تاریخ انتشار : ۱۳ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۸  ، 
کد خبر : ۲۷۲۴۶۴

نگاهی به علل نارسایی نظریه های غربي ها در تحليل انقلاب اسلامي

اين انقلاب عرصه جديدي براي آزمون و ارزيابي فرضيه‌ها و نظريه‌هاي مرسوم و رايج در علوم سياسي، علوم اجتماعي و جامعه شناسي فراهم آورد

پايگاه بصيرت؛ گروه سياسي/ انقلاب اسلامي ايران به عنوان مهم ترين و بزرگ ترين پديده سياسي و اجتماعي آخر قرن چهاردهم هجري قمري و رُبع آخر قرن بيستم ميلادي، در طي قريب به سه دهه حيات و پايداري، همواره مورد توجه پژوهشگران و دانشمندان، متخصصان علوم سياسي و کارشناسان علوم اجتماعي و جامعه شناسان و علاقه مندان به تحليل انقلاب ها، قرار داشته است. اين انقلاب عرصه جديدي براي آزمون و ارزيابي فرضيه‌ها و نظريه‌هاي مرسوم و رايج در علوم سياسي، علوم اجتماعي و جامعه شناسي فراهم آورد. روشن است که فرضيه‌هاي کهنه و رايج که براي تحليل انقلاب‌هاي مدرن غيرمذهبي و ضدمذهبي ارائه شده، توانايي تحليل اين پديده منحصر به فرد و استثنايي و بي نظير را ندارند؛ چرا که يک انقلاب مذهبي را نمي توان با معيارهاي کاملا غيرمذهبي تحليل کرد. متدلوژي متداول در غرب و شرق، که آلوده به سکولاريزم و لائيزم است، به هيچ وجه توانايي تحليل انقلاب اسلامي ايران را نداشته و نخواهد داشت؛ تحولات دو جامعه متفاوت با زيربناهاي مختلف، بلکه متضاد را نمي توان با کمک روش‌ها و معيارهاي ثابت و يکسان تفسير و تحليل کرد. متأسفانه علي رغم تفاوت‌هاي بنيادي و ماهوي تاريخ و فرهنگ و تمدّن جهان اسلام و ايران اسلامي با تاريخ و فرهنگ و تمدّن غرب و کشورهايي نظير فرانسه، روسيه، چين، کوبا و نيکاراگوئه، باز هم تحوّلات تاريخي، اجتماعي و سياسي جهان اسلام بر اساس همان معيارها و ضوابط و روش‌هاي خاص تحولات دنياي غرب مورد مطالعه قرار مي گيرند. اين کار، چه توسط مستشرقان و خاورشناسان و کارشناسان غربي صورت گيرد و چه دانشمندان و مفسّران مسلمانِ مرعوب و غربزده، گمراه کننده است و آنان را از شناخت واقعيت‌ها و حقايق باز مي دارد.

مسلمانان براي بررسي و تحليل تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي در کشورها و جوامع اسلامي ناگزير از کسب و ارائه معيارها و روش‌هاي نو و جديدي هستند که متناسب با ويژگي‌هاي تاريخي، اجتماعي و سياسي جهان اسلام باشد تا با کمک آن‌ها بتوانند گذشته، حال و آينده خود را آنچنان که بوده، هست و خواهد بود درست درک کنند. انقلاب ايران در عصر اطلاعات، که از دهکده جهاني و پايان عمر دين و عصر ايدئولوژي داد سخن مي رفت، روي داد و انديشه حاکم بر قرن بيستم و انقلاب‌هاي جهان (سکولاريزم) که تحقق آن را احتمال نمي داد بي اعتبار ساخت. به همين دليل، تحليل گران غربي شگفت زده شدند و بر ناتواني خويش در تحليل انقلاب اسلامي ايران اعتراف کردند و انقلاب ايران فرضيه‌هاي آنان را به چالش کشانيد. آنان با منطق سکولاريزم و لائيزم هرگز درک نکردند انقلاب ديني چيست، چگونه پديد مي آيد و انقلاب‌هاي با ايدئولوژي مذهبي از چه ويژگي هايي برخوردارند. بر همين اساس، در تحليل انقلاب اسلامي ايران با مشکلات جدي و اساسي روبه رو شدند و ماهيت ديني و مذهبي انقلاب ايران نظريه‌هاي آنان را زير سؤال برد. ناکام ماندن و بن بست‌هاي نظري آنان در تحليل انقلاب ايران، آن‌ها را به بازنگري در نظريه‌هاي خويش وادار کرد و به تعبير لاکاتوش، آنان را مجبور به رفوکردن و ترميم‌هاي پي در پي و متعدد و افزودن تبصره‌هاي فراوان نمود.([1]) اما به دليل ساختار فکري غيرديني و زي��بناي اعتقادي سکولار و لائيک خويش، نتوانستند به طور کامل از نظريات خويش دست شسته و آن را کنار بگذارند، گرچه برخي از آنان با ساختارشکني به فهم و درک حقيقت نزديک شدند، ولي بيشتر آنان همچنان از درک ماهيت انقلاب ايران ناتوان هستند. انقلاب اسلامي ايران به خوبي ثابت نمود که علي رغم ادعاي به سر آمدن عمر دين و خاموش شدن ستاره دين، خورشيد دين هرگز غروب نخواهد کرد و به روشني نشان داد که در جهان ـ به اصطلاح ـ مدرن هم مذهب مي تواند نقش مهم و بزرگ منحصر به فرد و بي نظير در زندگي فردي و اجتماعي بشر و در سياست و اقتصاد جامعه ايفا کند.

 

بررسي پنج نظريه درباره انقلاب اسلامي

سردرگمي تحليلگران غربي و شرقي و شبه روشن فکران ايراني غربزده در فهم و درک و تحليل انقلاب اسلامي ايران، عامل روي آوردن آنان به ارائه فرضيه‌هاي نادرست و ناقص براي انقلاب شده است. چهار فرضيه «استبداد عامل انقلاب»، «اقتصاد عامل انقلاب»، «توطئه عامل انقلاب» و «مدرنيزاسيون عامل انقلاب» به هيچ وجه نتوانسته اند به درستي عامل اصلي پيدايش انقلاب ايران را تبيين کنند؛ زيرا طرفداران اين فرضيه‌ها در بي توجهي و يا کم توجهي عمدي يا سهوي نسبت به نقش مذهب در انقلاب ايران اشتراک دارند. روشن است که نقش «استبداد» و «اقتصاد» در انقلاب ايران از مکتب اسلام و مذهب تشيع سرچشمه گرفته است؛ زيرا اسلام يک دين جامع و کامل مي باشد؛ از سويي، داراي نظام اقتصادي کارآمد است و آرمان‌هاي اقتصادي اين دين بود که مردم مسلمان را به ميدان آورد، و از سوي ديگر، به بهترين شکل الهام بخش آزادي معنوي، آزادي انساني، آزادي مذهبي و آزادي انديشه و قلم و بيان است و آنان را به استبدادستيزي و مبارزه قاطع با استبداد فراخوانده است. بنابراين، نقش استبداد و اقتصاد در پيدايش انقلاب ايران، درون نقش مذهب جاي مي گيرد و معلول نقش اصلي مذهب در انقلاب است. «فرضيه توطئه» را دشمنان انقلاب ساخته اند و هيچ تحليلگري آن را نپذيرفته است. فرضيه «مدرنيزاسيون عامل انقلاب» نيز بيان ديگري از نقش مذهب در انقلاب است که با ادبيات دشمنان دين و مذهب ارائه شده است. در اين فرضيه، دشمنان اسلام همان اسلام ستيزي رژيم پهلوي را، که عامل پيدايش انقلاب بوده است، با تعبير «مدرنيزه کردن جامعه سنتي» و مبارزه با اعتقادات کهن مذهبي([2]) بيان کرده اند و در تصور باطل خود اسلام را کهنه و فرهنگ غرب را نو و آخرين و بهترين فرهنگ دانسته اند. به اعتقاد آنان، سرعت و بي برنامگي و نبود تدبير و ستاد پشتيباني، عامل شکست سياست مدرنيزاسيون شاه بوده است.

بر خلاف فرضيه مزبور، تنها فرضيه «مذهب عامل انقلاب» درست و مطابق واقع است؛ چرا که دلايل و شواهد فراوان لازم و کافي آن را اثبات مي کند و در تحليل‌هاي دوستان و حتي دشمنان انقلاب بيشتر آمده است و هيچ کس نتوانسته نقش مذهب را در پيدايش انقلاب ايران انکار نمايد و ناديده بگيرد. تنها محصول کوشش‌ها و دست و پا زدن‌هاي برخي از کساني که درباره انقلاب ايران سخن گفته اند، کم رنگ جلوه دادن نقش مذهب بوده است. بدون شک عامل اصلي پيدايش انقلاب ايران مکتب اسلام و مذهب شيعه است. به بيان ديگر، اسلام ستيزي شاه و رژيم سلطنتي و اسلام گرايي توده مردم، روشن فکران و نسل جوان معاصر، عامل پيدايش انقلاب و سقوط شاه و فروپاشي رژيم سلطنتي پهلوي بوده است. اسلام، عاملي است که از آغاز و تولد انقلاب تا پيروزي انقلاب به طور دايمي، آشکار، شديد، قوي و از نزديک و مستقيم در همه مراحل حضور داشت و زيربناي انقلاب و موتور حرکت آن بود؛ ساير عوامل همه از جلوه‌ها و مظاهر نقش مذهب مي باشند و با آن پيوند دارند. با همين عامل مي توان جامعيت انقلاب و اَبعاد گوناگون آن را فهميد و بيان نمود. به هر تقدير، «مذهب عامل انقلاب ايران» در ميان تفسيرها و فرضيه‌هاي پنج گانه اي که براي انقلاب ايران اظهار شده اند، بهترين، دقيق ترين و کامل ترين آن هاست و دليل ناکامي و به بن بست رسيدن نظريه پردازان انقلاب ايران ناديده گرفتن نقش اصلي مذهب در اين انقلاب است.

 

اعتراف دانشمندان غربي به ناتواني در تحليل انقلاب ايران

جان فوران (J. Foran) در آغاز مقاله «انقلاب 79-1977 چالشي بر تئوري اجتماعي» چنين نوشته است: تحول گسترده اي که در 1978 تمام ايران را فرا گرفت، تقريباً تمام ناظران را، از ژورناليست‌ها و ديپلمات‌ها گرفته تا انديشمندان ايراني و نظريه پردازان تغييرات اجتماعي جهان سوم، به تحير افکند. وي در ادامه مقاله ضمن اشاره به چالش‌هاي فراوان نظريه‌هاي گوناگون در تحليل انقلاب ايران مي نويسد: موضوع نظريه اجتماعي در دهه  1980 به اين ترتيب در آمد که: «آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يک مورد منحصر به فرد، خلاف ساير انقلاب‌ها مورد بررسي قرار داد و يا اينکه علت انقلاب‌ها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدداً مورد مداقّه قرار داد؟»([3])

تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نظريات علوم اجتماعي بسيار گسترده بوده است. اين انقلاب عرصه اي جدّي براي آزمون نظريه‌هاي رايج و مرسوم در علوم اجتماعي است؛ توجه نظريه پردازان علوم اجتماعي را به خود جلب کرد و شالوده کاخ رفيع دانش اجتماعي را به لرزه افکند؛ به گونه اي که به اعتراف جان فوران، محور و موضوع نظريه اجتماعي در دهه 1980 شد و موجب تزلزل در نظريه‌هاي علوم اجتماعي پيرامون انقلاب‌ها و بازنگري در آن‌ها گرديد. جان فوران در کتاب مقاومت شکننده با توجه به نقش مذهب و دين در انقلاب ايران، به تحليل درست اين انقلاب نزديک شد. او در اين کتاب با تأکيد زياد بر نقش اسلام اصولگرا در انقلاب مي نويسد: در ميان فرهنگ‌هاي گوناگون مخالف در دهه 1970، اسلام مبارز موفق شد قدرت دولتي را به دست گيرد. امام خميني(قدس سره) به دليل موضع گيري سازش ناپذير دراز مدت عليه شاه، جاذبه و صراحت و صداقت شخصي، و ديدگاه هايش در مسائل مهم سياسي، در صف اول جاي گرفت و توانست اسلام مردم گرايي ارائه دهد که براي گروه‌هاي مختلف اجتماعي جاذبه داشت، هرچند پايگاه اجتماعي اش در صفوف برخي از علما، طلّاب ديني و تجار و پيشهوران بازار بود، ولي سياست ضدامپريالستي اش نيز روشن فکران غيرمذهبي، چپگرايان و زحمت کشان را جذب مي کرد؛ وانگهي، کلام مذهبي او در ميان گروه‌هاي حاشيه اي شهري و روستايي که آن‌ها را مستضعفان مي خواند نفوذ مي کرد.([4])

رابرت دي لي، پروفسور علوم سياسي در دانشگاه کلرادو که يکي از استادان برجسته علوم سياسي در ايالات متحده آمريکاست، در مقاله «انقلاب اسلامي و اصالت» کوشش مي کند انقلاب ايران را در چهارچوب متدلوژي غربي تحليل نمايد، اما اذعان مي کند که انقلاب اسلامي ماهيت خاصي دارد که در قالب متدلوژي متداول در غرب قابل تحليل نيست. لکن با استناد به برخي مشترکات موجود بين انقلاب اسلامي و انديشه‌هاي اصالت در غرب، تلاش مي نمايد انقلاب اسلامي را از نقطه نظر اصالت که براي غرب نيز آشناست تحليل کند. وي در آغاز مقاله مي نويسد: انقلاب اسلامي پيچيده و اسرارآميز مي نمايد، مساوات طلب است، اما در عين حال سوسياليست يا دمکراتيک نيست. راديکال است، اما سنتي نيز به نظر مي رسد. بيگانه گريز است، اما به ندرت انرواگراست و نمايانگر انقلاب‌هاي فرانسه، روسيه و يا تجربه آمريکا نيست. نظريه‌هاي علوم اجتماعي راجع به نوسازي، خواه مارکسيست خواه ملهم از سرمايه داري ليبرال نتوانستند وقوع آن را پيش بيني کنند و هنوز توضيح قانع کننده اي براي آن ارائه نکرده اند، تنها در دل تاريخ اسلام که با قيام‌هاي زاهدانه در هر عصري مشحون است، مي توان معنايي براي اين جنبش عظيم که جهان اسلام را درنورديد پيدا کرد. ... در تاريخ اسلام، انقلاب در الگويي متناوب از زوال و تولد قرار مي گيرد، اما در پي رسيدن به فراسوي شيوه تفکر متداول است. انقلاب اسلامي در جستوجوي يک آغاز تازه، يک تأسيس مجدد، بازآفريني و فعال کردن دوباره اقدامات انقلابي محمّد]ص[ است که ملهم از کلام قرآن بود.([5])

دکتر زالمان خليل زاد استاد روابط بين الملل کلمبيا در نيويورک در کتاب دولت، خدا، جمهوري اسلامي که در آمريکا چاپ شده است، در زمينه غافلگير شدن و گمراهي و بي اعتباري فرضيه‌هاي سياستمداران و دانشگاهيان غربي با انقلاب اسلامي ايران مي نويسد: انقلاب اسلامي نه تنها سياستمداران جهان را غافلگير کرد، بلکه دانشگاهيان و محققان مسائل سياسي غرب را نيز گمراه نمود و فرضيه هايشان را بي اعتبار ساخت.([6])

تدا اسکاچپول در کتاب دولت‌ها و انقلاب‌هاي اجتماعي که آن را تنها سه سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران نوشت،([7]) با مطالعه انقلاب‌هاي فرانسه، روسيه و چين ادعا کرد که فقط جوامع کشاورزي مستعد انقلاب‌هاي اجتماعي هستند. وي درباره سه انقلاب مذکور مي نويسد: شورش‌هاي کشاورزان تاکنون از اجزاي مهم و غيرقابل ترديد پيکره انقلاب‌ها بخصوص در چين، روسيه و فرانسه بود. مايه شگفتي نيست که تمامي اين انقلاب‌ها در جوامعي رخ دادند که نيروي کشاورز آن نقش عمده را در توليدات به عهده داشت. بدون مشارکت کشاورزان، کارگران شهري مرکز قادر به اعمال انقلاب و اصلاحات نبودند. انقلاب‌هاي آلمان و انگلستان مبين اين فرضيه است... در هردوي اين انقلاب‌ها نقش کليدي و اصلي در دست کارگران و کارمندان شهري بود ولي علي رغم حضور يکپارچه و عظيم آن‌ها و تنها به دليل عدم حضور کشاورزان در روند انقلاب با شکست روبه رو شدند... نقش کشاورزان در انقلاب‌هاي چين، فرانسه و روسيه بسيار چشمگير بود.([8]) او علاوه بر اين، اعتقاد داشت انقلاب‌ها به راه نمي افتند، بلکه مي آيند.([9]) در تحليل او براي انقلاب ها، جايي براي نقش مذهب وجود نداشت. بر همين اساس بود که در سال 1982 در مقاله «حکومت تحصيل دار (صاحب درآمد مستمر) و اسلام شيعه در انقلاب ايران» اعتراف کرد که انقلاب ايران موجب تعجّب او شده و مجبور به رفوکردن و ترميم و بازنگري نظريه خود گرديد. نقش رهبري و ايدئولوژي در انقلاب ايران را پذيرفت و بر همين پايه بود که اعتراف کرد درک وي از نقش ممکن نظام‌هاي عقيدتي و مفاهيم فرهنگي در شکل دادن به کنش‌هاي س��اسي تعميق يافته است. براي او روشن شد که مطابق نظر بسياري از دانشمندان غربي ايران در هنگام وقوع انقلاب يک جامعه کشاورزي نبود و کشاورزي براي بيشتر مردم شيوه اصلي توليد و روش عمده امرار معاش به شمار نمي رفت. چندين سال پيش از انقلاب، کشاورزي نقش اصلي و مهم خود را در اقتصاد ايران از دست داده و به سمت جامعه سرمايه داري (طبق برخي تعريف ها) پيش رفته بود.([10]) او در آغاز مقاله تعجب و شگفتي خود را از انقلاب ايران چنين بيان مي کند: سقوط اخير شاه ايران و به راه افتادن انقلاب ايران بين سال‌هاي 1977ـ 1979 باعث تعجب ناگهاني ناظران خارجي، از دوستان آمريکايي شاه گرفته تا روزنامه نگاران و متخصصان سياسي و متخصصان علوم اجتماعي از جمله افرادي مثل من که متخصص مسائل انقلاب هستم، گرديد. همه ما با علاقه و شايد بهت زدگي تحقق وقايع جاري را مشاهده کرده ايم. تعدادي از ما به سوي تفحص در مورد واقعيات اجتماعي، سياسي ايران در وراي اين رخدادها سوق داده شديم. براي من چنين تحقيقي غيرقابل اجتناب بود؛ بيش از همه به خاطر اين بود که انقلاب ايران از جنبه‌هاي مختلف غير عادي اش مرا تحت تأثير قرار داد. اين انقلاب مطمئناً شرايط يک انقلاب اجتماعي را دارا مي باشد. با اين حال، وقوع آن به ويژه در جهت وقايعي که منجر به سقوط شاه شدند انتظارات مربوط به علل انقلابات را ـ که من پيش تر در تحقيق تطبيقي، تاريخي ام در مورد انقلاب‌هاي فرانسه، روسيه و چين تکامل بخشيده ام ـ زير سؤال برد.([11]) او در ادامه، برخي آثار انقلاب ايران بر تحليلش از انقلاب‌ها و در نتيجه، تغيير در نظريه خويش را آورده و مي نويسد: من در کتابم به نام دولت‌ها و انقلاب‌هاي اجتماعي بدون استثنا از تمامي نظريه هايي که پذيرفته اند انقلابات آگاهانه توسط نهضت‌هاي انقلابي متکي به جنبش‌هاي توده اي اجتماعي ساخته مي شوند انتقاد کرده ام ... در کتاب، از وندل فيليپس ( (Philips Wendellنقل کرده ام که انقلاب‌ها ساخته نمي شوند، آن‌ها به وجود مي آيند. مراحل اوليه انقلاب ايران مشخصاً نظرات قبل من در مورد موجبات انقلاب اجتماعي را زير سؤال برد. سه دشواري آشکار بلافاصله به ذهن من خطور مي کند... ثالثاً اگر در واقع بتوان گفت که يک انقلاب در دنيا وجود داشته است که عمداً و آگاهانه توسط يک نهضت اجتماعي توده اي ساخته شده تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ايران بر عليه شاه است. تا آخر سال 1978 کليه بخش‌هاي جامعه شهري ايران تحت لواي اسلام شيعه گرد آمده بودند و از رهنمودهاي يک روحاني عالي قدر شيعه، آية اللّه روح اللّه خميني، در جهت مخالفت سازش ناپذير عليه شاه و کليه افرادي که هم چنان به او وابسته باقي مانده بودند پي روي مي کردند... مردم شهرنشين ايران با بسيج توده اي خود به يک نهضت فراگير بر عليه يک رژيم سلطنتي و امپرياليست جامه عمل پوشاندند. انقلاب آن‌ها صرفاً نيامد، بلکه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شد.([12])

وي در ادامه اين مقاله از نقش روحانيان و غيرروحانيان با ايمان و زنجيره بي پايان از نمازهاي جماعت و مراسم مذهبي در روزهاي ويژه مذهبي و نقش تشيع و اسطوره بنيادين آن داستان شهادت مشتاقانه امام حسين(عليه السلام) و سخنراني‌هاي امام خميني(قدس سره)در معرفي شاه به عنوان عامل ضداسلام و نوکر امپرياليسم خارجي، ياد کرده و با تأکيد فراوان بر نقش مذهب شيعه در انقلاب ايران مي نويسد: به طور خلاصه، اسلام شيعه هم از نقطه نظر سازماني و هم از لحاظ فرهنگي براي ايجاد انقلاب ايران عليه شاه، نقشي حياتي داشت.([13]) جان فوران هم در نقد نظريه تدا اسکاچپول در مقاله «انقلاب 79ـ1977 چالشي بر تئوري اجتماعي» نوشت: براي مثال، انقلاب 1979 ايران، سه سال پس از ادعاي اسکاچپول مبني بر اينکه «انقلاب‌ها به راه نمي افتند، بلکه مي آيند» نشان داد انقلابي است که «به صورت دقيق و منسجم به راه افتاده است.»([14])

 

دليل سردرگمي دانشمندان غربي در تحليل انقلاب ايران

ناديده گرفته شدن عنصر ايدئولوژي و نقش بنيادي دين و مذهب در تحولات سياسي، اجتماعي در متدلوژي رايج در غرب عامل اصلي بي اعتباري نظريه‌هاي انقلاب در پرتو انقلاب اسلامي ايران شده است. ماهيت مذهبي اين انقلاب نظريه‌هاي گوناگون دانشمندان علوم اجتماعي و متخصصان علوم سياسي را پوچ و خنثا کرد. مورّخ فرانسوي کريستين دلانوآ (Christian delanno) در کتاب خود به نام ساواک به همين مطلب تصريح کرده و مداخله عنصر ديني را عامل پوچ و بي اثر شدن همه تحليل‌ها دانسته است. او مي نويسد: با وضعي که با مداخله عنصر ديني در ايران پديد آمده بود همه تحليل ها، همه دستگاه‌هاي نيرومند جاسوسي پوچ و بي اثر مي شدند.([15])

وي در زمينه نقش روحانيان در مبارزه با برنامه دين زدايي شاه چنين نوشته است: آية اللّه خامنه اي، آية اللّه بهشتي و... جرمشان افشاي سياست شاه بود. از ابتداي دهه پنجاه ... روحانيان با عناصر پرتحرکشان جنگ آشکاري را با برنامه‌هاي دين زدايي شاه و نيز با فساد مالي آشکار برخي از اطرافيان شاه در مقايسه با فقر مردم آغاز مي کنند. سرکوبي مؤثر روحانيان، وقتي که آنان صف يگانه اي را تشکيل مي دادند عملا غيرممکن بود.([16]) او با اشاره به ناتواني ساواک در پيش بيني حوادثي که از دي ماه 1356 به بعد روي دادند مي نويسد: هيچ پليس امنيتي، هر اندازه توانمند، نمي توانست موج بنيان کن اسلام گرايان و اوج گيري برق آساي رهبر مذهبي تقريباً گمنامي همچون ]امام[ خميني را پيش بيني کند.([17]) در مورد نقش اسلام در انقلاب ايران نيز معتقد است: آنچه نقشه‌هاي شاه و ساواک را زير و رو کرد، فوران عنصري ملّي بود که از اعماق جامعه ريشه دوانيده در اسلام برمي خاست. حتي وقتي ساواک به «ارتجاع سياه»([18]) حمله مي کرد و شايد با حرارتي کمتر از «ارتجاع سرخ»، باز در اشتباه بود. سرکوب چند رهبر ديني هيچ اثري نداشت. رضاي ملت بر پيروي از چند رهبر ديني استوار نبود، بلکه بر انس ديرينه اي که ميان جامعه ايراني و اسلام وجود داشت قوام يافته بود. براي سرنگوني رژيم کافي بود که اين حس اسلام خواهي تحريک شود.([19]) پروفسور رابرت دي لي استاد برجسته علوم سياسي در آمريکا در مقاله «انقلاب اسلامي و اصالت در رابطه با راه درست تحليل انقلاب ايران»، سخن برنارد لوئيس را ذکر مي کند که گفته بود: با پيشينه انديشه‌ها و اقدامات انقلاب اسلامي از طريق يادها و نمادهاست که انقلاب اسلامي بايد مورد مطالعه قرار گيرد و تنها در اين صورت است که احتمال درک آن وجود دارد.([20])

 

عامل اصلي پيدايش انقلاب در نگاه امام خميني(قدس سره)

همان گونه که در هر انقلاب، مراجعه به آثار رهبر يا رهبران انقلاب و استناد به گفتار و رفتار آنان، بهترين و مطمئن ترين منبع براي شناخت ماهيت انقلاب است و همه تحليلگران انقلاب حتي دشمنان آن در جستوجوي شناخت انقلاب از راه توجه به شخصيت و ديدگاه‌هاي رهبرند، در انقلاب اسلامي ايران نيز با عنايت به نفوذ و قدرت معنوي بي نظير حضرت امام خميني(قدس سره) در مردم ايران، مهم ترين منبع شناخت ابعاد انقلاب، بهره گيري از گفتار و رفتار رهبرکبير اين انقلاب است. امام خميني(قدس سره) از آغاز تا پيروزي و پس از آن، همواره اسلام را عامل اصلي پيدايش انقلاب مي دانستند و اسلام ستيزي رژيم و اسلام گرايي مردم را زيربناي انقلاب و موتور محرکه آن معرفي مي کردند.

امام خميني(قدس سره) در آغاز انقلاب اسلامي و در راستاي مبارزه با رژيم سلطنتي ضداسلامي پهلوي، در اسفند 1341 در پيامي به علماي اَعلام و حجج اسلام، با يادآوري کوشش رژيم پهلوي براي نابودي احکام ضروريه اسلام و به خطر افتادن اسلام بر اثر اقدامات دستگاه حاکمه، آنان را به مقابله با آن دعوت نموده و چنين نوشتند: چنان که اطلاع داريد دستگاه حاکمه مي خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروريه اسلام قيام ]کند[ و به دنبال آن مطالبي است که اسلام را به خطر مي افکند. لذا اينجانب عيد نوروز را به عنوان عزا و تسليت به امام عصر ـ عجل اللّه تعالي فرجه ـ جلوس مي کنم و به مردم اعلام خطر مي نمايم. مقتضي است حضرات آقايان نيز همين رويه را اتخاذ نمايند تا ملت مسلمان از مصيبت‌هاي وارده بر اسلام و مسلمين اطلاع حاصل نمايند.([21]) ايشان در فروردين 1342 در مورد وظايف عموم مسلمانان براي صيانت اسلام فرمودند: بزرگان ما در راه حفظ اسلام و احکام قرآن کريم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاري‌ها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظيفه ماست که در برابر خطراتي که متوجه اسلام و مسلمين مي باشد براي تحمّل هرگونه ناملايمات آماده باشيم تا بتوانيم دست خائنين به اسلام را قطع نماييم و جلو اَغراض و مطامع آن‌ها را بگيريم.([22]) در ارديبهشت همان سال در پيامي براي وعاظ و گويندگان ديني و هيئات مذهبي در مورد وظايف آن‌ها در قبال تبليغات رژيم پهلوي چنين نوشتند: آقايان بدانند که خطر امروز بر اسلام، کمتر از خطر بني اميه نيست. دستگاه جبّار با تمام قوا به اسرائيل و عمّال آن‌ها (فرقه ضالّه و مضلّه) همراهي مي کند، دستگاه تبليغات را به دست آن‌ها سپرده و در دربار دست آن‌ها باز است، در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه‌ها براي آن‌ها جا بازنموده اند و شغل‌هاي حساس را به آن‌ها داده اند. خطر اسرائيل و عمّال آن‌ها را به مردم تذکر بدهيد. در نوحه‌هاي سينه زني از مصيبت‌هاي وارده بر اسلام و مراکز فقه و ديانت و انصار شريعت يادآور شويد. از فرستادن و تجهيز دولت خائن، چند هزار نفر دشمن اسلام و ملت و وطن را به لندن براي شرکت در محفل ضداسلامي و ملي اظهار تنفّر کنيد. سکوت در اين ايام تأييد دستگاه جبّار و کمک به دشمنان اسلام است، از عواقب اين امر بترسيد. از سخط خداي تعالي بترسيد. اگر به واسطه سکوت شماها به اسلام لطمه اي وارد آيد نزد خداي متعال و ملت مسلمان مسئول هستيد ... دين خدا را ياري کنيد و بدانيد (إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ينصُرْکُمْ وَيثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ.)(محمّد: 7) از اخافه و ارعاب سازمان‌ها و دستگاه شهرباني هراسي به خود راه ندهيد.([23])

امام خميني(قدس سره) در اسفند 1351 در پاسخ نامه دانشجويان مسلمان مقيم اروپا، آمريکا و کانادا، ضمن ارزيابي اوضاع جهان اسلام و ايران نوشتند: در اين ميان، از همه اسفبارتر وضع ايران است که رژيم آن مأموريت دارد... يکباره اسلام را ريشه کن کند و ملت اسلام را بيش از پيش به ذلّت و اسارت بکشد.([24])

در نامه ديگري نيز نوشته اند: خيانتکاري که عليه تمام شعائر مذهبي و اسلامي مبارزه مي کند و با همه مظاهر اسلامي مخالف است نمي تواند در بين مسلمين موافق داشته باشد.([25])

در آذرماه 1357 در فرانسه خبرنگاري غربي از امام سؤال کرد: حضرت آية اللّه! شما بارها براي سرنگوني رژيم شاه مردم را دعوت کرده ايد، دلايل شما براي چنين دعوتي چيست؛ آيا بيشتر سياسي است يا به خاطر از بين رفتن اسلام و ارزش‌هاي اسلام است؟ مباني عقيدتي حرکت اسلامي شما چيست؟ رهبر کبير انقلاب در پاسخ وي فرمودند: اسلام ديني است که هم سياست دارد و هم اموري را که مربوط به غير سياست است، و شاه، که با او مخالف هستيم، هم با سياست اسلامي مخالف است، که سياست مملکت هم همان است و هم با امور مذهبي، و ما به اين هر دو جهت با شاه مخالفيم؛ هم نسبت به مذهب تعديات و جسارت هايي کرده است و هم نسبت به مملکت خيانت هايي در طول زندگي اش کرده است و بدين جهت، همه مردم ايران با او مخالفند.([26]) پرسش اين خبرنگار غربي مبتني بر عقيده انحرافي سکولاريزم است که بر اساس آن دين را از سياست جدا کرده، اما امام خميني در پاسخ وي از پيوند و ارتباط دين و سياست در اسلام ياد نموده اند تا او را از گمراهي نجات دهند. روشن است که همين اعتقاد غلط حاکم بر جهان غرب و خبرنگاران و دانشمندان غربي موجب شده است نتوانند انقلاب اسلامي را درست درک و تفسير نمايند.

 

امام خميني(قدس سره) پس از پيروزي انقلاب هم در يک سخنراني فرمودند: تکليف اين است که از اسلام صيانت کنيم و حفظ کنيم اسلام را. کشته بشويم تکليف را عمل کرده ايم، بکشيم هم تکليف را عمل کرده ايم. اين همان منطقي است که ما در اول هم که با آن رژيم فاسد پهلوي مخالفت کرديم منطق ما همين بود. منطق اين نبود که ما حتماً بايد پيش برويم، منطق اين بود که براي اسلام مشکلات پيدا شده است، احکام اسلام دارد از بين مي رود و مظاهر اسلامي دارد از بين مي رود و ما مکلف هستيم با همه قدرت با آن‌ها مقابله کنيم.([27])

ايشان در سخنراني ديگري فرمودند: اين يک نهضت الهي بود، نهضتي مثل نهضت‌هاي آن هايي که به خدا اعتقاد ندارند يا آن هايي که نهضت هايشان نهضت‌هاي جهت مادي بوده است، نبوده است. نهضت ايران نهضتي بود که خداي تبارک و تعالي در آن نقش داشت و مردم به عنوان جمهوري اسلامي، به عنوان اسلام، به عنوان احکام اسلام در خيابان‌ها ريختند و همه گفتند: ما اين رژيم را نمي خواهيم و حکومت عدل اسلامي و جمهوري اسلامي را مي خواهيم... رژيم پهلوي نباشد حکومت اسلامي باشد، اساس آن بود که مي خواستند قرآن حکومت کند در اين کشور، موانع را برداشتند که حکومت، حکومت اسلامي باشد.([28])

در جاي ديگر هم فرمودند: اگر اين نهضت ملّي بود، نه شما اين قدر فعاليت مي کرديد و نه ما و نه ساير ملت. ملت اسلام را مي خواهد، ملت کشور خودش را هم که مي خواهد براي اسلام است. از بچه‌هاي کودک تا پيرمردها همه فرياد اسلام مي زدند و اين نهضت براي همين صبغه اسلامي اش و براي همين که مقصد اسلام بود و قيام بر ضد طاغوت، قيام بر ضد کساني که اسلام را مي خواستند بشکنند و کارهايي کردند که اسلام را مي خواستند به فراموشي بسپارند، يک قيامي بود که خداي تبارک و تعالي مدد فرمود.([29])

 

عامل اصلي پيدايش انقلاب ايران از منظر انديشمندان مسلمان

پژوهشگران و انديشمندان مسلمان و روشن فکران مذهبي در ايران و جهان در تجزيه و تحليل حوادث و رويدادهاي انقلاب ايران به صراحت نقش اصلي مذهب در انقلاب ايران را يادآوري نموده اند.

 

استاد شهيد مرتضي مطهّري در شرايطي که هنوز انقلاب به پيروزي نرسيده بود در کتاب نهضت‌هاي اسلامي در صد ساله اخير در تحليل انقلاب چنين نوشت: ريشه اين نهضت را در جريان‌هاي نيم قرن اخير کشور از نظر تصادم آن جريان‌ها با روح اسلامي اين جامعه بايد جستوجو کرد. در نيم قرن اخير جريان هايي رخ داده که بر ضد اهداف عاليه اسلامي و در جهت مخالف آرمان‌هاي مصلحان صدساله اخير بوده و هست و طبعاً نمي توانست براي هميشه از سوي جامعه بدون عکس العمل بماند. ايشان در ادامه اين تحليل، دوازده عنوان از اقدامات ضد اسلامي رژيم پهلوي را برشمرده و سپس مي افزايد: اين امور و امثال آن‌ها در طول نيم قرن وجدان مذهبي جامعه ما را جريحه دار ساخت و به صورت عقده‌هاي مستعد انفجار درآورد. از سوي ديگر، جريان هايي در جهان رخ داد که چهره دروغين تبليغات سياسي دنياي ليبرال غربي و دنياي سوسياليت شرقي را آشکار ساخت و اميدي را که طبقات روشن فکر به اين دو قطب بسته بودند تبديل به يأس کرد و از جانب سوم، در طول سي و اند سال گذشته، يعني از شهريور 1320 تاکنون، محققان و گويندگان و نويسندگان اسلامي توفيق يافتند که تا حدي چهره زيبا و جذّاب اسلام واقعي را به نسل معاصر بنمايانند.([30])

شهيد مطهري در اين تلاش براي ريشه يابي انقلاب اسلامي به روشني نقش زيربنايي اسلام در پيدايش انقلاب را اثبات مي نمايد؛ هم اسلام ستيزي رژيم پهلوي را با شمارش برخي مصاديق عملکردهاي رژيم در مأموريت استعماري غربي انگليسي و سپس آمريکايي ضداسلامي يادآوري مي نمايد و هم جلوه‌هاي اسلام گرايي جامعه را آشکار مي سازد. ايشان در راستاي نشان دادن نقش اسلام ستيزي رژيم پهلوي در پيدايش انقلاب ايران، با به کار بردن تعبيرهاي مترادف و تکرار يک موضوع در عبارات متفاوت، تلاش علمي درخور ستايشي را انجام داده است. تعبيرهاي «تصادم با روح اسلامي»، «ضد اهداف عاليه اسلامي»، «مخالف آرمان مصلحان صدساله اخير» و «جريحه دار ساختن وجدان مذهبي» چهار جمله با عبارات متفاوت است که براي روشن نمودن سمت وسو و جهت جريان‌هاي نيم قرن اخير در رژيم پهلوي به کار رفته است و همه يک واقعيت را بيان مي کنند: اسلام ستيزي رژيم پهلوي. ايشان در بخش اسلام گرايي نيز اسلام گرايي روشن فکران و منشأ آن و نيز اسلام گرايي نسل معاصر و مبدأ آن را به درستي تبيين نموده است و با اين تحليل علمي و منطقي نقش اسلام گرايي جامعه در پيدايش و شکل گيري انقلاب اسلامي ايران را ترسيم مي نمايد.

 

دکتر علي شريعتي نيز در آذر 1351، يعني شش سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در نامه اي به پدر خويش به درستي انقلاب را تحليل نموده و چنين نوشته است: بي شک نهضت اجتماعي فرداي ما، نهضتي نه ماترياليستي خواهد بود و نه ناسيوناليستي؛ نهضتي خواهد بود بر پايه اسلام بيدار مترقّي و حزبي با ايدئولوژي تشيع علوي.([31]) آنچه در اين تحليل بيان شده است نقش اصلي مکتب اسلام و مذهب شيعه در انقلاب ايران مي باشد. شريعتي در جايگاه يک جامعه شناس به درستي نقش ماترياليسم، مارکسيسم و ناسيوناليسم را نفي کرده و برآيند تحولّات روزگار خويش را مي فهمد و مکتب و مذهب را پايه نهضت اجتماعي مي داند. در شرايطي که برخي از ـ به اصطلاح ـ جامعه شناسان با مشاهده پيروزي انقلاب مذهبي ايران باز هم نتوانسته اند نقش برجسته مذهب را در انقلاب ايران درک و بيان کنند.

 

دکتر ابراهيم الدسوغي دانشمند شرق شناس مصري و استاد دانشگاه در بررسي انقلاب ايران مي نويسد: به هيچ وجه نمي توان تأثير عظيم اين انقلاب را بر ملل شرق به طور اعم و بر ملل اسلامي به طور اخصّ ناديده گرفت. اين انقلاب تنها انقلاب در جهان معاصر است که بر اساس يک ايدئولوژي اسلامي پايه گذاري شده است و در رأس آن رهبري امام خميني قرار داشت؛ مردي مذهبي در تبعيد و جداي از پيروان و مقلّدانش. اين مرد زجر کشيده موفق به رهبري يکي از مشهورترين انقلاب‌هاي عصر جديد گرديد. با مطالعه شخصيت امام خميني(قدس سره) مي توان روح اسلام واقعي را در شکل بکر و بديع آن شناخت. پس از سپري شدن چهارده قرن از هجرت رسول اکرم(صلي الله عليه وآله)کشوري از نو بر اساس مباني اسلام تأسيس کرد که تمام نهادهاي سياسي و اجتماعي آن با اصول اسلام تعويض و از نو پايه گذاري شده است... لازمه انقلاب اسلحه نيست، بلکه نيروي ايمان و اتحاد مردم است. انقلاب ايران با گروه کوچکي از روحانيان و تعدادي از دانشجويان علوم مذهبي آغاز گرديد و سپس توده مردم به آن پيوستند. سرانجام انقلاب ايران به مردم جهان ثابت کرد که به غير از مارکسيسم، مکتب و نيروي انقلابي ديگري در جهان وجود دارد.([32])

 

عباسعلي عميد زنجاني در خصوص عامل اصلي پيدايش انقلاب مي نويسد: تنها عاملي که به عنوان علت اصلي و عامل اول مي توان از جريان انقلاب از تولد تا پيروزي آن استنباط نمود اعمال سياست اسلام زدايي توسط شاه بود که ادامه رژيم خود ر�� به منظور هر چه بيشتر جلب نمودن حمايت خارجي و تحکيم هرچه عميق تر سلطنت و ديکتاتوري در داخل کشور را در گرو آن مي ديد.([33])

 

پرفسور روژه گارودي انديشمند مسلمان فرانسوي، انقلاب اسلامي ايران را مظهر رويارويي فرهنگ اسلامي با فرهنگ و تمدّن غربي و آمريکايي ضداسلامي مي داند و در تفسير انقلاب ايران مي گويد: من فکر مي کنم که انقلاب ايران يکي از مهم ترين جهش‌هاي تاريخ بشريت است؛ چرا که انقلابي صرفاً اقتصادي نبوده و انگيزه‌هاي اقتصادي و مقابله و مخالفت با طبقه برجسته هدف نهايي اين انقلاب نبوده است. اين انقلاب حتي يک انقلاب صرفاً سياسي نبوده است که بر ضد يک قدرت استبدادي حرکتي صورت گرفته باشد. اين انقلاب در حقيقت يک نوع مخالفت و رويارويي با يک تمدّن ـ تمدّني که ما آن را غربي يا تمدن آمريکايي مي ناميم ـ بوده است؛ تمدّن و فرهنگي که از سوي سردمداران رژيم حاکمي که خود از اربابان آمريکايي دستور مي گرفتند و با زور و ارعاب به ملت ايران تحميل مي شد و نه تنها با فرهنگ ايراني که از قديمي ترين و شفّاف ترين و غني ترين فرهنگ هاست، بلکه با فرهنگ و ايمان اسلامي و عصاره اساسي اسلام که همانا شيوه صحيح زندگي و اصول اساسي حيات بود در تضاد قرار داشت.([34])

 

پي‌نوشت‌ها

[1]ـ عبدالوهّاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي (مجموعه مقالات)، چ دوم، معارف، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي نهاد مقام معظّم رهبري در دانشگاه ها، 1379، ص 14 و 314.

[2]ـ اسرار سقوط شاه و گروگان گيري، خاطرات برژنيسکي مشاور امنيت ملّي کارتر رئيس جمهوري امريکا، ترجمه حميد احمدي، تهران، جامي، 1362، ص 126 و 127.

[3]ـ عبدالوهّاب فراتي، پيشين، مقاله «انقلاب 1977ـ79 چالشي بر تئوري اجتماعي»، ص 325 و 328.

[4]ـ عبدالوهّاب فراتي، پيشين، ص 360 و 361.

[5]ـ مجله مطالعات جنوب آسيا و خاورميانه، ج 13، بهار 1990م / مجله حضور، ش 9 / عبدالوهاب فراتي، پيشين، مقاله «انقلاب اسلامي و اصالت»، رابرت دي لي، ص 217ـ240، به ويژه صفحات 217، 218، 222 و 223.

[6]ـ انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، (مأخذشناسي توصيفي)، اولين سمينار دروس معارف اسلامي، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، 1374، ص 165.

[7]ـ عبدالوهّاب فراتي، پيشين، مقاله جان فوران «انقلاب 1977ـ79 چالشي بر تئوري اجتماعي»، ص 327.

[8]ـ تدا اسکاچپول، دولت ها و انقلاب هاي اجتماعي، ترجمه سيدمجيد روئين تن، تهران، سروش، 1376، ص 136.

[9]ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت هاي نظري بر انقلاب اسلامي، ص 327.

[10]ـ عبدالوهاب فراتي، پيشين، مقاله ناصر هاديان «نظريه تدا اسکاچپول و انقلاب اسلامي ايران»، ص 168 و 169.

[11]ـ عبدالوهاب فراتي، پيشين، مقاله تدا اسکاچپول «حکومت تحصيل دار (صاحب درآمد مستمر) و اسلام شيعه در ايران»، ص 185ـ 216، به ويژه ص 185.

[12]ـ تدا اسکاچپول، حکومت تحصيل دار و اسلام شيعه در ايران، ص 188 و 190.

[13]ـ همان، ص 197، 199، 202، 204 و 205.

[14]ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت هاي نظري بر انقلاب اسلامي، ص 327.

[15]ـ کريستين دلانو، ساواک، ترجمه عبدالحسين نيک گهر ، تهران، طرح نو، 1371، ص 256.

[16]ـ همان، ص 246.

[17]ـ همان، ص 253.

[18]ـ ارتجاع سياه را رژيم پهلوي براي اسلام گرايان و ارتجاع سرخ را براي مارکسيست ها به کار مي برد.

[19]ـ کريستين دلانوا، پيشين، ص 254 و 255.

[20]ـ عبدالوهاب فراتي، پيشين، ص 218.

[21]ـ امام خميني، صحيفه نور، ج 1، ص 27.

[22]ـ همان، ج 1، ص 38.

[23]ـ همان، ص 52 و 53.

[24]ـ همان، ج 1، ص 196 (مجموعه رهنمودهاي امام خميني «ره»).

[25]ـ همان، ج 2، ص 247.

[26]ـ همان، ج 4، ص 21.

[27]ـ در جست جوي راه از کلام امام، تهران، اميرکبير، ج 10، ص ص 81 و 82.

[28]ـ امام خميني، صحيفه نور، ج 7، ص 60.

[29]ـ همان، ص 66.

[30]ـ مرتضي مطهري، بررسي اجمالي نهضت هاي اسلامي در صدساله اخير، چ نوزدهم، قم، صدرا، 1374، ص 65ـ67.

[31]ـ علي شريعتي، مجموعه آثار (با مخاطب هاي آشنا)، ج 1، تهران، حسينيه ارشاد، 1356، ص 139.

[32]ـ مجموعه مقالات دومين کنگره بين المللي امام خميني و فرهنگ عاشورا، دفتر اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني ره، 1376، ص 97 و 105.

[33]ـ عباسعلي عميدزنجاني، انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، چ پنجم، تهران، نشر کتاب سياسي، 1371، ص 572.

[34]ـ روزنامه قدس، 21/11/1377، ش 3216، ص 14.

( منبع : منشأ ناکامي غربي ها در تحليل انقلاب اسلامي ايران محمدرضا جواهري، مجله معرفت، بهمن 1384 ، ش 98 ، صص 83 تا 90 )

Tags: نظريه هاي انقلاب

 

 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات