
گرسنگى
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال انّما بنى الجسد على الخبز؛ (1)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: ((بدن آدمى بر غذا پايه ريزى شده است .))
همه قواى عقلى و معنوى و تمام تمايلات غريزى كه در نهاد آدمى وجود دارند، از غذا كسب نيرو مى كنند و زمانى به جنبش و حركت مى آيند و فعاليت هاى طبيعى خود را آغاز مى كنند كه احتياج به غذا برطرف گشته و شكم سير شده باشد.
انسان گرسنه به مسائل عقلى و علمى فكر نمى كند. به زيبايى و جمال توجه ندارد. از جاه و مقام سخن نمى گويد. عشق و شهوت در مزاجش بى فروغ مى شود و انتقام جويى و غضبش به خمودى مى گرايد. انسان گرسنه سرمايه هاى معنوى و مذهبى را از ياد مى برد.
عدل و انصاف ، رحمت و راءفت ، دوستى و رفاقت و ساير عواطف انسانى را به دست فراموشى مى سپارد و خلاصه در نظر انسان گرسنه چيزى به زيبايى و محبوبيت غذا نيست . تنها آرزويش به دست آوردن خوراك است و جز به سير كردن شكم خود به چيزى فكر نمى كند.
در نظر مردى كه از گرسنگى نزديك به هلاكت است ، يك ظرف طعام ممكن است به همان اندازه زيبا باشد كه يك زن زيبا در نظر يك جوان ! اگر همين جوان هم دچار گرسنگى شود، زيباترين پريان در نظرش زيبا نخواهد بود و شايد در نظر او چنين پرى پيكرى براى خوردن مناسب تر باشد.
در قرن سوم هجرى ، مردى به نام ((على بن محمد)) كه بعدا به ((صاحب الزنج )) معروف شد، در بصره قيام كرد و سياه پوستان را كه در آن موقع در بصره زياد بودند، گرد خود جمع نمود و به عنوان آزاد ساختن نژاد سياه ، علم طغيان برافراشت . آتش فتنه و فساد روشن كرد و شهر بصره را در آشفتگى و هرج و مرج فرو برد. آن فتنه وحشت زا و خونين ، در حدود پانزده سال به طول انجاميد و در خلال اين مدت ناامنى و وحشت سراسر آن منطقه را گرفته بود. ده ها هزار نفر از صغير و كبير كشته شدند. اموال و اعراض بسيارى از مردم بر باد رفت . كشاورزى تعطيل شد و رفته رفته خواربار ناياب گرديد. كار گرسنگى به جايى كشيد كه مردم از گوشت سگ ها و گربه ها تغذيه مى كردند و اگر يك نفر مى مرد، گوشت او را بين خود تقسيم مى نمودند.
سربازان صاحب الزنج نيز از فشار قحطى و گرسنگى مصون نماندند و در جبهه جنگ با لشكر خليفه وقت ، از گوشت سربازان كشته سد جوع مى كردند.(2)
نقل شده است كه در ايام سختى و قحطى بصره ، زنى را ديدند كه سر بريده انسانى را در دست گرفته و گريه مى كند. از وى سبب گريه اش را پرسيدند. او جواب داد مردم گرد خواهر محتضرم جمع شدند تا بميرد و گوشتش را بخورند. هنوز خواهرم نمرده بود كه او را قطعه قطعه كردند و گوشتش را تقسيم نمودند و از آن گوشت به من سهمى ندادند. فقط سر بريده خواهرم را به من دادند و در اين تقسيم نسبت به من ستم نمودند.(3)
بلاى عظيم گرسنگى آنچنان آدمى را از خود بى خود مى كند و عواطف انسانى را نابود مى سازد كه وقتى زن زنده اى را در مقابل ديده خواهرش قطعه قطعه مى كنند، از كشتن وى اظهار ناراحتى و شكايت نمى نمايد، بلكه از اين جهت شكايت دارد و اشك مى ريزد كه از گوشت بدن خواهرش بى نصيب مانده و به وى سهمى نداده اند. مهمتر از عواطف خواهرى ، مهر و محبت سوزان مادرى است كه آن نيز در شدت قحطى و گرسنگى بر باد مى رود.(4)
1- الكافى ، ج 6، ص 286.
2- لغت نامه دهخدا، صاحب الزنج ، ص 31.
3- تتمة المنتهى ، ص 380.
4- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج 2، ص 404.