آیتالله دکتر سیدمصطفی محقق داماد
منتقدان وخرده گیران برفلسفه باستانی به طور کلی وبر فلسفه های دینی اعم از مسیحی و اسلامی به طور خاص میگویند نتیجه آموزه این گونه دانشها انزوا ،ترک دنیا ودوری از لذائذ مادی است وبنابراین نمی تواند برای بهینه شدن زندگی دنیای بشریت رهنمون باشد. آنان در تبیین مدعای خویش گویند که حکیمان مسیحی با تعلیمات رهبانیت ونیز مسلمانان صوفی از راه وروش سقراط پیروی کرده اند.آنان اضافه میکنند که ترک لذائذ دنیوی که شیوه سقراط بوده در فرهنگ مسیحی واسلامی تقویت وتحت عنوان زهد یعنی ترک دنیا نهادینه شده ومسیحیان ومسلمانان به آن راه ورسم سفارش وتوصیه اکید شده اند.[1]
البته انتساب این روش زندگی به سقراط در میان قدما بابرداشت از تقریر حکمای کلبی مخصوصا «آن تیس تن» رواج داشته است[۲]. بسیاری اورا حکیم «خم نشین» وبیابانگرد دانسته اند وحتی پاره ای از اقوال دیوجانس را به او منتسب نموده اند . ایپکتیتوس درکتاب مقالات خود سقراط را با دیوجانس مقایسه کرده است
در میان مسلمانان نیزابن القفطی در کتاب تاریخ الحکماء در شرح حال سقراط مینویسد که اورا «سقراط الجب » گویند ،چه او در چاه یا خم می نشست وهرگز منزلی دیگر اختیار نکرد.ابن اصیبعه نیزبه پیروی ازکتاب مختار الحکم ومحاسن الکلم تالیف امیر ابوالوفاء مبشربن فاتک به سال ۴۴۵ هجری که وی نسخه ازآن را داشته سقراط را همین گونه میداند [۴]وبعضی اقوال معروف دیوجانس را ازقبیل اینکه به اسکندر گفته است «از مقابل آفتاب من برخیز» به سقراط نسبت میدهد. [3]
برخی از پژوهشگران مغرب زمین احتمال قوی میدهند که منشاء اصلی اینگونه تعرفه از سقراط کتاب تاریخ الحکمای حنین بن اسحق(سده سوم هجری) است که در زمان ما مفقود ولی نزدمولف مختار الحکم بوده است.[۵]
جالب توجه آنکه بسیاری ازبزرگان مسلمان نیز در مورد انتساب زندگی دیوجانس چنان به خطا رفته اند که نه تنها به سقراط بلکه به عموم پیشوایان فلسفه یونان باستان منتسب ساخته اندو گوئی چنین می پنداشتند که این روش زندگی نتیجه ایست که از فلسفه بدست می آید.
برای نمونه نظامی گنجوی در هفت پیکرمی گوید:
فلاطون برآشفت ازآن انجمن که استادی اوداشت در جمله فن
شب وروز ازاندیشه چندان نخفت کاغانی برون آورید از نهفت
به خم در شد از خلق پی کرد گم نشان جست ازآواز این هفت خُم
کسی کوسماعی نه دلکش کند صدای خم آواز او خوش کند[۶]
حافظ شیرازی نیز که همواره به حکمت طعنه میزند ومعتقد است که حکمت از گشودن معمای هستی ناتوان است میگوید:
سخن از مطرب ومی گوی وراز دهر کمتر جو
که کس نگشود ونگشاید به حکمت این معمارا
در جای دیگر در مقام تعریض میگوید:
جز فلاطون خم نشین شراب سرّحکمت به ما که گوید باز
به هرحال زندگی در انزوا ودوراز هرگونه التذاذ دنیوی در ادبیات اسلامی به فلاسفه یونان منتسب می شده است.
درمسیحیت اصولاً اجتناب از لذائذ دنیوی پیروی از زندگی پیامبرشان حضرت عیسی مسیح (ع)دانسته شده است.درادبیات اسلامی نیززندگی عیسی (ع) همینگونه منعکس گردیده است[۷] .
در اسلام صوفیان در کنار باطن گرائی به انزوا واجتناب از لذائذ مادی وترک دنیا گرایش داشته اند.برخی ازتاریخنگاران غربی فلسفه اسلامی تاثیر مسیحیت را بر تصوف اسلامی غیر قابل انکار دانسته اندواحیانا بعضی نویسندگان مسلمان نیز ازآنان متاثر شده اند.[۸]
به هر حال این انتقاد نسبت به حکمت مورد توجه برخی حکیمان اسلامی قرارگرفته وکم وبیش به دفاع ازآن اهتمام نموده اند.محمد زکریای رازی که گوئی ازاین اتهام رنج می برده رساله ای دراین موضوع تحت عنوان السیرة الفلسفیه تالیف کرده است.از سطور آغازین آن رساله چنین پیداست که سقراط که خود به امر معیشت وتمشیت زندگی اهتمام داشته ودراموراجتماعی واختلاط با مردم سعی وافرمی نموده وبا عامه ناس خلط وآمیزش مییافته وبه امور معاش مشتغل بوده لذا عده از اهل نظر وتمیز وتحصیل به عیبجوئی وشکستن قدر وی برخاسته وچنین پنداشته اند که ازوی از سیرت حکما انحراف جسته ومخصوصا ازراه ورسمی که پیشوای او سقراط داشته کناره نموده است.وی از قول معترضان به خویش در خصوص سقراط مینویسد:
«…چه ازاین حکیم (سقراط ) نقل است که هیچگاه گرد درگاه ملوک نمی گردید واگر ایشان طالب قرب او میشدند دعوت ملوک را به استخفاف رد میکرد ،طعام لذیذ نمی خورد وجامه فاخر نمی پوشید .دربند ساختن خانه وگرد کردن توشه وتولید مثل نبود ،ازخوردن گوشت ونوشیدن شراب وملازمه لهودوری می جست ،به همان خوردن گیاه وپیچیدن خوددرجامه ای ژنده قناعت می ورزید ،در صحرائی در خمی بیتوته می کرد ،با عوام وسلطان هیچگاه تقیه به کار نمی بست بلکه آنچه را برحق میدانست در لفظی روشن وبیانی صریح پیش همه برزبان می آورد.مخالفان نه تنها سیرت مارا خلاف این میدانند ،بلکه در طرززندگانی پیشوای ما سقراط نیز زبان به طعن گشوده گویند این سیرت خلاف مقتضای طبیعت وبقای نسل است ونتیجه عمل به آن جز خرابی عالم وفنای مردم نخواهد بود.»[۹]
آنگاه رازی پس از ذکر این مقدمه در مقام پاسخ این مقوله نخست به دفاع از سقراط وسپس بیان سیره خویش وبالاخره راهی که حکمت برای راه ورسم زندگی به انسانها پیشنهاد میکند میپردازد.
وی اولاً مدعی است که انتساب آن گونه زندگی به سقراط توسط مخالفان وی ارائه شده ناصحیح است وثانیاً وی سیرت صحیح وواقعی سقراط را به نحو دیگری معرفی میکند.میگویددشمنان سقراط وی را مردی گوشه گیر ودشمن انتظامات ومخالف تولید مثل وبقای نسل شناسانده اند درصورتی که سقراط مردی است وطن پرست وتا حدی شریک در امور اجتماعی هموطنان خود وبرخلاف اتهام مخالفان دشمن بقای نسل نبوده وخود نیز دارای زن وفرزند بوده است.رازی اصرار دارد که سقراط دودوره زندگانی داشته است واگر در دوره اول چنان میزیسته که مخالفان گویند برخلاف آن در دوره دوم سیره ای را داشته که خودبیان گر آن است.وانگهی سیرت وی در دوره نخستین هم آنگونه وبدان معنا نبوده که مخالفان گفته اندمعنای وجهت دیگری داشته است[۱۰]
رازی راه حکمت را اینگونه بیان میکندکه فیلسوف حقیقى کسى است که از لذاتى که مایه خسران عقل و اخلاق است احتراز جوید و علم و عدل را که سبب لذت واقعى بعد از مرگ است بر لذایذ جسمانى ترجیح نهد، لیکن اختیار این سیرت مستلزم آن نیست که مرد شیوه مرتاضان هند را در سوختن جسد و افکندن خود بر آتش سوزان، یا سیره مانویه را در ترک جماع و گرسنه و تشنه و پلید نگاهداشتن خود، یا روش نصارى را در رهبانیت و انزواى در صوامع، یا طریقه جمعى از مسلمین را در اعتکاف در مساجد و ترک مکاسب و اقتصار بر کم خوراکى و درشت پوشاکى اختیار کند و از لذات فعلى چشم بپوشد، بلکه باید به دیده عقل در لذایذ ببیند و آنها را پیشه کند که به عواقبى مولم و تبعاتى وخیم نکشد.
مرتاض ناسک به عقیده رازى با نفس خود ظالم است و راهى مىرود که با سیره و اخلاق اسلاف سازش ندارد، چه اسلاف گفتهاند که فلسفه تشبه به خداوند عز و جل است تا آنجا که ممکن شود، و آن نسبت به نفس عادل و رحیم بودن است. فیلسوف واقعى باید سیرتى برگزیند که از زهد و ریا دور، و از تعیش و تفنن برى باشد و در هیچ یک از دو ورطه افراط و تفریط نیفتد. سپس رازی برای لذت طلبی دو حد تعیین می کند؛ حد اعلی و حد اسفل.
حد اعلی ، سرحد بین لذت زیاد و فرو شدن در شهوانیات و ترجیح نهادن آن بر امور دیگر و لذاتی است که رسیدن به آنها جز به ارتکاب ظلم میسر نمی شود و بیش از این حد مخالف حکم عقل و عدل است. از این نوع گذشته طلب سایر لذات رواست و این حد اعلای لذت طلبی است.
حد اسفل ، یعنی حدی که سرحد بین لذت قلیل و ریاضت و امساک محسوب می شود ، آن است که فرد آنقدر از لذتها بهره گیرد که رنجی نبیند و به ناخوشی نیافتد . اما پایینتر از حد اسفل از حکمت خارج است؛ مانند سیرت هندیان مرتاض ، مانویان خود آزار ، رهبانان منزوی و مسلمانان معتکف؛ چون براثر تحمیل رنج بر نفس، روشی مخالف حکم عقل و عدل در پیش گرفته اند.
« آنچه بین این دو حد اعلی و اسفل هست رواست و کسی که آن را به کار دارد ، از شمار فلاسفه خارج نیست؛ بلکه می توان سیره او را سیره ای فلسفی خواند؛ گرچه بهتر آن است که فیلسوف به حد اسفل مایلتر باشد تا به حد اعلی ».
مستفاد از بیان رازی آن است که الگوی حکمت برای راه ورسم زندگی رعایت اعتدال ومیانه روی است.
در خصوص توصیه ادیان نیز لازم به ذکر است که قرآن مجید که شاید محکمترین وموثقترین سند تاریخی برای مسیحیت ،مریم،وعیسی وتعلیمات اوست درسوره حدید آمده است:
و عیسى بن مریم را فرستادیم، و به او انجیل دادیم، و در دل پیروانش رأفت و رحمت و رهبانیتى قرار دادیم که خود آنان بدعتش را نهاده بودند، و ما بر آنان واجب نکرده بودیم، اما منظور آنان هم جز رضاى خدا نبود، اما آن طور که باید رعایت آن رهبانیت را نکردند، و در نتیجه به کسانى که از ایشان ایمان آورده بودند، اجرشان را دادیم و بسیارى از ایشان فاسق شدند (حدید/۲۷).
به نظر علامه طباطبائی کلمه” رهبانیت” از ماده” رهبت” به معناى خشیت و ترس است، و عرفا اطلاق بر ترک دنیا مىشود، به اینکه کسى رابطه خود را از مردم قطع کند و یکسره به عبادت خدا بپردازد، و انگیزهاش از این کار خشیت از خدا باشد. و کلمه” ابتداع” به معناى این است که انسان چیزى را جزو دین کند که جزو دین نباشد، سنت و عملى را باب کند که در هیچ دینى نبوده باشد، و جمله” ما کتبناها علیهم” در معناى پاسخ از سؤالى تقدیرى است. گویا کسى پرسیده: معناى بدعتگذارى آنان چیست؟ فرموده:
اینکه چیزى را جزو دین کنند که ما بر آنان ننوشتهایم.
و معناى آیه این است که: پیروان مسیح (ع) از پیش خود رهبانیتى بدعت نهادند که ما آن را براى آنان تشریع نکرده بودیم. مارهبانیت را بر آنان واجب نکرده بودیم لیکن خود آنان به خیال خوشنودى خدا بر خود واجب کردند، وحتی آن طورهم که خود ساخته بودندحفظ نکردند، و از حدود آن تجاوز کردند.[۱۱]
به هرحال مستفاد از قرآن چنین است که رهبانیت به شکلی که در زمان نزول قرآن درسنت مسحیت رائج بوده در اصل دین مسیح وتعلیمات وجود نداشته وخود مسیحیان هرچند به خیال خیر رواج داده اند.
ولی جای تردید نیست که زندگی پیامبرشان یک زندگی خاصی بوده است .ازجمله آنکه وی ازدواج نکرده وهم اکنون نیز مردان نامدارکلیسا از سنت او پیروی می کنند.بعد از حضرت مسیح نیز درقرآن آمده است که پیامبر دیگری بنام یحیی همین روش را ازوی پیروی کرده است.زکریا از خداوند میخواهد که به وی فرزندی پاک وپاکیزه عطا فرماید.خداوند دعای اورا مستجاب میکند وبه وی پسری بنام یحیی میدهد که زندگانیش شباهت بسیاری به مسیح دارد. (۳۹آل عمران/)
به هرحال یحیی به گزارش قرآن بیانگر دین مسیح واحیاء کننده دین او بوده است.
اما به هیچوجه از قرآن استفاده نمیشود که اجتناب از زندگی دنیوی جزء تعلیمات عمومی مسیحیت باشدلذا مومنینی که به دین مسیح وارد شده اند هرگز این رویه را برخویشتن امری الزامی نمی دانستند.
دراسلام به نظر ما زندگی صوفیانه دراصل وریشه گرته گرفته از رهبانیت مسیحی نمی باشدهرچند ممکن است در روند تاریخی سمتهای وارداتی برآن موثر باشند .تصوف اصلی اسلامی مرتبط با«زهد» است وبه دیگر سخن اصولاً مرزتصوف وزهدبا یکدیگر بسیار نزدیک می باشند.زهد به معنای بی رغبتی به دنیاست[۱۲]. آنچه درتعلیمات قرآن ازآن نهی شده بسنده کردن به دنیاوترک معنویت است وآنچه مورد توصیه قرارگرفته روش معتدلانه که جمع بین دنیا وآخرت است.
درک مفهوم اعتدال ظاهرا برای همگان کار چندان آسانی نیست. مومنین اولیه با شنیدن آیات عذاب وترس از خداوند گاهی چنان تحت تاثیر قرارمیگرفتند که به ترک دنیا کشیده میشدند تا آنجا که پیامبر آنان را ازآن روش باز میداشت.
شخص رسول الله (ص) زندگی دنیوی معروفی دارد وزندگی شخصی اش ازهیچگونه ابهامی برخوردار نیست ومکرر بر بشری زیستن خویش تاکید ورزیده وبراعلان عمومی آن اصرارداشته است.خداوند متعال روش زندگی اعتدالی واجتناب از ترک دنیا را به وی آموزش داده است.
البته پیامبر در سمت رهبری جامعه ترجیح میداد به گونه ای زیست کند که همراه طبقه متوسط باشد .پیامبر اسلام (ص) به دلیل آنکه مسلمانان در شرایط سخت زندگی بودند سعی داشت تا خودرابامتوسطین جامعه هماهنگ سازد.
افراط وخروج از حد اعتدال گاه عکس العملی بود که برخی مسلمانان نسبت به اشرافی گری برخی صاحبان قدرت سیاسی نشان میدادند.پس از فتوحات اسلامی وفرآورده شدن غنائم عده ای به ویژه ارباب قدرت ویا وابستگان ونزدیکانشان روی به تکاثر ثروت نهادند وازصرف هزینه های عمومی وهمدلی با مستمندان غافل گشتند .اعتراض به این گرایشات متقابلا گاه به افراط کشیده شدو متاسفانه مفهوم زهد به تدریج در تاریخ اسلام شکل افراطی به خود گرفت ومعنای اصیل خودرا از دست داد تا جائی که شاید نتوان آنرا اسلامی خواند. زاهدان خاصی پدید آمدند وبه تدریج فرقه هائی با نامها وعناوین مختلف تشکیل یافت.زهاد هشتگانه در همان روزهای نخستین پدید آمدند.[۱۳] برخی تعداد زاهدان معروف را به ۴۰ نفررسانده اند.
پیشوایان شیعه همواره برراه اعتدال وجلوگیری از افراط وتفریط تاکید داشته ودراین راستا روایات زیادی برای ما منقول است.برای نمونه:
ابو عبدالله سفیان ثوری که در قرن دوم با امام صادق (ع) معاصراست یکی از فرقه های مفرط را پیشوائی میکرده است.«روزی سفیان ثوری امام جعفر صادق علیهالسلام را دیدار کرد و مشاهده نمود که آن حضرت لباسی سفید بر تن دارد. گفت: این لباس برازنده شما نیست!حضرت فرمودند: گوش کن چیزی برایت میگویم که اگر بر حق و سنت بمیری نه بر بدعت و گمراهی برای دنیا و آخرتت مفید و سودمند خواهد بود. این را بدان که رسولاللّه صلیاللّهعلیهوآله در عصری زندگی میکرد که فقر و نداری بر آن حاکم بود اما پس از آنکه دوران فقر و تنگدستی جامعه پایان یافت و فراوانی و وفور نعمت پیش آمد شایستهترین اشخاص برای این نعمتها نیکوکارانند نه بدکاران، مومنانند نه منافقان مسلمانانند نه کافران. پس تو چه میگوئی ای سفیان! به خدا سوگند با اینکه میبینی اینگونه لباسی نفیس و سفید پوشیدهام مع ذلک از آن روزی که به حد تکلیف رسیدهام صبح و شامی فرا نرسیده است که در میان اموال و دارائی من حق خدائی بوده باشد و من آن را به جای خود پرداخت نکرده باشم.[۱۴]
زهد آموزش داده شده توسط پیشوایان شیعه درست برخلاف رهبانیت مسیحیت نه ترک دنیا که زندگی دربطن روابط اجتماعی وعین جامعه گرائی است.زهد درتعالیم آنان مفهومی معنوی وراجع است به نحوه نگاه آدمیان به زندگی می باشد .به گفته امام علی این مطلب مفاد ایه ایست در قران [۱۵] (حدید/۲۳)
ابن سینا در قرن پنجم اسلامی در کتاب اشارات عناوین سه گانه زاهد ،عابد وعارف هریک را با تعریفی جداگانه از یکدیگرمتمایز ساخته.بدین شرح:
«زاهدکسی است که از متاع دنیا وطیبات آن روی گرداند.وشخص مواظب بر انجام فزونتر عبادات واجب عابد نام دارد.شخصی که فکر خودرا متوجه عالم قدس کرده تا نور حق را پیوسته بر باطنش بتابد عارف است.این عناوین میتواند با هم جمع شوند»[۱۶]
ابن سینا زهد خالص بدون معرفت را طعن میزند ومیگوید:
« زاهد غیر عارف سوداگر است.گوئی میخواهد کالای دنیارا باکالای آخرت معاوضه نماید»[۱۷]
نتیجهگیری:
۱-ترک دنیا به هیجوجه از آموزه های فلسفه بخصوص فلسفه اسلامی نیست .آموزه فلسفه عملی برای زندگی اعتدال ومیانه روی است.
۲-آموزه ادیان ابراهیمی نیز ترک دنیا نیست ،آنچه هست عدم تعلق به دنیاست.
۳-زندگی پیشوایان دینی برای همزیستی با مردم متوسط جامعه بوده والگوئی برای رهبران ومتصدیان امور بوده اند.