سنجش نظري واقعيت در جنگ اخير
در نگاه جامعهشناسي تفسيري به جنگ آمريكا عليه عراق، موضوعات اساسي كه فرصت طرح مييابند، عبارتاند از: 1) بررسي تصوري كه نيروهاي اجتماعي از پديده جنگ دارند؛ بنابراين شناخت معاني يا تصورات نيروهاي درگير در جنگ، از صحنه جنگ، راهگشاي ارزيابي ميزان قدرت نيروهاي اجتماعي درگير در جنگ نيز خواهد بود. 2) اين معاني يا تصورات مباني تدوين استراتژي نظامي و عملياتي نيروهاي درگير در جنگ خواهد شد و بنا به ضرورت صحنه نبرد با تغيير معاني و تصورات نيروهاي اجتماعي شاهد تغييراتي در استراتژي نظامي و عملياتي خواهد شد. 3) عدم انطباق تصورات با واقعيتهاي صحنه نبرد بيانگر شكاف ميان تصورات و واقعيتها است. از همين رو، نشانهشناسي راهي به سوي درك ميزان شكاف ميان "تصورات" و "واقعيتها" نيز هست و اين نكته را آشكار ميسازد كه در عرصه سياست، واقعيتهاي سياسي به عنوان امور كاملاً عيني و بري از ذهنيت معنا ندارند (معيني علمداري، 1378، 3).
هرچه اين شكاف در نزد نيروهاي اجتماعي كمتر باشد، استراتژي نظامي و عملياتي براي نيرويي كه در اين زمينه كار پژوهشي گستردهتري انجام داده است بهينهتر خواهد بود و موجبات پيروزي آن طرف را در صحنه نبرد بهتر فراهم ميكند. پژوهشگر جنگ نبايستي جنگ را به مثابه يك پديده ثابت تلقي كند، بلكه آن را بايد نزد گروههاي اجتماعي متفاوت ببيند و در عين حال در طي زمان آن را متغير نيز بيابد. بنابراين پژوهشگر جنگ بايستي برحسب يك درك شهودي مبتني بر تجربه، حدودي از عوامل مهم و دگرگوني بخش را در صحنه نبرد پيشبيني نمايد.
در جنگ اخير آمريكا عليه عراق، نظام ديكتاتوري صدام حسين جايي را براي پژوهشگران فعال عراقي باقي نگذاشته بود كه بتوانند از نيروهاي اجتماعي درگير در جنگ و همچنين چگونگي تحول احتمالي صحنه نبرد ارزيابي صحيحتري را براي تدوين استراتژي رزم فراهم سازند. از سويي، بيشتر فرماندهان نظامي صدام در جنگهاي عراق با ايران، و با آمريكا در سال 1991، در سركوب انتفاضه عمومي عراق در سال 1991 و در دهه 1990 يا از دست صدام فرار كرده بودند يا كشته و يا كنار گذاشته شدند.
همچنين تلاشهاي آمريكا در انجام كودتا عليه صدام حسين در اين دوران به پاكسازي هرچه بيشتر فرماندهان نظامي لايق ارتش عراق از سوي صدام منجر شده بود. به عبارت ديگر ارتش عراق در زمان حمله آمريكا، بدنه بزرگي بود كه از يك مغز بسيار كوچك برخوردار بود. اين ارتش در دهۀ 1990 در يك نگاه آماري به كمتر از نصف قبل از حمله به كويت نيز كاهش يافته بود. (Cordesman, 1994, 15)
در شناخت تفسيري جامعهشناسي جنگ، اعداد و ارقام نظامي فوق به تنهايي معناي خاصي ندارند، بلكه اين ارقام و اعداد (اعم از توپها و تانكها و هواپيماها) در فهم نيروهاي اجتماعي و نيروهاي رزمنده است كه داراي معنا خواهد بود.
زيرا در نهايت اين نيروها هستند كه در صحنه رزم اين تسليحات را به كار ميگيرند يا به كار نميگيرند، عليه دشمن استفاده ميكنند يا انگيزهاي براي استفاده نخواهند داشت. بنابراين ميزان علاقه رزمنده به تسليحاتي كه در اختيار اوست، بدون تفسيري كه وي در صحنه رزم، از دوست و دشمن خود دارد، قابل ارزيابي نيست.
در روش تفسيري، تفسير از هر رويداد يا پديده، منحصر به همان پديده و رويداد خواهد بود. بنابراين چگونگي و كيفيت رزمي يك رزمنده و يا يك نيروي رزمي با تجهيزات معين در زمان "الف" با چگونگي و كيفيت رزمي همان رزمنده و يا همان نيروي رزمي با همان تجهيزات ولي در زمان "ب" كاملاً متفاوت خواهد بود. گاه اين تفاوت ميتواند به تغيير استراتژي رزمندگان عليه استراتژي فرماندهان خود نيز منجر شود.
در يك روش تفسيري، تفسيري كه رزمندگان در صحنه عمليات رزمي از خود و از دوست و دشمن دارند ملاك ارزيابي قرار ميگيرد. اين تفسير لزوماً با تفسير سطوح نخبگان از استراتژي رزم (استراتژي عملياتي و نظامي) نبايد يكسان پنداشته شود.
از يك سو دولتهاي در آستانه رزم با يكديگر، تلاش وافر دارند كه شناخت و انگيزه نيروهاي رزمنده خويش را در راستاي استراتژي رزمي خود قرار دهند؛ و از سوي ديگر هر نوع تلاش براي شناخت واقعيتر از آن، از نظر امنيتي ايجاد مشكل مينمايد. از اين رو جامعهشناسي جنگ، يعني برآوردي از قدرت نيروهاي اجتماعي در حال رزم، كاري بس مشكل و يا در بعضي از اوقات ناممكن ميگردد.
همچنين اگر هر رويداد يا احتمال وقوع رويدادي، به قدر كافي انگيزه و كنجكاوي در آن را براي پژوهشگران جهت علتيابي فراهم ميسازد. بنابراين تعارض بين علايق پژوهشگر با عرصه پژوهشناپذير يا كمتر پژوهشپذير جنگ، خودبهخود به عميق شدن شكاف بين تصورات و واقعيات مربوط به آن رويداد منتهي ميشود. براي نمونه اكثر پژوهشگران صرفاً به آمارها و ارقام نظامي و لجستيكي و يا به آخرين مشاهداتي كه خود از رزم پيشين سراغ دارند به عنوان منابع لازم جهت ارزيابي خود اقدام ميكنند.
براي برطرف كردن نقيصۀ فوق، در جامعهشناسي جنگ سعي ميشود شبكه معاني جنگ باز شود و معناي جنگ در نزد آحاد درگير در جنگ بازنمايي گردد. مسلماً همانطور كه گفته شد انجام اين كار آسان نخواهد بود، وليكن ميتوان براي كاهش شكاف تصورات با واقعيتها، معناي جنگ را در نزد نيروهاي اجتماعي و اقوام درگير در جنگ قابل پژوهش دانست.
به هر حال ارتشهاي ملي براي سربازگيري به گونهاي مجبورند نيروهاي اجتماعي و اقوام ساكن در كشور خويش را به عضويت ارتش درآورند. بنابراين با معناشناسي جنگ در نزد نيروهاي اجتماعي و اقوام هر كشور ميتوان به معناشناسي جنگ در نزد اعضاي متعلق به خود در آن ارتش نيز دست يافت.
از اين جهت اگر ارتش عراق به سبب حاكميت بشدت پليسي و امنيتي حاكم بر آن، محدودۀ ناشناخته شدهاي باشد، ولي ميتوان با شناخت شكافهاي بشدت فعال شده قومي و مذهبي عراق، خصوصاً در دهه 1990، ناكارآمدي رزمي اين ارتش را در هر جنگي مانند جنگ اخير قابل ارزيابي دانست.
چارچوبهاي تصويرسازي از صحنه نبرد
در مرحله اول سعي ميكنيم تصويري از مختصات زماني و مكاني صحنه نبرد را در نزد آمريكاييها، دولت عراق و اهل سنت عرب و در نزد معارضان يعني كردها و شيعيان فراهم سازيم. تصور صحنه نبرد، تنها تصوري از دوستان و دشمنان در جهت تقابل نظامي با يكديگر نيست، بلكه تصور محيطي پوياست كه پيشروي يا شكست هر يك از طرفين به منزله نابودي آنها نيست، بلكه به منزله تغيير استراتژي مبارزه نيز هست. به نظر ميشل فوكو، هر رابطه قدرتي، دستكم به طور بالقوه متضمن وجود استراتژي مبارزهاي است كه در آن نيروهاي درگير در هم حل و ادغام نميشوند، سرشت خاص خود را از دست نميدهند و با يكديگر خلط نميگردند، بلكه هر يك براي ديگري نوعي حد و مرز هميشگي و نقطه عقبنشيني احتمالي را تشكيل ميدهد (دريفوس و...، ترجمه حسين بشيريه، 1376، 364).
بنابراين پويايي صحنه نبرد، يك مفهوم ذاتي در روابط قدرت ميان نيروهاي درگير در صحنه نبرد است. از اين رو، تمامي نيروهاي درگير در جنگ سعي ميكنند چشماندازي از تغيير در استراتژي مبارزه را كه منتهي به صحنه نبرد ديگري نيز ميشود در ارزيابي خود داشته باشد.
بزرگترين مشكل در ارزيابيهاي استراتژيك، مربوط به عدم تشخيص صحيح از صحنه نبرد آتي است. براي نمونه رژيم صهيونيستي در حمله نظامي سال 1382 در صحنه نبرد با فلسطينيها موفق بود ولي عدم تشخيص اين رژيم از امكان صحنه نبرد آتي (رويارويي با حزبالله) موجب ايجاد يك جنگ طولاني مدت و خروج خفتبار اين رژيم از جنوب لبنان گرديد.
تصور آمريكاييها از صحنه نبرد
براي آمريكاييها اين مطلب پيش از شروع جنگ، يك سؤال جدي بود كه آيا رويارويي خود را با صدام يك صحنه نبرد ارزيابي كند يا دو صحنه نبرد. صحنه نبرد اول: عمليات نظامي تا سرنگوني صدام؛ صحنه نبرد دوم: صحنه نبرد پس از صدام كه نيروهاي آمريكايي را با نيروهاي آزاد شده از گسلهاي اجتماعي عراق روبهرو ميكرد. در صحنه نبرد دوم برعكس صحنه نبرد اول، تصوير از دشمنان و دوستان و استراتژي رزم چندان تصوير روشني نبود. نامشخص بودن ابعاد و پيامدهاي صحنه نبرد دوم بود كه در دهه 1990 مانع از عمليات رزمي آمريكا عليه صدام حسين گرديد.
به عبارت ديگر آنها براحتي برداشتن رضا شاه از قدرت، در جنگ جهاني دوم، ميتوانستند در جنگ 1991 صدام حسين را بردارند؛ خصوصاً اينكه همزمان انتفاضه عمومي شيعيان و اكراد عراقي كه 14 استان از 18 استان عراق را از حاكميت نيروهاي بعثي آزاد كرده بود، ميتوانست به خواست آمريكا مشروعيت حمايت از مردم مظلوم عراق را نيز ببخشد؛ به عبارت ديگر همين مفهوم و معناي آزادي و دمكراسي براي عراق كه در جنگ اخير مطرح و مكرر در پيامهاي بوش و ساير مسئولان آمريكايي بيان ميگردد.
بنابراين استراتژي رزمي آمريكا در دهه 1990 عليه عراق، استراتژي سرنگوني صدام و در عين حال پرهيز از ورود به صحنه نبرد دوم بود. چند كودتاي ناموفق از جمله تلاشهاي عمده آمريكا در اين دوره است (سليماني، 1381، 67 – 66). اين استراتژي رزم پنهان بخشي از سياست خارجي مهار دوجانبه آمريكا بود كه شكست خورد (همان). در اين دوره ده ساله مباحث نظري بين استراتژيستهاي آمريكايي به تدريج به قانون آزادسازي عراق (Liberation Act) مصوب 1988 كنگره، منتهي شد.
به عبارت ديگر صحنه نبرد اصلي محدود به صحنه نبرد اول ميشد و صحنه نبرد دوم با توجه به كسب وفاق شيعيان و اكراد قابل كنترل ارزيابي گرديد. با اين حال مباحث مربوط به جنگ با عراق تا شهريور ماه 1381 يكي از مباحث اساسي در دولت جورج دبليو بوش بود؛ اگرچه وي تصميم به جنگ را گرفته بود. ولي وي ميگويد: «من مرد صبرم و آنقدر صبر ميكنم تا حمله به عراق براي همگان امر مطلوبي به حساب بيايد.» (روزنامه ابرار، 1381/6/3)
جنگ آمريكا عليه عراق از 20 مارس 2003 شروع شد و جورج بوش خاتمه آن را در اول ماه مي 2003 اعلام كرد. مدت اين جنگ چهل روز بود، در روزهاي نوزدهم و بيستم نبرد همه در پاي رسانههاي جمعي چگونگي سقوط پايتخت نظام بعثي عراق را مشاهده كردند. مدت زمان عمليات سقوط بغداد حتي كمتر از مدت زمان عمليات نظامي آمريكا در سقوط نظام طالبان در كابل بود.
مختصات صحنه نبرد در نزد آمريكاييها كاملاً شفاف بود؛ شفاف نه به معناي دانستن جزييات تغييرات تاكتيكي در صحنه رزم، بلكه به معناي آگاهي از سرانجام عملياتي رزم همراه با برآوردي تخميني از مدت زمان عمليات و هزينههاي آن. آمريكاييها ميدانستند كه صحنه نبرد محدود به قلمرو سرزميني عراق خواهد بود، البته اين تصور مكاني از صحنه نبرد، يك تصور اجماعي در ميان همه كارشناسان سياسي و نظامي بود. اين اجماع به قدري قوي بود كه خود عراقيها، اين بار برعكس جنگ پيشين از تهديدات نظامي فرامرزي عليه اسرائيل، يا زدن اهداف نظامي در كشورهاي عربي حوزه خليجفارس چندان كلام و سخني بر زبان نراندند.
گزافهگوييهاي صدام مبني بر كسب حمايت مبارزان جهان عرب از وي بود؛ به گونهاي كه وي از آنها دعوت كرده بود كه خود را به عراق برسانند و در آنجا به رويارويي با ارتش آمريكا بپردازند. البته جمع محدودي از داوطلبان نيز به عراق آمدند ولي عملاً نتوانستند در جنگ نقشي ايفا كنند، بلكه مقاومتي پراكنده را در چند روز پس از سقوط بغداد سازماندهي كردند. (www.newsmax.com/March/20/2003)
در ميان استراتژيستهاي آمريكايي اين اجماع وجود داشت كه جنگ راحتي را در سرنگوني صدام در پيش خواهند داشت. تصويرسازيهاي نماديني از اين امر در مطبوعات و سايتهاي اينترنتي منتشر ميشد. مثلاً نقشه عراق را بر روي نقشه آمريكا قرار ميدادند تا به طرف مقابل اين نكته را خاطرنشان سازند كه عراق صرفاً برابر با چند ايالت از 52 ايالت آمريكاست. ساير شاخصههاي ديگر در نمودارهاي مقايسهاي در جلوي چشم بينندگان قرار ميگرفت مانند: مقايسه نيروهاي مسلح دو كشور، ميزان جمعيت، توليد ناخالص ملي و غيره.
آمريكاييها تصوير شفافتري از مدت زمان عملياتي داشتند. اين مدت در بيانهاي مختلف بين سه روز الي يك ماه بود و در بيانهاي احتياطي و بدبينانه، شش ماه نيز ارزيابي ميگرديد. به هر حال سقف زماني عمليات از اين مدت بيشتر نرفت. تفاوت سه روز الي يك ماه بيشتر براساس متغيرهايي كه ميتوانست عمليات را تسريع و تسهيل بخشد و يا كند و مشكل سازد بود.
براي مثال از عوامل تسريع و تسهيل ميتوان به امكان باز شدن محور عملياتي شمال كه از منطقه اربيل كردستان عراق ميبايستي آغاز ميشد، اشاره كرد. در اين محور معارضين كرد، اتحاديه ميهني كردستان و حزب دمكرات كردستان عراق و همچنين معارضين شيعه در كنار نيروهاي آمريكايي عمليات خود را آغاز ميكردند. نمونه ديگر امكان بروز يك انتفاضه گسترده ديگر مانند آنچه كه در سال 1991 در شهرهاي شيعهنشين عراق روي داد، بود. اگر اين دو موضوع تحقق مييافت، ميتوان گفت احتمال سقوط دولت صدام حداقل در مدت يك هفته امري قريبالوقوع ميگرديد.
ولي در عمل يك محور عملياتي مهم و سرنوشتساز، يعني محور شمال تا زمان سقوط دولت صدام بازنگرديد، در اين محور، زماني فعاليتهاي محدود در دو جناح به سمت موصل و كركوك باز شد كه شكست نظامي ارتش عراق با سقوط پايتخت صورت گرفت. البته حوادث از قبل پيشبيني شدهاي در تدوين عملياتي ولي با احتمال وقوع كم يا زياد نيز ممكن بود در تخمين مدت زمان سقوط عمليات تأثيربخش باشد. مانند درگير شدن دو الي سه روزه نيروهاي آمريكايي در طوفان شن در روزهاي پنجم و ششم عمليات و يا احتمالي كه نيروهاي نظامي آمريكا از كاربرد سلاحهاي شيميايي از سوي نيروهاي نظامي عراقي مطرح ميكردند.
تصوير صحنه نبرد در نزد اكراد عراقي
اكراد عراقي از مدتها قبل به آمادهسازي عملياتي خود مشغول بودند. هر دو حزب عمده كرد عراقي در يك سال منتهي به عمليات توانسته بودند به همگرايي بيشتري نايل گردند. اين دو حزب حداقل از منطقه سرزميني آزاد كردستان برخوردار بودند. بنابراين هم امكان حضور نيروهاي آمريكايي را ميتوانستند فراهم نمايند و هم ميتوانستند خود را بيشتر تجهيز نمايند. اكراد عراقي سرنگوني دولت صدام حسين را در مدت زمان كمي قابل حصول ميدانستند و خود را در فتح بغداد شريك ميدانستند. عمده نگراني مردم كرد عراق صرفاً از بابت به كارگيري تسليحات شيميايي از سوي ارتش عراق عليه مردم كرد بود.
از اين جهت با آغاز عمليات موج گستردهاي از روند خروج مردم از شهرها به دامنه كوهها و دشتها آغاز شد (اخبار صدا و سيما، روز اول جنگ). به هر حال كردها را ميتوان بيشترين آسيب ديده نظام ديكتاتوري حزب بعث دانست. شرح حال مصيبتها و نسلكشيها و پاكسازيهاي قومي كرد از جانب دولت عراق به قدري گسترده و وحشيانه بود كه اكثر منابع انساني و محيطي كردستان عراق در بسيج نظامي در جهت انتقام عليه دولت عراق قرار گرفته بود. با يك حساب سرانگشتي ميتوان گفت كه دولت عراق نه تنها 20 درصد منابع انساني و محيطي خود را كه متعلق به اكراد بود، در مقابله با تجاوز آمريكا در اختيار نداشت بلكه آنها را در معارضه نظامي با خود نيز تصور ميكرد.
تصوير صحنه نبرد در نزد شيعيان عراقي
تصوير مختصات صحنه نبرد در نزد شيعيان به مراتب بسيار اميدواركنندهتر از اكراد عراقي بود. معارضين شيعه عراقي در سه گروه عمده مجلس اعلاي انقلاب اسلامي با سازمان رزمي سپاه بدر، حزبالدعوةالاسلامي و حزبالعمل اسلامي عراق متمركز بودند.
اگرچه اين سه با اختلافات سياسي كه با يكديگر داشتند، چندان به هماهنگي كردها در حوزه رزم و جنگ نميرسيدند و محدوديتهايي نيز داشتند از جمله اينكه مانند كردها منطقه آزاد شدهاي در جنوب عراق نداشتند و در همكاري و هماهنگي با نيروهاي آمريكايي در رزم عليه صدام از موضع سياسي واحدي برخوردار نبودند، ولي معارضين شيعه با توجه به انتفاضه گستردهاي كه در سال 1991 به تجربه لمس كرده بودند، در صورت وقوع جنگ بين آمريكا و عراق، حوزه مانور خود را بسيار گستردهتر از اكراد پيشبيني ميكردند.
سيدمحمدباقر حكيم سعي ميكرد در ارزيابي خود از قدرت دولت صدام حسين در عمل نشان دهد كه تصوير شفافتري از صحنه نبرد دارد. از اين جهت او در ابتدا چندان تمايلي به مداخلات يكجانبهگرايانه آمريكا و يا حتي حضور نظامي آمريكا در عراق در سرنگوني دولت صدام نميديد، بلكه اين قبيل كارها را موجب كند شدن سرعت سقوط صدام حسين ارزيابي نيز ميكرد.
مجموعه مباحث وي در پيش از عمليات نظامي با همه تغييراتي كه در آن مشاهده ميشد، بر يك موضوع تأكيد ميكرد كه عمليات سرنگوني صدام حسين از سوي سازمان ملل متحد و نه آمريكا هدايت شود و نيروهاي معارض عراقي در صورت حمايت بينالمللي، خود قادر به سرنگوني دولت صدام حسين خواهند بود. البته ميتوان گفت منظور وي از حمايت بينالمللي، يعني پشتيباني خوب هوايي از نيروهاي معارض عراقي در عمليات نظامي آنها در روي زمين بود.
به هر حال حكيم نيز زماني كه ديد در مورد عمليات نظامي عليه عراق در شوراي امنيت سازمان ملل اتفاق آرايي وجود ندارد، به تدريج مواضع خود را تغيير داد و از سرنگوني دولت عراق با همكاري نظامي معارضين با نيروهاي آمريكايي استقبال نمود. وي در مصاحبه تلويزيوني در شبكه يك سيماي جمهوري اسلامي قبل از آغاز عمليات در پاسخ به اين پرسش كه آيا شما در سرنگوني حكومت صدام از سوي آمريكا در خط آمريكا عمل ميكنيد پاسخ داد كه اين آمريكاييها هستند كه در سرنگوني حكومت صدام در خط ما عمل ميكنند؛ وي اينگونه استدلال كرد كه ما سي سال است كه در پي سرنگوني حزب بعث برآمدهايم و دولت آمريكا دو سه سال است كه به اين فكر افتاده، حال كداميك در خط ديگري عمل ميكند! (سيماي جمهوري اسلامي، شبكه يك، 81/12/15، ساعت 21).
آيا تصوير معارضين شيعه از صحنه نبرد دقيقاً همان تصوير مردم شيعه عراق از صحنه نبرد بود؟ در ميان كارشناسان نظامي وفاقي نبود ولي اين به معناي آن نبود كه دامنه عدم وفاق به نظريات متعارض با يكديگر منتهي ميشد.
اگرچه كساني بودند كه تصورات خود را در ضديت با آمريكا به مردم شيعه عراق تسرّي ميبخشيدند، ولي اكثر كارشناسان نظامي اختلاف آراي خود را در طيفي از ميزان همكاري مردم شيعه عراق تا بيتفاوتي نسبت به عمليات نظامي آمريكا ارزيابي ميكردند. بنابراين همكاري مردم شيعه با دولت عراق در مقابله نظامي با آمريكا تصوري دور از ذهن به شمار ميرفت.
نگارنده تغيير تصورات مردم شيعه عراق از پايان جنگ ايران و عراق را تا زمان شروع جنگ اخير يك تغيير تدريجي در دهه 1990 نميداند. بلكه نقطه تغيير را در شكست فاحش نظامي صدام، سردار قادسيه، در كويت ميداند. انتفاضه شيعيان عراق كه تقريباً دو تا سه روز پس از پذيرش شكست دولت عراق از شهر بصره شروع شد و بسرعت در مدت دو الي سه روز تمامي منطقه شيعهنشين را درنورديد بارزترين نشانه از اين تغيير راديكال و سريع است. سركوب شديد و خونين مردم عراق از سوي نيروهاي وابسته به گارد رياست جمهوري و ساير يگانهاي امنيتي عراق، تعميق نفرت مردم شيعه عراق از دولت را موجب شد.
در بيان ديگر تصوري از يك صحنه نبرد ميان شيعيان عراقي و دولت عراق را در انتفاضه 1991 به واقعيت رساند. اگرچه اين انتفاضه سركوب شد ولي اين نكته موجب فراموشي تداوم صحنه نبرد ايجاد شده نميگردد. به هر حال افسانه پانعربيسم بعثي كه تا زمان حمله به كويت به مسئله وحدت اعراب در مقابل دشمنان عرب يعني ايرانيها و صهيونيزم در عراق تبليغ ميشد به يكباره قدرت افسانهاي خود را از دست داد.
نظام بعثي صدام و زوال قدرت افسانهاي
نظام افسانهاي در بيان رولان بارت جايگاهي است كه براساس آن يك نظام كذب توانمندي لازم جهت مستور نمودن كذب خود را داراست (بارت، 1375، 72). بنابراين نظام افسانهاي يك نظام قدرت است و زماني كه توانمندي خود را در مستور نمودن كذب خود از دست بدهد، يا به عبارتي كذب به صورت عيان خود را جلوهگر سازد، ديگر يك نظام قدرت نيست. بنابراين اگر نظامهاي صدق و كذب را دو سر يك طيف بدانيم، نظام افسانهاي در ميان اين طيف قرار ميگيرد.
نظام افسانهاي نظام كذبي است كه چون قادر است كذب خود را بپوشاند ميتواند خود را يك نظام طبيعي جلوه دهد. نظام افسانهاي در بيان بارت يك صورت فاقد محتوا و صرفاً يك فرم است. نظام افسانهاي با طبيعي جلوه دادن خود، به گونهاي ساده و قابل پذيرش با استفاده از تمامي نشانههاي دروغين، خود را براي اكثريت جامعه قابل فهم ميسازد (همان، 81).
بنابراين يك نظام قدرت نيز هست. ولي نظام كذب عملاً فاقد قدرت سادهسازي و طبيعيسازي و تاريخمند كردن خود ميشود. بارت معتقد است كه نظام بورژوازي و سرمايهداري غرب يك نظام صدق نيست ولي از قدرت افسانهسازي برخوردار است. (همان، 81)
همانطور كه گفته شد نظام قدرت برآمده از افسانه پانعربيسم بعثي در حمله به كويت شكسته شد. عراق در زمان حمله به كويت با يك ميليون نفر نيروي مسلح و حجم بالايي از تجهيزات نظامي در زمره پنجمين ارتش بزرگ دنيا برآورد ميشد. ولي اين ارتش در مقابل نيروهاي ائتلاف به رهبري آمريكا توانمندي يك جنگ زميني دو روزه را هم نداشت. چون نه نظام صدقي بود كه براساس صدق خود توليد قدرت نمايد و نه از قدرت افسانهاي برخوردار بود كه بتواند مانند مايع چسبناكي پيكرههاي نظامي خود را به يكديگر متصل و منسجم نمايد.
در جنگ كويت، پانعربيسم بعثي تمامي پيوند عربيت خود را بجز با بخش كوچكي از جهان عرب يعني فلسطينيها بريده يافت و در نظام داخلي هم پيوند عربيتي كه توانسته بود شكافهاي تاريخي بين جمعيتهاي سني و شيعه عراق را مستور بدارد از هم فروپاشيد. البته اين به معناي اين نيست كه پس از انتفاضه 1991 افسانه قدرت صدام به كلي از هم فروپاشيد بلكه اين افسانه از پانعربيسم به يك افسانه قومي تنزل يافت. قدرت صدام فقط به قدرت قوميت اعراب اهل سنت تنزل يافت.
از اين جهت صدام براي اينكه بتواند در آن زمان در مقابل قيام عمومي شيعيان توان مقابله را به دست آورد، به سرعت با مسعود بارزاني رهبر حزب دمكرات كردستان عراق و جلال طالبي رهبر اتحاديه ميهني كردستان در مورد اعطاي حق خودمختاري به كردها به توافق رسيد. ساير نيروهاي منطقهاي مانند آمريكا، جامعه اعراب، تركيه و غيره از ترس حاكميت يافتن شيعيان در بغداد، تلاش كردند كه توازن نظامي بين دولت عراق و نيروهاي شيعي را به نفع صدام حسين تغيير دهند. بنابراين در نتيجهگيري از اين فرايند ميتوان گفت كه در دهه 1990، قدرت حامي صدام برآيندي بود از قدرتي كه از افسانه تداوم حاكميت اهل سنت ايجاد ميشد و قدرتي كه از مجموعهاي از بازيهاي استراتژيك مبتني بر گرايشهاي قومي ـ مذهبي در داخل عراق و منطقه حادث ميگرديد.
حال با اين پيشينه از ميزان قدرت افسانهاي قوميگرايانه صدام در مقابل ساير اقوام، كاملاً مشخص است كه تا چه حد سيستم موازنه قواي حاكميت صدام حسين شكننده بود؛ و با ايجاد يك تغيير جزئي در روابط قدرت، فروپاشي نظام كه يك بار نيز در آستانه آن قرار گرفته بود، امر بعيد و دور از انتظاري نبايستي بوده باشد.
با توضيحات فوق تصوري كه شيعيان عراقي از فروپاشي نظام صدام حسين داشتند يك تصور واهي و رؤيايي نبود. بنابراين نگارنده نيز بيانات سيدمحمدباقر حكيم را صحيح ارزيابي ميكند كه سرنگوني صدام حسين نيازي به مداخله نظامي آمريكا نداشت و صرفاً يك حمايت بينالمللي از انتفاضه ميتوانست اين دولت را سرنگون سازد.
معارضين شيعه عراقي در دهه 1990 تلاش عمدهاي را در كسب حمايت بينالمللي از خود نشان دادند. در سطح منطقهاي آنها توانستند حمايت مقامات كويت را در حد قابل ملاحظهاي كسب نمايند و در مورد عربستان نيز به توفيقات خوبي دست يافتند.
تلاشهاي آنان در ساير كشورهاي عربي قرين موفقيت نگرديد. آمريكا پس از تصويب قانون آزادسازي عراق (1998) رابطه خود را با معارضين شيعي افزايش داد. بنابراين زماني كه آمريكا تصميم خود را براي عمليات نظامي در كنار معارضين عراقي به اجرا گذاشت، تصور شيعيان عراقي در همه سطوح داخلي و خارجي، سازماني و مردمي براي آنها يك صحنه نبرد قرين موفقيت را رقم ميزد.
تصور اهل سنت عرب عراق از صحنه نبرد
ارائه تصور اعراب اهل سنت عراق از صحنه نبرد آتي كمي مشكل است؛ چون نميتوان از برآيند تصورات موافقان و مخالفان صدام حسين در اين گروه قومي ارزيابي دقيقي ارائه داد. به هر حال نظام ديكتاتوري صدام حسين در پي كشف مكرر كودتاهاي نظامي عليه خود موجب تسويه و پاكسازي و اعدام افسران بلندپايه بعثي شده بود. چنين امري با توجه به حاكميت قومي و عشايري اهل سنت در ارتش موجب نارضايتي قومي و عشايري اهل سنت را فراهم كرده بود.
شدت اين پاكسازيها حتي به حوزه عشايري مربوط به خانواده صدام حسين نيز كشيده شد. براي نمونه اعدام دو داماد صدام حسين را ميتوان در اين جهت ارزيابي كرد. سه تا چهار گروه معارض ايجاد شده در دهه 1990 از افسران نظامي و ناراضيان اهل سنت بيانگر اين تحول است. به هر حال اگر معارضين اصلي كرد و شيعيان عراقي، معارضان به وجود آمده در دهههاي قبل از 1980، باشند ولي معارضين اهل سنت عرب پديدهاي بود كه از دهه 1990 به بعد بشدت رو به گسترش مينهاد.
اعراب اهل سنت بين 15 الي 17 درصد جمعيت عراق را تشكيل ميدهند. بنابراين با دو فرض اين بحث را مطرح ميكنيم: فرض اول، حداكثر اين نظر كه تمامي اعضاي اين قوميت در پي حفظ نظام صدام حسين باشند. تصور پيروزي در صحنه نبردي كه از يك ائتلاف قوي بينالمللي به رهبري آمريكا همراه با كردها و شيعيان عراقي عليه حاكميت صدام حسين شكل ميگرفت، تصوري ناباورانه در نظر گرفته ميشود و مقاومت عراقيها را صرفاً محدود به مقاومت يگانهاي وابسته به سپاه رياست جمهوري عراق مينمود.
حال با فرض دوم مبني بر اينكه شبكه نارضايتي از صدام حسين بر حسب فراواني و پراكنشي كه در جامعه اهل سنت عراق وجود داشته است، در داخل يگانهاي رزمي و امنيتي وابسته به رياست جمهوري، مانند فداييان صدام نيز تداوم خودش را داشته است؛ ميتوان به ميزان بسيار محدود قدرت مقاومت اين يگانها در برابر نيروهاي مهاجم ارزيابي واقعيتري را محاسبه كرد.
به هر حال ارزيابي افسران نظامي و مسئولان آمريكايي از قدرت مقاومت ارتش عراق محدود به طيفي از يك مقاومت سرسختانه تا يك مبارزه كمتر سرسختانه از اين يگانهاي رزمي بود. آمريكاييها و همچنين معارضين شيعه قدرت مقاومت را در ساير نيروهاي عراقي و بدنه معمولي ارتش عراق در نظر نميگرفتند. بنابراين افسانه قدرت صدام نه فقط در جنبه ملي، بلكه در جنبه بسيار محدود قومي آن نيز بسيار شكننده و در حال فروپاشي بود.
تصور دولت عراق از صحنه نبرد
تصور دولت عراق از صحنه نبرد خود با آمريكا يك تصور بسيار مغشوش بود. چون اساساً مفهوم دولت در عراق يك مفهوم نارسا و نابسامان است. همه چيز در صدام حسين خلاصه ميشد. از اين رو تصور صحنه نبرد مغشوش است كه اجتناب از رويارويي نظامي متضمن كنار گذاشتن صدام حسين بود و كنار گذاشتن صدام حسين عملاً كنار گذاشتن دولت بود. با اين حال جمع مشاوران و اعضاي اصلي شوراي فرماندهي انقلاب چهره نگرانكنندهاي از صحنه نبرد داشتند.
زماني كه آنها متوجه شدند كه عمليات پنهان (كودتا) در تصميمگيري سياسي آمريكا به عمليات آشكار (عمليات نظامي زميني) گرايش پيدا كرده است، تلاشهاي مفيدي را براي سلب بهانههاي مداخله نظامي آمريكا به انجام رساندند. دولت صدام حسين، بنا به نظر هانس بليكس، همكاري بسيار فعالانهاي را با گروه بازرسي تسليحاتي سازمان ملل انجام داد (www.storynews.yahoo.co, March, 5, 2003). مجموعه اين همكاريها باعث شد كه كشورهايي مانند آلمان، فرانسه و روسيه نيز از تداوم همكاريهاي سازمان ملل با دولت صدام حسين حمايت كنند و در يك كلوپ سياسي، مخالفت خود را با عمليات نظامي آمريكا اعلام نمايند.
پايان جنگ و شكست آمريكاييها در پيدا كردن تسليحات شيميايي و بيولوژيك و هستهاي، به معناي آن نيست كه صدام حسين چنين تسليحاتي نداشته، بلكه بدين معناست كه تصور صحنه نبرد براي دولت عراق چندان وحشتناك بوده است كه با اين سرعت به امحاي يكجانبه تسليحات كشتار جمعي خود مبادرت ورزيده است. اين مطلب در پيام صدام حسين در روز آغاز جنگ آورده شده است كه ما تمامي تلاشهاي خود را براي رضايت آنها انجام داديم. اگرچه صدام حسين و شعارهاي مسئولان عراقي در يك نشانه تصريحي بيانگر مقاومت بود ولي معناي واقعي و غيرتصريحي آنها از صحنه نبرد، بيانگر اعتقاد آنها به يك علميات نظامي ناموفق براي آنها بود (Ibid., 5).
ارزيابي قدرت واقعي نيروهاي اجتماعي و نظامي در صحنه نبرد
تلاش عمده اين مقاله تا بدينجا آن بود كه تصور تكتك نيروهاي عمده اجتماعي مؤثر، از صحنه نبرد ترسيم شود. در اين بخش سعي ميشود اين ارزيابي به عمل آيد كه آيا بين تصورات آنها از صحنه نبرد با آنچه كه در واقع روي داد شكافي وجود دارد يا خير؛ اگر شكافي وجود دارد به چه ميزان است؟ و اين شكاف در عمل چه ميزان استراتژي عملياتي را در صحنه رزم دگرگون كرده است.
ابتدا بهتر است پاسخ را در يك جمله بيان كنيم: مجموعههايي از تجارب و تصورات شهودي افراد از صحنه نبرد با كمي اختلاف كه صرفاً در استراتژي عملياتي تأثيرگذار بود و نه در استراتژي نظامي، همان چيزي بود كه در عمل نيز به وقوع پيوست. از آنجا كه از شروع عمليات يعني 20 مارس تا سقوط بغداد يعني 9 آوريل 2003، عمليات نظامي به مدت 20 روز به درازا كشيد، همين مدت كوتاه عمليات بيانگر و نشانهاي از عدم شكاف جدي بين تصورات اوليه از صحنه نبرد با آنچه كه در واقعيت روي داد ميباشد.
استراتژي عملياتي نيروهاي ائتلاف به رهبري آمريكا براساس سه تصور عمده بنياد گذاشته شده است: ـ عدم ورود به شهرها و پرهيز از تجربه تلخي بود كه بر آنها در سومالي و در شهر مگاديشو وارد آمد (Ibid.). يعني جلوگيري از امكان يك صحنه سخت و روانپريش از كشيده شدن يك سرباز آمريكايي به روي خيابانهاي شهرهاي عراقي؛ ـ بهرهگيري از تجارب عمليات جنگ اول خود در سال 1991، بهرهگيري از فضاي بياباني غرب رود فرات.
بنابراين يگانهاي نظامي آمريكا نفوذ 230 مايلي را در چهل ساعت صورت بخشيدند و خود را در صدمايلي بغداد قرار دادند و در عرض شش ساعت از مرز كويت خود را به حاشيه رودخانه فرات رساندند (Ibid.)؛ ـ همچنين تلاش گسترده در قطع تمامي ارتباطهاي زميني و مخابراتي از طريق تمامي صور ممكن مانند بمبارانهاي هوايي، زدن مراكز فرماندهي و سيستمهاي امنيتي و فرماندهي و مخابراتي. البته برعكس سال 1991، تلاش جدي به عمل آمده تا از آسيب رسيدن به پلهاي مواصلاتي بر روي رودخانه فرات و دجله جهت عمق بخشيدن به استراتژي نفوذ اجتناب شود.
از آنجا كه ورود آمريكاييها به صحنه نبرد با محيط زيست شيعيان يكي بود و همانطور كه گفته شد، شيعيان نيز خود در مخالفت صدام دركي واحد از صحنه نبرد داشتند، آمريكاييها با كمترين مشكل روبهرو شدند. به هر حال براي حضور نيروها در چنين عمقي از نفوذ، بايستي از جادههاي مواصلاتي پشت سر خود جهت ارسال كمكهاي تسليحاتي، آب، غذا و ساير خدمات تداركاتي اطمينان خاطر وجود داشته باشد. در طول مدت عمليات حتي يك مورد از مزاحمت غيرجدي در سيستم تداركاتي آمريكاييان در عمق بخشيدن به نفوذ خود از طرف شيعيان مشاهده نشد. فقط در 25 و 26 مارس توفان شن سرعت عملياتي را كُند كرد.
بنابراين تصور آمريكاييها در دسترسي آسان به عمق سرزميني صحنه نبرد بسادگي امكانپذير شد. ولي دو تصور عمده عملاً در واقع شكل نگرفت: اول سقوط سريع شهرهايي مانند امالقصر، فاو و بصره؛ دوم عدم تحقق يك انتفاضه شيعي در شهرهاي جنوب عراق.
سقوط اين شهرها براي اين امر حياتي بود كه امكان خدماتي و تداركاتي را هم براي نيروهاي آمريكايي و انگليسي و هم براي مردم مناطق آزاد شده فراهم ميكرد. استراتژي صدام در جلوگيري از انتفاضه مردمي در شهرها عليه خود به حضور نسبتاً قدرتمند يگانهايي از گارد رياست جمهوري در اين شهرها منجر شد. اين استراتژي با استراتژي عدم ورود نيروهاي آمريكايي به شهرها تقريباً همخواني عملياتي پيدا كرد و به عبارتي يكديگر را به نفع كاهش مقاومت نيروهاي نظامي عراقي در مقابل نيروهاي ائتلاف تقويت كردند.
بنابراين اساساً جنگي صورت نگرفت كه بتوان گفت كه كدام طرف مقاومت كرده است! حجم تلفات انساني كه در خبرهاي دو طرف منعكس ميشد بيانگر فقدان يك رويارويي جدي نظامي در اين مناطق بود. البته به استثناي شهر ناصريه كه مقاومت نسبي بالاتري در آن صورت گرفت؛ براي عراق ناصريه از اين جهت مهم بود كه ميتوانست پيشروي مهاجمان را از سمت شرق رود فرات و سمت غرب رود دجله مانع شود.
در عمليات نظامي 1991 نيروهاي ائتلاف در اولين نفوذ خود به ناصريه وارد شدند ولي جناح نظامي خود را به سمت جنوب، بصره باز كردند. براساس اين تصور نيروهاي دولت عراق در اين مكان پراستعدادتر وارد شدند.
مطلب بعدي كه بنا به تصور اوليه آمريكاييها تحقق نيافت مربوط به ايجاد يك قيام عمومي در مناطق شهري شيعيان بود. به هر حال انتفاضه تصور مشترك دولتهاي آمريكا و عراق بود. از اين جهت يگانهاي هوادار صدام و گارد رياست جمهوري در مراكز شهرهاي مهم شيعي مستقر شده بودند و هر نوع تحركي را تهديد به سركوب يا عملاً سركوب ميكردند. اين مطلب را بايد خاطرنشان ساخت كه اعلام بيطرفي مراجع مذهبي در عمليات نظامي نيز باعث شده بود كه از اشتياق عمومي براي يك شورش عمومي كاسته شود.
در ضمن انتفاضه (1991) در شبكهاي از معاني صورت گرفت كه در آن آمريكا اعلام آتشبس نموده بود. در حالي كه در شبكه معاني جنگ جديد، با تلاش آمريكا براي سرنگوني صدام، انتفاضه ضرورت اندكي داشت، زيرا عمليات سرنگوني صدام در حال وقوع بود و ضرورتي براي خونينتر كردن آن وجود نداشت، بنابراين فقدان انتفاضه دوم بايد در محاسبات هزينه و فايده شيعيان از كمتر خونين كردن عمليات سرنگوني صدام نيز ارزيابي شود.
اين مقاله در پي باز كردن تمامي صور معاني صحنه نبرد نيست وليكن سايه يك تصور اصلي نبايستي از ذهن خارج شود و آن اينكه فقدان انتفاضه مجدد نبايد به معناي هواداري شيعيان از نظام صدام حسين تلقي شود، بلكه برعكس قيام غارتگرانه جمعيتهاي نسبتاً گسترده مردم به تمامي دواير دولتي و نظامي پس از سرنگوني پايگاههاي مقاومت ارتش عراق در شهرها بيانگر عمق نفرت مردم از هر بنايي بود كه تصوري از ظلم صدام را در اذهان آنان باقي گذاشته بود.
تغيير مهم ديگر در استراتژي عملياتي به آنچه كه از محور عملياتي شمال قرار بود اتفاق بيفتد، مربوط ميشود. لشكر چهارم پياده ارتش آمريكا به استعداد 30 هزار نفر نتوانست در منطقه كردستان عراق مستقر شود (www.news.bbc.co.uk/Friday, 11, April, 2003). تركيه با استناد به مصوبه مجلس ملي خود مانع از ورود نيروهاي آمريكا به منطقه كردستان عراق شد.
بنابراين معارضين عراقي، كردها و شيعيان، خود را آماده عمليات مشترك با نيروهاي آمريكايي كرده بودند كه عملاً در صحنه علمياتي تنها ماندند؛ ولي اينكه چرا خود مستقلاً صحنه عملياتي را باز نكردند، بيشتر به مسئله چگونگي ستاد علمياتي مشترك بستگي دارد تا به مسئله عدم علاقه آنان در عمليات مشترك با نيروهاي آمريكايي در جهت سرنگوني صدام. به هر حال بخشي از يگانهاي آمريكايي از هفته دوم نبرد از طريق يك خط هوايي به منطقه سليمانيه وارد شدند اما بخش اعظم اين لشكر به كويت رفت و دو سه روز پس از سقوط بغداد به عراق آمد و در تصرف شهرهاي مناطق شمالي اقدامات نظامي خود را صورت بخشيد (Ibid.)، و با سقوط آخرين شهر، تكريت، در تاريخ 14 آوريل تمامي شهرهاي عراق از حاكميت حزب بعث عراق خارج شد.
شبكه معاني در جنگ شبكهاي بسيار متغير است و هر حادثه ميتواند سرنوشتساز باشد، ولي اين تغيير در معاني در يك حوزه از معاني محصور است. همه تغييرات تصوري صورت گرفته مانع از ارزيابي يك عمليات سرنگوني صريح و سريع براي صدام نميتوانست باشد. كساني كه فكر ميكردند آمريكا در اين صحنه نبرد با مشكلات جدي روبهرو خواهد شد، عملاً تصوري از صور معاني در نزد افراد و گروههاي اجتماعي نداشتند، و در مرحله بعد حتي تصوري از صحنه نبرد نداشتند.
به هر حال ممكن است در آينده در يك صحنه نبرد ديگر آمريكا در عراق با مشكل جدي برخورد كند ولي حتماً مربوط به صحنه نبرد ديگر است كه از يك سؤال محوري ديگر ايجاد ميشود. صحنه نبردي كه از 20 مارس تا 14 آوريل به درازا كشيد مربوط به سؤال محوري حذف صدام و يا حفظ صدام بود؛ نيروها بر سر پاسخ به اين سؤال به ائتلاف و يا كشمكش ميپرداختند ولي پس از حذف صدام، سؤال جدي، سؤال ديگري خواهد بود. اين سؤال در عراق در چگونگي ايجاد يك دولت دمكراتيك براساس باورهاي مذهبي و قومي مشترك در عراق است.
بنابراين اگر آمريكا در پي تحقق اين هدف برنيايد، بايد منتظر صحنه نبرد دومي باشد. تاكنون اين سؤال هنوز به صورت جدي و همگاني مطرح نشده است، بنابراين صحنه نبرد آمريكا صرفاً به مقابلههاي رزمي و پراكندهاي محدود ميشود كه بقاياي حزب بعث و آن بخش از اقليت عرب سني كه خواهان تداوم حاكميت يكجانبه عرب اهل سنت بر عراقاند، به وجود آوردهاند. اين صحنه نبرد تاكنون صحنهاي جدي نبوده است.
به هر حال از آنجا كه بحث اين مقاله در چارچوب بررسي جامعهشناسي جنگ اخير قرار دارد، يعني جنگي با سؤال حذف صدام، مبحث نيز بايد با پايان اين جنگ خاتمه يابد و اگر جنگي ديگر در چارچوب شبكه معاني ديگري روي دهد بايد مستقل از اين جنگ بحث شود. ولي همانطور كه گفته شد ميزان علاقهمندي آمريكا و ساير نيروهاي اجتماعي عراق در ايجاد يك نظام فدراليسم و دمكراتيك ميتواند به آرامبخشي يا به جنگي كردن مجدد شرايط اجتماعي عراق تأثير بخشد.
نتيجهگيري
نتيجۀ حاصل از اين پژوهش را ميتوان در چند جمله زير خلاصه كرد:
نظام ديكتاتوري عراق يك نظام كذب بود؛ اين نظام كذب هيچگاه از قدرت افسانهاي مليِ در برگيرنده اكراد و اعراب عراقي برخوردار نبود. قدرت افسانهاي اين كشور در حول محوريت پانعربيسم بود كه توانست در جنگ ايران و عراق، انسجام شيعه و سني اعراب را حفظ نمايد.
عمليات اشغالگرانه كويت، افسانه پانعربيسم وي را به يك افسانه قوممدارانه مبتني بر حاكميت اهل سنت عرب كاهش داد. تداوم ديكتاتوري در دهه 1990، اين افسانه قومي را نابود نكرد بلكه رهبري صدام حسين و حزب بعث عراق را از آن جدا كرد. بنابراين زماني كه عمليات نظامي آمريكا صورت گرفت نيروي بسيار كم و انگشتشماري در كنار وي باقي مانده بود. از اين جهت كساني كه به شعارهاي صدام حسين در ايجاد يك مقاومت ملي در عراق دلخوش كرده بودند و يا حداقل به آن اميدوار بودند، عملاً نشان دادند كه در شبكه معاني متصور نزد گروههاي رزمنده در صحنه نبرد حضور فعالي ندارند. جامعهشناسي نظامي گامي است در معناشناسي از صحنه نبرد و تصور نيروها از صحنه نبرد.
صحنه نبرد نيز صرفاً يك فضاي جغرافيايي نيست، بلكه يك فضاي معنايي است كه در آن دوستيها و دشمنيها از يكديگر به تصور كشيده ميشود. در صحنه عراق انسانهاي كمي بودند كه دوست صدام باقي ماندند، اين انسانها به قدري كم شدند كه در دو بُعد به وي ضربه زدند: هم در بخش نخبگان نتوانستند يك استراتژي نظامي و سپس استراتژي عمليات رزمي مفيد و مؤثري را براي وي تدوين كنند و هم در بخش عامه مردم و نيروهاي نظامي نتوانستند از همان شكل معيوب استراتژي عملياتي وي حمايت كنند؛ بنابراين همه چيز به سرعت شكست وي را تسريع و تسهيل كرد.