* وظیفه روشنفكری در سال 2014میلادی چه تفاوتی با روشنفكری بهمعنای سنتی خود كرده است؟
** مفهومِ «روشنفكر» در عصر حاضر دارای چند خاستگاه و سنت فكری عمده در عصر مدرن بوده است. یكی از خاستگاهها در روسیه و مفهوم «اینتلجنسیا» است كه در كشور ما هم در دهههای پیش از انقلاب وجود داشته و بر ادبیات نیروهای چپ تاثیر داشته است. دیگر خاستگاه مهم روشنفكری اروپا، در فرانسه و كلیدواژه «انتكلتوئل» است. با این همه، اغلب بین متفكران و خود روشنفكران بر سر تعریف روشنفكری بحث و جدل جاری بوده است. در یونان باستان چهرههایی چون سقراط و سوفسطاییان، مانند گرگیاس و پروتوگراس، در عرصه عمومی اظهارنظر میكردند. از این منظر، روشنفكر كسی است كه بر عرصه عمومی تاثیرگذار است یا تلاش میكند تاثیرگذار باشد.
در این زمان سقراط مفهوم «فیلسوف» یا دوستدار دانش و حقیقتی را كه به آن بهنحو كامل نمیرسیم مطرح كرد. سقراط بدین وسیله بین دانشمندان كه به جمعآوری و انباشت دانش میپردازند و فیلسوفان كه در جستوجو و جوینده حقیقت هستند، تمایز قائل شد. با این همه، فیلسوفان نیز مانند «دانشمندان» (سوفسطاییان) در عرصه عمومی حاضر میشدند و به نقد و ارائه نظر درباره گفتمانهای موجود در جامعه میپرداختند. در عصر «روشنگری» تعریف جدیدی از «روشنفكر» توسط كانت ارائه میشود؛ روشنفكر به كسی اطلاق میشود كه به صورت خودمختار و مستقل درباره مفاهیم دینی و سیاسی جامعه اندیشه و نقادی میورزد. شعار روشنگری «جرأت تفكر و اندیشیدن داشته باش» است.
در عصر روشنگری روشنفكران را «فیلسوفان» خطاب میكردند و این «فیلوزوف» با معنای یونانی خود متفاوت بود. «فیلوزوفها» دارای نقش اجتماعی و فكری بودند و در عرصه عمومی به نقد و تحلیل شرایط جامعه خود میپرداختند. در قرن نوزدهم كه به قرن ایدئولوژیها معروف است، «ایدئولوگها» نقش روشنفكران را بازی میكردند. به عنوان مثال در انقلاب فرانسه ایدئولوگها برخلاف تصور رایجی كه از واژه ایدئولوژی وجود دارد معتقد بودند كه ایدئولوژی علم ایدهها و محصول حواس و تجربه بشری هستند و از طریق «عمل» شكل میگیرند. این ایدئولوگها برخلاف تصور رایج از مفهوم ایدئولوژی اتفاقا ناقدین سنت و تفكر حاكم بودند.
با این وجود ناپلئون به این عده طعنه میزد كه شما «تئوریسین» هستید و اهل عمل نیستید. نخستین كسی كه ایدئولوژی را به صورت منفی تعریف كرد، كارل ماركس بود. منظور ماركس البته ایدهآلیسم آلمانی و كسانی بود كه عنوان میكردند اگر دست به روشنگری مذهبی بزنیم میتوانیم تحول اجتماعی ایجاد كنیم. ماركس عنوان میكرد این عده گمان میكنند این ایدهها هستند كه باعث تحولات اجتماعی میشوند درحالی كه این ایدهها خود بازتابهایی از زندگی واقعی و تولید هستند. ماركس بدینوسیله «ایدهآلیسم» آلمانی را مورد نقد خود قرار داد. در عصر جدید ما با یك روشنفكر اروپایی- فرانسوی مواجه هستیم كه نمادهایی چون ژان-پل سارتر دارد.
تعریف سارتر از روشنفكر چنین است«كسی كه وارد عرصه عمومی میشود و درباره مسائلی كه در حوزه كارش نیست (و به او بهطورمستقیم مربوط نمیشود) اظهارنظر میكند».
در مقابل یك تعریف ایدهآلیستی هم از روشنفكری در عصر حاضر ارائه شده است. «ژولین بندا» در كتاب «خیانت علماء» عنوان میكند كه روشنفكران پس از جنگهای جهانی به آرمانهای جهانشمول پشت پا زدند، اهل سازش شدند، رئالیسم سیاسی را در دستور كار خود قرار دادند و از وظیفه و رسالت اصلی خود فاصله گرفتند. این یك تعریف ایده آلیستی است كه ارائه میشود. تعریفهای دیگری از روشنفكر هم در عصر حاضر عرضه شده است. به عنوان مثال، شریعتی معتقد است «روشنفكران، ادامهدهنده راه پیامبران هستند». یعنی همچنانكه علما جانشینان پیامبران هستند، روشنفكران جانشینان علما یا همان علمای عصرجدید هستند. این تعریف بیشتر جنبه اخلاقی دارد. در یك تعریف رئالیستی، آنتونیو گرامشی معتقد است كه هر طبقه، روشنفكر مخصوص به خود را دارد.
روشنفكر ارگانیك كه گرامشی معتقد به آن است با «طبقه» رابطه انداموار دارد و طبقه را در صحنه اجتماعی نمایندگی میكند. به همین دلیل ما قادر نیستیم یك تعریف مطلق از روشنفكر ارائه كنیم. در تعریفی كه ما بهعنوان«نوشریعتیها» از روشنفكری ارائه میكنیم كه به نوعی رئالیستیتر از زمان شریعتی است، روشنفكری در سال2014 یا 1393 نمیتواند مطلقا جدا از طبقات واقشار و به عنوان یك طبقه جداگانه در جامعه وجود داشته باشد. واقعیت این است كه خوانشها متفاوت است و گرایشهای مختلفی در بین اقشار و گروهها و احزاب به وجود آمده است. دكتر شریعتی در این زمینه عنوان میكند «من خود را جزئی از طبقه محروم جامعه میدانم» و به همین دلیل تعریف شریعتی هم بهنوعی به تعریف گرامشی نزدیك میشود.
نئوشریعتیها تعریفی بین ایدهآلیسم و رئالیسم از روشنفكری ارائه میكنند. از نظر ما تفاوتهایی كه روشنفكر سال 2014 با روشنفكرانی سنتی مانند جلال آلاحمد، سارتر و كامو پیدا كرده است، بهدلیل تغییر «صورتبندیهای معرفتی» یا به قول میشل فوكو «اپیستمه» است كه امروز نسبت به گذشته در فضای فكری جامعه به وجود آمده است. فوكو معتقد است در هر دورهای روشنفكران به دنبال یك صورت مساله مشتركی در امر معرفت هستند. بهعنوان مثال، در دهه چهل گفتمان قهرآمیز و مسلحانه در ایران به عنوان پارادایم مسلط قرار میگیرد. امروز اما باید عنوان كرد دموكراسی، اصلاحات سیاسی و اقتصادی، و مفاهیمی همچون حقوق شهروندی پارادایم غالب روشنفكران است و به همین دلیل روشنفكران درصدد بازخوانی واشاعه این نوع از گفتمان در سطح جامعه برمیآیند.
این تغییر صورتبندیها هم درایران و هم در سطح جهان قابل مشاهده و ملاحظه است. در عصر كنونی مفهوم روشنفكری نیز دچار تغییر و دگرگونی شده است. برای نمونه، روشنفكر كلاسیكی چون نوآم چامسكی كه دائمأ سیاست خارجی ایالات متحده آمریكا را زیر سوال میبرد عنوان میكند كه در عصر حاضر با مفهوم روشنفكری مشكل دارد. وی معتقد است برخی از كسانی كه خود را در عصر كنونی «روشنفكر» قلمداد میکنند بهدنبال تثبیت وضعیت موجود هستند و تلاش میكنند كه سیاست حاكمان را در بین افكار عمومی تبیین و توجیه كنند. چامسكی عنوان میكند وظیفه روشنفكری ایجاب میكند كه هر آن چیزی را كه به صلاح مردم و جامعه نیست زیر سوال ببریم و نباید در این زمینه مماشات و مصلحتاندیشی كرد.
منظور من از این مثال این است كه در قرن بیست و یكم مفاهیم و تعاریف كلاسیك از روشنفكری زیر سوال رفته است. در قرن حاضر با زیر سوال رفتن «علم» و همچنین مشاهده نتیجه عملی مكاتب فكری گذشته مانند لیبرالیسم یا سوسیالیسم كه در برخی مواقع برخلاف مبانی خود نتیجه معكوس دادهاند؛ روشنفكری به مفهومی چندوجهی و نسبی و بغرنج تبدیل شده است. با این وجود نقش انتقادی كه روشنفكران همواره با خود داشتهاند، همچنان ادامه دارد.
* روشنفكر كنونی در عصر حاضر چه گفتمانی را مورد نقد قرار میدهد؟ چه رابطهای با قدرت دارد و در پازل اجتماعی دارای چه جایگاهی است؟
** در عصر «جهانی شدن امور» روشنفكر باید همین پدیده جهان جدید و جهانیسازی را مورد مداقه و نقد آگاهانه قرار دهد. روند جهانیسازی اگر ادامه پیدا كند بهجای اینكه ماشین در خدمت انسان باشد این انسان است كه در خدمت ماشین قرار خواهد گرفت. هماكنون شكل امپریالیسم تغییر پیدا كرده و به شكل سلطه مجازی، از طریق شبكههای اطلاعاتی-ارتباطی، تغییر ماهیت داده است. در عصر حاضر اعتراضهایی نیز در كشورهای مختلف جهان علیه روند جهانیسازی در شكلهای مختلف جلوه كرده است كه به آن «جهانی دیگرخواهی» اطلاق میشود. قدرتهای حاكم بر غرب درصدد هستند پارادایمی واحد را كه همان اقتصاد آزاد و نئولیبرلیسم است، بر جهان حاكم كنند.
تئوریپردازان غربی، از جمله فوكویاما، اعتقاد دارند كه تمامی مكاتب فكری شكست خوردهاند و تنها همین تفكر باقی مانده است و به این دلیل همه مردم جهان باید از تفكر حاكم پیروی كنند تا به سعادت واقعی برسند. این یك برداشت «ایدئولوژیك» از عصر جهانیسازی است. شیوه صحیح مقابله با این ایدئولوژی هم مخالفت واكنشی نیست بلكه رقابت است. شریعتی در زمان خود معتقد بود به جای اینكه با ماركسیسم كه در آن زمان پارادایم غالب مبارزات جهانی بود، رودررو مقابله كنیم باید با شناخت كافی با آن رقابت كنیم، یعنی در هسته معقول مدعیانش مسابقه بگذاریم.
هماكنون دو ادعای عمده نئولیبرالیسم دموكراسی و حقوق بشر است. این دو مفهوم پس از جنگهای جهانی و فجایعی كه به نام ایدئولوژیها انجام شد به ضرورتهای بیبدیلی برای بشر تبدیل شده است. درنتیجه روشنفكران عصر حاضر در مبارزه خود با ایدئولوژیهای حاكم، تلاش میكنند نظم نوین جهانی را كه برخی آن را عصر و شكل جدیدی از سلطه نامگذاری كردهاند، مورد نقد جدی و آگاهانه خود قرار دهند.
* چرا در عصر حاضر مانند گذشته یك گفتمان واحد بین روشنفكران به وجود نمیآید؟ چرا روشنفكران نمیتوانند حول یك گفتمان جمع شوند؟ این وضعیت بهخصوص در جامعه ایرانی نمود بارزی پیدا كرده است. این همه افتراق و جدایی بین روشنفكران به چه معناست؟
** گشت و چرخش دورانها و عصرها تنش فكری ایجاد میكند. در عصر كنونی اگر كسی از آرا و ارزشهای ادوار گذشته دفاع كند، مورد اعتراض قرار میگیرد. كیفیت گفتمانهای عصر كنونی متفاوت شده است. هماكنون برخی از روشنفكران قائل به انگارههای جهانشمول هستند و در مقابل برخی به انگارههای بومی و محلی تاكید میكنند، برخی پیشتر مدافع ارزشهایی چون عدالت اجتماعی بودهاند، و برخی امروز بر مفاهیمی چون آزادی و كرامت و حقوق آحاد بشر را اولویت اول بشر تلقی میكنند. در نتیجه بین روشنفكران طرفدار هر كدام از این مفاهیم جدال و ستیز نظری پیش میآید.
در جامعه ایرانی كه درحال گذار و توسعه است هنوز مفاهیمی چون آزادی، عدالت یا حقوق بشر نهادینه نشدهاند، اینگونه تنشها بیشتر وجود دارد. در جامعه ما این سوال دربین روشنفكران مطرح است كه آیا همچنان قصد داریم از الگوهای كشورهای دیگر و بهویژه غربیها ترجمه و كپیبرداری كنیم یا اینكه خودمان باید میان پارادایمهای فكری قدرت اجتهاد داشته باشیم و مفاهیم را به صورت درونزا و بومی تولید كنیم. در فرهنگهای غربی شاید در مفاهیم كلی اجماع نظر وجود داشته باشد اما در شكل اجرا مشاهده میكنیم كه دارای تفاوتهای عمدهای نسبت به یكدیگرند. بهعنوان مثال لیبرالیسم در انگلیس با لیبرالیسم در آلمان یا فرانسه به شكلهای مختلفی اجرا میشود و كاركردهای متفاوتی در هركدام از جوامع پیدا میكند.
مفاهیمی چون آزادی و حقوق بشر هنگامی كه در ایران و جهان اسلام مطرح میشود هم باید مورد بازبینی روشنفكران قرار گیرد تا با ذائقه بومی هضم و همخوانی یابد. البته این به این معنا نیست كه این مفاهیم به جای مفاهیم ایرانی و اسلامی قرار گیرد یا بهعكس ایرانیت و اسلامیت به شكلی تعریف شوند كه اجازه ندهند آرمانهای جهانشمول در فضای فكری جامعه ایرانی نهادینه شود. راهحل این است كه این مفاهیم بومیسازی شود و نقاطی كه با گفتمان جامعه ما همخوانی دارد مورد استفاده قرار گیرد و بخشهای نامنطبق كنار گذاشته شود. با اینهمه، خود این مفاهیمی هم همیشه مطلق نیستند و گاه زیر سوال بودهاند.
هماكنون مفاهیمی چون هویت، بومیسازی، و حتی ضرورت تسلط یك پارادایم واحد زیر سوال رفته است و به همین دلیل هم نسل جدید و جوان ما گاه در حالت «گیجی» بهسر میبرد. ما در دورانی هستیم كه پیچیدگی، بغرنجی، نسبیت و...، شبهات خاص خود را بههمراه دارد. به همین دلیل زبانی كه یك روشنفكر در عصر كنونی به كار میبرد باید با زبانِ زمانهای گذشته متفاوت باشد. روشنفكر كنونی باید به نقش محدود و نسبی خود آگاه باشد و بیشتر به فضای پیرامونی خود بنگرد و درنگ كند.
روشنفكر عصر حاضر باید ابتدا خود را مورد آزمایش قرار دهد كه آیا بهدرستی خودآگاه شده و راه را به خوبی پیدا كرده است؟ برخی از روشنفكران كنونی ما پارادایمها را به جای یكدیگر به كار میبرند. این عده راه درست را در عصر گفتمانهای پر شبهه پیدا نكردهاند یا به قول شریعتی «جغرافیای حرف را نمیشناسند». به همین دلیل هم نمیتوانند نقش و رسالت روشنفكر را به خوبی ایفا كنند. پس در ایران باید مبارزه برای خودآگاهسازی روشنفكران نیز از درون صورت پذیرد.
* یعنی شما معتقدید روشنفكر امروز ایرانی در خودآگاهی تاریخی بهسر نمیبرد؟
** روشنفكر ایرانی بهدلیل وجود اختناق در پیش از انقلاب، همواره در محیطهای مساعدی برای اندیشیدن و تفكر خلاقانه بهسر نمیبرده است. به همین دلیل گویی هنوز نتوانسته به خودآگاهی تاریخی قطعی نهایی دست یابد. در نتیجه نقش متفاوتی نسبت به روشنفكر اروپایی داشته است. البته بعد از انقلاب ما در این زمینه پیشرفتهایی داشتیم، و به تعبیر دكتر شایگان از «تعطیلات تاریخ» بازگشتیم! یكی از دستاوردهای مهم انقلاب این بود كه ترس عمومی در عرضه و بیان مبانی روشنفكری ریخته شده و فضای مطلوبی برای تضارب اندیشه و آرا به وجود آمده است.
این وضعیت بهویژه برای مردم در مقاطع انتخاباتی به اوج خود میرسد كه مردم و روشنفكران درباره تمام مسائل نظام سیاسی و فكری جامعه بهراحتی با یكدیگر گفتوگو و مباحثه میكنند. البته در شرایط فعلی با روی کار آمدن دولت فعلی فضای گفتمانی جامعه شكل بهتری به خود گرفته است و درباره مسائل مختلف بحث و گفتوگو میشود. این فضا را باید حفظ كرد؛ چراكه عدهای بهدنبال این هستند كه این فضا را به هم بزنند.
* تعمدا میخواهند این فضا را به هم بزنند؟
** بله؛ به دلیل اینكه گردش آزاد اطلاعات به سود گروههای ذینفع نیست. برخی از اخلال در گردش آزاد اطلاعات سود میبرند. به عنوان مثال شما عدهای را در نظر بگیرید كه از ساختوسازهای غیرمنطقی و واردات ماشین و... به سودهای كلان دست مییابند. درصورتی كه نیرویی یا مسئولی قصد داشته باشد جلوی اینها را بگیرد، با او مقابله میشود. خلاصه، علاوه بر عوامل این ساختوسازها مسئولانی هم كه به نوعی با این عوامل در ارتباطند و دچار خسران و ضرر و زیان میشوند. درنتیجه، همه این قدرتها و مناسبات تلاش میكنند كه در كار این سازمان مردمنهاد یا آن مسئول و دولت كارشكنی كنند تا ضرر كمتری متوجه آنها شود. در زمینه گردش آزاد اطلاعات هم وضعیت به همین منوال است.
* شما معتقدید فضای روشنفكری پس از انقلاب نسبت به گذشته بهتر شده است. با این وجود به نظر میرسد ما در زمینه چاپ و نشر كتاب و ترجمه و آمارهای كمی پیشرفت داشتهایم اما در گفتمانسازی و پرورش گفتمان رشد قابلتوجهی پیدا نكردهایم. در گذشته روشنفكرانی چون شریعتی و آلاحمد با گفتمان خود سبب تحرك طبقات اجتماعی میشدند درصورتی كه جامعه كنونی ما فاقد روشنفكرانی با گفتمانهای بزرگ در آن سطح است. حتی زمینه پرورش چنین روشنفكرانی هم وجود ندارد. به نظر شما مفهوم روشنفكری در شرایط فعلی جامعه ما كمرنگ نشده است؟
** بله این اتفاق افتاده است و مفهوم روشنفكری نسبت به گذشته قدری كمرنگ شده است. گفتمان دهه چهل و پنجاه جمعبندی مبارزات سیاسی زمان دكتر مصدق بود. در دهه پنجاه نسل جوان و انقلابی به این نتیجه رسیده بودند كه رهبران گذشته ایثار لازم سیاسی را نداشتهاند. بنابراین ما باید فداكاری كنیم و با خون خود اعتماد مردم را دوباره بهدست آوریم. این تلقی از مبارزه سیاسی به رشد مبارزات قهری و مسلحانه انجامید. نسل بعد از این دوران اما، سرمشق یا پارادایم مبارزه مسلحانه را زیر سوال برد و در آن تردیدهای جدی كرد. گفتمانسازی شریعتی و آلاحمد در چنین فضایی بهوجود آمد.
بخشی از روشنفكران متوجه شده بودند كه با مبارزات سیاسی نمیتوانند به نتیجه دلخواه دست پیدا كنند و معتقد بودند كه برای مبارزه خود باید یك چارچوب و مبانی قوی و محكم فكری كنند. به همین دلیل هم گفتمان شریعتی مورد استقبال قرار گرفت. این گفتمان پاسخهای مناسبی برای سوالهای افكار عمومی آن زمان با خود به همراه داشت. اما اینكه در شرایط فعلی چرا گفتمانسازیهای بزرگ مانند شریعتی شكل نمیگیرد به دلیل به حاشیه رفتن مسائل فرهنگی نسبت به سیاست و اقتصاد و دیگر مشكلات اجتماعی است.
درآن دوران مردم در خلأ فرهنگی بهسر میبردند اما هماكنون اغلب مشكلات، اقتصادی و سیاسی شده است. این وضعیت بهویژه در دهه 60 غالب بود. در دهه هفتاد با توجه به روی كارآمدن جریان اصلاحات، نواندیشی در كشور تقویت شد. با این وجود پس از دوران اصلاحات دوباره یك فضای سنتی، احساسی و هیجانی بر فضای كشور حكمفرما شد. به هر حال این اتفاقات دافعه ایجاد میكند و در جامعه تاثیرگذار است. اینگونه سیاستها سبب تنزل سطح فكر در بین مردم و روشنفكران میشود.
* چرا روشنفكران ایرانی نتوانستهاند بین سنت و مدرنتیه به یك جمعبندی مناسب برسند؟ این درحالی است كه هماكنون برخی بدون گذراندن مراحل سنت و مدرنیته، تلاش میكنند خود را در عصر فرامدرن تعریف كنند.
** فرارفتن و «رفع تناقض» بین سنت و مدرنیته هنوز در ایران به خوبی صورت نگرفته است. داریوش شایگان معتقد است ما دچار نوعی «كج تابی و اسكیزوفرنی» فرهنگی هستیم. این اصطلاحات به همین پدیده اشاره دارد. این «نفاق درونی» در روح ایرانی به دلیل حوادث تلخ تاریخی و فرهنگی از گذشته هم وجود داشته است. به دلیل انقطاعهای خارجی كه كشور بر اثر تهاجمهای خارجی از سر گذرانده است، بخشی از آحاد ایرانی به این نتیجه رسیده كه باید به درون خود فرو رود و مسائل و مشكلات را بهصورت درونی در خود حل كند (تصوف كاذب) .
در نتیجه نوعی ظاهرسازی در درون فرد ایرانی به صورت تاریخی به وجود آمده است. یكی از وظایف روشنفكر ایرانی حمله به همین ظاهرسازیهاست. این حمله البته نباید حالت «تحقیر» به خود بگیرد و بلكه باید با خودفهمی و به صورت محتوایی و فرهنگی حل شود. باید با فهم اینكه این انشقاق به چه دلیل در روحیه فرد ایرانی پیدا شده به مبارزه با آن رفت. ما باید به یك تیپ «متعادل» برخاسته از فرهنگ بومی خود با در نظر گرفتن مفاهیم جهانشمول عصر كنونی دست پیدا كنیم.
* اگر امروز دكترعلی شریعتی زنده بود و در جامعه ما حضور داشت، حامل چه گفتمانی بود؟ همچنین چه گفتمانهایی را به حال مردم مضر تشخیص میداد و به مبارزه با آنها میپرداخت؟
** هنگامی كه ما خود را نوشریعتی خطاب میكنیم، در واقع، به دنبال حل این مساله هستیم كه اگر شخص شریعتی در شرایط فعلی حضور میداشت، گفتار كنونی او دارای چه شاخصهها و كاركردهایی بود و تلاش میكرد چه گرایشاتی را مورد نقد قرار دهد. دكتر شریعتی همانطور كه در دورههای مختلف زندگی خود نشان داده است، همواره تلاش میكرد با توجه به ضروریات عصر خود گفتمان خود را بهشكل پویا پیش برد. شریعتی در دهه پنجاه متعهد یا گرفتار «سرمشق»های عصر و نسل خود بود و باید همدلانه درباره پارادایمهای فكری و عملی آن زمان كه تكوین «مانیفستوار» ایدئولوژی و انقلاب و مبارزه بود، سخن میگفت و این طبیعی بود وگرنه منزوی میشد.
شریعتی اگر امروز حضور داشت بهطور قطعی به دنبال درمان «درد»های كنونی جامعه (و طراحی جهانبینی نو و بهروز) میگشت و تلاش میكرد پاسخهای مناسبی برای این مشكلات پیدا كند. یكی از رموز موفقیت شریعتی توانایی برقراری ارتباط ذهنی- كلامی با تودههای مردم و تاثیرگذاری بر مردم بود. شاید بتوان شریعتی را مردمی یا تودهایترین روشنفكر ایرانی لقب داد. هیچ روشنفكری در تاریخ معاصر ایران به اندازه شریعتی نتوانست بر تودهها تاثیر بگذارد. این شیوه امروز هم شایسته توجه است و به نوعی نیاز جامعه تلقی میشود.
هماكنون یكی از معضلات فضای روشنفكری ایرانی عدم برقراری گفتوگو و دیالوگ با تودههای مردمی است. زبان روشنفكر امروزی برای تودهها غیرقابل فهم است. جالب اینجاست كه برخی از روشنفكران این عدم ارتباط با تودهها را نادیده میگیرند و به آن عنایتی نمیكنند. این درحالی است كه یك روشنفكر در ربط و نسبت با ذهنیت مردم میتواند بر جامعه خود تاثیر بگذارد. مساله بعدی كه مورد توجه شریعتی و نوشریعتیها قرار خواهد گرفت مساله نواندیشی و واسازی یا ساختگشایی سنت است. شریعتی پیش از انقلاب این بحث را آغاز كرده بود كه نواندیشی چه خصوصیاتی دارد و سنت- و- بنیادگرایی چه ویژگیهایی.
با توجه به اینكه ادبیات ایدئولوژیك دهه پنجاهی زیر سوال رفته است هماكنون این مساله باید با زبان جدید و با ادبیات خاص دوران كنونی بازاندیشی و مطرح شود. در مرحله اول باید تشخیص داد كه چه گفتمانی در سطح جهانی و محلی میتواند به طرح و حل مساله یاری رساند. در چند دهه گذشته، با فروپاشی بلوك شرق در فضای پس از «جنگ سرد»، نئولیبرالیسم جاذبه بیشتری در جهان پیدا كرد و مدعی شد كه چون در قیاس با كمونیسم و فاشیسم موفقتر بوده، پس منبعد نیز میتواند برای مسائل حاد كنونی جهان راهحلهای مناسبتری ارائه دهد.
البته این یك واقعیت است كه دموكراسیها نسبت به توتالیتاریسم و استبدادهای شرقی و جنوبی ظاهرا از موفقیت بیشتری برخوردار بودهاند و با ابزارهای تكنولوژیكی كه در اختیار دارند بهتر میتوانند مفاهیم فكری خود را همچون كالاها در اقتصاد بازار جهانی اشاعه و تبلیغ كنند. اما این امكانات تولید و توزیع دانش و قدرت، خطر «نظارت و تنبیه» تمامیتخواهتری از همه توتالیتاریسمهای كنونی را افزایش داده، و ما در عصر حاضر با نوعی نواستعمار تكنولوژیك مواجه شدهایم كه فهم ماهیت آن برای ما نیاز به كنكاش و بررسی عمیقتری دارد. گفتمان نوشریعتی امروز میبایست بیشک به تحلیل تحولات این روند نوین جهانی بپردازد.
از سوی دیگر، درباره جهان اسلام هم اگر شریعتی امروز حضور میداشت بر گفتمان پیشین خود مبنی بر ضرورت «آزادی اسلام از زندان ارتجاع» پافشاری بیشتری میكرد. هماكنون كشورهای مختلف جهان اسلام دچار بحران عظیمی شدهاند كه در گذشته ابعاد آن شناخته نبود. پدیده موسوم به بنیادگرایی و رشد گروهکهای تروریستی چون «داعش» در جهان اسلام زنگ خطر را در جهان اسلام به صدا درآورده است. هماكنون بسیاری از سرزمینهای مسلمان درگیر جنگ داخلی و كودتا هستند. مصر بهعنوان یكی از پیشقراولان جهان عرب و اسلام، نمونه بارز چنین بحرانی، میان دو ورطه دیكتاتوری نظامی و بنیادگرایی دینی است. این مسائل نیاز به تحلیل و تامل روشنفكران مسئول و متعهد دارد.
* در پایان یك سوال سیاسی مطرح میكنم. نظر شما درباره دولت آقای روحانی چیست؟ روحانی در زمینه تقویت فضای فكری و روشنفكری چه سیاستهایی باید در پیش بگیرد؟
** به نظر من ظاهرا نوعی «مصالحه» موقت و مشروط بین مردم و نظام بعد از اتفاقات سال 88 با انتخاب آقای روحانی در انتخابات ریاستجمهوری صورت گرفته است. دلیل این مساله هم این بود كه حوادث انتخاباتی 88 برای نظام و برای مردم آسیبهایی را در پی داشت. در دولت گذشته چون كشور در حوزه اقتصادی و دیپلماسی به بنبستهایی رسیده بود، اقبال عمومی به سمت كسانی شد كه بتوانند در زمینه حل مسائل مبتلابه اقدامات موثرتری انجام دهند. با این همه، دولت برای ایجاد تغییراتی كه مدنظر مردم بوده است باید قدرت داشته باشد و مورد حمایت قرار گیرد كه تاكنون چنین اتفاقی رخ نداده است.
من تنها بهعنوان یك «شهروند» كه باید به امر سیاسی بیندیشد، به این قضیه نگاه میكنم، وگرنه اصلا سیاسیكار نیستم و قصد فعالیت سیاسی بهمعنای رایج را ندارم. امر سیاسی اما برای یك روشنفكر دارای اهمیت است و باید درباره آن بیندیشد. جامعه مدنی و روشنفكران باید از این دولت مطالبات مشخص داشته باشند. روشنفكران هم باید ازسویی، از دولتی كه بطور نسبی و به هر حال وعدههای مدنی میدهد، حمایت كند و ازسوی دیگر، با توجه به وظیفه روشنفكری، این عملكردهای دولت را مورد نقد خود قرار دهد، تا از مسیر صحیح اصلاحات اساسی-ساختاری مدنظر خارج نشود.