عرفان قانعیفرد/ پژوهشگر تاریخ معاصر
در این روزها، «یکی» شیفته سخنان بزرگ و بیمعناست که کلماتی از قفس مغز میرهاند و حد توانش هم همین است. هر بار به نحوی به اسم کرد و کردستان تجارت و کاسبی میکنند. مسعود بارزانی ـ فرزند مصطفی متولد 1324 مهاباد ـ هر 10 دقیقه یک بار دم از استقلال و خودمختاری میزند و حیران مانده است عقول سیاسی در ایران و آمریکا؛ از یافتن راه چارهای برای این معضل خود پدید آورده!
به شهادت تاریخ معاصر، اصولا بارزانیها ـ پدر و پسرها ـ از آب گلآلود ماهی میگیرند. سال 1324 که حرکت پوشالی جمهوری مهاباد و تبریز شروع شد، وقتی رزمآرا از مصطفی بارزانی ـ کارگر فراری جادهسازی در سلیمانیه ـ دعوت کرد تا در تهران میهمان رکن 2 ارتش باشد و بشنود که حرف حسابش چیست، بنا به اسناد رسمی ارتش و خاطرات ارفع، هر چه بدگویی بود بارزانی در پاسخ به میهماننوازی قاضی محمد ابراز داشت و ارتش ایران را علیه قاضی محمد سادهدل و فریبخورده شورانید. حتی با وجودی که قاضی محمد تا چند کیلومتری مهاباد هم به استقبال ارتش ایران رفته بود اما همان فتنه کینهورزانه مصطفی بارزانی، او را به بالای چوبهدار فرستاد. دیگر در ارتش و رکن 2، موضوع کردها را مختوم یافتند و درست هم بود.
حس رقابت و حسادت مصطفی بارزانی به قاضی محمد موجب خلق حزب دموکرات کردستان عراق به دستور روسها بود. اما حضور و پیدایش حزب دموکرات کردستان عراق نوعی محنت برای مردم کرد و سیاست کردها در تاریخ معاصر بود و خالق پدیده جاسوسی کردها برای کشورهای همسایه شد و به عبارت محترمانه بذر خیانت و نفرت و ترور را در عرصه سیاست کردستان پراکند تا جایی که دیگر به فرهنگ سیاسی تبدیل شده. از آن سال تا امروز هیچ حرکتی در کردستان ـ تمام مناطق کردنشین در کشورهای دارای جمعیت کردی ـ صورت نگرفته که این حزب در آن تاثیر و نفوذ نداشته باشد. حتی گاهی در صف اول حرکت برخی از کشورها علیه کردستان و سرکوب آن، حرکت کرده و دست در دست آن حکومت نهادهاند.
کم کم سال 1340 از راه میرسد و شاه و ساواک ایران، حرکت 11 سپتامبر 1961 را در کردستان عراق پدید میآورند. برخلاف گفته کذب مصطفی بارزانی قبل از مرگش که شاه، کردها را فروخت؛ شاه و ساواک کمترین وعدهای درباره استقلال کردستان نداده بودند و صرفا کارت فشاری بود علیه حکومت مرکزی عراق. در همان سالهای 1340 تا 1354 که ساواک حرکت مسلحانه کردهای عراق را پایهریزی، تشویق و هدایت کرد و سپس در 1975 پایان داد؛ موضوع کردستان عراق در اختیار ساواک قرار داشت و ژاندارمری و ارتش هم صرفا تهدیدات و تحریکات مرزی را کنترل میکردند. اما در آن سالهای 1347 و 1348 که کم کم سر و کله اسرائیلیها در کردستان عراق یافت شد و اداره امنیت ـ پاراستن ـ را در داخل حزب دموکرات کردستان عراق پایهگذاری کردند و مسعود و ادریس بارزانی را بنا به خاطرات جلال طالبانی، برای آموزش دوره امنیتی به اسرائیل فرستادند؛ گرفتاری و چالش امنیتی جدیدی برای ایران رقم خورد و هنوز هم ادامه دارد!
