تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۴  ، 
کد خبر : ۲۶۹۸۳۷
حاشیه نگاری از مراسم یادبود شهید نظام دوست

خانواده‌ای که پس از 28 سال میهمان فرزند شهیدشان شدند/ پوریا بهراد کیان

امروز دانشگاه صدا و سیما نمایشگاهی از مقاومت، ایثار و از خودگذشتگی خانواده‌ای بود که پس از سال‌ها، مهمان فرزند شهیدشان بودند. شهیدی که پس از 28 سال با کمک علم ژنتیک به انتظار خانواده پایان داد.

پایگاه بصیرت، گروه حماسه و جهاد / در محوطه دانشگاه صدا و سیما، فضای عجیبی حکم فرما بود، خانواده شهید در هجمه میکروفن خبرنگارها و دوربین های تلویزیونی پس از سال ها انتظار، میهمان فرزندشان بودند، پدر که غمی به عمق 28 سال در چشمانش می‌دوید، اما همچنان محکم و استوار به سوی قبر فرزندش قدم بر می داشت و مادر که دیگر تاب دوری برایش نمانده بود، اشک می ریخت و با هر قدمی که بر می داشت، روزهایی را به یاد می آورد که در نبود فرزندش، به قاب عکس او خیره می شد و به پهنای صورت اشک می ریخت.


 پسرم برایت لباس دامادی خریده ام

 وقتی پدر و مادر به محل دفن فرزندشان رسیدند، انگار فراقی هزار ساله به پایان رسیده بود، لحظه ای سکوت فضا را پر کرد و ناگهان صدای شیون مادر بود که با داغی که در دل داشت، فریاد زد: پسرم برایت لباس دامادی خریده ام، پسرم می خواهم دامادت کنم.

اشک از چشمان همه سرازیر شد، مادر که خود را روی قبر فرزندش انداخته بود، با صدای بلند، می گفت: پسرم برای دین و کشورش رفت و مایه افتخار من هست و حالا خیلی خوشحال و سرافرازم از اینکه می‌بینم جوانان فراوانی امروز کنار ما هستند و در این مکان حضور دارند و همیشه مطمئن بودم که یک روز پسرم را پیدا خواهم کرد.

 در همین موقع خبرنگاری از پدر شهید جواد نظام دوست، درباره احساسش پرسید و او با تاملی که همراه با بغضی در گلو خفته از لابه‌لای شیون مادر شنیده می شد، گفت: خدارا سپاسگذارم و شکر می کنم که ما را از این چشم به راهی نجات داد و افتخارو لذتی بالا تر از این نیست که فرزند انسان در راه رضای خدا، دین و مملکتش به شهادت برسد و ما پس از سال ها مصیبتی که در نبود پسرمان کشیدم، خدا را شاکریم که در شب شهادت امام جواد(ع) حاجتمان را برآورده شد.

 

سکوتی که یک دنیا حرف داشت

 بعد ازچند دقیقه، مسئولین، از خانواده شهید نظام دوست دعوت کردند تا به جایگاهی که برایشان در نظر گرفته شده بود، بروند. مادر که دیگر تاب رفتن نداشت و گویی می خواست پس از سال ها دوری با فرزندش درد و دل های مادر و پسری داشته باشد، به سختی از جای خود بلند شد و پدر با سکوتی که یک دنیا حرف داشت، آرام از سر مزار پسرش بلند شد و در حالی که نگران حال همسر پیرش بود، به سمت او رفت.

 در ادامه، دانشجویان بسیجی دانشگاه صدا و سیما که دل نوشته هایی را در گرامیداشت مقام شهدا از پیش آماده کرده بودند به ترتیب قرائت کردند و یکی از آن ها خطاب به شهید جواد نظام دوست گفت: شهید یک نام جاری است، کسی که آنقدر رنگ خدای سبحان را می پذیرد تا سرانجام این جبارعظیم عاشقش می شود و کسی که پا به بزم عشق بازی رحمان بگذارد، با منطق قلبش جام مستی را می نوشد و جانش، سرش و حتی نامش را می دهد تا در میان معشوقگان خدا گمنام بماند.

 

بغضی که پس از 28 سال ترکید

سپس امید تیموری خواننده تیتراژ پایانی سریال تلویزیونی معراجی ها روی صحنه آمد تا از یک پلاک بخواند و اینجا بود که پدر شهید جواد نظام دوست نتوانست جلوی بغض 28 ساله اش را بگیرد و با چفیه ای که روی شانه هایش انداخته بود چشمان خیسش را پاک کرد و مادر هم چادرش را روی صورتش انداخت تا با اندوه چندین ساله اش تسویه حساب کند.

 پس از قرائت دلنوشته ها نوبت به دردل های مادر رسید. با لهجه شیرین مشهدی خود پشت میکروفن قرار گرفت و صحبت های خود را با دعا برای سلامتی رهبری معظم انقلاب آغاز کرد و در ادامه در حالی که صدایش می لرزید، گفت: 28 سال صبر کردم، اما یک شب که خیلی دلتنگ بودم، رفتم توی حیاط، یک سلام دادم به امام رضا(ع) و گفتم، امام رضا(ع) تو اینجا غریبی و جواد من هم غریب است، به جان مادرت، به جان جواد خودت من را از این دل نگرانی در بیار و یک ماه طول نکشید که امام رضا جوابم را داد و خیلی خوشحالم که با اینکه در روز تشیع پیکر پسرم نبودم اما شما حضور داشتید.

 در این مراسم، هنرمندانی مانند مسعود ده‌نمکی، محمد رضا ورزی، روحانیون و جمعی از مداحان حضور داشتند که مداحان به نوحه خوانی پرداختند. سپس رییس سازمان صدا و سیما  در صحبتی کوتاه از اینکه خانواده شهید جواد نظام دوست پذیرفتند تا پیکر فرزند شهیدشان در دانشگاه صدا و سیما باقی بماند، قدردانی کرده والواح تقدیری را نیز اهدا کرد.

 

مادر نگران نباش، همه چیز خوب است

در پایان مراسم نیز مجددا خبرنگاران، اطراف خانواده شهید نظام دوست را گرفتند، مادر شهید می گفت: در طی این سال ها دو بار خواب فرزندم را دیدم، یک بار به خوابم آمد که به او گفتم می خواهم دامادت کنم، لبخندی زد و ناگهان از جلوی چشمم ناپدید شد و بار آخر هم که ماه گذشته بود، با لباسی سفید به خوابم آمد و با لبخندی بر لب گفت: مادر نگران نباش، همه چیز خوب است، پدر شهید هم که در همان نزدیکی ها ایستاده بود در ادامه صحبت های همسرش افزود: من در سال 72 وقتی به بقیع رفتم از خدا خواستم که به حق بر مخفی شده حضرت زهرا(س) من را از چشم انتظاری خارج کند و خدا امروز جواب من را داد.

 


نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات