هنگامی که یکهتازی جنگجویان داعش را در خاورمیانه به تماشا نشستهایم و تکه پاره شدن ملت – دولتهای مدرنی را (سوریه و عراق) مشاهده میکنیم که زمانی توسط استعمارگران اورپایی شکل گرفته بودند پذیرش این باور که اکنون در قرن 21 به سر میبریم کمی دشوار است تصویر ازدحام پناهندگان هراسان و خشونت وحشیانه و کور چه بسا یادآور قبایل بربری است که امپراتوری روم را در مینوزدیدند، یا قبایل مغول که به رهبری چنگیزخان سرزمینهای همچون چین، آناتولی، روسیه و اروپایی شرقی را آماج حملات خود قرار داده و سر راهشان همه شهرها را نابوده کرده و ساکنانشان را از دم تیغ میگذارندند. تنها همین عکسهای آشنای تکراری از بمبهایی که همچنان بر سر شهرها و شهرستانهای خاورمیانه ریخته میشوند و پیشگوییهای یاسآلود در خصوص تکرار ویتنامی دیگر، چیزی را به یادمان میاندازد: این حقیقتا جنگی تماما مدرن است.
ظلم وحشیانه این جهادگرایان تکفیری، که به هنگام سربریدن قربانیان قرآن میخواند دغدغه مشخصا مدرن دیگری را رو میآورد: پیوند میان دین و خشونت. قساوت داعش شاید علیالظاهر تصدیقی باشد بر گفتههای سام هریس یکی از نمایندگان سرشناس جریان موسوم به «ناخداباوری نوین». که در جایی مدعی میشود «اکثر این افراد به شدت مفتون ایمان مذهبیشان هستند.» بسیاری نیز با ریچارد داوکینز هم نظرند که در جایی نوشته بود «صرفا ایمان مذهبی است که میتواند با نیروی به کفایت قویاش انگیزه لازم برای دست زدن به چنین دیوانگی را در افرادی عاقل و محترم به وجود آورد».
حتی آنانی که این گزارهها را بیش از حد افراطی میدانند نیز، به طور غریزی، هنوز بر این باورند که در ذات ایمان قسمی جوهره خشونت وجود دارد، جوهرهای که رادیکال کردن هر جدالی را اجتنابناپذیر میسازد – زیرا به مجرد اینکه ستیزهجویان متقاعد شوند خدا طرف آنهاست، هر گونه مسامحهای ملغی گشته و قساوت و بیرحمی حد و مرز نخواهند شناخت.
با وجود تلاشهای سرسختانه باراک اوباما و دیوید کامرون در پافشاری بر اینکه خشونت غیر قانونی داعش هیچ ربطی به اسلام ندارد برخی با این نظر مخالفند. در غرب، از تجارب تلخ گذشته آموختهایم که تعصب افراطی تنها با دخالت دولت لیبرالی در جداسازی سیاست از دین ممکن میگردد هرگز تصورش را هم نمیکردیم که دیگر بار این مصایب گران اجازه بیابنده به حیات سیاسی ورود کنند. اما چراء واقعا چرا، ملتهای خاورمیانه نمیتوانند به یک راه حل منطقی برای معضلات اخیرشان دست یابند؟ چرا قادر نیستند تا به جهان مدرن قدم بگذارند؟ پاسخ قطعی به این پرسشها همیشه اشارتی است به تاریخ آنها.
اما شاید بهتر است بپرسیم چگونه شد که ما در غرب توانستیم دین را همچون یک سلوک شخصی ناب فهم کنیم، سیر و سلوکی که اساسا از دیگر فعالیتهای انسانی علیالخصوص سیاست جداست. بالاخره جنگ و خشونت همیشه ویژگی حیات سیاسی بودهاند در حالی که براساس نتیجهگیری ما جدایی کلیسا از دولت پیش شرط صلح بود سکولاریسم آن چنان برایمان طبیعی شده است که تصور میکنیم ظهور یکپارچه آن شرط ضروری پیشرفت هر جامعه به سوی مدرنیته است.
در صورتی که برآمدن آن داستانی دیگر دارد: ظهور سکولاریسم نتیجه زنجیره غربی از وضعیتهای تاریخی است؛ بنابراین تصورمان به خطا خواهد بود اگر بپذیریم تکامل آن به این شیوه در هر فرهنگ و نقطهای از جهان یکسان بوده است.
از قرن 18، حتی تصور سکولاریسم هم برای کاتولیکهای اروپایی در عقل نمیگنجید معادلهایی که مقابل دین در زبانهای دیگر وجود دارند بی کم و کاست و به مقولهای عظیمتر و کلیتر اشاره دارند کلمه عربی دین به طریفت کلی حیات دلالت میکند و در سانسکریت dharma حقوق، سیاست، نهادهای اجتماعی و همچنین زهد را نیز در برمیگیرد در تورات هیچ مفهومی از دین وجود ندارد خاخامهای یهود ارایه تعریفی از ایمان در تنها یک معنا یا صورت را غیر ممکن میدانند، زیرا تلمود (یا همان تورات شفاهی) مشخصا آمده است تا کل حیات بشری را به درون حوزه امر مقدس بکشاند. در فرهنگ کلاسیک آکسفورد قویا به این نکته اشاره شد است که: «هیچ کلمهای در یونانی یا لاتین برای کلمه انگلیسی "religion" یا "religious" وجود ندارد». فیالواقع، تنها سنتی که با معیار غربی مدرن ما از این به مثابه سلوک شخصی ناب سازگار است مسیحیت پروتستانی است، مذهبی که مشابه بینش غربی ما از دین ساخته و پرداخته دوران مدرن است معنویت سنتی مردم را به کنارهگیری از فعالیتهای سیاسی ترغیب نمیکرد.
اسطوره خشونت
پیش از دوران مدرن، دین فعالیتی جداگانه و بسته به حساب نمیآمد؛ بلکه جملگی مسوولیتی انسانی از جمله اقتصاد بر پایی حکومت سیاست و جنگ را در بر میگرفت قبل از 1700، تعیین مرزی که در آن، به عنوان مثال، سیاست پایان مییافت و دین آغاز میشد محال بود جنگهای صلیبی قطعا محصول شور دینیای بود که در عین حال عمیقا سیاسی نیز بود. پاپ ارین دوم به شوالیههای مسیحی اجازه داد. به جهان مسلمانان حمله برند تا قدرت کلیسا را در شرق گسترده و سلطنتی پاپی بسازند که بر اروپای مسیحی تسلط داشته باشد تفتیش عقاید در اسپانیا تلاش مذبوحانهای بود برای ایمن ساختن نظم درونی اسپانیا پس از جنگ داخلی، آن هم زمانی که کشور از حمله قریبالوقوع امپراتوری عثمانی در هراس بود به همین منوال جدالهای تفرقهافکنانه میان پروتستانها و کاتولیکها جنگهای مذهبی اروپا و همچنین جنگ 30 ساله را تشدید میکردند اما خشونت افسار گسیخته این جنگ مبین درد شدیدی بود که تولید ملت – دولت مدرن را نوید می داد.
همین جنگهای اروپا در قرون 16 و 17 بودند که موجب پیدایش چیزی شد که اسطوره خشونت دینی نامیدهاند – گفته میشد آتش خشم مذهبی دوران اصلاح آن چنان پروتستانها و کاتولیکها را به جان هم انداختهبود که یکدیگر را بیرحمانه در جنگها قتلعام میکردند جنگهایی که 35 درصد جمعیت اروپایی مرکزی را به کام مرگ کشانده بودند با این وجود اگر چه حاضران در این جنگها بیتردید جنگ را همچون مبارزهای دینی برای مرگ و زندگی تجربه میکردند، این جدال میان دو دسته از دولتسازان نیز بود: شاهزادگان آلمانی و دیگر پادشاهان اورپایی علیه امپراتور مقدس روم، شارل پنجم میجنگیدند، کسی که سودای تاسیس هژمونی فرااروپاییای همچون امپراتوری عثمانی را در سر میپروراند.
اگر تنها انگیزه جنگهای مذهبی تعصب فرقهگرایانه بود پروتستانها و کاتولیکها نمیبایست در یک طرف کنار هم میجنگیدند در نتیجه، کاتولیکهای فرانسه به کرات با کاتولیکهای هابزبورگ جنگیدند؛ جالب است بدانید که برخی از شاهزادگان پروتستان از کاتولیکهای هابزبورگ حمایت میکردند در جنگهای مذهبی فرانسه در خلال سالهای 98 – 1562 و همچنین جنگهای 30 ساله، جنگجویان آنقدر از خطوط قرمز عبور میکردند که صحبت کردن از کاتولیکها یا پروتستانها خالص محل بود. این جنگها نه صرفا برای دین بودند و نه فقط برای سیاست مساله نیز این نبود که دولت دین را تنها برای مقاصد سیاسی مورد استفاده قرار میدهد حتی روش منسجمی برای مرزکشی بین آرمانهای دینی و اجتماعی وجود نداشت مردم به خاطر بینشهای مختلف موجود در جامعه میجنگیدند، اما نه میخواستند و نه میتوانستند مولفههای دینی و زمانی این جدالها را از هم تمییز دهند. تا پیش از قرن 18، تلاش برای جدا ساختن این دو از یکدیگر امری عبث مینمود.
با پایان یافتن جنگهای 30 ساله اروپاییان از خطر حکومت پادشاهی رهیده بودند. زین پس، اروپا به دولتهای کوچکتری تقسیم میشد که هر کدام در محدوده سرزمینی خود مدعی قدرتی بیچون و چرا بود هر یک توسط ارتشی حرفهای حمایت میشد و شاهزادهای بر آن حکم میراند که خواستار قدرت مطلق بود – شاید یکی از دلایل اصلی جنگهای دایم بین دول اروپایی همین بود. آشکال جدید قدرت سیاسی فشار بیشتری را بر کلیسا تحیمل میکردند تا بدان نقشی فرعی بخشند، فرآیندی که خود مستلزم جابهجایی بنیادین مرجعیت قدرت و داراییها از نهاد کلیسا به پادشاه بود. هنگامی که در اواخر قرن 16 کلمه جدید سکولاریزاسیون جعل شده به سلب مالکیت از کالاهایی اشاره داشت که دیگر از آن کلیسا نبودند بلکه به جهانیان تعلق داشتند.
این آزمونی یکسر نو بود. مساله این نبود که غرب سودای کشف یک قانون طبیعی را در سر میپروراند، بلکه سکولاریزاسیون قسمی فرایند حادث به شمار میآمد که در بخش عمدهای از اروپا ریشه دوانده بود زیرا این فرآیند ساختارهای جدیدی از قدرت را بازتاب میداد که میکوشیدند کلیساها را از اداره جامعه باز دارند. این تغییر و تحولات فهمی جدید از دین را طلب میکردند مارتین لوتر شاید نخستین شخصی بود که درکی متفاوت از دین را ارایه می داد که براساس آن جدایی کلیسا از دولت تصریح شده بود کاتولیسیسم مربوط به سدههای میانه اساسا گونهای ایمان عمومی بود؛
اغلب مردم امر مقدس را با زندگی در اجتماع تجربه میکردند لیکن به زعم لوتر، مسیحیان در برابر خداوند تنهایند، در حالی که تنها تکیه گاهشان انجیل است تعبیر اکید لوتر در خصوص گناهکار بودن انسان وی را در ابتدای قرن 16، به حمایت از دولتهایی سوق داد که تا صد سال دیگر نیز به یک واقعیت سیاسی بدان نشده بودند برای لوتر، نخستین وظیفه دولت محدود ساختن سوژههای شرور خود است، درست انگار که حیوان درندهای را غل و زنجیر کنند. دولت مستقل باز تابی بود از بینش یک فرد مستقل و عالی مقام نظر لوتر در باب دین به مثابه سلوکی شخصی و سوبژکتیو که دولت در آن هیچ دخالتی ندارد میتواند بنیانی باشد برای آرمانهای مدرن و سکولار.
اما واکنش لوتر به قیام دهقانی در آلمان در سال 1525، آن هم در نخستین سالهای جنگهای مذهبی، مبین این نکته بود که یک نظریه سیاسی سکولار شده ضرورتا نیروی برای صلح و دموکراسی قلمداد نمیشود دهقانانی، که در برابر سیاستهای تمرکزگرایانه شاهزادگان آلمانی – که آنان را از حقق سنتی خویش محروم کرده بودند – مقاومت میکردند بیرحمانه توسط دولت قتل عام شدند. لوتر باور داشت که آنان گناه کبیره مرتکب شده بودند: رنج کشیدن اقبال آنان بود و آنها میبایست طرف دیگر صورتشان را برای سیلی بعدی نگاه میداشتند و تباهی جان و مالشان را پذیرا میشدند. او تاکید میکرد که ملکوت دنیوی بی هر گونه نابرابری افراد، برخی آزاد بعضی در بنده عدهای ارباب و عدهای بنده میسر نخواهد بود.» بنابراین، لوتر به شاهزادگان فرمان داد بگذارید هر کس که میتواند در خفا یا آشکار، اینان را در هم کوبد، بکشد و دشنه در جانشان فرو کند. و به یاد داشته باشید هیچ چیز مسمومتر، دردآورتر، یا شیطانیتر از یک شورشی نیست.».
ظهور دولت لیبرالی
تا اواخر قرن17، فیلسوفان نسخه بهتر از آرمان سکولار ارایه داده بودند برای جان لاک واضح و مبرهن بود که «کلیسا خود چیزی است تماما مجزا و متمایز از مصالح عامه. مرزها در هر دو سوی ثابت و تغییر ناپذیرند. به زعم لاک، جدایی دین از سیاست – که کاملا و بینهایت از هم متفاوتند» در ذات چیزها مندرج بود لیکن دولت لیبرالی بدعتی بود ریشهای، درست به همان اندازه انقلابی که اقتصاد بازار، اقتصادی که در غرب رو به گسترش بود و توانست در اندک زمانی جهانی را دگرگون سازد. به موجب خشونتی که این جدایی دامن زده بود، لاک معتقد بود جدایی دین از دولت پیش از هر چیز برای ساختن یک جامعه آرام و صلحجو ضروری است بدین ترتیب، لاک مصرانه اعتقاد داشت که دولت لیبرالی نه کاتولیکها را بر میتابد نه مسلمانان را لاک از طرفداران نظریه حقوق طبیعی بشر بود، که در اصل نخستین با توسط اومانیستهای دوران رنسانس مطرح شد و در اولین پیشنویس اعلامیه استقلال آمریکا نیز از آن با عنوان زندگی، آزادی و مالکیت تعریف یارایه شد اما سکولاریزاسیون زمانی ظهور میکند که اورپا به مستعمرسازی قاره جدید آمریکا دست میزند و این خود در شیوه نگاه غرب به مستعمرهنشینان تاثیر بسزایی داشت.
این خود مبین یک تناقض بود چرا که نزد اومانیستهای دوران رنسانس بسط حقوق طبیعی میان ساکن بومی قاره جدید موضوعیت نداشت در واقع، این مردمان باید به حق تاوان عدم سازگاریشان با هنجاریهای اروپایی را میدادند در قرن شانزدهم آلبریکو جنتیلی یک استاد حقوق مدنی در دانشگاه آکسفورد، اذعان میکند زمینی که پیشتر در آن زراعت نشده بود، همانطور که در اروپا نیز زمین خالی محسوب میشود و تصرف آن میبایست به مثابه قانون طبیعی تلقی شود لاک هم با این نظر موافق بود که بومیان واجد هیچ حقی برای زندگی آزادی و مالکیت نبودند وی همچنین مقرر میکند که شاهان قاره تازه کشف شده آمریکا از هیچ گونه حق قانونیای دال بر مالکیت قلمروشان برخوردار نبودند به علاوه او در خصوص بردگان نیز تصریح میکند که ارباب اختیار تام دلبخواهی و مطلقالعنان برده خویش را داراست که حق کشتن وی در هر زمانی را هم شامل میشود به نظر میرسید پیشگامان سکولاریسم نیز به همان عادات قدیمی پیشینیان مذهبیشان در میغلتیدند. سکولاریسم نیز به همان عادات قدیمی پیشینیان مذهبیشان در میغلتیدند. سکولاریسم بنا بود نظم را در جهانی پر از صلح برپا دارد، لیکن کلیسا آنچنان با ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه در هم تنیده بود که نظم سکولار صرفا به مدد خشونت استقرار مییافت در آمریکای شمالی، جایی که هیچ دولت اشراقی مستحکمی وجود نداشت قطع مناسبات کلیساهای متعدد موجود نسبتا به راحتی قابل حصول بود اما در فرانسه کلیسا تنها با یک حمله عیار بود که میتوانست متلاشی شود جدایی دین از سیاست را نمیشد طبیعی از سر گذراند این جدایی مستلزم تجربه دردی جراحتبار و دهشتناک بود.
