
* حضرت آيتالله هاشميرفسنجاني، در سالروز پذيرش قطعنامه 598 به عنوان بزرگترين پيروزي سياسي تاريخ نظام از سوي امام راحل(ره) هستيم.براي تبيين دوباره از فرآيند تحقق ونتايج آن محضرتان رسيديم تا سخنان جناب عالي را به عنوان يکي از اصليترين امناي حضرت امام در طول سالهاي دفاع مقدس بشنويم و براساس رسالت رسانهاي خويش در جامعه منعکس نماييم. اولين موضوع درحوزه شکل گرفتن ديپلماسي عملگرا وهوشمند آن سالهاست که نظام موفق شد در سختترين گردنه سياسي تاريخ، از اجماع حاميان صدام، اجماع عليه صدام و از قطعنامههاي ضد جمهوري اسلاميايران، بزرگترين پل پيروزي سياسي نظام را در جنگ بسازد. در صورت امکان حضرتعالي براي مردم تصويري ميداني از اتفاقاتي که طي سالهاي آخر دفاع مقدس افتاد و شيب رو به صعود ومتوازني از ديپلماسي را ايجاد کرد تا به قطعنامه رسيديم، ارائه فرماييد؟
**بسمالله الرحمن الرحيم.تاريخ جنگ تا حدود زيادي براي مردم ما روشن است و طي اين سالها خيلي سخن گفتهاند، کتابها نوشته شده، فيلمها ساخته و ديده شده است و لازم نيست به اين موارد بپردازيم فکر ميکنم استراتژي مهم قضيه، بعد از فتح خرمشهر از طرف امام ارائه شد که يک راهنمايي براي بعد از آن بود که چه سياستي را پيش بگيريم. از لحاظ تاريخي در آن مقطع مباحثي داشتيم که کاملاً بين امام و نيروهاي نظاميبود. فرماندهان ارتش و سپاه چند روز پس از فتح خرمشهر در جلسهاي که به عنوان جلسه شورايعالي دفاع بود.خدمت امام رسيده بودند. من و آيتالله خامنهاي هم بوديم.
آن موقع من سخنگوي شورايعالي دفاع بودم.خرمشهر فتح شده بود ونيروهاي ما خيلي شاداب بودند. نيروهاي زيادي هم عازم جبههها ميشدند. عراقيها هم خيلي سرخورده بودند. طبيعي اين بود که در تعقيب نيروهاي فرار کرده بعثي وارد خاک عراق شده و آنها را درخاک خودشان منهدم کنيم. جلسه هم براي اين تشکيل شده بود که چه کار کنيم؟ امام در قدم اول هم با ورود به خاک عراق مخالفت کردند و هم با ختم جنگ. چون براي نظاميها يک مشکلي پيش آمده بود و با منطق آنها سازگار نبود. گفتند که عراق بفهمد ما پشت مرز ميايستيم و داخل خاک نميشويم با خيال راحت قواي خود را بازسازي ميکند. به علاوه مقدار زيادي هم از ارتفاعات سرشکن ما در غرب را اختيار دارد و ممکن است بار ديگر با تجربه بيشتر و حمايت ديگران به شکل ديگري حمله اش را آغاز کند.
* با اينکه شخصيت امام،زبان نظاميها را مقداري کُند ميکرد، ولي انصافاً کارشناسانه حرف زدند. گفتند: اينکه ما دشمن منهزم را تعقيب نکنيم و به آنها فرصت تجديد قوا بدهيم، با منطق نظامينميخواند. اگر ما بخواهيم جنگ را ادامه دهيم، نميتوانيم بگوييم که ما تا مرز ميآييم. بعد از اين ديگر دشمن چه مشکلي دارد؟
** امام هم با آن روحيه اي که داشتند، در مقابل منطق خاضع بودند وبا همه قاطعيتي که داشتند، منطق اينها را پذيرفتند و گفتند که راه ديگري انتخاب کنيد. چند دليل آوردند که نبايد وارد خاک عراق شويم که قبلاً هم گفته بودند. يکي اين بود که با ورود ما به خاک عراق، مردم عراق هم آن گونه که الان روحيه آنها با ماست،(چون مردم عراق درجنگ بيشتر طرفدار ما بودند و علاقه اي به صدام نداشتند) آن موقع حس وطنخواهي آنها باعث ميشود که پشت سر دولت و ارتش عراق بايستند. دوم اينکه دنياي عرب هم احساس خطر ميکند و روحيه ناسيوناليسم عربي گُل ميکند و براي عراق نيروي زيادي ميگذارند سوم هم اينکه جهان حاضر نيست اين گونه ببيند که ما عراق را تصرف کرديم.
همه اينها باعث ميشود که کار ما در جنگ مشکل شود. بعد هم يک دليل انساني و ديني را اضافه کردند و گفتند که مردم عراق دوستان ما هستند و ما در آينده با مردم عراق بايد کار کنيم و آنها هم به ما تکيه خواهند کرد. ما نبايد به مردم عراق صدمه بزنيم چرا که يکي از اهداف ما در ادامه نجات مردم عراق از دست بعثيان خون آشام بود.تا حال آنها به کشور ما آمده بودند و ما با آنها به عنوان متجاوزين ميجنگيديم. وقتي که به آنجا رفتيم مردم آسيب ميبينند اين به قسمت بعدي هم که ميخواهم بگويم، مربوط ميشود از اين جهت همه اينها در جنگ براي ما يک راهنما شد.
با پيشنهاد امام راه حلي انتخاب شد و ديگران هم قبول کردند و آن اين بود که اگر ميخواهيد وارد خاک عراق شويد و ضرورت دارد وارد شويم در جايي وارد شويم که مردم نباشند و يا خيلي کم باشند. شما چنين جايي را پيدا کنيد و وارد خاک عراق شويد تا هم قدرتتان را نشان بدهيد و هم خاطر دشمن راحت نشود. اين استراتژي شد که امام به ما دادند. در آن جلسه من و آيتالله خامنهاي بحثي نکرديم.
چون ما نظامينبوديم آنها بحث ميکردند. با اين جمعبندي از خدمت امام بيرون آمديم. متاسفانه بعداًً ما نتوانستيم اين نوار را پيدا کنيم و يا دفتر امام اين نوار را نداد چون ما دبيرخانهاي داشتيم و آقاي نظران مذاکراتمان را ضبط ميکرد و نگه ميداشت هروقت مراجعه کرديم گفت که من ندارم واقعيت آن جلسه اين بود.
بعداً طراحي همين شد که ما به سراغ جاهايي برويم که مردم آسيب نميبينند تا مدتي که من فرمانده جنگ نبودم دو، سه عمليات مثل رمضان و والفجر مقدماتي انجام شد که ناموفق بود. براي انجام آن چند عمليات هم، بين ارتش و سپاه که خيلي صميميبودند، اختلاف افتاد. چون هر دو ميخواستند خوب بجنگند ارتش ميخواست کلاسيک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگيري را انتخاب کرده بود و شيوه ديگري در جنگ داشتند. لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پيدا کرد که کسي در آنجا باشد و جنگ را فرماندهي و اين اختلافات راحل کند که من از سوي امام به عنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم.
با سران قوا در جلسات 5 نفري که داشتيم، مطرح کرديم و همه متفق بوديم که جنگ را بايد به صورتي خاتمه دهيم که ما از عراق گروگان بزرگي داشته باشيم تا هم خواستههايمان تامين شود و هم به اهداف خود در جنگ برسيم. اهداف متجاوزانهاي نداشتيم. بالاخره کسي تجاوز کرده و بايد کيفرش را ببيند و ماهم خسارت ديديم و بايد خسارت بدهند. ميدانستيم که اگر چنين اتفاقي بيفتد، دولت صدام سقوط ميکند.
چون هم بايد خسارت بدهد، هم محکوم شود وبه عنوان متجاوز تنبيه شود. ما هم محاکمه او را ميخواستيم. وقتي محاکمه ميشد، معلوم بود که اين دولت با آن تلفات و با آن مشکلات نميماند.
بنابراين خواستههاي ما چيزي بود که نتيجهاش همان ميشد که بعدها در پذيرش قطعنامه شد. خدمت امام براي خداحافظي رفتم و همين را مطرح کردم که ايشان بدانند من با اين عقيده در جنگ ميروم و هرچند که شعار ميدهيم جنگ جنگ تا پيروزي يا تا رفع فتنه و يا هر چيز ديگر، استراتژي ما اين است گفتم که من با اين هدف وارد ميدان ميشوم تا جنگ را به اين صورت تمام کنيم ايشان هم نگاهي به من کردند و جواب ندادند من هم انتظار نداشتم جواب بدهند ميخواستم بگويم که اگر ميخواهيد من جنگ را فرماندهي کنم، اين استراتژي من است. فقط با يک تبسم مواجه شدم. اين تبسم ميتوانست به معناي اينکه شما ساده هستيد باشد و ميتوانست به اين معنا باشد که اين خوب است ولي حقش نبود که امام اين حرف را بگويند اين حرف را من ميبايست ميگفتم که گفتم.
در آن روزها سپاه طرح عمليات خيبر را آماده کرده بود و منتظر من بودند. چمدان من هم آماده بود و عصر همان روز با هواپيما رفتم و همان شب يا شب بعد به قرارگاهي که براي جنگ داشتند رفتيم. همه فرماندهان جمع بودند و من اين جمله را گفتم.تشريح عمليات خبير معلوم شد که هدف اصلي آن اين است که جاده بصره و بغداد را قطع کنيم، لب دجله بايستيم و از آنجا هم به صورت جنگهاي نامنظم راه ناصريه را تهديد کنيم که بصره کاملاًً از عراق جدا باشد. يعني عراقيها نتوانند از بصره و دريا استفاده کنند.
اين استراتژي آن عمليات شد و من هم براي فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف اين عمليات برسيدمن به شما قول ميدهم که جنگ پيروزمندانه تمام ميشود سرجاي خودمان بايستيم و ميگوييم که بياييد متجاوز را محاکمه کنيد وحق ما را هم بدهيد. در اين صورت ما از اينجا به زمين خودمان بر ميگرديم وچيزي نميخواهيم؛ در آنجا اين حرف من دوگونه تلقي شد.
آن نوار را سپاه به من نداده است. اين گونه اسناد را آنها جمع ميکردند. آن نوار، يک نوار تاريخي است. من از روي نقشه کالک جنگي تحليل کردم وآن حرفها را گفتم.
از همان روز يا همان شب اين بحث شروع شد خيليها خوشحال شدند و بعضيها هم گفتند همه ميگويند «جنگجنگ تا پيروزي » آقاي هاشميميگويد «جنگجنگ تا يک پيروزي». آنها نميدانستند که پشت اين يک پيروزي،همان پيروزي واقعي است که از اين در ميآيد.من هم گفته بودم و ميفهميدند ولي کساني بودند که دلشان ميخواست جنگ باشد و فکر ميکردند که در جنگ و باب شهادت بايد باز باشد تا آثاري از لحاظ فرهنگي، نظامي وسياسي داشته باشد.
آن گونه عقيده داشتند و هرکسي عقيده خودش را دارد. متاسفانه عمليات خيبر به اهدافش نرسيد. اول خوب جلو رفتيم. غافلگيري هم واقعي بود. چون ما از آب گذشتيم و به آن طرف رفتيم و به لب دجله هم رسيديم وبچهها از آب دجله وضو گرفتند. ولي مشکلاتي پيدا شد. با عقبنشيني از جاده بصره، عمليات بدر هم که بعد از آن بود، نتوانست به اهدافش برسد. استراتژي ما در گرو يک عمليات باقي ماند که بالاخره عملياتهاي فاو، شلمچه،{کربلاي5} وحتي عمليات حلبچه با هدف گرفتن سد در بندي خان ومنطقه دربندي خان، مصاديقي از آن سياسي و در اين جهت بود.
آنچه که از عمليات خيبر تا عمليات حلبچه نتيجه اين سياست ما شد، اين بود که نشان داد که قدرت زميني ما از عراق خيلي بالاتر است.يعني ما در عمليات زميني موفق تر هستيم. البته بعدها عراقيها دو، سه عمليات کردند واينجاها را پس گرفتند که بحث خاص خودش را دارد. دنيا هم فهميد که دست ما بالاتر از آنهاست و براساس همان استراتژياي که تابه حال عمل کرده بوديم، آماده مرحله جديدي در جنگ شديم. اگر در اينجا سوالاتي داريد بگوييد و اگر نداريد من حرکت بعد را ميگويم.
* من دو سوال در رابطه با پذيرش قطعنامه دارم بدون تقدم و تاخر پرسش آن، يکي از اين دو سوال اين است که در رابطه با هر جنگي، يک مجموعه به هدف رسيده و پيروز داريم و يک طرف از هدف مانده و شکست خورده، پرسشي که در پايان 8 سال دفاع سلحشورانه و مقدس نظام جمهوري اسلاميوجود دارد اين است که چرا سمبلي و نشاني از پيروزي ما در صحنه کشور ديده نميشود؟
پيروزي حماسه عظيميکه 3 سند تاريخي از بيانات امام و رهبري و همچنين تمکين نامه آخر صدام به جنابعالي در تاييد آن وجود دارد؟ حضرت امام بارها عملکرد امناي خود را تاييد فرمودند و اشاره کردند که چه کسي بهتر از اينها قادر به اداره جنگ بود؟ رهبر معظم انقلاب هم در نامه خود به دکتر ولايتي (وزير خارجه وقت) ضمن تاکيد بر احقاق حقوق حقه ملت، نقش جنابعالي را مستظهر به تاييدات الهي برشمردند و در نهايت آن جمله معروف نامه صدام که: «جناب آقاي هاشميرفسنجاني، ديگر همه چيز روشن شده و شما به هر چه ميخواستيد رسيديد»، از نظر جنابعالي با وجود اين همه اسناد متقن تاريخي چرا در سالروز پذيرش قطعنامه و اثبات حقانيت جمهوري اسلاميدر پايان 8 سال دفاع مقدس خبري از جشن ملي پيروزي نيست؟
** اين چراها ادله اي دارند که به موقع به آنها ميپردازيم. اينگونه است؛ شما به سخنان امام درباره تحليلهاي گوناگون اشاره کرديد. من هم همان موقع سخنراني و تحليلي را گفتم که اين سوره فتح بعد از پيروزي بر مشرکان و گرفتن مکه و فتح مکه نازل نشده؛ بلکه براي صلح حديبيه نازل شده است. پس از صلح حديبيه خيلي از کساني که در آنجا حاضر بودند گريه ميکردند و ميگفتند که در مقابل مشرکين کوتاه آمديم و ضعيف شديم اين موضع تا آنجا بود که پيامبر خدا(ص) وقتي ميخواستند صلح نامه بنويسند، بعضي کلمات خودشان را به خواست آنها عوض ميکردند.
ولي آن موقع سوره فتح نازل ميشود و خداوند «انّا فتحا لک فتحا مبينا»را ميگويند. من هم حقيقتا فتح را همين جا ميديدم. يعني ما با يک شگرد ديپلماتيک به گونه اي رفتار کرديم و شرايط را فراهم کرديم که همانهايي که در سازمان هميشه عليه ما راي ميدادند اين بار به نفع ما راي دادند. به اين نرمش نميگويند. ما که چيزي به آنها نداديم. همانطور که گفتم در دو شاخه عمل ميکرديم و رفتار ما به گونه اي بود که اولا دنيا از ما مسئوليت شناسي ديد و ديد که ماجراجو نيستيم و يک حرف منطقي داريم و براي حرف منطقي خودمان مقاومت ميکنيم. بعد انعطاف ما را در چيزي ديدند که فکر نميکردند در مواردي انعطاف نشان بدهيم.در آن شرايط ميتوانستيم در تنگه هرمز براي ديگران مشکل ايجاد کنيم امّا نکرديم و گفتيم که امنيت يا براي همه يا براي هيچکس.
تا اين حد حرف ميزديم. ميتوانستيم آن موقع انتقام بيشتري از آمريکاييها در خيلي از جاها بگيريم.لزومينداشت وارد اين کار شويم. امام هم مسائل را هدايت ميکردند. بالاخره با آن رفتار حرکت منطقي که کرديم، هم صلح دوستي خودمان را نشان داديم هم روي حق خود پافشاري کرديم و هم به آن نقطهاي که بايد ميرسيديم، رسيديم.
فتح واقعي اينجا بود. آن جملهاي را که صدام نوشته بود در خاطره اي از يکي از اسرا ديدم که حق مطلب را بخوبي بيان کرده بود، او در خاطراتش نوشته که پشت سيمهاي خاردار ايستاده بوديم و به تلويزيون عراق گوش ميداديم. صدر خاطره آن آزاده اين جمله صدام بود که در جواب من نوشته بود.حرفي که اين آزاده زد واقعيتها را در همان خاطره کوچک بدرستي مشخص کرده است. يعني بعد از پذيرش قطعنامه تا آن روز فضاي تلخي بر خيلي از رزمندهها، اسرا و خانواده شهداء حاکم بود که ما چکار ميکنيم؟ اما وقتي آن جمله را شنيديم همه فهميديم که نظام در حال انجام دادن چه تدبيري است و به اين صورت پيش برد که آنها از پشت خبر نداشتند و ما هم خيلي در جايي نگفتيم و باز هم نميگوييم.
مرحله بعدي آن هم بسيار مهم بود که چه بر سر صدام بيايد و اينکار را هم خداوند کرد و حقانيت و مظلوميت و مقاومت ما هم در آن بينقش نبود ولي لازم نيست از نقش خودمان در اينجا خيلي صحبت کنيم.
* آقاي هاشمي، حضرت امام در اين نامه از کليد واژه در کنار هم استفاده ميکنند. يکي از اين کليد واژهها جام زهر و ديگري «تشخيص مصلحت» است که جام زهر را به تشخيص مصلحت يک امت تعبير ميکنند. هر دوي اين کليدواژهها گرفتار تفسيرهاي افراطي شدند. يعني جوانهاي امروز نه از موضوع جام زهر تصور درستي دارند و نه از موضوع تشخيص مصلحتي که حضرت امام دادند.از جنابعالي ميخواهم راجع به استفاده حضرت امام از اين دو واژه در کنار همديگر در آن نامه صحبت بفرماييد؟
** در جلسهاي ما 5 نفر خدمت امام رفته بوديم براي اينکه بگوييم وضع جنگ اينگونه است. آيا ميخواهيم ادامه بدهيم و يا نميخواهيم ادامه بدهيم؟ نظر قاطع خود را گفتيم که مصلحت نميبينيم. براي امام سخت بود که در آن شرايط بپذيرند ما قطعنامه را امضا و قبول کنيم. لااقل تا آن مقداري که ما صحبت ميکرديم. جلسه ما در آن شب طول کشيد. راهکارهايي هم پيشنهاد شد. ايشان گفتند که ما به مردم گفتيم اگر جنگ 20 سال هم طول بکشد، ما ايستادهايم و در و ديوار پر از جنگ جنگ تا پيروزي تا رفع فتنه است. اگر الان يکدفعه بياييم و اينگونه عمل کنيم، جواب مردم و رزمندهها را چه بايد بدهيم؟ دل آنها ميشکند.
در آن جلسه از اينگونه بحثها بود. ما اينها را قبول داشتيم و روي آنها بحثي نداشتيم. ولي بحث اين بود که آيا مصلحت است که الان به اين صورت ادامه بدهيم ؟ بحثها اينگونه بود. امام قانع شدند که الان بايد اين کار را بکنيم و به اين مسئله رسيدند که مصلحت است که بپذيريم. منتها بحث بر سر کيفيت بود من پيشنهاد کردم که اگر براي شما اعلام آن سخت است اين مشکل را من حل ميکنم. من جانشين شما هستم و حق امضا در اين مسائل دارم من ميروم و ميپذيرم.
ممکن است جنابعالي بعد بلافاصله بگوييد که او تخلف کرده و بايد از من به عنوان فرماندهي کل قوا اجازه ميگرفت. شما آن موقع ميتوانيد مرا محاکمه کنيد. فدا کردن يک نفر بهتر از اين همه مشکلاتي است که پيش آيد. ايشان نگاه مهربانانهاي کردند و گفتند: نه، اين خوب نيست. خودشان پيشنهادي دادند که ما از آن پيشنهاد بيشتر متاثر شديم و آن را قبول نکرديم و گفتيم که اين درست نيست.
* اين پيشنهاد را هرگز جنابعالي در جايي مطرح نفرموديد؟
** نه در جايي نگفتم.
* اسامي5 نفر حاضر در آن جلسه را ميفرماييد؟
** سران قوا بوديم. رئيس مجلس، رئيسجمهور، رئيس قوه قضائيه و نخست وزير به همراه حاج احمد آقا که معمولا در جلسات ما بودند.
* آيا غير شما، ديگر آقايان هم پيشنهادي دادند؟
** يادم نيست. امام پيشنهادي دادند که ما پيشنهاد ايشان را رد کرديم. بعد پيشنهاد سوم اين شد که امام گفتند: حالا که بايد بپذيريم، شما وجوه قوم و بزرگان را از همه جا دعوت کنيد و همين حرفهايي را که اينجا زديم، براي آنها هم بگوييد و در يک جلسه خاص آنها را توجيه کنيد، بدون اينکه پخش شود. آنها قانع شوند و بعد آنها هم از کاري که ميکنيم، دفاع کنند.
اصلا بنا نبود که امام نامه بنويسند. اين کار را به عهده ما گذاشتند.
رئيسجمهور هم آن جلسه را براي همان کار تشکيل داد که توجيه کنيم. عدهاي را دعوت کرديم. در اين بين حاج احمد آقا خبر داد که امام خودشان يک نامه نوشتند و اعلام ميشود. ما اصلا انتظار اين را نداشتيم. بعدا از مضمون نامه مطلع شديم.
پس امام با در نظر گرفتن مصلحت رفتار کردند. پس از يک جلسه طولاني و مذاکرات ايشان با سران قوا که کاملا به آنها اعتماد داشتند تصميم گرفتند. شرايط اقتصادي و شرايط صدور نفت و شرايط ميدان و شرايط نيروهاي ايثارگر را گفتيم که نميتوانيم درست اداره کنيم.مشکلات خانوادههاي آنها و اسراو خيلي چيزهاي ديگر را گفتيم. وقتي همه اينها توضيح داده شد. قبول کردند.
بيشتر از همه اينها، خطر استفاده عراق از سلاحهاي شيميايي در شهرهاي بزرگ بود. گفتم اگر مثلا فردا تبريز را مثل حلبچه زدند، ما چه کاري ميتوانيم بکنيم؟ چه اتفاقي ميافتد؟ خيلي آسان ميتوانند تبريز، اروميه و حتي تهران را بزنند. همه اينها را بررسي کرديم. همه ميدانستيم که غربيها و روسها آماده اند همه چيز را بدهند براي اينکه ما بترسيم و قبول کنيم.
با اين شرايط، مصلحت روشن شد. اينکه بپذيريم يا نه و براي امام تلخي داشت و مانند جام زهر بود، مربوط به مسائل بعد ميشود که چطور به مردم بگوييم؟ گفتن آن به رزمندههايي که در جبهه هستند و خانواده شهدا و جانبازان حقيقتا براي امام تلخ بود. تا نتيجه اين کار روشن شود مدتي زمان لازم دارد. پس مساله مصلحت هميشه اينگونه است.
يعني وقتي که انسان به خاطر مصلحت يک کار خلاف مسير عادي انجام ميدهد، در آن لحظه مشکلاتي دارد، خيليها ناراحت و بعضيها خوشحال ميشوند و لذا ميبينيم بعد از اعلام پذيرش قطعنامه به دستور امام گروههايي به همراه نامه امام به جبههها رفتند براي توجيه رزمندگان. امام با آن هوشي که داشتند جمله «جام زهر را مينوشيم» را درست بکار بردند. يعني انتخاب کرديم که بنوشيم.
يعني بر ايشان تحميل نشد که بنوشند. حالتي بود که به خاطر مصلحت انتخاب کردند. فکر ميکنم ايشان با تفکر و پيشبيني شرايط، آن جمله را بکار بردند. هم مصلحت را رعايت کردند و هم ناراحتي خودشان را به مردم نشان دادند که دلشان نميخواست اينگونه شود و هم آينده را در آن جمله نهادند که مردم ميبينند چه فتحي کرديم؟
البته لازم است در اينجا به نقش نامه آقاي محسن رضايي هم اشاره اي شود که وي در آن نامه نيازهاي ضروري رزمندگان را براي ادامه جنگ مطرح کرده بود و خيلي واضح بود که در آن شرايط تامين آن نيازها براي نظام و کشور مقدور نبود که امام هم در نامه خودشان به آن تکيه کردند.