
زمانى که اتوفون بیسمارک در دهه هاى پایانى قرن نوزدهم میلادى با تاسیس امپراطورى آلمان لقب صدر اعظم آهنین را به خود اختصاص داد،هنوز مفهوم دیپلماسى از سوى تحلیلگران و عالمان سیاست مورد واکاوى قرار نگرفته بود.در آن دوران،ذکاوت سیاستمداران و داد و ستد هاى متعارف میان آنها تصویر نظام بین الملل موجود را شفاف مى ساخت. با پیشرفت علم روابط بین الملل و طرح مفاهیم جدید از سوى نظریه پردازان غربى ،”قابلیتهاى فردى سیاستمداران”در میان هنجارها و باید و نبایدهاى ساخته و پرداخته ذهن برخى نظریه پردازان محو گردید.از آن پس دیپلماسى تنها در میان نظریه ها و ایده هاى غرب محصور شد و روشنفکران کشورهاى جهان سوم نیز دچار آسیبهاى مزمنى در این مسیر شدند.به عبارت دیگر، عدم توانایى نظریه پردازان غربى در توجیه تئوریک تحولات نظام بین الملل طى دو سده اخیر سبب سرگردانى فکرى برخى روشنفکران مشرق زمین شد.مهم ترین آسیبى که از ناحیه تنوع نظریات رئالیستى و ایده آلیستى متوجه روشنفکران یا مدعیان روشنفکرى در مشرق زمین شد،مربوط به همزاد پندارى فرضیات متناقض و تلفیق آنها با یکدیگر بود.این آسیب به کرات در دوران حاکمیت 8 ساله اصلاحات (1376-1384)خود را عیان ساخت.
اخیرا آقاى محسن میردامادى در گفتگو با سایت باران به نکاتى اشاره کرده است که جملگى نماد سردرگمى اصلاح طلبان میان نظریات و واقعیات جارى در نظام بین الملل است:
“اگر آقاى خاتمى بر سرکار بود به گونه اى به حزب الله مشورت نمى داد که اعتبارش پس از جنگ تضعیف شود.همچنین آقاى خاتمى علاوه بر نزدیکى به حزب الله مورد اعتماد آقاى سنیوره هم بود!”
به راستى جمع دو مقوله محال چگونه در ذهن مدعیان اصلاحات به امرى ممکن تبدیل مى شود؟در شرایطى که اختلاف میان دو جریان 8 مارس و 14 مارس سبب توقف بیروت در نقطه صفر شده است،آقاى میردامادى از امکان جلب رضایت توامان جریان 14 مارس و حزب الله ،البته در صورت حضور آقاى خاتمى در راس معادلات سیاسى ایران خبر داده است!به راستى مصدر این تصورات غیر واقع بینانه را باید در کدام نقطه جستجو نمود؟در پى همین ساده انگاریها بود که در دوران حاکمیت اصلاحات ما توقف دستاوردهاى هسته اى خود را با چند سیگنال بى ارزش اروپایى معاوضه کردیم.اگر مدعیان اصلاحات معتقدند که جمع “حمایت از حزب الله”و”رضایت سنیوره”امکانپذیر است،پس چگونه در جمع “ادامه غنى سازى اورانیوم”و”تداوم مذاکرات با غرب”ناکام مانده و اولى را فداى دومى نمودند؟شاید بهتر باشد آقاى میردامادى و هم قطاران ایشان قبل از علنى سازى جمع و تفریقهاى درون ذهن خود کمى آنها را با واقعیات جارى در پیرامون خود تطبیق دهند.
آقاى میردامادى در قسمت دیگرى از اظهارات خود امتیاز دادن به طرف مقابل را نتیجه طبیعى دیپلماسى تهاجمى دانسته اند.البته در این که هر نوع دیپلماسى نتیجه اى وضعى و طبیعى دارد شک و شبهه اى وجود ندارد.اما تفسیر این نتیجه نباید به گونه اى مغرضانه و بر اساس سلیقه هاى شخصى افراد صورت گیرد.بر خلاف اظهارات آقاى میردامادی،اتخاذ دیپلماسى تهاجمى در قبال جهان امروز که انواع تهدیدات فرهنگى و نظامى در آن خودنمایى مى کند،نه تنها مستوجب دادن امتیاز به دیگران نیست،بلکه پشتوانه اى جهت کسب امتیاز در فضاهاى خالى موجود در نظام بین الملل است. آیا پیروزى دیپلماتیک دولت نهم در اجلاس شانگهای،تاسى پذیرى جریانهاى آزادیخواه جهان از مسلک سیاسى دولت ،تحدید شدید قدرت مانور آمریکا در برابرتهران،شکست فرهنگى نومحافظه کاران واشنگتن در دانشگاه کلمبیا،بسط روابط تهران و کشورهاى حاشیه خلیج فارس،خصوصا امارات ،قطر و کویت و...جز در سایه اتخاذ دیپلماسى تهاجمى در قبال غرب امکانپذیر بوده اند؟
در نهایت اینکه جریان اصلاحات سعى دارد از بار معنایى موجود در واژه تهاجم بهره بردارى نموده و “دیپلماسى تهاجمی”را به عنوان ناقض “تعامل با جهان امروز”معرفى نماید.این در حالیست که دیپلماسى تهاجمى مولد فضاهاى جدید تعامل با دیگران در عین حفظ منافع ملى و اقتدار منطقه اى و فرامنطقه اى ما در جهان است.از این رو ارائه تعاریف کاذب و دو پهلو از دیپلماسى تهاجمى نمى تواند در اصالت و ماهیت اصلى این نوع دیپلماسى پویا اختلالى ایجاد نماید.