تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۶  ، 
کد خبر : ۲۶۹۹۵۷

بهائیت؛ ریزشها و بحرانهای مداوم (بخش اول)

ابوذر مظاهری – اشاره: از پدیده‌های بسیار جالب و عبرت‌انگیز در تاریخ بابیت و بهائیت، بیداری و بازگشت نخبگان و شخصیتهای طراز اول این دو فرقه به دامن اسلام است. پژوهش زیر، نمونه‌هایی از این پدیده درخور ملاحظه را در بابیت و دو شاخه مشهور آن: ازلیّت و بهائیت، بررسی می‌کند.

1. بازگشت نخبگان بابی و ازلی از بابیت

‌ملا عبد‌الخالق یزدی (شاگرد و میزبان شیخ احمد احسایی در یزد، و از روحانیون شاخص مقیم مشهد در زمان ظهور باب)1 از جمله کسانی بود که در اثر تعریفهای ملاحسین بشرویه‌ای (از پیروان برجسته علی‌محمد باب و «حرف حی»، و رهبر غائله با بیان در قلعه شیخ طبرسی مازنداران) به باب گروید2 و مقامش در میان با بیان بدان پایه بود که باب در پیغام مکتوبش به محمد شاه قاجار، ملا عبد‌الخالق را برای گفت‌وگو با شاه و اثبات بابیت خویش معرفی کرد.3 اما، به تصریح منابع بابی و بهائی، همین ملا عبد‌الخالق زمانی که فهمید باب، پا را از ادعای «بابیت» امام عصر(عج) فراتر نهاده و مدعی «قائمیت» شده است، از بابیت برگشته، به مخالفت با آن پرداخت و جمعی از با بیان نیز به تبعیت از او از متابعت باب روی برگرداندند. بهاء در یکی ازالواح خود می‌نویسد:

‌ملا عبد‌الخالق، که از مشایخ شیخیه بود، در اول امر که نقطه اولی... [باب]  در قمیص4 بابیت ظاهر، اقبال نمود و عریضه معروض داشت. از مصدر عنایت کبری [باب] ذکرش نازل و برحسب ظاهر کمال عنایت نسبت به او مشهود تا آنکه لوحی مخصوص به او ارسال فرمودند، در او این کلمه علیا نازل، قوله تعالی: اننی انا القائم الحق الذی انتم بظهوره توعدون. بعد از قرائت، صیحه زد و به اعراض تمام قیام نمود و جمعی در ارض طاء [طهران] به سبب او اعراض نمودند.5

فرد دیگری که باز با تبلیغات ملاحسین بشرویه‌ای به باب گروید، ملا محمدتقی هراتی (هروی) بود که در اصفهان می‌زیست و خود (و برادرش) زمانی از بزرگان بابیه بودند اما او نیز (به نوشته اعتضاد السلطنه، ‌رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عهد ناصرالدین شاه، که شاگرد برادر وی: میرزا عبدالرحیم هروی، در حکمت و فلسفه بود)6 بعدها از بابیت برگشت و از عمل خویش اظهار ندامت کرد. اسدالله مازندرانی، نویسنده مشهور بهائی، از وی با عنوان یکی «از فحول علماء مجتهدین و فضلاء معتمدین ملا محمدتقی شهیر هروی‌، استاد در تدریس قوانین الاصول» یاد کرده و این گونه از فضل علمی و ایمان اولیه وی به باب و عدول بعدیش از او سخن می‌گوید:

میرسیدمحمد امام جمعه [اصفهان] در غالب معضلات مسائل شرعیه از او استمداد و استفاضه کرده،‌ در امور شرعی و قضائی محضرش به واسطه او اداره می‌شد. و او اظهار ایمان به حضرت ذکر‌الله [علی‌محمد باب] نموده رساله صحیفه‌العدل را از عربی به فارسی ترجمه نمود و در ایام سجن [باب در]  آذربایجان عرایض به محضر... [باب] فرستاده، توقیعات به عنوان وی صادر گردید. ولی در بحبوحه فتن و امتحانات الهیه بیم و وهم‌ [!] او را فرا گرفته تغییری در احوالش حاصل شد و چون در کربلا درگذشت احدی از ملایان حتی شاگردانش برجنازه‌اش حضور نیافتند و آخر الامر شیخ زین‌العابدین مازندرانی با دست خود غسل و کفن کرده، نماز خوانده، برده دفن نمودند.8

نیز باید از ملاحسن بجستانی نام برد که از ارکان بابیت و به اصطلاح از «حروف حی» بود9 و نهایتاً از باب برگشت10 آواره در الکواکب‌الدریه راجع به وی می‌نویسد: «ملاحسن بجستانی... در امر باب ارتیاب یافت،‌ در حالتی که از حروف حی بیان11 بود».

همچنین بایستی از ملاجواد برغانی قزوینی (خویشاوند نزدیک قرةالعین، و عامل آشنایی و ارتباط او با شیخیه)، ملا عبد‌العلی هراتی و میرزا ابراهیم شیرازی یاد کرد که از مریدان نخستین و برجسته باب بودند ولی بعد که به بی‌مایگی باب و بی‌بنیادی ادعایش پی بردند از وی برگشتند و برغانی حتی رساله‌ای بر ضد باب نگاشت که با واکنش تند قرة‌العین روبه‌رو شد12.

نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، به عدول این سه تن از بابیت تصریح دارد و البته ادعا می‌کند که این امر، ناشی از حسادت آنان نسبت به ملا حسین بشرویه‌ای (باب‌الباب) بوده است!13 در حالی که باید گفت،‌ خود بشرویه‌ای نیز – طبق قرائن و شواهد موجود – باب را صرفاً به عنوان باب بقیةالله(عج) شمرده و با داعیه‌هایی چون «نسخ اسلام» میانه‌ای نداشت، و اگر از بحران خونین جنگ و گریز با قوای دولتی (در قلعه طبرسی) جان سالم به در می‌برد و دعاوی تازه علی‌محمد باب (قائمیت و رسالت و...) را می‌شنید، همچون دوستانش (عبدالخالق و هراتی) از باب و بابیت می‌برید.

اهتمام و محافظت بشرویه‌ای (در قلعه شیخ طبرسی) بر رعایت احکام و مقررات اسلامی و ترویج آموزه‌های آن، یورشهای نظامی او و یارانش به قوای دولتی با شعار«یا صاحب‌الزمان» و از همه مهم‌تر، اظهار مخالفت جدی و قاطعش با اعلام الغاء اسلام توسط قرة‌العین و حسینعلی بهاء در دشت بدشت14 و تصریح به اینکه: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر می‌نمودم»15، از جمله این قرائن و شواهدند.

به نکته‌ای مهم و در خور ملاحظه در این زمینه توجه می‌دهیم: آن گونه که فوقاً گذشت، ایمان عبد‌الخالق یزدی به شخص باب، ناشی از تبلیغات ملا حسین بشرویه‌ای بود و عبد‌الخالق زمانی که از ادعای تازه باب مبنی بر «قائمیت» مطلع شد، باب را شدیداً طرد کرد. از انضمام این دو مطلب مسلم تاریخی، بروشنی بر می‌آید که بشرویه‌ای،‌ نزد عبدالخالق، تنها از «بابیت» علی‌محمد شیرازی، و اینکه او «باب» و دروازه علم ائمه‌اطهار و حضرت بقیةالله(عج) است،‌ سخن گفته بود و نه چیزی بیشتر. زیرا، در غیر این صورت، اگر عبد‌الخالق می‌فهمید علی‌محمد دعاوی بالاتری دارد، از همان آغاز از او کناره می‌گرفت. (چناکه در آثار اولیه باب نظیر تفسیر سوره یوسف نیز کراراً می‌بینیم که رهبر بابیان، صریحاً از حضرت محمدبن‌الحسن العسکری به عنوان آخرین امام معصوم یاد کرده و خود را تنها به عنوان فردی بسته و پیوسته به ایشان، و فدایی راه او قلمداد می‌کند16). نکات فوق، منضم به قرائنی چون مخالفت بشرویه‌ای با سناریو الغاء اسلام توسط جمعی از سران بابیه در بدشت، این گمانه را قویاً دامن می‌زند که خود بشرویه‌ای نیز (که از جانب علی‌محمد، عنوان «باب‌الباب» گرفته بود) علی‌محمد شیرازی را فردی فراتر از «باب» و نایت خاص امام عصر(عج) نمی‌انگاشت و در واقع، آن همه جان بازیهای دلیرانه وی و یارانش در برابر قوای دولتی در قلعه شیخ طبرسی مازندران (که بابیان و بهائیان، بدان افتخار کرده و برای «مظلوم نمایی» و مهم‌تر از آن، برای اثبات «حقانیت! دین تراشیها»ی خود از آن، بهره وافر می‌برند) نه در راه مسلک بابیت (به معنای آیینی «جدا از اسلام و در تقابل با آن») بلکه در راه امام زمان معهود شیعیان (حضرت حجة ابن‌ الحسن العسکری) صورت گرفته و علی‌محمد شیرازی در این میان، تنها به عنوان «نایب خاص» آن حضرت مطرح بوده و نه چیزی بیشتر.

بگذریم و به موضوع اصلی بحث – تنبه و برگشت بسیاری از چهره‌های شاخص بابیت و بهائیت به اسلام – برگردیم.

میرزا یحیی دولت‌آبادی، کسی است که یحیی صبح ازل (برادر و رقیب سرسخت حسینعلی بهاء، و جانشین رسمی باب) وی را به جانشینی خود و ریاست بربابیان (شاخه ازلی) برگزید. اما به گزارش شاهدان عینی: یحیی دولت‌آبادی از بابیت برگشت و ازلیان را به متابعت از آیین شیعیان فرا خواند و با این کار، در واقع، بر پیشانی فرقه ازلی، مهر بطلان و پایان زد.17 دولت‌آبادی طی مقاله‌ای در روزنامه فارسی زبان چهره‌نما (چاپ مصر) نیز از آیین باب تبری جست و به قول عباس افندی (پیشوای بهائیان) خود را «عاری و بری» از علی‌محمد باب شمرد.18

2. بازگشت نخبگان بهائی از بهائیت

شاخه دیگر بابیت، یعنی بهائیت، نیز همواره در تاریخ خویش (به ویژه پس از مرگ رهبران) با ریزشهای بزرگ همراه بوده است. در این زمینه،‌ به دو نکته باید توجه داشت:

الف) حرف و حدیثهایی که درباره برخی از عناصر سرشناس و نامدار فرقه بهائی مبنی بر ندامت آنان در اواخر عمر از بهائیت وجود دارد، کسانی همچون: میرزا ابوالفضل گلپایگانی (برجسته‌ترین نویسنده و مبلغ بهائی) و میرزا حسن ادیب طالقانی (یکی از ایادی مهم عباس افندی در ایران عصر قاجار)،‌ میرزا نعیم سدهی اصفهانی (شاعر مشهور بهائی) میرزا علی‌اکبر رفسنجانی، میرزا محرم و حاج عبدالکریم تهرانی مقیم مصر و پسرش محمدحسن (همگی از فعالان و مبلغان فرقه)، ‌و نیز سیدیحیی (برادر منیره خانم، زن عباس افندی) که گفته می‌شود پس از مرگ عباس افندی از آن مسلک عدول کرد.19

ب) بحران بزرگی که پس از مرگ عباس افندی (1340ق) در بهائیت رخ داد و شمار قابل توجهی از نویسندگان و مبلغان برجسته بهائی (که از پیشوای بهائیت و تشکیلات وابسته به آن، لوحهای متعدد تقدیر داشتند) نظیر عبد‌الحسین آواره «آیتی بعدی»، میرزا حسن نیکو، ‌میرزا صالح اقتصاد مراغه‌ای، سیدشهاب فارانی20، خانم قدس ایران، و حتی کاتب مخصوص و محرم سر عباس افندی (فضل‌‌الله صبحی مهتدی) از این فرقه تبرا جستند و بر ضد آن، به نگارش مقالات و کتب دست زدند21، که آثار خواندنی و ارزشمند‌شان با نامهای کشف‌الحیل، فلسفه نیکو، خاطرات صبحی، ایقاظ یا بیداری در کشف خیانات دینی و وطنی بهائیان 22، بارقه حقیقت23 و... در اختیار علاقه‌مندان به تحقیق و پژوهش پیرامون فرق ضاله قرار دارد.

برگشت اعضای فرقه از بهائیت یا از رهبران موجود آن، در حدی بوده که عبد‌الحسین آواره در الکواکب‌الدریة، یکی از بهانه‌های خود برای پرهیز از «شرح خدمات و ترجمه حالات» بهائیان را در این می‌داند که: «تاریخ حیات هر کسی را نتوان ثبت تاریخ کرد الا بعد از پیمودن تمام دوره آن چه که آتیه آن مجهول است، و بنابراین اصل ثابت، نگارنده غالبا یا ذکری از احیا نکرده و یا طرداً للباب بعضی را نام برده و به اختصار برگزار نموده، است24! و این نشان می‌دهد که ظاهراً اصل در بهائیت، ثبات قدم نبوده است! و جالب آنکه خود او نیز یکی از همان افرادی است که از بهائیت عدول کرده است!

روند تنبه و تبری نخبگان بهائی از این مسلک، در زمان پهلوی دوم نیز ادامه یافت و در دهه 40 و 50 به وفور شاهد تبری شمار زیادی از وابستگان به فرقه از باب و بهاء بودیم که اخبار مربوط به آن مستمراً در مطبوعات انعکاس  می‌یافت و در بین آنها چهره‌هایی به چشم می‌خورد که از مبلغان یا کارگزاران برجسته محفل بهائیت در ایران محسوب می‌شدند، نظیر غلامعباس گودرزی مشهور به ادیب مسعودی، امان‌الله شفا، مسیح‌الله رحمانی، حسن بهرامی (بهرامی‌زاده) و...25

البته، افراد فوق، کسانی بودند که مخالفت خود با بهائیت را آشکار ساخته و آسیبها و خطرات احتمالی این امر را (که می‌توانست از ناحیه تشکیلات فرقه متوجه آنان گردد) به جان خریده بودند. اما پیدا است که همگان چنین نبودند و بی‌تردید شمار کسانی که از بهائیت برگشته اما (به دلایل و ملاحظات گوناگون، نظیر ترس از واکنش خصمانه تشکیلات فرقه و بایکوت شدن از سوی دوستان و نزدیکان بهائی خود به دستور محفل بهائی) بازگشت خود به اسلام را علنی نمی‌ساختند بسیار بیشتر از امثال آیتی و نیکو و صبحی بود.

ذیلاً به عنوان نمونه، به معرفی یکی از مهم‌ترین نخبگان بهائی نادم (میرزا ابوالفضل گلپایگانی) و نیز چند نخبه مستبصر بهائی، می‌پردازیم:

2-1. ابوالفضل گلپایگانی

ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده و مبلغ مشهور و طراز اول بهائی است که منابع بهائی از وی با او صافی چون: «بزرگ‌ترین مبلغ دانشمند و فاضل ارجمند در امر بهائی»26 و «افضل‌ الفضلاء المتبحرین و اکرم العلماء المتاخرین صدر الهیین حضرت ابوالفضائل آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی نورالله مضجعه» یاد می‌کنند27 و او را «یکی از حواریون 19 گانه» حسینعلی بهاء28 و نیز «از خواص محارم و حامیان» عباس افندی می‌شمارند که در زمان فرد اخیر «مقامی بس رفیع و منیع یافت»29 و بارها مورد تعریف و تمجید رهبر بهائیان قرار گرفت30

آثار میرزا ابوالفضل همچون کتاب فرائد (بر ضد کتاب شیخ‌الاسلام قفقاز) و کشف‌الغطاء (در رد نقطة‌الکاف، از تواریخ کهن بابیه، و تصحیح و تعلیق ادوارد براون) در زمره مشهورترین و مهم‌ترین کتب بهائیت قرار داد و جز این باید به ماموریتهای مهم تبلیغی او در روسیه و امریکا و دیگر نقاط اشاره کرد که به فرمان عباس افندی صورت گرفته است31

ابوالفضل گلپایگانی،‌ با این پایگاه و جایگاه مهم در بین فرقه، از کسانی است که شهرت دارد در اواخر عمر، از این مسلک نادم و رویگردان شده است. مهدی بامداد، در شرح حال ابوالفضل گلپایگانی، با اشاره به جایگاه مهم او و آثارش در بین بهائیان می‌افزاید: معروف است که در اواخر عمر از بهائیت برگشته و دوباره به دین اسلام گرویده است.32

ذبیح بهروز، نویسنده مشهور ایرانی، ایام جوانی چندی در مصر تحصیل کرده و محضر میرزا ابوالفضل گلپایگانی را درک کرده بود.32 نورالدین چهاردهی که با ذبیح بهروز آشنایی داشت، می‌نویسد: برپایه «آنچه از آثار گلپایگانی برخورد کرده و آنچه از استاد بهروز شنیده، میرزا ابوالفضل در ادبیات فارسی و عربی توانا و... در فن تاریخ صاحبنظر و بی‌اعتقاد به بابی و بهائیت و معتقد به وحدانیت خدا و عدم ایمان به ادیان بود و اواخر حیات در اینکه در استخدام بهائیت بود سخت نادم و پشیمان بود...33 عبدالحسین آیتی، صبحی و نیکو (هر سه، از مبلغان و نویسندگان برجسته و بعدا مستبصر بهائی) نیز از دلسردی و ندامت گلپایگانی در اواخر عمر سخن می‌گویند.34

میرزا حسن نیکو، در جلد اول کتاب خود، ضمن معرفی آن دسته از مبلغان بهائی که اعتقادشان تدریجا از بهائیت سلب شده و عباس افندی آنها را با لطائف الحیل و (به قول نیکو) به وسیله «الطاف و اظهار محبت،‌ نگاهداری می‌کرد که مبادا فساد برگشتن آنها [از بهائیت] در جامعه بهائی بیشتر» تاثیر منفی گذارد، ‌از ابوالفضل گلپایگانی یاد می‌کند و می‌نویسد:  ‌     

«چنانکه میرزا ابوالفضل گلپایگانی را که در اواخر فهمیده بود گول خورده و مخصوصاً در قاهره مصر گفته بود: ان افندی رجل سیاسی و خدعنا بروحانیته، به همین محبتها نگاهداری کرد تا عمرش در گذشت و همچنین سایرین را نگاهداری می‌کرد و وقتی عمرشان نیز در می‌گذشت مناجات بالا بلندی که تمام وصف حالت ایمانیه او بود برایش می‌گفت تا سایرین بفهمند و تصور کنند که آن هم از اغنام الهی بوده، مثل مرحوم ادیب [میرزا حسن ادیب طالقانی، دستیار مشهور عباس افندی در ایران عصر قاجار] که به اصطلاح بهائیان از ایادی امرالله بود و شخصاً او را ملاقات کردم و فهمیدم بهائی نیست شد و خودش نیز نادم بود، ولی چون اواخر عمرش بود نتوانست اظهار عقیده کند تا فوت شد – فوری یک مناجات مفصلی برایش نوشت و حاجی امین [صندوقدار وجوه به اصطلاح شرعیه بهائیان] نیز مامور به قرائت و خواندن آن مناجات در مجامع و محافل بود»35

نیز همو در جلد دوم فلسفه نیکو، عطف به مطلب فوق، خاطرنشان می‌سازد:

«با سابقه‌ای که از مرحوم میرزا ابوالفضل گلپایگانی دارم، چنانکه در جلد اول اشاره شد به اینکه اخیراً آن مرحوم به نیرنگهای میرزا بهاء و میزا عباس [عبد‌البهاء] واقف گردید و با قلبی خون پالا در زاویه قاهره می‌خزید و به واسطه پیری و ضعف مزاج، آن توانایی در خود ندید که خط بطلان بر دفتر تحریرات خویش برکشد و یا اجل مهلتش نداد که حبل و دسایس شریعت‌سازان را چون آواره و نیکو شرح دهد و اقرار نماید بر اینکه دلایل و براهین کتاب فرائدش چون از درخت پوسیده کذب و افتراء میرزا [بهاء] اخذ شده درست نیست...»36 همچنین، با اشاره به شهرتهای دروغینی که دستگاه تبلیغاتی رهبری بهائیت در زمان عباس افندی پیرامون ایمان و گرایش «ملل مختلفه و امم متباینه» به شریعت بهاء در چین و ژاپن و امریکا داده بودند، می‌نویسد: «وقتی که خود میرزا ابوالفضل برای تبلیغ، مسافرت به امریکا کرد، فهمید آنچه را که فهمید و برگشت، چون که برگشت و گفت: ان افندی رجل سیاسی و خدعنا بروحانیته آری، میرزا ابوالفضل در اواخر عمر خود... با دلی پرسوز و آهی جگر دوز، روز را به شب و شب را به روز می‌گذرانید و از قراری که در قاهره مسموع افتاد،‌ مفاد همان عبارت سعدی را می‌سرود: دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل، یکی تاجر کشتی شکسته و دیگری وارث با نااهل نشسته...»37

تاخیر و تعلل ابوالفضل گلپایگانی در اتمام کتاب کشف‌الغطاء، که عاقبت هم توسط دیگر نویسندگان بهائی (پس از مرگ ابوالفضل، و با استفاده از یادداشتهای وی) تکمیل شد،‌ نکته‌ای سوال انگیز، و قرینه‌ای در خور توجه در تایید شایعات موجود مبنی در دلسردی و ندامت گلپایگانی از بهائیت است. می‌دانیم که پس از انتشار نقطه‌الکاف (از تواریخ کهن بابیه) توسط ادوارد براون در 1328ق /1910م، و ضربه‌ای که بدین وسیله بر بهائیان (به سود ازلیان) وارد شد، عباس افندی به ابوالفضل گلپایگانی دستور داد نقدی بر این کتاب و مقدمه براون در ابتدای آن، بنویسد و گلپایگانی نیز این کار را شروع کرد. انتشار نقطةالکاف از سوی براون – که رهبری بهائیت را سریعا به واکنش در برابر آن، و نوشتن ردیه بر ضد آن، واداشت- در 1328ق صورت گرفت و مرگ گلپایگانی نیز در 1332ق رخ داد، و این، یعنی اینکه گلپایگانی برای نگارش ردیه بر نقطه‌الکاف (که همان کتاب کشف‌الغطاء باشد) سالها فرصت داشت، ‌و این در حالی بود که اولا او (به سهم خود) نویسنده توانایی بود و فی‌المثل کتاب قطور حجج البهیه در استدلال بر حقانیت بهائیت را، که بالغ بر 2000صفحه شده و حاوی مباحث غامض فلسفی و تفسیری بود، در مدتی کمتر از یک سال، آن هم در خلال سفر پرمشغله اروپا و امریکا نگاشت38

ثانیاً نگارش ردیه بر نقطه‌الکاف، ‌و موهون ساختن و بی اعتبار جلوه دادن این کتاب، برای عباس افندی و دستگاهش جنبه به اصطلاح «حیثیتی» یافته بود و به همین دلیل نیز همواره بر لزوم تالیف این ردیه، و تسریع در انجام آن، تاکید و سفارش می‌کرد.39 مع‌الوصف کار نگارش کشف‌الغطاء از سوی ابوالفضل گلپایگانی مدتی مدید به طول انجامید (در واقع، گلپایگانی تالیف آن را در نیمه راه، متوقف کرد) و سرانجام نیز بدون آنکه نگارش آن کتاب را به پایان برد از جهان در گذشت و عباس افندی مجبور شد برای تکمیل آن کتاب،‌ از دیگر مبلغان و نویسندگان مشهور فرقه (نظیر سیدمهدی گلپایگانی و میرزا نعیم اصفهانی و قائنی) کمک بگیرد و با حفظ مطالبی که ابوالفضل گلپایگانی در کشف‌الغطاء نوشته بود (و با استفاده از یادداشتهای باقی مانده وی) نگارش کتاب کشف‌الغطاء را به پایان رساند...

افزون برآنچه گفتیم، سستی و تعلل ابوالفضل گلپایگانی در اواخر عمر در امر نگارش به سود فرقه،‌ از خلال منابع بهائی نیز استشمام می‌شود و در این زمییه می‌توان به اظهارات دکتر حبیب موید، از سران و مبلغان فرقه و دستیاران عباس افندی، که در آن سالها با ابوالفضل گلپایگانی مکابته داشته است، ‌اشاره کرد.40

2-2. عبدالحسین آیتی (آواره سابق)

شادروان عبد‌الحسین آیتی تفتی (1287ق -1332ش) ادیب، شاعر، مورخ و روزنامه‌نگار معاصر، در شهر تفت از توابع یزد دیده به جهان گشود برپایه آنچه که خود نوشته41: در جوانی به آموزش علوم دینی و حوزوی پرداخت و پس از مرگ پدر، با کسوت روحانیت، به کار محراب و منبر پرداخت. بهائیان برای وی دام گستردند و برخی از کتابهای خود را به وسیله‌های مختلف در اختیار او نهادند تا مطالعه کند و همین امر، سبب شد که برخی از روحانیون و متنفذین محل، وی را به گرایش به بهائیت متهم سازند. شیوع این اتهام، مردم متدین را از گرد وی پراکنده ساخت و او ناچار به ترک زادشهر خویش گردید. متقابلا بهائیان آغوش گشوده و او را به جرگه خود فراخواندند با این ترتیب، عبد‌الحسین به بهائیان پیوست و به دلیل بهره‌مندی از نیروی بیان و قلم، به سرعت در جرگه مبلغان مهم آنان قرار گرفت و بیش از 20 سال با عنوان «آواره» (لقبی که عباس افندی به او داد)42 به فرقه ضاله خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن (عباس افندی و نوه و جانشینش: شوقی افندی) برخوردار گشت.43

آیتی در حدود سال 1319ق به بهائیت گرایش نشان داد و از احترام نزد آنان برخوردار بود.44 از جمله خدمات مهم وی به فرقه، نگارش دو جلد کتاب الکواکب‌الدریه در 1342ق است که از تواریخ مشهور بهائیان محسوب می‌شود. اجازه طبع و نشر این کتاب و تصریح به «کمال اعتبار» آن توسط رئیس محفل بهائی مصر در 8 رجب 1342ق/ 13 فوریه 1914 صادر شده است45 و مورخان و مبلغان برجسته فرقه به مطالب آن استناد می‌کنند.46 به نوشته خود او در این کتاب: وی تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت 22 سال دائما برای تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرده است: چند بار در ایران و قفقاز و عثمانی و سوریه و فلسطین و شامات،‌ یک بار به ترکستان و نیز مصر و اکثر بلاد عرب. همچنین سفری به اروپا رفته و تقریبا 200 شهر و قریه از مراکز اقامت بهائیان در شرق و غرب را دیده  است. در این مسافرتها با تعداد زیادی از بهائیان قدیم و جدید اختلاط و آمیزش داشته و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است، ‌به گونه‌ای که در مجموع، «کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی» در موضوع بهائیت بوده که بر وی «پوشیده مانده باشد».47

آواره، نوبتی نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس افندی، پیشوای فرقه، دیدار و مصاحبت کرد، و در آنجا بود که به قول خود: «به بطلان دعوی او و پدش» حسینعلی بهاء «از جنبه مذهبی آگاه» شد و فهمید که این فرقه، جز پاره‌ای شعارهای فریبنده (که ی تقلید از شعارهای مورد پسند روز است) چیزی برای عرضه ندارد. آگاهی وی از فساد حال شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) و اطلاعش از عدم نفوذ مسلک بهاء در مغرب زمین (بر خلاف ادعاها و تبلیغات فرقه) سستی و پوچی اساس این مسلک ر از حیث دینی برای او روشن‌تر کرد و او را به این «یقین» رسانید که «این دروغ هم عطف بر دروغهای مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشته‌اند و اگر گاهی عده قلیلی توجهی نموده‌اند از اثر خیانت حضرات و نتیجه سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر»، و اینجا بود که خود را در برابر خدا و جدان، مسئول و موظف به افشای مظالم و تباهیهای فرقه ضاله احساس کرد بدین منظور کتاب پیشین خود: الکواکب الدریة، را به دلیل دروغها و تحریفات تاریخی بسیاری که در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرد48، و مهم‌تر از این، کتاب جدیدی با نام کشف‌الحیل بر ضد بهائیت نوشت:

چون عبد‌البهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهائی متعصب را دشمن خود گردانیدم، بری اینکه وجدانم نگذاشت که مولفات سابقه خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغاء کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام کواکب‌الدریه نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود  بپرداختم و حقایق بی‌شبهه‌ای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتب کشف‌‌الحیل منتشر ساختم!49

آیتی در جای جای کشف‌الحیل و نیز مجله‌اش: نمکدان به تفصیل توضیح می‌دهد که چگونه تدریجا به اسرار پشت پرده بهائیت واقف و از انحرافات سران این فرقه و پوچی اندیشه‌ها خیالات آنها کاملا آگاه شده است و این همه سبب شده که او از این مسلک دست بردارد و (علی‌رغم فشار و تهدید بهائیان) به افشای مظالم و کژیهای آنان بپردازد50 وی بر روی دومین جلد کشف‌الحیل (چاپ فرودین 1307) شعر زیر را که خود سروده درج کرده است:

گر روشنی از باب بها جویی و باب

زین باب نه روشنی برآید به جواب!

بی خانه اگر بمانی ای خانه خراب

زآن به که به سیا خانه‌سازی و بر آب

عدول آیتی از بهائیت، و خصوصا افشاگریهای صریح و مستندش بر ضد این مسلک و بانیان و عاملان آن، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایه کینه‌توزی، تهمت پراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونه آن را در کلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) درباره وی می‌بینیم51 و این در حالی بود که شخصی چون عباس افندی (یک سال پیش از مرگ خویش) در لوحی خطاب به وی، از او با عنوان «حضرت آواره علیه بهاء‌الله الابهی» یاد کرده52 و حتی خود شوقی نیز – چنانکه گذشت – در آغاز به تجلیل و توثیق وی پرداخته بود.

حتی ترور آیتی نیز از سوی سران فرقه، در دستور کار تروریستهای بهائی قرار گرفت که اشاره به این امر، همراه با شرح فشارها، توهینها و حتی خسارتهایی را که اعضای فرقه پس از عدول آیتی از بهائیت و افشای ماهیت سران آن به وی وارد ساخته‌اند باید در کتاب خود وی خواند و مطلع شد53، و صد البته که این فشارها  و تهدیدها سودی نبحشید و کتاب مشهور آیتی در نقد مسلک بهائیت، و افشای مظالم و مفاسد سران آن، در 1306 و 1307شمسی منتشر و در اختیار عموم قرار گرفت و بعدها نیز بارها تجدید چاپ شد. عبد‌الحسین تفتی، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آیتی تغییر داد و در کنار تالیف کشف‌الحیل و آثاری چون مجلدات نمکدان، در دبیرستان تهران و نیز مدارس یزد به تدریس رشته ادبیات پرداخت54 و نهایتا در1332 شمسی در گذشت55

2 -3. فضل‌الله صبحی

مرحوم فضل‌الله مهتدی مشهور به «صبحی» (متوفی1341ش)، پژوهشگر نویسنده، سخنران و داستان‌گوی توانا و شهیر معاصر، در کاشان دیده به جهان گشود. او در خانه‌ای دیده باز کرد که «از قدمای احباء» محسوب، و خویشاوندی دوری با حسینعلی بهاء (موسس بهائیت) داشتند56، طبعا او نیز پا در راه همان خاندان گذاشت: به حفظ الواح و آثار بهاء پرداخت و آثار بهائیان را تماما مطالعه کرد.57 سپس برای تبلیغ این مسلک به شهرهایی چون قزوین، زنجان و آذربیجان رفت58 مدتی نیز در عشق‌آباد (قلمرو وقت امپراتوری تزاری) اقامت کرد و به نسخه‌برداری از الواح عباس افندی و دیگر مبلغان بهائیت پرداخت59 سفر اخیر 3 سال به طول انجامید و دیدگاهش در این سفر (به دلیل آنچه که از سوء رفتار بهائیان و حتی مبلغان برجسته این مسلک با یکدیگر و با مردم) نسبت به بهائیت کمی سست گردید، اما البته «ایمان و اعتقاد» وی به «اصل امر» بر جای ماند و به شوق دیدار عبد‌البهاء عباس افندی (پیشوای بهائیت) راهی حیفا شد.60

اشتیاق بسیاری که صبحی به دیدار با عبد‌البهاء داشت، پس از نخستین دیدار وی با افندی، به جای شدت یافتن، سردی پذیرفت. به قول خودش: «چون آنچه را از قبل شنیده و قطع کرده بودم ندیدم، کمی افسرده شدم و مثل اینکه نمی‌خواستم باور کنم عبد‌البهاء این کس است»61! چندی از اقامت صبحی در حیفا نگذشت که عباس افندی او را به عنوان منشی و کاتب مخصوص خود برگزید و حرم اسرار خویش کرد. او در سفرها همراه عباس افندی بود و مناسبات بسیار نزدیکی با وی داشت. عبد‌البهاء نیز به وی شدیدا توجه می‌کرد و در مسافرتها او را «همیشه پهلوی خویش جای» می‌داد «و هر جا می‌رفت «با خود» می‌برد، چندانکه خود به صبحی گفته بود: «وفور محبت من ترا مغبوط همه کرده است».62

صبحی از سوی عبد‌البهاء مامور تبلیغ بهائیت در ایران شد و از حیفا به ایران برگشت و در قزوین و تبریز و همدان به این کار اشتغال یافت. چندی از ترک حیفا نگذشته بود که عبد‌البهاء در گذشت و شوقی افندی (با تلاش مارش: دختر عبد‌البهاء) بر جای وی تکیه زد. این امر خوشایند صبحی نبود. چه، گذشته از حرف و حدیثهایی که روی وصیتنامه منسوب به عباس افندی (مطرح شده از سوی شوقی و مادرش) بر سر زبانها بود و همین امر به انشعابها و درگیریهای تازه‌ای میان بهائیان انجامید،‌ صبحی از رذایل اخلاقی شوقی کاملا آگاه بود.

این رخدادها، همراه با مشاهدات و تاملهای پیشین، صبحی را در بازگشت به ایران و کشت و گذاری که در میان بهائیان قزوین و... داشت، دگرگون کرد: «از قزوین به طهران آمدم، اما این بار حالم دگرگون بود. آن جوش و خروش سابق و شور پیشین را نداشتم قدی معتدل شده بودم. لوح احمد را نمی‌خواندم و گردنماز نمی‌گردیدم و در محافل احبا جز به حکم اجبار نمی‌رفتم...»63 از اینک او به جای تبلیغ، جوانانی را که مشتاق تبلیغ برای بهائیت بودند ارشاد می‌کرد که از میان را بازگردند.

در این اثنا او با عبد‌الحسین آیتی (آواره سابق) که از بهائیت به آغوش تشیع برگشته بود ملاقات داشت و این امر بر روند دوری وی از بهائیت شدت و سرعت بخشید. اما محافل بهائی او را آسوده نگذاشته، تمامی دیدارها و رفتارهای وی را کنترل می‌کردند و سرانجام نیز محفل بهائیت ایران در 1307 ش حکم طرد و تکفیر وی را صادر کرد. در پی این امر، بهائیان به آزار شدید صبحی پرداختند و حتی وی از خانه پدر رانده شد و ناگزیر شد خانه‌ای در سنگلج برای خود تهیه کند.

شوقی افندی د رقرن بدیع (ج 4، ص 16) از صبحی با عنوان «امین سر سابق» عباس افندی یاد می‌کند که همچون کاتب وحی بهاء و برخی از منشیان و مترجمان عباس افندی، از اطاعت رهبر بعدی بهائیت، تمرد جسته است او با لحنی تند راجع به صبحی چنین می‌نویسد: «حتی تحریکات خائنانه و شرم‌آمیز امین سر سابق حضرت عبد‌البهاء که از عاقبت حال کاتب وحی حضرت بها‌ء‌الله و جمعی از منشیان و مترجمان دیگر مولای خویش در شرق و غرب [ظاهرا مرادش امثال عبد‌الحسین آیتی و حسن نیکو است] درس عبرت نگرفته و به معاندت قیام» نمود.

توالی کنشها و واکنشها، سرانجام صبحی را به نگارش و انتشار دو کتاب به نامهای کتاب صبحی (انتشار 1312ش) و پیام پدر (1335ش) وادار ساخت که در آنها ضمن شرح ترفند‌های تبلیغاتی و ریاکاریها، ظاهرسازیها، مظلوم‌نماییها،‌ و فسادهای اخلاقی و اقتصادی سران بهائیت، به افشای ماهیت پوشالی این مسلک و تناقضات آشکار آن پرداخته و دلایل بریدن خود از فرقه ضاله را به شیوایی باز گفته است.64

صبحی – که فردی دانشمند و آشنا به ادب و فرهنگ فارسی، و دارای قدرت بیان و قلم بود - پس از یک دوره انزوا در 1312 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در مدارس مختلف به تدریس ادبیات فارسی پرداخت.65 همچنین در 1319 در سازمان تاره تاسیس رادیو، اجرای برنامه جهت کودکان و نوجوانان، و داستان‌گویی بری آنان را به عهده گرفت و بیش از 20سال این مسئولبت را با توانایی به پای برد. برنامه‌های رادیویی صبحی جاذبه و محبوبیت خاصی داشت و صدای گرمش هنوز در آرشیو رادیو نگهداری می‌شود. وی همچنین در زمینه گرد‌آوری داستانهای فولکوریک ایرانی از سراسر کشور نیز سهمی وافر داشت و به همین مناسبت به عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» درآمد. تالیفات گوناگون او بارها تجدید چاپ شده و بعضا به زبانهانی خارجی، از جمله: آلمانی، ‌چکی و روسی ترجمه شده است.66

صبحی در 17 آبان 1341 در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهیر‌الدوله روی در نقاب خاک کشید.67

2- 4. حسن نیکو

حاج میرزا حسن نیکو (تولد: اسفند 1259ش – وفات: فروردین 1342ش) نیز مانند عبد‌الحسین آیتی، از مبلغان و نویسندگان برجسته بهائیت بود که به دامن اسلام بازگشت و با نوشتن کتاب فلسفه نیکو، سستی بنیاد آن مسک و سیه‌کاری سران آن را برملا ساخت.

مرحوم نیکو به زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی و اردو آشنایی داشت و در دبیرستانهای تهران، تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی تدریس می‌کرد.68

جالب است بدانیم که حسن نیکو بر کتاب الکواکب‌‌الدریه آیتی (هنگام «آواره» بودن) تقریظ دارد که متن آن در پایان جلد دوم آن کتاب آمده است69 و تبری او از بهائیت و بازگشتش به اسلام نیز تقریبا مقارن با عدول آیتی از بهائیت صورت گرفت. چنانکه تقدیر چنین بود که آنان، پس از تبری از بهائیت، در طریق نگارش کتاب برضد فرقه و افشای ماهیت و مظالم سران آن، یاور و پشتیبان هم باشند.

ضمنا همان «شجاعت و گرایش به حق‌گویی» در آیتی را (که نهایتا به عدول او از بهائیت و برگشتش به دامن اسلام منتهی شد) در حسن نیکو نیز زمان حضور او در بین بهائیان مشاهده می‌کنیم. نمونه‌ای از این گرایش به حقگویی را در داستان زیر (که خود نیکو روایت کرده است) می‌توان دید:

وقتی که [در دوران حشر و نشر با بهائیان، و تبلیغ آیین آنان] از بمبئی حرکت کرده و وارد رنگون شدم، پس از ملاقاتهای عمومی، برادر سیدجنابعلی رئیس محفل روحانی [بهائی] آنجا با یک نفربهائی دیگر که عکا را دیده در این قضیه اختلاف می‌کنند.

این گفته بود میزرا [حسینعلی نوری] و میرزا عباس [= عباس افندی]... در عکا و حیفا به نماز جماعت و اداء فریضه جمعه [مسلمانها] حاضر می‌شدند و به امام عکا و حیفا اقتدا می‌نمودند،‌ آن گفته بود معاذالله، این چه افترایی است که می‌زنی، کسی که جمعه و جماعت را در کتاب اقدس خود نسخه فرموده و نمازی دیگر آورده چگونه می‌رود نماز نسخ شده را ، آن هم به جماعت،‌ به جای بیاورد، ‌همانا ان اغراء به جهل است، می‌باید امام جماعت عکا را هم از این عمل باز بدارد و او را به کیش خود دعوت کند. اگر محمد مصطفی در خانه کعبه می‌رفت که بت‌پرستی کند، او هم می‌رفت مسجد که به جماعت نماز بگذارد بالاخره نذری می‌بندند و طرفین بدین قرار رضا می‌دهند که تلگراف حرکت نیکو از بمبئی رسیده و دو روز دیگر واد رنگون می‌شود؛ هر چته او در این باب برعلیه هر که گفت باید نذر را ادا کند.

چون وارد رنگون شدم، پس از ملاقاتهای عمومی، طرفین متعاهدین نزدم آمدند این با چهره افروخته گفت: آقای نیکو، افتراء عجیب از بشنو. این می‌گوید جمال مبارک و سرکارآقا [= بهاء و عباس افندی] به مسجد اسلام می‌رفتند و نماز منسوخ شده جماعت را به جای می‌آورده‌اند آیا چنین است؟ مرا تبسمی فراگرفت و گفتم آری، علاوه بر آن، تمام ماه رمضان را هم روزه می‌گرفتند (این طور تبلیغ می‌کرده‌ام) آن شخص با حرارت رنگش پرید و آنچه باید بفهمد فهمید.

سپس اضافه کردم: بلکه در سنین اخیره که میرزا پیر و ناتوان شده بود بهائیان عکا قبل از حلول ماه رمضان جمع شدند و عریضه به میرزا نوشتند (... میرزا حباب را به خود راه  نمی‌داد و باید مطالب خود را به عریضه عرض کنند) که ما می‌دانیم جمال مبارک برای رعایت این قوم خود را به رنج و مشقت صوم وا می‌دارد، نکند ما افطار کنیم و به اعتراض اغیار و اخل انکار دچار شویم، که چون بدانند طریقه دیگر غیر از اسلام داریم خونمان هدر شود و خدایمان در بدر گردد. اکنون ما بندگان به موی مبارک قسم می‌خوریم و به خوی مبارک سوگند یاد می‌کنیم که تمام ماه رمضان روزه بگیریم، مشروط به آنکه هیکل مبارک روزه نگیرند و خود را بدین مشقت دچار نفرمایند . روز بعد میرزا حضرات را به حضور می‌طلبد و می‌گوید: ما عریضه شما را به ملا اعلی فرستادیم، پانزده روز می‌رود و پانزده روز بعد جوابش می‌آید. کنایه از آنکه می‌ترسم افطار کنم و شما نیز جسارت بورزید و روزه نگیرید و مسلمین به کیش ما واقف شوند خون ما را بریزند.

چون مسئول احباب به اجابت نرسید مشگین قلم، که یکی اعمده 70 بهائی بود. عین واقع را به طور مزاح گفت: حکایت ما حکایت آن پسر شد که دعایش وارونه گردید. از خدا می‌خواست مادرش بمیرد و پدرش زن جوانی بگیرد، باشد که از آن زن جوان متمتع شود، قضا را پدرش  مرد و مادرش به گردن کلفتی شوهر کرد که هر دو را زحمت می‌داد؛ ما هم بهائی شدیم که از تعب سی روز ماه رمضان برهیم، اکنون می‌باید سی روزه رمضان را بگیریم و روز شهر جلال را. این را خوفا للقتال و آن را حبا للجمال (میرزا در اقدس می‌گوید: اطیعوا اوامری حبا لجمالی).

نیکو می‌افزاید:

این قسمت را نیز بشنوید که : چون آن آدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهائی برگشت، سایر بهائیان آنجا به من اعتراض کردند که چرا شما این راست را گفتید تا او از دین بهائی برگردد؟ در جواب گفتم: شما به فاعل فعل که میرزا و پسرش باشد اعتراض ندارید که چرا نماز منسوخ شده را به جای آورده‌اند، و به من تعرض می‌کنید که چرا راست گفته‌ام، چرا نزد شما نفاق منافقی معقول است، و صدق صادقی نامقبول. علاوه، دینی که بنایش بر روی دروغ گفتن و کجی باشد معلوم است چه حالی پیدا می‌کند...70

نیکو زمانی که از بهائیت برگشت، با این پرسش روبه‌رو شد که: «اگر [بهائیت] حق نبود چرا برگزید، و اگر حق بود چرا برمید؟». وی لازم می‌داند که به این پرسش اساسی پاسخ دهد و ضمن پاسخگویی، راز اقدام خویش به علنی ساختن مخالفت خود با فرقه، و نگارش کتاب در رد آن را نیز آشکار سازد.

نیکو در پاسخ به سوال یاد شده، هنرمندانه از یک تشبه زیبا کمک می‌گیرد. او خود (و کسانی چون عبد‌الحسین آیتی نویسنده کشف‌الحیل) را – در فرایند رفت و بازگشت از فرقه – به فردی تشبیه می‌کند «که دلبری ارجمند و مسافری دلپسند دارد که او محبوب جمعی است و محفل اهل دل را شمعی است، پیوسته در انتظار ورود او هست. اگر بشنود که آن دلربای نوشخند وارد شده و در فلان باغ ماوی گرفته البته به طرف آن باغ می‌رود و دیدار او را می‌طلبد. خاصه وقتی که بگویند در آن باغ الذ میوه‌جات و انفس نعمات موجود و صدها خدمتگزار به واردین تحیت می‌گویند و از آنان به لطف و محبت پذیرایی می‌نمایند؛‌ البته برای دیدار به طلب جستجوی یار می‌شتابد. چون به باغ وارد می‌شود آن مسموعات را تا آنجا درست می‌بیند که جمعی در آنجا از واردین پذیرایی می‌کنند. برخی را در خیایان اول و بعضی را در خیابان دوم و گروهی را نزدیک قصر، و می‌گویند آقای وارد عزیز در بستر استراحت در قصر غنوده و پس از لمحه‌[ای] چند رخ به شما بگشاید و دل از شما برباید.

شوق دیدار، آن عاشق دراز هجر را مجنون‌وار به درون قصر می‌برد تا شاهد موعود و لیلی معهود را بیابد و جان خود را نثار قدومش کند. وقتی به درگاه اول و دهلیز دوم و اشکوبه سوم و پوش71 چهارم خود را می‌رساند می‌بیند همه پر از مار و عقرب پلنگ و نهنگ و سایر سباع ضاریه است. او پس از طی این چهار، به هفت وادی دیگر که می‌رسد می‌بیند دیوی کریه‌المنظر بر روی تخت آرمیده و انتظار جمعی انبوه را می‌کشد تا چون باغ پر شود همه را طعمه خویش قرار دهد. البته آن کس در کمال شتاب، از آن جنت ابهی! هراسان و شتابان خارج می‌شود»!

نیکو می‌افزاید: «اینجا عواطف عقل و عدل و مروت و انصاف،‌ اجازه به‌ آن کس نمی‌دهد که بی‌خبران چند را که بیرون باغ به طلب ورود و دیدار ایستاده‌اند خبر نکند و ساکت بماند بدیهی است باید حقیقتی را که مشاهده کرده نگوید و با  فلسفه نیکو، کشف حیل72 نماید، و همچنین تبعه و مزدوران آن دیو را سزا است که بگویند گفتار دیدار آن کس از روی غرض و بی‌وفایی است که ما او را از این باغ پر نعمت بی‌بهره و آواره نموده‌ایم...»73

برپایه آنچه گفته شد، نیکو (پس از آشنایی با ماهیت و اهداف سوء سران فرقه) خود را شدیدا ملزم و موظف می‌بیند که به روشنگری بپردازد و به سهم خود، در برچیدن بساطی که برای شکستن وحدت و کیان ملی ایران اسلامی پهن شده، اقدام کند. دشمنان نیکو هر چه می‌خواهند بگویند و هر تهمتی که می‌خواهند بزنند، او کار خود در افشای دسایس و مفاسد فرقه را دقیقا حرکتی در راستای خفظ «وحدت ملی و مصالح وطنی» می‌بیند که استعمارگران از دیرباز (با فرقه‌تراشیهای خود) در جهت شکستن و نابودی آن تلاش می‌ورزند:

بر ارباب دانش و بصیرت پوشیده نماند که مدتها است شرق عموما و عالم اسلامی خصوصا مبتلا به یک دسیسه‌های تاریک و سیاستهای باریکی شده که آن سیاستهای مشئومه و آن دسایس مذمومه چون باد سموم، شجره مبارکه وحدت ملی را می‌جنباند و او را به استقامت اصلی نمی‌گذارد. گاهی او را چون صرصر شدید به جهتی متمایل می‌کند تا جمعی که در ظل او آرمیده‌اند از سایه همایونش محروم شوند و از ظل ظلیلش خارج گردند و گهی به نحوی دیگر متوجهش می‌نماید تا جمعی دیگر را مندهش و مضطرب نماید. زمانی معارضه سنی و شیعه پیش می‌آید و وحدت ملی را دچار زحمت می‌کند و هنگامی مبارزه هنود و مسلم جلوه می‌کند و شرق را تهدید می‌نماید.

کسی که اندک مسافرتی به شرق کند می‌بیند هر روز چه خدایانی از سرادق غیب به عرصه ظهور پا می‌نهند. و چه انبیایی برای تقویت آن سیاست مبعوث می‌شوند این است که نگارنده از نقطه‌نظر اجتماعی و مصالح وطنی و وحدت ملی به نگارش این کتاب مبادرت نموده و چون می‌باید آب را از سرچشمه جلوگیری نموده و نگذارد سیلی تشکیل شود و بنیانی را براندازد، از این رو نخست علت اصلی فریب خوردن و فریب زدن را نگاشته، سپس طریقه بابی و بهائی را که یکی از مصادیق آن فلسفه کلی است مطرح بحث نموده با استقصاء کامل که از کتب و کلمات آنها (حتی بیشتر از خودشان) پیدا نموده و با اطلاع وافی که بر روحیات و آداب و عقاید آنان حاصل کرده و اغلب دنیای بهائیت را سیر نموده و با کوچک و بزرگ و زن و مرد و وضیع و شریف و رئیس و مرئوس و بنده و مولای آنها ملاقات و صحبت داشته، اسرار خفیه و دسائس مخفیه و طرز مغالطه و محاوره آنان را کاملا به دست آورده...، این کتاب را تدوین و تالیف نموده  تقدیم عالم اجتماعی می‌کنم و عمده نظریه‌ام انتباه و تذکر بهائی‌زادگان بیچاره است که این غفلت را از پدر خود به میراث گرفته و به حکم الحب و البغض یتوارثان به جهتی بی‌دلیل میل نکنند و عاشق بی‌جهت نشوند و از جهت دیگر با دلایل مسلمه مشهوده اعراض ننمایند و مبغض نشوند و ترک تعصب کنند و همین قدر تصور نمایند و احتمال بدهند که شاید آباء و اجدادشان فریب خورده باشند و یا اگر عمرشان وفا می‌کرد و به تناقض‌گوییها و خلف وعده‌های میرزا [حسینعلی بهاء] و میرزا عباس واقف می‌شدند مانند سایرین که فهمیدند و برگشتند و بر می‌گشتند و نادم می‌شدند.

نظریه دیگرم آنکه: برادران اسلامی که مضرات این‌گونه تاسیسات و عنوانات را یافته و به خوبی احساس کرده‌اند که امروزه برای عالم اسلامی و استقلای و عظمت وطنی سمی هلاک‌کننده‌تر از سم تشتت و اختلاف نیست و تریاقی نافع‌تر از داروی توحید و ائتلاف نیست، این نغمه را گوش ندهند ولو از هر حلقو می‌باشد و پیرامون این بساط نگردند ولو به دستی تمهید شده باشد...74

گزارش تحلیلی از تاریخ بابیت و بهائیت و همچنین بررسی و نقد منطقی آموزه‌ها و احکام باب و بهاء (موجود در کتاب بیان نوشته باب و اقدس نوشته حسینعلی بهاء) از بخشهای خواندنی کتاب فلسفه نیکو است،‌ که در ضمن آنها مطالب ارزشمند فراوانی نیز همچون مشاهدات و مسموعات جالب خویش از دوران همکاری با فرقه را باز گفته است.75

جلد نخست فلسفه نیکو، در آذر 1306 در چاپخانه خاور تهران، به چاپ رسید و جلد دوم آن در تیر 1307 (در همان چاپخانه)، جلد سوم در مهر1310(چاپخانه فرهومند تهران) و جلد چهارم نیز در فروردین 1325 (چاپخانه تابان تهران) زیور طبع یافت و ضمنا جلد اول به زبان انگلیسی نیز ترجمه گردید.76

  2- 5. ادیب مسعودی

غلامعلی گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی» از ادیبان و شاعران توانا و برجسته معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه ضاله بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر می‌کردند ولی نهایتا از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد.

ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیت‌الله بروجردی در بروجرد بود و حدود 15 سال در علوم گوناگون صرف و نحو و فقه و اصول و رجال و حدیث از محضر ایشان بهره برده، به دست ایشان معمم گردید و سپس به مدت 12 سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت. سپس برخی پیسآمدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقه ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترک و به تهران آمد. در این شهر، ‌سالها به تدریس در کلاسهای یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی در دیانت بهائی»77 اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود افزون بر این امر، در جلسات تشکیل شده از سوی لجنه نشر نفحات‌الله، با مبلغین بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبد‌الحمید اشراق خاوری، سیدعباس علوی، امینی و... بود.78

مع‌الوصف به گفته خویش از همان بدو امر (که تقارن و تصادف برخی از وقایع سوء او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب کرده بود) در کار این مسلک، تامل داشت و کژیها و پلشتیهای فکری و اخلاقیی که از سران و مبلغان این فرقه می‌دید مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامیش را ترک نکرد و از سال 1338 شمسی نیز مطالعات خویش پیرامون مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملا به سستی و بی‌بنیادی آن مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیده وی بود، تا اینکه خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسما از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتا نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمدتقی فلسفی، شهاب‌الدین نجفی مرعشی، سیدمحمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی،‌ حاج شیخ بها‌ء‌الدین محلاتی، سیدمحمدحسین دستغیب، سیدعبد‌الله شیرازی، سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی و...) از این مسلک پوشالی بیزاری جسته و با ایراد سخنرانی در اجتماعات انبوه مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و...) ضربه‌ای مهلک به پیکر بهائیت وارد سازد.

خود می‌گوید: این اواخر که در فرقه بودم، ‌راپرت مسلمانان اغفال شده‌ای را که محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست می‌داد را به گروههای اسلامی که با بهائیان مبارزه می‌کردند می‌دادم و آنان روی اغفال شدگان کار کرده و آنها را به اسلام بر می‌گرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، ‌سخنانی از من درز می‌کرد که نشان از بی‌اعتقادی من به این مسلک بود. از جمله، روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان - به عنوان اینکه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار» است – از آن با آب و تاب تمام تعریف کردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها که اهل فن نیستید و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد» و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریفهای من یکپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء‌الله امتیازات زیادی داشته‌اند، اما ای کاش ایشان شعر نمی‌گفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت «آقای مسعودی، ‌ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری؟ این گونه سخنان سبب شده بودکه مرا محترمانه از مسئولیتهای تبلیغی کنار بگذارند...

ادیب، از رفتار و آزاری که برخی از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشته‌اند داستانها و درد دلها دارد و می‌گوید: پس از آن ماجرا، آنها شفاها و کتبا فحاشیهای زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت‌وگو با من به شدت ممنوع کرد و نامه‌هایی از بیت‌العدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود،‌ که سخنان او سم ثعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت می‌رساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملا استقرار نشده بود، حتی به خانه ما تیراندازی کردند. سپس به طنز می‌افزاید: تاکنون هم از فضل خدا، دره پانزده نفر از اینها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور می‌بینند فریاد می‌زنند و می‌گریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب می‌افتند و دست و پایشان آسیب می‌بیند!

اخبار امری (ارگان رسمی بهائیان ایران) در سال 1355، شماره14، ص 448، تحت عنوان «ابلاغات محفل روحانی ملی بهائیان ایران» چنین می‌نویسد:

طرد روحانی غلامرضا گودرزی

بر حسب دستور هیئت مجلله ایادی امر‌الله مقیم ارض اقدس [حیفا در اسرائیل] که به تصویب بیت‌العدل اعظم الهی شید‌الله ارکانه رسیده و توسط هیئت مجلله مشاورین قاره‌ای در غرب آسیا ابلاغ گردیده است، علامرضا گودرزی به سبب ادامه ارتباط با پدر مطرود خود: غلام عباس گودرزی (مسعودی) اعلام می‌گردد. لطفا احبای عزیز را از مجالست و مکالمت با این شخص بر حذر دارند.

سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سالهای 52 و 53 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیده‌اند. کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانتهای سران فرقه ضاله  پوشالی بودن مسلک آنها نوشته‌اند که کشف‌الغدر و الخیانة نام دارد و نسخه‌های متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم مولود کشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) می‌داند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند.

ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چکامه او در مدح امیر مومنان علی علیه‌السلام ، با بیت‌القصید «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف/فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!»، زمان شاه در انجمن ادبی تهران، حائز رتبه اول شد:

علی که بود؟ مهین شاهباز اوج کمال

علی که خواند رسول خداش خیر بشر

حدیث منزلت و لا فتی و خندق و طیر

به شان کیست، بجز شان حیدر صفدر؟

بجز علی به  جهان کیست جامع‌الاضداد؟

بجز علی به جهان کیست سید و سرور؟

مگر خبر نه‌ای از لیلة‌المبیت، که چون

به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر

علی به بستر او خفت و از سر اخلاص

به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر

چه کس به معرکه کرار غیر فرار است؟

که در رکوع به سائل بداد انگشتر؟

چه کس به خاک در افکند فارس یلیل؟

که کند آن در سنگین ز قلعه خیبر؟

نوای لو کشف از کس، بجز علی، که شنید؟

بجز علی که سلونی سرود بر منبر؟

به شام تیره ز خوف خدا هو البکاء

به روز رزم به جنگ عدو هو القسور

برو حدیده محمات را بخوان و ببین

چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟   

پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف

فتاد از کف بهرام آسمان خنجر! 

به روز جنگ احد چون تنور جنگ بتافت

نماند نزد پیمبر به غیر یک دو نفر

ز جان پاک پیمبر نمود دفع گزند

بر او رسید ز هفتاد زخم افزونتر

به لفظ خویش چنین گفت آن ولی خدا

عدوی دین کند ازشرق و غرب پر لشکر

به عون خالق یکتا به قلبشان تازم

کنم صف همه را تار و مار وزیر و زبر

چو جای کرد به پشت فرس به دشت نبرد

به قلب خیل عدو تاخت آن غضنفر فر

به سان گور میدند از نهیب اسد

دلاوران ساحشور اژدها پیکر

دو پاره کرد عدو را به تیغ چون جوز!

گرش ز خاره زره بود یا ز کوه سپر

به ضرب تیغ ستم سوز در صف میدان

زدی به خرمن عمر ستمگران آذر

برای ملک ولایت سزد چنین والی

پی هدایت مردم سزد چنین رهبر

برای معرفت‌الله سزد چنین عارف

برای نصرت حق می‌سزد چنین یاور

محب او بودش جای در بهشت برین

عدوی او بودش جای در درون سفر

به کام دشمن او زهر باد تا به ابد

به کام شیعه او تا به جاودان شکر

نصیب ناصب او باد چشمه ز قوم

نصیب پیرو او باد چشمه کوثر

ز دوستی علی ولی عالی شان

ز مدح بو‌الحسن آن رهنمای جن و بشر

گرفته اوج چنان ناز طبع مسعودی

که آسمان بودش زیر سایه شهپر!

در همین راستا باید از چکامه 40 بیتی او یاد کرد که پس از ارتحال امام خمینی قدس‌سره، در رثای ایشان و تبریک زعامت رهبرکنونی انقلاب سروده است:

ایران دوباره زندگی از سر گرفته است 

اسلام ناب رونق دیگر گرفته است...

روح خدا خمینی آزاده کبیر

کو راه مستقیم پیمبر گرفته است

فریاد پر صلابت‌الله اکبرش

تا ماوراء گنبد اخضر گرفته است

نام شریف رهبر دوم بود علی

او هم نسب ز ساقی کوثر گرفته است...

موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکستان) آشکار است و بعضاً از وی با عنوان «حکیم مشرق زمین» یاد می‌کنند. شعر 114 بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده79، و چکامه «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است.

در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذکر برخی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و در التجاء به حضرت ولی عصر(عج) سروده و با عنوان «هدیه نوروزی» طی جزوه‌ای در نوروز 1355 منتشر کرده، درگذریم . در چکامه‌ای با عنوان «نخل امید» می‌گوید:

المنه لله به ره راست رسیدم

پیوند خود ازمردم گمراه بریدم

از لطف خداوند به سر پنجه ایمان

مردانه ز هم پرده اوهام دریدم

تا پاک شد از زنگ ریا آینه دل

هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم

با سنگ تجرد، قفس شرک شکستم

آزاد سوی عالم توحید پریدم

بعد از ده و شش سال غم و یاس و ملامت

شد بارور از رحمت حق نخل امیدم

از فرقه دجال صفت گشته فراری

آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم

ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی

با چشم دل،‌ آن نور درخشنده چو دیدم

ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق

جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم

گر بر در دجال وشان، روی سیاهم

در نزد محبان تو من روی سفیدم

من عاجز و درمانده‌ام، از لطف، تو دادی

هم کلک گهر بارم و هم طبع فریدم

از لطف تو – ای مهدی برحق  - من الکن

در ملک سخن، واحد و در نظم، وحیدم

مسعودی‌ام از مهر تو بیگانه ز خویشم

شد رهبر این را ه مگر بخت سعیدم

نیز گوید:

ای که شدی پیرو باب وبها

دور شدی از ره صرق و صفا

دین ترا راهزنان برده‌اند

مغز ترا مار وشان خورده‌اند

رهبر این راه بود اهرمن

اهرمن حیله گر و راهزن

چند در این بادیه پویان شدی

بارکش غول بیابان شدی

بار از این بادیه بیرون ببر

رخت سوی ساحت سلطان ببر

رو به سوی مهدی صاحب زمان

گیر چو من خط نجات و امان

تا بری از جمله مردان سبق

سینه منور بکن از نور حق

ادیب مسعودی، پس از تبری از بهائیت، در بهمن 1354 جزوه‌ای را خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی» منتشر ساخت80 که متن آن را ذیلا می‌خوانید:

پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی

برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو می‌کنم. شما در هر سطحی از بهائیت که هستید مرا خوب می‌شناسید: اگر در کلاسهای درس اخلاق شرکت کرده‌اید، مرا در پست سرپرستی و تدریس کلاسهای یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف طهران، به خصوص ناحیه پنج و دوازده دیده‌اید. اگر در سطح بالاتری به کلاس درس نظر اجمالی81 آمده باشید، آنجا نیز مرا که از طرف لجنه تزیید معلومات امیری به سرپرستی منصوب بوده‌ام، دیده‌اید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، که خیلی خوب‌تر و بیشتر مرا می‌شناسید، زیرا که سالها در جلسات مبلغین که از طرف لجنه نشر نفحات‌الله تاسیس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته‌ایم. اگر بهائی علاقه‌مند به تبلیغ هستید، حتما بارها به بیوت تبلیغی من مبتدی 82 آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری کرده‌اید.

اگر صاحب تالیفی در بهائیت هستید و با علاقه به ادبیات، ارتباط تشکیلاتی با لجنه تزیید معلومات امری دارید، حتما مرا در جلسات انجمن ادبی که اولین جلسه آن در شانزدهم تیرماه سال 41 تشکیل شد، دیده و در بحثهای این انجمن با من آشنا شده‌اید. اگر شهرستانی هستید مرا خیلی خوب می‌شناسید لااقل به خاطر پذیراییهای گرم و صمیمانه‌ای که از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، کرمان، رضائیه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، ‌مازنداران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت ماموریتهای تبلیغی‌ام به آن سامان مرا خوب می‌شناسید.

من: ادیب مسعودی مبلغ معروف و سرشناس جامعه بهائی، همنشین و باحث مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمدعلی فیض»، «فناناپذیر»، «اشراق خاوری» و... اینک با شما سخن می‌گویم.

لابد می‌خواهید بپرسید که اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامه‌ات تحیت بهائی ندارد؟ چرا ‌الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قدم [حسینعلی بهاء] را «احباءالله» و «اماء الرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان که محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحات الله»، «یار موافق و روحانی» و دهها نظیر آن یاد کرده – که می‌توانید نمونه‌هایی از آن را در لابلای همین یادداشت کوتاه ببینید. اکنون با شنا مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم که پس از رنجها و مشکلات طاقت‌فرسا فراهم آمده، بیندیشید!

من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهره‌ای سرشناس در میان بهائیان ایران اینک صریحا اعلام می‌کنم که: «پشیمانم و بر گذشته خویش سخت متاسف» خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اینکه سالیانی دراز از عمر را بهائی بوده‌ام، از اینکه به خاطر بهائیت، حقایق ارزنده‌ای در این جهان را زیر پا گذاشته‌ام، پشیمانم. و خوشحالم از اینکه سرانجام به چنین حقایق گرانبهایی ایمان آورده‌ام که: آخرین پیامبر خدا «حضرت محمد ص» است و جامه رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. که کتاب خدا «قرآن کریم» تنها کتاب آسمانی کاست که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان می‌آورد. که ولی خدا، زاده پاک ائمه هدی «حضرت مهدی» علیه‌السلام است که دنیا چشم براه او است تا جهان را پر از عدل و داد نماید.

و تو ای دوست عزیزی که این نوشته را می‌خوانی، به خود آی و بیندیش که: چه چیز مرا دگرگون کرده؟ چه چیز مرا در هنگامه افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فکری را بر خو پذیرا شوم؟ آیا «پول»، «شهرت» و یا «مقام»؟... کدام یک؟! من اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شرکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هر چه می‌خواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزنده‌ام برایم می‌کرد! اما من تشنه چیز دیگری بودم که «حقیقت» نام داشت. حقیقتی با تمام شکوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سالها مخلصانه زحمت کشیدم،‌ به عنوان «احساس وظیفه» تبلیغ بهائیت را برعهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاریهای محفل است که بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، ولیکن روح کاوشگر من هیچ‌گاه متوقف نمی‌شد و هیچ‌گاه به این تقدیرنامه‌ها دلخوش نبودم، تا آنکه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم.

اگر چه نمی‌خواهم در این مختصر، ‌سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا که سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوه‌ها و کتابهای مستقل است، اما ای شما که تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام که به اصطلاح به تبلیغ  امرالله مشغول بودم، با اشاره تصدیق، سر فرود می‌آوردید، شما که تا دیروز حتی شاهد بحثها و مجادله‌های من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم که همه آن حرفها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق می‌کردید و از راههای دور برایم نامه می‌نوشتید و مرا «رادمرد بزرگ عالم انسانی»، «ملاحسین ثانی»، ‌«نجم ساطع آسمان هدایت»، «خادم صمیمی امرالله»، «خورشید آسمان حقیقت» و صدها نظیر آن می‌خواندید؟ و اگر راست گویم که اینک باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهاندیده، گوش فرا دهید...

می‌دانم که بزودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشته «ادیب مسعودی» را نخوانید و سلام و کلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان، گوهر حقجویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا می‌دارد، بر آن نخواهد داشت که تازه تحقیق و بررسی‌تان را آغاز کنید؟

به یاد دارم که شروع راهیابی خودم از آنجا آغاز شد که در نشریه اخبار امری خواندم: «اخیرا ملاحظه شده است که در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلامی و غیره... تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشکیل مجالس مباحثه و غیره می‌نمایند... مسلم است که این نفوس به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات کتب و رسائل مبارکه حاصل کرده‌اند... از محفل مقدسه روحانیه محلیه شید‌الله ارکانهم تقاضا شده است دراین مورد دقیقا دقت و ... از هر گونه مواجهه خودداری فرمایند» (سال 1344، شماره2، 3).

و من با خود می‌اندیشیدم که چرا با افراد مطلعی که به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل کرده‌اند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه می‌گویند که می‌باید خود را از بحث و مناظره و یا مواجه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت برحق بود همانند اسلام نمی‌گفت: «اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید». اسلامی که از زبان پیامبر، در قرآنش می‌خوانیم: «من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق می‌خوانیم».

در بررسیها و پرس‌و‌جوهای بعدی این نکته روشن‌تر شد که این افراد، ‌بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل کاملا صادق بوده است، و سرانجام کار بدانجا کشید که حقانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشکار گردید.

از کارهای دیگر محفل که هر وقت به یاد آن می‌افتم شدیداً متعجب می‌شوم، آن است که آن هنگامی که تازه بهائی شده بودم، محفل  می‌کوشید که موقعیت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر معرفی کند. حتی خود نیز گاهی تحت تاثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود می‌کردم. دیگر آنکه می‌گفت شکستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم که مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب کره به حدی که پایم آسیب دیده است. غافل از اینکه پای من از دوران کودکی آسیب دیده بود! بعدها این سوالات همواره در ذهنم خلجان می‌کرد که راستی چرا بهائیت به این وسائل ناصحیح و غیر منطقی برای حق نشان دادن خود کوشش می‌کند؟ چرا می‌کوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند.

آنها زمینه شد تا یک تحقیق عمیق و همه‌جانبه را آغازکنم، به نحوی که می‌توان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان واقعی به خدا و استعانت از او، تنها و تنها یک علت داشت و آن اینکه کوشیدم تا متحری واقعی حقیقت باشم. کتابهای اصلی امر را جستجو کردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه‌های زینتی و رنگ و روغن شده قناعت نکردم. مراتب و عناوینی که در بهائیت داشتم، هیچ‌گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فکر بهره‌برداریهای مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم،‌ و این چنین شد که سرانجام را ه یافتم.

البته انسانها همه، جز معصومان پاک و بزرگوار اسلام، جایز الخطایند، اما راهیابی نیز ممکن است و من شرح اجمالی کارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیام پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام که بخواهی فریب سخنان فریبنده مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشکیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و کنفرانسهای باغ تژه و ... را بخوری بدان که هیچ‌گاه به مفهوم واقع راه نیافته‌ای!

راستی آیا تو خواننده عزیز هیچ‌گاه نمی‌اندیشی که همانند بپیروان هزاران فرقه ساختگی و برباطل، که در گوشه و کنار دنیا به چشم می‌خورند، ممکن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیونها انسانی باشی که خزف83 را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدری پیر» که گذران زمان گرد سپید بر چهراش نشانده، به نام آموزگاری روحانی که حتی در بهائیتش نیز صادق بوده، به نام مربی دلسوز، برای شما بهائیان عزیز نگرانم. من نگران آن روزم که به فرموده قرآن کریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید که آنچه پیمبران راستین خدا گفته‌اند حق است، زبان برآرید که: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» (خدایا من را برگردان تا از نیکیها آنچه را که ترک کرده بودم انجام دهم) اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: «کلا انها کلمه هو قائلها» (نه چنین است، زیرا او فقط گوینده این سخنان است»!

آری، من از آن آینده برای شما هراسناکم و بیم‌دار. بیایید پند مبلغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من بزودی شرح حال مفصل خو را همراه با مدارک مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم کرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه کرده باشد که این اوراق ناریه84 را مطالعه نکنید، ‌اما خوشحالم که اتمام حجت با شما کرده‌ام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت که من سرانجام، حقیقت آشکار شده برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان که به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند.

آری من «ادیب مسعودی»، بزرگ مبلغ جامعه بهائی، اینک مسلمانم و از این بابت خدا را بسی شاکر و سپاسگزارم . «خدای اسلام را قائلم»، «پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیام‌آوران خدا می‌دانم»، «امامان عزیز، از علی علیه‌السلام تا امام حسن عسکری علیه‌السلام، ‌را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم»، «بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی می‌دانم». و این فریادی از تمامی ذرات وجود من است که در قالب اشعارم جلوه‌گر است:

هزار شکر که از قید درد غم رستم

چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم

به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار

گرفت خضر ره عشق، از کرم، دستم

طمع بریده زدجال سیرتان پلید

ز جان به خدمت صاحب زمان کمر بستم

امیدم چنان است: پروردگاری که فرموده: «ادعونی استجب لکم» (بخوانیدم تا که جوابتان را گویم) و خداوندی که فرموده: «ان‌الله یغفر الذنوب جمیعا» (خدای تمام گناهان را می‌بخشاید)، مرا خواهد پذیرفت و من هم می‌کوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشته‌ها کنم، که خدای فرموده است: «لا تقنطوا من رحمةالله» (از رحمت خدا مایوس نباشید).

اگر می‌خواهید سخن مرا حضورا نیز بشنوید، در یکی از روزهای مشخص شده در این نوشته، هنگامی که برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در اینجا برای آن دسته از بهائیان ساده دل ممکن است براثر القائات محفل و تشکیلات بهائی، آمدن به این جلسات و خواندن نوشته‌های بعدی من معذور شوند، عرض می‌کنم که خلاصه سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و کتب بعدی همین است که در دو بیتی زیر آوردم:

المنة لله به ره داست رسیدم

پیوند خود از مردم گمراه بریدم

از لطف خداوندی با قوت ایمان

مردانه ز هم پرده اوهام دریدم

مزید تتوفیق همگان را آرزومندم. غلامعباس گودرزی «ادیب مسعودی»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار.

در پایان، بد نیست به اختلافات و انشعابات مکرری اشاره کنیم که پیوسته در میان فرقه بهائیت رخ داده و بعضا آن را به سمت بحرانی سخت رانده است.

3. بهائیت؛ فرقه‌ای که دائما با بحران روبه‌رو است

فرقه بهائیت – که خود در اصل، مولود اختلاف و انشعابی بزرگ (و خونین) در میان فرقه بابیت است – پیوسته در مراحل گوناگون عمر خود، با ریزشها و بحرانهای زیادی روبه‌رو شده است.

زمانی که موسس بهائیت (حسینعلی بهاء)  در گذشت،‌ اختلاف شدیدی میان پسران وی: عباس محمدعلی، بر سر ریاست فرقه و دستیابی به میراث درگرفت که شرح آن در منابع بهائی و غیر آن آمده است. در میان کسانی که با عباس افندی در افتاده (و احیانا جانب برادر و رقیبش: محمدعلی، غصن اکبر) را گرفتند - علاوه بر کسانی چون میرزا بدیع‌الله (برادر محمدعلی)، شعاع‌الله (فرزند محمدعلی)، فروغیه خانم (خواهر ناتنی محمدعلی)، میرزا ضیاءالله، میرزا مجدالدین (پسر میرزا موسی کلیم برادر بهاء) و غیره 85 – جمعی از مهم‌ترین مبلغان بهائیت و مقربان بهاء و خویشاوندان باب حضور و فعالیت داشتند. نظیر: میرزا آقا جان کاشی (به اصطلاح «کاتب وحی» بهاء و ملقب به خادم‌الله از سوی وی)، سیدمهدی دهجی یزدی (مبلغ بزرگ فرقه و ملقب به اسم‌الله ‌المهدی از سوی بهاء) و زن و دو فرزندش، آقا جمال بروجردی (ایضا مبلغ بزرگ فرقه ملقب به اسم‌الله الجمال ایضا از سوی بهاء)، ابراهیم جرج خیر‌الله افندی سوری (نخستین مبلغ فرقه در امریکا )، میرزا اسد‌الله اصفهانی (مبلغ فعال فرقه، و با جناق خود عباس افندی، و حامل جسد منسوب به باب به دستور عباس افندی از ایران به حیفای فلسطین)،‌ دکتر امین‌الله فرید و مستر اسپراک امریکایی (به ترتیب: پسر و داماد اسد‌الله اصفهانی)، محمدجواد قزوینی و پسرش غلام‌الله، آقا جلیل خویی مسگر (مقیم تبریز)، میرزا محمدحسین شیرازی (خرطومی)، حاج محمدحسین کاشی، میرزا حسینعلی فطرت جهرمی،‌ سیدمحمد افنان، سیدمیرزا افنان، سیدعلی افنان، میرزا علی‌اکبر رفسنجانی، الیاهو کاشانی یاقوتی کرمانشاهی، تمدن‌الملک، و ست لواء.86

میرزا آقاجان کاشی به اصطلاح «کاتب وحی» بهاء بود و از سوی او ملقب به «خادم‌‌الله» شده بود آقا جمال بروجردی مبلغ بزرگ فرقه در عصر بهاء بود و توسط وی به لقب اسم‌الله الجمال نایل آمده بود. طبق نوشته اسد‌‌الله مازندرانی، ‌نویسنده مشهور بهائی: جمال بروجردی ، «فاضل قائنی ساکن اواخر ایام در قزوین را به لامذهبی و فسق و فجور منسوب داشته رد و طرد می‌کرد و مخالفت و معارضت با ابن ابهر و تفسیق و رد می‌نمود و ورود میرزا علی‌محمد ورقا را به طهران ممانعت می‌کرد و خویش را اعلی و مطاع کل می‌پنداشت» تا اینکه پس از مرگ بهاء با عباس افندی درگیر شد و از سوی او طرد و ملقب به پیرکفتار گردید و تا آخر عمر بر این مخالفت پایدار ماند «و بستگان و تابعانش نیز به طریق او رفتند».87

سیدمهدی دهجی یزدی،‌ ایضا مبلغ بزرگ فرقه، و از جانب موسس بهائیت ملقب به اسم‌الله المهدی شده بود.88 ابراهیم خیر‌الله، بهائی مسیحی تبار سوری، نخستین کسی بود که در زمان بهاء به تبلیغ بهائیت امریکا پرداخت و بذر آن مسلک را در آنجا پاشید. اما انحصارطلبی عباس افندی در ریاست بر فرقه را نپذیرفت و حق را به برادر عباس (میرزا محمدعلی) داد که بهاء وی را جانشین عبای افندی قرار داده بود.89

محمدجواد قزوینی به نوشته طراز‌الله سمندری،‌ مبلغ مشهور بهائی، «از متمسکین و طائفین حول [بهاء] بود که پس از مرگ بهاء ریاست عباس افندی را برنتافت و از سوی او طرد شد.90

میرزا اسد‌الله اصفهانی از مبلغان فعال فرقه در ایران بود که با جناق خود عباس افندنی محسوب می‌شد و جسد منسوب به باب را به دستور عباس افندی مخفیانه از ایران به حیفای فلسطین برد.91 دکتر امین‌الله فرید (پسر اسد‌الله اصفهانی) کسی بود که با پول عباس افندی درس خواند و دکتر شد و به دستور وی آثار بسیاری از بهاء را به انگلیسی در امریکا ترجمه کرد ولی عاقبت (همراه پدر و خواهر و دامادش) از او برید و به ناقضین پیوست.92

جلیل خویی مسگر (مقیم تبریز) کسی است که لوح مشهور اشراقات از سوی بهاء در جواب سوالات وی صادر شده و موسس فرقه از وی با عنوان «ایها الجلیل» یاد می‌کند.93 او پس از مرگ بهاء در جرگه یاران جمال بروجردی درآمد و با عباس افندی به مخالفت برخاست و به قول منابع هوادار عباس افندی: «مبتلا به مرض نقض» شد.94 عباس افندی برای آنکه وی را به سوی خود بکشاند لوح مشهور به هزار بیتی را نوشته و دستور داد محمود زرقانی (نویسنده و مبلغ شاخص بهائی) برای او بخواند، ولی سودی نبخشید و جلیل تا پایان به حال مخالفت باقی ماند.95

دیگر اسامی فوق نیز،‌ همچون سیدمحمد افنان، سیدمیرزا افنان،‌ سیدعلی افنان، میرزا علی‌اکبر رفسنجانی، تمدن، مستر اسپراک امریکایی، و ست لواء و هوایت و هریگل، همگی از عناصر شاخص فرقه در ایران و خارج از ایران‌اند. خانم لوا همراه شوهرش گتسینگر، نخستین افرادی بودند که از امریکا به دیدار عباس افندی (در عکای فلسطین) آمدند96؛‌ افنان‌ها خویشاوندان نزدیک باب بودند97 و تمدنی‌الملک، ترجمه سخنان عباس افندی در سفر اروپا را برعهده داشت98، اما همگی بعدا با رهبری بهائیت درگیر شدند. افندی خود در یکی از مکتوباتش، ضمن عذرخواهی از نوشتن پاسخ به نامه‌های اتباع خویش چنین می‌نالد: «مشاغل و غوائل عظیمه نیز به مثابه باران نیسان، و هجوم ناقضان چون درندگان، با وجود این چگونه فرصت نامه‌های مخصوص دارم...».99

اختلاف بین عباس و محمدعلی،‌ آخرین اختلاف و درگیری شدید بین بهائیان نبود، بلکه این ماجرا عینا پس از مرگ عباس افندی نیر میان خویشاوندان نزدیک و یاران برجسته وی تکرار شد و فرقه مزبور، پس از مرگ عباس نیز شاهد درگیری شدید افراد زیر با شوقی افندی (نوه و مدعی جانشینی عباس افندی) بود: میرزا احمد سهراب اصفهانی، حسین افنان، میرزا شعاع‌الله، میرزا بدیع‌الله، میرزا ضیاءالله میسیز هوایت امریکایی و هریگل آلمانی.

میرزا احمد سهراب اصفهانی از سران بهائیت و مدیر نجم باختر نشریه مشهور فرقه در امریکا، و نیز همراه و دستیار عباس افندی در سفر به آن کشور بود. وی ضمن مخالفت با شوقی، با نام مجمع تاریخ جدید در نیویورک شعبه‌ای با مرام اشاعه امر بهائی تاسیس کرد100 و پیروان او به نام «سهرابی» هنوز هم گوشه و کنار هستند.

میسیز هوایت، همچون جمعی در خور ملاحظه از اتباع عباس افندی، وصیتنانه عباس افندی را (که شوقی به استناد آن، خود را رهبر فرقه می‌خواند) جعلی شمرد و همچون هریگل آلمانی درفش مخالفت با شوقی را برافزاشت.101

حسین افنان نوه بهاء و خواهرزاده خود شوقی بود و موقعیت مهمی در بین فرقه داشت.102 میرزا شعاع‌الله و میرزا بدیع‌الله و میرزا ضیاءالله نیز پسر و خویشاوند نزدیک محمدعلی (عموی مادر شوقی) بودند، و اساسا در پیکار با شوقی، خویشان نزدیک او نقشی اساسی برعهده داشتند103 که البته او با کمک حکام «انگلیسی» فلسطین، به سختی توانست بر آنها فایق آید. به قول خانم ماکسول (بیوه شوقی و از زعمای فرقه پس از او»: هوشمندان عائله عباس افندی با شوقی مخالفت کردند!104

به همین گونه، باید به اختلاف گشترده و پایداری اشاره کرد که پس از مرگ (مشکوک) شوقی بین دستیاران برجسته وی رخ داد و در این نزاع، یک سو: خانم ماکسول بیوه شوقی و حسن موقربالیوزی از ایادی امر بهائی و رئیس محفل بهائیت در انگلیس قرار داشتند و سوی دیگر: فردی چون میسون ریمی که از مقربان خاص عباس افندی بود105 و افزون بر این، دستیار مهم شوقی به شمار می‌رفت از سوی او به ریاست «هیئت بین‌المللی بهائی» در اسرائیل متشکل از ایادی امر‌الله (جنین بیت‌العدل) منصوب شده بود.106

ریمی مدعی شد که طبق نصوص بجا مانده از عباس و شوقی افندی، موضوع «ولایت امر»، اصلی ماندگار در بهائیت است و حتی بیت‌العدل بدون آن مشروعیت ندارد، بنابراین با مرگ شوقی این اصل پایان نیافته و او - میسون ریمی- با توجه به مقام مهمش نزد شوقی و انتصابش از سوی او به ریاست شورای بین‌المللی فرقه‌ (جنین بیت‌العدل)، ولی امر بعد از شوقی است. ماکسول نیز با کمک امثال موقر بالیوزی و علی‌محمد ورقا، پرچم مخالفت برافراشته و حتی محفل بهائیان فرانسه را که از ریمی حمایت می‌کردند به زور و به شکل غیر قانونی منحل ساخت و بیت‌العدل را – بدون  ولی امر- تاسیس نمود که تا کنون برقرار است.

کشاکش ریمی و ماکسول نیز (همچون کشاکشهای پیشین فرقه در عصر عباس و شوقی) جنجال و سر و صدای زیادی ایجاد کرد و نهایتا به انشعابی تازه در فرقه بهائیت انجامید و آن را به دو دسته طرفداران ریمی (بهائیت ارتدوکس» و هواداران ماکسول و بیت‌العدل تقسیم کرد که تا امروز با قوبت بر ضد یکدیگر مشغول تکاپو و فعالیت‌اند107 حتی فردی چون سرهنگ ید‌الله ثابت راسخ، از عناصر شاخص بهائی در ایران، و از نویسندگان مجله آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران)108، که با گروه میسون ریمی همکاری داشت، حسن موقر بالیوزی را متهم به همدستی با خانم ماکسول در مسموم ساختن شوقی افندی نمود109 و علاوه بر این، در تاریخ 37/2/48 شکایتی را خطاب به دادستان وقت دیوان عالی کشور در ایران تنظیم کرد و در آن، از اقدامات غیر قانونی جمعی از سران بهائیت (نظیر دکتر علی‌محمد ورقا، ذکرالله خادم، ‌علی‌اکبر فروتن، حبیب ثابت و هیئت مدیره شرکت امناء) پس از مرگ مشکوک شوقی افندی (در آبان 1336 ش) مبنی بر مصادره و اختلاس موقوفات و رقبات بهائی در ایران، از طریق فریب و اغفال کارکنان و تبانی با ممیزان مالیاتی ثبت جهت فرار از پرداخت مالیات مقرر قانونی (بالغ بر 100 میلیون تومان به حساب آن روز) به دولت، پرده برداشت.110

اشکال و ایراد تئوریک گروه میسون ریمی به طرفداران ماکسول و گردانندگان بیت‌العدل مبنی بر اینکه بیت‌العدل (بدون وجود و ریاست شخص «ولی‌امر» )طبق نصوص متعدد و معتبر بهائی «فاقد مشروعیتن است، به قدری منطقی و جدی بوده و هست که کارگزاران بیت‌العدل در مقابل آن سخت به زحمت افناده و حتی ناچار شده‌اند در کتاب معتبر بهائیان: نظراجمالی در دیانت بهائی، نوشته احمد یزدانی ( که آشکارا مطالبی به نفع نظریه گروه ریمی داشته است) دست ببرند و مطالب آن را در چاپهای بعد تحریف و تغییر دهند، و این کار نیز نه تنها مشکل را حل نکند، بلکه عملا برهانی بر بی‌تقوایی و بازیگری آنها شده و ایشان را نزد حریف و دیگران، کاملا رسوا سازد!

نظر اجمالی در دیانت بهائی، کتابی است که در سال 104 بدیع رسما مورد تایید شوقی افندی قرار گرفته و در سال 107بدیع (1329 شمسی) با تصویب لجنه ملی نشریات امری، نشر یافته و از هنگام نشر در کلاسهای درس فرقه تدریس می‌شود. مطالب این کتاب، در بخش مربوط به ولی‌امر و روابط آن با بیت‌العدل، در نشر چهارم به بعد، تحریف شده است. برای نمونه می‌توان به مقایسه میان سطر سوم و نهم از ص 31 کتاب نظر اجمالی در نشر سوم (چاپ 107 بدیع) با سطر 17 از ص 31 و سطر اول از ص 32 همان کتاب در نشر پنجم (128 بدیع) اشاره کرد و نیز فصل سوم در کتاب یاد شده (نشرهای سوم و پنجم) و ص 38 از نشر سوم (بخش مربوط به «شور و بیت‌العدل») با ص 41 (همان بخش) از نشر پنجم، که عبارت «ولی امرهای بعد» تبدیل به «و اینک بیت‌العدل» شده است، و موارد دیگر.111   

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات