لذا شاهد آن هستیم که اندکی پس از هیاهوی رسانه ها و سخنان رئیس جمهور، در حاشیه ی شصت و هشتمین مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، رهبر معظم انقلاب در جریان سفر خود به استان خراسان شمالی، ضمن رد هر گونه مصالحه با استکبار آمریکا، فرمودند: «ما به پیروی از تعالیم اسلام، اهل تجاوز و تعرض به این و آن نیستیم، اما اهل کوتاه آمدن در مقابل هیچ متجاوزی هم نیستیم. ایشان در تبیین علل اتخاذ چنین رویکردی، به قدرت و صلابت ملت ایران اشاره فرمودند و ضمن یادآوری توانمندی های ملت ایران افزودند: «امروز ملت ایران در مقابله ی با دشمنان خود احساس قدرت می کند. این احساس قدرت، یک احساس کاذب نیست؛ یک احساس واقعی است؛ متکی به واقعیات است. این را دشمنان ما هم می دانند.»[1]
معظم له این سخنان را در شرایطی مطرح فرمودند که پیش تر نیز در باب مذاکره با آمریکا هشدار داده بودند که آمریکا به دنبال نابودی انقلاب و دستاوردهای آن است. ایشان در دیدار ماه رمضان خود با کارگزاران نظام در مردادماه 1390، ضمن بیان این موضوع، فرموده بودند: «مخالفت متقابل رژیم صهیونیستی و آمریکا با جمهوری اسلامی مخالفتی بنیانی است... مخالفت بنیانی در واقع مخالفت با موجودیت است و همان گونه که ما رژیم صهیونیستی را غاصب و جعلی و دچار فروپاشی حتمی و بدون تردید می دانیم، آن رژیم هم با موجودیت نظام اسلامی مخالف است... نگاه آمریکا به ما، با وجود همه ی حرف های آمریکایی ها درباره ی لزوم تغییر رفتار جمهوری اسلامی، نگاهی مبتنی بر نفی موجودیت نظام اسلامی است. ما نیز متقابلاً جنبه ی استکباری و ابرقدرتی آمریکا را مردود می دانیم و نفی می کنیم.»[2]
مجموع این مطالب بهانه ای شد تا در گذری هرچند کوتاه، به بررسی برهه های تاریخی طرح بحث رابطه با آمریکا بپردازیم. دورانی که برخی به زعم خود می پنداشتند مذاکره در فضای برابر و عادلانه امری است که آمریکایی ها به آن تن خواهند داد و قابل تحقق است، اما تجربه نشان داد بسیاری از برداشت ها دور از ذهن و »کودکانه« بوده است.
از ابتکار گفت وگوی تمدن ها تا اتهام محور شرارت
پس از انتخابات دوم خرداد 1376 فضای سیاسی و اجتماعی کشور دستخوش تغییراتی بنیادین شد که یکی از ثمرات آن استحاله ی شعار آرمانی ملت ایران در خصوص برائت از آمریکا بود. دولت اصلاحات قائل به تعامل و گفت وگو بود و در این مسیر می کوشید پیش قدم تنش زدایی در عرصه ی بین الملل باشد. لذا دستگاه رسانه ای وابسته به دولت وقت اندک اندک به سمت تحریف و تغییر شعار«مرگ بر آمریکا» رفت و کوشید با فرهنگ سازی، موضوع تعامل و زندگی در کنار آمریکا را جایگزین برائت از خوی استکباری این کشور کند.
این رویکرد با تصویب پیشنهاد ایران برای نام گذاری نخستین سال هزاره ی جدید میلادی به نام »گفت وگوی تمدن ها« شدت دوچندانی پیدا کرد، اما دیری نپایید که پاسخ طرف مقابل با خطابه ی تاریخی و موهن بوش پسر در کنگره ی آمریکا، آن هم با برابر شمردن نظام مردم سالار دینی ایران با دیکتاتوری کره ی شمالی و رژیم بعث عراق در محور شرارت جهانی، به گوش جهانیان رسید.اما آنچه برای مردم ایران و جهان اسلام باقی ماند رویکرد غیرسازنده ی غرب به تمدن ایرانی ـ اسلامی بود؛ تمدنی که کوشید صلح و آرامش را به جهانیان عرضه کند، اما با پاسخ غیرانسانی و خشونت بار غرب در عراق و افغانستان مواجه شد. لذا از این برهه به بعد بحث رابطه با آمریکا، که دوره ای تابلوی سیاسی جریانات اپوزیسیون نظیر ملی ـ مذهبی ها و نهضت آزادی بود و پس از آنان به اصلاح طلبان رسیده بود، به اغما رفت و با رای مردم در انتخابات تیر 84 آخرین میخ تابوت آن کوفته شد و انتظار می رفت تا پایان دولت عدالت محور دکتر احمدی نژاد همچنان مسکوت بماند.
فتنه 88؛ تجربه نزدیکی به آمریکا
سال 1388 فرارسید و بهار سیاسی آن با دید و بازدیدهای انتخاباتی 4 کاندیدای حاضر در عرصه ی انتخابات آغاز شد، اما در ابتدای این سال اتفاق سیاسی نادر دیگری نیز به وقوع پیوست و آن پیام تبریک اوباما به مناسبت نوروز ایرانی بود؛ پیامی که بسیاری را بر آن داشت تا از آن به عنوان فرصتی برای تجدید روابط سیاسی ایران و آمریکا یاد کنند.
اوباما در این پیام به صراحت گفت: »ما برای تاریخ، مردم و دولت ایران احترام قائلیم و حاضریم تمام موارد اختلافاتمان را بحث و بررسی و مشکل گشایی کنیم، اما تصمیم نهایی از شماست که آیا بر اختلافاتمان تاکید کنید یا بر موارد مشترکمان که هر 2 صلح و آسایش و پیشرفت برای مردمان می خواهیم. هر ملتی در تاریخ بر اساس آنچه می سازد و آباد می کند قضاوت خواهد شد و نه بر اساس آنچه تخریب و منهدم می کند.»[3]
لذا برخی کارشناسان سیاسی در تفاسیر خود، با اشاره به پیام اوباما به مردم ایران، مدعی می شدند فصل جدیدی از روابط سیاسی میان 2 کشور در راه است؛ فصلی که البته در آن برای احمدی نژاد و دولتش نقشی تعریف نشده بود. لذا در سایه ی انتقادات داخلی از احمدی نژاد و دولت وی، برخی اظهارات حاکی از آن بود که کاخ سفید روند عادی سازی روابط با تهران را به فرصت پس از انتخابات موکول کند.
بی تردید چنین نگرشی می توانست برای طرف مقابل نیز هزینه های مذاکره و امتیازات احتمالی نهفته در پس آن را کاهش دهد. لذا بحث رابطه با آمریکا تا برهه ی پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری معلق ماند، اما با آغاز ناآرامی های تهران، پیام های سیاسی واشنگتن به تهران رنگ وبویی دیگر به خود گرفت و لحن تهدیدآمیز و مداخله جویانه ی کاخ سفید سبب شد تا نه تنها بحث مذاکره با آمریکا به حاشیه رود، بلکه مسئله ی حمایت مادی و معنوی این کشور از اغتشاشگران به بحث روز مردم کوچه و خیابان تبدیل شود؛ به طوری که برای دولت آمریکا اذعان رسمی و علنی به آن، امری بدیهی و عادی تلقی می شد. لذا در جریان برگزاری اجلاس جی 8، در تاریخ 7 تیر 1388، رئیس جمهور آمریکا، ضمن حمایت آشکار از میرحسین موسوی، اظهار داشت: »موسوی به منشا الهام بخش آن دسته از هم وطنان خود تبدیل شده است که خواهان گشایش به سوی غرب هستند.»[4]
این در حالی بود که دولت اوباما حتی حاضر نشد همچون سال 88 پیام نوروزی را برای دولت و ملت ایران صادر کند؛ موضوعی که از نگاه رسانه های خبری ایران آن را می بایست در راستای تشدید اختلافات سیاسی میان 2 کشور در جریان ناآرامی های تهران خلاصه کرد.
لذا در یک جمع بندی کلی از رفتارشناسی دولت آمریکا در قبال تحولات سیاسی ایران و نیز واکنش جریانات سیاسی داخل کشور نسبت به مسئله ی عادی سازی روابط با آمریکا در مقطع حساس فتنه ی 88 می توان گفت که مشی مداخله جویانه ی این کشور و حمایت های غیرحقوقی آن از اخلالگران و قانون شکنان عاملی شد تا مشخص شود آمریکا در برهه های سرنوشت ساز کشوری قابل اعتماد نیست.
دولتی که مدعی عادی سازی روابط و ازسرگیری مناسبات و رفع اختلافات بود، تنها 4 ماه پس از پیشنهادات به اصطلاح سازنده و دیپلماتیک، رسماً از دشمنان و معارضان داخلی حکومت ایران حمایت کرده و این روند را به شکلی فزاینده تا به امروز ادامه داده است. او می پنداشت با سیاست یک بام و دو هوا می تواند، ضمن ایجاد اختلاف در میان مردم ایران، بستر جلب لایه هایی از جامعه ی ایران به سمت خود را تسهیل و تسریع کند و در عین حال هزینه ی مراوده و عادی سازی روابط با ایران را، به جای آنکه خود در پای میز مذاکرات بپردازد، دلباختگانش در کوچه و خیابان های تهران بپردازند.
به عبارت دیگر، آمریکا ترجیح داد، به جای آنکه خود مبدع مذاکرات باشد، طرفدارانی را در ایران بیابد، به نحوی که با تقویت آن ها بتواند از درون جامعه ی ایران بستری را برای طرح مسئله ی گفت وگو با آمریکا تبلیغ کند و دیگر نیازی به مذاکره با نظام جمهوری اسلامی ایران نداشته باشد.
اظهارات ناقص+ تفاسیر مغلوط= طرح مطالبات جدید
پرونده ی هسته ای ایران مرحله ای سخت و البته سرنوشت ساز را طی می کند. مرز گفت وگوهای طرفین امروز نه بر سر اجازه ی غرب برای تحقیق دانشجویان ایران در مباحث هسته ای، که بر سر به رسمیت شناختن حق غنی سازی در ایران است. بحث امروز ایران و غرب بر سر حق تامین داروهای درمانی یک میلیون بیمار ایرانی با اورانیوم غنی شده تا سطح 20 درصد است. لذا در چنین شرایطی شاهد آن هستیم که غرب امید و چاره ای جز دلبستن به شکست درونی در ایران ندارد.شاید به همین خاطر است که به تحریم های گسترده و غیرانسانی در حوزه های اقتصادی و حتی درمانی روی آورده اند و می کوشند تا از این طریق مردم ایران را به این نتیجه برسانند که نخست، تمامی مشکلات ایران به خاطر اثرات سوء تحریم هاست و دوم آنکه راه حل رفع این موانع توافق با غرب و جلب نظر آن در پرونده ی هسته ای است. حال اگر بتوانند در این مسیر اختلافی را نیز در میان مسئولان ایرانی ایجاد کنند که نتیجه بسیار دلخواه تر خواهد بود.
این درست همان رویکردی است که شواهدی از آن را می توان در مواضع اخیر مقامات غربی ملاحظه کرد؛ به طوری که پس از مصاحبه ی علی اکبر صالحی با نشریه ی «اشپیگل»آلمان و تحلیل این نشریه از سخنان وزیر خارجه ی ایران مبنی بر «آمادگی ایران برای سازش در پرونده ی هسته ای»، فیلیپ هاموند، وزیر دفاع انگلستان، در گفت وگو با نشریه ی انگلیسی «ابزواتور» چاپ لندن، ضمن اشاره به اینکه «درباره ی برنامه ی هسته ای هم اکنون در درون رژیم شکاف هایی ایجاد شده است» افزود: «تنها چیزی که می تواند رژیم ایران را به واکنش جدی وادارد فراهم آمدن شرایطی است که رژیم ببیند و یا احساس کند که موجودیتش در خطر است.»[5]
روزنامه ی «نیویورک تایمز» نیز چندی پیش، به نقل از یک مقام امنیتی رژیم صهیونیستی، مدعی شده بود که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، سیاست خود را نسبت به ایران عوض کرده است و بیش از آنکه به دنبال حمله ی نظامی به این کشور باشد، در پی تحریم های بیشتر ایران است.[6]
این مواضع در شرایطی مطرح می شود که ناآرامی های نقطه ای در بازار تهران، یک روز پس از نشست خبری رئیس جمهور، فضای رسانه های جهانی را به خود جلب کرد و آویگدور لیبرمن، وزیر خارجه ی رژیم صهیونیستی، را بر آن داشت تا پس از ابراز خرسندی سخنگوی وزارت امور خارجه ی آمریکا در خصوص اثرگذاری تحریم ها بر اقتصاد ایران و اظهارات بان کی مون مبنی بر «عواقب قابل توجه تحریم ها بر مردم ایران»، در مصاحبه با رادیو ارتش اسرائیل، مدعی شود:«بعد از بهار عرب، بهار ایرانی خواهد آمد. بی ثباتی نه فقط در تهران، که در تمامی کشور در حال انتشار است.»[7]
حال اگر به وضعیت موجود بخواهیم اظهارات ناپخته و گاه نارسا را بیفزاییم، تنها خروجی معقول معادله ی پیش رویمان افزایش سطح مطالبات در طرف مقابل خواهد بود؛ مطالباتی که برای غرب حد و حصری ندارد و تجربه ی تعلیق داوطلبانه ی فعالیت های غنی سازی در دوران اصلاحات نیز موید همین نکته است؛ چه آنکه در آن دوران حاصل توافق معروف به سعدآباد، اگرچه با موافقت و همراهی کلیت نظام و در راستای اعتمادزایی در عرصه ی بین الملل صورت گرفت، اما باعث جری شدن طرف مقابل و بازنگری در محاسبات سیاسی آن شد؛ به طوری که نهادهای تصمیم ساز غرب از آن به عنوان نشانه ای از ضعف ایران یاد کردند و خروجی نهایی کار آن شد که در مذاکرات هسته ای ایران با غرب، مقامات غربی یک گام جلوتر بیایند و گستاخانه تر از گذشته، خواستار تعطیلی مطالعات علمی در زمینه ی هسته ای شوند!
جمع بندی
رهنمودهای رهبر معظم انقلاب و مطالب فوق، گذاری تاریخی بر ابعاد و عوارض طرح رابطه با آمریکا، بدون توجه به پیش شرط ها و بسترهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن است؛ به طوری که ورود به مقوله ی مذاکره با این کشور می تواند آغازی بر یک پایان سیاسی باشد و بسان شوکران خوش نوش و البته جان کاه، مسیر آینده ی انقلاب را دگرگون کند.
لذا کسانی که در پی مذاکره با آمریکا و عادی سازی روابط با این کشور هستند و می پندارند این رهگذری امن برای عبور از مشکلات و نارسایی های داخلی است باید به این نکته توجه داشته باشند که آمریکا نه تنها دوستی قابل اعتماد نیست، بلکه مذاکره با آمریکا این کشور را در طرح خواسته هایش مستحکم تر و مطالباتش را افزون تر خواهد کرد، مگر زمانی که طرف مذاکره با آمریکا از قدرت و توانمندی متناسب و متناظر با آن برخوردار باشد؛ توانی که آمریکا قادر به انکار آن نباشد و در پای میز مذاکره این کشور را به رعایت قواعد مناظره مجبور کند.
کیهان