اهداف سیاسی
1) اهداف سیاسی دشمن
بررسی اهداف دشمن در جنگ تحمیلی، بدون توجه به ماهیت انقلاب اسلامی و تلاشهای دشمن برای مقابله با آن امکانپذیر نیست. دشمنان ما در سلسله حملات ناموفق و حرکات مذبوحانۀ خود برای جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی به مقابله با جمهوری اسلامی پرداختند. در این راستا، صدام و تعدادی از کشورهای مرتجع منطقه، با پشتیبانی ابرقدرتها، مانند آمریکا، شوروی و انگلیس جنگ را به ایران تحمیل کردند. باید یادآور شد که جبهۀ متحد استکبار علیه انقلاب اسلامی از هدف مشترکی تبعیت میکرد؛ هر چند انگیزۀ آن با صدام متمایز بود؛ انگیزههایی که میتوان آنها را به صورت زیر از یکدیگر تفکیک کرد:
ـ صدام با انگیزۀ فرصتطلبی، برای دستیابی به شمال خلیجفارس و گسترش سواحل جنوبی عراق، از طریق اضافه کردن بخشهایی از خوزستان و تسلط یکجانبه بر اروندرود به ایران حمله کرد؛
ـ کشورهای حوزۀ جنوبی خلیجفارس برای جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی، جلوگیری از تضعیف دولتهای خود و دست کشیدن ایران از شعارهای جهانیاش مقابل ایران ایستادند؛ و
ـ آمریکا و انگلیس با انگیزۀ بازگشت مجدد به ایران اسلامی از صدام حمایت کردند.
این مجموعه با انگیزههای متفاوت، اما هدف و روش مشترک، که همان مقابله با انقلاب اسلامی از طریق ایجاد جنگ به دست صدام بود، توطئۀ جدیدی را علیه جمهوری اسلامی ایران اجرا کردند. در واقع، همگی آنها استقلال سیاسی جمهوری اسلامی ایران را هدف گرفته بودند. در این راستا، آمریکا درصدد برگرداندن ایران به حلقۀ کشورهای بلوک غرب بود و کشورهای منطقه نیز برای اثبات ناتوانی انقلاب و اثبات این نکته که انقلاب نتیجهای جز جنگ و ویرانی ندارد، در حمایت از عراق میلیاردها دلار سرمایهگذاری کردند. صدام حسین، برای تحقق اندیشۀ قدیمی برخی از رهبران عراق که در پس تسلط بر شمال خلیجفارس بودند، درصدد برآمد از تخاصم آمریکا با ایران بهره ببرد؛ بنابراین، از همان اوایل انقلاب، در جستوجوی موقعیت مناسبی برای اقدام علیه ایران بود. مواردی چون کمک به غائلۀ کردستان و خلق عرب و همچنین، ارتباط با کودتاچیان با چراغ سبز آمریکا، نشاندهندۀ مشارکت صدام در جبهۀ مخالفان انقلاب اسلامی بود. با تسخیر لانۀ جاسوسی به دست انقلابیون مسلمان و قطع ارتباط دولت آمریکا با ایران، برای مسئولان عراقی این مسئله به اثبات رسید که خصومت انقلاب اسلامی علیه آمریکا جدی است و امکان ارتباط کوتاهمدت بین این دو کشور وجود ندارد؛ بنابراین، انقلاب اسلامی از پشتیبانی سیاسی بینالمللی محروم خواهد بود و غرب تجهیزات نظامی مورد نیاز آن را تأمین نخواهد کرد. در نتیجه، صدام فرصت را برای حمله به ایران مناسب دید. بدین ترتیب، مجموعهای از قدرتهای بزرگ و کوچک منطقهای (عراق، کویت، عربستان، اردن مصر و اسرائیل) و بینالمللی (آمریکا، انگلیس و شوروی) دست به دست هم دادند تا ملت ما را به تسلیم وادار کنند و گوهر گرانبهای استقلال سیاسی را که در اثر انقلاب اسلامی به دست ما افتاده بود، از ما بگیرند.
2) اهداف سیاسی ایران
اساساً، امام(ره) باید تعیینکنندۀ اهداف سیاسی جنگ باشد، اما به دلیل وضعیت خاصی که در کشور در اوایل جنگ حاکم بود، به ویژه در سال اول، مشخص نیست که خطمشیهایی که بنیصدر اجرا میکرد، در راستای اهداف سیاسی حضرت امام(ره) بوده یا خیر. ضمن آنکه این احتمال نیز وجود دارد که اهداف سیاسی مورد نظر خودش را با اهداف سیاسی امام(ره) ادغام و ترکیب میکرد. در مجموع، در ایران، امام(ره) اهداف سیاسی را تعیین میکردند، اما در عمل، گاهی اتفاق میافتاد و گرایشهایی پیدا میشد که اهداف سیاسی جنگ را با نظر دیگری ترکیب میکردند و به اجرا درمیآوردند. هنگامی که جنگ آغاز شد، تضمین استقلال سیاسی مهمترین هدفی بود که از سخنان امام(ره) استنباط میشد؛ زیرا، هدف از آغاز این جنگ چیزی جز گرفتن استقلال سیاسی ما نبود؛ بنابراین، امام(ره) میخواستند که پس از پایان جنگ، کشور همچنان از استقلال سیاسی برخوردار باشد، یعنی نتیجۀ جنگ به حفظ استقلال سیاسی منجر شود. اگر ما پیروز جنگ نبودی، چطور میتوانستیم سرزمینهایمان را از دست دشمن بگیریم. در واقع، در صورت شکست باید به دنیا التماس میکردیم تا زمینهای ما را به ما بازگردانند، مانند مدلی که بین سوریه و اسرائیل حاکم است. در مجموع، از آنجا که اشغال بودن بخشی از کشور به معنای از دست رفتن استقلال سیاسی نورس ما بود، اصل هدف سیاسی بر تضمین استقلال پس از جنگ استوار بود؛ موضوعی که تنها با پیروزی در جنگ به دست میآمد.
البته، بعد از جنگ، عدهای سعی کردند که هدفهای جنگ را زیر سئوال ببرند و در مورد خانوادۀ شهدا صحبتهایی کردند که امام(ره) نسبت به آنها واکنش نشان دادند و در پیام منشور روحانیت فرمودند:
«من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم... البته اگر همۀ علل و اسباب را در اختیار داشتیم در جنگ به اهداف بلندتر و بالاتری مینگریستیم و میرسیدیم ولی این بدان معنا نیست که در هدف اساسی خود که همان تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود مغلوب خصم شدهایم».
ایشان همچنین در پیامی که خطاب به خانوادۀ شهدا نوشتند، تأکید کردند: «ما دنبال تضمین استقلال سیاسی کشورمان بودیم که در این جنگ به آن رسیدیم».
حضرات امام(ره) در پیامی به روحانیت نیز به تاریخ 3 اسفندماه 1367 فرمودند: «هدف اساسی ما در جنگ، دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود». در حقیقت، هدف سیاسی و استراتژی نظامی و اهداف نظامی ایران در جنگ از دل همین جملۀ ایشان بیرون آمده که به طور جالب و منطقی هدفهای مزبور را نشان داده است. ترجمۀ جملۀ حضرت امام(ره) به زبان سیاسی متعارف این است که تثبیت استقلال سیاسی نظامی جمهوری اسلامی ایران هدف جنگ بوده است. از مفهوم دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام هم میتوان نوعی قدرتمندی و خودکفایی نظام جمهوری اسلامی ایران را در دفاع از خود نشان داد؛ زیرا، تأکید بر صلابت اسلام به صلابت نظام جمهوری اسلامی ایران که بستر تجلی اسلام است و به توانایی و قدرتمندی آن اشاره دارد که میتواند در جنگ بروز کند. نتیجۀ هدف قهری اثبات صلابت اسلام نیز چیزی جز تثبیت استقلال سیاسی که در اثر جنگ، شائبۀ تزلزل آن پیدا شده بود، نبود و جز از طریق همین تثبیت استقلال سیاسی و بینیازی از جهان در حفظ و دفاع از نظام جمهوری اسلامی ایران، امکانپذیر نبود. دفع تجاوز نیز به تمامیت ارضی و استقلال سیاسی نظام اشاره دارد؛ بنابراین، هدف سیاسی مشخص جنگ، براساس استنباط از سخنان حضرت امام(ره) و عملکرد ملت ما در طول جنگ تثبیت استقلال سیاسی نظام بوده است. البته، در این میان دو نکتۀ مهم وجود دارد:
1) آیا دستاورد جنگ، تنها تثبیت استقلال سیاسی کشور بود؟ قطعاً، دستاورد و پیامدهای جنگ همانطور که امام(ره) فرمود بیسار وسیعتر و گستردهتر از هدف اساسی آن بوده است. در گفتارهای متعدد ایشان، آمده است. «هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همۀ صحنهها از آن بهره جستهایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم. ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم. ما در جنگ پرده از چهرۀ تزویر جهانخواران کنار زدیم. ... جنگ ما جنگ فقر و غنا بود. جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد. صدای اسلامخواهی آفریقا از جنگ هشت سالۀ ماست. علاقه به اسلامشناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا، یعنی در کل جهان، از جنگ هشت سالۀ ماست».
2) آیا راه رسیدن به استقلال سیاسی، تنها رسیدن به مرزهای بینالمللی بوده است؟ همانطور که در عمل و در قطعنامۀ 598، که سالها پس از آزادی خرمشهر نوشته شد، به اثبات رسید، بدون ادامۀ فشارهای نظامی به دنیا از طریق وارد شدن به خاک کشور متجاوز نمیتوانستیم استقلال سیاسی خود را تثبیت کنیم. به عبارت دیگر، ادامۀ نبرد در خاک دشمن باعث شد:
ـ فرصت حملۀ مجدد را از آن بگیریم و با فرسایش نیروهایش، از سرزمینهای آزاد شده دفاع کنیم؛ چرا که آفند بهترین دفاع است.
ـ ادامۀ نبرد در خاک دشمن، صدام و قدرتهای بینالمللی را که بیشتر حامی او بودند، قانع میکرد که به ما امتیازات سیاسی مشخصی بدهند که ضمن احقاق حقوق ملت ما، تضمینی برای صلحی پایدار باشد؛ امتیازاتی که از آن جمله میتوان به تنبیه متجاوز، تأمین خسارات جنگی، پذیرش خط مرزی 1975 الجزایر اشاره کرد که این موارد اخیر در عملیات کربلای 5 و پس از نزدیکئ شدن به بصره تحقق یافت. پس از ناکامی دشمن در خرمشهر و عملیات منافقین در غرب، حضرت امام(ره) فرمودند: «ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم؛ چرا که با عقب زدن دشمن آخرین احتمال به زیر سئوال رفتن توانایی و اقتدار ما در تثبیت استقلال سیاسی کشورمان از بین رفت».
جدا از اهداف سیاسی، جمهوری اسلامی ایران اهدافی نظامی نیز در جنگ داشت. اگر تضمین استقلال سیاسی را هدف کلان سیاسی بدانیم، نخستین چیزی که به ذهنمان خطور میکند، این است که ما باید زمینهایمان را آزاد کنیم؛ بنابراین، اهداف ملموس نظامی جنگ را میتوان به شرح زیر برشمرد:
ـ آزادسازی زمینهای اشغالی؛
ـ پیشروی به سوی بصره؛ و
ـ حرکت به سوی بغداد.
تصرف بغداد ایدهآلترین هدف ملموسی بود که ایران دنبال میکرد. در واقع، اهداف سیاسیای که امام(ره)، پیگیری میکرد، هدفهای نظامی ملموس را برای ما تعیین میکرد. اینها تصوراتی بود که در ذهن ما وجود داشت، اما تمامی افرادی که در صحنۀ جنگ بودند این تصور را نداشتند؛ تقریباً همه معتقد بودند که تا مرز برویم، اما عدهای نیز تا گرفتن بصره و عدهای هم تصرف بغداد را پیشنهاد میکردند. هر چه جلوتر میرفتیم، جمعیت طرفدار این دیدگاه چه در میان افرادی که در صحنۀ نبرد بودند و چه از افرادی که در پشت صحنه بودند، کم میشد؛ موضوعی که اختلاف در هدفهای ملموس جنگ را باعث شد، اما اینها تمام اهداف نظامی جنگ نبودند. در واقع، در طول جنگ، به دلایل مختلفی، استراتژیهای متعددی پدید آمد؛ زیرا در سال نخست جنگ، از آنجا که بنیصدر رئیسجمهور بود و اختیارات فرماندهی کل قوا را نیز در دست داشت، برای جنگ استراتژیای تعیین کرد که پس از این سال، تغییر نمود.
هر چند بنیصدر نیز همچون ما میخواست به مرز برسد، اما استراتژی وی با ما متفاوت بود. در واقع بنیصدر قصدداشت با کمک کشورهای خارجی به مرز برسد؛ موضوعی که با اهداف سیاسی جنگ مغایر بود. استراتژی نظامی وی در قالب اهداف سیاسی جنگ قرار نداشت و نمیتوانست با استراتژی ما که در چهارچوب راهنماییهای سیاسی حضرت امام(ره) بود، یکی باشد. در مجموع از آغاز جنگ تا عملیات ثامنالائمه، یک استراتژی بر جبهههای جنگ حاکم بود که پس از این عملیات تغییر کرد. بدین ترتیب، آغاز استراتژی جدید نقطۀ عطفی در روند جنگ و نقطۀ اشتراک تحولات پیش و پس از خود محسوب میشود. هر چند در این عملیات بنیصدر کنار رفت و مدیریت و فرماندهی جنگ تغییر کرد، اما از تجارب و نتایج سال اول در عملیاتهای بعدی به خوبی استفاده شد؛ بنابراین، ثامنالائمه، مبداء تحول در استراتژی جنگ محسوب میشد و لازم است تحقیقی علمی برای مشخص کردن وضعیت نظامی ایران در قبل و بعد از عملیات ثامنالائمه انجام شود.
در مجموع، ما بعد از عملیات ثامنالائمه با استراتژی نوینی به دوران جدیدی وارد شدیم که طی آن، دوازده عملیات کربلای 1 تا 12، انجام شد؛ عملیاتهایی که ویژگیهای زیرا را دارا بودند:
1) نخستین سلسله، عملیاتهای منظمی بودند که از یک نقطه آغاز و به نقطۀ دیگری ختم میشدند. محل وقوع این عملیاتها که پشت سر هم انجام میگرفتند، مشخص بود حتی نامگذاری نیز شده بودند.
2) طی این عملیاتها، برای نخستین بار در غرب عملیات صورت گرفت. در واقع، تا پیش از این، اختلاف نظر وجود داشت که در غرب چقدر بجنگیم و تا آن زمان، رزمندگانی که در غرب مستقر بودند، با توان خودشان میجنگیدند؛ مانند شهید فلاحی، رئیس ستاد مشترک ارتش، که معتقد بود ما باید برویم در غرب هم بجنگیم. ولی [مرحوم امیر] ظهیرنژاد میگفت ما باید در جنوب بجنگیم.
بنابراین، برای نخستین بار بود که سه تا چهار عملیات با هدف غافلگیری دشمن و کشاندن آن از جنوب به شمال در غرب انجام شد. به هر حال، به صورت روشن، عملیاتهای غرب در دستور کار مدیریت جنگ قرار گرفت؛ استراتژیای که تا عملیات بیتالمقدس، ادامه یافت. در عملیات رمضان، دوباره این بحث آغاز شد که آیا ما باید جنگ را تمام بکنیم یا خیر؟ به دنبال این بحث، اختلاف ارتش و سپاه نیز آغاز شد و تا عملیات والفجر 1 در این مورد نابسامانیهایی وجود داشت.
استراتژی جدید این بود که برای تضمین استقلال سیاسی به دشمن فرصت حملۀ مجدد ندهیم تا سرزمینهای آزاد شده دوباره به اشغال آن درآید، به جنگ ادامه دهیم و منطقهای را از دشمن به تصرف درآوریم که بدین ترتیب وادار شود پیروزی ما را تأیید کند و بدین ترتیب، مسئلۀ جنگ از طریق تحمیل ارادۀ ما پایان یابد. در واقع، ما برای، تضمین استقلال سیاسی باید از طریق کسب و حفظ موقعیت برتر خود، عملیاتها را ادامه میدادیم.
بنابراین، بحث توان به طور کلی و اختلافات و مناقشات سیاسی به طور خاص وقفهای را در جنگ پدید آوردند که استراتژی قدیم ما را با نوساناتی روبهرو کرد.
از عملیات والفجر1 به بعد، مشکلات موجود تا اندازهای حل شد. بدین ترتیب که از یکسو تلاشهایی برای حل اختلاف بین سپاه و ارتش صورت گرفت و از سوی دیگر، تلاشی برای درگیر کردن بیشتر مسئلان کشور در جنگ انجام شد، تا امکانات بیشتری برای ادامۀ جنگ فراهم شود. اما به دلیل اینکه بعضی از مشکلات عمده حل نشده باقی مانده بود؛ نابسامانیها همچنان ادامه یافت و از پایان عملیات بدر به بعد، ارتباط بین سپاه و ارتش قطع و قرار بر این شد که سپاه و ارتش جدا از یکدیگر عملیات انجام دهد.
از عملیات فاو خط سیر دیگری آغاز شد که تا عملیات کربلای 5 ادامه یافت. از عملیات کربلای 5 به بعد، ما در جنوب به بنبست رسیدیم. در واقع، در این منطقه، دو عملیات، یکی در ادامۀ کربلای 5 و یکی هم در ادامۀ والفجر8 طراحی شد، اما از آنجا که حدس میزدیم ممکن است در این دو عملیات، به نتیجه نرسیم، طرح عملیات حلبچه را نیز در شمال آماده کردیم و با گروه کوچکی به شمال رفتیم، اما نیروی اصلی ما در جنوب بود. در آخر جنگ تمام فرماندهان براساس تجربۀ عملیات خیبر به این نتیجه رسیده بودند که نباید در یک جا عملیات انجام داد. در عملیات خیبر، بعد از یک سال کار موفق نشدیم و بدین ترتیب، یک سال وقت را از دست دادیم؛ بنابراین، دوباره پس از عملیات خیبر آمدیم و از صفر آغاز کردیم. تجربه به ما ثابت کرد که تنها به طرحریزی و آماده کردن یک عملیات بسنده نکنیم، بلکه همزمان عملیات دیگری را نیز طراحی کنیم تا اگر عملیات نخست موفق نشد، امکان اجرای عملیات دوم وجود داشته باشند، نه اینکه تنها یک عملیات را در دست اجرا داشته باشیم که در صورت شکست آن مجبور شویم برای آمادهسازی عملیات بعدی یک سال وقت را از دست بدهیم؛ بنابراین، بدین نتیجۀ مهم رسیده بودیم که باید دو تا سه عملیات را طراحی و آماده کنیم. اتفاقاً، در ماههای آخر جنگ، سه عملیات ادامۀ کربلای5، ادامۀ والفجر8 و عملیات جبهۀ شمال را طراحی و آمادۀ اجرا کردیم. برادر علی شمخانی، فرمانده نیروی زمینی سپاه، همراه فرمانده لشکرهای اصلی سپاه پس از بررسیهای دقیق و جزء به جزء ادامۀ عملیاتهای کربلای 5 و الفجر 8 در جبهۀ جنوب، به ما گفتند نه در منطقۀ عملیاتی کربلای 5 و نه در منطقۀ عملیاتی والفجر8 میتوانیم عملیات انجام دهیم، مگر اینکه به ما هشت تا نه ماه فرصت داده شود تا راهحل جدیدی را پیدا بکنیم. ما در ادامۀ عملیات کربلای5، عملیات کربلای 8 و یک عملیات دیگر را هم انجام دادیم. به طور کلی، میدان نبرد در منطقۀ کربلای5 را آزمایش کرده بودیم و حتی در ادامۀ عملیات والفجر8 نیز یکی، دو عملیات ترمیمی اجرا کردیم که آنجا هم میدان نبرد و تاکتیک عبور از آب آزمایش شد و آبی برای عبور وجود نداشت. همچنین، در جزیرۀ مینو و امالرصاص و منطقۀ عملیاتی خیبر و بدر هم عملیات انجام داده بودیم، دیگر هیچ آبی نبود که ما از آن عبور نکرده باشیم؛ بنابراین، تمامی این مسائل دست به دست هم داد و مشخص شد که دیگر در جنوب نمیتوان عملیات انجام داد.
بنابراین، به جبهۀ شمالی وارد شدیم. این دوران، سلسله عملیاتهایی را در برمیگرفت که از ماووت آغاز شد و تا والفجر 10 در دریاچۀ دربندیخان ادامه یافت. در این برهه از زمان، دشمن به نتیجۀ بسیار مهمی رسیده بود که به جرئت میتوانم بگویم، حتی برخی از فرماندهان ما آن را درک نکردند. در واقع، دشمن طی تجزیه و تحلیلی فهمیده بود که اگر ایرانیان منطقهای را تصرف کردند، آنها نباید یک مرتبه تمام توان خود را به آن منطقه اختصاص دهند؛ زیرا، نمیتوان با نیروی عظیمی که ایران برای عملیات در یک منطقه متمرکز کرده است، جنگیدۀ به جرئت میتوان گفت که اگر ما ده کیلومتر هم از فاو جلوتر میرفتیم، دشمن نمیآمد با ما درگیر شود، در صورتی که اگر بصره یا امالقصر را تصرف میکردیم، با ما میجنگید.
البته، دشمن خیلی دیر به این موضوع پی برد و به همین دلیل است که بنده میگویم درک دشمن از مسائل استراتژیک کم است؛ موضوعی که در جریان اشغال کویت، شکست صدام را موجب شد؛ بنابراین، در عملیات فاو و کربلای5، دو اقدام انجام داد. یکی اینکه جنگ اصلی را در هفتۀ نخست انجام میداد و بعد از یک هفته، پس از تثبیت خط، میفهمیدیم که ما پدافند میکنیم و دشمن آفند، اما آفند او تماماً بیثمر بود؛ زیرا، ما از جبههها توپخانه جمع میکردیم و در یک نقطه متمرکز میکردیم، حتی دیگر لشکرها را نیز به آنجا میآوردیم و به اجرای آتش شدید علیه دشمن میپرداختیم. در نهایت، او فهمید که هرگاه ما منطقهای را تصرف میکنیم علیه ما نه پاتک، بلکه آفند انجام دهد که نیروهای ما ضعیف هستند. این قاعدهای نظامی و اصلی در اجرای عملیاتهای نظامی است که طبق آن، اگر توان بازپسگیری منطقهای را که در عملیات از دست دادید، ندارید از جای دیگری علیه دشمن اقدام کنید تا با فشار، او را از منطقۀ مزبور بیرون نمایید. بنابراین، صدام نباید تمام توانش را در فاو به کار میگرفت، بلکه باید در هفتۀ نخست با ما میجنگید و سپس، میرفت از خرمشهر یا منطقۀ دیگری وارد میشد.
سرانجام، بعد از عملیات حلبچه، دشمن پی برد که چه باید بکند. ظهور این تاکتیک باعث شد تا دشمن تصمیم خود را بگیرد و عملیات را از نقطۀ دیگری آغاز کند. در زمان عملیات، کاملاً روشن بود که دشمن پشت سر هم عمل خواهد کرد. این عمل سلسلهوار به گرفتن حلبچه مربوط نبود، بلکه به مجموعه جمعبندیهایی مربوط میشد که دست کم، بعد از کربلای 5 به آنها رسیده بود، حتی مقدمات کار را نیز فراهم آورده بود، یعنی سپاه گارد را به دو سپاه تبدیل و گارد را برای گرفتن فاو آماده کرده بود. در این برهۀ از زمان، نیروهای ارتش عراق نمیجنگیدند؛ بنابراین، میخواست با گرفتن فاو روحیۀ نیروهای ارتش را تقویت و در آنها، تحرک ایجاد کند؛ همان کاری که ما در آغاز جنگ انجام دادیم.
بنابراین، در اینجا، دو مسئله وجود دارد، یکی اهمیت فاو و دیگری جمعبندیای است که دشمن به آن رسید. همین دو مسئله با هم ترکیب شد و استراتژی و اقدامات جدید عراق را تشکیل داد. همانطور که آزادسازی خرمشهر برای ما بسیار حیاتی بود، آزادسازی فاو هم برای دشمن اهمیت فراوانی داشت. آنها میتوانستند از نقطهای آغاز کنند تا به فاو برسند یا عملیات خود را از فاو آغاز کنند و تا آخرین هدف بیایند. سرعت نیروهای عراقی بعد از آزادسازی فاو نشاندهندۀ وجود تحولی پیش از تسخیر فاو بود. عراق به تمامی سپاههای خود دستور داده بود که بعد از تسخیر فاو، سپاه به سپاه عمل کنند. ارتش عراق بعد از تسخیر فاو، دیگر نیروهایش را متمرکز نکرد، ضمن آنکه نحوۀ استقرار نیروهای عراقی در خطوط مختلف نشان میداد که آنها خود را برای بازپسگیری خاکشان آماده کرده بودند؛ بنابراین، دشمن استراتژی آزادسازی مناطق اشغالی خود را تعیین کرد که براساس آن قرار بود به ترتیب، فاو، منطقۀ شملچه، جزایر مجنون و حلبچه آزاد شود، اما این استراتژی مدتی به تأخیر افتاد و حالا بعد از سه سال این استراتژی به اجرا درآمد.
دشمن در شلمچه، به دو شکل با ما جنگید، ده روز نخست پاتکهای متعددی را انجام داد ـ که تثبیت ما را در پی داشت ـ و سپس موضع پدافندی را اتخاذ و کانالهای پشت سرهم را ایجاد کرد. در مرحلۀ بعد نیز مجدداً، حالت تهاجمی گرفت و به مواضع ما حمله کرد، اما در فاو، برای بازپسگیری منطقه با مقاومت ما روبهرو میشد و تلفات زیادی میداد. بدین ترتیب، دشمن به خوبی فهمید که بیخود، نیروهایش را از دست میدهد، اما به نظر بنده، هنوز برایش یقین حاصل نشده بود و در منطقۀ شلمچه به این یقین رسید؛ بنابراین، استراتژی جدید را در پیش گرفت، یعنی نخست، پدافند کرد و سپس، به اقدامات آفندی روی آورد. اگر در نبرد فاو، دشمن منتظر میماند بعد از سه ماه، به ما حمله میکرد و بدین ترتیب، اگر همۀ فاو را نمیگرفت، قطعاً بخشی از آن را از تصرف ما خارج میکرد، اما تجربه به ما آموخته بود که تنها راه پیروزی تداوم عملیاتهاست و نباید به دشمن فرصت داد. دشمن دیر فهمید که عملیات تهاجمی ما به دلیل گرفتن فرصت از اوست. حال این پرسش پیش میآید، که چرا دشمن دیر این موضوع را متوجه شد؟ در پاسخ باید گفت دشمن از پاتکهای موفقش در عملیات خیبر، بدر، رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر 1 نتیجه گرفته بود و این مسئله برای دشمن یک روال یا بهتر بگویم عادت شده بود. توصیه میکنم که فرماندهان عالی نظامی باید همواره از این عادتهای خطرناک بپرهیزند. اگر در یک جا سه تا چهار بارکاری به صورت موفق انجام دادید، معلوم نیست بار پنجم نیز همان عمل در جای دیگر موفق باشد و باید در این تاکتیک تجدیدنظر انجام داد، اما اینکه چه موقع؟ به دشمن مربوط است. زمانی که شیوۀ دشمن همان شیوۀ قبلی است، تاکتیکهای ما موفق است، اما اگر دشمن شیوۀ جدیدی را پیاده کرد، معلوم نیست با تاکتیک قبلی بتوان موفق شد. در فاو، ما علیه دشمن از شیوۀ جدیدی استفاده کردیم. بدین ترتیب که مواضع دشمن در تیررس ما قرار داشت و هنگامی که میخواست از روبهروی آبادان حرکت کند تا شهر فاو هدف گلولههای توپ بود و زیر آتش قرار میگرفت، این حجم عظیم توپخانه و اجرای آتش بر روی آن ابتکار را از دشمن سلب کرده بود. خط مقدم دشمن باید اطلاع میداد که چه خبر است، اینجا، بدر و رمضان نیست، هم شیوۀ ایرانیان تغییر کرده است و هم معلوم نیست پاتکهای قبلی ما در بدر و رمضان در اینجا موفق باشد.
جمعبندی
1) وقتی تاکتیک دشمن تغییر میکند، نباید فکر کنیم استراتژیهای موفق گذشته، همچنان، راهگشا خواهند بود. البته، این احتمال وجود دارد که موفق باشد، اما هنگامی که وضعیت دشمن در نبرد تغییر میکند، نباید فکر کنیم که راههای موفق گذشته همچون گذشته کارآیی دارند؛ بنابراین، این راهها به یک بازنگری احتیاج دارند تا پی ببریم که موفق خواهیم بود یا نه. از برخورد دشمن میتوان نتیجه گرفت که عراق به دلیل رعایت نکردن این اصل چند سال را از دست داد.
2) در پایان جنگ، دوران بسیار مهم و حساسی داشتیم، مسائل بسیار ظریف چیده شده بودند و مجموعه عواملی که در آن شرکت داشتند نشاندهندۀ استراتژی واحد بودند که از فاو آغاز شده بود و تا عملیاتهای آخر نیز ادامه داشت؛ استراتژیای که عدم فهم دشمن از اینکه باید از باز پسگیری منطقۀ عملیاتی جدید دست بردارد، تداوم آن را موجب شده بود.
3) هرچند ما تواناییهای اندکی را لازم داشتیم، اما لشکرهایمان در چند نقطه زمینگیر شده بودند و دیگر بیشتر از این نمیتوانستیم آفند بکنیم. یک تیپ از لشکرمان در فاو و یک تیپ دیگر آن در نقطۀ دیگری بود، ضمن آنکه یک تیپ نیز در حلبچه میجنگید، بدین ترتیب، به دلیل گسترش بیش از حد نیروهایمان، توانایی انجام آفند را نداشتیم. ضمن آنکه محدودیتهای دیگری، مانند فصل اعزام نیروهای رزمنده و... مشکلات را دوچندان کرده بودند.