تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۳  ، 
کد خبر : ۲۷۲۶۹۲
ظهور دوباره رشیدی مطلق در سال 88

ارتجاع همایونی


محمدمهدی تقوی

در حلقه‌هایی که وابستگان رژیم طاغوت پس از انقلاب اسلامی در مغرب‌زمین تشکیل دادند، حلقه‌ای که با عنوان «مشروطه سلطنتی» و به ریاست داریوش همایون پا گرفت، آوازه و شهرتی بیشتر دارد. تاریخ نام او را در ردیف چهره‌های رازآلود نشانده ‌است. لازم نیست برای آشکار شدن چهره‌ سیاسی او منتظر اعلان نام کلوب‌های فراماسونری باشیم او فراتر از یک فراماسون ایفای نقش می‌کرد. گاهی در نقش یک فعال سیاسی ظاهر می‌شد و به کنگره‌ها و همایش‌های احزاب می‌رفت و مانیفست مبارزه آنها را تدوین یا ویرایش می‌کرد، در برهه‌ای در کسوت یک روشن فکر و دگراندیش در استودیوهای خبری ظاهر می‌شد و با ادبیات جامعه‌شناسانه به آسیب‌شناسی معضلات جامعه و نسل جوان ایرانی می‌پرداخت، زمانی به هیات یک روزنامه‌نگار و نویسنده درمی‌آمد و کتاب می‌نوشت و گاه سرمقاله‌ها و ستون‌های روزنامه‌های آن سوی مرز را تغذیه می‌کرد و با نویسندگان محفل‌نشین حتی به چالش قلمی می‌پرداخت.

او کسی است که قلم و تصمیمش یکی از جرقه‌های بزرگ انقلاب اسلامی را شعله‌ور کرد؛ او سنت‌ ستیز با روحانیت را پایه‌گذاری کرد و تا آخرین روزهای عمر 82 ساله‌اش بر این سنت باقی ماند. این تضاد و ستیز با مذهب و روحانیت در سرشت فکری همه اعضای خاندان سلطنتی جاری بود اما باید گفت هیچ‌کدام به اندازه داریوش همایون یا همان «احمد رشیدی‌مطلق» در این عرصه قلمفرسایی نکردند.

او با حضور در پایتخت‌های اروپایی به ظاهر هر آنچه از نشان همایونی داشت، کنار نهاد اما اندیشه و آرزوی براندازی نظام دینی و بازگشت نظام پادشاهی را تا آخرین روز زندگی خویش حفظ کرد و البته آن را به گور برد!

  در نقش تیپ‌سازی اجتماعی و مهندسی فرهنگی

زندگی سیاسی وزیر اطلاعات پهلوی دوم سرشار از شگفتی‌ و معماست. همه تجارب و سوابق او در پست کلیدی مرد اول فرهنگی رژیم و نیز ارتباطات بین‌المللی‌اش دست به دست هم دادند تا رشیدی‌مطلق در 30 سال گذشته حلقه اول هدایتگران اپوزیسیون نظام اسلامی باشد. در این مدت او در همه محفل‌های سیاسی، امنیتی و فرهنگی و حتی ادبی حضور می‌یافت، در محفل ادبا و شعرای ایرانی خود را شیفته ادبیات ایران و جهان نشان می‌داد، در انجمن‌هایی حاضر می‌شد که یک سوی آن سیاوش کسرایی، سهراب سپهری و نادر نادرپور بودند و سوی دیگرش منوچهر شیبانی، ضیاء مدرس و شاپور زندنیا. او از طریق همین انجمن‌ها و محفل‌ها موفق شد کتاب‌هایی را چاپ کند تا تصویر یک روشنفکر را از یک کارگزار رژیم سابق بسازد.

 می‌توان گفت داریوش همایون، به معنای واقعی سازمان خود را در خارج از ایران نیز دایر کرد و با ایجاد شبکه‌های ارتباطی گسترده، همه شئون فعالیت رسانه‌ای، سیاسی و امنیتی را رصد می‌کرد.

او یک مهره سیاسی زیرک با توانایی‌هایی بود که توجه شبکه‌های سیاسی– اطلاعاتی اروپا را به خود جلب کرد. وی این زیرکی خویش را در عملیات فراری که طراحی می‌کند، نشان می‌دهد (داریوش همایون که بعد از بازداشت در آبان 57 به زندان دژبان مرکز در پادگان جمشیدیه تهران منتقل شده بود، شامگاه 21 بهمن 1357 هنگامی که مردم پادگان فوق را تسخیر کردند، به طرز مرموزی در تاریکی شب پا به فرار می‌گذارد و پس از حدود 15 ماه زندگی مخفی، اردیبهشت سال 1359 از کشور گریخته و در فرانسه پناه می‌گیرد).

با آنکه او در نقش‌های مختلف ظاهر می‌شود اما یک حیطه را به عنوان کار تخصصی خویش برمی‌گزیند: «فرهنگ و هنر». چنانکه در کتاب‌ها و مصاحبه‌هایش تاکید می‌کند مطالعاتش را بر این حوزه متمرکز کرده است. به این اعتبار او در پایان زندگی 82 ساله خویش در این رشته به مرتبه‌ تئوریسین حرکت‌های فرهنگی ضدنظام اسلامی رسید؛ به نحوی که ردپای او در اغلب جریان‌سازی‌های فرهنگی و رسانه‌ای ضددین، روحانیت و جمهوری اسلامی دیده می‌شود.

 این نکته به یک سوال مهم درباره نقش همایون نسبت به دیگر سران معارض نظام در خارج پاسخ می‌دهد. همزمان با رشیدی مطلق، ده‌ها چهره‌ بازمانده از آن دوران در پاریس، لندن،‌ لس‌آنجلس و... سکنی گزیدند اما چرا هیچ‌کدام موقعیت همایون را پیدا نمی‌کنند؟ تصور عمومی از این گروه از فراریان رژیم سابق، بازنشستگان سیاسی است که تنها هنرشان خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی است اما داریوش همایون در همه این سال‌ها در رسانه‌های اپوزیسیون آن سوی مرزها نام خویش را حفظ می‌کند.

در مقطع پس از انقلاب اسلامی، همایون از ابزارهایی بهره جست که در عصر ما به آن «جنگ نرم» می‌گویند. او یکی از سیاستگذاران این رشته‌ از اسلوب مبارزه علیه جمهوری اسلامی بود. انتخاب حیطه فرهنگ و هنر که کانون و بستر اصلی جنگ نرم است نیز از زیرکی سیاسی او حکایت دارد. تجربه دوران وزارت به او آموخت فقط با کارت فرهنگ و فرهیختگان می‌توان به اندرون جریان‌های سیاسی راه یافت.

باور این موضوع سخت است ولی وزیر سانسور شاه توانست با همین تیپ‌سازی و مهندسی فرهنگی، حتی در سازمان‌های حقوق بشری نیز نفوذ کند و به عنوان یک فعال انجمن‌های NGO درآید و فردی که زمانی نامش در فهرست سیاه جنایتکاران رژیم پیشین قرار داشت، این بار در کسوت گزارشگران حقوق بشر درآمد.

ارتباط با رژیم پهلوی

داریوش همایون، افتخار کارگزاری در حکومتی را دارد که بازوی منطقه‌ای غرب بود. 16 ساله بود که مهر تفکر افراطی راست را بر شناسنامه سیاسی خود زد. او از تبار خاندان قدرت برخاسته بود. پدرش نورالله‌خان از کارگزاران مجلس آن روز بود. داریوش همایون برای همسان شدن با فرهنگ لیبرالی حکومت حتی نام و شناسنامه خویش را تغییر می‌دهد و به جای شهرت قبلی خویش «جمالی» که آن روزها شهرت شماری از علمای بزرگ ایران بویژه عالمان جبل‌عاملی بود، پسوند «همایون» را برمی‌گزیند.

او همه دوران حیات سیاسی خویش از تحصیل تا نشستن بر کرسی وزارت را در دوران پهلوی‌ها سپری کرد. بستگانش در توصیف زندگی رشیدی مطلق، ‌او را از حلقه مردان «خوش‌شانس» رژیم خوانده‌اند اما واقعیت آن است که رشد سریع همایون در پلکان قدرت نه لطف تقدیر که عنایت ویژه مدیران ارشد اطلاعاتی حکومت بود که آن روزها رصدخانه‌های حکومت در پی شکار استعدادهای برتر بودند. یک سند این ادعا، ورود زودهنگام همایون به مهم‌ترین مراکز حکومتی است به نوعی که او با مدرک دیپلم به استخدام وزارت دارایی در می‌آید (18 سالگی).

نخستین معما در زندگی رشیدی مطلق آنجا شکل می‌گیرد که با آنکه او تخصص دانشگاهی خویش را در رشته حقوق و وکالت کسب می‌کند و ایستگاه اول فعالیت خود را وزارت دارایی برمی‌گزیند، لیکن «سیاست» نخستین حرفه‌ای است که او را به خود مشغول می‌کند. مورخان نخستین ردپای او در فعالیت سیاسی و حزبی را درست همزمان با اشغال ایران توسط متفقین رصد کرده‌اند (سال 1320 یعنی وقتی که وی فقط 13 سال داشته است).

همایون نیز همانند بسیاری از کارگزاران آن عصر برای صعود به مدارج بالای قدرت از عنصر روابط خویشاوندی نهایت بهره را برد. او همسر نخست خویش را طلاق داد و همسر جدید را از خاندان زاهدی که آن روز معتمد اول آمریکا در تهران بود (دختر سپهبد فضل‌الله زاهدی مجری کودتای 28 مرداد و خواهر اردشیر زاهدی سفیر ایران در واشنگتن) انتخاب کرد، ضمن آنکه در این مقطع همسر وی هما زاهدی نیز در کسوت نمایندگی مجلس شورای ملی درآمد. با همه ابهام‌هایی که دوران آغازین فعالیت سیاسی همایون دارد، گرایش سیاسی او کاملا‌ روشن است: گرایش ضدیت با چپگرایی و کمونیسم، آن هم با سپر دفاعی ناسیونالیسم.

نخستین محفل حزبی او این 2 شاخصه را دارد؛ تیم و انجمن نیمه مخفی موسوم به «انتقام» که هدف خویش را مبارزه با فعالیت شبه‌نظامیان حزب توده اعلام می‌کند. در 19 سالگی در ردیف موسسان حزب «پان‌ایرانیست» می‌نشیند.

در همه ایام جوانی او عضو پرجوش و خروش تمام تشکل‌هایی است که از ایدئولوژی مسلط دوره ستمشاهی یعنی ناسیونالیسم دفاع کردند و در مقابل جریان‌ کمونیسم که حزب توده در ایران مظهر آن بود، ‌صف بستند. عضویت او در تشکل‌هایی نظیر مکتب پان‌ایرانیسم، حزب ملت ایران، حزب پان‌ایرانیسم و حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا) دلالت بر این امر دارد.

آنگونه که خود همایون نقل کرده، سال 1321 وارد دسته‌های کوچکی که متشکل از جوانان تندرو ناسیونالیست بودند، شد. در واقع در این برهه همایون فعالیت سیاسی را با چاشنی میلیشیا دنبال می‌کند. 4 سال بعد به جمع گروهی به نام «انجمن» که یکی از اهداف مهم آن فعالیت‌های شبه‌نظامی بود، پیوست و در یکی از عملیات نظامی که گروه تصمیم به سرقت نارنجک و مین از کمپ آمریکایی‌ها گرفت، مجروح شد و بر اثر انفجار مین پایش آسیب دید. همایون را در تشکل‌های ملی‌گرا، چهره‌های سرشناسی مثل محسن پزشکپور، جواد تقی‌زاده، علینقی عالیخانی، بیژن فروهر و حسن غفوری همراهی می‌کردند.

او در 2 مرحله جریان‌هایی را همراهی می‌کند که در دفاع از نظام سلطنت، روش‌های شبه‌نظامی و میلیشیایی را علیه مخالفان پیش گرفتند، از این جمله است  نقش‌های شبه‌چریکی که همایون در برابر جریان‌های خطرناک آن روز یعنی حزب توده و مصدق پیاده می‌کند و به اتهام حمله به مکان‌های وابسته به حزب توده، برهم زدن نظم عمومی و ایجاد اغتشاش 3ماه و نیم هم بازداشت می‌شود و در همان سال(1321) به دنبال ناآرامی‌ها و تظاهرات هواداران شاه علیه محمد مصدق‌السلطنه، همایون دستگیر و اردیبهشت سال بعد از زندان آزاد شد.

بر حسب روایت مورخان، همایون جزو نخستین گروه از الیت حکومتی بود که به درخواست شاه برای ایجاد یک حزب فراگیر حکومتی پاسخ مثبت داد و به عضویت حزب رستاخیز ایران درآمد (سال 1353).

حتی مریدانش مثل مسعود بهنود را نیز یارای انکار این واقعیت نبوده که همایون در نقش طراح حزب رستاخیز قرار گرفت و خود در منصب قائم‌مقامی حزب نشست. او نخستین برنامه رسانه‌ای را در تلویزیون برای توجیه حزب به راه انداخت و در نهایت مزد خویش را از اعلیحضرت(!) گرفت و در راستای به اصطلاح اصلاحاتی که جیمی کارتر اعلام کرده بود، در کابینه به اصطلاح تکنوکرات‌ جمشید آموزگار وارد شد.

آیندگان و ابتکار مدیریت زنجیر‌ه‌ای بر روزنامه‌ها

در حیات سیاسی همایون، مطبوعات و روزنامه‌داری نقش ویژه‌ای دارد. مدعی آن بود که روزنامه‌نگاری در خون او بوده به همین دلیل بیشترین حشر و نشر را با اصحاب رسانه داشته است اما واقعیت این است که نام او را مورخان نه در شمار اصحاب رسانه که در جرگه «سرکوبگران رسانه» آورده‌اند. سهم او از دنیای رسانه‌ها هدایت‌گری و خط‌دهی بوده است. همایون بیش از آنکه در تحریریه بنشیند و خبرنگاری پیشه کند، در اتاق کنترل و به تعبیر امروزی «اتاق فکر» حضور داشته است.

البته نمی‌توان منکر شد که وی در این کار خویش مهارت کافی داشته است. این ذوق و علاقه نسبی موجب شد او مدتی را در پست مصحح و سپس مترجم و دبیر سرویس خارجی روزنامه اطلاعات فعالیت کند. روزنامه آیندگان، نخستین محفل رسانه‌ای او شد برای ارتباط‌گیری با اصحاب قلم. فهرست سخنرانانی که در هشتادمین سالگرد تولد وی جمع شدند، ماهیت این حلقه را به وضوح آشکار می‌کند.

در میان حلقه شاگردان و همکاران رشیدی‌مطلق، مسعود بهنود آشناترین چهره است؛ فردی که همواره بویژه در دهه اخیر کوشید تصویر یک استاد و اسطوره را از وزیر سانسور شاه بسازد. به این عبارت بهنود توجه کنید: «داریوش همایون یکی از نخستین‌ اندیشمندان سیاسی ایران است که از صحنه روزنامه‌نگاری برای بسط اندیشه خود بهره گرفت». بهنود، او را صاحب نثر سالم و پویا می‌خواند و مدعی می‌شود از بهترین مقاله‌نویسان ایران بود و از جسورترین متفکران.

اما استادِ بهنود حتی اگر به برخی از این هنرها آراسته بود، ماموریت اصلی‌اش کنترل و به اصطلاح هدایت رسانه‌ها بود.

وزیر سانسور شاه، زمانی شاهرگ‌های کنترل رسانه‌ها را به دست می‌گیرد که مطبوعات به یکی از پایگاه‌های مبارزه با نظام ستمشاهی تبدیل شده است. رژیم وقت همانند دیگر نظام‌های دیکتاتوری، خبر و اطلاع‌رسانی را دشمن اول خویش معرفی می‌کند و فرماندهی مقابله با این حوزه را به داریوش همایون می‌سپارد.

او در مدت تصدی وزارت اطلاعات و جهانگردی، پایه‌گذار طرح‌های گوناگون برای جدال حکومت با رسانه است. یک رشته از اقدامات او یعنی ستون‌نویسی در مطبوعات لو می‌رود اما رشته‌های دیگر فعالیتش که ایجاد رسانه‌های موازی بود، هنوز از نگاه بسیاری از ایرانیان مغفول مانده است.

او در سلک گروهی از زمامداران دوران سلطنت بود که تلاش داشتند تصویر یک جامعه متکثر را از ایران ارائه کنند، در همین راستا به تاسیس احزاب موازی یا رسانه‌های به ظاهر غیردولتی روی می‌آوردند.

روزنامه آیندگان با همین اندیشه به عنوان نخستین‌ روزنامه سراسری صبح ایران به صحنه می‌آید (آذرماه 1346). روزنامه‌ای که به یمن سرمایه‌گذاری مالی وسیع همایون، شمار کثیری از روزنامه‌نگاران باسابقه آن دوره را در تحریریه خویش گرد آورد. همایون را در تاسیس روزنامه مثلثی از روزنامه‌نگاران سیاست‌پیشه آن روزگار همراهی کردند: دکتر مهدی بهره‌مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز که البته این 3 تن بعد با اعمال نظر مراکز اطلاعاتی جای خویش را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. آیندگان با این تمهید و تدارک به یک موسسه یا بنگاه نشر تبدیل شد و داریوش‌خان در منصب مدیرعامل آن بنگاه نشست. با طراحی خود همایون، افراد دیگری نیز تشویق به خرید سهام آیندگان شدند مثل سیروس آموزگار، علی باستانی، شائول بخاش، هاله اسفندیاری و کریم امامی.

 طبق روایت بهنود، روزنامه آیندگان در 11 سال عمر خود 5 تن را به عنوان سردبیر دید اما در همه آن سال‌ها بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام «آیندگان ادبی» بر آن نهاده شد، زیر نظر خود همایون که در منصب مدیرعاملی روزنامه می‌نشست، اداره می‌شد و سردبیری جدا داشت که نخستین‌شان نادر ابراهیمی بود و آخرین آنها هوشنگ وزیری.

آیندگان در فضای دوقطبی رسانه‌های آن روزگار یعنی کیهان و اطلاعات که توسط 2 سناتور کارکشته رژیم (سناتور عباس مسعودی در اطلاعات و سناتور مصطفی مصباح‌زاده در کیهان) اداره می‌شدند، مدعی ایجاد یک قطب سوم بود؛ قطبی در میانه 2 گرایش چپگرایانه کیهان و لیبرالی اطلاعات اما این میراث رسانه‌ای داریوش همایون به همان سرنوشتی دچار شد که احزاب خودساخته حکومت گرفتار آمدند. به‌رغم به کار گرفتن نویسندگان متبحر و عقبه پشتیبانی قوی، صاحب این روزنامه در آرزوی رقابت با 2 روزنامه مادر ایران ماند اما در عوض آیندگان پنجره‌ای جدید به فعالیت سیاسی و اطلاعاتی پایه‌گذارش گشود. اصولا همایون از طریق رسانه به هر جا خواست رسید. گفته می‌شود باب نخستین ارتباطات همایون با آمریکایی‌ها در ایام فعالیت در روزنامه اطلاعات گشوده شد، به‌گونه‌ای که او بعد از تماس و آشنایی با ژوزف گودین، رئیس سازمان جاسوسی سیا جواز ورود به موسسه پرنفوذ فرانکلین را گرفت. او در سایه همین ارتباطات توانست بورس یکساله دانشگاه هاروارد را به دست آورد. در کنار آیندگان، او در ماهنامه‌ جام‌جم نیز فعالیت کرد.

نقش برجسته وزیر اطلاعات شاه در مدیریت رسانه‌ها در نقش‌آفرینی او در تشکل صنفی مطبوعات دیده شد. او تا آخرین روزهای حیات رژیم در هیات مدیره این انجمن ماند و حتی تا مرحله دبیرکلی این تشکل پیش رفت اما مدیران جراید آن روز نیز همایون را به چشم نماینده حکومت در این تشکل می‌دیدند.

با روشن شدن ابعاد روابط پیچیده همایون با دربار و کانون‌های قدرت، انتقادها علیه وی در مطبوعات نیز گسترده شد. در یک مرحله، مدیریت روزنامه اطلاعات که موقعیت خویش را در فضای پرالتهاب آن روز در خطر می‌دید، دستور قطع همکاری روزنامه با وی را صادر کرد.

اما به طور خاص بعد از انتشار مقاله بحران‌ساز علیه لیدر انقلابیون و رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدس‌الله نفسه الزکیه است که عرصه برای مرد شماره یک فرهنگی پهلوی بشدت تنگ شد. شمار کثیری از روزنامه‌نگاران در اقدامی پیشدستانه و برای اعاده اعتبار خویش علیه وی اقامه دعوی کردند و خواهان آن شدند تا دستگاه عدلیه‌ در زمان اوج‌گیری انقلاب، رشیدی‌مطلق را به اتهام برقراری سانسور و ممنوع‌القلم کردن عده‌ای از نویسندگان پای محکمه آورد. رژیم نیز که در پی یافتن بهانه‌هایی برای فرونشاندن شعله‌های اعتراض در خیابان‌ها و رسانه‌ها بود، نام داریوش همایون را در فهرست کسانی قرار داد که راهی زندان شدند (آبان 1357).

شراکت با صهیونیست‌ها

در تاریخ معاصر، نام داریوش همایون در فهرست نخستین مدافعان دوستی و همکاری تهران- تل‌آویو نشسته است. ارتباطات همایون با محافل صهیونیست، حقیقتی است که در اسناد و مدارک ساواک آشکارا بدان اشاره شده است. گرایش افراطی او در حوزه ناسیونالیسم همواره او را بر ضدمسلمانان قرار می‌داد. ضمن آنکه او مهم‌ترین اسپانسرهای فعالیت به اصطلاح رسانه‌ای خویش را از تجار یهودی برگزیده بود. در یک سند مهم از تقاضای داریوش همایون از «مئیر عزری»، معاون نمایندگی اسرائیل در تهران مبنی بر سرمایه‌گذاری 2 میلیونی در روزنامه‌ آیندگان مطالبی ارائه شده است. همایون به عزری قول می‌دهد در صورت تحقق عملی این سرمایه‌گذاری «برای همیشه مطالب روزنامه را علیه اعراب و به نفع اسرائیل تنظیم کند». بنا به گزارش ساواک، وی به منظور اثبات ادعای خود «11 شماره‌ نشریه بامشاد را که در آن تفسیرهایی درباره اعراب و اسرائیل لَه اسرائیل و علیه اعراب نوشته شده بود، ارائه داده و تقاضا کرده آنها را به وزارت خارجه اسرائیل بفرستد و اضافه کرده در سفری که به تل‌آویو کرده با مقامات وزارت خارجه اسرائیل راجع به این موضوع صحبت و در آن وقت آنها از او پشتیبانی کرده و وعده‌ کمک داده‌اند». چنانکه شاگرد و مریدش، مسعود بهنود می‌گوید: «ارتباطات بین‌المللی با کانون‌های سلطه و ثروت، برگ برنده‌ همایون در رقابت با حریفان درون و برون حکومت بود».

این روابط از وی چهره‌ای به اصطلاح بدون باخت ساخت. در دوران وزارت اطلاعات و جهانگردی‌اش دوستان بسیاری از جمع صهیونیست‌ها فراهم آورد. از آنجا که جامعه بشدت مذهبی ایران نسبت به هرگونه ارتباط با صهیونیست‌ها واکنش نشان می‌داد، وی سعی کرد بستر این ارتباط را در عرصه فرهنگی و گردشگری فراهم کند.

در یکی از اسناد آمده است نخستین حلقه از دوستان او را بازرگانان کلیمی تشکیل می‌دادند و همین گروه تجار پرنفوذ بودند که پای وزیر وقت اطلاعات را به آژانس یهود گشودند. نگاه دوستانه همایون به یهودیان در روزنامه آیندگان بروز و ظهور داشت؛ روزنامه‌ای که سردبیری را به کسی می‌سپارد که به عنوان گزارشگر ویژه در قضیه امضای پیمان سازش رژیم صهیونیست و مصر به سرزمین‌های اشغالی می‌رود.

رشیدی‌مطلق، مقاله 17 دی و پایه‌گذاری فتنه علیه روحانیت

حضور همایون در وزارت اطلاعات و جهانگردی با اتفاقات تازه درباره و رسانه‌ها همراه شد. او زمانی رشته هدایت رسانه‌ها را در دست می‌گیرد که قیام ملت مسلمان ایران اوج می‌گرفت. انتخاب همایون گامی است که رژیم برای نزدیک شدن به تحریریه روزنامه‌ها برمی‌دارد. طبق گفته بزرگان تاریخ مطبوعات، برای نخستین‌بار در این دوره یک تیم «روزنامه‌نگاران مامور» شکل می‌گیرد. این طرح را همایون در کابینه امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر بهایی نهایی می‌کند. شاید از این نظر بتوان او را مبدع «مدیریت زنجیره‌ای رسانه‌ها» در ایران نام نهاد. 30 سال بعد مردان اطلاعاتی دولت اصلاح‌طلب از این طرح او نهایت بهره را جستند.

همایون زمانی به تشکیل ستادها و سازماندهی رسانه‌ها مبادرت می‌کند که فضای افکارعمومی از کنترل حکومت خارج می‌شد و برای نخستین‌بار است که از منبر و مسجد به عنوان یک رسانه تعبیر می‌شود.

او در نقش یک استراتژیست و طراح تصمیم می‌گیرد از ابزارها و بنیادهای فرهنگی تحت اختیار رژیم برای ستیز با روحانیت بهره گیرد. در این مرحله رشیدی‌مطلق به‌زعم خویش راه توقف ماشین نهضت را در بدنام‌سازی رهبر آن می‌بیند و برای نخستین‌بار با اعمال نفوذ در رسانه‌ها، مطالبی را علیه مراجع تقلید، روحانیون و منتقدان رژیم به صورت سازمان‌یافته به چاپ می‌رساند.

مقاله بحران‌ساز وی زمانی روانه اتاق چاپ می‌شود که داد و ستد میان روزنامه اطلاعات و وزارت اطلاعات، امری معمول شده بود. این مقاله جرقه یک قیام تازه را روشن کرد و به تابلویی در دست انقلابیون تبدیل شد تا رژیم را به چالش بکشانند. این مقاله با عنوان تحریک‌آمیز و خصمانه «ایران و استعمار سرخ و سیاه» تحت عنوان نامه وارده در روزنامه اطلاعات 17 دی‌ماه 56 و با امضای مستعار احمد رشیدی‌مطلق منتشر شد.

اجزا و ترکیب مقاله نشان از طراحی یک «فتنه» داشت. عنوان و محتوای مطلب در پی آن بود که 2 اتهام سنگین و تازه رژیم حاکم را متوجه جنبش اسلامی اصیل و خودجوش ملت ایران کند؛ اتهام یکم: وابستگی به کمونیسم که آن روز رژیم شاه هر حرکتی که منافع غرب را به خطر می‌انداخت، بر آن برچسب سرخ بودن می‌زد و اتهام دوم برگرفته از اندیشه‌های ضدروحانیت خود همایون بود که گرایش جامعه به سمت دین را معادل کهنه‌پرستی معرفی می‌کرد. در این مقاله وهن‌آلود، حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی قدس سره الشریف بزرگ‌مرجع شیعیان جهان مورد شدیدترین و موهن‌ترین حملات قرار گرفته بودند. بهای این حرکت اهانت‌آمیز برای رژیم بسیار سنگین بود. توفان اعتراض برخاسته از مقاله به حیات کابینه به اصطلاح تکنوکرات‌ها به رهبری جمشید آموزگار پایان داد.  بعدها دوستان و دوستداران رشیدی‌مطلق برای تبرئه وی تلاش کردند؛ از جمله بهنود چندین مقاله در این باره قلمی کرد و در آنها مدعی شد، این ترفند مخالفان داریوش همایون بود که گناه این ماجرا را متوجه وی کردند. او حتی ادعا می‌کند همایون برای حفظ مصالح حکومت و کشور بر لبان خود مهر سکوت زد.

 اما برخلاف این ادعاها مفاد یادداشت رشیدی‌مطلق با خطوط اندیشه همایون، همپوشانی کامل دارد، زیرا نوک پیکان مقالات و مصاحبه‌های او همواره متوجه روحانیت بوده است.

 به هر تقدیر، سنت ضدیت با دین که رشیدی‌مطلق با آن مقاله پایه‌گذاری کرد، چنان دل‌آزار بود که گریبان وی را حتی در سال‌های دوری از ایران رها نکرد. در 30 سال زندگی پس از انقلاب داریوش همایون، وی همواره برای تبرئه نقش خویش در این ماجرا تلاش ورزید. بستگانش در چند مصاحبه مدعی شدند طراح این ماجرا هویدا بوده و همایون بی‌آنکه از متن نامه مطلع شود، آن را در اختیار 4 روزنامه کیهان، ‌اطلاعات، ‌رستاخیز و آیندگان قرار داده است اما این ادعا بیشتر به یک طنز شبیه است.

30 سال در آرزوی نظام سلطنتی (دوران پس از انقلاب)

پس از انقلاب اسلامی، او مدتی طولانی را به جدال با جریان‌های سیاسی‌ای پرداخت که موقعیت وی را به چالش می‌کشاندند. او مدتی در میانه دفاع از سلطنت و همراهی با منتقدان گرفتار بود اما در نهایت حزب مشروطه ایران را تاسیس کرد و فعالیت‌های خویش را تحت لوای این شعار پیش برد. بهنود از اینکه استادش تسلیم گروه‌های دیگر نشد و همچنان به خط «همایونی» وفادار ماند، اظهار خرسندی می‌کند و ابراز می‌دارد: «داریوش همایون در خارج از کشور کنج عزلت نگزید و گوشه‌گیری اختیار نکرد و بی‌وقفه به فعالیت فرهنگی و سیاسی روی آورد و در زمره مخالفان پرتحرک و شناخته‌شده‌ جمهوری اسلامی درآمد».

در این مدت وزیر سانسور رژیم پهلوی، پای ثابت بسیاری از هم‌اندیشی‌های فرهنگی- سیاسی در خارج از کشور بود. او به معنای واقعی نقش حلقه هماهنگ‌کننده اپوزیسیون را داشت.

نگاهی به برخی گردهمایی‌هایی که حدفاصل سال‌های 1372 تا 1374 هجری خورشیدی یعنی صرفا در 2 سال برگزار شده است، نشانگر بخشی از تحرک و تکاپوی او است. وی در سمینار «استراتژی مبارزه برای استقرار دموکراسی در ایران» که به سال 1372خورشیدی / 1993میلادی در شهر کلن کشور آلمان برپا شد، حضور یافت و زیر عنوان «استراتژی پیکار مردمی» به ایراد سخن پرداخت. وی یکی از سخنرانان کنفرانس «ایران در آستانه‌ سال 2000» نیز بود. این کنفرانس به اهتمام «انجمن پژوهشگران ایران» در بهمن 1373/ فوریه 1995 در مدرسه عالی علوم آفریقایی و آسیایی دانشگاه لندن برگزار شد. موضوع سخنرانی همایون «مذهب و آینده‌ آن در سال 2000» بود.

وی در همین سال 73 به دعوت «کمیته‌ همبستگی هامبورگ» به نمایندگی از سوی «سازمان مشروطه‌خواهان ایران»- که خود یکی از ارکان آن بود- در سمینار «مبانی و موانع اتحاد اپوزیسیون» که در هامبورگ برگزار شد، شرکت کرد. همین سازمان مشروطه‌خواهان در بهمن 1374/ فوریه 1996، میزبان گردهمایی «گروه‌های مخالف ایرانی» در واشنگتن بود.

همایون در نقش هماهنگ‌کننده مجمع‌الجزایر  اپوزیسیون

همایون یک عضو ساده در جمع پرشمار اپوزیسیون نبود. او از لحظه‌ ورود به پاریس که در قرق حلقه‌های چپگرا و روشنفکری بود، در جایگاه لیدر نشست. او ابتدا به جرگه سلطنت‌طلبان می‌پیوندد. همایون زمانی در ایران روابطی گسترده با طیف ملی‌گرایان برقرار کرده بود، به گونه‌ای که توانست در تشکل تاثیرگذار جبهه ملی رخنه کند و گام بعدی همکاری وی با سازمان سیا و نفوذ در تشکیلات جبهه ملی بود که با هدف در اختیار گرفتن آن حزب توسط سازمان جاسوسی یادشده صورت گرفت.

این یک سوال جدی است که چگونه در دوره‌ای که حلقه همکاران رژیم شاه در دوران زندگی در تبعید، همگی منزوی و خاموش شدند، همایون فصل جدیدی در فعالیت سیاسی خویش می‌گشاید؟ در واقع چه کسانی در پاریس و سپس لندن و ژنو برای او فرش قرمز پهن کردند؟

پاسخ این معما را باید از نقطه فرار مشکوک او از زندان جست‌وجو کرد، چه کسانی تمهید رهایی او از خشم انقلابیون در تهران را در شامگاه 21‌بهمن57 فراهم کردند؟ برخی مورخان گفته‌اند چنین کارت طلایی‌ای را محافل فراماسونری به این شاگرد زرنگ خویش اعطا کرده ‌بودند و در واقع دست پنهان این جریان که دست بر قضا قوی‌ترین شاخه آن در فرانسه واقع است، در میان مخالفان نظام اسلامی ایران، همایون را به «مردی برای تمام فصول» تبدیل کرد اما واقعیت این است که دامنه فعالیت همایون بسی گسترده‌تر از یک ماسون است.

عمده تلاش داریوش همایون در خارج کشور، صرف ایجاد وحدت بین نیروهای اپوزیسیون داخلی و خارجی شد. او در این مدت همان نقشی که در ایام وزارت اطلاعات داشت را پیگیری کرد یعنی تغذیه مطالب نشریات ضدانقلاب علیه جمهوری اسلامی. با تجربه‌ای که اندوخته بود، برنامه‌های میزگرد و مصاحبه‌های سیاسی در چندین کانال رادیویی و کانال‌های ماهواره‌ای را طراحی کرد. او در ماموریت خویش در تقابل با حکومت ایران یک لحظه از مخالفت با نظام مقدس جمهوری اسلامی دست برنداشت تا جایی که در حوادث پس از انتخابات دهم ریاست‌جمهوری در سال 88 بشدت با سران اپوزیسیون داخلی و سران فتنه همراهی کرد.

رشیدی‌مطلق هم سبزپوش شد! (همایون و فتنه 88)

نزدیکی و پیوند داریوش همایون یا همان رشیدی‌مطلق، فردی که منفورترین چهره نزد نیروهای انقلابی و مذهبی بویژه علاقه‌مندان به مراجع عظام تقلید شناخته می‌شود، با اصلاح‌طلبان از نکاتی است که نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن گذشت. شاید زمانی تصور اینکه فردی که «سلمان رشدی عصر انقلاب» شناخته می‌شود، توسط عناصر دولت اصلاحات به صورت آشکار و علن، تبرئه و تطهیر شود، ناممکن بود اما این طنز تلخ در سال فتنه و سال پس از آن(89) اتفاق افتاد. ابتدا مهره اصلی فرهنگی رژیم پهلوی، تقابل اصلاح‌طلبان با حکومت دینی را خوشامد گفت و پس از آن سران جنبش موسوم به سبز در اروپا در مجلس یادبود وی به صورت چشمگیر حضور یافتند.

چنانکه گفته شد، داریوش همایون در طبقه‌بندی عناصر «فرهنگی- سیاسی» رژیم سابق، بدخیم‌ترین جزء را تشکیل می‌دهد. همه گروه‌های اپوزیسیون مقیم اروپا و آمریکا به دلیل سوابق و نیز ارتباطات پیچیده این لایه با سرویس‌های امنیتی غرب از آنها دوری می‌گزینند.

حال سوال این است که چگونه الفتی را که اپوزیسیون مقیم غرب در 30 سال با این نماینده شبکه فرهنگی رژیم گذشته پیدا نکردند، تجدیدنظرطلبان یکباره و ظرف چند ماه با او برقرار کردند؟ پاسخ این سوال را شاید بتوان از گفته‌های داریوش همایون استنتاج کرد، آنجا که می‌گوید: «بزرگ‌ترین شگفتی جریان سبز این است که توانست سران خود را دگرگون کند. رهبرانی را که خود از درون رژیم برخاستند و با اینکه بسیار سنتی هم بودند، رودرروی رژیم قرار داد».

پس از ظهور جریان سبز، همایون فصل جدیدی در فعالیت سیاسی خویش می‌گشاید. وی بعد از انتخابات سال88، در اتاق فکر اپوزیسیون حضور یافت و طرح‌ها، تئوری‌های دفاع از سبزها و ترویج این حرکت را ارائه می‌کند. او حتی ابایی از این ندارد که همانند افرادی مثل محمدمحسن سازگارا یا عطاء مهاجرانی با حضور در شبکه BBC یا رسانه‌های آمریکا نقشه راه برای اغتشاشگران ارائه کند و بگوید: «برای مقابله با انقلاب اسلامی از شیوه خود انقلاب استفاده شود و آن اینکه در ساعات خاصی در شب، شعار تکبیر سر داده شود. اکنون این شعار از زبان داخلی‌ها به عنوان راهکار ارائه می‌شود». وی در زمره کسانی بود که ائتلاف خارج از کشور را به سمت حمایت از جریان سبز کشاند. همایون این ائتلاف را به اتفاق عده‌ای از کهنه‌کاران سیاست تحت عنوان «جمهوریخواهان» ایجاد کرد. این اتحاد با این فرض تشکیل شد که همه تجدیدنظرطلبان در داخل و تمام ضدانقلاب خارج‌نشین را به یکدیگر متصل کند. به این ترتیب بود که گروه‌های لیبرال، چپ و کمونیست حول هدف مشترکی به نام سقوط نظام ایران گرد آمدند.

اوج همسویی همایون با اصحاب فتنه در چند نقطه نمایان شد. اول زمانی که ارگان‌های رسمی منسوب به اصلاح‌طلبان آمریکایی بویژه سایت جرس که تریبون شورای هماهنگی سران فتنه (مرکب از مهاجرانی، کدیور، سروش، بازرگان و گنجی) است، مبادرت به درج کامل نقطه‌نظرات و مصاحبه‌های رشیدی مطلق کردند که در آنها وی رسما نقشه راه براندازی نظام دینی و حذف روحانیت و مذهب از سیاست را ارائه می‌کرد.

دومین مرحله زمانی بود که حضور گسترده «اصلاح‌طلبان دیروز» در مجلس یادبود همایون این پیام نمادین را داشت که تجدیدنظرطلبان یک همسویی فکری با رشیدی‌مطلق می‌دیدند.

تئوری تبدیل اغتشاش خیابانی به جنبش اجتماعی

بارزترین وجه در تلاش داریوش همایون این است که همانند سران فتنه در داخل سعی می‌کند از اغتشاش‌های خیابانی، جنبشی اجتماعی بسازد و از معدودی جوان لات و اوباش به اصطلاح هسته یک نیروی ضدرژیم و مبارز را سازمان دهد! استراتژی‌ای که او ارائه می‌کند، نسخه دوم از بیانیه‌های موسوی و کروبی است، می‌گوید: «نخستین گام جنبش شاید این باشد که احمدی‌نژاد را شکست دهد اما مرحله‌ بعد گرفتن سنگرهای بیشتر است. انتخابات همیشه امکانی است در رژیم اسلامی برای اینکه مردم از فرصت‌هایی استفاده کنند و شاید باز این فرصت‌ها پیش آید ولی جبهه‌های مبارزه بسیار است و با افزایش دشواری‌های رژیم بیشتر هم خواهد شد و امکان استفاده از آنها هم بیشتر خواهد شد».

او در صف اول تئوری‌پردازان فتنه می‌ایستد تا یک بار دیگر رویاهای خویش را در قالب این اغتشاشات بیان کند. مفهوم‌سازی و تولید ادبیات برای اغتشاشگران و اراذل از هنرهای او است که به نمایش می‌گذارد: «این حرکت ریشه در خودآگاهی دارد. این حرکت برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران و اصولا برای دگرگون کردن ذهنیت سیاسی ایرانیان است».  بسیاری از واژه‌هایی که گروه‌های فتنه‌جو در ادبیات خویش به کار می‌بندند، برگرفته از مصاحبه‌های او است، مثل این عبارت که شماری از هواداران فتنه می‌گفتند: ما بی‌شماریم. همایون به نیروهای بریده انگیزه می‌دهد: «کوشندگان جنبش سبز که «عده بی‌شماری» هستند، حرکت به سمت ژرفای مساله را آغاز کردند. مساله فقط تقلب در انتخابات نیست، مساله خیلی ریشه‌‌دار‌تر از تقلب انتخاباتی ا‌ست».

او در این مرحله مرزهای خویش را با همه جریان‌های اپوزیسیون برمی‌دارد و برای تحریک و برانگیختن افراد از هر ابزاری حتی شیوه‌های دروغ‌پردازی شبکه مریم رجوی بهره می‌گیرد: «در خیابان‌های تهران تعدادی کشته شدند و اتومبیل‌های حکومت از روی جنازه‌های آنها رد شدند و یک موج بازداشت بی‌سابقه‌ای آغاز شد».  اوج حمایت نویسنده مقاله توهین‌آمیز علیه حضرت امام و روحانیت، در مصاحبه‌اش با سایت ضدانقلابی «تهران ریویو» نمایان شد؛ آنجا که وی ضمن دفاع از دست‌اندرکاران فتنه سبز در داخل (موسوی، کروبی و خاتمی) تاکید کرد: «جنبش سبز توانست سران خود را که از درون رژیم بودند، تغییر دهد و بسازد. جنبش سبز در جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب نفوذ کرد که توانست آن آبروریزی‌ها را برای رژیم راه بیندازد.

البته به سران جنبش، رهبران نمی‌گویند، بلکه می‌گویند راهبران. حتی خود آنها هم می‌گویند ما رهبر جنبش نیستیم. من اشکال اساسی در رفتار و گفتار سران جنبش در داخل ایران نمی‌بینم. وقتی از بیرون به اینها نگاه می‌کنم، می‌بینم آنها نسبت به بسیاری از کسانی که در بیرون ادعای رهبری دارند یا دیگران سعی می‌کنند از آنها رهبر جنبش بسازند، انحرافات بسیار کمتری دارند. جریان سبز سعی کرده 2 جریان مذهبی و سکولار را به هم نزدیک کند و گروه‌های اپوزیسیون فعال در خارج از این مسائل دور هستند و متوجه قضایا نیستند که ما با چه نیروها و چه کسانی در داخل سر و کار داریم. ما بیرونی‌ها حرف‌هایی می‌زنیم اما این حرف‌ها ممکن است با گفتمان درون ایران سنخیت نداشته باشد. در داخل کشور طیف وسیعی از اندیشه‌های گوناگون هستند که در جنبش سبز مشارکت دارند.

به عنوان نمونه، شما بخش مذهبی جنبش سبز را ببینید، این بخش می‌کوشد موقعیت مذهب را در جامعه از نو تعریف و در عین حال آن را حفظ کند. این بخش معتقد است می‌توان دموکراسی را در ایران برقرار کرد و جای مذهب هم در آن محفوظ بماند. بخش دیگری سکولارتر است و معتقد است امور دینی باید به کلی از حکومت جدا شود یا بخشی از حکومت را می‌بینیم که با این جنبش همراه شده در حالی که اکثریت جنبش هیچ کاری با دستگاه حکومتی ندارد. این از نقاط قوت جنبش سبز است که توانسته چنین طیفی را زیر سقف خود بیاورد. هم باید این‌طور باشد و هم طبعا این‌طور می‌شود. جامعه ایرانی یک جامعه چندصدایی و بسیار متنوع است و یک طرز فکر نمی‌تواند همه را متحد کند اما یک «فرمول» می‌تواند و جنبش سبز این فرمول است.

منتها به نظر می‌رسد این فرمول هنوز شکل نهایی خود را پیدا نکرده و در حال شکل گرفتن است. هیچ اشکالی ندارد. همه عناصری که این جنبش را می‌سازند، دارند این صورت نهایی را به جنبش می‌دهند. باید هم این‌طور باشد و ما مشتاق هستیم که نتیجه آن را ببینیم اما در بیرون از کشور. به نظرم گروه‌های فعال خارج کشور از این مسائل دور هستند. من کارهای بیرونی‌ها را می‌خوانم. به نظرم خیلی متوجه این قضیه نیستند که ما در جامعه ایران با چه نیروها و چه کسانی سر و کار داریم. ما (بیرونی‌ها) حرف‌هایی می‌زنیم اما این حرف‌ها ممکن است با گفتمان درون ایران سنخیت نداشته باشد و باید با تفاهم بیشتر به اینها نگاه کنیم از جمله به سران جنبش سبز. جنبش سبز 2 منبع قدرت دارد؛ یکی توانایی چالش با رژیم جمهوری اسلامی است و دیگری توانایی مصالحه و سازگار شدن با عناصر مختلفی که می‌توانند به منظور کلی جنبش سبز خدمت کنند.»

نکته جالب اینجاست که بعد از اینکه فتنه 88 فروکش می‌کند و سران اغتشاش به شکست خویش اعتراف می‌کنند، این ژنونشین برای سبزها همچنان پیام مقاومت می‌فرستد و مدعی است شکست در این حرکت راه ندارد و این حرکت در سطح فرهنگی و اجتماعی جریان دارد. او البته در عین حال اذعان می‌کند: «فرصت‌طلبی‌ها و سودجویی‌ها از این حرکت شروع شده و عده‌ای به فکر استفاده از موقعیت افتاده‌اند» اما از مقدمات تحلیل خودش نتیجه‌گیری معکوس می‌کند و می‌گوید: «این سخنانی که در بیرون از ناکارآیی سران جنبش سبز پخش می‌شود، توسط این عده است که به دنبال سودجویی‌های خود هستند».

چتر حمایت رشیدی‌مطلق برای مثلث سران فتنه

ابعاد سیاسی حرکت داریوش همایون زمانی نمایان‌تر می‌شود که او به صورت خاص برای مثلث سران فتنه جبهه دفاعی می‌گشاید. او در برابر موج سهمگین اعتراضی می‌ایستد که بعد از شکست حرکت در محافل خارج کشور علیه موسوی، کروبی و خاتمی به راه افتاده بود.

وزیر اطلاعات شاه از همه ابزارها و امکانات رسانه‌ای بهره می‌گیرد تا نفس تازه‌ای در سران از نفس افتاده فتنه دمیده شود. توجیهات او برای شکست خاتمی، موسوی و کروبی در اینجا رنگ تحلیل‌های تجدیدنظرطلبان داخل را دارد، به این صورت که او کند بودن و رخوت رهبران سبزها را ناشی از موانع طبیعی و ساختار جامعه می‌داند و می‌گوید: «مردم در ایران با تمام محدودیت‌ها و مشکلات آشنایی دارند و می‌دانند که هیچ رهبر و سخنگویی در جنبش نمی‌تواند در صحنه ایران بیش از این کاری صورت دهد، لذا این سخن که جنبش خاموش شده و شکست خورده، وارد نیست» یا در جای دیگر که سرزنش‌ها نسبت به خاتمی، موسوی و کروبی بالا می‌گیرد، تمام قد به دفاع از آنها برخاسته و می‌گوید: «سران جنبش سبز چکار می‌توانند بکنند؟ باید خود را در جایگاه آنان بگذاریم و با شرایط درون ایران به مساله نگاه کنیم».

در سایت خودش در پاسخ به کسانی که سخنان او را در دفاع از سران فتنه به چالش کشیده‌اند، اظهار خوشحالی می‌کند که موسوی هر روز سخنان تند‌تر می‌گوید و در دستگاه حکومتی یاران تازه‌ای برای جنبش سبز می‌جوید: «من با هیچ‌کدام از اینها مخالفتی نمی‌توانم داشته باشم. اینکه سران جنبش سبز بخشی از همین حکومت هستند برای من هم نشانه‌ای از پایندگی است. در نگاه من کسی که از فرزند محبوب خمینی بودن به سخنگویی جنبش سبز دگرگشت یافته به مراتب با ارزش‌تر است تا دگرگشت‌ها و موضع‌گیری‌هایی که قلم بیش از این در وصف‌شان نمی‌چرخد». جالب اینجاست که او چرخش‌های موسوی و کروبی را نیز توجیه می‌کند. در یکی از مصاحبه‌هایش با «دویچه‌وله» ابتدا به تحسین و توصیف آنها می‌پردازد و می‌گوید: «نقش موسوی و کروبی نقش بسیار موثری بوده و موثرتر هم می‌شود؛ برای اینکه اینها زبان جنبشند، برای اینکه در جاهایی که جنبش نمی‌تواند خودش را مثل تظاهرات خیابانی ابراز کند، سخنان و مصاحبه‌ها یا دعوت آنان از مردم بسیار موثر است و نقش مثبتی دارد».

یا در توجیه چرخش‌های موسوی و کروبی از انقلاب می‌گوید: «افراد در موقعیت‌های گوناگون می‌توانند تغییر کنند و اینها هم تغییر کرده‌اند؛ بویژه کروبی. چون من شنیده‌ام، پیرامونی‌هایشان هم گفته‌اند، باقی زندگی‌شان را گذاشته‌اند برای جبران آنچه در آن سال‌ها کرده‌‌اند». او تاکید می‌کند جنبش سبز مرزها را از بین برده است، مرزهای درونی گرایشات سیاسی، مرزهای درون و بیرون را، لذا باید از هر حرکتی که شکاف درون حاکمیت ایجاد می‌کند، بهره جست.

وی به قدری به فتنه امیدوار و از آن ذوق‌زده شده بود که در گفت‌وگو با دویچه‌وله آلمان در پاسخ به سوال خبرنگار که: آقای همایون! آیا طی 15-14 ماه گذشته، هرگز مچ‌بند سبز بسته‌اید، می‌گوید: «خیر! من زیاد اهل سمبل‌ها نیستم. عمق قضیه بیشتر برایم مهم است. طی 15-14 ماه گذشته من دست‌کم یکصد مطلب در این‌باره نوشته‌ یا گفته‌ام. شب گذشته در جمعی در همین‌باره سخنرانی داشتم و یکی از معترضان به من گفت، بیش از حد سبز شده‌ام. راست می‌گوید. من بسیار به جنبش سبز اعتقاد دارم و امیدوارم. برای اینکه من از آغاز فکر می‌کردم مشکل اصلی ما مشکل سیاسی نیست بلکه مشکل فرهنگ سیاسی و فرهنگ و ذهن مردم است و امیدوار بودم در زندگی خودم، دگرگونی ذهن ایرانی را ببینم. ناگهان- البته سابقه‌اش طولانی است ولی بروز آن ناگهانی بود- در جنبش سبز، در جلوی چشم من این رویداد اتفاق افتاده است. تئوری‏ مشهوری به نام تئوری «نقطه‌ جابه‌جایی»

(Tipping Point) وجود دارد که بر مبنای آن همان‌طور که یک ویروس گسترش پیدا می‌کند و در یک لحظه‏ تعدادش آ‌نقدر زیاد می‌شود که واگیردار و همه‌گیر می‌شود، مسائل اجتماعی، فکری، سلیقه و سبک نیز در یک جامعه به یک نقطه‌ جابه‌جایی می‌رسند. این نقطه‌ جابه‌جایی در جامعه‌ ما درست در جنبش سبز روی داد و از اینجا ما می‌توانیم آینده‌ ایران را تقریبا به‌روشنی پیش‌بینی کنیم. آینده‌ ایران در میان کشورهای پیشرفته‌ جهان است. ما به‌طور قطع از دنیای اسلامی، از جهان سوم و از جهان خاورمیانه بیرون آمده‌ایم».

وی در این گفت‌وگو در ادامه همگرایی نمادینش با جنبش سبز را هم تایید می‌کند: «البته به‌جای مچ‌بند، من گاه‌گاهی کراوات سبز بسته‌ام».

رشیدی‌مطلق درباره گزینش رنگ سبز از سوی فتنه‌گران هم تحلیل قابل تاملی دارد و ضمن آن بار دیگر روحیه ضددین خود را بارز کرده و به اسلام به عنوان دینی آخرت‌گرا می‌تازد: «خود گزینش رنگ سبز گویای کاراکتر این جنبش است. سبز، رنگ جوانی، شادابی و شکفتن است، رنگ زندگی است. آن مردمی که به صورت‌های گوناگون به جمهوری اسلامی نه می‌گویند، آگاهانه یک فرهنگ مرگ‌اندیش را کنار می‌گذارند و به شادی‌ها و زیبایی‌های زندگی که آن فرهنگ سرکوب می‌کند، روی می‌آورند. جوان ایرانی امروزی آرمان‌خواهی هیستریک و اراده‌گرایی تکبر‌آمیز جوان نسل پیشین را کنار گذاشته است زیرا پیامد‌هایش را می‌بیند. او خود را به منطق زندگی و طبع جوانی سپرده است.

بازماندگان نسل انقلاب نیز هر روز ناگزیر از روبه‌رو شدن با محدودیت‌های اندیشه و عمل خود، اندیشه و عمل انسانی هستند و بهتر می‌یابند که از فرزندان‌شان بیاموزند. راز مانایی جنبش سبز در همین سازگاری‌اش با طبیعت انسانی است که خوشی و آسایش زندگی و تجربه حسی خود را از جهان امروز بالا‌تر از تن در دادن به باید‌ها و نباید‌های آن فرهنگ مرگ‌اندیش می‌گذارد و با دگرگون شدن و آموختن و قالب‌های کهنه را به آتش افکندن آسوده است. جنبش سبز به زندگی‌ ایرانیان معنای تازه‌ای داد».

رشیدی‌مطلق و رفسنجانی

داریوش همایون در چند رشته از نوشته‌ها و مصاحبه‌های خود به تایید و حمایت از مواضع اکبر هاشمی‌رفسنجانی می‌پردازد از جمله در مقاله‌ای که در سایت گروه مشروطه‌خواهان درج می‌کند، نامه سرگشاده رفسنجانی به رهبر انقلاب را یک «نقطه عطف» می‌خواند. جالب اینجاست که هاشمی‌رفسنجانی در یکی از موضع‌گیری‌های جنجالی خویش سعی کرده بود روحانیت و مراجع را از ظهور یک رشیدی‌مطلق جدید بیم دهد، او مدعی شده بود: «من خطر بازسازی جریان احمد رشیدی‌مطلق که موج اهانت به روحانیت و مرجعیت را به راه اندازد، جدی می‌بینم».

اما این هشدارهای او درست زمانی رسانه‌ای شد که رشیدی‌مطلق با حضور در استودیوی شبکه‌های اروپایی آشکارا به تحسین و ستایش هاشمی و اقدامات او در برابر رهبر حکیم انقلاب پرداخته و حمایت وی از جریان فتنه را یک نقطه عطف در ضربه‌پذیری نظام اسلامی خوانده بود.

وی در مصاحبه با سایت ضدانقلابی «تلاش آنلاین» نیز عبارت تجلیل‌گونه‌ای از رفسنجانی می‌آورد: «نسب‌نامه جنبش سبز از 22 خرداد آغاز نمی‌شود. از همان 3-2 سال نخست پیروزی انقلاب، نخستین نشانه‌های راه یافتن گفتمان دموکراسی لیبرال در نوشته‌های بیرون پدیدار شد و در دوران ریاست‌جمهوری رفسنجانی در مجلات سنگین‌تری که پیاپی انتشار یافتند، بیرون رفتن از گفتمان انقلاب اسلامی را می‌شد به طور منظم دید».

سودای هویت‌سازی برای جامعه ایران با ملات سکولاریسم- ناسیونالیسم

کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» نکات تازه‌ای را درباره افق‌های فکری داریوش همایون و نیز دلایل نزدیکی‌اش به تجدیدنظرطلبان آشکار می‌کند. فصول مختلف این کتاب هر کدام پایه یک تئوری بوده که وی در ایام وزارت و پس از آن برای شکل‌دهی جامعه ایرانی به کار برده است. همایون مدعی است، جامعه ایرانی دچار بحران هویت است و وی همانند دیگر روشنفکران غربگرا در پی پاسخی برای این بحران هویت است. وزیر سانسور شاه، مذهب را مانع و دشمن ترقی و تجدد می‌خواند.

او از همان تز و نظریه‌ای دفاع می‌کند که حسین حاج فرج دباغ (عبدالکریم سروش) و عطاء مهاجرانی ترویج می‌کنند یعنی ادغام سکولارها و اصلاح‌طلبان. وزیر اطلاعات شاه از اینکه خاتمی و موسوی سکولارها را کنار مذهبی‌ها قرار داده‌اند، اظهار خرسندی می‌کند. بر این مبنا او به دوستان خودش در خارج توصیه می‌کند در 2 بخش به جریان فتنه یاری رسانند؛ اول توانایی چالش آن با نظام جمهوری اسلامی را بالا ببرند و سپس توانایی مصالحه و سازگار شدن با عناصر مختلف را در این جریان افزایش دهند. او یک لیبرال محض است و در این مرام لیبرالیستی خویش با همه سران تجدیدنظرطلب پیوند خورده است. وی در پاسخ به سوال خبرنگاری سعی می‌کند مدل سیاسی ایده‌آل خود برای ایران را ترسیم کند و می‌گوید: «مبنا باید رای اکثریت باشد» و در توضیح آن می‌افزاید: «البته اعتبار رای اکثریت مردم باید در چارچوب اعلامیه جهانی حقوق‌بشر باشد. این اعلامیه نتیجه تمام مبارزاتی ا‌ست که لیبرال‌های دنیا انجام دادند. مبارزاتی که از ۲۴۰۰ سال قبل در اسکندریه هلنیستی شروع شد و بالاخره در سال ۱۹۴۶ به پیروزی رسید. دموکراسی در چارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر در کشوری یکپارچه و یگانه به نام ایران با تمام خصوصیات منحصر به خودش می‌تواند مبنای تعیین‌کننده اصول همگانی باشد».

جالب‌تر اینکه در مصاحبه با سایت تهران ریویو تصریح می‌کند: «موضع میرحسین موسوی درباره حمایت از اقوام نیز کاملا به آن چیزی که در اعلامیه جهانی حمایت از حقوق بشر آمده، نزدیک است و جنبش سبز هم به دنبال اعلامیه جهانی حقوق بشر است».

نظام فکری او ملغمه‌ای از همه آن چیزی است که امروز تئوری‌پردازان تجدیدنظرطلب مطرح می‌کنند؛ اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم که همایون تحت عنوان مشروطه‌خواهی آن را به عنوان نسخه نهایی برای آینده ایران مطرح می‌کند. البته با یک قید بیشتر و آن اینکه او همچنان مشروطه را در کنار سلطنت آرزو می‌کند. به‌رغم آنکه در اغلب گفت‌وگوها پیشنهاد او برای بازگشت نظام سلطنتی به ایران یک اندیشه کهنه و مصداق عقبگرد تاریخی خوانده شد اما وزیر اطلاعات شاه همچنان رویاهای خویش را در دوران پهلوی می‌جست. او نه‌تنها بر اندیشه قدیمی خویش در زمینه ضرروت برپایی نظام سلطنتی در ایران باقی ماند بلکه حتی به تبرئه 57 سال دوران ستمشاهی پهلوی‌ها پرداخت: «اومانیسم، فردگرایی، لیبرالیسم و سکورالیسم همه از قرن شانزدهم شروع می‌شود. در قرن هجدهم ما وارد عصر روشنگری می‌شویم که در این عصر تمام مبانی فکری، فلسفی و علمی تغییر می‌کند. در قرن نوزدهم ناسیونالیسم به شکوفایی می‌رسد. همه این مراحل (از قرن شانزدهم تا نوزدهم) را ما در جنبش مشروطه شروع کردیم. من مشروطه‌خواه به آن معنا هستم. منتها مشروطه در کشوری که نظام پادشاهی بود و این نظام را نگه داشت و به صورت مدرن‌تری هم نگه داشت».

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات