تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۸  ، 
کد خبر : ۲۷۳۵۲۳
گزارش «اعتماد» از نشست تحلیل تطبیقی جامعه‌شناختی «پدیده مرتضی پاشایی» ایران و جهان

برخورد «پــدیده»ها

عاطفه شمس – اشاره: آبان ماه بود که درگذشت خواننده‌یی جوان و حضور ده‌ها هزار نفر در مراسم تشییع پیکر او، خبرساز شد. دهم آذرماه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برای برگزاری نشستی پیرامون این موضوع پیشگام شد و نشستی را با عنوان «تحلیل تطبیقی جامعه‌شناختی پدیده مرتضی پاشایی ایران و جهان» با حضور بهمن اکبری، سید جواد میری، سید بیوک محمدی و محمدجواد ادبی برگزار کرد. دومین نشست هفدهم همان ماه با عنوان «تحلیل جامعه‌شناختی پدیده سوگ مرتضی پاشایی» در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی و با حضور محمدامین قانعی‌راد، هادی خانیکی، سعید معیدفر، وحید شالچی و ابوتراب طالبی برگزار شد. در پی آخرین نشست که هجدهم آذرماه با عنوان «پدیدار‌شناسی فرهنگی یک مرگ» در دانشکده علوم اجتماعی تهران و با حضور حمیدرضا جلایی پور، محمد سعید ذکایی، محمود شهابی، نعمت‌الله فاضلی، محمدامین قانعی‌راد، مسعود کوثری و مهدی منتظر قائم برگزار شد. در پایان این نشست یوسف اباذری که جزو سخنرانان مراسم نبود اما در میان دانشجویان به برگزاری این مراسم اعتراض کرده بود، توسط قانعی‌راد که مدیریت نشست را بر عهده داشت به روی سن فراخوانده شد و به ایراد سخنرانی خود پرداخت که واکنش‌های متعدد و البته متفاوتی را برانگیخت. سخنانی با جنسی متفاوت که «پدیده اباذری» را در کنار و شاید بهتر است گفته شود در مقابل «پدیده پاشایی» در کانون توجه جامعه و رسانه‌ها قرار داد. «اعتماد» نیز در چند شماره‌، از جمله در گفت‌وگو با هادی خانیکی در شماره ٣١٣٩ خود پیرامون بحث گروه‌های مرجع در ایران انجام داد به طور مفصل به بررسی این موضوع از ابعاد مختلف آن پرداخته است. خانیکی در این مصاحبه با تاکید بر اینکه جامعه ایران تماشاچی است گفت صدای اباذری شنیده شد که توهین کرد. این‌بار اما نشست «بازخوانی تحلیل‌های اجتماعی و فرهنگی مرتبط با درگذشت مرحوم مرتضی پاشایی» تنها با حضور خبرنگاران و اصحاب رسانه در انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد. این نشست که قرار بود روز یکشنبه ٢١ دی ماه با حضور ١٥ نفر از اساتید دانشگاه و جامعه‌شناسانی که پیش‌تر پیرامون پدیده پاشایی اظهارنظر کرده بودند، برگزار شود با حضور ١١ تن از آنان رسمیت یافت. سید بیوک محمدی، مهدی منتظر قائم، ابراهیم فیاض بخش و مسعود کوثری به علت کسالت امکان حضور در این جلسه را نیافتند. محمدامین قانعی‌راد، رییس انجمن جامعه‌شناسان ایران که مدیریت این نشست را بر عهده داشت با طرح دو سوال آغازگر بحث شد و محورهای این نشست را متوجه افرادی دانست که در این سه نشست پیرامون فوت مرحوم پاشایی صحبت کرده‌‌اند. بنابراین انجمن از این افراد برای پاسخ دهی به دو سوال دعوتی دوباره به عمل آورده بود. سوال اول اینکه با توجه به اینکه شما قبل از این تحلیل خود را از پدیده پاشایی ارایه کرده‌اید آیا در این مدت یافته یا داده‌یی در تایید تحلیل خود پیدا کرده‌اید یا تغییری در یافته‌ها یا تحلیل‌های شما ایجاد شده است؟ و سوال دوم اینکه اگر بنا باشد با رویکردی راهبردی به این پدیده نگاه کرد و اگر این پدیده یکسری دلالت‌ها برای فرهنگ و سیاست یا به عبارت دیگر برای عرصه جامعه و حاکمیت داشته باشد، مجموعه این درس‌ها و دلالت‌ها که خوب است در عرصه اصلاح سیاست‌های کلی در بخش عمومی یا رفتارهایی که جامعه می‌تواند از آن پندآموزی داشته باشد، در دستور کار قرار بگیرد، چیست؟ مراسم با سخنان حجت‌الاسلام بهمن اکبری استاد دانشگاه، کارشناس حوزه دین و جامعه‌شناسی و پژوهشگر ارشد مطالعات اسلام و حقوق بشر و سیدجواد میری جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آغاز شد و پس از آن، سخنرانان یکی پس از دیگری به این جمع پیوستند. عدم حضور یوسف اباذری در این نشست نکته سوال‌برانگیزی بود که پس از پیگیری از انجمن پاسخ روشنی به آن داده نشد. محمدامین قانعی‌راد رییس انجمن جامعه‌شناسی ایران، هادی خانیکی استاد دانشگاه، مشاور رییس‌جمهور در امور رسانه و مطبوعات و مشاور رییس‌جمهور در امور فرهنگی در دوره اصلاحات، حمیدرضا جلایی‌پور استاد دانشگاه، روزنامه‌نگار و عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، نعمت‌الله فاضلی انسان‌شناس و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، محمود شهابی پژوهشگر و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، محمدسعید ذکایی پژوهشگر و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، سعید معیدفر استاد جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ابوتراب طالبی پژوهشگر و استاد دانشگاه و وحید شالچی عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی از سخنرانان عصر یکشنبه در این نشست بودند که گزارش «اعتماد» از این نشست پیش روی شماست.

عقلانیت «پدیده پاشایی» بیش از جنبه حسی آن بود

بهمن اکبری

من فکر می‌کنم این پدیده از یک جهت بسیار مثبت و بابرکت بود. نه درگذشت آن مرحوم بلکه اتفاقاتی که پس از آن رخ داد و رویکردی که نخبگان و اندیشمندان ما به ویژه جامعه‌شناسان به این موضوع پیدا کردند. مدت‌ها بود که در این مثنوی تاخیر شده و جامعه‌شناسی ما به جریاناتی که در جامعه رخ می‌داد کمتر می‌پرداخت و به عبارتی قدری از عرصه اجتماع فاصله گرفته بود. در این موضوع خوشبختانه در جهت نقد روشنفکری یا تحلیل‌های ناظر به حاکمیت و غیر آن جریانی شکل گرفت که توانست آغازگر سلسله مباحثی شود.

باید گفت اصولا تحلیل پدیده‌های اجتماعی سه منفعت دارد؛ یکی برای کنشگرانی است که در آن پدیده نقش‌آفرینی کردند که شنیدن این تحلیل‌ها به آنها در چگونگی ادامه و واکاوی موضوعی که کنشگر آن بودند کمک می‌کند. سود بعدی آن برای حاکمیت و ساختار سیاسی است که می‌خواهد تدبیر کند، می‌تواند با عینک‌های متفاوت این موضوع را ببیند. ثمر سوم که به حوزه روشنفکری بازمی‌گردد درگیر شدن با پدیده‌های جاری اجتماع و زنده کردن جنبش روشنفکری و نخبگان است تا آنها را از تبارشناسی‌های کهن و فرامرزی که اغلب مساله ما نیست دور کند و به متن جامعه بازگرداند. به همین دلیل بود که من پیشنهاد بررسی این پدیده را در پژوهشگاه علوم انسانی دادم و بر همین اساس هم چون لازم بود در تحلیل از یک مدل تبعیت شود از مدل هاشم عنایت‌الله البته با قدری بازسازی استفاده کردم.

این مدل که بخش زیادی از آن نگاه روانکاوانه به رفتار اجتماعی و انسانی دارد در چهار لایه به تحلیل پدیده‌های اجتماعی می‌پردازد. از منظر این مدل هر پدیده در نخستین لایه یک اظهارات و اشکالی دارد که شما تظاهرات آن را می‌بینید اما قبل از آن به عنوان لایه دوم یک‌سری اقتضائات اجتماعی یا به تعبیر عنایت‌الله سیستم‌ها و نظام‌هایی آنها را حمایت کرده‌اند که نمادها یا نمودهای آن پدیده اظهار شده است. لایه سوم که عمیق‌تر و پنهان‌تر است لایه گفتمان‌ها و جهان‌بینی‌هایی است که آن اقتضائات و سیستم‌ها را حمایت کرده‌اند. اما چهارمین و عمیق‌ترین لایه، سطح اسطوره‌ها و استعاره‌هایی است که به شکل کهن و عمیق در سرشت جامعه یا افراد رسوب کرده و کاملا ناخودآگاه است و جانمایه‌های یک حرکت در آنجا قرار دارد.

اگر «پدیده پاشایی» را بخواهیم در این مدل بررسی کنیم، می‌توان گفت این پدیده چند نمود و نماد جدی و کاملا مشخص داشت؛ نخستین نمود تجمع، وحدت و یکپارچگی بین کسانی که آمده بودند و حضور جوانان در آن بسیار قابل توجه بود. نمود بعدی بحث شورانگیزی و دعا بود که می‌شد آن را در لایه‌های باطنی این تجمع دید. چه در خواندن شعر‌ها و چه در خواندن دعاها و چه اشکال دیگر می‌شد یک معنویت‌گرایی را احساس کرد. موضوع طرد چندرنگی و تظاهر و به عبارتی جریان داشتن دوستی نمود دیگری بود که می‌شد آن را در رفتار افراد دید. می‌توان به دقت هم گفت افراد یک نمایانگری و اظهار از خود را دنبال می‌کردند. من پیش‌تر از یک اعتراض نرم به چند ساحت گفتم که افراد به طور کاملا غیر خشن و در واقع غیر اعتراضی آن را ابراز کردند. به واقع درد مشترکی که در بی‌هویتی نقش‌آفرینی در حوزه اجتماعی ریشه داشت آنها را به اعتراض نرم و اظهار خود واداشته بود.

بنابراین یک دوگانگی بین نسل گذشته و نسل فعلی را می‌شد به وضوح دید که البته این یک امر کاملا طبیعی است نمی‌توان با نگاه خوب است یا بد به آن نگاه کرد. نهایتا من به عنوان مدارا، تسامح یا تساهل رسیدم که می‌شد آن را در رفتار آن جمعیت دید. تجمعی که پتانسیل اعتراض را دارد اما هیچ حرکتی خارج از سطح مطالبات اجتماعی انجام نمی‌دهد و این نشانگر بلوغ در رفتار جوانان حاضر در آن پدیده بود. نکته دیگر اینکه به نظر می‌رسد این جمع به طور طبیعی از شبکه‌های اجتماعی برخوردار بود و افراد توانسته بودند در آن فضا پیوند بخورند، در کنار آن به نظر می‌رسد یک حس فقدان عدالت اجتماعی اقتضایی بود که این حرکت را به وجود آورد.

دکتر محمدی پیش‌تر آن را یک جنبش هیستریک و عاطفی خواند اما به اعتقاد من عقلانیت این حرکت بیش از جنبه حسی آن بود. تنها نقدی که به این حرکت وارد شد عکسبرداری جمعیت بود که معتقدم امری کاملا طبیعی بود و این نقد، نقد به جایی نیست. مرگ، سرطان و جوانی مرحوم پاشایی هیچ کدام را نمی‌توان به عنوان عوامل اصلی چنین حرکتی در نظر گرفت.

شبکه ارتباطی جوانان، فقدان عدالت اجتماعی، فقدان جامعه مدنی و از همه مهم‌تر یک رویکرد جوان‌هراسی که تبدیل به یک سیستم شده است از دیگر اقتضائات پدیدآورنده این حرکت بود. یعنی به طور ناخودآگاه یک نظم نانوشته جوان هراسی شکل گرفته است و علایم آن از عدم اعتماد به جوانان پیداست. به هم خوردن آرامش ظاهری جامعه یک نظم و اقتضایی را برای شکل‌گیری این پدیده ایجاد کرده بود. غلیان اجتماعی موجود در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که جوان را دچار بحران‌هایی می‌کند، فقدان توجه به تفاوت‌های فرهنگی، پرهزینه بودن متن سیاست و ارجاع دادن امر سیاسی به امر اجتماعی و فرهنگی نیز از سیستم‌های شکل‌دهنده این حرکت بودند.

در حوزه‌های گفتمانی می‌توان گفت چرخشی عمده در گروه‌های مرجع دیده می‌شود که غیر قابل انکار است. به اعتقاد من ما با یک تغییر پارادایمیک در جامعه مواجه هستیم که جوانان آن را نشان دادند. ما باید به عنوان یک سیاست راهبردی به سمت جامعه محوری و محوریت جوان گرایش پیدا کنیم و سیاستگذاران باید از این توان بهره ببرند. من به عنوان یک شهروند به وزارت ورزش و جوانان اعتراض دارم آیا در حال حاضر حجم توجه به ورزش به اندازه جوانان است؟ شما تمام جامعه را به سمت ورزش و به خصوص فوتبال برده‌اید و می‌گویید جوان هستند. اما جوان صد جای دیگر هست که شما نیستید. من به عنوان کسی که دغدغه جامعه را دارم آثاری از وزارت ورزش و جوانان در رسیدگی به امر جوانان نمی‌بینم و فکر می‌کنم این موضوع باید به عنوان سیاست راهبردی مورد تامل قرار گیرد. به هر حال امکان دیده شدن در همه ساحت‌ها را برای جوان باید فراهم کرد.

بحث شایسته‌سالاری فارغ از طبقه، زبان، انتصابات و اقوام به شکل کلی بسیار و بحث مشارکت به هر صورت ممکن که اینها منجر به ساخت اعتماد ملی خواهد شد باید در نظر گرفته شود. لازم است در بحث گفتمانی به چند نکته اشاره کنم همان‌گونه که جامعه به سمت عقل‌گرایی و اصلاح‌گری بازگشته است بر همین مبنا سیاستگذاری ما هم باید شکل بگیرد. می‌توان گفت حتی نگاه به دین هم تغییر کرده است. من با واژه دین‌ستیزی و دین‌گریزی مخالف هستم، در واقع شکل گرایش به دین عوض شده است و از نهاد دینی به محتوای دینی منتقل شده است که این هم امر ممدوحی است.

پیوند بین اصالت و معاصرت بحث بسیار مهمی است که به عنوان گفتمان غالب و راه‌حل باید به آن توجه کرد. به رسمیت شناختن تنوع الگوهای زیستی، گسترش آزادی‌ها و بازیابی اجتماعی و طبیعتا فضایی که تخلیه هیجانی و روانی را سامان دهد را باید به عنوان سیستم‌ در نظر گرفت. در نهایت لازم است بگویم کسی نباید این جریان پاک و اعتدالی حضور جوانان در اجتماع را مصادره کند. این حرکت اظهار شده متعلق به هیچ گروهی نیست به جز خود جوانان.

باور به  مشارکت‌های تزیینی؛  ناباور به مشارکت‌های تقنینی

سیدجواد میری

برای تحلیل پدیده‌های اجتماعی ما نیاز به یکسری مطالعات میدانی داریم به این معنا که ببینیم به طور مثال«پدیده پاشایی»آیا یک پدیده استثنایی فقط در ایران بوده یا قبل و بعدی داشته است و آیا به موازات آن اتفاقات مشابه دیگری در جهان داشته‌ایم. موسیقی که ایشان نماینده آن بوده آیا فقط در ایران بوده و آیا فقط مختص به این نسل است یا در جاهای دیگری هم وجود داشته چون برخی دوستان معتقدند این اتفاقی که امروز در ایران افتاده به این علت است که در کشور مکان‌های خاصی برای تخلیه روحی و هیجانی افراد وجود ندارد. به خاطر دارم که سال ١٩٩٧ میلادی وقتی پرنسس دایانا در فرانسه کشته شد فردای آن روز در تمام کلانشهرهای انگلستان و بعد در تمام اروپا و حتی دنیا یک انفجار صورت گرفت در حالی که در آن کشورها مکان‌هایی برای تخلیه عاطفی افراد وجود دارد ولی چرا چنین اتفاقی افتاد.

این موضوع بعدها معیار شد و حتی برخی اندیشمندان و جامعه‌شناسان تا جایی پیش رفتند که تصمیم به تاسیس نشریات علمی پیرامون این پدیده گرفتند. این مساله می‌تواند برای ما نشانه‌یی باشد تا در گذشته و حال نمانیم و دست به آینده‌پژوهی بزنیم و بتوانیم وضعیت اجتماعی خود را رصد کنیم. نکته مهم بعدی این است که«پدیده پاشایی»به ما نشان داد که تکثر اجتماعی یک واقعیت است. ما نمی‌توانیم تکثر اجتماعی را انکار کنیم و از یک سبک زندگی معیار صحبت کنیم و سایر سبک‌ها را مذموم بشماریم.

این پدیده به ما نشان داد که نمی‌توان ٣٥ سال با یک رویکرد بر درست بودن یک موسیقی یا یک نوع پوشش اصرار کرد و سایر سبک‌های موسیقی یا پوشش‌ها را مذموم دانست. اکنون می‌بینیم که جامعه از رویکردی که صدا و سیما یا رویکردهای کلان سیاستگذاری‌های کلان جامعه سعی دارد مردم را به آن ارجاع دهد بری است و به مسائل دیگری توجه می‌کند. به طور مثال صدا و سیمای ما موسیقی را می‌تواند پخش کند اما اجازه پخش آلات موسیقی را ندارد. این دوگانگی، سه‌گانگی و چندگانگی که نسبت به مسائل و مشکلات در جامعه وجود دارد و نمی‌توان به آن پرداخت نشان می‌دهد که هم نخبگان و هم مدیران ارشد جامعه و سیاستگذاران باید در سیاست‌ها، نگرش‌ها و بینش‌های خود بازبینی‌ کنند.

نکته دیگر اینکه ما به مشارکت‌های تزیینی در جمهوری اسلامی باور داریم اما به مشارکت‌های تقنینی باور نداریم و این تجمع جوانان نشان داد که تبلیغات تزیینی ممکن است در کوتاه‌مدت به صورت صوری جواب دهد اما نمی‌تواند جریان‌ساز باشد و تا جریان‌ساز نباشد تغییر و تحولی در جامعه صورت نمی‌گیرد. مرحوم بهشتی بحث خوبی دارند که جوامع را به ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک تقسیم می‌کند. ایشان می‌گویند ممکن است در ایران برخی بگویند در امریکا مشکلاتی هست که ما در ایران آن مشکلات را نداریم.

ایشان می‌گفتند این اشتباه را نکنید ممکن است جوامعی مثل امریکا یا فرانسه که غیرمسلکی یا غیردینی هستند یا فقاهتی اداره نمی‌شوند مشکلات دیگری داشته باشند اما اگر در ایران این مشکلات وجود ندارد به معنای رستگاری و رهایی ما از مشکل نیست بلکه در جوامع ما نوع دیگری از مشکلات بروز می‌کند که بی‌توجهی به آن دامان جامعه را خواهد گرفت. به طور مثال تفکیکی که در حوزه عمومی و خصوصی در اینجا وجود دارد ممکن است در امریکا نباشد اما آسیب‌هایی هم که در ایران هست در آن کشورها وجود ندارد.«پدیده پاشایی»نشان داد که مشارکت یا حس باهم بودن امر مبارکی است و نباید آن را به عنوان یک تهدید یا خطر دید و امنیتی با آن برخورد کرد. خلاصه اینکه ما حداقل در مراکز پژوهشی خودمان نیاز داریم که به این گونه مسائل و حرکت‌ها با نگاه پیش‌بینی‌کننده یا آینده پژوهی نگاه کنیم.

گروه‌های مرجع جامعه در اظهارات قانعی‌راد

در پایان بخش اول نشست، اشاره‌یی به بحث مرجعیت در جامعه شد. قانعی‌راد گفت: نباید به دنبال این بود که چرا جامعه برای پاشایی به صحنه آمد بلکه باید بررسی کرد که چرا برای افرادی مثل سیمین بهبهانی یا غلامحسین مظلومی به صحنه نیامد چراکه اگر جامعه نسبت به گروه‌های مرجع خود حساس باشد این اتفاق باید برای همه این افراد می‌افتاد، پس می‌توان گفت جامعه از حیث گروه‌های مرجع به سمت تک بعدی بودگی می‌رود.

قسمت دوم نشست با حضور یافتن هادی خانیکی، سعید معیدفر، وحید شالچی و ابوتراب طالبی در سالن آغاز شد.

روشنفکران غافل‌گیری خود از «پدیده پاشایی» را انکار نکنند

هادی خانیکی

خانیکی در ابتدای سخنان خود با اشاره‌یی طنز آمیز به اینکه گویا حوزه جامعه‌شناسی به دو بخش قبل از نشست سه شنبه انجمن جامعه‌شناسی تهران و بعد از آن تقسیم شده است، به مصاحبه خود با «اعتماد» اشاره کرد و گفت: من در آن مصاحبه هم گفته‌ام دکتر اباذری به عنوان یکی از جامعه‌شناسان برتر کشور، آثار و دانشجویان برجسته‌یی دارد که خیلی از آن آثار وقتی شنیده شد که بر دوش پاشایی و نقد او قرار گرفت و حتی ادبیات هم از لحاظ لحن و زبان تندتر شد. من در نشست دانشگاه علامه به«پدیده پاشایی»از بعد ارتباطاتی آن پرداختم و نقشی که شبکه‌های اجتماعی در وارد کردن مساله پاشایی به حوزه عمومی داشتند. در نتیجه نخستین پاسخم این است که نمی‌توان عامل رسانه‌یی شدن به طور عام و شبکه‌یی شدن به طور خاص را از پدیده پاشایی، مرگ او و سوگواری برای او منفک کرد. پاشایی در جریان شبکه‌ها حضور داشت و شبکه‌ها با او همسو شدند و این همسویی در طرح این مساله موثر بود.

شاید برای کسانی که از بیرون از فضای شبکه‌یی به مساله پاشایی نگاه می‌کنند این مساله دفعتا به وجود آمده باشد اما برای کسانی که در شبکه‌ها و در جریان خواندن پاشایی و مراحل بیماری او حضور داشتند این گونه نبود. به عبارت دیگر بخشی از این جریان محصول رسانه‌یی شدن و شبکه‌یی شدن بود. در آنجا هم به طور مشخص از تعبیر دلوز وام گرفتم و مفهوم ریزوموتیک شدن رسانه‌ها را مطرح کردم. به این معنا که رسانه‌های ریزوم از کنار وارد می‌شوند و در کنار رسانه‌های جریان اصلی تاثیر‌گذاری می‌کنند. به عبارتی در این پدیده رسانه‌های شهروندی، رسانه‌های جریان اصلی مثل تلویزیون و مطبوعات را به دنبال خود کشاندند. می‌توان گفت گویا رسانه‌ها در خلأ جامعه مدنی آمدند و متصل‌کننده فرهنگ عامه و زندگی روزمره با پدیده‌یی شدند که در حوزه خود می‌تواند نقدهای خاص خودش راداشته باشد.

به اعتقاد من مهم‌ترین دلیلی که می‌توان در نهادهای علمی پیدا کرد این است که«پدیده پاشایی»هم برای سیاستگذاران هم برای دانشگاهیان و هم برای روشنفکران یک پدیده غافلگیر‌کننده بود و بهتر است هیچ کدام از این گروه‌ها فرافکنی نکنند و نگویند ما اطلاع داشتیم. به واقع هر سه اینها با پدیده‌یی تازه مواجه شدند و«پدیده پاشایی»نشان داد که یک تغییر در جامعه رخ داده است. این تغییر را برخی در حوزه‌های مختلف تهدید گرفتند و برخی هم آن را یک فرصت دیدند اما مساله تغییری است که صورت گرفته و در دو سطح قابل بررسی است.

یک سطح، نگاهی بود از جنس مطالعات فرهنگی و ارتباطات که توجه بیشتری به سبک زندگی و نگاه کمتری به انتقاد دارد. دیگر اینکه ورود پیدا کردن دانشگاه‌ها به این مساله اتفاق خوبی بود اما در واقع نگاه ما به این پدیده پسینی بود. به مساله‌یی پرداختیم که اتفاق افتاده بود و در برابر آن هم طغیانی بود که در نقد اباذری علیه آن رخ داد. شاید بتوان گفت نقد اباذری جدا از زبان ایشان و اینکه آیا به گفت‌وگو در جامعه منجر می‌شود یا نه، نقدی بود علیه آن نوع نقد توصیفی که صورت می‌گرفت و در هر دو نوع نقد جای مردم و آن تغییر در جامعه هنوز خالی است. باید گفت جامعه و سبک سیاست ورزی آن تغییر زیادی کرده است و اساسا مرزهای بین امر سیاسی و امر فرهنگی درهم آمیخته شده و نمی‌توان به صورت کلاسیک همان‌گونه که دکتر اباذری هم اشاره کردند امر سیاسی و سیاست‌زدگی را از امر فرهنگی تفکیک کرد.

انتخابات ٨٨ هم چندان سیاسی نبود

سعید معیدفر

می‌توان آنچه را در حوادث مربوط به فوت پاشایی و مراسم تشییع او اتفاق افتاد فقط متمرکز به خود آن مرحوم کرد یا اینکه آن را در فرآیند دیگری در نظر گرفت. به نظر می‌رسد مشکلی که وجود داشت این بود که دکتر اباذری این پدیده را فقط با تمرکز به شخص بررسی کردند و به عبارتی آن را در یک فرآیند زمانی مورد مطالعه قرار ندادند. من قبلا هم اشاره کردم این جمعیت، جمعیتی است که هر چیزی را برای بروز دادن خود بهانه می‌کند و فوت پاشایی، جوان بودن و بیماری او و اطمینان از اینکه برخوردی با تجمع صورت نخواهد گرفت این فرصت‌ها را برای افراد فراهم کرد. حتی انتخابات سال ٨٨ هم آنقدر که همه فکر می‌کردند سیاسی نبود.

طرفداری از کاندیداها فرصتی برای ابراز وجود افراد فراهم کرده و آنچه بیشتر دیده می‌شد یک سبک زندگی جدید بود و نسلی که می‌خواست دیده شود اما رسانه‌یی نداشت. نکته دیگر این است که شرایطی به وجود آمده است که ما ایرانی‌ها در فضاهای واقعی و شرایطی که تعاملات واقعی می‌توانند رخ دهند با مشکل روبه‌رو هستیم بنابراین از فرصت‌های جمعی به این منظور استفاده می‌کنیم.

به اعتقاد من پاشایی را هم می‌توان به عنوان یک مقطع در نظر گرفت و بررسی کرد و هم می‌توان آن را به عنوان نیاز نسلی که حرف‌هایی برای گفتن دارد اما هیچ نوع تریبون جمعی در اختیار ندارد و از این فرصت‌ها برای ابراز خودش استفاده می‌کند، بررسی کرد. بعد از آن نشست نکته‌یی که به ذهن من رسید این بود که درباره«پدیده پاشایی»و ابعاد آن کلی بحث و گفت‌وگو شکل گرفت اما آن طور که باید انعکاس نیافت اما قضیه دکتر اباذری به آن شکل انعکاس یافت. این مساله خود قابل تحلیل است. می‌توان گفت برخورد اباذری با این پدیده جنسی دارد از جنس همان رفتاری که خود ایشان آن را محکوم می‌کند. برخوردهای تند با این قضیه، عکس‌العمل‌های خیلی شاذ با این قضیه تا بتواند رسانه‌یی شود. به عبارتی امروز متاسفانه عقلانیت روی زمینی به دلیل اینکه فرصت‌های آن از بین رفته کنار زده شده و افراد به دنبال حوادث غیرمترقبه می‌گردند.

موضع اباذری ارزشمند بود

ابوتراب طالبی

من این رویداد را بیشتر از آنچه رویدادی سیاسی یا حتی فرهنگی ببینم فرصتی برای جامعه‌شناسی می‌دانم تا در الگوهای تحلیلی خود نسبت به واقعیت باز اندیشی کند. باید گفت موضع اباذری هم در نوع خودش موضع ارزشمندی بود برخی اوقات ارزش دارد که انسان بر دیدگاه خود بایستد گرچه من با آن نگاه ساختارگرایانه به زبان خودم، خیلی موافق نیستم و معتقدم که نگاه‌های ساختارگرایانه برای تبیین این پدیده مناسب نیست. در این راستا دیدگاه‌های متفاوتی مطرح شد که من معتقد نیستم می‌توان یکی از آنها را انتخاب کرد و بقیه را به آن تقلیل داد.

به اعتقاد من نگاه نخبه‌گرایانه که تا حدی معطوف به یک تلقی ساختاری از جامعه است این پدیده را توضیح نمی‌دهد لذا من از اصطلاح در آستانه ساخت‌یافتگی استفاده می‌کنم و معتقدم یک نوع سیالیت در این پدیده وجود دارد. در واقع این پدیده به نوعی هم سیاسی بود و هم غیر سیاسی چرا که درک ما از امر سیاسی این پدیده را توضیح نمی‌داد. یک جوری هم مدرن است هم سنتی. نسل حاضر برای برگزاری مراسم‌های سوگواری و... به سبک خودش، از سنت و تاریخ عناصری را وام می‌گیرد و معنای خودش را به آن می‌دهد، حتی در برابر الگوهایی که رسانه‌های مختلف می‌کوشند به صورت هژمونیک القا کنند به نوعی مقاومت نشان می‌دهد به عبارتی در این جریان کنشگران تابع رسانه‌ها نبودند بلکه رسانه‌ها را به دنبال خود کشاندند.

اما اینکه این پدیده کمک کرد جامعه‌شناسی به زندگی و اتفاقاتی که در جریان است نزدیک شود فرصت مغتنمی است. لذا برداشت من این است که نگاه نخبه‌گرایانه‌یی که در مکتب فرانکفورت است برای فهم و تبیین این پدیده کفایت نمی‌کند. کنشگران و گروه‌های مختلفی در این پدیده حضور داشتند و یک جریان اجتماعی بود. مردم زندگی خود را دارند و هرگاه که فرصتی بیابند عاملیت خود را ابراز می‌کنند. به عنوان راهبرد ما باید در ابتدا در تفکر جامعه‌شناسانه خود بازنگری کنیم. این جریان نشان داد که رویه‌ها و پدیده‌های اجتماعی خیلی قابل مدیریت کردن نیستند و اینکه سیاست‌ورزان بخواهند چنین اتفاقاتی را مدیریت کنند خیلی امکان‌پذیر نیست چرا که اگر بخواهند با نگاهی ساختارگرایانه آنها را مدیریت کنند با شکل دیگری و در جای دیگری نمود پیدا می‌کند.

تاسف از سکوت جامعه‌شناسان متعلق به فرهنگ انقلاب

وحید شالچی

به نظر می‌رسد تحلیل‌هایی که پیرامون فوت پاشایی در علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی ایران داشتیم از دغدغه‌های متفاوتی ناشی می‌شد که تحلیل‌های متفاوتی را رقم زده و می‌زند و بهتر است به خود این دغدغه‌ها بپردازیم. یکی از این دغدغه‌ها دوگانگی است که بین فرهنگ رسمی و فرهنگ‌های غیررسمی در ایران وجود دارد و این چالشی است که در عرصه فرهنگ وجود دارد و ادامه خود را در سایر عرصه‌های اجتماعی نیز نشان می‌دهد. بخشی از تحلیل‌ها تلاش کردند نشان دهند که علاوه بر فرهنگ رسمی خرده‌فرهنگ‌های دیگری نیز در جامعه حضور دارند، از آن جهت پاشایی را به عنوان صدای آنها تحلیل کردند.

دغدغه دیگری که وجود داشت از آن کسانی بود که نگران این فرهنگی هستند که در حال رواج یافتن در جامعه است. ما حق نداریم دغدغه دیگران را رد کنیم. افرادی دغدغه گسترش فرهنگ مصرفی در جامعه را دارند چرا که به خاطر شوق‌هایی که به وجود می‌آورد با فرهنگ سرمایه‌داری همخوانی دارد و با به هم زدن بنیان‌ها، در جاهایی استثمار را سبب می‌شود. این افراد مانند یک روانکاو به جامعه نگاه می‌کنند و به فرد یا جامعه کمک می‌کنند تا با خواندن خود و نشانه‌های بیماری خود بتوانند به چشمه‌های سرکوب خود برسند. دغدغه اینها این است که این فرم فرهنگی آزادی و تنوع نیست. اینکه من بتوانم چند نوع موسیقی را انتخاب کنم به معنای آزادی نیست. زبانی هم که این افراد انتخاب می‌کنند طبعا زبان مناسبی است وقتی شما می‌خواهید چنین کاری را انجام دهید باید زبان تندی را به کار ببرید.

اینها آگاهی را که در جامعه وجود دارد آگاهی کاذب می‌دانند به همین دلیل تعداد افرادی که در یک جلسه حضور پیدا می‌کنند مبنای مشروعیت به حساب نمی‌آید. اینها بر مبانی نظری هستند بر صدها صفحه بحث و نظری قرار می‌گیرند که معتقدند چگونه آگاهی کاذب ایجاد می‌شود. ما همه می‌دانیم اما آیا این دانسته‌های ما مفاهیم و مقوله‌هایی هستند که بی‌ارتباط با سایر ساختارهای اجتماعی در ذهن ما شکل گرفته‌اند؟ من گمان می‌کنم انتخاب می‌کنم اما آیا این انتخاب من بر اساس یک مقوله و فهمی نیست که ممکن است مورد دستکاری قرار گرفته باشد.

دغدغه‌یی که وجود دارد این است که چرا باید کسی که ممکن است بر اساس توانایی خودش در میدان خود یعنی موسیقی فرد برجسته‌یی نباشد اجر زیادی ببیند اما کسانی که در همان زمینه فرهیخته هستند چنین اجری را نبینند. اینها این دغدغه جدی را دارند که ذایقه موسیقایی در کشور وضعیت مناسبی ندارد. این دغدغه یک دغدغه شنیدنی است سبک و زبانی هم که برای بیان انتخاب می‌کنند در همان چارچوب قابل فهم است. اینها باید آشنایی‌زدایی کنند بنابراین باید زبان تند و تیزی داشته باشند. ببینید بین زبان مارکس که تند و تیز است با نگاه و نظریه او همخوانی دارد، اگر مارکس زبان آکادمیک وبر یا دورکیم را انتخاب می‌کرد که دیگر تبدیل به مارکس نمی‌شد.

بنابراین ما باید دغدغه این را داشته باشیم که ذایقه فرهنگی و هنری و آشنایی مردم ما با فرهنگ فاخر چگونه است. از منظر افرادی که این دغدغه را دارند دیگر تعداد افراد مهم نیست از دیدگاه اینها اتفاقا حضور توده‌یی مساله است چرا که می‌تواند به سمت‌های مختلفی برود و در نهایت به یک سرمایه فرهنگی بدل نشود. در بین جامعه‌شناسان گروه سومی بودند که متاسفانه سخن نگفتند، کسانی که دغدغه فرهنگ انقلابی را دارند. آنها درمورد پاشایی سخن نگفتند و از کنار آن گذشتند اما بهتر این بود که دغدغه خود را بیان می‌کردند. دغدغه دیگری که وجود دارد و البته سخن گفتند کسانی بودند که مساله جامعه ایرانی را عدم تفاهم و عدم گفت‌وگو می‌دانند به این معنی که جامعه ایرانی دچار انشعابات متفاوتی شده و نیاز است که زمینه‌هایی فراهم شود تا بتوانیم کنار هم زندگی کنیم.

ممکن است من موسیقی پاشایی را دوست نداشته باشم و دیگرانی از موسیقی من لذت نبرند اما دغدغه این است که آیا ما خوب یکدیگر را می‌فهمیم. به اعتقاد من اتفاقا نیاز نیست ذایقه همه ما حتما شبیه به هم باشد حتی قرار نیست که یکدیگر را نقد نکنیم. این دغدغه‌ به نظر من مساله جامعه ایرانی است که با تکثر روبه‌رو شده و نیاز است که ما یکدیگر را بفهمیم و نقش جامعه‌شناسی در این میان مهم است. این تکثر، تکثری است که در پشت آن وحدت قرار دارد. یک روابط اقتصادی در جهان و ایران حاکم شده است که ارزش اضافی جامعه را به جیب عده محدودی می‌برد، این ساختار اقتصادی لزوما بهره‌کشانه و استثماری است منتها موفقیت این سیستم در این است که دیده نشود و منطق زیرین آن پنهان بماند و این با تنوع ممکن می‌شود، یعنی تنوع مصرفی را ایجاد کند که توجه افراد جامعه از نیازهای اساسی به این تکثر پوچ جلب شود.

«پدیده پاشایی» در برابر «لمپنیسم» بود

هادی خانیکی

خانیکی با ذکر نکاتی نگاه خود را در زمره گروه چهارم تقسیم‌بندی فوق قرار داد و گفت: دغدغه من بیشتر مساله گفت‌وگو و سوءتفاهمی است که در جامعه وجود دارد که دیگری فهمیده نمی‌شود. اگر بخواهم بعد از این اتفاق راهبردی ارایه بدهم این است که چگونه می‌توان جامعه را به سمت گفت‌وگو و ارتباط بیشتر و مفاهمه سوق داد. در واقع طی سه ماه اخیر دو اتفاق رخ داد که اولی فوت پاشایی و پیامدهای آن و بعدی نقد روشنفکرانه اباذری نسبت به این پدیده بود که به اعتقاد من هر دوی اینها به نوعی تلنگر بود. تلنگر اول نشان داد که دانشگاهیان، سیاست‌ورزان و روشنفکران بعد از وقوع یک پدیده به آن توجه کردند و به عبارت دیگر علامت دیگر وقتی که افراد به سوگ نشستند دیده شد که به اعتقاد من از طریق شبکه‌های اجتماعی قابل پیش‌بینی بود. درک امروز جامعه جدید و جامعه ایرانی مستقل از شبکه‌های اجتماعی ناممکن یا حداقل ناقص است.

این پدیده‌یی است که به وجود آمده و فارغ از خوب یا بد بودن نمی‌توان از آن غافل شد. اباذری هم در واقع تلنگر وارد کرد و اکنون که حضور ندارد باید کمک کرد تا حرف اصلی ایشان ورای حاشیه‌هایی که ساخته شد مطرح شود. جهت نقد دکتر اباذری متوجه جامعه بود اگرچه سیاست را هم نقد کرد. به اعتقاد من مساله‌یی که اکنون در برابر هر سه گروه قرار دارد این است که چگونه می‌توان ذایقه جامعه را فهمید و نقد کرد. معمولا ما در یک دوگانه‌گیر می‌کنیم؛ یا یک نقد زیباشناسانه انجام می‌دهیم یا یک نقد اخلاقی تند و تیز و مبتنی بر داوری از نوعی که اباذری انجام داد. اما مساله دیگری هم وجود دارد اینکه جامعه دست به یک انتخاب می‌زند و به عبارتی می‌خواهد از شرایط به نفع خودش استفاده کند.

می‌توان به جای متمرکز شدن بر نقد گزینش‌های جامعه، به سازوکارهایی بپردازیم که آن گزینش را در جامعه موجب می‌شود. توجه به«پدیده پاشایی»چند پیام جدید برای دانشگاهیان، سیاست‌ورزان و روشنفکران دارد. زبان آن زبان مقاومت و شاید تغییر است. نتیجه سیاسی هم اتفاقا برای آن مترتب است، چه کسی می‌تواند مدعی شود که امر سیاسی را باید به شکل قدیم و نوع استیلایی آن تعریف کرد. به نظر می‌رسد هر کنشی که ساختار قدرت را وادار به تغییری بکند سیاسی هم هست، گرچه زبان مستقیم سیاسی هم نداشته باشد.

در ایران این بحثی است که باید به آن پرداخت چراکه در ایران تغییرات بزرگ مبتنی بر همین مساله بوده است. به نظر من به طور مشخص می‌توان از«پدیده پاشایی»این نتیجه را گرفت که نسل جوان بر انتخاب خود تکیه دارد. کاستلز در کتاب جدید خود «شبکه‌های خشم و امید» به دو مفهوم خشم و امید که در شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد توجه می‌کند.

به اعتقاد من«پدیده پاشایی»اتفاقا نشان‌دهنده نوعی پیگیری یا کنشگری در جامعه برای بازسازی عاطفی خود بود در برابر جریان‌هایی که به سمت رادیکالیسم و حتی لمپنیسم تمایل دارند یعنی بالاخره ساختارشکنانی هم در جامعه آسیب دیده قرار دارند که با برهنه کردن خود و مقابله با ارزش‌های دینی و به سخره گرفتن ارزش‌های مورد قبول جامعه می‌خواهند واکنش نشان بدهند. در«پدیده پاشایی»این نوع دوگانه را ما به گونه‌یی می‌بینیم که کمتر شده و این بازسازی اخلاقی می‌تواند نوعی واکنش در برابر انقیاد هم باشد. تغییر جامعه، تغییر سیاست‌ورزی و تغییر کنش اجتماعی را باید موضوع مشترک در هر سه گروه قرار داد.

جامعه‌شناسان باید نحوه حرف زدن  اباذری را عزا بگیرند

جلایی‌پور

من از این فرصت برای یادآوری دو نکته استفاده می‌کنم؛ یکی اینکه به طور کلی از این پدیده چه درس‌هایی می‌توان گرفت و دیگر اینکه چه درس‌هایی از واکنش ما به این واقعه و اتفاقی که در نشست بررسی مساله پاشایی افتاد می‌توان گرفت. نشستی که برای بررسی پدیده‌ ارزشمندی که باید بررسی می‌شد، برگزار شد. چنین اتفاقاتی برای جامعه‌شناسان فرصت‌های طلایی است تا بتوانند از دریچه آنها به مسائل جامعه بنگرند. لذا از این نظر جلسه بسیار خوب و غیرگزینشی به حساب می‌آمد و حتی به اعتقاد من آن جلسه یکی از مصادیق عرصه عمومی بود.

آقای اباذری در جلسه نشسته بودند و به دعوت دکتر قانعی‌راد برای صحبت کردن آمدند یعنی حتی ایشان از فرصت سمینار هم برای گفتن حرف مهم خود استفاده نکرده بود که البته این خود محل اشکال است. اگر حرفی هست مهم هم است باید از چنین فرصت‌هایی استفاده کرد. می‌دانید که من از دوستان آقای اباذری و هم اتاقی ایشان در دانشکده هستم البته من در بحث‌های انتقادی به تندی آقای اباذری نیستم اما معتقدم که آدم باید حرف‌هایش را بزند.

من معتقدم که واقعا ادب هر مقام را باید رعایت کرد. در آن جلسه ادب آن مقام و آن بحث رعایت نشد. در آن جلسه اصلا ادب جامعه‌شناسی رعایت نشد. سه ساعت ادب رعایت شد ولی آخر کلا نظم جلسه به هم ریخت. در بررسی«پدیده پاشایی»که محفل آن هم جامعه شناسانه بود می‌توانستیم به دو صورت بحث کنیم که البته تا حدودی هم بحث شد یکی اینکه ببینیم پدیده را با چه سنخ تحلیلی می‌توان تحلیل کرد چه سنخ تحلیلی‌مان مردمی باشد چه آکادمیک. دیگر اینکه به هرحال این پدیده رخداد مهمی بوده است و ده‌ها هزار نفر در یک مراسم شرکت کردند، چرا؟ باید با تعلیل به این سوال پاسخ داد شاید از آن راهکارهایی بیرون بیاید. لذا هم تعلیل مهم است و هم تفسیر.

آن روز که ما وارد شدیم چندتا سنخ تحلیلی به کار رفته بود. مقامات رسمی از آن به عنوان یک مراسم باشکوه یاد می‌کردند اما به نامتعارف بودن آن اشاره‌یی نمی‌کردند. آن روز در آن نشست دکتر شهابی از تخطی کارناوالی نام بردند. دکتر منتظر قائم از سیاست زندگی و نه سیاست رهایی بخش، صحبت کردند یا دکتر فاضلی از یک نوع قبیله‌گرایی جدید در کلانشهرهای جدید صحبت کردند که آدم‌ها تنها هستند و از این فرصت برای در جمع بودن استفاده می‌کنند. من هم از این سنخ استفاده کردم که این پدیده یک جنبش اجتماعی مبتنی بر پیشروی آرام بود یعنی افراد کاری به حکومت ندارند اما چون زیاد هستند و مدام این گونه زندگی می‌کنند این جنبش‌های سیاسی تغییر ایجاد می‌کنند اما به طور آرام.

یعنی در جامعه ما چندتا از این لایه‌های اجتماعی داریم که یکی از آنها همین جنبش جوانان است که سبک زندگی‌شان با خیلی از کلیشه‌های رسمی تفاوت دارد و این را به نمایش می‌گذارند. در آن پدیده نیز این تفاوت را به نمایش گذاشتند لذا من از واژه جنبش اجتماعی برای آن استفاده می‌کنم. همه این سنخ‌ها می‌توانند کفایت تجربی داشته باشند، بعضی از آنها می‌توانند تجربی‌تر و غنی‌تر باشند و حتی بعضی از آنها می‌توانند در افکار عمومی جای بگیرند یا نه همین تفاوت نظر روی این تفسیرها باشد و هرکدام بخشی از این واقعیت را بپوشاند. بحث من این است آقای اباذری گفته‌اند که این مصداقی از سیاست‌زدایی و علامت خطر است من می‌گویم مشکلی ندارد اما ادب جامعه‌شناسی را باید در اینجا رعایت کرد.

ایشان شواهد خود را نشان دهد که چرا این حرکت مبتنی بر یک ابتذال سیاسی یا فرهنگی است. برای شما سوال پیش آمده بود که آقای اباذری چرا نیامده است لذا من این را می‌گویم که ایشان در هیچ جلسه‌ رسمی حاضر نمی‌شود و در صورت حضور جلسات را به هم می‌زند و می‌رود. این رفتار شایسته‌یی نیست و ادب جامعه‌شناسی در آن رعایت نمی‌شود. اولا ایشان به صحرای کربلا زدند. مساله شکاف طبقاتی هست، بوده و خواهد بود. ایشان بیاید یک گروه علمی اینجا را مخصوص شکاف طبقاتی بگیرد کسی مانع نخواهد شد.

قبل و بعد از آن جلسه می‌توانست راجع به این موضوع بحث کند اما ایشان نه قبل از آن جلسه بحثی کرده بود و نه بعد از آن پیگیری انجام داد. بیراهه رفتن کار درستی نیست ایشان باید آن سیاست‌زدایی را نشان می‌داد. از همه بدتر این بود که آدرس غلط داد من اصلا کاری به فاشیزم ندارم که چقدر می‌توان در ایران آن را به کار برد شاید تنها یک اقتدارگرایی را داشته باشیم. من پنج ساعت در بین جمعیت و جوانان بودم و متوجه شدم هیچ کانون اقتدارگرایی آنها را برای تجمع حمایت نکرده بود.

آقای اباذری می‌گوید که این علامت فاشیزم است و علامتش هم این است که آقای روحانی این گونه تبلیغ می‌کند. توجه کنید در فرصت بررسی آقای پاشایی شما آدرس بدهید که اگر آقای روحانی حرف می‌زند و پیگیری نمی‌کند این نشانه فاشیزم است. این آدرس بسیار غلط و این بحث بسیار غیرجدی بود. البته ایشان در هیچ یک از بحث‌های‌شان جدی نیست. نماد جامعه‌شناسی انتقادی هابرماس است. شما بحث‌های او را پیگیری کنید. آدمی است که همه اعتقاد دارند سطح انتزاعی نظری او بسیار بالاست و حتی به او فیلسوف می‌گویند اما ایشان وقتی در بحث‌های مربوط به جوامع وارد می‌شود به‌شدت از کفایت تجربی بحث خود دفاع می‌کند. منظم و مسوولانه عمل می‌کند نه اینکه همین طور حرفی را بزند و برود. خاطرم هست سمیناری علمی در اینجا برگزار شد و همه جامعه‌شناسان آمدند و نظرات خود را گفتند. ایشان آمد و همین رفتار را با آقای چلپی کرد و رفت. نه قبل از آن بحثی کرد و نه بعد از آن.

آقای چلپی چند کتاب دارند و دیدگاه خود را دارند. نکته‌یی که من اینجا یاد گرفتم این است که جامعه‌شناسی انتقادی یک عرصه بی‌در و پیکر و شلخته نیست. آقای اباذری از این ناراحت شده بود که چرا جامعه برای این جوان این همه عزا گرفته‌ است اتفاقا جا دارد ما جامعه‌شناسان به خاطر این نحوه حرف زدن عزا بگیریم. یک رخداد اتفاق افتاده است و عده‌یی آن را بررسی و نقد می‌کنند نمی‌شود که مقام ادب را رعایت نکرد و یک بحثی را وسط بکشیم و برویم و اسم آن را جامعه‌شناسی انتقادی یا جامعه‌شناسی ابتذال بگذاریم. درسی که من از این جریان گرفتم این بود که هر کسی در جایگاه خود ادب آن مقام را رعایت کند. همه کسانی که در آن نشست شرکت کردند می‌خواستند جامعه‌شناسی بحث کنند و بحث کردند، نباید بی‌خود بحث را شلوغ می‌کرد. نکته دوم اینکه کمتر دوستان به آن وارد شدند این است که بالاخره این پدیده با هر مضمونی چرا اتفاق افتاد.

یکی از ویژگی‌های اغلب جنبش‌های اجتماعی یا حرکت‌های اجتماعی غیرمنتظره بودن آن است. در جامعه‌شناسی که الان ادبیات آن است در تعلیل این نوع پدیده‌های اجتماعی نمی‌توان مرتونی کار کرد. به این معنا که شما یک نظریه قیاسی-  آزمونی را بگیرید و آن را تبیین کنید. می‌توان گیدنزی رفتار کرد و هر پدیده‌یی را در کانتکست زمانی و مکانی آن تعلیل کرد. لذا حرف من این است رخداد پاشایی از آن رخدادها نیست که هر کسی هوس کند بتواند آن را اجرا کند چرا که در شکل‌گیری آن مجموعه عللی دست به دست هم داد. در تعلیل باید از خوشه‌یی از علل استفاده کرد. یکی از عواملی که این پدیده را رقم زد این بود که حکومت مانع انجام مراسم نشد. به اعتقاد من اگر تندروها می‌دانستند چنین پدیده‌یی شکل خواهد گرفت مانع آن می‌شدند. دیگر اینکه اطلاع‌رسانی دبل بود یعنی هم از طریق وایبر و شبکه‌های مجازی اطلاع‌رسانی می‌شد و هم از طریق صدا و سیما.

در چهارسالی که اجازه نمی‌دهند جمعیت خود را ببیند درگذشت این فرد فرصتی برای آنها فراهم می‌کند. ما دو عدم توازن یا تاخیر داریم که مرتب نیروهایی را تولید می‌کند که نمی‌توان با نگاه امنیتی این جامعه را کنترل کرد. این تاخیر یکی این است که جامعه مدرن شده و ساز و کارهای مردمسالاری‌ آن خوب کار نمی‌کند. دیگر اینکه جامعه ما در حال تجربه کردن روندهای پسا صنعتی یا پسامدرن و روند جهانی شدن است. ما حتی برای این هم فکری نمی‌کنیم. ما به این دو تاخیر پاسخ مناسب نمی‌دهیم و فکر می‌کنیم با نگاه امنیتی می‌توان جامعه را کنترل کرد.«پدیده پاشایی»یک توجه به همه می‌دهد هم به نهادهای مدنی هم به حکومت و هم به خودمان که باید این تاخیر و پاسخ نامتوازن را در جامعه جدی بگیریم.

موسیقی بهانه بود اما  اباذری توجه نکرد

محمدسعید ذکایی

برخی این نقد را وارد کردند که جامعه‌شناسی بعد از این دعوا ضعیف شد اما من با آن موافق نیستم و این پدیده یک فرصت برای جامعه‌شناسی بود. فکر می‌کنم یک درس این پدیده که بسامد آن را تقویت کرد حوزه پیوند عاطفه با این جنبش یا حرکت بود. مقوله یا سیاست عاطفه دستاوردی است که می‌تواند منوی جامعه‌شناسی ایران را متنوع‌تر کند و اثرات خود را مسلما خواهد گذاشت. جوانی جدید در جامعه ایرانی مقوله‌ دیگری است که هنوز اهمیت و ابعاد آن در فرهنگ سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگ عمومی جامعه درک نشده است. پشتوانه خیلی از رفتارهای اجتماعی و کنش‌های اجتماعی مجموعه‌یی از رفتارهای عامه پسند است. این پدیده‌یی که رخ داد بدون توجه به این انباشت حافظه قابل بررسی نیست.

موسیقی نیز در شکل دادن به این هویت بسیار تاثیرگذار بود. سبک زندگی نیز به طور کلی اهمیت پیدا کرده است.«پدیده پاشایی»نوعی جشن گرفتن زندگی جمعی بود. موسیقی یا درگذشت پاشایی بهانه‌یی برای باهم بودن و باهم شدن بود. این پدیده یک چارچوب اخلاقی جدید را به وجود آورد. برخی دوستان این حرکت را هیستریک و صرفا هیجانی می‌دانستند اما باید گفت عناصر زیادی از بازاندیشی در آن مشهود بود. این پدیده می‌تواند پاسخی به خود ابرازی‌های منع شده هم باشد که این پدیده این فرصت را برای افراد فراهم می‌کند تا با علایق مشترک گرد هم بیایند.

من فکر می‌کنم که مرزی که بین نخبه و عامه وجود دارد را زیادی گسترده کرده‌ایم در حالی که در دنیای امروز خیلی نیازی به این تفکیک‌ها و قطبی کردن‌ها وجود ندارد. دکتر اباذری خیلی به این توجه نکردند که این موسیقی بیشتر یک بهانه بود و در اینجا حاشیه یعنی همان اجتماع عاطفی از متن مهم‌تر بود. اتفاقا من فکر می‌کنم سیاست زدگی بیشتر از سیاست زدایی جوان ایرانی را رنج می‌دهد. در یک فضای غیرسیاسی بیشتر می‌توان ظرفیت‌های جوانی را ابراز کرد بنابراین نمی‌توان گفت جامعه ما  سیاست‌زدایی شده است.

من با قضاوت دکتر اباذری موافقم که باید در موسیقی سلیقه‌های متنوع داشت اما با کدام امکانات؟ من فکر می‌کنم شناسایی منطق رفتار جوانان از موضع نخبه‌گرایانه مغفول شده است. من فکر می‌کنم این وقایع می‌تواند تا حدی بهانه‌یی باشد تا شکاف‌های اجتماعی ما ترمیم شود. می‌توان از این فرصت یک فرهنگ وفاق مراقبتی ساخت. این نکته را نیز باید در نظر گرفت که اسطوره‌سازی در همه عرصه‌ها همیشه خطر محسوب نمی‌شود و حتی گاهی می‌توانند برای عده‌یی هویت‌ساز و الهام‌بخش باشند.

زاویه‌داران با اصلاحات و اعتدال از اباذری استقبال کردند

محمود شهابی

مهم‌ترین سوال این است که این رفتار جمعی منجر به یک سیاست رادیکال می‌شود یا نه. پاسخ‌هایی که به این سوال داده می‌شود بسته به اینکه از چه منظری به این موضوع بپردازند متفاوت است. از نظر مطالعات فرهنگی امر عامه‌پسند هم مشروعیت مطالعاتی دارد و هم می‌تواند از نظر فرهنگی برانداز باشد. از مفهوم سیاست‌زدایی نیز تلقیات متفاوتی وجود دارد. طی جست‌وجویی که من در این مدت در شبکه‌های مجازی انجام دادم فهمیدم که نظر دکتر اباذری از سوی کسانی استقبال شد که با گفتمان اصلاحات و اعتدال زاویه دارند و آنها را عاملی برای تاخیر سیاست رادیکال می‌دانند.

یا مثلا عده‌یی که به این تجمعات خیابانی برای ایجاد تحولات رادیکال امید داشتند، معتقد بودند دکتر اباذری با این مباحث همان عده کمی را هم که به خیابان‌ها آمدند به خانه‌های‌شان برخواهد گرداند و این کار به ضرر جنبش‌های اجتماعی خواهد شد. نکته دیگر اینکه باید ابتدا ثابت شود که آیا ذایقه جامعه ایرانی که دکتر اباذری به آن اشاره می‌کند واقعا تنزل کرده است؟ چه معیاری برای آن وجود دارد؟ از چه مبدا زمانی باید آن را در نظر گرفت؟‌ای کاش دکتر اباذری نگاه فرانکفورتی را به نقد خود اضافه نمی‌کردند که طرفداران یک موسیقی خاص مصداق ابله پیدا کنند چون آن کسانی که ایشان برای آنها در بلوچستان دل می‌سوزاند هیچکدام از این موسیقی‌ها را نمی‌فهمند، پس اگر مصداق ابله می‌شوند چرا برای‌شان دل می‌سوزاند.

لحن اباذری از اصالت برخوردار بود

نعمت‌الله فاضلی

«پدیده پاشایی»به تنهایی ظرفیت‌های لازم برای تبدیل شدن به یک گفت‌وگو در عرصه عمومی را نداشت. صحبت‌های دکتر اباذری این پیوند زنی بین«پدیده پاشایی»با مسائل اساسی را ایجاد کرد و منجر به ظهور پدیده اباذری شد. پدیده اباذری نکاتی را برجسته کرد که جامعه ما باردار آن بود. ما به گفت‌وگو درباره فرهنگ مردم پسند و گفت‌وگوهایی جدی‌تر از اداهای دانشگاهی نیاز داریم. پدیده اباذری نشان داد حرف جدی پایان نامه نیست حرف جدی آن چیزی است که در حوزه عمومی گفته شود با لحنی خاص که نشان بدهد گوینده حاضر است برای آن هزینه بدهد. لحن اباذری از یک اصالت برخوردار بود این یک برخورد ذاتی بود و شخصیت ایشان همین گونه است و همین مساله را اصیل کرده بود.

در واقع ادا درآوردن در یک فضا نبود. نکته مثبت دیگر این بود که تک تک جملات یک جامعه شناس به عنوان روشنفکر حوزه عمومی موضوع بحث قرار گرفت. پدیده اباذری داشت به«پدیده پاشایی»عمق معنایی و مفهومی و گفتمانی می‌داد و آن را از یک بحث عامه پسند صرف خارج می‌کرد. این پدیده پاسخی به خلأهای کنونی ما هم هست. پدیده اباذری نشان داد فعالان حوزه علوم اجتماعی می‌خواهند از فضای امنیتی بعد از ٨٨ فاصله بگیرند و مجددا به حوزه عمومی بازگردند.

به نظر می‌رسد جابه‌جایی پدیده اباذری با«پدیده پاشایی»حداقل در حوزه دانشگاهی و مطبوعاتی واجد دلالت‌های زیادی بود. بر اینکه در حال حاضر حاکمیت و تا حدودی حوزه عمومی برای شنیدن صداهای مهم اشتیاق نشان می‌دهد. جابه‌جایی پدیده اباذری با«پدیده پاشایی»نشان داد که یک نوع بلوغ سیاسی در گفتمان‌های دانشگاهی و سیاسی ما اتفاق افتاده است و ما می‌توانیم با دیدگاه‌های متفاوت و بعضا متضاد خود را به اشتراک بگذاریم بدون اینکه مشکلی در روابط ما ایجاد شود. درس بعدی آن برای حاکمیت بود که اگر فضا را باز کنند تا اقلیتی که از علوم اجتماعی باقی مانده‌اند وارد میدان شوند به نفع امنیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعه ما است. دانشگاهیان می‌توانند میانجی بین کلیت حکومت با رخدادهای اجتماعی باشیم اگر حاکمیت به ما اعتماد کند. اجازه دهند تا جامعه‌شناسان واقعی و نه آنان که به دنبال کاسبی خود هستند حرف‌شان را بزنند.

«پدیده پاشایی»، صدای خشمگین ناامید از اصلاح ساختارهای سیاسی بود

محمدامین قانعی‌راد

من پیش‌تر بحث شکاف آگاهی را مطرح کردم. ایده اصلی آن هم مبتنی بر این بود که در جامعه گروه‌هایی در حال شکل‌گیری هستند که هیچ شناختی از هم ندارند و این نشان از یک گسست در جامعه دارد که ناشی از فقدان جریان‌های ارتباطی در جامعه است. اگر ما اباذری را نماینده گروهی از مردم بدانیم می‌بینیم که او هم دچار همین شکاف آگاهی است و جوان‌ها را نمی‌فهمد و به او مارک می‌زند که برایش انتخاب می‌شود. در مکتب انتقادی وقتی می‌گوید برای تو انتخاب شده است یعنی رسانه‌ توده‌یی انتخاب کرده است اما در«پدیده پاشایی»می‌بینیم که نه رسانه‌های توده‌یی داخلی و نه خارجی تاثیری بر این پدیده نداشتند.

حتی می‌توان گفت نسل جوان ما کمتر از نسل مسن‌تر ماهواره می‌بیند. جوان ما یک پیوند با پاشایی برقرار کرده بود که با خواننده‌های دیگر نداشت. او برای نسل جوان تبدیل به یک خواننده ارگانیک شده بود و نه یک خواننده انتزاعی. صدای پاشایی برای مجموعه مشکلاتی که نسل جوان با آن درگیر است به نوعی تسکین بود و این قابل درک است. «پدیده اباذری» نیز طرفداران خود را پیدا کرد.

وجه مشترک این دو گروه ناامیدی از سیاست نهادین است. هر دو گروه غصه دارند فقط تفاوت‌شان این است که یکی برای رفع غصه پاشایی گوش می‌دهد و یکی موتزارت. من به خاطر دارم که آقای اباذری به ستاد خاتمی رفت و آمد داشت در مورد آقای معین همراهی کرد. سال گذشته نامه‌یی را امضا کردید که فقط سه نفر از جمله آقای اباذری آن را امضا کرده بودند حالا چرا لحن ایشان تغییر کرده است؟ آیا این نشان نمی‌دهد که اباذری در حال ناامید شدن از سیاست‌ نهادین است و آیا این ناامیدی نماینده قشری نیست که به تغییر در سیاست نهادین دل بسته است و احتمالا به سمت رادیکالیسم کشیده می‌شود.

بنابراین جوانان در حال پناه بردن به درون عرصه خصوصی خود هستند و بخشی از روشنفکران جامعه نیز خشمگین هستند و این صدا، صدای خشمگین ناامید از تغییر و اصلاح ساختارهای سیاسی کشور بود که این هم ناشی از بحث نا کارایی حزب در کشور است. تعبیری که ایشان به کار برد که حاکمیت و ملت در بغل هم پریده‌اند را من با نیروی سوم توضیح می‌دهم. همراه سومی دست دو طرف را گرفته و تلاش می‌کند وساطت کند. جریان اعتدال است بخشی از جریان اصلاح‌طلبان هستند با کنشگری برخی شخصیت‌ها مثل هاشمی‌رفسنجانی، سید حسن خمینی و سید محمد خاتمی که البته دو طرف هم خیلی به این نیروی سوم اعتماد نمی‌کنند و گاهی از این سمت مورد حمله قرار می‌گیرد و گاهی از سمت دیگر. اما این نیروی سوم نه در خطر فاشیزم است نه در معرض خطر تندروی. حتی می‌توان گفت خطر تندروی تا هشت سال آینده حل شده است.

اما می‌توان گفت در دو خطر است؛ یکی پوپولیسم اعتدالگراست که به جای یک نوع اعتدالگرایی که بر تحزب و سازمان یافتگی مبتنی باشد می‌نشیند. گاهی در بحث‌های روحانی هم این نکته وجود دارد که آنقدر نگویید حزب من حزب من و این خطر غیرحزبی کردن کشور را دربردارد. نه غیرحزبی کردن سیاست و نه غیرسیاسی کردن جامعه که گاهی خوب است بلکه غیرسیاسی کردن سیاست مساله‌یی که اباذری هم به آن انتقاد داشت. به طور مثال ورود مداحان به عرصه سیاست که سیاست را کاملا غیرسیاسی می‌کند و بی‌اعتمادی را در جامعه گسترش می‌دهد. بحث بعدی ورود نظامیان به سیاست است که نگاه غیرسیاسی، امنیتی و انتظامی به سیاست دارند.

ورود افراد غیرحرفه‌یی به عرصه سیاست همچون مداحان، ورزشکاران، هنرمندان و دانشگاهیانی که سابقه فعالیت حزبی ندارند که هم عرصه سیاست را غیرسیاسی می‌کند و هم باعث از دست رفتن مرجعیت این گروه‌ها می‌شود. الان سیاست ما غیرسیاسی شده و آقای روحانی در جهت تحکیم بنیان‌های حزبی سیاست چه کار می‌کند؟ یکی از اشتباهاتی که صورت گرفت این بود که تصویب شد نماینده مجلس باید فوق لیسانس داشته باشد. این امر غیر سیاسی کردن جامعه را به دنبال دارد و رابطه با مردم را متزلزل می‌کند و منافع ملی جای خود را به منافع شخصی می‌دهد. دیگر اینکه در خطر نئولیبرالیزم است و امتیاز دادن به سرمایه‌داری بی‌قانون برای حل مشکل رکود اقتصادی. این مشکلی است که با آن مواجه هستیم و این نگرانی وجود دارد که برای حل این مشکل بیش از حد به سرمایه‌داران و سرمایه‌گذارانی که از دل رانت‌های اقتصادی و وابستگی به بدنه سیاسی بیرون آمده‌اند بها داده شود که منجر به شکاف طبقاتی خواهد شد و نتیجه آن بازگشت تندروی و اقتدارگرایی در مرحله دیگری خواهد بود.

اگر این مسیر ادامه پیدا کند و در آن بازاندیشی نشود از نظر توجه به تحزب و بنیان‌های حزبی سیاست و سیاسی کردن امر سیاسی و عدم پیگیری سیاست‌ها ی نئولیبرالی که باعث می‌شود تندروی که موقتا کنار گذاشته شده است مجددا دامن جامعه را بگیرد. یکی از عوامل مرتفع‌کننده شکاف آگاهی در جامعه استفاده از رسانه ملی است اما متاسفانه ما در شرایطی هستیم که رسانه ملی در ناکارآترین وضعیت خود به سر می‌برد و قادر به ساختن گروه‌های مرجع نیست، در عوض به افرادی که سیاست را غیر سیاسی می‌کنند بهای زیادی می‌دهد.

موضع‌گیری‌های حاد و یک‌طرفه در اکثر برنامه‌ها آن وجود دارد و حاکمیت یک فضای تک‌صدایی و غیرگفت‌وگویی مشهود است. دوتا سیاست و راهبرد برای رفع شکاف آگاهی و پیوند گروه‌های اجتماعی با هم و دولت با ملت پیشنهاد می‌کنم؛ یکی سیاست حزبی  و اصلاح آن و یکی هم سیاست رسانه‌یی و اصلاح سیاست‌های حاکم بر رسانه‌هاست. اگر مسوولان بخواهند بر جامعه تاثیر بگذارند بدون ابزار رسانه‌یی ناتوان خواهند بود. افراد به شبکه‌های اجتماعی پناه می‌برند که ابعاد مثبتی هم دارد اما یک بدی دارد که ما داریم تبدیل به مجمع الجزایر می‌شویم روشنفکران ما مردم را نمی‌فهمند در خانواده‌ها و در بین مردم با دولت شکاف آگاهی وجود دارد. ما با بحران رسانه و حزب روبه‌رو هستیم و اگر این دو مشکل برطرف نشود جامعه با پیامدهای نامطلوبی مواجه خواهد شد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات