حسین قربانی
قرار است در ماه ژوئن و در جریان نشست سران هشت کشور صنعتی، طرح خاورمیانه بزرگ از سوی آمریکا ارائه شده، مورد بررسی و تصویب قرار گیرد. آمریکا برای جلب همکاری قدرتهای بزرگ و جامعۀ جهانی به دنبال ارائه و اعلام این طرح در سه تریبون مهم جهانی یعنی کنفرانس سران هشت کشور صنعتی در جورجیا، کنفرانس سالانۀ سران اتحادیۀ اروپا و کنفرانس سران ناتو در استانبول است. لازم به ذکر است که هر دو طیف تندرو و میانهرو در دولت جورج بوش با اجرای طرح خاورمیانۀ بزرگ موافق هستند. دیکچنی به عنوان یکی از سرکردگان طیف تندرو، در سال گذشته طی سخنانی از تریبون اقتصادی داووس، از اروپاییان خواست تا برای کشت بذرهای دموکراسی در خاورمیانه با آمریکا همکاری کنند.
لازم است نخست به اهم مفاد این طرح1 اشاره کرده و سپس اهداف پیدا و پنهان تهیهکنندگان آن را بررسی کنیم. در این طرح که با استناد به گزارش توسعه انسانی 2003 سازمان ملل دربارۀ وضعیت کشورهای خاورمیانه، تنظیم شده، تصویر تاریکی از آینده اقتصادی و اجتماعی کشورهای خاورمیانه به ویژه کشورهای عرب ترسیم شده است. به برخی از جزئیات این تصویر دقت کنید:
ـ جمع کل درآمدهای داخلی کشورهای بیست و دوگانه عضو اتحادیه عرب از درآمد کشور اسپانیا کمتر است؛
ـ 40 درصد اعراب بالای 18 سال بیسوادند؛
ـ تا سال 2020 حدود 100 میلیون جوان به بازار کار وارد میشوند؛
ـ تا سال 2010 شمار بیکاران به 25 میلیون نفر بالغ خواهد شد،
ـ یک سوم از افراد منطقه با درآمد روزانه کمتر از دو دلار زندگی میکنند؛
ـ تنها 6/1 درصد از مردم عرب میتوانند از اینترنت استفاده کنند؛
ـ حدود 51 درصد از جوانان عرب تمایل دارند به کشورهای غربی مهاجرت کنند.
پیشنهاددهندگان این طرح با اشاره به مطالب مزبور و با استفاده از عبارتها و واژههایی مانند فقدان آزادی، سطح نازل دانش و جایگاه نامناسب زنان در کشورهای خاورمیانه چنین نتیجهگیری میکنند که هرچه تعداد افراد محروم از حقوق سیاسی و اقتصادی در منطقه افزایش یابد، به همان میزان تروریسم، جنایات سازمانیافته فراملی و مهاجرت غیرقانونی نیز افزایش مییابد. بنابراین، منطقۀ خاورمیانه بر سر دو راهی قرار گرفته است: یا همین راه را ادامه دهد که تهدید مستقیمی برای ثبات منطقه و منافع مشترک اعضای گروه 8 خواهد بود؛ یا تن به اصلاحات دهد که بهترین راهحل برای درمان مسائل منطقه است.
چهارچوب فکری و استراتژیک این طرح برای اصلاحات در خاورمیانه در سه بند زیر بیان شده است:
1) ترغیب به دموکراسی و حکومتهای شایسته؛
2) ساخت جامعۀ فرهیخته؛
3) توسعۀ فرصتهای اقتصادی.
سپس برای تحقق هر کدام از این شاخصها راهکارهایی ارائه شده که به علت پرهیز از طولانی شدن از ذکر آنها خودداری میشود.
اکنون پس از این مقدمهچینیها این پرسش مطرح میشود که هدف واقعی از تهیۀ این طرح چیست؟
ضعفهای اقتصادی و اجتماعی منطقۀ خاورمیانه، مسئلۀ جدیدی نیست که به تازگی کشف شده باشد. علیرغم اینکه آمریکا خود (به عنوان مثال با حمایت مطلق از اسرائیل) نقش قابل ملاحظهای در پدید آمدن این کاستیها دارد، اکنون برای جا انداختن طرح خاورمیانۀ بزرگ روی این ضعفها تمرکز کرده است.
نکتۀ جالب دیگر اینکه کوشش شده است تا بین این طرح و منافع قدرتهای اصلی جهان در گروه 8 ارتباط برقرار شود. واضح است که هدف از چنین تلاشی القای این معناست که طرح خاورمیانۀ بزرگ نه طرحی آمریکایی، بلکه جلوهای از ارادۀ جهانی به ویژه بازیگران اصلی آن است. ادعای کلی این طرح کمک به رشد شاخصهای توسعه از طریق تزریق دموکراسی و اقتصاد است. اما علیرغم این ظاهر آراسته، این پروژه از یک تناقض ساختاری رنج میبرد.
تقریباً همۀ نظریههای توسعه برآنند که توسعه امری درونزاست که باید به مرور زمان و در نتیجۀ تعامل نیروهای درونی جوامع، تحقق یابد، اما این طرح اصرار دارد که با دخالت نیروهای خارجی و عوامل بیرونی، این منطقه راه صد ساله توسعه را یک شبه بپیماید. این در حالی است که در خود جوامع غربی، توسعه فرآیند طولانی و پیچیدهای بوده است و تحقق آن، دهها سال طول کشیده است. حال اینکه چطور جوامع سنتی و به شدت پیچیدۀ خاورمیانه میتوانند در مدت زمان کوتاهی به توسعه دست یابند، پرسشی است که تنها نویسندگان معجزهآفرین این طرح میتوانند به آن پاسخ دهند.
در یک تطبیق تاریخی به نظر میرسد طرح خاورمیانۀ بزرگ طرح مارشال قابل مقایسه باشد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و گسترش نفوذ شوروی سابق در اروپای شرقی (در پی تلاشها و دیدارهای سیاستمدارانی مانند چرچیل) ایالات متحده طرح مارشال را برای تقویت ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اروپای غربی ارائه داد که شامل 21 میلیارد دلار کمک بلاعوض و انواع پشتیبانیهای سیاسی بود. هدف اصلی آمریکا از ارائه این طرح مقابله با نفوذ ایدئولوژی کمونیسم در اروپای غربی بود.
دو پایۀ اقتصاد آزاد و دموکراسی در فضای امنیتسازی ناتو عواملی بودند که موفقیت این طرح را تضمین میکردند. طرح خاورمیانۀ بزرگ نیز با هدف ایجاد زیرساختهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منطقۀ خاورمیانه و در واقع برای مقابله با ایدئولوژی بنیادگرایی طراحی شده است. اما طراحان دولت جورج بوش به این مسئله توجه نکردهاند که بسترهای مشابه با شرایط اروپای پس از جنگ سرد، یعنی ساختار دموکراتیک و پوسته امنیتی آن گونه که در اروپای آن زمان بود در این منطقه موجود نیست. بنابراین، امکان موفقیت این طرح، بشدت کاهش مییابد.
افزون بر اشکالات نظری طرح خاورمیانۀ بزرگ که به اختصار مورد بررسی قرار گرفت، عملکرد متناقض آمریکا در منطقۀ خاورمیانه طی دو سال گذشته ما را در مورد انگیزههای طراحان آن به تأمل بیشتر وادار میکند و به نظر میرسد باید دلایل واقعی چنین طرحهایی را در جاهای دیگری جستوجو کرد.
به اعتقاد صاحبنظران دو منطقۀ خلیجفارس و خزر ـ آسیای مرکزی در چند دهۀ نخستین قرن بیست و یکم، تأمینکنندۀ اصلی انرژی جهان بوده و از موقعیت بینظیر ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک برخوردار خواهند بود. بنابراین، همانطور که شاهدیم مفهوم هارتلند این بار مصداق خود را در خلیجفارس و خاورمیانه میجوید و طبق اعتقاد غربیها هرکس برهارتلند (قلب جهان) تسلط داشته باشد میتواند بر همۀ جهان مسلط باشد؛ این نکتهای است که در دکترین 25 سالۀ امنیت ملی آمریکا بر آن تأکید شده است. از طرف دیگر تعهد آمریکا برای حفظ امنیت اسرائیل، مسئلۀ پنهانی نیست که کسی درصدد کشف آن برآید، بلکه این امر یکی از برنامههای اصلی همۀ دولتهای آمریکا اعم از دموکرات و محافظهکار بوده است.
تا پیش از آغاز جنگ عراق تحلیل غالب این بود که آمریکا، بدون حل منازعۀ اعراب اسرائیل نخواهد توانست بر چالشهای امنیتی خاورمیانه غلبه کند، اما پس از ناکامی و به تبع آن کنار گذاشته شدن طرح نقشۀ راه، به نظر میرسد سردمداران نومحافظهکار آمریکا با تهیۀ طرح خاورمیانۀ بزرگ قصد دارند ابتدا بر چالشهای خاورمیانه غلبه کنند و آنگاه در شرایطی که مقاومتهای دنیای اسلام و اعراب تضعیف شد، مسئله فلسطین نیز به صورت خودکار حل شود. بنابراین، با توجه به شواهد و قرائن میتوان گفت آمریکا از تهیۀ طرح خاورمیانۀ بزرگ، اهداف زیر را دنبال میکند:
1) تحکیم سلطه بر منابع نفتی؛
2) مبارزۀ قهرآمیز با گروههای تروریستی؛
3) تغییر بسترهای ایجادکننده بنیادگرایی با ایجاد تغییرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی؛
4) تغییر موازنه قدرت در منطقه به نفع منافع آمریکا؛
5) جلوگیری از نفوذ قدرتهای بزرگ مثل چین، روسیه و اتحادیه اروپا و طرد آنها از میدان رقابت با ایالات متحده در خاورمیانه؛
6) تغییر ترکیب جهان اسلام، مناسب با منافع رژیم صهیونیستی.