در طول انقلاب فرانسه، یکی از نخستین مصوبات مجلس ملی در دوم نوامبر 1789، مصادره کل اموال و داراییهای کلیسا به منظور پرداخت دیون ملی بود: سکولاریزاسیون مستلزم مالکیتزدایی تحقیر و منزویسازی بود مصوبه فوق خشونتی تمام عیار را در پی داشت طی کشتارهای سپتامبر 1792، جمعیت خشمگین به زندانهای پاریس هجوم برده و تعداد دو تا سه هزار زندانی را که اغلب کشیش بودند قتل عام کردند اوایل 1794، چهار ارتش انقلابی از پاریس به ودی گسیل شدند تا در راستای سیاستهای ضد کاتولیکی رژیم شورشی را سرکوب کنند. به آنها دستور داده شده بود تا کسی را زنده نگذارند در پایان عملیات، ژنرال فرانسوا – ژوزف وسترمان به مافوق خود این گونه گزارش میدهد: ودی دیگر وجود خارجی ندارد ما کودکان را زیر سم اسبانمان له کردهایم و زنان را از دم تیغ گذارندهایم – راهها مملو از اجساد مردگاناند از قضای روزگار دیری نگذشته بود انقلابیون خود را از شریک دین رهانیده بودند که دینی دیگر بدعت نهادند خدایان جدید آنان آزادی، طبیعت و ملت فرانسه بودند اینان این خدایان نوظهور را در جشنهایی که توسط ژاک لویی داوید هنرمند طراحی شده بود عبادت میکردند همان سال که الهه خرد در محراب آسمانی کلیسای نوتردام بر تخت نشست، حکومت ترور ملت جدید را در حمام خونی غرقه ساخت که در آن 17000 مرد و زن در کودک توسط دولت به قتل رسیدند.
برای کشورت بمیر
هنگامی که در 1807 ارتشهای ناپلئون به پروس حمله بردند یوهان فیخته فیلسوف عاجزانه از هموطنانش میخواست که جان خویش را در راه سرزمین پدری – تجلی امری قدسی و منبع لایزال ذات روحانی مردم (VOLK) فدا کنند. اگر امر مقدس را همان چیزی بدانیم که برایش حاضریم حتی جانمان را نیز فدا کنیم، آنچه بندیک آندرسون اجتماع تخلیلی ملت مینامید جایگزین خدا شده بود دیگر جان دادن در راه وطن عملی پسندیده محسوب میشد، زمانی که در قرن 19 ملت – دولت خود را به همراه انقلاب صنعتی آشکار ساخت شهروندانش بالاخبار باید به اتفاق هم پیمان شده و چرخ صنعت را به حرکت در میآوردند ارتباطات مدرن نه تنها دولت را قادر میساخت تا خلقیات ملی بیافرینند و تبلیغ کنند، بلکه به آنها اجازه میداد تا بیش از هر زمان دیگری به زندگی شهروندان خویش وارد شوند.
حتی اگر این شهروندان به زبانی غیر از زبان حاکمان خویش سخن میگفتند، چه میخواستند چه میخواستند اکنون دیگر جزیی از ملت به شمار میآمدند جان استوارت میل این همسانسازی اجباری را پیشرفت قلمداد میکرد؛ برای یک بریتانیایی نیمه وحشی متعلق به گذشتههای دور مطمئنا بهتر بود که یک شهروند فرانسوی باشد تا زانوی غم بغل گیرد. اما در اواخر قرن 19، مورخ انگلیسی لرد اکنون از این هراس داشت که ستایش روح ملی که با تاکید بسیار بر نژاد فرهنگ و زبان همراه بود میتوانست برای آنانی که از این معیارها بیبهره بودند عواقب همراه بود میتوانست برای آنانی که از این معیارها بیبهره بودند عواقب وخیمی به دنبال داشته باشد:
با توجه به میزان انسانیت و تمدن موجود در آن گروه مسلطی که جملگی حقوق در اجتماع را از آن خود میداند نژادهای پستتر یا قلع و قمع یا به خدمت گرفته میشوند یا استقلال خود را از دست میدهند فیلسوفان عصر روشنگری کوشیده بودند تا عدم رواداری و تعصب مربوط به دین را با ایجاد برابری میان همه ابنای بشر به همراه دموکراسی حقوق بشر و آزادی سیاسی و فکری بیاثر کنند؛ از طنر ماجرا، آرمانهای فوق همان نسخه مدرن و سکولار ایدهآلهایی هستند که پیشتر با لحنی دینی بیان میشدند هر چند بیعدالتی ساختاری موجود در دولت وابسته به کشاورزی کاربست عملی این ایدهآلها را کاملا غیر ممکن ساخته بود ملت – دولت به خواستههای مهم فوق سویهای عملی بخشید و دستیابی به آنها را به یک ضرورت بدل ساخت. باید افراد بیشتری به فرآیند تولید جذب میشدند و دست کم به اندکی تحصیلات نیاز داشتند سرانجام آنان حقی را طلب میکردند که طبق آن در تصمیمگیریهای دولت حضور داشته باشند به آزمون و خطا دریافته بودند ملتهایی که فرآیند دموکرات شدن را پشت سر میگذاشتند از حیث اقتصادی به سرعت پیشرفت میکردند اما آنهایی که مزایای مدرنیته را به جمع نخبگان محدود میکردند اغلب عقب میماندند نوآوری اساس پیشرفت بود از این رو باید به مردم اجازه داده میشد تا آزادانه بیندیشند و محدودیتهای طبقاتیشان را پشت سر بگذارند دولتها نیاز داشتند همه منابع انسانی موجود را استثمار کنند.
بنابراین بیگانگانی از قبیل یهودیان در اروپا و کاتولیکها در انگلستان و آمریکا به جریان اصل سوق داده میشدند و با این وجود مدارا با دیگران موقتی و سطحی بود و همانطور که لرداکتون پیشگویی کرده بود تحمل نکرده اقلیتهای نژادی و فرهنگی به پاشنه آشیل ملت – دولتها بدل شد مسلم است اقلیتنژادی جایگزین همان ملحدانی شد که معمولا به نظم اجتماعی آن دوران معترض بودند اما در دوران جدید این اقلیتهای قومی یا نژادی بودند که به ابژه کینهتوزی ملت – دولت جدید بدل میشدند تامس جفرسون- یکی از حامیان اصلی عصر روشنگری در ایالات متحده در 1807 به وزیر جنگ خود توصیه میکند که بومیان آمریکا مردمان عقبماندهای هستند که یا باید نابود شوند یا به جایی خارج از دسترسمان در آن سوی میسیسیپی در جنگل کنار حیوانات وحشی رانده شوند سال بعد ناپلئون احکام ننگین را صادر کرد که به موجب شان یهودیان فرانسه ملزم بودند اسامی فرانسوی برگزینند، ایمان مذهبی شان را در حوزههای خصوصی پی گیرند و تضمین کنند که حداقل از هر سه ازدواج یکی از با غیر یهودیان انجام پذیرد هر چه احساسات ملی اهمیت بیشتری مییافت یهودیان بیریشهتر و هر جایی به حساب میآمدند در اواخر قرن 19، احساسات ضد یهودی به شدت اروپا قوت گرفت، که بیتردید از دل قرنها تعصب مسیحی نشأت میگرفت اما اروپاییان برای توجیه آن دلایلی علمی ارایه میکردند که طبق آن ادعا میشد یهودیان با تعریف زیستشناختی و ژنتیکی ملت (VOLK) سازگار نبوده پس باید از صحنه سیاست حذف کردند.
هنگامی که سکولاریزاسیون در کشورهای روبه توسعه به اجرا در آمد تجریه آن با قسمی بینظمی تمام عیار و شکاف همراه بود – همان طور که پیشتر در اروپا نیز چنین بود چرا که به طور معمول این فرآیند پیامد سلطه استعمارگران محسوب میشد همگان آن را وارداتی و بیگانه میدانستند و همچون چیزی عمیقا نابهنجار رد میشد در تقریبا هر نقطهای از جهان که دولتهای سکولار با هدف جدایی دین از سیاست استقرار یافتهاند در مقابل جنبشی رشد کرده که مصمم است دین را به حیات عمومی جامعه بازگرداند سکولاریسم تجاوز کار اغلب دین را ارایه واکنشی خشن و تند سوق داده است هر جریان بنیادگرایی که در یهودیت مسیحیت و اسلام به آن برخوردهام در ترس عمیق از نابودی ریشه دارد و گمان میکند جریان سکولار یا لیبرال در پی آن است شیوه زندگی آنان را نابوده سازد این متاسفانه چیزی است که در خاورمیانه میتوان آن را مشاهده کرد.
در اکثر موارد حاکمان طرفدار مدرنیزاسیون از بالا سکولاریسم را به بدترین نحو پیاده کردند و آن را نزد مردمانشان به چیزی ناخوشایند بدل ساختند مصطفی کمال آتاتورک که جمهوری سکولار ترکیه را در 1918 تاسیس کرد، در غرب اغلب به عنوان یک رهبر روش بین مسلمان تحسین میشود اما برای بسیاری در خاورمیانه او مظهر ظلم ناسیونالیسم سکولار است کوشید با غیر قانونی اعلام کرد فرقههای صوفی، مصادره اموال و بستن مدارسشان آنان را سرکوب کند او همچنین به برچیده شدن نهاد خلاقتی مبادرت وزید که مدتها پیش از لحاظ سیاسی مرده بود در حالی که برای گروههایی از قبیل القاعده و داعش معکوسسازی این تصمیم در جهت احیای خلافت اسلامی هدف اصلی است.
آتاتورک همچنین سیاست پاکسازی نژادی را که توسط واپسین سلاطین عثمانی آغاز گشته بود ادامه داد، در تلاش برای نظارت بر اصناف و طبقات رو به رشد تجاری، آنها مسیحیان آمریکایی و یونانی را که90 در صد بورژوازی را تشکیل میدادند به گونهای نظاممند اخراج کردند ترکهای جوان، که در 1909 قدرت را به دست گرفتند از پوزیتیویسم ضدمذهبی آگوست کنت متاثر بودند و مصمم بودند یک دولت تماما ترک تشکیل دهند در طول جنگ جهانی اول تقریبا یک میلیون ارمنی در نخستین نسلکشی قرن بیستم قتل عام شدند: مردان و جوانان را هر جایی که مییافتند میکشتند، در حالی که زنان کودکان و افراد سالخورده را به صحرا میکشاندند و همانجا یا به آنان تجاوز میکردند یا از گرسنگی مسمومیت خفگی و سوزانده شدن میمردند مهمد رشید، که او را فرماندار اعدام مینامیدند آشکارا تحت تاثیر نژادپرستی علمی، آرمنیان را میکروبهای خطرناک در آغوش سرزمین پدری مینامید آتاتورک این تصفیهنژادی را تکمیل کرد. قرنهای متمادی مسلمانان و مسیحیان در کنار هم در دو سوی دریای اژه زیسته بودند، آتاتورک منطقه را تجزیه کرد و مسیحیان یونانی ساکن در ترکیه را به یونان باز فرستاده در مقابل مسلمانان ترکزبان ساکن در یونان نیز به ترکیه فرستاده شدند.
واکنش بنیادگرایی
حاکمان سکولاری همچون آتاتورک اغلب خواستار این بودند که کشورشان مدرن، یعنی اورپایی به نظر رسد. در 1928 در ایران، رضا شاه پهلوی قوانینی ابلاغ کرد که به موجب آنها همه باید لباسهایی متحدالشکل میپوشیدند: سربازان او با سرنیزه چادر را از سرزنان کشیده و در همان خیابان تکهتکه میکردند. در 1935، پلیس به سوی معترضانی آتش گشود که در یک هواپیمایی مسالمتآمیز علیه قوانین مربوط به پوشش در مکانی مقدس شرکت کرده بودند، در پی این سرکوب صدها غیر نظامی جان باختند چنین سیاستهایی در عمل هم موجب گسترش حجاب در اقصی نقاط جهان اسلام شد و هم بدان گونهای اصالت اسلامی بخشید به پیروزی از مدل فرانسه، حاکمان مصری نیز با قدرتزدایی و تضعیف روحانیون دست به سکولاریزه کردن جامعه زدند در دوران تسلط امپراتوری عثمانی، مدرنیزاسیون تحت مدیریت محمدعلی پاشا فرماندار نظامی مصر آغاز شده بود؛ او کسی بود که از لحاظ مالی فشارهای زیادی را بر روحانیون تحمیل کرد: معافیت مالیاتی آنان را برای همیشه برداشت املاک و داراییهای وقف شده که منبع اصلی در آمدشان به حساب میآمد را مصادره کرد و به گونهای نظاممند هرگونه پیوند با قدرت را از آنان سلب کرد وقتی جمال عبدالناصر افسر اصلاحطلب ارتش در 1952 به قدرت رسید، روحانیون را به مناصب رسمی دولتی گمارد. در طول قرنها در مقابل خشونت نظاممند حکومت روحانیون ملجا مردم بودند. حال زمان آن فرا رسیده بود که مردم آنان را تابع دولت بدانند.
نهایتا این سیاست نتیجهای عکس داشت زیرا عموم مردم را از راهنمایی اشخاصی محروم ساخت که با پیچیدگیهای سنت اسلامی آشنایی داشتند بدین ترتیب، افراد خود گماردهای که دانششان از اسلام محدود و اندک بود این وظیفه را به عهده گرفتند. بسیاری بر این باورند که تلاش غرب برای جدایی دین از سیاست با آرمانهای غربی از قبیل دموکراسی و آزادی در تضاد است در 1992، طی یک کودتای نظامی در الجزایر رییسجمهوری که انجام اصلاحات دموکراتیک را وعده داده بود از قدرت برکنار شد و رهبران جبهه نجات اسلامی (FIS) که در انتخابات آتی از قابلیت بالایی در کسب اکثریت آرا برخوردار بودند. به زندان فرستاده شدند اگر در ایران با پاکستان فرآیند دموکراتیزه شدن به چنین شیوه غیر قانونیای متوقف میشد، موجی از انزجار را در جهان دامن میزد اما توقف یک دولت اسلامی آن هم با کودتا در برخی از جراید غربی موجی از شادی را در پی داشت. انگار که به موجب این عمل غیر دموکراتیک فضا برای برقراری دموکراسی در الجزایر امن شده بود به همین منوال سال گذشته پس از غزل محمد مرسی در مصر نیز بسیاری در غرب آهی از سر آسودگی کشیدند اما از آن زمان تا کنون به خشونت دیکتاتوری نظامی سکولار که جایگزین دولت پیشین شده و حتی بیش از دولت مبارک به سوءاستفاده از قدرت مشغول است چندان وقعی نمیگذارند.
پس از یک آغاز نه چندان خوب، سکولاریسم بیتردید برای غرب باارزش بوده است اما اگر آن را القاعدهای جهانشمول قلمداد کنیم به خطا رفتهایم سکولاریسم به منزله ویژگی منحصر به فرد و خاص یک فرآیند تاریخی در اروپا ظهور کرد: این فرآیند قسمی سازگاری – تکاملی با دستهای از شرایط ویژه بود. مدرنیته هم. در محیطی متفاوت ممکن است اشکال دیگری به خود گیرد. به زعم بسیاری از متفکران سکولار دین ذاتا خصمانه و متعصب است و برای دولت لیبرال بشردوست و صلحطلب نقش یک دیگری واپسگرا و خشن را ایفا میکند – نگرشی که طنین ناخوشایندش یادآور نظر استعمارگران در خصوص مردمان بومیای است که در عین عقبافتادگی در باتلاق افکار تیره و پوسیدهشانگیر افتادهاند ناتوانی ما از درک اینکه سکولاریسم ما و فهم آن از نقش دین استثنایی است عواقبی در پی دارد وقتی سکولاریزاسیون به زور به اجرا درآمد عکسالعملی بنیادگرایانه را با خود به همراه داشت – و تاریخ ثابت کرده است که جریانهای بنیادگرایی که مورد حمله قرار میگیرد بیتردید افراطیتر میشوند اکنون ماحصل نامیمون این اشتباه را در سراسر خاورمیانه مشاهده میکنیم هنگامی که با هراس به مضحکه داعش مینگریم عاقلانه خواهد بود اگر خشونت سبعانه آن را. دست کم، محصول سیاستهایی بدانیم که نگاه تحقیرآمیز ما به آن دامن زده است.