فتح الله پریشان
در شماره گذشته با میراث علمی ملاصدرا که حکمت متعالیه با ویژگیها و نوآوریهایی همراه بوده است آشنا شدیم. در تکمیل مطالب گذشته باید متذکر شد که پژوهشگران در بیان آرای ابتکاری ملاصدرا به اندیشههای سیاسی و اجتماعی وی توجه نکردهاند، بلکه عمدتاً نوآوریهای فلسفی وی را مورد توجه قرار دادهاند. از این رو تلاش خواهیم کرد در این سلسله مقالات به آرای سیاسی و اجتماعی وی بپردازیم. به طور کلی ملاصدرا احیاگر فلسفه اسلامی در قرن یازدهم هجری است. وی توانست نظام فلسفی جدیدی را باعنوان «حکمت متعالیه» تأسیس کند. این اقدام، بزرگترین شاهکار ملاصدرا است، بهطوری که نظام فلسفی مشایی و اشراقی را در حاشیه قرار داد. در حکمت متعالیه چهار جریان بزرگ حکمت مشاء، حکمت اشراق، عرفان و معارف قرآنی و سنت به هم آمیخته شد، البته نه بهگونهای التقاطی، بلکه در یک نظام فکری منسجم و متوازن. از بزرگترین توفیقات این مکتب، جمع بین عقل و شرع است؛ بحثی که برای قرنهای متوالی در میان فلاسفه و متکلمان مطرح بود و از بحثهای جدی جهان معاصر نیز میباشد.(۱)
حکمت متعالیه از برهانیترین راهها برای سازگاری بین عقل و شرع در جهان معاصر به حساب میآید. بر این اساس، نظام تفکر صدرایی بر سه رکن قرآن، عرفان و برهان استوار است. ملاصدرا با جدا کردن حکمت الهی از فلسفه طبیعی، حکمت اصیل اسلامی را در مقابل حمله متجددان و غرب حفظ کرد. وی مبتکر مباحث فلسفی و اجتماعی زیادی است.(۲) اما چهار مسئله اساسی و بنیادی وجود دارد که پیش از وی به هیچ وجه مطرح نبوده است. این موضوعات عبارتند از؛ وجود و تشکیک آن، حرکت جوهری یا صیرورت و تغییر جهان، علم و رابطه عالم (عاقل) و معلوم (معقول) و نفس، قوای نفسانی و تکوین و کمال و معاد آن.(۳) اما نکته بعدی که در این مقال باید به آن توجه ویژه کرد، سوال از جایگاه «دانش سیاسی» در منظومه فکری صدرالمتألهین است. ملاصدرا در آثار خویش به کرات از جوانب مختلف درباره معرفت سیاسی به تأمل پرداخته است. یکی از این زوایا، موضوع جایگاه سیاست و دانش سیاسی در طبقهبندی علوم است که در اینجا به اهم این موارد اشاره میشود و ملاصدرا در مقدمه کتاب شرحالهدایه الاثیریه یادآوری میکند که «حکمت بر دو قسم نظری و عملی است. وی ضمن تعریف هر یک، به برتری حکمت نظری بر عملی حکم داده و سپس به ذکر اقسام هر یک از دو حکمت پرداخته است: اقسام حکمت نظری عبارتند از؛ علم اعلی، طبیعی، منطق و ریاضی و حکمت عملی نیز سه قسم است؛ علم اخلاق، حکمت منزلی و حکمت مدنی».(۴) بنابراین ملاصدرا به علم سیاست توجه دارد و برای آن جایگاه مستقلی در طبقهبندی، تقسیم، تفکیک و تمایز علوم ذیل حکمت مدنی که آن را به دو بخش علم سیاست و علم نوامیس میکند، قائل است. در این تقسیمبندی به جنبههای دینی و انسانی سیاست توجه و از یکدیگر تفکیک شده است، بنابراین دستورهای الهی و از جمله فقه سیاسی ما را از علم سیاست بینیاز نمیکند. نکته نغز دیگر اینکه عبارات صدرالمتألهین نشان میدهد که وی به تاریخ و پیشینه مباحث سیاسی در یونان باستان بهویژه در آثار متفکرانی چون افلاطون و ارسطو و در عالم اسلام در آثار متفکرانی چون فارابی، ابنمسکویه و خواجه نصیرالدین طوسی آگاهی داشته است.
با توجه به آنچه آمد، اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر ملاصدرا، آن گونه که ادعا شد، به معرفت سیاسی توجه داشته است، پس چرا تاکنون صاحبنظران به این مسئله توجه نکردهاند؟ چرا پس از وی این حرکت به یک جریان در تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی تبدیل نشد؟ چرا به میراث فکری ملاصدرا در بخش سیاست توجهی نشده است؟ پاسخ این پرسشها را باید در وضعیت کلی ایران و جهان اسلام پس از عصر صدرالمتألهین و تفاوتهای جدی دوره حیات ملاصدرا با دوره پس از وی جستوجو کرد. ماهیت استبدادی و قبیلهای دولت، فرهنگ سیاسی ایرانیان، وجوه تولید و نقش نخبگان و نیز تضعیف سلسله صفویه پس از شاهعباس اول و تعریف ایران در حاشیه قدرت و نظامهای جهانی نظیر روسیه و انگلستان قرن نوزدهم وضعیت کلی ایران پس از ملاصدرا است که علما در گوشه و کنار جهان پراکنده و منزوی گشتند و این در حالی بود که غربیها در عصر روشنگری به سر میبردند.
پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.