صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۴  ، 
کد خبر : ۲۶۴۰۵۴

جنون در سیاست آمریکایی


علی تتماج

«کلاوس برینک‌باور»، نویسنده آلمانی در تارنمای «اشپیگل آن‌لاین» یادداشت خود را اینگونه آغاز کرده است: «آمریکا بیمار است. 11 سپتامبر جراحتی بهبود نیافته بر آن گذاشت که با طی بیش از 12 سال هنوز نیز این جراحت آشکار است، اما ما فقط الان می‌توانیم دریابیم که بیماری آن واقعاً تا چه حد عمیق است. اعمال NSA، آژانس امنیت ملی آمریکا، بسیار بیشتر از صرف مکالمات تلفنی و حیات دیجیتالی میلیون‌ها نفر از مردم عادی بوده است. رسوایی جاسوسی جهانی نشان می‌دهد که آمریکا به دیوانه‌ای مبدل شده که دچار رفتار تهاجمی شده است. اعمال آن به کلی از تناسب خارج و خطرناک شده است». باید توجه داشت که این نحو قضاوت در مورد اعمال آمریکا تنها مختص به این تحلیلگر سیاسی نیست. پس از افشاگری‌های اخیر دیگر چاره‌ای جز واقع‌بینی برای امثال برینک‌باور و دیگر تحلیلگران در رسانه‌های غربی چه در آمریکا و چه در اروپا باقی نمانده است. این واقع‌بینی به معنای بررسی و قضاوت در نوع رفتار آمریکا است، آن هم نه‌تنها در مقوله جاسوسی و آنچه «ادوارد اسنودن» افشا کرده، بلکه کل رفتار آمریکا از 11 سپتامبر به این سو.
مسئله اساسی در این بررسی و قضاوت یک بازپرسی از معنا و مفهوم تروریسم و جنگ با آن است. آمریکا به بهانه 11 سپتامبر جنگ علیه تروریسم را به راه انداخت و به نظر می‌رسد که با نزدیک شدن به سیزدهمین سال آن واقعه وقت این بازپرسی حداقل در رسانه رسیده باشد. «نیکلاس کریستف» تحلیلگر «نیویورک تایمز» تروریسم و جنگ علیه آن را از جهت اهمیت موضوع مورد بررسی قرار داده است. او نخست به آمار توجه می‌کند که از سال 2005 به این سو به‌طور متوسط 23 آمریکایی از طریق تروریسم کشته شده‌اند که عمده آن‌ها در خارج از آمریکا به قتل رسیده‌اند. او در برابر این تعداد، آمار قابل توجهی‌ ارائه می‌دهد، به نحوی که «آمریکایی‌های بیشتری به واسطه سقوط تلویزیون یا وسایل دیگر کشته می‌شوند تا از طریق تروریسم و 15 بار بیشتر از تروریسم، به واسطه سقوط از نردبان کشته می‌شوند.» لحن کریستف آشکارا تمسخرآمیز است که تعداد کشته‌ها به‌واسطه سقوط تلویزیون را نه‌تنها در برابر کشته‌ها در حوادث تروریستی قرار می‌دهد، بلکه حتی اهمیت آن را نیز بیشتر می‌داند، اما باید گفت که تکیه او به آمارها و واقعیت حوادث و کشته‌های آن است.
پرسش این است که آمریکا با این تعداد کم از تلفات در حوادث تروریستی آن هم به‌طور عمده در خارج از آمریکا، چرا باید از سال 2001 تاکنون بیش از هشت میلیارد دلار را در عرصه نظامی در خارج و امنیت داخلی هزینه کند. 
انتقاد کریستف گویای این نکته است که تلفات ناشی از پدیده تروریسم برای جامعه آمریکایی آن‌قدر ناچیز است که نمی‌تواند جوابگوی این مقدار از هزینه سرسام‌آور باشد. وجه دیگر قضیه در توجه به خطر واقعی برای شهروندان آمریکایی، آزادی حمل سلاح در کشور است و نه تروریسم. آمار تلفات ناشی از آزادی حمل سلاح در آمریکا بسیار قابل توجه است. سالیانه 30000 نفر در این کشور توسط سلاح گرم کشته می‌شوند. حتی یک کودک آمریکایی 13 بار بیشتر از کودکان دیگر در کشورهای صنعتی در معرض اصابت گلوله قرار می‌گیرد. دولت آمریکا در مقابل این خطر و تلفات سنگین ناشی از آن چه می‌کند؟ کریستف می‌نویسد: «وقتی که زمان مبارزه با این مشکل می‌رسد، پرزیدنت باراک اوباما و کنگره کار بسیار کمی انجام می‌دهند یا، منصف باشیم، هیچ کاری نمی‌کنند. آنها گاه به گاه و بعد از یک قانون‌شکنی مرگبار در این مورد صحبت می‌کنند، اما لابی سلاح به نحو علاج‌ناپذیری بیمار است و سلاح را از ضروریات برای دفاع از خود برمی‌شمرد.»!
دولت آمریکا در مقابل این خطر و کاستن تلفات آن، جنگ علیه تروریسم را به راه انداخت و حرکتی به نام القاعده را بازخوانی کرد تا لشکرکشی امپریالیستی خود را به راه بیندازد. این لشکرکشی طی حداقل یک دهه گذشته، تنها محدود به حملات نیروهای آمریکایی به افغانستان و عراق نبود، بلکه مسئله زندان‌ها به‌خصوص ابوغریب و گوانتانامو و سپس مسئله هواپیماهای بی‌سرنشین از عواقب جدی این جنگ بود.
بیش از 11 سال است که زندانیان گوانتانامو بدون هیچ اتهام مشخص یا حکم دادگاهی در حبس هستند و هیچ‌کس نیز نتوانسته دولتمردان آمریکا را متقاعد به پاسخ‌گویی کند، همان‌گونه که کاخ سفید تاکنون در مقابل حملات هواپیماهای بی‌سرنشین آن به هیچ دولت یا نهاد بین‌المللی پاسخگو نبوده است. افشاگری پیرامون جاسوسی دولت آمریکا از دولت‌ها و نهادهای بین‌المللی نیز همین رویه را نشان می‌دهد. برینک‌باور نحوه عمل دولت آمریکا در پرونده جاسوسی آن را به عنوان عمل از سر قدرت مطلقه‌ای ارزیابی می‌کند که خود را ورای هر قانون بین‌المللی می‌داند. او به نکته جالب توجهی اشاره می‌کند و می‌گوید؛ اگر جورج بوش بود، می‌شد این نوع عمل را توجیه کرد، چرا که او قابل پیش‌بینی بود، اما نحوه رفتار اوباما به این صورت توجیه‌ناپذیر و به قول برینک‌باور «دلسردکننده» است. در هر صورت، آمریکا حتی در قامت فردی چون اوباما نیز دست به چنین رفتاری می‌زند که حتی رسانه‌هایی مانند اشپیگل آن‌لاین و نیویورک تایمز نیز مجبور می‌شوند به آن اعتراف کنند. این رویکرد نشان می‌دهد که چنین رفتاری در آمریکا نهادینه شده و چندان فرقی نمی‌کند که چه کسی رئیس‌جمهور می‌شود. این رفتارها برگرفته از جنونی است که در سیاست آمریکایی ریشه دوانده است. 

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات