مقدمه
انسان همواره براساس یک میل درونی، شیفته دانستن تحولات در زمانهای دور دست میباشد و رسیدن به این آگاهی یکی از دغدغههای عمدۀ او بوده است. اگر در مقاطعی به واسطۀ پایین بودن سطح دانش و معرفت، دامنۀ این میل محدود به زمانهایی کوتاه در آینده بود؛ امروزه رشد علم و توسعه فناوریهای گوناگون این امکان را برای انسان فراهم نموده که به دورههایی بلندمدت بیاندیشد. از سوی دیگر اگر در مراحل نخستین، «بقاء» به مثابه هدف عمده به شمار میرفت؛ امروزه پیشرفت علوم انسان را در مرحلهای قرار داده که بتواند پیرامون «چگونگی و کیفیت بقاء» نیز تصمیم بگیرد.
البته باید خاطرنشان ساخت علیرغم تمامی پیشرفتها، مسئله «بقاء و کیفیت آن» همچنان به عنوان اولویت نخست دولتها قرار دارد. نظامی که در پی جلوگیری از فروپاشی ساختاری1 است باید در اندیشه ساختاردهی مجدد2 باشد. مفروض این نوشتار آن است که نیل به این هدف راهبردی در پرتو «آیندهپژوهی»3 امکانپذیر خواهد بود. زیرا روزآمد کردن کارکردها و اصلاح و پیرایش ساختارها نیازمند تدقیق و شناخت نیازهای آتی و جهتدهی به ظرفیتها و مقدورات موجود میباشد.
اگر گذشته دیگر در دسترس نیست و زمان حال هم به سرعت میگذرد، آینده تنها چیزی است که برای ما باقی مانده تا در آن و با آن زندگی کنیم. بنابراین هم عقلایی و هم لازم و ضروری است که به آینده فکر کنیم، تمرکز داشته باشیم و برای آن با وجود تنوع، پیچیدگی و تغییرپذیری، برنامهریزی و خود را آماده کنیم. گم شدن در گذشته یا حال ـ یا هر دو ـ و غفلت از آینده غیرمنطقی است. در این راستا وندل بل اعتقاد دارد:
«آینده کماکان در حال ساخته شدن است. آینده امری است که مردم میتوانند آن را با اقدامات هدفمند خود طراحی کرده و شکل دهند. مردم برای آن که عاقلانه عمل کنند باید نسبت به پیامدهای اقدامات خود، دیگران و واکنشهای آنها و همچنین نسبت به نیروهایی که خارج از کنترل آنهاست، آگاهی و شناخت کافی داشته باشند. این پیامدها تنها در آینده خود را نشان میدهد. بدین ترتیب افراد نه تنها میکوشند امور در حال وقوع را بفهمند، بلکه میکوشند اموری را که شاید اتفاق بیافتد، یا امکان وقوع دارد و یا تحت شرایط خاص در آینده اتفاق خواهد افتاد، نیز بشناسند.»(1)
دیدگاه مذکور را دراکر4 اینگونه تکمیل میکند:
«تنها خطمشی و سیاستی که احتمال موفقیت آن وجود دارد، تلاش برای ساختن آینده است... تلاش برای ساختن آینده بسیار مخاطرهآمیز است ولی به هر حال مخاطرات این تلاش، به مراتب کمتر از عدم تلاش برای ساختن آن است.»(2)
در آغاز هزارۀ سوم که بسیاری از انگارهها، الگوها و چارچوبهای تجویزی (به دلایل گوناگون) به چالش کشیده شدهاند؛ نگرانی از آینده همچنان برای انسان باقی مانده است. از این رو در تحقیقات اجتماعی رشته جدیدی تحت عنوان «آیندهپژوهی» پدید آمده که هدف آن مطالعه و بررسی منظم آینده است. آیندهپژوهی در پی کشف، ابداع و ارزیابی آیندههای ممکن، محتمل و بهتر است. این رشته، گزینههای مختلف راجع به آینده را فراروی انسانها قرار میدهد و در انتخاب و پیریزی مطلوبترین آینده به آنان کمک میکند. هدف اصلی متن حاضر تبیین مبحث آیندهپژوهی و آثار راهبردی آن خواهد بود.
ضرورت اهتمامورزی به آیندهپژوهی
بسیاری از حوادث و تحولات آینده قابل پیشبینی و قابل کنترل هستند. لیکن در اغلب موارد فشار کارهای جاری و روزمره، مدیران و سیاستگذاران را از توجه به آن و چارهجویی برای تحت کنترل درآوردن این مهم بازمیدارند. قانون «گرشام» در برنامهریزی5 مبین تکرار و استمرار این غفلت و نادیده گرفتن برنامهریزی برای آینده است که به موجب آن، امور جاری روزمره سبب کنار زدن و خارج ساختن آینده از دستور کارها میشود.
به بیان روشنتر، در گذشته پیشبینیها معمولاً براساس روش «تداوم روند» صورت میگرفت. درجه صحت و روایی این قبیل پیشبینیها منوط به روند کند و آرام تحولات در سطح ملی و بینالمللی بود. مفروض این مدل، پیوستگی اجزاء آن است. این فرض از جانب برخی صاحبنظران مورد نقد قرار گرفته است. چارلز هندی6 در این باره میگوید:
«ناپیوستگی، فاجعه نیست و مسلماً نیازی هم نیست که فاجعه باشد... تغییر ناپیوسته بهترین راه پیشرفت برای جامعهای است که یک مسیر مشخص را طی میکند...»(3)
او به منظور تنویر اذهان نسبت به معایب الگوی پیشین مثالهایی را ذکر میکند. یکی از مثالها مربوط به سرخپوستی است که:
«با مشاهده بادبانهای کشتیهای مهاجم اسپانیایی در افق، آن را به تغییرات عجیب و غریب جوی نسبت داد و به کار خود مشغول شده زیرا در تجارب محدود خود، درکی از کشتیهای بادبانی نداشت... آنها با فرض وجود پیوستگی، آن چه را که بر دریافتشان منطبق نبود نادیده گرفتند و مصیبت بر آنها نازل شد...»(4)
او در ادامه، این نسخه را تجویز میکند:
«... اگر بخواهیم گرفتار سرنوشت آن سرخپوست نشویم... باید در جستجوی تغییر ناپیوسته باشیم...»(5)
یکی دیگر از ضرورتهای توجه به آیندهپژوهی، تحول در مقوله فهم زمان است. توضیح آن که در عصر کشاورزی، تصور ارائه شده از زمان، یک تصور چرخهای بود. پیشبینی در این شرایط، محدود به تعیین زمان رخداد هر بخش از چرخه مذکور بود.
به عنوان مثال چه زمانی رودخانه نیل طغیان خواهد کرد؟ در دوران صنعتی، مفهوم زمان ماهیتی خطی و پیشرونده داشت. در این مقطع، سمت و سوی پیشبینیها در این جهت بود که چگونه فناوریها، پربازده و کارآمدتر خواهد شد؟
در عصر اطلاعات7، فهم زمان خیلی گستردهتر شده است و تمرکز بر روی تعیین آیندههای ممکن و مطلوب قرار گرفته که وظیفهای بسیار پیچیده و مستلزم استفاده از روشهای گوناگون است.(6)
بحرانهای امروزی از بهترین و موجهترین دلایل برای اندیشه درباره آینده است. تقریباً همواره «بحرانها» از عدم پرداختن به «مشکلات» قبل از تبدیل آنها به مرحله بحران ناشی شدهاند. از این رو به منظور جلوگیری از وخامت اوضاع و نیز کاهش هزینهها بایستی به مقوله آیندهپژوهی اهتمام ورزید.
«سرعت تحولات» نیز پرداختن به آینده را گزیرناپذیر کرده است. این سرعت، منتج از دگردیسیهای شگفتانگیز عرصۀ فناوری، تغییرات در حوزۀ معرفت علمی بشر و گسترش و تعمیق فرآیند جهانیشدن8 میباشد که خصلتی فزاینده، همپوشاننده و خودتقویتی دارند. در این بین نقش فنآوری، بسیار برجسته است. چرا که تحول در فنآوری، تغییر در اکثر ابعاد زندگی بشر را به دنبال خواهد داشت.
همچنین در متون دینی نیز توجه به آینده مورد تأکید قرار گرفته است. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:
«پیروزی به دوراندیشی است».(7)
از سوی دیگر مشارکت فعال در روند تحولات آتی، تقلیل تهدیدات و موانع و بیشینهسازی فرصتها و امکانات، نیازمند اتخاذ رویکردی آیندهبینانه است. به طور کلی «واکنش» بدون تفکر به آینده امکانپذیر است اما «کنش» ممکن نیست.
نگاهی به سیر تاریخی و موضوعات مورد علاقه آیندهپژوهی
انسان فطرتاً به آگاهی از آینده علاقه داشته و اندیشه پیرامون مدینههای فاضله و ترسیم الگوهایی این چنین، حکایت از توجه انسان به آینده دارد. درباره تفکرات آرمانشهری نکتۀ حایز اهمیت آن است که تا اواخر قرن 18 مدینه فاضله به مکانی دلالت داشت که از نظر جغرافیایی از جامعه موجود بسیار دور اما از لحاظ زمانی با جامعه موجود همزمانی داشت. در این مورد میتوان به یوتوپیای9 توماس مور10 اشاره کرد که در دورترین نقطه شناخته شده اروپا تصور شده بود.(8)
در اواخر همین قرن، در تلقی از مدینههای فاضله «زمان» جایگزین «مکان» شد و به جای این که به مکان جغرافیایی دیگری در همان زمان تعلق داشته باشد به همان مکان اما در «زمان آینده» اطلاق شد. در دیدگاه اندیشمندانی نظیر کندرسه11 که اشرافزادهای حامی انقلاب فرانسه بود و بسیاری از ابعاد مدینه فاضله آینده را به طور دقیق توصیف کرد و یا سباستین مرسیه12 که ناکجا آباد خود را در سال 2440 تعیین نموده بود، این تحول قابل لمس است.(9)
با پیدایش حوزههای معرفتی گوناگون در علوم طبیعی و انسانی و رشد تخصصگرایی و افزایش عوامل و مسایل اجتماعی، آیندهپژوهی پا به عرصه و دوران نوینی گذاشت و پس از تلاشهای «اچ.جی.ولز»13 در پیشبینی و طراحی آینده، «فلچهایم»14 آیندهنگر آلمانی، در سال 1943 اصطلاح آیندهشناسی را در زمینۀ برنامههای مربوط به جهتگیری جوامع نسبت به آینده ارایه نمود. بتدریج آیندهپژوهی به حوزه مسایل نظامی نیز کشیده شد. تئودور کارمان در آثاری نظیر «به سوی افقهای تازه» و «درباره جنگ گرماهستهای» به این دیدگاه پرداخت. در گامهای بعدی دانشمندانی همچون «برتراند دو ژوونل»15 آیندهپژوهی را به سوی کسب شالودههای عقلانی و فلسفی سوق دادند.(10)
در دوران معاصر، بسیاری از نظریات اندیشهگران در قالب رویکردهای آیندهپژوهانه مطرح شده است. «دانیل بل»16 در کتاب «ورود به جامعه پساصنعتی» استدلال میکند در حالی که تولید کالاها ویژگی اصلی جامعۀ صنعتی بود، در جامعۀ پساصنعتی «اطلاعات» اصل سازماندهندۀ اقتصاد و روابط اجتماعی خواهد بود.(11)
تأکید «مک لوهان»17 بر فناوریهای ارتباطی و مطرح کردن اصطلاح «دهکده جهانی»18 (به معنای کوچک و فشرده شدن جهان) نیز در این راستا قابل تحلیل است. او در اینباره میگوید:
«امروزه پس از گذشت بیش از یک قرن از فناوریهای الکترونیکی، شبکهها و سیستم مرکزی عصبی خود را در سطح عرصهای جهانی بسط و گسترش دادهایم و تا آنجایی که به سیاره ما، یعنی زمین مربوط میشد مکان و زمان را از میان برداشتیم.»(12)
همچنین رگههای آیندهپژوهی در آثار پاول کندی(13) و «الوین تافلر»19 نیز به خوبی قابل تشخیص است.
«برنامهریزی برای آیندۀ دور به معنای وابسته کردن خود به برنامههای خشک و جزمی نیست. برنامهها را میتوان طوری تنظیم کرد که حالت آزمایشی و سیال داشته باشند و بتوان آنها را پیوسته مورد تجدیدنظر قرار داد. ولی انعطافپذیری به معنای کوتهبینی نیست. برای فراگذشتن از تکنوکراسی، افقهای زمان ما از نظر اجتماعی باید از فراز دههها و حتی نسلها بگذرد و به آینده پرواز کند. این کار به چیزی بیش از طولانیتر کردن برنامههای رسمی نیاز دارد. باید یک آینده آگاهی اجتماعی جدید را به صدر تا ذیل جامعه تزریق کرد.»(14)
مقالۀ «برخورد تمدنها»(15) اثر ساموئل هانتینگتون20 و «پایان تاریخ و واپسین انسان» نوشته فرانسیس فوکویاما21 نیز نمونههای متأخر چندین رویکردی به شمار میروند.(16)
با گذری اجمالی به اهم مباحث کلیدی در زمینۀ آیندهپژوهی، میتوان به فهرستی از موضوعات شامل عناوین ذیل دست یافت:
1- مسایل بحرانی جهان همچون رشد جمعیت، مسئله غذا و گرسنگی جهانی، منابع انرژی (سنتی / غیرسنتی، تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر)، آلودگیهای محیطزیست، توسعۀ پایدار، تغییرات جوی (گرم شدن زمین و...)
2- صلح، کشمکش و جنگ جهانی
3- پایان جنگ سرد
4- سیستم سازمان ملل و زمامداری جهانی22
5- روابط شمال و جنوب و افزایش شکاف (هم بین و هم در کشورها) میان ثروتمندان و فقرا
6- ظهور بلوکهای بزرگ اقتصادی منطقهای
7- فنآوریهای نوین نظیر رایانه، ارتباطات از راه دور، اینترنت، مهندسی ژنتیک، نانوتکنولوژی
8- پیامدهای جهانیسازی.
مفهوم، ماهیت و سطوح آیندهپژوهی
به منظور تبیین مفهوم آیندهپژوهی و تحدید دامنۀ اطلاقی آن، در ادامه این مقاله ضمن بیان برخی از ویژگیهای مفهومی و ماهیتی، به سطوح اصلی مطرح در این رویکرد نیز اشاراتی خواهد شد. در مورد این مفهوم باید دانست که:
1- علیرغم جذابیتهای فراوان آیندهپژوهی، در خصوص این مفهوم نیز مانند بسیاری از اصطلاحات اتفاق نظری وجود ندارد. به عقیده نگارندۀ این سطور آیندهپژوهی بیش از آنکه بحثی محتوایی باشد، مبحثی ناظر به مسایل «روشی» است.
2- مفروض آیندهنگری آن است که آیندهها متعددند و در انتخاب آنها، انسانها تا حدی آزادی عمل دارند. آینده الزاماً تداوم گذشته نیست زیرا در شکلگیری آینده بازیگران بسیاری دخیلاند که عملکرد امروز آنان به طرحهای آینده بستگی دارد.(17)
3- هدف اصلی پژوهش و مطالعات آینده، ارزیابی و هدایت مطمئن تغییرات از طرق زیر میباشد:
ـ مدیریت بحرانها، حل اختلافات، پیشگیری از مشکلات و رفع و حل آنها،
ـ انطباق با تغییرات منظم،
ـ آمادگی برای آیندههای پیشبینی نشده.
به عبارت دیگر هدف آیندهپژوهی صرفاً یافتن میدانی برای نوآوری و تغییر روال گذشته نیست بلکه غایت اصلی آن، شناخت آیندههای ممکن و حتمی و انتخاب میان آنها برای تعیین تکلیف اقدامهای امروز در کنار حفظ و گسترش بهروزی و ظرفیتهای ادامه حیات بر روی کرۀ زمین میباشد.
به منظور انتخاب میان طیفی از بدیلهای آینده باید مؤلفههای ذیل را مدنظر قرار داد:
الف. توصیف آیندههای ممکن،23
ب. شناسایی آیندههای محتمل،24
ج. ترسیم آیندههای مرجح،25
د. تشریح اهداف و ارزشهای اجتماعی،
هـ. زمینهچینی مقدمات و فراهم کردن ابزارهای مناسب به منظور دستیابی به بندهای مذکور.
4- آیندهپژوهی بیش از پیشگویی (که گزارهای است دال بر آنکه امری یقیناً به وقوع خواهد پیوست) با پیشبینی (به مثابه گزارهای که گویای احتمال نسبی وقوع برخی از رویدادهای کلی یا رشتهای از وقایع است) سنخیت دارد.
5- آیندهپژوهی ماهیتی بین رشتهای دارد. ریاضیات، روانشناسی، اقتصاد، مردمشناسی، بومشناسی، نگرش سیستمیک، سیبرنتیک، شبیهسازی و... در رویکردهای آیندهپژوهانه نقش تعیینکنندهای را ایفاء میکنند.
6- آیندهپژوهی به طور مستقیم یا غیرمستقیم از نظام ارزشی و نگرش خاص آیندهپژوه درباره چگونگی پیوند رخدادها متأثر میشود.
7- در عصری که زندگی رسانهای شده، سلطه بر وسایل ارتباط جمعی پیشنیاز توفیق در جذب مخاطب برای آینده مطلوب و مورد نظر است. رسانهها میتوانند به گونهای افکار و تصورات افراد را شکل دهند تا آیندهای را طلب کنند که مخلوق آنهاست و با این شیوه، سمت، ضربآهنگ و ماهیت حرکتها را تنظیم نمایند.(18)
8- نکته حایز اهمیت دیگری که باید بدانیم آن است که آیندهپژوهی، برنامهریزی نیست. آیندهپژوهان عملکردی متفاوت از برنامهریزان دارند. برنامهریز، معمولاً به تحول در قالب یک پدیده در چارچوب رشتهای مشخص نگاه میکند، در حالی که آیندهنگر، به تحول از منظر گسترهای از عرصهها و به صورت چندرشتهای(26) مینگرند.(19) افق زمانی برنامهریزان27 از آیندهپژوهان کوتاهتر است. برونداد28 آیندهنگرها به مثابه دروندادی29 برای بهبود کار برنامهریزان است. آیندهپژوهان با ارایه چشماندازی از مشکلات آینده به برنامهریزان فرصتهای بلندمدتی میدهند. آیندهنگرها آیندههای بدیل را ترسیم و تصمیمسازان یکی از آنها را انتخاب میکنند. برنامهریزان نیز برنامههای خود را برای رسیدن به آن آینده، طراحی و ارایه مینمایند.
9- واژه آیندهگرایی30 نمیتواند در حوزه آیندهپژوهی چندان جایگاهی داشته باشد چرا که ایسم31 بر یک ایدئولوژی همچون کمونیسم یا دارونیسم دلالت دارد که به انسان میگویند چه چیز درست و حقیقت است و چه چیز غلط و دروغ! از سوی دیگر ایسمها، ممکنات را محدود میکند. در حالی که آیندهپژوهی به سوی احتمالات جدید تمایل دارد.
10- در طول تاریخ، بشر همواره در تلاش بوده تا روشهای پیشبینی آینده را توسعه دهد. اما در سالهای اخیر به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، برخی دانشمندان جامعهشناسان و... که بعدها خود را آیندهنگر نامیدند، چه به لحاظ کمّی و چه کیفی، روشهای مشارکت عقلانی در آینده را گسترش دادند.
آنچه آیندهنگری را از طالعبینی جدا میکند، آگاهی به این مطلب است که آینده به طور قطع و یقین در تمامی ابعاد تعیین نشده است. از این رو آیندههای ممکن به تصمیماتی وابسته است که انسانها در زمان «حال» میگیرند.
هرچند آیندهپژوهی مدعی است که سعی در کاهش عدم قطعیت دارد ولی بهتر است گفته شود که میکوشد عدم قطعیتها را مدیریت کند.
به طور کلی دو روش برای بررسی آینده وجود دارد:
الف ـ روش توصیفی که به توصیف عینی آینده میپردازد.
ب ـ روش تجویزی که بر آنچه که باید در آینده باشد، دلالت دارد.(20)
11- برخی محققان تلاش کردهاند برای تبیین ماهیت آیندهپژوهی، بین علم توصیفی و علم طراحی تمایز قائل شوند. از دید این گروه در مقابل دوگانگی بین تحقیقات کاربردی و پایه، به نظر میرسد این تمایز برای فهم ماهیت برخی از رشتههای تجربی و حرفهای سودمند است. صاحبنظران مذکور در بحث پیرامون اینکه آیا آیندهپژوهی علم است یا هنر، اعتقاد دارند اختلاف بین علم و هنر، همانند تفاوت علوم طبیعی و علوم انسانی نیست، بلکه بیشتر به تمایز بین Scientia ( به مثابه شکلی از معرفت ) و ars (به مثابه شکلی از مهارت) شبیه است. چرا که ars ترجمهای از واژه یونانی techne میباشد.
از این رو در واقع باید پرسید که آیا آیندهپژوهی یک علم بوده یا شکلی از فناوری اجتماعی است؟ در پاسخ به این دو پرسش، آنها این جواب را ارائه میدهند که آیندهپژوهی زمانی که بررسی آیندههای مرجح و محتمل را برعهده میگیرد، آمیزهای از تحقیقات نظری و تجربی، روششناسی، فلسفه و عمل سیاسی است. اما در بطن آن میتوانیم یک علم طراحی را نیز بیابیم که درصدد کمک به برنامهریزی عقلانی برای آینده است.(21) بنابراین باید اذعان داشت که علم آیندهپژوهی شکلی از فناوری اجتماعی است.
12- آیندهپژوهی به طور معمول پیرامون یکی از محورهای ذیل انجام میشود:
الف ـ شناسایی تحول: روشهایی نظیر مطالعه محیط، تحلیل روند (با استفاده از فنون مبتنی بر دادههای تاریخی) و تحلیل مسایل ظهوریافته، مهمترین شیوههای شناسایی تحول به شمار میآیند. پیشبینی فرض مطالعه محیط آن است که محیط منبعی وسیع از اطلاعات بوده و کاربرد آن منجر به حک و اصلاح آگاهی و ساختاردهی اطلاعات برای آیندهنگری میشود. مفروض تحلیل روند آن است که شرایط گذشته در آینده با تغییر چندانی مواجه نیست. اگر خواسته باشیم با استفاده از اعداد، آیندهنگری نماییم از این روش استفاده میکنیم.
ب ـ تجزیه و تحلیل تحول: تحلیلهای مبتنی بر تأثیر متقابل، ارزیابی مبتنی بر فنآوری و ارزیابی مبتنی بر تحول اجتماعی از روشهای عمدۀ تحلیل تحولات میباشند.
ج ـ تصور بدیلها: سناریوسازی از شیوههای تصور بدیلها محسوب میشود. انگارۀ این روش آن است که اتفاقات آینده قابل طرح و تصور در یک داستان از پیش تنظیم شده است. چنانچه اطلاعات کمی و کیفی محدود بوده و یا درجه عدم اطمینان آن بالا باشد، از این شیوه در آیندهپژوهی استفاده میشود.
د ـ تصور بدیلهای مرجح: روشهای مبتنی بر بصیرت از بارزترین متدهای تصور بدیلهای مرجح است.
هـ ـ تلاش برای نیل به دیدگاه مرجح: روشهایی نظیر «دلفی» در اینباره قابل استفاده هستند.
در مورد سطوح آیندهپژوهی ریچارد اسلاتر32 چهار حالت را برمیشمارد.(22)
آیندهپژوهی عامهپسند: این روش روابط اجتماعی موجود را مفروض میگیرد، از نظر ایدئولوژیک ابتدایی و ساده است، ناخودآگاه از وضع موجود دفاع میکند و باور دارد آینده از طریق علم و فنآوری بنا میشود.
این نوع آیندهپژوهی بیشتر متکی به فنآوری بوده، محافظهکار و انحرافی است و در بازار انبوه برنامههای تلویزیونی و در مطبوعات همگانی عامهپسند، موفق جلوه میکند. البته در این سطح، فرد گرفتار مفروضات لحاظ نشده باقی میماند.
آیندهپژوهی مسئلهمحور: این روش مشکلات را شناسایی کرده و راهحلهایی در سطحی ظاهری و مفروض پیدا میکند. در این سطح، رگههایی از صداقت و حسن نیت به چشم میخورد لیکن رهنمودهای ارایه شده توسط آن فاقد اعتبار است.
آیندهپژوهی منتقدانه: در این روش، تحلیل فرضیات، تصورات و الگوها مورد تحلیل قرار گرفته و تأثیر سمتگیریهای مختلف فرهنگی و سنتهای تحقیق به طور مؤثری مطالعه میشود.
آیندهپژوهی معرفتشناسانه: روش مذکور نشان میدهد که سرچشمههای مشکلات در جهانبینیها و راههای شناخت قرار دارد و راهحلها از دگرگونیهای نهفته و غیرقابل پیشبینی در این سطح نشأت میگیرند.
خصایص یک چشمانداز آیندهنگر
بنا بر آن چه گفته شد اگر خواسته باشیم از یک رویکرد، توصیفی آیندهنگرانه را ارائه دهیم باید به ویژگیهای زیر توجه کنیم:
1- ضرورت نگاه به تحول به مثابه «ارزش»
2- نظر به رویدادها به عنوان پدیدههایی به هم مرتبط
3- بررسی تحولات با اتخاذ رویکردی کلنگرانه
4- پذیرش وجود بدیلهایی برای آینده
5- تمیز بین آیندههای ممکن، محتمل و مرجح33
6- افزایش میزان احتمال تحقق آیندههای مطلوب و مرجح از طریق ارایه تصویری روشن از آنچه میخواهیم ایجاد شود، با تعیین و تدوین اهداف
7- تأکید بر ایدهها، ارزشها و دیدگاههای مثبت در ایجاد جهانی بهتر در آینده
8- اختیار دادن به مردم در انتخاب و عمل مسئولانه و آگاهانه در زمان حال
9- قبول اهمیت برنامههای کوتاه، میان و بلندمدت.
مراحل آیندهپژوهی
نگارندۀ این سطور بر پایه بررسیهایی که در حوزۀ آیندهپژوهی انجام داده معتقد است انجام یک فعالیت مطالعاتی در این رشته، میتواند به مثابه فرآیندی باشد که دارای مراحل ذیل است. دقت در رعایت این مراحل و عمل به آنها، اعتبار بررسی انجام شده را افزایش خواهد داد:
1- شناخت مشکلات، تهدیدات و فرصتها
ارزیابی و آشنایی با چالشهای فرارو، تهدیدات و فرصتهای موجود در بطن روندها و تحولات، نخستین مرحله یک فعالیت علمی آیندهپژوهانه است.
2- به چالش کشیدن مفروضات و الگوهای جاری
اگر درصدد باشیم به درک صحیحی از وضعیتهای آتی برسیم، چارهای جز عبور از مفروضات و شالودهشکنی سرمشقهای موجود نخواهیم داشت. بسیاری از پیشفرضها را باید از زاویهای دیگر و با نگاهی نقادانه مورد بررسی قرار داد و در صورت نیاز حک و اصلاح نمود.
3- ایجاد چارچوبهایی برای تصمیمسازی
پس از رسیدن به برآوردی واقعی از تهدیدات و فرصتها و بازنگری در الگوهای موجود، به چارچوبهای نوینی در فرآیند تصمیمسازی خواهیم رسید.
4- تعیین سیاستها و کنشهای بدیل
بدیهی است به دنبال رسیدن به چارچوبهایی جدید، تعیین و تنظیم خطمشیها و اقدامات مقتضی که با قالبهای طرحریزی شده همخوان و متناسب باشد؛ ضرورت دارد.
5- پیشنهاد انواع رویکردهای ممکن برای حل مسئله
گام واپسین در آیندهپژوهی ارایه رویکردهایی به منظور رفع مشکلات و مسایل است.
ابعاد راهبردی آیندهپژوهی
درخصوص جنبۀ راهبردی آیندهپژوهی باید گفت که چنانچه این بیان جیمز دیتور34 را بپذیریم که آینده از تعامل چهار مؤلفه رویدادها35، روندها36، تصورات37 و اقدامات38 ساخته میشود، نقش و تأثیر آیندهپژوهی بسیار تعیینکننده خواهد بود.(23) آیندهپژوهان براساس گزینش برخی رویدادها و برقراری پیوند میان آنها، روندهای جهانی را «میسازند». این فعالیت منتهی به ساخت تصویرها یا تصورات خاصی در اذهان ملل از آینده میشود که در نهایت بر مبنای آنها، اقداماتی را انجام میدهند. ترسیم روندها و آفرینش تصویرهای مطلوب کشور مطبوع آیندهپژوه، در بازتولید و تأمین منافع ملی آن نظام و کشاندن ملل دیگر به زیر بختک غفلت و از خودبیگانگی، بینشزدایی از سیاستگذاریهای مقامات این نوع کشورها و... جایگاه پراهمیتی دارد.
به بیانی دیگر، گرایش به سوی آیندهپژوهی میتواند در بردارندۀ مزایای فراوانی باشد لیکن این منافع «نسبی» است. یک بُعد از آیندهپژوهی در راستای تأمین خواستهای برخی بازیگران یا ایدئولوژی مطلوب آنها و بالمآل جنبه دیگر آن به زیان گروهی دیگر خواهد بود. تحقیقات برخی از اندیشهگران به چنین استدلالی معطوف شده است.
ارزیابی «بل» بازگوکنندۀ این واقعیت است که تصویرهای ساخته و پرداخته شدۀ آیندهپژوهان، اصولاً نمیتواند فارغ از هنجارها و نظام اندیشگی آنها باشد.(24) بنابراین در پذیرش این تصویرها باید با احتیاط عمل کرد.
«اطلاعات درباره آینده، حال یا گذشته به ندرت بیطرف است. این گونه اطلاعات معمولاً در خدمت منافع معینی است. بسیارند تعداد مطالعات و تحلیلهایی که در کشوی میزها پنهان افتادهاند، زیرا از نظر سیاسی نامطلوبند... به کسی اطلاع دادن، به او اطلاعاتی را دادن که وی فاقد آن است، به منزله سلب کردن آن از خویشتن و در حکم واگذاری کارتهای برنده در بازی است که میتوان آنها را فروخت و آسیبپذیر ساختن خویش در برابر تلاشهایی است که برای استملاک و دستاندازی صورت میگیرد. ارتباط کامل ناممکن است. وارد رابطهای با یک شخص دیگر شدن، و تلاش برای یکرنگی با او، در عین حال پنهان کردن خویش و محافظت از خویشتن با پناه بردن به پشت استحکامات، و مخالفت کردن با اوست.»(25)
بطور کلی بسیاری از تصویرهای آینده برآمده و ابداع شده از سوی مراکز غربی و ویژۀ صادرات به کشورهای جنوب است که یا از عهدۀ آیندهپژوهی برنمیآیند و یا اهمیت آن را به منزلۀ یک ضرورت خطیر ملی درک نکردهاند. کانونهای تفکر در کشورهای آیندهنگر، این نیاز حیاتی دولتهای جنوب را شناخته و براساس منافع ملی خود به آن پاسخ میدهند.
در ادامه به منظور تنویر اذهان و تبیین ابعاد راهبردی آیندهپژوهی به مصادیقی از این نوع تألیفات که از سوی غربیها انجام شده اشاره میشود. کتاب «پایان تاریخ و واپسین انسان» اثر فرانسیس فوکویاما که در آن نظام لیبرال دموکراسی به مثابۀ کاملترین الگو برای اداره جوامع بشری، معرفی شده است به نوعی مؤید دیدگاه مذکور میباشد. همچنین میتوان به «موج سوم دموکراسی» نوشته ساموئل هانتینگتون اشاره کرد که در آنجا هم بحث از جهان شمول بودن سیستم دموکراسی است. همسویی تم اصلی کتاب با منافع ایالات متحده را میتوان از این بیان هانتینگتون دریافت:
«دیگر کشورها شاید در نظامهای سیاسی خود تغییرات اساسی و بنیادین بدهند و با این همه حیات آنها همچنان ادامه پیدا کند. اما ایالات متحده اختیار چنین گزینشی را ندارد. به همین جهت آمریکاییان علاقه خاصی دارند که تکامل جهانی در مسیری افتد که با دموکراسی سازگار باشد.»(26)
کتاب «استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21» که از سوی کمیسیون امنیت ملی آن کشور(27) تهیه شده نیز براساس دیدگاهی آیندهنگرانه بعد از تبیین شرایط جهانی (در ابعاد گوناگون) در قرن آینده، به بیان منافع و استلزامات امنیت ملی آمریکا پرداخته و در نهایت تغییرات مورد نیاز در ساختارهای مختلف فرهنگی، اقتصادی و سیاسی این کشور بر پایۀ شرایط آتی برای حصول به امنیت ملی را تعیین نموده است.
زلمای خلیلزاد39 و یان لسر40 در «استراتژی برای قرن بیست و یکم» نیز با رویکردی آیندهنگرانه، در ابتدا نگاهی به محیط امنیتی آیندۀ جهان داشته و در ادامه به منابع تنش و بحران در آسیا، خاورمیانه بزرگ، اروپا و اتحاد جماهیر شوروی سابق پرداختهاند. آنها بعد از ارزیابی تأثیرات این تغییرات بر منافع و امنیت ملی آمریکا، اقدام به ترسیم سناریوهایی برای آینده نمودهاند.
نویسندگان این کتاب، برخورد تمدنهای مورد نظر هانتینگتون را به مثابۀ یکی از جدیترین وضعیتهای آینده جهان در نظر گرفته و براساس آن شرایط آتی را مورد مداقه قرار دادهاند. آنان به عنوان مثال درباره با اسراییل این چنین اظهارنظر کردهاند:
«در یک درگیری کلی بین تمدنها، موقعیت اسراییل به عنوان پایگاه غربی در خطر خواهد بود، بنابراین اهمیت بیشتری به زرادخانه هستهای اسراییل داده خواهد شد و شاید موجب همکاری راسختر و رسمیتر با آمریکا و ناتو شود.»(28)
در حوزه منابع نفتی کشورهای اسلامی نیز چنین به میان آمده است:
«[در چارچوب تئوری برخورد تمدنها ممکن است] تهدید قطع نفت از جانب تولیدکنندگان اسلامی و افزایش فاجعهآمیز قیمتها [رخ دهد. از این رو] عملیات برای دستیابی به منابع نفتی موجود در خلیجفارس یا آفریقای شمالی ممکن است...»41 (29)
در این گزارش همچنین بر «تهدید چین» تأکید شده است:
«تحلیلها حاکی است که شماری از کشورها ـ به ویژه چین ـ قادرند موقعیت و اهمیت استراتژیک و دسترسی نظامی خود را در 25 سال آینده افزایش دهند. حتی چین ممکن است ایالات متحده و منافع آن را در سراسر دنیا مورد تهدید قرار دهد.»(30)
با کمی دقت میتوان این نشانهها را در راستای تئوری برخورد تمدنهای هانتینگتون تحلیل نمود. توضیح آنکه در این نظریه، جهان به هشت تمدن عمده تقسیم شده و بر سه تمدن اسلامی، کنفوسیوسی و غربی تأکید شده است. نتیجهای که هانتینگتون از آیندهپژوهی خود میگیرد آن است که برخوردها و جنگهای آتی در مدار تمدنها بوده و بالاترین احتمال درگیری نیز بین تمدن غرب با تمدن اسلامی و کنفوسیوسی وجود دارد.
تبعات این نوع آیندهپژوهیها را میتوان چنین برشمرد:
1- پرواضح است که نباید این نوع آیندهپژوهیها را خنثی و بیاثر تلقی کرد. ضیاءالدین سردار42 آیندهپژوهی را ابزاری در دست غربیها برای به حاشیه راندن فرهنگهای غیرغربی از آینده بشریت میداند.(31) از دید او غرب به دنبال منسوخسازی بدیلها43 در جهان سوم و به ویژه جهان اسلام است. این سناریو معنایی جز پیروزی گستردۀ فرهنگ سلسله مراتبی و عمودی تمدن غرب، همراه با تمام آثار جهانی شدن و استانداردسازی آن ندارد.(32)
2- دگرسازی44 از پیامدهای عمده این آیندهپژوهی است. در این باره میتوان به برخورد تمدنهای هانتینگتون و دیدگاه برنارد لوئیس(45) اشاره نمود. اهمیت این نظریه در آن است که سیاست خارجی ایالات متحده را که بعد از فروپاشی ابرقدرت شرق دچار نوعی بحران هویت شده بود، با ترسیم رقبایی جدید، از این وضعیت خارج کرد. البته به نظر میرسد با توجه به مذهبی بودن مردم آمریکا، این نظریه به گونهای دیگر پیگیری میشود. بدین صورت که بعد از حوادث 11 سپتامبر، «تروریسم» به جای «کمونیسم» به اصل سازماندهندۀ سیاست خارجی کاخ سفید مبدل شده است.
به تعبیر روشنتر، غربیها با معرفی مسلمانان به عنوان تروریست، تئوری برخورد تمدنها را از مسیر و زاویهای دیگر مورد پیگیری قرار دادهاند. اصطلاح اسلام فاشیستی که فوکویاما به کار میگیرد معطوف به چنین معنایی است.(34) طارق البشری، نویسنده و سیاستمدار مصری معتقد است آمریکا با بزرگنمایی واقعۀ 11 سپتامبر در پی راهاندازی جنگی جهانی بر ضد اسلام است و برای این منظور در پی فضاسازی مناسب با استفاده از مفاهیم و تهدیداتی چون تروریسم بینالمللی، تهدید ناشی از کاربرد سلاحهای کشتار جمعی از سوی دولتهای بنیادگرا میباشد.(35)
3- عینی شدن نتایج آیندهپژوهی (نظیر طرح ایدۀ مطلوبیت لیبرال دموکراسی) موجب تحدید فضای اندیشه در نزد صاحبنظران کشورهای جنوب میشود و تاوان بدیلسازی را به شدت تقلیل میدهد.
4- تحقیقات آیندهپژوهانۀ مؤثر، کارویژهای همانند چهره چهارم قدرت دارد.(36) بدین معنی که وقتی، الگو، مفهوم و یا سایر مقولات و مؤلفههای یک آیندهپژوهی مطرح شده و با رقیبی جدی نیز مواجه نگردند، آنگاه در وضعیت استیلاطلبی قرار گرفته و در این صورت معمولاً طرفهای مقابل (واحدهایی که گزارههای آیندهپژوهی برخلاف منافع آنهاست) نیز به ترویج همان مفاهیم و الگوها میپردازند. نکته جالبتر آن است که به طور معمول مدلهای مطرح شده تبدیل به معیاری برای ارزیابی شرایط اجتماعی میشوند. در پارهای از شرایط نیز با پیروی (آگاهانه یا ناآگاهانه) از رهنمودهای تجویزی آنها(37)، موجبات بیثباتی سیاسی فراهم میشود. بدیهی است در چنین شرایطی، استثمار (در تمامی ابعاد آن) با حداقل مقاومت مواجه و به راحتی امکانپذیر خواهد شد.
یک مفرّ برای گریز از تنگناهای آیندهپژوهیهای رقیب، مصادره به مطلوب استنتاجات علوم تفسیری همچون هرمنوتیک46 است. مبتنی بر روش تأویلی، امروزه این باور حاصل شده که افراد گوناگون با خواندن یک متن به استنباطهای مختلفی میرسند. به عبارتی بیش از «متن» یا «نویسنده»، «خواننده» اهمیت یافته است. با عنایت به این موارد باید اذعان داشت که زمان آینده نیز میتواند اشکال مختلفی داشته باشد.
راهحل دیگر که در واقع مکمل مباحث فوق میباشد آن است که به تعبیر دریدا47 بایستی در ساختارهای موجود شالودهشکنی کرد. او با طرح این بحث بر آن است تا نشان دهد که عناصر عدم قطعیت رادیکال را میتوان در تمام ترتیبات ساختاری یافت و اینکه چرا «ساختار دلالت» نمیتواند مبانی گیرش یا انسداد خود را در درون خود پیدا کند. ساختها براساس ارزشها و ایدئولوژیهای خاصی ترتیب یافتهاند و راهحلها و چشماندازهای تجویزی آنها نیز خطی است.
در مجموع، بهرهای که میتوان از دیدگاه دریدا برد آن است که اگر به واسطۀ به کارگیری حربههای سهگانۀ زر و زور و تکنیکهای هجمۀ اطلاعاتی (مانند وانمودسازی، ایجاد دنیایی اَبَرْ واقعی48، سانسور و انتقال یک طرفۀ اطلاعات و...) یک الگو نظیر «لیبرال دموکراسی» در حال تبدیل به ساختاری سیطرهطلب میباشد باید خود را از فضای این ایدئولوژی ساختاری رهانید تا بدیلهای مناسب را یافته و با بومیسازی تجربههای موفق موجود در سیر تحول کشورها، جامعه را در منزلت و شأنی ارزنده قرار داد.
جدا از چنین تبعات و پیامدهایی، آیندهپژوهی دارای آثار مثبتی نیز میباشد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود:
1- هنر استفاده از مقدورات، ظرفیتها و در یک کلام «فرصتها» افزایش یافته و رفتارهای فعالانه رو به تزاید مینهد.
2- روند سیاستگذاریها، در تمامی ابعاد به ویژه در سطح راهبردی، جهتمند میشود.
3- از فعال شدن و فعلیت یافتن برخی تهدیدات ممانعت خواهد شد.
4- از گردگویی49، به مثابه یک معضل در تحلیلهای راهبردی جلوگیری میشود. توضیح آن که سخن «گرد» بنا به تعریف، عبارت و جملهای است که صدقش صرفاً معمول ساختار نحوی (گرامری) زبان و معنای لغات و واژههایی است که در آن به کار رفته و بنابراین به کلی مستقل از واقعیتهای خارجی و به بیان دیگر، فاقد ما به ازای خارجی است.(38)
5- نتیجه آیندهپژوهی، مشارکت در ساختن آینده است که خود موجب تعامل و همکاری روزافزونتر و مآلاً تحدید فضای یک جانبهگرایی است.
6- با آیندهپژوهی آمادگی برای مقابله با تهدیدهای نوظهور ایجاد میشود.
نتیجهگیری
آنچه بیان شد مختصری در باب ضرورت توجه به مبحث آیندهپژوهی بود. ماحصل سخن آن است که ترسیم آیندههای بدیل50 در گرو شناخت دقیق و واقعی امکانات خودی، شرایط محیط داخلی / خارجی، ارزشهای حاکم بر این محیطها و شناسایی بازدارندهها و چالشها میباشد. برآیند آیندهپژوهی، آیندهشناسی51 (تا حدی معقول) است که به ما میگوید آیا تغییر لازم است؟ چه چیز باید تغییر کند؟ تغییرات توسط چه کسانی، چگونه، چه زمانی و بر چه مبنایی باید صورت پذیرد؟ مدیریت تغییر نیز پیگیری آیندههای مرجح و تلاش در راستای تبدیل آیندههای ممکن به آیندههای محتمل خواهد بود.
مقابلۀ مؤثر با تهدیدات و آسیبپذیریهای آینده و ایجاد خودشکوفایی در سیستم و در یک کلام بازتولید و بهسازی مبانی و مبادی راهبردی نظام منوط به آیندهپژوهی معتبر و با درجه روایی بالا و کاربست اصولی آنها در قالب سیاستها و راهبردهاست. چرا که از الزامات تدوین راهبرد ملی و نیز پیشنیاز طراحی برنامههای میانمدت توسعه، آیندهپژوهی است.
در مجموع هر واحدی به نسبت موفقیت در ترسیم آیندهای که مقبولیت و خورند مناسبی داشته باشد، از امنیت مضاعفی برخوردار خواهد بود.