
پايگاه بصيرت،گروه سياسي/ «مباني وحدت اسلامي از منظر علمالاجتماع اسلامي» عنوان بحثي است که حدوداً در يک بازۀ زماني يکساعته ارائه شد. آيتالله محسن اراکي دبير کل مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي در جمع دانشجويان شرکتکننده در اولين اردوي آموزشي «اتحاديۀ بينالمللي امت واحده» سخنراني کرد. او در اين سخنراني ــ که متن آن در پي آمده است ــ با استناد به منابع ديني، جامعه را داراي وحدت حقيقي ميداند که اين وحدت معيار و ملاکي دارد.
ايشان در ادامه، ملاک جامعۀ اسلامي را نسبت با آيات و روايات بررسي کرده است. در انتهاي جلسه پرسش و پاسخ مطرح شد که متن آنها را همراه متن گفتار ميخوانيد.
***
با توجه به عنواني که پيشنهاد شده است (مباني وحدت اسلامي) بحثي را که براي طرح در اين جلسه در نظر گرفتهام، نگاه کوتاهي است به «مباني وحدت اسلامي از منظر علمالاجتماع اسلامي».
ما معتقديم که در منابع دينيمان تبييني از هويت جامعه و قوانين حاکم بر جوامع، و سنتهاي حاکم بر حرکت و تکامل جوامع وجود دارد. در قرآن و روايات مأثور از ائمه (عليهمالسلام)، دستگاهِ علمي تبيينشدهاي از قوانين حاکم بر جوامع، و تحليلي از جوامع بشري داريم.
من در اينجا به سه پرسش پاسخ خواهم داد و با اين پاسخها سعي خواهم کرد کلياتي را دربارۀ وحدت از منظر علمالاجتماع دين تقديم کنم. اين سه پرسش عبارتاند از:
1- آيا جوامع بشري از يک وحدت حقيقي برخوردارند يا نه؟ به عبارت ديگر وحدت جوامع، حقيقي است يا اعتباري؟
2- اگر در سؤال اول به اين نتيجه رسيديم که وحدت، وحدتِ حقيقي است و با وجود وحدتهاي اعتباري، جامعهاي که «حقيقتاً» وحدت داشته باشد وجود دارد، آن ملاک وحدت حقيقي جوامع چيست؟
3- ملاک وحدت حقيقي در جامعۀ اسلامي چيست؟
به نظرم اين مهمترين بحث در ملاک وحدت اسلامي است.
جوامع سيال؛ هويت واحد
1- آيا در بين جوامع، وحدتِ حقيقي هم داريم، يا وحدت در همۀ جوامع اعتباري است؟ آيا جوامعي داريم که «واحد حقيقي» باشند؟
پاسخ اين پرسش بر مبناي قرآن کريم اين است که ما جوامعي داريم که واحد حقيقي هستند؛ در همۀ زمانها جامعۀ واحد حقيقي وجود دارد. منظور ما از جامعۀ حقيقي واحد، جامعهاي است که هويت واحد داشته باشد؛ «هويتِ واحد» يعني «سرنوشتِ واحد». همۀ جوامع بشري متحرک و در حال تغيير هستند. اساساً جامعه، مقولهاي سيال است، اما اين جامعۀ سيال و دگرگونشونده ملاک وحدت دارد. هميشه عامل واحدي حلقههاي دگرگوني را به هم پيوند ميزند و از اين حلقهها يک موجود واحدِ درحال تغيير ميسازد. فرد انساني هم همينگونه است.
جامعه (که در حال تغيير و دگرگوني است) اولاً، داراي شخصيت و هويت واحدي است که بر مبناي آن سرنوشت واحدي براي اين جامعه ترسيم ميشود، ثانياً، مسئوليتهاي واحدي نيز براي آن جامعه (در عين دگرگوني) خواهد بود. جامعۀ بعدي در برابر رفتار جامعۀ قبل مسئول است، يعني نتايج رفتار جامعۀ قبلي را جامعۀ بعدي برداشت ميکند. اين دو مطلب را در قرآن ميبينيم. نشانۀ وحدت جوامع اين دوچيز است: يک، سرنوشت واحد و دو، مسئوليت واحد. براي مثال قرآن دربارۀ جامعۀ فرعون ميفرمايد: «يقدم قومه يوم القيامه فأوردهم النار و بئس الورد المورود؛ روز قيامت فرعون پيشاپيش قوم خودش حرکت ميکند و آنها را در جهنم وارد ميکند». يعني چه بخواهند و چه نخواهند سرنوشت واحدي دارند. در قرآن کريم چند مورد از گفتوگوي مستضعفان و مستکبرانِ برخوردار از سرنوشت واحد آمده است. با اينکه بعضي مستضعفند و برخي مستکبر، اما هويتشان هويت واحدي است. مستضعفان، مستکبران را ملامت ميکنند که چون ما از شما تبعيت کرديم، پس مسئوليت و نتايج و عواقب رفتار ما را شما متحمل شويد. اين کيفري که ما متحمل ميشويم، شما بايد متحمل شويد (سرنوشت واحد). بعد آنها جواب ميدهند. «إنّا کلٌ فيها؛ شما هم مثل ما در اين مسئوليت شريکيد». (مسئوليت واحد). عاقبت و نتيجۀ رفتار را همه متحمل ميشوند.
در مورد ديگر قرآن خطاب به يهوديهاي زمان پيامبر(صلياللهعليهوآلهوسلم) ميفرمايد: انبياي پيشين براي شما معجزات آوردند، چرا آنها را کشتيد؟ انبياي صدها سال پيش را که يهوديهاي زمان رسول خدا نکشته بودند، اما چون جامعه، هويت و شخصيت واحد دارد، آنان هم مسئول هستند. شما در جامعۀ فعلي نسبت به رفتار جامعۀ مثلاً دويست سال پيش از خودتان مسئوليت داريد، بهشرطي که هويت آن جامعه را برگزيده باشيد و خودتان را بهعنوان بخشي از همان جامعه انتخاب کرده باشيد.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در يکي از خطبههاي نهجالبلاغه ميفرمايد: «أيها الناس! إنما يجمع الناسَ الرضا و السخط؛ اي مردم بدانيد آنچه مردم را جمع ميکند (يکي ميکند) ‘خشنودي’ و ‘ناخشنودي’ است». سپس ميفرمايد يک تن از قوم صالح شتر را پي کرد، اما همه در عذاب آن شريک شدند، «فأصبحوا نادمين». اين معني وحدت حقيقي جامعه است. بنابراين براساس آنچه گفته شد جوامع وحدت حقيقي دارند و معناي وحدت حقيقي، وحدت در سرنوشت، و مسئوليتهاي ناشي از رفتار اجتماعي است. آيۀ کريمه «إن هذه أمتکم أمة واحدة» نيز اشاره به همين معنا دارد. قرآن سلسلۀ انبيا و مؤمنان را از آغاز تا امروز بيان ميکند و بعد ميفرمايد همۀ اينها امت واحده هستند.
ملاک وحدت
2- ملاک وحدت حقيقي جوامع چيست؟ ملاک وحدت در اينجا يعني همان عاملي که به جامعه هويت واحدي ميبخشد. در قرآن کريم و روايات، ملاک وحدت هويت اجتماعي «عشق و نفرت» معرفي شده است؛ چيزي که از آن به «تولّي و تبرّي» تعبير ميکنيم. جملهاي که پيشتر از اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ذکر شد که ميفرمايد: «أيها الناس! إنما يجمع الناسَ الرضا و السخط» دربارۀ همين معنا (تولي و تبري) است.
در سورۀ مبارکۀ ممتحنه، اين حقيقت بهروشني جلوهگر شده است. در آغاز سوره آمده است: «يا أيها الذين أمنوا لا تتّخذوا عدوّي و عدوّکم أولياء تلقون إليهم بالمودۀ و قدکفروا بما جاءکم مِن الحق … ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد نسبت به کافران دوستي نورزيد … » دوستي با کافران ورزيدن، هويت ديني شما را ذوب ميکند، مضمحل ميکند. در آيۀ چهارم آمده است: «قَد کانَت لکم اُسوة حسنة في إبراهيم و الّذين معَه إذ قالوا لقومهم إنّا بُرَءَؤُاْ منکم و مِمّا تعبدون مِن دونِ الله کَفَرنا بِکم و بَدا بَينَنا و بَينکم العداوه و البغضاء ابداً حتّي تُؤمنوا بالله وَحدهُ … »؛ براي شما اي مؤمنان سرمشقي در ابراهيم قرار دادهايم. شما سرمشق داريد؛ ابراهيم. چرا ابراهيم سرمشق ماست؟ چون بنيانگذار اين جامعۀ واحد اسلامي است. بنيانگذار و «پدر» اين جامعۀ توحيدي که ما عضوش هستيم (و هويت واحد حقيقي دارد) ابراهيم است. خدا ميفرمايد ابراهيم سرمشق شماست. چون او که بنيانگذار اين امت واحده است، در برابر کافران موضع داشت: «إنّا بُرَءَؤُاْ منکم و مِمّا تعبدون مِن دونِ الله کَفَرنا بِکم و بَدا بَينَنا و بَينکم العداوة و البغضاء ابداً... ؛ بين ما و شما دشمني ابدي برقرار است مگر آنکه ايمان بياوريد»؛ يعني مادامي که بر اين هويت هستيد و آن را تغيير ندادهايد و ايمان نياوردهايد، بين ما و شما هيچگاه دوستي نخواهد بود.
در آخر سورۀ مجادله هم خداي متعال جامعۀ اسلامي را «حزب» ناميده است. ملاک عضويت در اين جامعۀ واحد (حزبالله) چيست؟ «دشمني با دشمنان خدا» و «دوستي با دوستان خدا» است. «هيچگاه نخواهي يافت قومي را که ايمان به خدا و رسول داشته باشند و با دشمنان خدا و رسول دوستي بورزند ...» پس ملاک شکلگيري جامعۀ واحد يا ملاک وحدت جامعه و روح واحد اجتماعي، «دوستي و نفرت» است. آنهايي که در دوستي و نفرتشان يکجهت هستند، جامعۀ واحدي هستند؛ جامعۀ واحد حقيقي.
نشانۀ اين جامعۀ واحد حقيقي اين است که آنچه از خوبي و خوشي بر بخشي از اين جامعه وارد شود ديگران را هم خشنود ميکند، و اگر درد و آسيب و ناخوشي بر بخشي از جامعه وارد آيد همۀ آن جامعه در آن درد شريک خواهند بود. اين کلام رسول خدا که ميفرمايد: «المؤمنون کالجسد الواحد إذا إشتکي منه عضوٌ تداعت له ساير الاعضاء...؛ مؤمنان مانند پيکر واحدي هستند که اگر عضوي از اين پيکر دردمند شد همۀ اعضا با آن عضو همراهي ميکنند»، يعني احساس درد ميکنند؛ به همين معنا برميگردد. خاستگاه عشق و نفرت در آدميان هم ارزشهاي اجتماعي است. ريشۀ عشق و نفرت، باورهاست. قرآن ميفرمايد بديها و خوبيهاي اجتماعي که ملاک وحدت جامعه ميشود، هميشه در وجود برخي انسانهاي خاص جلوه پيدا ميکند. مردم رهبران خود را بر مبناي عشق و نفرتي که از همين باورهاي ارزشي نشئت ميگيرد انتخاب ميکنند؛ ازاينرو رهبران حقيقي امتها کساني هستند که جلوهگاه ارزشها و باورهاي آن جوامعاند؛ جلوهگاه ارزشهاي مطلوب و نفي ارزشهاي منفور آن جامعه.
بنابراين رهبران حقيقي جوامع طبق يک نظام تکويني شناخته ميشوند؛ يعني فرضاً کساني که اميرالمؤمنين(ع) را رهبر خود ميدانند، به صِرف گفتن اينکه اميرالمؤمنين(ع) رهبر ماست، ايشان رهبر آنها نخواهد شد. رهبري اميرالمؤمنين(ع) براي يک جامعه، يک رهبري حقيقي است. يعني بايد ديد چه کسي آن ارزشهايي را که علي(ع) جلوۀ آنهاست دوست دارد، و نسبت به ضدّارزشهايي که علي(عليهالسلام) دشمن آنها بود نفرت دارد، اوست که پيرو علي(عليهالسلام) است و علي(عليهالسلام) امام حقيقي اوست. پيروان علي(عليهالسلام) هم براساس يک نظام حقيقي شکل ميگيرند و با فرض و قرارداد و انشا به وجود نميآيند.
آل محمد(ص)؛ ملاک عيني عشق و نفرت الهي
3- ملاک وحدت جامعۀ اسلامي در قرآن و روايات چيست؟ وقتي به قرآن رجوع ميکنيم، ميبينيم «مودّت ذيالقربي» بهعنوان اجر رسالت معرفي شده است. درواقع دو نوع اجر داريم؛ قراردادي و حقيقي. قراردادي آن است که فرضاً به يک کارگر در قبال يک روز کار مزد ميدهيم. اما در واقع نتيجۀ يک عمل است که مزد حقيقي آن است. يا براي مثال يک کشاورز زميني را شخم ميزند و تخم را درون آن ميکارد و آبياري ميکند و ... هنگام برداشت، «مزد» خود را برداشت ميکند. مزد رسالت هم که در قرآن مودت آل محمد (صلياللهعليهوآلهوسلم) معرفي شده است، از اين قسم است. تلاش رسول خدا و رنج او چه نتيجهاي دربرداشت؟ قرآن پاسخ ميدهد: «کنتم خير اُمه أُخرِجَت لِلنّاس تأمرون بالمعروف و تَنهون عن المنکر و تؤمنون بالله»؛ نتيجۀ تلاش پيامبر تأسيس «خير اُمه» بود. آنچه اين امت را (که «خير اُمه» ناميده شد) پيوند ميداد چه بود؟ عشق به بهترينها و نفرت از بدترينها. تداوم اين «خير أمه» پاداش رنج رسول خداست. مودت آل رسول(صلياللهعليهوآلهوسلم) نتيجۀ تلاش رسول خدا را بيمه ميکند و موجب تداوم اين جامعۀ اسلامي است که «خير امه لِنّاس» است. اگر ميخواهيد اين جامعه تداوم داشته باشد و درنهايت به آن نتيجۀ مطلوب که جامعۀ عدل سراسري است منتهي شود، به اين مودت ذيالقربي پايبند شويد.
ملاک عيني عشق و نفرت الهي (که ملاک وحدت جامعۀ اسلامي است) آل محمد(صلياللهعليهوآلهوسلم) هستند؛ يعني آل محمد(صلياللهعليهوآلهوسلم) جلوهگاه کامل آن ارزشهاي الهي هستند که عشق و نفرت ديني ما از آن برخاسته است. اين محور حقيقي جامعۀ اسلامي است. بنابراين اگر واقعاً جوامع اسلامي بخواهند واحد بشوند ــ که ميتوانند و اين وحدت قابل تحقق است ــ محور و ملاک اين وحدت آل محمد(صلياللهعليهوآلهوسلم) هستند.
*** پرسش و پاسخ
گفتيد که ملاک وحدت جامعه اسلامي مودت اهل بيت(عليهمالسلام) است. لطفاً توضيح دهيد که آيا اهل سنت اين مودت را دارند که بتوانيم آن را نقطه مشترک قرار داده و محور وحدت بدانيم؟
بله، اهل سنت اين مودت را دارند، اما آنها در تفکرشان دچار تضاد هستند و غالباً سعي ميکنند که از اين تضادها چشم بپوشند؛ چون اگر بخواهند خيلي در اين تضادها تأمل کنند و ريز شوند دچار بحران ميشوند. در بسياري از موارد دچار چنين تضادي هستند؛ براي مثال از يک سوء ميدانند که مودت ذيالقربي واجب است و ميخواهند ذيالقربي را دوست بدارند، اما از سوي ديگر، از نظر اعتقادي، مباني و اعتقاداتي را انتخاب کردهاند که مثلاً ميگويد معاويه که با ذيالقربي جنگيده است، صحابي رسول خداست و عدالت دارد! اينجا چه بايد کرد؟ قائل به عدالت صحابه هستند و ميگويند هرکس با رسول خدا بوده است (برخي ميگويند ولو يک ساعت) آدم خوبي است و ديگر از او گناهي سر نميزند. اين موارد تضاد به وجود ميآورد. ما ميگوييم با اين تضادها کار نداريم، آنچه را که هم شما قبول داريد و هم ما، ملاک قرار ميدهيم. قرآن را ملاک بگيريم؛ قرآن گفته است مودت ذيالقربي. شما هم که آن را قبول داريد، پس ميتواند محور وحدت ما باشد. چرا بايد به سراغ مواردي که اختلاف داريم برويم.
مودت هم از لحاظ لغت و هم از لحاظ قرائن قرآني و سنت به اين معنا نيست که کسي را تنها در دل دوست داشته باشيم و در رفتار با او مخالفت کنيم. قرآن ميفرمايد: «لا تَجدُ قوماً يؤمنونَ بِالله و اليومِ الاخرِ يوادّونَ مَن حادّ الله و رسوله …». «موادّه» ضد «محادّه» است. موادّه و مودت داشتن، محبتي است که همراه پيروي است.
شما در آن تقسيمبندي دوگانه وحدت که ارائه نموديد، تنها وحدت حقيقي را بيان کرديد. آيا براساس شرايطي که داريم ميتوانيم اجماع کنيم که وحدتي هم از جنس وحدت سياسي داشته باشيم؟ چون اين علاوه بر آن وحدتي است که شما فرموديد و منافاتي هم با آن ندارد.
بله درست ميفرماييد. بنده در اين فرصت خواستم آنچه مبناي «وحدت حقيقي» است پايهگذاري کنم. عرض بنده اين است که ما ميتوانيم با برادران اهل سنت وحدت «حقيقي» داشته باشيم، نه وحدت سياسي و تاکتيکي تنها. ما وحدتهاي تاکتيکي را با همه ميتوانيم داشته باشيم. با دشمنان خودمان هم ميتوانيم در يک مقطع زماني يا در بعضي مسائل برقرار کنيم. وحدت تاکتيکي يک وحدت عقلايي است و وظيفۀ ماست با هرکس، هرجا که اقتضاي مصلحت باشد، چنين وحدتي داشته باشيم. مبناي اين وحدت «مصلحت» است. در شرايط کنوني براي وحدتهاي تاکتيکي مبناهاي زيادي داريم؛ ما ميتوانيم با همۀ مستضعفان عالم يک وحدت يکپارچۀ جهاني بسازيم. اين کار درستي است و بايد هم آن را انجام دهيم و عليه نظام سلطه وحدت کنيم. وحدتهاي اينچنيني کار درستي است و بلکه در بسياري از موارد از جملۀ وظايف ماست.
در بحث وحدت بعضي از دوستان اهل سنت ميگويند ما لعن خلفاي راشدين را تحمل نميکنيم. در اين زمينه چه رفتاري بايد داشته باشيم؟
ما ميگوييم به خاطر شما لعن نميکنيم. ما واقعاً معتقديم که لعن خلفا کار درستي نيست و آن را نهي کردهاند، چون منشأ فُرقه ميشود. حتي اگر کسي لعن آنها را جايز هم بداند، چون منشأ مفاسد کبري است حرام ميشود؛ ازاينرو فقهاي ما اين مسئله را تحريم کردهاند.
ما در متون دينيمان داريم که خود ائمه هم لعن کردهاند. وقتي ائمه ميگويند، وظيفه ما چيست؟
ما بايد به شرايطي که در آن زندگي ميکنيم توجه کنيم. اگر همان لعنهايي که ائمه کردهاند، مفسده ميداشت چطور؟ مثلاً آن لعنها در يک محفل خصوصي گفته شده و بعد روايت شده و در کتاب آمده است؛ براي مثال امام صادق(عليهالسلام) در ملأ عام که اينچنين رفتار نکردهاند. ضمن اينکه از اين لعنها در کتب خود اهل سنت هم فراوان هست. در کتب شافعي لعنهاي زيادي به حنبلي و غيره وجود دارد. اما ما اگر بخواهيم لعن کنيم، که ديگر بايد جامعۀ اسلامي را تکهتکه کنيم. بنابراين فقهاي ما اين کار را تحريم کردهاند. دربارۀ لعنِ عدهاي مانند معاويه و ابوسفيان و امثال آنها هم که در زيارت عاشورا آمده، ما ميتوانيم دليل قرآني بياوريم. در کتب خود اهل سنت هم لعن بر معاويه و ابوسفيان حتي به روايت از رسول اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) وجود دارد؛ ازاينرو جواز لعن اينها با اسم، از کتب اهل سنت اثبات ميشود.