(روزنامه اعتماد - 1394/06/30 - شماره 3348 - صفحه 8)
* سالها از طرح بحث «گفتوگوي تمدنها» توسط رييس دولت اصلاحات ميگذرد. با توجه به روندي كه اين بحث طي كرده است و فراز و نشيبهايي كه در سطح ملي و بينالمللي پشت سر گذاشته، در حال حاضر تا چه حد آن را زنده و قابل طرح ميدانيد؟
** گفتوگوي تمدنها فارغ از اينكه بين دو فرهنگ، دو تمدن، دو ملت و دو حوزه جغرافيايي صورت ميگيرد خود في النفسه يكي از عناصر اساسي و ضروري در عصر جديد است. به عبارتي ديگر اساسا مدرنيته و مدرنيسم در هيچ جامعهاي شكل نميگيرد اگر عنصر گفتوگو و مجادله در آن نباشد.
بنابراين چون بخش قابل توجهي از جهان اين دوران را سپري كرده يا در دوران مدرنيته با لوازم و مختصات خاص خود زندگي ميكنند حتما بحث گفتوگوي تمدنها و فرهنگها به عنوان يك راهكار براي توسعه حوزههاي اجتماعي در درون كشورها از يكسو و همچنين فراتر از آن حتي در ميان دولتها و ملتهاي مختلف براي ايجاد توازن ميان قدرت سياسي و آزادي ذاتي خدادادي از سوي ديگر، ضروري است. بنابراين تا زماني كه قدرت و سلطه سياسي وجود دارد و تا زماني كه باور داريم انسان ذاتا موجودي آزاد است، توازن ميان اين دو يك ضرورت است و راهكار ايجاد اين توازن ضرورتها چه در عرصه ملي و چه بينالمللي نيز جز با گفتوگو امكانپذير نيست. بنابراين اين نظريه همواره قابل طرح و پيگيري است.
* بعد از اينكه رييس دولت اصلاحات بحث گفتوگوي تمدنها را مطرح كرد، واكنش بينالمللي نسبت به آن چگونه بود؟ و چه نتايجي را دربرداشت؟
** بحثي كه در آن دوران مطرح شد شرايط خاص دنياي آن روزگار را داشت. از يكسو، جامعه جهاني به خصوص در منطقه خاورميانه با توجه به اتفاقاتي كه رخ داده بود، تجربه چندين ساله جنگ در چند نقطه را پشت سر گذاشته و خسته از جنگ، تشنه عدالت و اسير يك نياز فطري ضروري بود، به همين جهت از يك منظر نظريه «گفتوگوي تمدنها» مورد استقبال قرار گرفت. در واقع جامعه به يك ضرورت نياز داشت كه آن ضرورت گفتوگوي تمدنها بود.
به عبارت ديگر شرايط واقعي و تاريخي جامعه آن روزگار چنين بحثي را اقتضا ميكرد و به همين جهت موج استقبال از اين طرح بسيار گسترده بود. شايد اگر اين نظريه در يك دوره تاريخي ديگري مطرح ميشد با اين موج از استقبال مواجه نميشد. از سوي ديگر، كسي اين نظريه را در سازمان ملل و در عرصه جهاني مطرح كرد كه تفكر ديني را در جهان سوم دنبال ميكرد كه در آن زمان يا در حال حاضر نيز بر اساس تحليل نظريه «برخورد تمدنها»ي هانتينگتون بايد از بين ميرفت اما شخصي در كسوت نمايندگي ديني و در لباس روحانيت ديني اسلامي اين نظريه را با استدلال مطرح ميكرد كه خود رياست دولتي را برعهده داشت كه در داخل نيز اين دغدغه را دنبال ميكرد.
به عبارت ديگر بسياري از كشورهاي توسعه يافته -مثل خود امريكا كه در آن روزگار جورج بوش پسر حاكميت را به دست دارد- اگر چه ادعاهاي اينچنيني داشته و كشور خود را مهد آزادي و گفتوگو ميدانستند اما از طرف ديگر بر طبل جنگ ميكوبيدند كه اين رويكرد در خاورميانه تبعات ديرپاي بسيار زيادي را نيز بر جاي گذاشت، درست مسيري كه اوباما عكس آن را طي كرد. اين نكته مهمي بود كه از يكسو رييس يك دولت چنين بحثي را مطرح ميكرد و از سوي ديگر مبدع آن در واقع نماينده نهاد ديني بود كه در آن روزگار نظريه «برخورد تمدنها»ي هانتينگتون براي اثبات اينكه خطرناكترين تمدن است و بايد از ميان برود، ميكوشيد. اساسا نظريه «برخورد تمدنها» كل تمدنهاي شرقي مثل تمدن چيني و ژاپني را نيز ميديد اما واقعيت اين است كه در جهان غرب مسيحي كه كانون اصلي طرح نظريه «برخورد تمدنها» بود مخاطب اصلي براي افكار عمومي تمدن و فرهنگ اسلامي بود كه بايد از بين ميرفت.
اما در طرف مقابل كسي، اسلام را هم در كسوت سياسي به عنوان رييس يك دولت اسلامي و هم در كسوت روحاني و حوزوي به عنوان نماينده نهاد دين اسلام –فارغ از قدرت سياسي و مقام رياستجمهوري او- به گونهاي درست در نقطه مقابل تصور آنها مطرح ميكند كه اين به نظر من پديده نادري بود. البته بايد به اين نكته بايد توجه داشت كه حدود ٥، ٦ دهه قبل اين بحث در درون جامعه اسلامي از طرف كساني مثل شيخ شلتوت و از طرف نهاد حوزه علميه قم مرحوم آيتالله بروجردي مطرح شده بود اما طرح آن درون اسلامي و درون جامعهاي بود.
از سوي ديگر نيز در دهه ٧٠ با به رسميت شناختن دين اسلام به عنوان يك دين رسمي از سوي واتيكان، بخشي از جامعه مسيحي، صاحبان و اربابان كليسا اين گفتوگو را نشر داده بودند اما واقعيت اين است كه رييس دولت اصلاحات زماني آن را مطرح كرد كه به ويژه پس از حادثه يازده سپتامبر، جهان به ويژه غرب توسعهيافته داشت در قالب جنگهاي صليبي و با مدد از حافظه تاريخي خود در حوزه اين جنگها ادبيات جديدي را خلق ميكرد و در واقع يك لشكركشي دو جانبه، نسخه مشابه جنگهاي صليبي هزار سال قبل بين مسيحيان و جهان اسلام در حال قوت گرفتن بود. از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه جريان افراطي سلفيگري تندروي در درون جهان اسلام مثل القاعده و طالبان نيز حضور فعال داشتند همانگونه كه امروز نيز به شكل قدرتمندتر در لباس داعش ظهور يافتهاند و به نحوي ديدگاه رويارويي و جنگ بين اسلام و مسيحيت را تقويت ميكنند.
* آيا بحث گفتوگوي تمدنها توانست در مقابل نظريه «برخورد تمدنها» توفيقي به دست آورد؟ و آيا اساسا اين دو قابل مقايسه با يكديگر هستند؟
** يك نكته را بايد توجه داشت و آن يك واقعيت تاريخي است. نظريه «برخورد تمدنها» كه ساموئلهانتينگتون آن را مطرح كرد دقيقا مبتني بر تمام آموزههاي تاريخي مورخ يهوديتبار مشهور جهان مسيحيت به نام برنارد لوييس بود. وي شخصيت شناختهشده و بسيار تاثيرگذاري است اگر چه در سه، چهار دهه آخر عمر خود چندان قدرت سياسي نداشته اما نوشتههاي او حتي در كانونهاي قدرت سياسي مورد توجه بود.
هانتينگتون تحتتاثير آموزههاي برنارد لوييس نظريه «برخورد تمدنها» را مطرح كرد. ويژگي اين نظريه اين بود كه يك پشتوانه تاريخي داشت و اين پشتوانه تاريخي، تصادم هزار و اندي ساله اسلام و مسيحيت بود. به هر صورت آنها مدعي بودند كه بخشي از جهان تحت حاكميت اروپا، مسيحيت و كليساي كاتوليك با ظهور اسلام و بعد از وفات پيامبر(ص) يكي پس از ديگري فتح شده و به حوزه اسلام پيوسته كه نقد اين فتوحات خود نكته قابل توجهي است.
من اينجا پرانتزي را باز ميكنم و با تاكيد ميگويم فتوحاتي كه بعد از عصر پيامبر (ص) و در عصر خلفاي راشدين به خصوص دوره امويان و عباسيان ادامه پيدا كرد به هيچوجه در راستاي گفتمان و پارادايم نبوي نبود اما به هر صورت يك واقعه تاريخي است. يعني آن فتوحات، اسلامي تاريخي را شكل داد كه مسيحيت و مسيحيان از جمله برنارد لوييس و ساموئل هانتينگتون بر اساس اين نسخه اسلام تاريخي مدعي و معتقد به متصرف شدن و در واقع مورد تجاوز قرار گرفتن، شدند. نظريه «برخورد تمدنها» اين پيشينه تاريخي را داشت به همين جهت نيز ميتوانست اقناعسازي قابلتوجهي در جهان غرب و مسيحيت داشته باشد.
اما واقعيت اين است كه در نظريه گفتوگوي تمدنها، فرازهاي محدودي از تاريخ تعامل اسلام و مسيحيت از آغاز بعثت پيامبر(ص) به بعد، را داريم. در واقع، جز نقاط محدود و يك معدودهاي خيلي سايهروشن وار، تعاملي را به طور جدي نداريم، اگر چه در دعوت اصلي پيامبر (ص) به صراحت گفتمان وحي، اين همبستگي و همزيستي وجود داشت اما حكومتهاي بعد از پيامبر (ص) هرگز مروج چنين چيزي نبودند.
بنابراين نظريه «برخورد تمدنها» يك بستر تاريخي دارد كه توانست خود را به خوبي در جهان به عنوان يك تئوري جا بيندازد اما نظريه «گفتوگوي تمدنها» نيازمند كار فكري جدي توسط دولت متبوع پيشنهاددهنده اين نظريه بود كه ما ديديم متاسفانه بلافاصله پس از دوره اصلاحات جريان و تفكري روي كار آمد كه همسو با همان رويكرد «برخورد تمدنها» و ناسازگاري يا واگرايي اسلام و مسيحيت و ديگر تمدنها گام برداشت و ذهنيتهاي منفي را ايجاد كرد.
* به نقش دولت سابق در گسترش يا عدم گسترش اين بحث نيز ميرسيم اما سوال اين است كه آيا شما همانگونه كه در كلام، براي بحث گفتوگوي تمدنها لفظ نظريه را به كار ميبريد باور نيز داريد كه اين بحث ميتواند يك نظريه باشد يا اينكه آن را تنها يك آرمان ميدانيد؟
** به نظر من ميتواند يك نظريه تلقي شود چرا كه امروزه واقعيت اين است حتي در دنياي غرب و امريكا كه جرج بوش دوم، دولت صاحب نظريه «گفتوگوي تمدنها» را محور شرارت تلقي كرد، دولت بعدي آن را با نوع رفتار خود نهي كرد. اگرچه مجادله و منازعه ايراني امريكايي يك منازعه ديرينه شده اما به هر صورت ديديد كه در دولت دموكراتها نوع گفتوگو و ادبيات سياسي كه درباره اين محور شرارت به كار ميرفت، تغيير پيدا كرد. يك واقعيت را بايد در نظر گرفت؛ من اينجا از تعبير هابرماس مدد ميگيرم كه اساسا براي نهادينه كردن هر نوع نظريهاي از جمله نظريه «گفتوگوي تمدنها» شما نيازمند كار پيوسته هستيد.
اين اتفاق در حوزه نظريه «برخورد تمدنها» صورت گرفت و بعد خود غربيهايي كه تشنه صلح جهاني و عدالت بودند و به عينه تبعات اين نوع برخوردهاي تمدني و نظامي را ديده بودند كه هزينههاي سنگيني را بر كشورهاي پشت سر گذاشته مدرنيته و مدرنيسم تحميل كرده بود، نظريه «برخورد تمدنها»ي هانتينگتون را بايگاني كردند. بحث گفتوگوي تمدنها ميتواند يك نظريه تلقي شود چرا كه اگر اين ظرفيت را نداشت آن موج استقبال جهاني از آن صورت نميگرفت و به عنوان يك نظريه جهاني ثبت نميشد.
* اين نظريه از زمان طرح آن تاكنون چه روندي را طي كرده است؟ طبيعتا رويكرد دولت سابق در امتداد اين نظريه قرار نداشت بنابراين سوال اين است كه تا چه حد به استمرار آن خلل وارد كرد؟
** ببينيد دولت سابق كار خاصي نكرد. اشاره كردم كه نظريه «گفتوگوي تمدنها» يك پيشنيازهايي دارد و آن اين است كه اساسا ما بپذيريم، ميخواهيم وارد دوران مدرنيته شويم. يعني چنان كه غرب زمان مدرنيته را طي كرده ما هم بايد وارد چنين زماني شويم. واقعيت اين است كه ما يعني كشورهاي در حال توسعه كه برخي از ابزار و مختصات مدرنيته را در درون خودمان داريم، زمان لازم براي مدرنيته و نوآوري را سپري نكردهايم. دولت احمدينژاد اساسا به هيچ يك از ضرورتهاي امروز حيات بشري اعتقادي نداشت.
كسي كه دموكراسي را يك پديده تهوعآور ضدديني تلقي ميكند طبيعتا هيچ نيازي احساس نميكند كه در ساختماني بنشيند و يكسري تئوريسين بياورد و عليه نظريه «گفتوگوي تمدنها» كار فكري انجام دهد. آن تفكر، تفكري بود كه با ابزار و لوازم مدرنيته مخالف بود و اساسا با نظريه «گفتوگوي تمدنها» ناسازگاري داشت. البته او را متهم به برخورد تمدنها نميكنم زيرا او معتقد بود ما بايد مديريت جهاني منبعث از آموزههاي ديني و تاريخي خودمان را بر جهان اعمال كنيم و در راه آنچه كه براي عصر موعود در آموزههاي ديني ما وعده داده شده گام برداريم.
* طرح بحثهايي مثل گفتوگوي تمدنها و جهان عاري از خشونت از سوي دولتهاي ايراني در سطح جهاني تا چه حد ميتواند در خنثيسازي تئوريهايي نظير اسلامهراسي موثر باشد؟
** گفتوگو بهترين وسيله است براي ايجاد زمينه تعامل و فهم متقابل. نكتهاي كه باعث شده اسلامهراسي به عنوان يك واقعيت البته يك واقعيت بي اساس خود را نشان دهد ناشي از اين است كه طرف مقابل يعني بخشي از دنياي مسيحيت نخواسته فهم ديگري از اسلام و مسلمانان را به عنوان يك اصل و ضرورت بپذيرد. دليل اين امر نيز طبيعتا نبود و ضعف مكانيزم گفتوگو است. بنابراين بهترين راه براي از بين بردن اين اسلامهراسي يا ايرانهراسي يا هر نوع ترس و بدبيني نسبت به پيشينه و توان يكديگر، گفتوگو است و تمام نظرياتي نيز كه در اين راستا مطرح ميشود چه «ائتلاف براي صلح» و چه «جهان عاري از خشونت» همگي وقتي محقق ميشود كه گفتوگو به عنوان يك واقعيت و نظريه مادر پذيرفته شود و بتوان جهان را به سمت صلح و آرامش پيش برد.
از سوي ديگر آنچه امروز در جهان اسلام توسط داعش و جريان سياسي ـ نظامي افراطي سلاح به دستي كه در گوشه و كنار جهان اسلام بهطور پراكنده حضور دارند، رخ ميدهد به هيچوجه با مباني همزيستي و تعامل و نوعدوستي بنيان اسلام سازگاري ندارند و خود به خود جريان اسلامهراسي در غرب را تقويت ميكند. راه اين است كه كساني كه مخالفان اين بخش از رويكرد اسلام هستند، چون من همچنان تاكيد ميكنم كه جريان داعشيسم و جريانهاي مشابه آن نيز بر اساس مباني ايدئولوژيك و آموزههاي ديني البته با دركي ناروشن و ناصحيح از بخشهايي از اسلام رفتار ميكنند، با نظرياتي مثل گفتوگوي تمدنها اسلام را در جهان مدرن امروز و در دنياي غرب نمايندگي كنند.
* رويكرد دولت كنوني را در پايبندي به گفتوگو و حركت به سوي صلح جهاني چگونه ارزيابي ميكنيد؟
** من رويكرد دولت كنوني را در امتداد رويكرد دولت اصلاحات ميبينم اما به هر حال همانگونه كه پيشتر اشاره كردم متاسفانه جو هشت ساله بين اين دو دولت، ديدگاه ديگري داشت و اساسا بسيار فانتزي و خيالپردازانه از يك سو و از سوي ديگر به جهت ناآشنايي و عدم درك صحيح از مباني اسلام، مطالبي را مطرح كرد كه تا حدود زيادي ذهنيت دنياي غرب را نسبت به اسلام خدشهدار كرد. بهطور طبيعي در رفتار سياسي و فرهنگي دولت روحاني تا حدود زيادي تلاش ميشود تبعات اين جو هشت ساله زدوده شده و اين رويكرد به نظريه «ائتلاف جهاني براي صلح و توسعه عدالت» و نظريه مادر كه همان «گفتوگوي تمدنها» است، وصل شود.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=25874
ش.د9402827