاه مستقیم یا غیرمستقیم جریان مجاهدین را مورد تایید قرار نداد.
پس از وقایع سال 1354 حکمت این رفتار و حتی برخوردهای سرد امام با جریان مجاهدین بر همگان مکشوف و مشخص گردید. به ویژه آنکه دو تن از رابطان سازمان (حق‌شناس و روحانی) با امام خمینی از فعال‌ترین مارکسیستهای بعدی سازمان محسوب شدند [روحانی1374 ج 642:3؛ رضوی بی‌تا.77].
با از بین رفتن کادر اولیه مجاهدین در سال 1350 گرایش به مارکسیسم در سازمان گسترده‌تر گردید. آثار و متون مارکسیستی بخش قابل توجهی از برنامه آموزش سازمان را در سالهای اولیه دهه 50 تشکیل می‌داد. دو گانگی فکری بین اسلام و مارکسیسم که به تدریج در سازمان ریشه دوانده بود، رشد کرده و سرانجام با بیرون رانده شدن اسلام از سازمان این تضاد به نقطه پایانی خود رسید‌‍‍[زیباکلام264:1375].
بررسی دقیق آثار تئوریک مجاهدین، مشتمل بر جزوه شناخت، اقتصاد به زبان ساده، تفسیر سوره توبه، راه حسین، تکامل و راه انبیا راه بشر، نشان‌دهنده آن است که این جریان مشکلات و تعارضات شدید تئوریک را در ذات خود پرورش داده و با رشد این نارسایی تئوریک، سرانجام سازمان به این نتیجه رسید که باید اسلام را رها کند و مارکسیسم را محور کار خود قرار دهد که این امر صدمات بسیاری را به سازمان و کل جنبش انقلابی و اسلامی ایران وارد ساخت. استنادات رهبران اولیه مجاهدان به قرآن، نهج‌البلاغه، تاریخ اسلام و ایران، صرفاً خصلت صوری داشته و کیفیت و جوهر آن با آثار آیت‌‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و مانند ایشان که ادعای پیروی از آنان را داشته‌اند، به وضوح متفاوت بود. براساس نظر دکتر حمید عنایت، «جسارت مجاهدین» در این تلفیق ایدئولوژیک به شدت از به کار گرفتن ماتریالیسم دیالکتیک در تفسیر قرآن و بعضی از فراز و نشیبهای زندگی پیامبر(ص)، علی(ع) و امام حسین(ع) مشهود است. کاری که آنها کرده‌اند این است که این مفهوم و مقولات فرعی را به عنوان یک ابزار تحلیلی به کار می‌بردند بی‌آنکه اساساً اسمی از آن به میان آورند. بدین‌سان مفهوم سنت‌الله را کمابیش به معنای «قانون تکامل»، یکی از قوانین علمی و اساسی جهان آفرینش به کار می‌بردند و می‌گفتند هر پدیده‌ای که نتواند خود را با این سنت همپا بگرداند، محکوم به نابودی است. برای مثال، نظام سرمایه‌داری و جهان امپریالیسم از آنجا که دیگر هماهنگ با واقعیتهای حیاتی جامعه بشری نیست، دشمن و آنتی‌تز خود یعنی طبقه کارگر و زحمتکش را در بطن خود می‌پروراند و سرانجام با انقلاب توده‌های تحت ستم، قدرت غول‌آسای سرمایه‌داری از بین خواهد رفت و طبقه کارگر وارث قدرت، وسایل تولید و وارث زمین خواهد شد [عنایت13632: 267 - 266]. در مهرماه سال 1354 ناگهان بیانیه‌ای از سوی گروهی از مجاهدین مبنی بر تغییر ایدئولوژیک سازمان انتشار یافت. البته رهبری و اکثر مسئولان سازمان، عملاً از اواخر سال 1353 مواضع مارکسیستی را پذیرا شده بودند، اما در مهرماه 1354 سازمان با انتشار بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک، به طور رسمی پذیرش مارکسیسم – لنینیسم را اعلام کرد [سازمان مجاهدین خلق ایران 16:1354]. در این بیانیه گفته شده بود:
پس از چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بحث و گفتگوی ایدئولوژیکی بدین نتیجه رسیده‌ایم که مارکسیسم تنها فلسفه واقعی انقلاب است. در آغاز گمان می‌کردیم می‌توانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم اینک دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است... ما مارکسیسم را انتخاب کردیم زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه کارگر زیر سلطه است. از آنجا که اسلام به دلیل اعتقاد به خدا، نبوت و قیامت نمی‌تواند در ردیف نیروهای بالنده اجتماعی بشر و زمینه‌ساز پیروزی‌نهایی زحتمکشان و مستضعفان (کارگر – دهقان) بر نظامات طبقاتی استثماری بوده و جامعه تولیدی بی‌ظلم و ستم و بی‌طبقات را عملاً بر پا سازد، پس اجتماع توحیدی و نفی کامل هرگونه بهره‌کشی و ظلم و ستم اعتقاد و باور عینی قابل حصول در اسلام نیست [سازمان مجاهدین خلق ایران1354: 241 - 246].
به این وسیله سازمان تحول ایدئولوژیکی خود از اسلام به مارکسیسم را اعلام کرد. سازماندهی این دگرگونی در داخل سازمان به مساعی و همکاری دو تن از اعضای سازمان به نامهای تقی شهرام و بهرام آرام میسر گردید. با کشته شدن رضایی در درگیری با پلیس در سال 1352 و فرار تقی شهرام از زندان، رهبری سازمان به دست او و بهرام آرام افتاد که دارای گرایشات مارکسیستی بودند و سازمان را نیز به آن سمت هدایت کردند [علوی 1379: 91]. با این حال بسیاری از اعضای کادرها و هواداران مجاهدین، از این جریان که به اعتقاد آنها خنجری از پشت و مظهر اپورتونیسم و فرصت‌طلبی بود تمکین نکردند و بر ایمان و اعتقاد دینی خویش پای فشردند. معروفترین افرادی که در برابر جریان مارکسیستی پایدار ماندند، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف بودند.
در روز 17 شهریور 1354 آرام و شهرام همراه با چندین تن از دیگر همفکران و یاران سازمانی، شریف واقفی و صمدیه لباف را ربوده و مبادرت به قتل آنها نمودند صمدیه در حالی که زخمی شده بود، گریخت اما به زودی دستگیر و در دیماه همان سال اعدام شد. اما شریفی واقفی در چنگال آنان ماند و کشته شد و جسدش را در یکی از مراکز جمع‌آوری زباله به آتش کشیدند [رضوی بی‌تا:79]. در تیرماه سال 1354 سران دستگیر شده سازمان طی یک مصاحبه تلویزیونی رسماً و صراحتاً اعلام کردند که هم خود مارکسیست بوده‌اند و هم سازمان را عملاً مسلح به ایدئولوژی و عقاید مارکسیستی کرده‌اند. آنان تشریح نمودند که سالهاست مارکسیست شده‌اند و افکار و اندیشه‌های مارکسیستی را تحت عنوان «مارکسیست علم مبارزه» و یا در پوشش تعالیم اسلامی به اعضا و کادرهای سازمان آموزش می‌داده‌اند. در میان بهت و ناباوری بینندگان به خصوص صدها مسلمان معتقدی که هستی خود را به پای سازمان ریخته بودند، رهبران سازمان در مصاحبه خود اعتراف نمودند که آن دسته از اعضای سازمان را که به اسلام وفادار مانده و در مقابل مارکسیست شدن رهبری اعتراض کرده بودند، به قتل رسانده‌اند[زیبا کلام264:1375].
وحید افراخته یکی از رهبران مارکسیست شده سازمان مجاهدین، پس از دستگیری مبادرت به همکاری با ساواک کرد و اطلاعات باور نکردنی، حیرت‌انگیز و بسیاری را در اختیار ساواک قرار داد. دستگیری افرادی همچون آیت‌الله طالقانی و حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، فقط گوشه‌ای از تبعات این امر بود [رضوی بی‌تا:80].
پس از این وقایع جایگاه سازمان مجاهدین در بین نیروهای مذهبی به شدت متزلزل شد زیرا فقط به دلیل تصویر مذهبی که از مجاهدین به وجود آمده بود، آنها قادر شدند، جدا از اقشار دانشجویی و فارغ‌التحصیلان، در میان بازاریان، روحانیت و کسبه نیز نفوذ کنند. از دید بسیاری از هواداران که خانه و زندگی و هستی خود را در اختیار سازمان قرار می‌دادند، مجاهدین جلوه‌هایی از تشیع انقلابی و اسلام و مبارزه راستین بودند.
البته در این میان، جریانها و شخصیت‌های مذهبی‌ای وجود داشتند که از همان ابتدا و به تدریج نظریات مجاهدین گسترش بیشتری می‌یافت، حداقل بخشهایی از این افکار و برداشتهای مذهبی به نظرشان انحرافی می‌آمد، اما شرایط به گونه‌ای بود که به نظر می‌رسید اصلی‌ترین و عمده‌ترین هدف مبارزه، فقط مبارزه با رژیم شاه است، در چنان شرایطی طرح مسائل ایدئولوژیک آن هم پیرامون مجاهدین که آن چنان در عرصه مبارزه با رژیم آمریکایی شاه، مجلس آرایی می‌کردند، عمل انحرافی و حتی مشکوک به نظر می‌رسید و حرکتی بی‌موقع و نامناسب تلقی می‌گردید. اما به دنبال اعترافات رهبران دستگیر شده مجاهدین در تابستان 1354 مبنی بر مارکسیست شدن، تقدس مجاهدین شکسته شد. آنچه خشم نیروهای مذهبی را افزایش می‌داد، فقط این نبود که رهبری و سازمان‌ از سالها قبل مارکسیست شده و امکانات و تجهیزاتی که به نام اسلام در اختیار سازمان قرار گرفته بود، صرف اشاعه مارکسیست کرده بودند؛ بلکه اعلام همبستگی تعدادی از اعضای سازمان درداخل سازمان‌ با مارکسیستها بود. آنان از اعتقادات مذهبی خود دست کشیده و رسماً اعلام نمودند که مارکسیست شده‌اند. برخی از آنها قبل از اعلام مواضع رهبری، مارکسیست شده بودند اما بنابر مصلحت اعلام نکرده بودند و برخی نیز آن چنان معتقد و مقید به اطلاعت از رهبری بودند که با تغییر مواضع رهبری، اطاعت از آنان را بر خود واجب می‌دانستند و همچین نیروهایی که از دیر باز با نظریات مجاهدین مخالفت داشتند، اکنون دیگر قادر نبودند جلوی بروز علنی مخالفتهایشان را بگیرند.
تحولات و ضربه سال 1354 از داخل سازمان برای ساواک بسیار ارزشمند بود و موفق شد با استفاد از آن ضمن دستگیری بسیاری از کادرها و اعضای سازمان و اطلاعات به دست آمده از آنها در مورد نیروهای اسلامی، به سرعت سازمان را از هم فروپاشند. ظرف چند ماه بقایای نیروهای سازمان اعم از مارکسیست و مسلمان به چنگ ساواک گرفتار شدند و از اواسط سال 1355 دیگر عملاً سازمانی وجود نداشت [زیباکلام بی‌تا:267].
در هر صورت بحران ایدئولوژیک درون سازمان اثرات مهمی در فرهنگ سیاسی نیروهای اسلامگرا باقی نگذاشت، این رویداد افزود بر تشدید فرقه‌گرایی سیاسی – ایدئولوژیک در درون سازمان، موجب ایجاد انشعابات مختلف در بین نیروهای عدالتجوی اسلامی (چپ) گردید و قطب‌بندی و تخاصم میان انها را شدت بخشید. این قطب‌بندی و تخاصم در سالهای بعد از انقلاب اثرات خود را بر فضای سیاسی ایران باقی گذاشت.
2-6- صف‌بندی جدید نیروها بعد از تحولات سال1354
به دنبال تحولات سال 1354، بسیاری از نیروهای مذهبی خواهان پایان «اتحاد استراتژیک» با مارکسیستها شدند. در واقع انزجار از عملکرد مارکسیستها آن چنان بالا گرفته بود که حتی برخی از نیروهای مذهبی معتقد بودند مبارزه با مارکسیستها از مبارزه با رژیم بهتر است. با وجود این مسعود رجوی و همفکرانش که رهبری مجاهدین درون زندان را در دست داشتند، مخالف جدا شدن از مارکسیستها بودند و هنوز بر روی «اتحاد استراتژیک» و زندگی اشتراکی با آنها پافشاری می‌کردند. بعلاوه در محکومیت رهبر مارکسیست شده سازمان نیز تعلل ورزیده و عملاً حاضر به تفبیح صریح و قاطع آنان نبودند. رهبر نه تنها حاضر نبود بپذیرد که روند مارکسیست‌گرایی در سازمان نشان‌دهنده حضور مشارکت فکری ریشه‌دار در سازمان است بلکه این جریان را صرفاً حرکت یک عده عناصر اپورتونیست و فرصت‌طلب میدانست که تحت شرایط خاصی که پیش آمده بود، توانسته بودند از امکانات سازمان استفاده کنند. هر چیز دیگر بیش از این دید رهبری مجاهدین در زندان، انحراف از آرمان اصلی محسوب می‌شد که همانا مبارزه با رژیم بود. طرح مسائل عقیدتی از نظر آنان مترادف بود با ریختن آب به آسیاب دشمن. اما واقعیت این بودکه حتماً در همین واکنش مختصری هم که رهبری مجاهدین در زندان در قبال مارکسیست شدن سازمان نشان داده بود، باز رگه‌هایی از مارکسیست‌گرایی به چشم می‌خورد [زیباکلام270:1375].
استدلال همیشگی مجاهدین درباره اینکه همه چیز باید تحت‌الشعاع مبارزه قرار گیرد و سعی آنها در وضع و رجوع آنچه پیش‌آمده بود بی‌نتیجه ماند. برای بسیاری از نیروهای مذهبی سرخورده از عملکرد مارکسیستها، توجیهات رهبری مجاهدین دیگر ثمربخش و موثر نبود. سرانجام دامنه اختلاف به روحانیون درون زندان کشانده شد و تعدادی زیادی از آنها خواهان تعیین مرزبندیهای مشخص با مارکسیستها بودند.
صدور فتوا و جدایی بین نیروهای اسلامی و مارکسیستها صرفاً بخشی از تبعات ضربه سال 1354 بود. بروز انشعاب و جداییهای متعدد در میان نیروهای مذهبی درون زندان، نتیجه دیگر این جریانات بود. برخی از شخصیتهای مستقلتر مرتبط با مجاهدین همچون مرحوم محمدعلی رجایی، مهندس عزت‌الله سحابی، بهزاد نبوی کاملا از آن جدا شدند و برخی نیز انشعاب کردند.مهمترین واقعه‌ای که در حول و حوش این موضوع رخ داد، صدور بیانیه‌ای از سوی چندتن از روحانیون نامدار و بسیار سرشناس مبارزه بود. محتوای این بیانیه، ضربه سختی به جریان مارکسیستی و افشای عملکرد آنان در میان زندانیان مسلمان و حتی خارج از زندان محسوب می‌شد[زیباکلام271:1375].
این بیانیه که در واقع حکم یک فتوای فقهی و طبعاً یک تکلیف شرعی را داشت بنا به گفته آیت‌الله طالقانی برای جلوگیری از سوءاستفاده رژیم مکتوب نگردیده بود، بلکه دیگران وظیفه داشتند که این فتوا را به دیگران ابلاغ کنند[روحانی 1374 ج727:3]. زمان صدور فتوا همزمان با بیانیه‌ای است که در اواخر اسفند سال 1354 [رضوی بی‌تا:124] توسط آیت‌الله عظام طالقانی، ربانی شیرازی، مهدوی کنی، انواری، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی صادر گردید و طی آن، خواستار حفظ مرزبندی بین مسلمانان و مارکسیستها در داخل و خارج زندان شدند [هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی ج660:2]. متن منتشر شده آن چنین بود:
باسمه تعالی با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدین‌وسیله آنان به دست می‌آوردند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امو موجب زیانهای جبران‌ناپذیری خواهد شد [روحانی 723:1374].
صدور این فتوا، ریشه‌های بسیار دیگری نیز داشت، اساساً تنازعی پنهان بین مذهبی‌ها و کمونیستها در دهه پنجاه به وجود آمده بود که ریشه در مسائل دهه‌های قبل تا از این زمان داشت. مذهبیها پایبندیهای اخلاقی و اجتماعی ویژه‌ای داشتند [رضوی بی‌تا:123]. در پی صدور فتوا، صف‌بندیهای درون زندان شفافتر گردید و نیروهای اسلامی با تمرکز و وحدت بیشتری به فعالیت پرداختند. در این شرایط که نسبت به همکاری برخی مجاهدین مارکسیست شده با ساواک کینه‌های بسیاری به وجود آمده بود، روحانیون به مسائل ایدئولوژیک توجه بیشتری مبذول می‌کردند. از جمله در زندان در زمینه تفسیر معرفت‌شناسی و مسائل اساسی فلسفه و جهان‌بینی اسلامی، جلسانی از سوی روحانیونی همچون آیت‌الله طالقانی، حجت‌الاسلام شیرازی، محمدعلی گرامی و هاشمی رفسنجانی برگزار می‌شد. در خارج از زندان نیز در زمینه تألیف کتب جدید دینی، دکتر بهشتی، دکتر باهنر، مطهری و عده‌ای دیگر از روحانیون موج جدیدی از اندیشه مباحث دینی به راه انداخته بودند [رضوی بی‌تا:126]. از سوی دیگر، جمعی از نیروهای قبلی هوادار سازمان، گرد لطف‌الله میثمی، یکی از رهبران افراد مارکسیست نشده سازمان که در جریان انفجار بمبی که خود ساخته و نابینا شده بود، آمدند. گروههای پراکنده و کوچکتری نیز همچون «صلواتیون» و «اعتراضیون» از مجاهدین جدا شدند. بیرون از زندان وضع نیروهای اسلامی بهتر نبود [زیباکلام270:1375]. شمار دیگری از گروههای کوچک همچون «منصورون»، «فلق»، «حدیده»، ‌«فجر اسلام»، «موحدین»، «صف»، «ابوذر»، «االفلاح»، «مهدویون» که به گونه‌ای پراکنده و نوعاً در شهرستانها تشکیل شده و با مجاهدین در ارتباط بودند، همکاری خود را با سازمان قطع کرده و به صورت پراکنده با روحانیت و امام خمینی ارتباط خود را ادامه دادند. این گروهها که تحولات ایدئولوژیک مجاهدین را نمی‌پذیرفتند برا مواضع اسلامی باقی ماندند و هفت گروه از آنها شامل گروههایی است به نامهای: واحد، توحیدی بدر، توحیدی صفا، الفلاح، فلق، منصورون و موحدین، بعد از انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند [سازمان مجاهدین خلق ایران 1359 ج1:مقدمه] و از مواضع امام خمینی و روحانیت انقلابی حمایت کردند و در تحولات سالهای اولیه انقلاب موثر بودند.
به دنبال این ضربات مجاهدین بعد از سال 1354 عملاً با سازمان متلاشی شده روبرو بودند، آنچه مانده بود عبارت بود از برخی اعضا و هواداران سازمان که در زندان به سرمی‌بردند. آنان به تدریج و در طی ماههای آذر و دی‌سال 1357 آزاد شدند. کادر رهبری سازمان نیز یک ماه مانده به پیروزی انقلاب آزاد شد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات