آن پديده مهمي كه به نهضت مشروطيت اوج داد و روح آن را در كالبد ايران دماند و زن و مرد ايراني را به پشتيباني و جانفشاني در راه اين حركت واداشت، نقشآفريني، عرصهداري مراجع تقليد نجف بود كه با نهضت بزرگ فتوا، رايَت دين سياسي را بر دَرِ هر خانهاي افراشتند و از مردمان مؤمن خواستند كه به فتواهاي سياسي نيز، بسان فتواهاي عبادي گردن نهند و اين عهد و رسالت مقدس را فرونگذارند كه اگر چنين كنند، ساحت عبادي آنان نيز، بيگمان، آسيب خواهد ديد و آن باروي باشكوه، از گزندهاي روزگار در امان نخواهد ماند.
اين حركت، بسيار مبارك بود. مؤمنان را به عرصه آورد. وقتي به عرصه سياسي وارد شدند، به گوهر دين خود پي بردند و ارزش ايمان و وفاداري به دين را دريافتند و به راههاي اعتلاي آن آشنا شدند و نقشههاي دشمن را براي هدم دين و دينداري، ايمان و ايمانداري و ارزش و ارزشمداري شناختند و به خوبي آگاه شدند اگر به ميدان نيايند و وارد عرصهها و ميدانهاي سياسي نشوند، بيگمان، برج و باروي دين و دينداريشان هدف قرار ميگيرد و كساني وارد عرصه و ميدان سياسي و فرمانروايي ميشوند و پستها را در اختيار ميگيرند و به امر و نهي ميپردازند و بيتالمال را در چنگ ميگيرند، كه باوري به باورهاي آنان و عشقي به عشقهاي آنان ندارند و آن چه براي مؤمنان مقدس است و زيبا، براي آنان نه زيباست، و نه مقدس.
مرجعيت شيعه وقتي نقشآفريني در حركتي را ميپذيرد، پس از مطالعه همهسويه، رايزنيهاي بسيار و آگاهي دقيق از چند و چون كارهاست. يعني با رايزنيها و مطالعه دقيق و خبرگيري از لايههاي دروني حركت، به اين نتيجه ميرسد كه ميتواند حركت را به سويي كه ميخواهد و خير و صلاح امت اسلامي در آن است هدايت و رهبري كند. اينجاست كه وارد عرصه ميشود، ميدانداري ميكند و از جان و آبروي خود مايه ميگذارد.
اين بدان معني نيست كه پيروزي صددرصد را در چشمانداز خود ميبيند. خير. او در حركت خود، شكست، ناكامي، از چشم مردم افتادن، گرفتار زخم زبانها شدن و... را پيشبيني ميكند و با چشم باز گام در راه ميگذارد. اين چنين نيست كه گرفتار موجهاي برخاسته از احساسها و هيجانها شده باشد و گام در راهي بگذارد كه هيچ روشن نيست به كدام سو ميرود و انجام آن كجاست. خير، او بخردانه و مآلانديشانه گام در راه ميگذارد و احساسها و هيجانهاي زودگذر، بيريشه و بيژرفا، او را وانميدارند كه به عرصهاي پا بگذارد و يا از وارد شدن به آن خودداري كند.
بسيار كسان خواستهاند اين پندار را بپرورانند كه مرجعيت شيعه در مشروطه، در راه بيسرانجام و ناشناخته گام گذارد. كه اين سخني است نادرست و سرچشمه گرفته از بيدقتي و ناآشنايي با انگيزهها، دردها، هدفها و برنامههاي مرجعيت.
مرجعيت وظيفه دارد به ياري ستمديده برخيزد و از حركتي كه براي برپايي عدالت پا گرفته، پشتيباني كند و آن به آن، آن را رهبري كند و از كژراهه افتادگي آن جلو بگيرد.
حال در اين حركت شورانگيز، چه سرنوشتي در انتظار مردم و رهبران فكري، بويژه مرجعيت است، پديده ديگري است كه نميتوان آن را به درستي و به روشني پيشبيني كرد؛ تنها ميتوان گمانه زد و با گمانه فرجام ناخوشايند، نميتوان از انجام وظيفهاي كه به عهده آمده سر باز زد.
البته بايد تمام توان را به كار بست، تا نتيجه دلخواه به دست آيد و حركت و نهضت از آسيبها و آفتها در امان ماند و گزندي به آن وارد نيايد و كوچكتر كوتاهي در اين انجام درست، دقيق و همه سويه اين رسالت، و در امان نگهداشتن حركت و خيزش اسلامي مردم از گزندها و آفتها، گناهي است نابخشودني و غير درخور جبران.
مرجعيت شيعه در حركت عدالتخواهانه 1324، سنگ تمام گذاشت و از همه گنجاييها و تواناييهاي موجود بهره برد و نظام پوشالي، اهريمني و استبدادي و ناكارآمد قاجار را از هم گسست و اركان يك نظام شايسته را برافراشت؛ اما نتيجه چه شد؛ شايد با همه تلاشهايي كه كرد و از جان و آبرو مايه گذاشت، آنگونه كه ميخواست، پايان خوشي نداشت، ولي بيگمان، رسالت خويش را انجام داد و همين انجام درست رسالت بود كه هيچگاه از چشم مردم و مؤمنان و مقلدان نيفتاد، بلكه خيلي باشكوهتر از پيش در قلبها جا گرفت و سروري و سالاري يافت.
در اين جا شمهاي از زندگي علمي و تلاش بزرگ عالمان و مراجع طراز اولي كه رهبري نهضت مشروطه را برعهده داشتند و رايت فتواهاي آنان، پيشاپيش حركت و خروش مردم عليه استبداد، برافراشته بود، فراروي خوانندگان گرامي ميگذاريم، به اميد اين كه اين قبس از آن كانونهاي گرم و شعلهافروز، گرمابخش و تاريكي زدا باشد.
- آخوند محمدكاظم خراساني، آخوند خراساني را ميتوان از استادان، شاگردان، فتواهاي بيدارگر، موج بزرگي كه عليه بيداد آفريده، رهبري حركت و قيامي كه داهيانه و هشيارانه به پيش برد شناخت و به پايگاه علمي و فكري او از اين زاويه و ژرفكاويهاي دقيق علمي او، بويژه در فن اصول پي برد.
در مشهد گامهاي نخست را در دانشاندوزي برداشت و به پايگاهي از دانش رسيد كه چشمهساران مشهد تشنگي او را فرونمينشاند؛ از اين روي زادگاه خود را ترك گفت و به سبزوار رخت كشيد و به محضر حكيم فرزانه ملاهادي سبزواري بار يافت و مدتي در آن شهر ماند و از محضر حكيم سبزوار بهره گرفت و پس از آن، به تهران كوچيد و در حوزه تهران در درس ميرزا ابوالحسن جلوه و ديگران شركت جست و از درياي بيكران حكمت و فلسفه بهرههايي گرفت.
خود را به نجف رساند و در نجف در درس پرآوازهترين فقيه و اصولي دوران، شيخ مرتضي انصاري شركت جست و به پرتوگيري از آن كانون نور پرداخت.
و پس از رحلت شيخ، به سال 1281هـ.ق. به حلقه درس پربار و ژرف ميرزاي شيرازي پيوست. درسي كه بيگمان در انديشه او دگرگونيهاي بسياري آفريد و او را به چكاد قله تعالي بالا برد و از اين استاد مصلح روشنانديش و همهسونگر، به درستي آموخت از توش و توان خويش و از انديشه، دانش و نبوغ و درك بالا و خبرگي در فقه و اصول و ديگر دانشهاي اسلامي و نفوذ كلام خويش چگونه در راه تعالي اسلام و تواناسازي بنيه امت اسلامي و سربلندي و عزت آن بهره برد و جهل و تاريكي را بزدايد و آينده روشني را فراروي تكتك اسلاميان بنماياند و آنان را از بيراههروي و كژانديشي و گرفتاري در دام ددان برهاند.
آخوند، معلم بزرگ، پس از هجرت استاد به سامرا، به كرسي بلند معلمي در نجف فرا رفت و با ذهن موشكاف، نقاد و دانش گسترده و انديشه روشن، به پرتوافشاني پرداخت و هزاران نفر از فاضلان و عالمان دقيقانديش، تيزنگر، باهوش، پرتلاش و جوياي كمال، كه به جايگاه علمي او باور داشتند و به مقام علمي و معنوي او در نزد شيخ انصاري و ميرزاي شيرازي آگاه بودند، در حلقه درس او گرد آمدند كه ناموران و سرآمدان حوزه درسي او عبارت بودند از: سيدابوالحسن اصفهاني، سيدابوالقاسم كاشاني، سيدمحمدتقي خوانساري، سيدحسن مدرس، حاج آقاحسين بروجردي، حاج آقاحسين قمي، هبةالدين شهرستاني، سيدعبدالله بهبهاني، صدرالدين صدر، سيدمحسن امين عاملي، ميرزاي نائيني، آقابزرگ تهراني، محسن حكيم، شيخ محمدحسن مظفر، محمدجواد بلاغي، عبدالكريم حائري، شيخ محمدعلي شاهآبادي، آقاضياء عراقي، شيخ محمدحسين اصفهاني و... .1
او، پس از چهل سال تدريس و آموزش و پرورش شاگردان بنام، كه هر يك مجتهدي بودند و داراي حوزه و كرسي درسي و شاگردان بسيار، ديدگاههاي نو و انديشههاي رخشان و آثار دگرگونآفرين و راهگشا، رايت رهبري مشروطه را برافراشت و پيشاپيش ملت بزرگ ايران، روياروي با كهنهگرايي، واپسگرايي و استبداد قاجاري و هرگونه بيكرامتي به انسان و هيچانگاري باورها و ارزشها ايستاد و براي پديد آوردن حكومتي كه با معيارهاي اسلامي اداره شود و بر نَسَق مسلماني بپويد و حركت كند، سخت پافشاري كرد.
آخوند با طرح انديشههاي نو و دگرگونآفرين در حوزه و كاستن از دامنه دانشهاي كمسود، وقتگير و مجال بر باد ده، به تلاش برخاست تا طالب علمان را از دانشهايي كه راهي را نميگشودند بلكه رَهبَنْد بودند، بركنار دارد و آنان را به سوي افقهاي جديد ره نمايد.
او، در مكتب پربركت و خيزشآفرين خويش، عالمان، فرهيختگان، نخبگان و مصلحاني را پروراند كه هر يك در جايجاي سرزمينهاي اسلامي، بويژه ايران اسلامي، مشعلي شدند پرتوافشان فراراه مردمان، آخوند، انديشههاي بيدارگر، روشناييافزا، رستاخيزي و حماسي خود را با اين كاروان بزرگ، به سرزمينهاي دور و نزديك اسلامي صادر كرد، تا در هر جا آماده و مستعد ديدند بيفشانند.
آخوند با نهضت بزرگ شاگردپروري از يك سو و دگرگوني در شيوه آموزاندن و آموزيدن دانشهاي حوزوي، ميدان دادن به انديشهورزان روشنبين و روشنفكر در حوزه، زمينه توليد، چاپ و نشر دادن به كتابهاي مفيد و سودمند، روزنامه و مجلههاي هفتگي و ماهانه بيدارگر انقلاب بزرگ فكري را پي ريخت كه پرتوي از آن در نهضت مشروطه جلوهگر شد و شعاعها و پرتوهاي ديگر آن در درازاي زمان شبهاي ديجور را شكافتند و سپيده را پديد آوردند: در انقلاب عراق، در مبارزهها و خيزشهاي ضداستعماري پس از مشروطه و قيام خرداد 1342 و ادامه آن، انقلاب اسلامي و پرشكوه سال 1357ش. به رهبري امام خميني.
نهضت مشروطه، با چنين پايگاهي قد برافراشت و حركت كوبنده خود را آغازيد. اين كه پس از سالها، كساني قلم به دست گرفته و در پاسخ اين پرسش: آيا اين حركت و جنبش و قيام بزرگ مردمي، چفت با ولايت فقيه بوده، يا نه خيزشي بريده از اين اصل بوده و از جريان روشنفكري الهام ميگرفته؟ دليلها تراشيده و پندارها بافته كه جريان روشنفكري بريده از دين و پيوسته به غرب سكولار اين حركت را پديد آورده است، بيغرض و يا با غرض، ره خطا پوييده و خود به دست خود پژوهششان را بياعتبار ساخته و به زبان و قلم خود ثابت كردهاند كه از جريانهاي تاريخي ناآگاه و از وادي سخت بدورند.
- حاج ميرزا حسين خليلي تهراني. پدر وي، ميرزا خليل تهراني، از پزشكان نامدار بود و در تهران و نجف، به درمان بيماران ميپرداخت.
او، پس از يادگيري پارهاي از دانشها در نزد پدر و برادر، به حوزه درس استادان بزرگ حوز نجف پيوست و در حوزه درس دو تن از ناموران حوزه نجف، صاحب جواهر و شيخ مرتضي انصاري شركت جست و سالها، در اين دو محضر به فراگيري دانشهاي فقه و اصول پرداخت و به درجه بالاي اجتهاد راه يافت و خود حوزه درس تشكيل داد و عالمان، فاضلان و طالب علمان بسياري را به حلقه درس خود كشاند و پس از درگذشت محمدحسين كاظمي، مرجع بزرگ و بلندآوازه آن روزگار، به سال 1308، در رديف مراجع تقليد قرار گرفت و پس از رحلت ميرزاي شيرازي بزرگ به سال 1312، بلندآوازه گرديد و در سرزمينهاي اسلامي، ايران، هند، عراق، لبنان و... پيروان و مقلدان بسيار يافت. با اين كه عالمان بسياري در حوزه نجف بودند، رئيس مطلق حوزه شد و زعامت حوزه نجف به عهده او قرار گرفت.
شيخ محمد حرزالدين درباره شخصيت و ويژگيهاي وي مينويسد:
«و له مجالس مشهورة انتفعت بها الناس من الموعظة و الحكمة و فصل الخطاب الي غير ذلك من الاخلاق الفاضلة و الخيرات و المبرات و كان (قده) عميم النفع سخياً يتفقّد الفقراء في بيوتهم ابتداءاً منه و كانت طلبة العلم في عهده مجللة محترمة قام بواجبها أحسن قيام و اكمل.»2
ابوالقاسم كاشاني، تقريرات فقهي وي را نگاشته و فقه او را از نظر دقت و ژرفايي ميستوده است.
پايگاه علمي، دقتها و باريكانديشيهاي فقهي او چنان بوده كه ميرزاي شيرازي بزرگ، مقلدان خود را در احتياطها، كه بسيار نيز بوده، به ميرزا حسين خليلي ارجاع ميداده است.3
او، مرجع روشنانديش و آگاه به زمان بود. به بيداري مسلمانان ميانديشيد و عزت و سربلندي آنان. دغدغه او رهايي امت اسلامي از سلطه اهريمني استبداديان بود.
با سيدجمالالدين اسدآبادي، همدوره بود. بين او و سيدجمال، دوستي و پيوند برقرار بود. و در موردي، سيدجمال از وي ميخواهد، گرفتاريهاي نجف را به وي بنويسد، تا وي آنها را نزد سلطان عبدالمجيد، مطرح كند. ميرزا خليل هم براي پاسخ به نامه سيد، با بزرگان نجف به رايزني ميپردازد و سرانجام، در جلسهاي كه براي اين هدف تشكيل ميشود، يكي از اعضاء مأمور شد، تا پاسخ نامه سيد را بنگارد.4
از اين روي، يعني چون انديشه روشن داشت و به دگرگوني حال و روز مسلمانان ميانديشيد، نيكبختي و سعادت آنان در سرلوحه حركتها و تلاشهاي خود قرار داده بود، با مردم ستمديده ايران همدردي كرد و با فتواهاي شورانگيز خود، هم در مردم به پاخاسته شورانگيخت و آنان را به راهي كه در پيش گرفته بودند اميدوار ساخت و هم، بر اسلاميت حركت عدالتخواهانه مردم مهر تأييد نهاد.
او، همراه و همگام، با آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، با فتواها، رهنمودها و پشتيبانيها و هدايتها و رهبريها و از همه مهمتر صدق و صفا و يگانگي و يكدلي، طومار استبداد را در هم نورديدند و زمينه پا گرفتن و برقراري عدالتخانه و مشروطه را مهيا ساختند و هنگامي كه پا گرفت، تا آن جا كه اميد داشتند مجلس و قانونگذاري و كارگزاران، بر مدار حق بگردند و اسلام و قانونها و آيينهاي آن در سرلوحه كارها باشد و ارزشهاي اسلامي پاس داشته شود و مردم ستمديده به حق و حقوق خود دست يابند و از كرامت و عزت همهسويه برخوردار شوند، با فتواها، رهنمودها و گسيل نمايندگان خود از مشروطه پشتيباني كردند و در راه اعتلاي آن بسيار پاي فشردند و هنگامي كه ديدند، برنامههاي مشروطه و قانونهايي كه گذارده ميشود و... بر مدار حق نميچرخند و مردم در تنگنا قرار دارند و به آيينها و ارزشهاي ديني، بها داده نميشود و گهگاه، سخنان ناروا درباره آنها نوشته و گفته ميشود، از پشتيباني دست برداشتند و به گونهاي ناخرسندي خود را اعلام داشتند.
- شيخ عبدالله مازندراني. وي به سال 1256 در شهر بارفروش مازندران، در خانواده روحاني، ديده به جهان گشود. و در زادگاه خود و ديگر شهرهاي ايران، مقدمات دانشهاي رايج و حوزوي را فراگرفت. آنگاه به عتبات رخت كشيد و نخست در كربلا رحل اقامت افكند و در حوزه درس شيخ زينالعابدين مازندراني، از شاگردان بنام صاحب جواهر، صاحب ضوابط و سعيدالعلماي مازندراني، حاضر شد و به كسب فيض و دانش پرداخت. سپس به نجف رفت و در حوزه نجف در درس ناموران و بزرگان عصر: شيخ مهدي كاشفالغطاء، فاضل ايرواني و شيخ حبيبالله رشتي و... شركت جست و در فضل و دانش، دقت و پژوهش، اخلاق حميده، تقوا و پرهيز از دنيا، به جايگاه بسيار والايي دست يافت و بلندآوازه شد.
در حوزه درس ميرزا حبيبالله رشتي، جايگاه والايي داشت و در دقت و باريكانديشي، تقوا و ورع در كانون توجه استاد بود و استاد به او ابراز علاقه ميكرد. و روز به روز بر دامنه اين دلبستگي و علاقه افزوده ميشد. درسهاي استاد را تقرير ميكرد و در زمان حيات استاد، كرسي تدريس تشكيل داد و بسياري از اهل فضل در حوزه درس او گرد آمدند.
ميرزا اعتماد كامل به وي داشت و امر وصيت نماز و روزه خود را به وي واگذارد. توجه ويژه ميرزا حبيبالله رشتي، با آن پايگاه و جايگاه بلند و والاي علمي به او، پايگاه و جايگاه علمي كه خود وي، با تلاش، پشتكاري، رنج فراوان به دست آورده بود و تقوا و ورعي كه به سيماي علمياش درخشش و زيبايي ويژهاي بخشيده بود، همه، سبب گرديد شاگردان ميرزا، پس از مرگ ميرزا در حوزه درس او گرد آيند و بوي گل را از گلاب بجويند. و اهل مازندران او را براي تقليد خود برگزينند. با اين كه حوزه درسي گسترده و مقلدان فراوان داشت و داراي نفوذ كلام بود، از رهبري مردمان و رياست و مرجعيت سرباز ميزد.5
پرهيزگاري، پاكي و پاكانديشي، تلاش گسترده و رنج فراوان براي فراگيري دانش، بريدگي از دنيا و دل نبستن به زخارف دنيوي و پرهيز از رياست و مرجعيت، از او يك شخصيت با نفوذ و دوستداشتني ساخته بود. از اين روي وارد شدن او در عرصه كارزار مشروطيت و پشتيباني از مردم ستمديده ايران و قيام عليه حكومت استبدادي قاجار، دلگرمي براي مشروطهخواهان بود و به حركت پرشور مردم شتاب ميبخشيد و بنيه نهضت آنان را توانا ميساخت و روز به روز بر شادابي و بالندگي آن ميافزود.
مازندراني، چنان در دفاع از مردم ستمديده و قيام عليه بيداد، راسخ و استوار، بيگمان و ترديد بود كه هيچ بازدارندهاي و هيچ دسيسه و دستاني او را از همراهي و همگامي با آخوند خراساني، باز نداشت و از پيشاهنگي مشروطهخواهان، به حاشيه انزوا نراند.
او، در راه دفاع از مردم ستمديده و اصلاح خرابيها، شب و روز نداشت. شكوههاي مردم و شنيدن درد و رنج آنان و ستمپيشگي حاكمان آرام و قرار را از او گرفته بود. قلب مهربان او از اين همه درماندگي، زجر و شكنجه و بيخانماني مردمان به درد آمده بود كه اين ويژگي مردان خدا و دلهاي خاشع است. آناني كه ترس از خدا سرتاپاي وجودشان را گرفته و ميدانند و با تمام وجود احساس كردهاند كه در برابر درد و رنج، زجر و شكنجه مردم و ستم ستمپيشگان بايد پاسخگو باشند.
او به عدالت ميانديشيد، نه جاه و مقام.
مردم عدالتخانه ميخواستند، كوتاهي دست ستمپيشگان بيرحم و خونآشام قاجار، پياده شدن قانونها و آيينهاي اسلامي، دگرگوني حكومت و بنيان گذاردن حكومت نوين براساس رأي و نظر مردم، با نگهداشت همه معيارهاي اسلامي.
او هم به پشتيباني از آنان برخاست و دست اتحاد، دوستي و همراهي به آخوند خراساني، ميرزا حسين خليلي و هر آن كس كه براي رسيدن به اين هدف، رايت افراشته بود، داد و تا آخرين آن حركت، از اين راه، خود را كنار نكشيد.
او در جواب استفتاء تاجر تبريزي، هدف خود و ياران را از وارد شدن به ميدان و عرصه مشروطه چنين بيان ميكند:
«ماها به غرض حفظ بيضه اسلام و صيانت مذهب، سد ابواب تعدي و فعال ما يشاء و حاكم ما يريد بودن ظالمين در نفوس و اعراض و اموال مسلمين و اجراء احكام مذهبيه و حفظ نواميس دينيه [داخل در اين قضيه شديم].»
او، هشيارانه و به دور از هرگونه سادهلوحي و سادهانگاري، همه كساني را كه براي مشروطه سينه چاك ميكردند، با خود و ديگر عالمان نجف و ايران همراه و هم هدف نميدانست و اين نكته را به گونهاي بيان ميكند كه از پيش، او و ديگر عالمان نجف همراه و همگام با او ميدانستهاند. حال چرا اين دوگانگيها و اختلافها در دوران پيش از استقرار مشروطيت بروز نكرده و پس از آن بروز كرده است، مينويسد:
«مادامي كه اداره استبداديه سابقه طرف بود، اين اختلاف مقصد، بروزي نداشت. پس از انهدام آن اداره ملعونه، تباين مقصد علني شد. ماها ايستاديم كه اساس را صحيح و شالوده را بر قوايم مذهبي كه ابدالدهر خللناپذير است، استوار داريم. آنها هم در مقام تحصيل مراودات خودشان، به تمام قوا برآمدند. هر چه التماس كرديم كه: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد» براي حفظ دنياي خودتان هم اگر واقعا مشروطهخواه و وطنخواهيد، مشروطيت ايران جز براساس قويم مذهبي، ممكن نيست استوار و پايدار بماند، به خرج نرفت.
وجود قشون همسايه را هم در مملكت اسباب كار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به كمال سرعت و فعاليت در مقام اجراي مقاصد خود برآمدند.»
او در اين نامه كه به تاجر تبريزي مينويسد از نقشههاي شوم فاسد مسلكان فرهنگي خبر ميدهد كه عليه او و آخوند خراساني دست به كار شدهاند. از انجمن سري خبر ميدهد، با شعبههايي در تهران، ديگر شهرها و نجف كه عليه او و آخوند برنامهريزي ميكردهاند.
ميگويد: از انجمن سري نجف به ما خبر رسيده كه در آن جا مطرح شده است: اكنون كه نظام استبدادي برچيده شده به اين دو نيازي نيست بايد از سر راه برداشته شوند؛ زيرا با هدفها و برنامههاي ما ناسازگارند و ما را از پيش روي در هدفهايمان باز ميدارند:
«چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را فيالحقيقة ما دو نفر؛ يعني حضرت حجةالاسلام آقاي آيتالله خراساني، دام ظله، و حقير منحصر دانستند، از انجمن سري تهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري كرديم. لهذا، انجمن سري مذكور كه مركز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائيه، لعنهمالله، هم، محققا در آن انجمن عضويت دارند و هكذا ارامنه و يك دسته ديگر مسلمان صورتان غيرمقيد به احكام اسلام، كه از مسلك فاسده فرنگيان تقليد كردهاند هم، داخل هستند از انجمن سري مذكور، به شعبهاي كه در نجف اشرف و غيره دارند، رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر، تا حالا كه استبداد در مقابل بود، نافع و از اين به بعد مضر است، بايد در سلب اين نفوذ بكوشند و مجالس سريه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي كه به صورت، طلبه محسوب ميشوند در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. اين گونه اشخاص، طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذپرانيها به اطراف كردند و در جرائد درج كردند و ظاهرا اين شعبه در همه جا مشغول است.»
او، از اين انجمن سري، كه تلاش ميورزيد بين مردم و عالمان جدايي بيفكند و اساس حركت را كه بر پايهها و معيارهاي دين استوار است، از بُن بركند، بر جان خود و آخوند خراساني در هراس بوده و هراس و نگراني خود را چنين بازتاب داده است:
«حالا كه مطلب بالا گرفت، مكاتبي به غير اسباب عاديه به دست آمده كه بر جانمان هم خائف و جه ابتلاها داريم. از يك طرف شكايات بلاد از صدمات و تعديات و اشاعه منكران و خرابي ادارات، شب و روزي برايمان نگذارده؛ از طرف، متصل به اصلاح خرابي مركز مشغول و يك ثلمه را اگر سد كنيم، هزار خرابي از جاهاي ديگر پديد و واقعا خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائف خائفيم.»
مازندراني در اين نامه به روشني سخن ميگويد و تير به تاريكي نمياندازد. نقاب از چهره رهبري اين جريان اهريمني و هراسانگيز برميدارد. جريان هراسانگيزي كه از گوناگون نيروها، به جورواجور انديشهها، هدفها و برنامهها براي كاستن از نفوذ عالمان، بويژه خود و آخوند خراساني و نابودي آنان كمك ميگيرد.
او، بيباكانه و آشكارا، دست آلوده تقيزاده را رو ميكند و يادآور ميشود: آن چه را ميگويم از روي حدس و گمان نيست، بلكه براساس اسناد و مدارك است و اين كه به فساد مسلك سياسي او حكم داديم، چيزي نبود كه تنها ما دو نفر به آن رسيده و گفته باشيم. بسيارند از دوستداران ملت و عالم به مقتضاي عصر و بيغرض كه بر اين نظرند:
«حكمي كه در باب تقيزاده از ماها دو نفر صادر شده، كه متفقاً حكم كرديم، اولا تكفير نبوده. هر كس نسبت تكفير داده، كذب محض است. بلكه حكم به فساد مسلك سياسي و منافات مسلكش با اسلاميت مملكت بود. اين هم، نه مطلبي بود كه به گفتن، يا نوشتن يكي دو نفر باشد، بلكه اشخاصي كه... به ماها نوشتند، از اعضاي صحيحه مجلس و غير هم، كساني هستند كه ملتخواهي و عالم بودن آنها به مقتضاي عصر و بيغرضي و مسلماني آنها قطعي در نزد شما و ما عموم ملت، مسلم است. سابقا هم، مثل شما به او معتقد بودند و حالا عدول كرده. مطالب و خلافهاي صادر از او، كه كاشف از فساد مسلك است، همه با سند و اساس دارد. قطعا و محققا اصل انجمن سري تهران را يا خودش منعقد كرده و يا ركن عمده است.»6
شيخ عبدالله مازندراني، كه از اين نامه دقيق و باريكانديشانه و اعلاميهها و بيانيههايي كه با آخوند خراساني امضا و صادر كرده، به روشني، روشنانديشي، دقت، همهسونگري و آگاهيهاي عصري و روز وي روشن ميشود، از پيشاهنگان، رهبران و هدايتكنندگان مشروطه بود و در مشعلداري و به حركت درآوردن طالب علمان، فاضلان و علماي حوزه نجف و حوزههاي ايران و مردم، بويژه مقلدان خود براي كمك به مشروطه و رويارو شدن با استبداد، نقش مهم و اساسي داشت.
بله، نهضت مشروطه، از اينگونه چشمهها سرچشمه ميگرفت، نه از انديشههاي تاريك و ماسوني چون تقيزاده و... .
- سيدمحمدكاظم طباطبائي يزدي. وي به سال 1256، 1247هـ.ق. در قريه كثنيه يزد، ديده به جهان گشود. دانشهاي مقدماتي و عالي را در حوزه اصفهان از محضر عالماني چون: شيخ محمدباقر نجفي، آقا ميرزا محمدباقر و ميرزا محمدهاشم چهارسوئيان فراگرفت و به درجه اجتهاد دست يافت. آنگاه براي درك محضر عالمان بنام و فقيهان و اصوليان صاحب راي و داراي مكتب فقهي و اصولي، راهي عتبات شد و به حوزه درسي شيخ مهدي كاشفالغطاء، شيخ راضي و ميرزاي شيرازي، مصلح بزرگ جهان اسلام، راه يافت و بر دامنه بينش و دانش خود افزود و افزون بر بهرهوري علمي از محضر اين فقيهان بنام آن روزگار، با جهان سياست نيز آشنا شد. كه اين روشنايي را بيگمان وامدار ميرزاي بزرگ بود.
همو كه هر جوينده دانشي را در چشمهسار انديشه خود ماندگار ميكرد و از آن زلال، هر تشنهاي را به اندازه گنجايي ظرف وجودش سيراب ميساخت و براي روزهاي سخت و واديهاي آتشناك و هراسانگيز كه هر عالم ديني و بيدار روشن ضميري، خواهناخواه، با آنها روبهروست و آنها را در پيش روي دارد، ذخيره ميكرد.
او و تمام استادان دردآشنا، آيندهنگر، اهل معني و خودساخته، تنها به بازكاوي گزارههاي فقهي، اصولي، فلسفي و... بسنده نميكردند و جويندگان دانش را تنها به اين چشمهسارها دلخوش نميدانستند، بلكه آنان را به رنج ميافكندند، تا از اين واديها بگذرند و به چيزهاي زودثمره، دلخوش نكنند و به افقهايي بنگرند و به سوي آنها به حركت درآيند كه اگر گشوده شوند، دنيايي را غرق در نور و روشنايي خواهند كرد.
ميرزا، باتقوا و پرهيزكاري شگفتانگيز، روش ابتكاري و نو در تدريس، دقت و ژرفكاويهاي دگرگونكننده، بينش نو و راهگشا، آشنايي به زمان و نيازهاي آن و... گردآمدگان در حوزه درس خويش را، از زمين بَر ميكند و به اوج ميرساند و نميگذاشت در عرصه خاك بلولند و جهاننگري و بينششان، فراتر از نوك دماغشان را در چشمانداز خود نداشته باشد.
او، راه و رسم ويژه داشت هم در كشف و شناخت استعدادها و هم در پروراندن و هم در به كارگيري آنها.
مكتب او، چشمهاي بود هميشه جوشان و لبالب از گوهرهاي ناب گوهرهايي كه هر يك درگاهي به كارآمد و كارواني را به سوي نور هدايت كرد.
نهضت مشروطه بر شالوده انديشه او بنا شد كه شاگردان او بودند در اين آوردگاه ميداندار و عرصهآفرين. آنان در هر كجا كه قرار گرفتند، هم عرصه آفريدند و هم عرصهداري كردند. خستگي را نشناختند و با دشواريها، گرفتاريها، بلاها، نشيبهاي روزگار، دشمنيها و كينهجوييها درآويختند.
ميرزا، افزون بر گشودن درهاي دانش به روي جويندگان دانش كه به گردش حلقه زده بودند و جاري ساختن چشمههاي زلال به سوي سينههاي تشنه و آغوشهاي گشوده، دفتر سياستهاي راهبردي دشمنان و استكبار جهاني را براي آنان گشود و برگ برگ آن را خواند.
سيدمحمدكاظم طباطبايي، از آن استعدادهاي درخشان بود و گوهرهاي كمياب كه به دست كيمياگر چيرهدستي چون ميرزا افتاده بود و او، با آرامش و حوصله تمام، گوهر وجود او را ساخت و پرداخت و براي پرتوافشاني بر تارك جامعه نشاند. او، با اقتداي به استاداني كه او را به اوج رسانده بودند، بويژه ميرزاي بزرگ به تربيت طالب علمان پرداخت و حوزه درس تشكيل داد و علاقهمندان، فاضلان و محققان بسياري را به حلقه درس خود كشاند كه در فقه جامع بود، صاحب رأي و دقيقانديش و اهل برهان و استدلال.
از اين روي، بلندآوازه شد و عروةالوثقاي او دست به دست ميگشت و كتاب باليني شد و در سرزمينهاي پهناور اسلامي نشر يافت و در هر خانه و محفل و مسجدي، در كنار قرآن و نهجالبلاغه قرار گرفت و دستورالعمل و معيار و تراز دينداران و باورمندان، در عبادتها و بايد و نبايدهاي شرعي شد. و چنان در نزد فقيهان صاحب فتوا و مراجع بزرگ بها و ارج يافت و در ديد آنان استواري و اتقان داشت كه فتواهاي خود را در حاشيه و هامش آن مينگاشتند.
و اكنون نيز چنين كنند و اين اثر، هنوز در حوزههاي علمي جايگاه ويژه خود را دارد و در استواري متن، رواني و رسايي كممانند است. سيديزدي، كه جايگاه والاي مرجعيت را ويژه خود ساخته بود، هشيارانه پيرامون خود را ميپاييد و به گونه مستقل و بدون اين كه از رويدادهاي سياسي – اجتماعي، رويآوري و رويگرداني مردم، فضاي حاكم بر حوزهها و جامعه، خوشآمدنها و بدآمدنها، اثر بپذيرد و ديدگاه سياسي خود را عرضه بدارد، موضع ميگرفت و بر سر موضع، باور و عقيده خود، شجاعانه ميايستاد.
سيد، آگاه بود و آشناي به سياستهاي روز، از نقشههاي استعمارگران براي جهان اسلام آگاهي داشت و ميدانست چه در سر دارند و سَودا و اسرار باطني آنان چيست.
از درد و رنج مردم، در رنج بود. عدالت در جانش ريشه داشت. با نفرت و انزجار از استبدادگران، جواني را به پيري رسانده بود. از بيقانونيها، خودسريها، ديكتاتوريها و يكهتازيهاي حاكمان قاجار رنج ميكشيد. او، در مدرسه دين باليده بود و در دامن مردان عادل، مهربان، باورمند و علاقهمند به كرامت انسان. سيد نميتوانست پَستشماري مردم، به يغما بردن دارايي آنان را برتابد و با نغمههاي مخالف با اين روشها و منشها، به ناسازگاري برخيزد كه اين، با قاعدهها، اصلها، معيارها و ترازهايي كه او به آنها پايبند بود، ناسازگاري داشت.
اين كه كساني خواستهاند وانمود كنند او با استبداديان همراه بوده سخني است دور از واقع و ناسازگار با روحيه عدالتگرايانه او و كارنامه درخشان او، پيش از مشروطه،در زمان مشروطه و پس از آن. بله، او با موج قانونگرايي و تجددي كه از غرب برخاسته بود و ايران را داشت كمكم درمينورديد، بدگمان بود. و اين بدگماني، دغدغه و نگراني خود را در زمان مظفرالدين شاه در نامهاي (به تاريخ هيجدهم صفر 1321) به آقا سيدحسين قمي، از علماي تهران، چنين بازتاب داد:
«خدمت ذي شرافت جناب مستطاب عمدةالعلماء الاعلام، مروج الاحكام مرجع الانام، سركار شريعتمدار، آقاي آقا ميرزا سيدحسين قمي، دامت بركاته... درخصوص مواد متجدده و قوانين مستحدثه كه چندي است اخبار موحشه به آن انتظام امور غالبي را مبدل به انفصام نموده، چون داعي استحضار تامي از مواقع ورود و صدور آن، به نحوي كه موافق نظام و محصل مرام است، ندارم، استكشاف حال و استعلام وظيفه فعليه آن را از آن جناب نمايم.
نظر به جهاتي كه معهود و در ورود به اينگونه مواد از آن جناب مشهود بود، انشاءالله تعالي التيامي به سزا و تأملي وافي نموده، داعي را هم مسبوق داريد. چه اين امر، به نحوي كه معهود است، از گوشه و كنار، شورش را موجب گرديده كه چنانچه اين آشفتگي برقرار و زماني پراكندگي به استمرار گذرد، واهمه آن است كه طايفه بيگانه كه زماني است به انتظار بازار آشفتهاند، وقت فرصت و خلف را غنيمت شمارند، خداي نخواسته، اين بقعه مباركه ايران، كه از بين تمامي مملكت وسيعه الهي، اختصاص به اهل ايمان داشته، مانند مملكت منيعه هندوستان، مايه اعتبار و تاريخ روزگار گردد.
خصوص، با بهانه حقالرهانه قرض دولت و وسيله حيله معموله در استيلاي حدود و ثغور مملكت، به استقلال تامي كه از جهت ايشان مقرر و حسن عشرت و اظهار خدمتي كه از آنها مستحضر است... .»7
وي بيم از آن دارد كه در هياهوي قانونگرايي، به كارگرداني غرب، استقلال ايران به خطر افتد و بيگانگان از آشفتگي استفاده كنند و بر اين مرز و بوم چيره شوند.
عالم بيدار و آگاه و آشناي به سياستهاي روز و نقشههاي دشمن، اين دغدغهها را دارد و چون غرب را ميشناسد و از دشمني و كينهتوزي غربيان استعمارگر باخبر است و آنان را در گوناگون سرزمينهاي اسلامي ردگيري كرده است، از قانونگرايي و تجدد آنان در كشورهاي اسلامي، بويژه ايران اسلامي، واهمه دارد و هشدار ميدهد: در پس اين قانونگرايي، هدفها و برنامههاي استعماري و چيرگي بر ايران است كه بايد هشيارانه گام برداشت.
يا در قضيه مسيونوز بلژيكي، رئيس گمرك، كه مردم به فغان آمده بودند از ستمها و بيدادگريهاي او، سيد يزدي به پشتيباني از مردم برخاست و همراه آخوند خراساني عليه او و به هواداري از مردم فتوا صادر كرد.8
در اين رويداد، همه مردم، بازاريان، بازرگانان، سادات، طلاب و شماري از عالمان به پا خاستند و به عالمان دين، از ستمها، بيدادگريها و زورگوييها و بيقانونيهاي مسيونوز بلژيكي شكوه بردند.
اين حركت، كه شور، هيجان و هماهنگي و همدلي مردم و عالمان دين را به نمايش گذارد، زمينهاي شد براي حركتهايي كه به عدالتخانهخواهي انجاميد و مقدمه شد براي حماسه مشروطيت.
سيد يزدي، در نخستين گامهاي نهضت مشروطه، آن جايي كه مردم در ميدان بودند و غرب بساطش را نگسترده بود، از نهضت، پشتيباني ميكرد. به گفته سيدهبةالله شهرستاني:
«ان السيد اليزدي كان في الاول الامر مع الجماعة و من المؤيدين.»9
و هنگامي كه ديد جريان دارد به سود غرب تمام ميشود، ديكتاتوراني ميروند ديكتاتوراني ميآيند؛ اما خيلي پرمدعا و با حرفها و سخنان پرزرق و برق و ظاهري آراسته و نو، بر دامنه بدبيني كه داشت افزوده شد. وقتي كه ديد آن چه را پيشبيني ميكرد، درست از آب درآمد، خود را كنار كشيد و ناسازگاري خود را با مشروطهاي كه از غرب سرچشمه ميگرفت، اعلام كرد.
روشن است كه ناسازگاري او با مشروطه، از روي هوي و هوس نبود، يا رسيدن به جاه و مقام كه اينها از ساحت اين مرد بزرگ به دور است؛ بلكه آن چه وي را به ناسازگاري با مشروطه واداشت نه تاريكفكري، واپسگرايي، ناآشنايي با دنياي سياست، كه از آشنايي با مسائل سياسي سرچشمه ميگرفت و اين كه آن چه در مجلس گذرانده ميشود، با شرع انور برابري ندارد و با آموزهها، آيينها و قانونهاي اسلامي كه از قرآن و سخنان پيامبر(ص) و ائمهاطهار(ع) سرچشمه ميگيرند، ناسازگارند.
او، براساس مبناي فقهي و آگاهي كه از برنامههاي پشت پرده داشت، به ناسازگاري با مشروطه برخاست و يا دست كم، به تأييد آن نپرداخت. گرچه اين حركت، خطرهايي براي او داشت و سيد هم ميدانست، بايد جان، آبرو و جايگاهش را بر سر اين راه بگذارد. باكي نداشت، راه را با همه خطرهايي كه داشت، برگزيده بود.
انجمن سري وابسته به تقيزاده در نجف نيز شعبه داشت و شماري از لامذهبها، بيقيدها، اوباش و اجامر را به كار گرفته بود، تا زير لواي مشروطهخواهي، هم مشروطهخواهان ديندار و پايبند به ارزشهاي ديني را بدنام كنند و هم از مخالفان با مشروطه زهر چشم بگيرند.
اينان، وقتي كه از سيديزدي خواستند بيقيد و شرط مجلس را تأييد كند، ايشان سرباز زد و گفت به شرط برابري با شرع آن را تأييد ميكند، بناي فحاشي و ناسزاگويي را گذاشتند و اعلاميهاي بر در و ديوار صحن و جاهاي ديگر چسباندند كه در آن نوشته بودند، سيد را خواهيم كشت.
گزارش اين رويداد، در نامه سيدعلي، فرزند سيدطباطبايي يزدي، به برادرش سيداحمد طباطبايي كه در تهران ميزيسته، چنين بازتاب يافته است:
«... اجمالا از روزي كه براي اخذ صورت تلگراف امضاء مطلق از مجلس، از حضرت والد خواستند و ايشان شرط مطابقه با شرع داد و صورت تلگراف مرقوم فرمود، بعضي از مردمان لاقيد بيمعني، كه عشق به حريت در اديان را دارند، بنابر هرزگي را گذاشتند و توعيد بر قتل ايشان و داعي را نوشته و بر درهاي صحن چسبانيدند.
عموم مردم نجف، بطلان و فساد اهل غرض را دانستند. خيلي در اذهان عموم، بدي خيالات جاي كرد. خاصه عربها و در همه مجالس بدگويي از اهل فساد ميشود و رسيد حد مطلب به آنجا كه لابد خطوط پسته قبل، شرح آن را دارد و شنيدهايد كه عامه كسبه، از عرب و عجم، خاصه مشايخ عرب، چون كه جسارت لساني اهل فساد را شنيده بودند و هم گفته شده بود: سيد را خواهيم كشت، يا بنويسد كه مطلقا همراهي واجب است، براي حفظ حضرت والد، هجوم كردند و در محل نماز جماعت، فرياد ميزدند كه: كجايند كساني كه ميخواهند براي گرفتن تلگراف امضاي كفريات، سيد را بكشند.
غوغايي شد كه الحق دين اسلام، قوتي تازه گرفت. واقعا مددي بود از غيب و از نظر حضرت حجت ارواحنا فداه. و حضرت والد را با سلام و صلوات به خانه رسانيدند.»10
در گزارش عبدالحسين يزدي، از عالمان نزديك به سيد، به سيداحمد، فرزند سيد، درباره موضعگيري آقا سيديزدي طباطبايي پس از ناسزاگوييهاي گروه لاقيد و تهديد به قتل، آمده است:
«آقا هم بر منبر درس به محضر همه آقايان فرمودند كه: امر راجع به دين اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمين بايد بشود و حفظ شوكت مذهب جعفري، صلوات الله عليه و علي آبائه الطاهرين و ابنائه المعصومين، و دماء بايد بشود و اين معني، جز به مطابقه با شريعت مطهره نخواهد شد و از كشتن هم باك ندارم. چيزي از عمر من باقي نمانده كه از آن خائف باشم و از دين خود دست بردارم.»
در ادامه همين گزارش آمده كه سيد سكوت پيشه كرده بود و له و عليه مشروطه سخن نميگفت و موضعي نميگرفت، تا اين كه مشروطهخواهان لائيك، ضد دين و لاابالي و بيقيد، كار را به جاي باريكي كشاندند و در نشريهها و سخنرانيهاي خود، به انبياء، بويژه حضرت ختمي مرتبت(ص) ائمه اطهار، بويژه امام عصر(ع) جسارت كردند و به اذيت و آزار و بدگويي عالمان دين، برخاستند. آنگاه سيد تلگراف زد و اين دست كارها را كه از سوي مشروطهگردانان لائيك سامان مييافت، به شدت رو كرد و به دفاع از عالمان برخاست كه به اسلامي بودن و اسلامي ماندن مشروطه تاكيد ميورزيدند و از بدخواهان و مخالفان، بيزاري جست:
«آقا ساكت بودند و هيچ نميفرمودند، تا آن كه مدتي لاينقطع از علما و متدينين بلاد عجم و اهل علم و متدينين آنجا، مكاتيب مشحون از تشكيلات فوقالعاده، از ظهور فِتَن و شيوع بِدَع و بيپردگي كفره و زنادقه و ملاحده و فرنگيمآبان و انتشار كلمه كفريات و جسارت به انبياء و ائمه و بالخصوص حضرت ختمي مرتبت، صلياللهعليهوآله و حضرت وليعصر، عجلاللهفرجه، رسيد حتي آن كه نوشته بودند كه ملاحده، علانيه وجود مبارك امام زمان، عليهالسلام، را به وجود موهوم تعبير ميكنند.
باز هم حضرت آقا ساكت بود، تا آن كه در چند يوم قبل، تلگرافي از جناب ثقةالاسلام آقاي آخوند آملي، دامت ايام افاضاته، در شكايت از كمال شيوع اين معاني و پناه بردن اهل علم و اخيار به حضرت عبدالعظيم رسيد، خيلي اسباب وحشت خاطر مبارك حضرت آقا گرديده، جوابي از آن تلگراف، مطابق صورت جوف، مرقوم فرمودند. اين معني، اسباب شدت اضطراب شياطين و شركاء ملحدين گرديد، در مقام اذيت آن وجود مبارك برآمدند.»11
سيديزدي، روشنبينانه از آن چه در ايران ميگذشت و مشروطهخواهان لائيك در پي آن بودند، نگران بود و نگراني او هنگامي اوج گرفت كه عالمان بزرگ، به خاطر رواج سخنان كفرآميز و بنيانسوز، شهر را ترك كرده و به حضرت عبدالعظيم، رخت كشيده بودند.12
او، براي كيان اسلام و سرنوشت امت اسلامي و ملت ايران دل ميسوزاند. او استعمار را ميشناخت و از نقشههاي اهريمني آن آگاهي داشت. واهمه داشت ايران به سرنوشت ديگر كشورهاي استعمارزده گرفتار آيد. بويژه در نامه خود به يكي از افراد مورد اعتماد كه در همين مقال، آن را يادآور شديم، هندوستان را مثال زده بود؛ هندوستان گرفتار در چنگ استعمار. او خوب ميدانست اگر استعمار وارد اين سرزمين شود، هويت مردم آن را نابود ميكند و تمدن، آيين، مذهب، دين و گذشته پرافتخار آنان را به تباهي ميكشد و پس از آن كه مردم داراي تمدن و فرهنگ را از بيخ و بن برانداخت، با مردم بيهويت و بيتمدن، بيفرهنگ و به دور از آيين كارساز، هرگونه رفتاري را ميتواند بكند و به هر سوي ميتواند آنان را بكشاند.
اينها چيزي نبود كه عالم ديني، با آنها موافق باشد. عالمان، چه مشروطهخواه و چه مشروعهخواه، با مشروطهاي كه از غرب و دولتهاي استعماري فرمان ببرد، نه از شرع و آيين ناب اسلام، هيچ ميانهاي نداشتند؛ از اينروي عالمان نقشآفرين در نهضت مشروطه، چه آنان كه زود از نقشهها آگاه شدند و به رويارويي برخاستند و چه آنان كه زماني مدارا كردند و به اميد اصلاح، از زشتيها و پلشتيها سخن به ميان نياوردند، زيرا پلشتيآفرينان را گروهي اندكشمار ميانگاشتند كه در عرصهداري ارزشمداران به حاشيه رانده خواهند شد، با هم رودررو نشدند، بد هم را نگفتند، بلكه هميشه به بزرگي از يكديگر ياد ميكردند كه برگ زريني است در تاريخ مشروطيت.
موضعگيري عالمان در عرصه مشروطيت، براساس شناختي بود كه از موضوع داشتند. كساني كه با مشروطه مخالف بودند، آن را با معيارها و ترازهاي اسلامي هماهنگ نميديدند و كساني كه با مشروطه موافق بودند، آن را با معيارهاي شرع هماهنگ ميديدند و فكر ميكردند، نارساييهاي موجود و ناهماهنگيهاي پيش آمده، كم كم از ميان برداشته ميشوند.
پس هر دو گروه در اين كه بايد قانونها و برنامههاي مشروطه برابر با اسلام باشد و قانونگذاران و اجراكنندگان مسلمان و پايبند به آيينها و سنتها، هماهنگي كامل داشتند. گواه بر اين، ديدگاه عالمان مشروطهخواه است پس از رويگرداني از مشروطهاي كه رايت آن را سكولارها برافراشته بودند و در نخستين گام، شيخ فضلالله را از سر راه برداشتند، تا وفاداري خود را به غرب استعمارگر اعلام بدارند. چه عالمان نجف و چه عالمان و واعظان ايران، كه بُرّا و تيز از مشروطه دفاع ميكردند، چنان از موضع گذشته خود برگشتند كه گويا شيخ فضلالله زنده شده و در هر كوي و برزن، هر انجمن و محفل، يك به يك زشتيهاي مشروطهخواهان لائيك و ناباور به دين و آيين اسلامي و ناعقيدهمند به عالمان دين را برميشمرد و مينماياند و خطرهاي اين باتلاق را، گوشزد ميكند.
سيدكاظم طباطبائي، سخت نگران نفوذ غرب در ايران و ديگر كشورهاي اسلامي بود. استعمار هم نگران نفوذ او در دلها و علاقهمندي و دلبستگي مؤمنان به او. از اين روي تلاش ميورزيد، از نفوذ او بكاهد و مردم را از گرد آن مراجع بيدار و آگاه بپراكند. هواداري از استبداد، علاقهمندي به ماندگاري قاجاريان بر سر قدرت، تاريكانديشي و ناآشنايي به دنياي جديد و نيازهاي روزآمد و... را درباره او بر سر زبانها انداخت و روشنفكران وابسته را واداشت كه عليه او، با زبان و قلم، فضاسازي كنند.
استعمار، اين هدف شوم را نه در همان زمان، كه در زمانهاي پسين نيز پي گرفت و در تاريخ دست برد و قلم بمزدان خود را واداشت تا به گونهاي با اين سيد و مانند او برخورد كنند، كه الگو قرار نگيرند.
چون خوب ميدانست اگر اين دغدغه، نگراني و هشياري را همه روحانيون، عالمان، پيران و جوانان، همه و همه، در برابر كارها، رفتارها، نقشهها و اشغالگريهاي استعمارگران داشته باشند، كار پيش نخواهد رفت و قدرتهاي بزرگ استعماري از پيشروي و كشورگشايي بازخواهند ماند.
استعمار و ايادي آن در داخل، نميتوانستند در برابر فتواي او عليه استعمار غربي، كه به سرزمينهاي اسلامي چنگ انداخته بود، از خود بازتاب نشان ندهند.
او در برهه بسيار بسيار حساس و درگاه غربت كشورهاي اسلامي، با فتواي روشنگرانه خود، بانگ بيدارباش در تمامي مأذنههاي مسلمانان نواخت. از مأذنههايي كه در سرزمينهاي اسلامي: ايران، عراق، هند، افغانستان و... در اختيار داشت فراز رفت و مسلمانان را به دفاع از توحيد، رسول خدا، ولايت، بهترين عملها و فريضهها كه جهاد در راه خدا و دفاع از دژ لاالهالاّالله، در هر زمان و مكان است، فراخواند و هشدار داد استعمار بر ليبي چنگ انداخته و از شمال و جنوب ايران را در زير سلطه خود گرفته است:
«بسماللهالرحمنالرحيم
در اين ايام كه دول اروپايي، مانند ايتاليا به طرابلس غرب (ليبي) حمله نموده و از طرفي روسها شمال ايران را با قواي خود اشغال كردهاند، و انگليسيها نيز نيروهاي خود را در جنوب ايران پياده كردهاند و اسلام را در معرض خطر نابودي قرار دادهاند، بر عموم مسلمين، از عرب و ايراني واجب است كه خود را براي عقب راندن كفار از ممالك اسلامي مهيا سازند و از بذل جان و مال در راه بيرون راندن نيروهاي ايتاليا از طرابلس غرب و اخراج قواي روس و انگليس از ايران هيچ فروگذار نكنند.
زيرا اين عمل، از مهمترين فرائض اسلامي است. تا به ياري خداوند، دو مملكت اسلامي از تهاجم صليبيها محفوظ بماند.»13
از كدام روشنفكر چنين سندي در دست است. كدام روشنفكر در بين مردم حاضر شد و عليه استعمار سخن گفت و از اشغال ايران به فرياد آمد. اين كه ايادي روس عليه انگليس سخن گفتهاند و يا ايادي انگليس عليه روس، نميتوان در كارنامه روشنفكران اين سرزمين گنجاند.
آن كه وابسته به هيچ كشوري نبوده و عليه استعمار، چه شرقي و چه غربي آن سخن گفته است، كيست؟
حال چطور شده كه مشعلافروزان عليه تاريكي، عليه بيداد و عليه استعمار، تاريكفكرند و واپسگرا در تاريخ و در نوشتهها قلمداد شدهاند؛ اما وابستگان به استعمار، بيدادگستران، جاده صافكنهاي استعمار و ايادي و توبرهكشهاي آن، روشنفكر، روشنانديش، آشناي به دنياي جديد و نيازهاي آن؟ چگونه ممكن است عالمي كه هر جا استعمار و انگليس نيرنگباز دست انداخته و به چپاول پرداخته، هوادار استبداد باشد؟
مگر او نبود در انقلاب عراق عليه انگليس، پيشاپيش همه عالمان بيدار رايت ايستادگي و مقاومت افراشت؟
حال چرا او در فهرست هواداران استبداد قرار ميگيرد و از قله به زير آورده ميشود و انسانهاي بيبته و بيجايگاه در بين مردم و ناشناخته، در رأس هرم روشنفكري قرار ميگيرند؟
آيا اين نقشه و حركت برنامهريزي شده استعماري و اكنون صهيونيستي نيست؟ سيد فتواهاي بسياري عليه استعمار انگليس و بايستگي رويارويي مردم با قواي اشغالگر انگليس دارد. از جمله در نامهاي به سيدعلي قزويني، نماينده خود در كوفه مينويسد:
«فتواي ما، مبني بر دفاع در مقابل هجوم كفار به بلاد مسلمين در همه جا، پخش شده است. از آن جا كه دشمن نزديك شده و كار سخت بالا گرفته و مشكلات زيادي پديد آورده است، بر هر كس لازم است كه در عقب راندن قواي دشمن و سعي در حفظ حدود و ثغور اسلام، با همه امكاناتي دارد، غفلت نورزد. اگر اهل جنگ نباشد، يا عذري داشته باشد، وظيفه دارد كه عشاير را با نصيحت و موعظه تشويق به جهاد كند. از اين روي بر شما هم واجب است كه آن چه را گفتيم به ديگران برسانيد؛ زيرا حفظ اسلام بر هر فردي، به هر صورت كه امكان دارد، واجب است. النصر من الله تعالي ان شاء الله تعالي.»14
- سيداسماعيل صدر، در اصفهان به سال 1258، ديده به جهان گشود. در حدود شش سالگي از نعمت پدر محروم شد و به سرپرستي برادرش سيدمحمدعلي، معروف به آقامجتهد، دوران كودكي را پشت سر گذاشت. مقدمات و سطح را در نزد وي فراگرفت. پس از مرگ برادر، در نزد شوهر خواهرش علامه شيخ محمدباقر اصفهاني، صاحب هداية المسترشدين، به فراگيري فقه پرداخت. آن گاه به سال 1271، به نجف اشرف رخت كشيد و در آن شهر به حوزه درسي شيخ راضي، شيخ مهدي كاشفالغطاء، راه يافت و از محضر آنان بهرهها برد.
سپس در سلك شاگردان ويژه ميرزاي شيرازي درآمد و بخش مهمي از حيات علمي خود را در محضر اين بزرگ گذراند.
همراه استاد به سامرا هجرت كرد و پس از آن كه استاد چشم از جهان فروبست، سامرا را به قصد كربلا ترك گفت و در كربلا اقامت گزيد. در كربلا پرتوافشان شد. كرسي درس تشكيل داد و بسياري از محققان و فاضلان بنام حوزه در حلقه درس او گرد آمدند. در ترويج دين كوشا بود. در ياري محرومان و تهيدستان تلاش ميورزيد. در بذل و بخشش يد طولايي داشت. بيمنت وجوه را به نيازمندان ميرساند. در رديف مراجع بنام شيعه قرار گرفت و مقلدان بسياري يافت.15
او در كانونهاي گرمي كه دانش مياندوخت، بويژه كانون و محفل لبالب از شور و نشور ميرزا، افزون بر فقه و اصول و آموزههاي ديني، در مسائل سياسي نيز آبديده شد و صاحب نظر و حساس درباره آن چه كه در جهان اسلام در جريان بود، دگرگونيهاي ايران را زيرنظر داشت. از زواياي انقلاب مردم باخبر بود. از اين روي با فتواي روشنگرانه خود، به دفاع از حركت اسلامي مردم ايران برخاست.16
- محمدتقي شيرازي. در شيراز، در خانواده علم و ادب، ديده به جهان گشود. پدر محب علي از عالمان و اهل حديث و اخبار، پدربزرگ محمدعلي گلشن، از شاعران بنام شيراز.
وي در اين خانواده باليد و رشد كرد و در فقه و اجتهاد، بلندآوازه شد و بسان جدش در نظم شعر عربي و فارسي، قدرتي تمام داشت.
به سال 1271، با پدر و برادر خود، شيراز را ترك گفت و به كربلا رخت كشيد. در حوزه كربلا، مدتي در درس فاضل اردكاني شركت جست و از محضر وي بهره برد و پس از آن كه وي چشم از جهان فروبست، به سامراء رفت و گمشده خود را در حوزه درس مصلح بيدار، ميرزاي شيرازي بزرگ يافت و علاقهمندانه و مشتاقانه به پرتوگيري از اين كانون نور پرداخت و با تلاش سرسختانه خود و پرتوافشانيها، ابتكارها، نوآوريهاي استاد، به اوج و پايگاه بلندي از دانش و بينش دست يافت.
افزون بر دانش، كه گسترش و ژرفا يافت، در بينش سياسي و دستيابي به فقه سياسي، كه براي امت اسلامي سخت گرهگشا بود و رهاننده از باتلاق بيخبري، ناآگاهي، نشناختن دشمن و نقشههاي او، و ساماندهنده زندگي در سايهسار قرآن و فرمانها و دستورهاي پيامبر(ص) و ائمه اطهار و سيره آن بزرگان و... توانايي پيدا كرد و داراي رأي و نظر شد.
پس ميرزاي بزرگ، مرجعيت يافت و بسياري از اهل فضل، در درس او حاضر شدند و از دانش و انديشه روشن او بهره بردند.17
او نيز بسان ديگر عالمان بيدار، بويژه دانشآموختگان و پرورشيافتگان محضر ميرزاي شيرازي، درباره آن چه در جهان اسلام و ايران ميگذشت، توجه ويژه داشت و كنجكاوانه رويدادهاي سياسي و اجتماعي را پي ميگرفت و در جريان نهضت مشروطه، به پشتيباني از مردم روياروي با استبداد و خواهان عدالت و برچيده شدن بساط ستم و بيداد برخاست و با فتواي روشنگرانه خود به دفاع از مشروطه، شعله اميد را در دل مؤمنان افروخت.
ناظمالاسلام كرماني در يادداشت خود در روز سهشنبه هشتم ربيعالاول سال 1327، مينويسد:
«امروز طرف عصر را رفتم منزل آصف الممالك كرماني. آقا ميرزا عبدالمطلب، مدير آدميت آن جا بود و صحبت از تبريز شد. آقا ميرزا عبدالمطلب گفت: اين بيانصاف ارشدالدوله آتش روشن كرده است. آن چه طفل و زن ديده است، به قتل رسانيده است. به اين جهت، علما حكم جهاد را دادهاند و نيز گفت: جناب آخوند و جناب آقاي صدر و جناب آقا ميرزا محمدتقي شيرازي و جناب آقاي شيخ عبدالله مازندراني و سايرين، حكم به مشروطيت دادهاند و وجوب دفع مهاجم.»18
- سيدعلي داماد نجفي. در تبريز چشم به جهان گشود. مقدمات دانشهاي اسلامي را در زادگاه خود، مدرسه طالبيه فراگرفت. آنگاه به نجف هجرت كرد و پس از كامل كردن مقدمات، به حوزه درس آقايان سيدحسين كوهكمرهاي، ميرزا حبيبالله رشتي، شيخ هادي تهراني، شيخ محمدحسن مامقاني حاضر شد و به فراگيري دانش فقه پرداخت.
در تحقيق، دقت، باريكانديشي، خبرويت و گستردگي آگاهيها و اطلاع شهره و بلندآوازه بود. در حوزه درس او بسياري از اهل فضل و جويندگان علم و كمال حاضر ميشدند. شماري از اهالي تبريز و آذربايجان، از او تقليد ميكردند و به سال 1321هـ. رساله عمليه او چاپ و منتشر شد.
آراسته به ورع و تقوا بود. و داراي حسن خلق و گشادگي و سعهصدر، اصالت رأي و برتري خرد. به كم قناعت ميكرد و در زندگي زهد ميورزيد. از وجوه شرعي كه به دست او ميرسيد استفاده نميكرد. مگر به اندازه نياز، آن هم در امور ضروري زندگي.
آقا بزرگ تهراني پس از يادآوري ويژگيهاي ياد شده درباره سيدداماد. از فتواي او در باب نهضت مشروطيت، چنين ياد ميكند:
«لما شرع الدستور في ايران و تكاثر أتباعه كان من الزعماء الروحانيين الذين أفتوا بنصرته و غالوا في الدعاية له و العمل علي تطبيقه و إعماله.»19
چون نظام اساسي و قانوني شروع به كار كرد و پيروان آن فزوني گرفت، سيدداماد از رهبران و پيشوايان روحاني بود كه به ياري آن فتوا داد. و بسيار پافشاري كرد در تبليغ و نشر آن و رفتار براساس آن و به كار بستن آن.
- ملامحمد بن فضل علي، معروف به فاضل شرابياني. به سال 1250 چشم به جهان گشود و در تبريز، دروس عربي، منطق، معاني و بيان، حكمت، فقه و اصول را فراگرفت. پس از آن به محضر عالم پرآوازه آن روزگار در تبريز، ميرزا مهدي قاري راه يافت و از دانش و بينش آن مرد خدا بهرهها برد و آن گاه براي كامل كردن درسهاي خود، به مدرسه خواجه علياصغر رفت و پس از مدتي، به نجف هجرت كرد.
اين هجرت در زماني رخ داد كه شيخ انصاري در اوج شهرت بود و فتواهاي او دستورالعمل زندگي عبادي مردمان. در حوزه نجف، به مدت هشت سال در درس فقه و اصول شيخ انصاري شركت جست و از او اجازه روايت دريافت كرد. در اين حوزه در درس ديگري كه شركت جست، درس سيدحسين كوه كمرهاي بود. اين درس را پس از پايان گرفتن درس استاد، بر شاگردان وي ميخواند.
با تلاش بسيار و بهرهوري از محضر عالمان بنام حوزه نجف، از نظر علمي در مقام بالايي جا گرفت و در فقه و اصول، خبره و صاحبنظر شد و در استادي اين دو فن، شهرت يافت. زبردستي، مهارت و خبرگي او در اين دو فن سبب گرديد حدود پانصد تن از محققان و فاضلان حوزه در درس وي شركت كنند. وي، پس از رحلت فاضل ايرواني به سال 1312، كاظمي به سال 1308 و ميرزاي شيرازي به سال 1312، مرجعيت يافت و شماري از مردم آذربايجان، عربستان و عراق، از او تقليد ميكردند.20
ميرزا محمدعلي مدرس درباره جايگاه علمي و اجتماعي وي مينويسد:
«در اصول، كه بحري بوده بيپايان. از بعضي اجلّه در تبحّر اصولي وي مسموع افتاد كه اگر كتابهاي اصولي را، تماما، به دريا بريزند، علامه شرابياني از حفظ خاطر، همه آنها را املا ميكند.
در نظر ملت و دولت و ملوك وقت، بسيار محترم و سلطان عثماني، همواره، طالب خشنودي و رضاي خاطر وي بود.»21
وي به سال 1321هـ.ق. يعني يك سال پيش از آن كه چشم از جهان فرو بندد و پيش از قيام مشروطه، عليه امينالسلطان موضع گرفت و بر كفر باطني و ارتداد ملي او، به خاطر گستراندن فساد، چيره كردن كافران و بيگانگان بر امور اقتصادي و سياسي ايران، آزاد گذاردن فرقههاي الحادي و فاسد، حكم كرد.
اين موضعگيري، در اعلاميهاي كه آن را غير از او، سه تن ديگر از علماي طراز اول نجف، آخوند، مازندراني و مامقاني امضا كردهاند، چنين بازتاب يافته است:
«باسمه تبارك و تعالي
بر قاطبه اهل اسلام، سيما ساكنين ايران مخفي نماند كه تسليط كفر و استيلاء اجانب بر نفوس محترمه اسلاميه و بخشيدن حريت به فرقه ضاله بابيه، خذلهم الله، و اشاعه منكرات و اباحه بيع مسكرات در ايران، به حدي رسيده كه جاي توقف و مجال تأمل باقي نمانده و يوماً فيوماً، در تزايد و آن چه در مقام تدبير و رفع اين غوائل هائله شده، اثري نديديم. و اين نيز بر ما ثابت و محقق گرديد كه تمام اين مفاسد، مستند به شخص اول دولت عليه ايران، ميرزا علياصغرخان صدراعظم است... .
لهذا بر حسب تكليف شرعي و حفظ نواميس اسلامي كه بر افراد مسلمين فرضي عين است، به خباثت ذاتي و كفر باطني و ارتداد ملي او حكم نموديم، تا قاطبه مسلمين و عامه مؤمنين بدانند كه از اين به بعد، مس با رطوبت ميرزا علياصغرخان جايز نيست. و اطاعت اوامر و نواهي او مثل اوامر و نواهي جبت و طاغوت است و در زمره انصار يزيد بن معاويه محشور خواهد بود... .»22
او با اين فتوا، حكومت قاجار را از مشروعيت انداخت و هر حركتي را عليه اقتدار بازوي تواناي حكومت استبدادي قاجار، يعني امينالسلطان، روا شمرد و در حقيقت زمينه بسيار خوبي شد براي قيام مردم و حركت آنان عليه بيدادگريهاي قاجار.
مردم، با اين فتوا، زواياي فاجعه را بهتر شناختند و كمكم، با همنوايي و هماهنگي با مرجعيت بيدار شيعه و نيوشيدن سخنان و گردن نهادن فرمانهاي آنان، گام در راهي گذاردند كه سعادت و خوشبختي آنان را نويد ميداد. مورد ديگر از روشنانديشي اين مرجع بزرگ، دفاع از هفتهنامه حبلالمتين بود. حبلالمتين هفتهنامه روشنگر و بيدارگري بود. در كلكته منتشر ميشد، به همت و تلاش روحاني بيدار سيدجلالالدين كاشاني، فرزند سيدمحمدرضا مجتهد كاشاني و شاگرد ميرزاي شيرازي.
مهدي بامداد در شرح حال او مينگارد:
«سيدجلالالدين، ملقب به مؤيدالاسلام، فرزند سيدمحمدرضا مجتهد كاشاني در سال 1280 هجري قمري = 1242 خورشيدي در كاشان زاده شد. پس از تحصيلات مقدماتي، براي ادامه تحصيل به اصفهان رفته و مدت پنج سال در آنجا مشغول به تحصيل بود. سپس به عراق رهسپار گرديد و در سامرا، در حوزه درس ميرزا محمدحسن شيرازي داخل شد. بعد از سامراء به بندرعباس رفت و هنگامي كه سيدجمالالدين اسدآبادي در سال 1304قمري = 1265 خورشيدي، وارد بوشهر شد و خواست به تهران عازم گردد، او نيز با اسدآبادي به تهران آمد. چندي در تهران بود، سپس روانه عمان شد. پس از مدتي اقامت در آن جا، در سال 1308 قمري به بمبئي رفت. سپس از بمبئي به كلكته رفته در آن جا مشغول تجارت گرديد. و در سال 1311 قمري = 1272 خورشيدي روزنامه حبلالمتين هفتگي را منتشر ساخت.»23
يحيي آرينپور درباره روزنامه حبلالمتين مينويسد:
«اما روزنامه هفتگي حبلالمتين، كه در سال 1311 هـ.ق. در كلكته تأسيس شد، از همه روزنامههاي آن زمان، بزرگتر و بنامتر بود و چون هندوستان چاپ ميشد، در سخن راندن آزاد بود و گفتارها درباره گرفتاريهاي سياسي ايران مينوشت و دلسوزيها و راهنماييهاي بسيار ميكرد و بارها پيشنهاد قانون و حكومت مشروطه نمود. نويسنده آن، سيدجلال كاشاني، مؤيدالاسلام، به نيكي شناخته بود.
حبلالمتين، گرچه قراءت و نشر آن از طرف دولت ممنوع شده بود، به ايران ميرسيد و نقش مهم آن، شبيه نقش روزنامه كولوكول (جرس) هرتس در روسيه بود.
قسمتي از حبلالمتين، اختصاص به موضوعات مذهبي داشت و اين روزنامه، قهرمان «اتحاد اسلام» شمرده ميشد.»24
هنگامي كه حكومت استبدادي قاجار از ورود اين هفتهنامه مفيد، آگاهيبخش. افشاگر ستم و بيداد قاجار، فراخوان به حكومت و نظام قانون و اتحاد، همدلي و هماهنگي مسلمانان جلوگيري كرد، آقاي شرابياني به مخالفت با اين حركت و به دفاع از هفتهنامه حبلالمتين برخاست و خواستار نشر آن در ايران شد.25
- شيخ محمدحسن مامقاني. مامقاني به سال 1238 در مامقان چشم به جهان گشود. در همين سال، پدر او را به كربلا آورد. محمدحسن، هشت ساله بود كه پدر رخ در نقاب خاك كشيد. سرپرستي او را صاحب فصول به عهده گرفت و به تربيت ديني او همت گماشت. درس و بحث او را زيرنظر داشت. اين كه چه درسي را بخواند و نزد چه كسي، او تعيين و راهنمايي ميكرد.
پس از رحلت صاحب فصول، به نجف رخت كشيد و در يكي از حجرههاي صحن سكني گزيد. اين در زماني بود كه رياست حوزه به عهده عالم نامي، شيخ محمدحسن، صاحب جواهر بود. در اين هنگام كه او سخت به درس و بحث مشغول بود، شماري از بزرگان تبريز نزد صاحب جواهد آمدند و از وي خواستند كه شيخ محمدحسن مامقاني را وادارد كه با آنان به تبريز بيايد و امامت و هدايت مؤمنان را به عهده بگيرد و راهنماي مردمان آن ديار به سوي حق و حقيقت باشد.
صاحب جواهر، از مامقاني خواست كه دعوت مردم تبريز را بپذيرد و روانه تبريز گردد. مامقاني به پيروي از امر صاحب جواهر، حوزه نجف را ترك گفت و به تبريز رخت كشيد.
پس از مدتي كه در تبريز به ارشاد و هدايت مردمان پرداخت و در مدرسه حاج صفرعلي تبريز قوانين و شرح لمعه تدريس كرد و شاگرداني را تربيت كرد و پروراند، به قفقاز رفت و از آن جا دوباره به تبريز برگشت و از تبريز، به نجف كوچيد، تا در محضر استادان بزرگ، بويژه شيخ انصاري، مرحلههاي بالاي اجتهاد را بپيمايد. سال 1270، وارد نجف شد و از آن برهه، تا هنگام وفات شيخ، از محضر پربار و پربركت بهره برد و در دو دانش فقه و اصول، بسيار ماهر و خبره شد و درس اصول او زبانزد اهل تحقيق و فصل بود.
شيخ محمد حرزالدين درباره جايگاه علمي وي مينويسد:
«كان مدرساً قديراً له الباع الطويل في تدريس علم الاصول و كانت اصوله خيراً من فقهه.»
وي افزون بر درك محضر شيخ و بهره از دانش آن يگانه روزگار، در درس ملاعلي خليلي نجفي، شيخ راضي، شيخ مهدي كاشفالغطاء، و سيدحسين كوهكمرهاي شركت جست و در رده شاگردان برجسته و بنام حوزه درس اين آقايان بود. در حوزه درس كوهكمرهاي، خيلي خوب درخشيد. به مسائلي كه از استاد استفتاء ميشد پاسخ ميداد، درس او را براي شاگردان تقرير ميكرد و... .
در تكمله درباره وي آمده است:
«كان هذا الشيخ من عبادالله الصالحين. عالماً بالفقه و الاصول و مصنفاً فيهما. انتهت اليه الرياسة الشرعية في التقليد و التدريس بعد وفاة حجةالاسلام الاستاذ الميرزا الشيرازي لاهل آذربايجان و قفقازيه و كثير من بلاد ايران و كان احسن الناس سلوكا.»26
وي، با اين جايگاه و مقام علمي و نفوذ كلمه در آذربايجان، همانگونه كه يادآور شديم، به همراه مراجع بزرگ نجف در اعلاميهاي به فساد، ارتداد و كفر باطني امينالسلطان حكم داد و زمينه را براي قيام مردم عليه تباهيگريهاي قاجاريان مهيا ساخت و با زير كشيدن اين مرد قدرتمند قاجار، با حكم به نجسي و ارتداد و فراخواندن مردم به سر بر تافتن از اوامر و نواهي وي، از اريكه مشروعيت قدرت، طلسم استبداد را شكست و كاري كرد كه حركتهاي پسين، شتاب بيشتري گرفت و مرگ استبداد را زودتر از آن چه كه گمان ميرفت، به جلو انداخت.
همچنين دفاع او از هفتهنامه حبلالمتين و مخالفت با رژيم قاجار كه از نشر آن در ايران جلوگيري ميكرد،27 برگ زريني است در كارنامه درخشان او در برداشتن بازدارندهها از سر راه كاروان روشنفكري ديني و حركت عدالتخواهانه و ضداستبدادي ملت ايران.