در کردستان عراق کتاب مبارزه چریکی یا بدبختی و سیهروزی نوشته اردلان عبدالله، به تعداد معدودی منتشر شد اما توسط حزب دموکرات کردستان عراق از کتابخانهها، جمعآوری و آتش زده شد. نخستین بار نبود که این حزب، کتابهای تحلیلی و انتقادی را ضاله و مسموم میدانست و آنها را به نحوی نابود و میسوزاند و از طریق رسانههای حزبی و طرفداران حزبی، نویسنده و پدیدآورنده را با انواع تهمتها، به القابی مانند مشکوک، ضد کرد، کردفروش، جاسوس، خائن، مامور، خودفروخته، هرزه و... متهم میکرد؛ هرچند «زبان» هر نهاد سیاسی، نشانه «عقلانیت» آن نهاد است.
در این کتاب نویسنده به موارد و نقاط ضعف حرکت مسلحانه کردهای عراق در دوران مصطفی بارزانی پرداخته و معتقد است که هیچ ثمرهای برای کرد و کردستان در پی نداشته است. وی مصطفی بارزانی را فردی دارای این خصوصیات ندانسته است: 1. عامی و امی و فاقد هر گونه دانش سیاسی و قدرت خواندن و نوشتن، 2. دارای القاب جعلی مثل ژنرال، 3. عدم باور به دموکراسی و آزادی، 4. دارای کیش شخصیتی و انسانی متوهم و بدبین و فرصتطلب و فاقد هر گونه تعهد و اخلاق، 5. ترورکننده فیزیکی و شخصیتی منتقدان و مخالفان، 6. سرکوب مخالفان از سال 1945 و خالق برادرکشی در کردستان عراق از سال 1964، 7. اظهار بندگی و نوکری در مقابل قدرتهای خارجی مانند شاه، لندن، عراق، مصر، شوروی، اسرائیل و آمریکا، 8. اظهار خودبزرگبینی در برابر مردمان، 9. انسانی پوپولیست و عوامفریب، 10. فحاش و هرزهزبان و... نویسنده به مواردی عینی اشاره میکند که مثلا به عبدالکریم قاسم گفته من سرباز تو هستم و نخ پوتینهایت؛ به ادمونز نامه نوشته و خود را نوکر انگلیس و دلسوز راستگوی لندن نامیده؛ به مکتب سیاسی حزب خود نوشته است که من دوست دارم که فلان کاره باشم اما بالای سر شما نباشم، من را... بنامید نه حزبی و... نویسنده نکتهسنج این اثر، ضمن اشارههای عینی و مستند به روایتهای گوناگون، به آسیبشناسی شکست حرکت کردهای عراق میپردازد.
غیر از وی شکیب عقراوی و دیگران هم خیانتهای داخل این حرکت به اصطلاح ملیگرایی را افشا کردند که توسط حزب مصطفی بارزانی صورت گرفته ـ مانند: به کارگیری نیروی جنگی برای اخراج حمزه عبدالله و ابراهیم احمد (دبیرکلهای اول و دوم حزب دموکرات کردستان عراق)؛ طرح ترور جلال طالبانی توسط ادریس بارزانی؛ اعدام سلیمان معینی اسماعیل شریفزاده در 1967 و تکرار همان طرح مشابه در 13 ژوئیه 1989؛ اعدام رهبران کرد ترکیه در 1972 مانند سعید الجی و سعید قرمزی؛ اعدام برخی مخالفان طرح 1975 مانند فاخر میرگه سوری و کل خانوادهاش؛ اعدام 1000 نفر از پیشمرگههای جلال طالبانی در سالهای 1976؛ قیاده موقت و قتلعام کردهای ایران؛ همکاری با میت و قتلهای 1992-1995-1997 و 2000؛ همکاری با بعث و ماجرای قتل عام 11000 نفر کرد در جنگ برادرکشی 1996؛ ترورهای صادق عمر، رهئوف اکرهیی، هاوری ریناس، د.سیروان در 1992 تا 1996 و...؛ حملات مسلحانه برای ترور روزنامهنگاران و منتقدان روزنامه ولات (میهن) در 1997/5/16 و ترور 14 روزنامهنویس و فعال خبری؛ سرکوب تظاهرات مسالمتآمیز در سلیمانیه در سال 1389 و ترور پنج روزنامهنگار و خبرنگار کردزبان؛ جنگ علنی امنیتی علیه PYD و حرکتهای کرد سوریه که نفوذ حزب بارزانی را مسدود کردند و... ـ که هر کدامش در رسانههای وقت مطرح و نقد و بررسی شده است.
پس از جنگ برادرکشی در 1996 و بعد از قرارداد استراتژیک بین وی و طالبانی ـ بنا به وساطت ایران و آمریکا ـ حزب بارزانی برای تسلط هر چه بیشتر بر مقامها و پستها و عناوین محلی و نیز منابع مالی و دارایی از هیچ تلاشی رویگردان نبوده و اتحادیه میهنی را هم به سوی خود کشانده و ظاهرا هر منتقدی هم، سخنی در مطبوعات بیان کند، وی را به آشوبگر و فتنهگر علیه خانه کردها، متهم میکنند! اما کدام خانه کرد؟... فساد تمام دیوارهای این خانه را گرفته است اما کو گوش شنوا؟، فورا میگویند که اکنون وضع مناسب نیست، الان شرایط فراهم نیست، فورا برویم و اصلاحات انجام دهیم که نشانگر آن است که معنی اصلاحات را نمیدانند.
اوایل تابستان 1392 بود که پس از سه سال نوری مالکی وارد اربیل شد و به قول اعراب مانند احباب (رفقا) ـ با مسعود بارزانی ـ مسئول فعلی اقلیم کردستان عراق دست داد و اطرافیان بارزانی هم مالکی را دوست دیرین و صاحبخانه کردستان نامیدند؛ همان افرادی که در یکی، دو سال اخیر وی را دیکتاتور، خودمحور و عامل بیگانه میخواندند و حتی میخواستند که فوق لیسانس وی از دانشگاه اربیل را باطل اعلام کنند! رسانههای هوادار نخستوزیر هم بارزانی را عامل آشوب و ترور در عراق و حامی بعثیها و نماینده عربستان و قطر و ترکیه در عراق نامیدند! اما به دور از این جنگ رسانهای؛ در اوج انتخابات ایران بود که مالکی وارد کردستان شد و بارزانی به استقبال وی رفت و بعد از مصافحه و روبوسی بود که جنگ رسانهای به طور کامل متوقف شد. همان طور که قبلا در این زمینه اشاره کرده بودم؛ هر گاه که بارزانی با شکست و بنبست روبهرو شود، حاشا کردن از قرار و مدارهای قبلیاش، امری عادی است و توجهی هم به آرشیو رسانهها و حافظه جامعه نداشته و ندارد. (ر.ک: انزوای سیاسی، دستاورد سیاست فعلی رئیس اقلیم کردستان ـ خبر آنلاین ـ قانعیفرد)
اما 10 میلیارد دلار پول نفت توسط مسعود بارزانی اختلاس میشود... زیرا دولت محلی کردستان عراق علاوه بر برخورداری از 18 درصد از بودجه کل عراق، خواهان درآمد نفت مناطق تحت کنترلش نیز است، در حالی که براساس قانون اساسی درآمد نفت باید به صندوق دولت مرکزی واریز شود و این کاری است که دولت اقلیم حداقل در سه سال گذشته انجام نداده. اسناد دولتی منتشر شده نشان میدهد در سه سال گذشته 242، 810، 98 بشکه نفت به ارزش 9 میلیارد و 713 میلیون و 709 هزار دلار در اقلیم کردستان عراق ناپدید شده است و اسناد و اطلاعات آن نه در وزارت دارایی اقلیم کردستان و نه در وزارت نفت دولت مرکزی عراق موجود نیست. مسعود بارزانی با داشتن تشکیلات امنیتی و درآمدهای متنوع و مافیایی اقتصادی و نفتی ـ در ترکیه و دبی ـ بدون آنکه خود را نسبت به هر قانون بشری پاسخگو بداند، دوست دارد که خویش را در منطقه هم «نقشآفرین» و هم «برادر بزرگ» ببیند اما عملکرد او نشان داد که نه تنها ظرفیت و عقلانیت سیاسی نقشآفرینی در منطقه را ندارد یا ظرفیت و صلاحیت بزرگی را، بلکه اساسا نه هوشمندی بازیگری و نه توانایی عقلانی را نیز ندارد. فورا هم خود را عین کرد و کردستان میداند و متاسفانه قشر عوام را هم به خود جلب کرده است.
داستان رابطه حزب وی و اسرائیل هم ناگفتنیهایی دارد. قبلا در مصاحبهای در نشریه مثلث درباره حضور اسرائیلیها در اقلیم کردستان عراق گفتهام که همه چیز از 1347 شروع شد!
در ایامی که معتضد قائم مقام ساواک بوده، به معاون اطلاعات خارجی ساواک طرح را اطلاع میدهد که از اسرائیل، رئیس ستاد و معاونش و رئیس رکن 2 و آجودانش از ارتش میخواهند به کردستان و نزد بارزانی بروند... ابراهیم احمد ـ پدرخانم جلال طالبانی ـ موضوع را به نماینده ساواک ـ عبدالعلی منصورپور ـ میرساند و عاقبت پژمان به عدم مصلحت بودن ایجاد رابطه موساد با کردها اصرار میورزد اما معتضد میگوید: «مصلحتها را اعلیحضرت تشخیص میدهند!»، تصور بفرمایید که در برابر سیل تبلیغات خانمانسوز عبدالناصر علیه ایران و ایرانی در آن ایام، موساد هم در کردستان حضور پیدا کند. گروهی در ساواک ـ خصوصا اداره خارجی ـ عقیدهشان این بوده که این مساله مسبوق به سابقه است و نشانه فرصتطلبی و سودجویی بارزانی و نیازی هم نیست اما این عقیده در اقلیت قرار گرفته و عملیات برونمرزی ساواک شاهد وصلت موساد و حرکت مسلحانه دستساز ساواک در ستاد عملیاتی شورشیان در کردستان عراق میشود و نصیری هم همیشه به آن افتخار میکرد!
هم عیسی پژمان و هم جمشید امانی و هم علیاکبر فرازیان در روایتشان تعریف میکنند که بارزانی سر از پا نمیشناخت و تا سه کیلومتر پیاده به استقبال این افراد آمده بود. اما بارزانی از طریق همین اسرائیلیها میخواست که دستش به آمریکا برسد. مصطفی بارزانی هرگز خود و خانوادهاش در وفاداری به ایران، پایدار و باثبات نبودهاند، مثلا وقتی که در سال 1961 حرکت مسلحانه کردهای عراق با کمک و حمایت ساواک ایران ـ طرح پیروز ـ شروع شد، نماینده شاه و افسر ارشد ساواک ـ عیسی پژمان ـ برای اینکه میدانست که مبادا با خیانتی روبهرو شود که موجب سرافکندگی شود، و شاه همچنان به تشویق حرکت مسلحانه کردها ادامه دهد، در تهران قرآن نفیسی به خط میرزا طاهر خوشنویس تهیه کرده و شرحی مبنی بر سوگند به این کتاب مقدس نوشته و از بارزانی میخواهد که امضا کند تا توسط سرلشکر پاکروان به شاه بفرستند که این فرد مشهور به مُلا، به کلامالله مجید سوگند یاد کرده که مرتکب کوچکترین عملی برخلاف منافع و مصالح ایران زمین نشود... اما هنوز چند روز نگذشته بود که یک شاعر مداح بارزانی ـ به اسم عبدالرحمن شرفکندی یا هژار ـ به سفارت مصر میرود و از جمال عبدالناصر تقاضای پول و سلاح و مهمات میکند که با آن جنگ را به داخل ایران ببرد!، اما سفیر مصر ماجرا را درز میگیرد و خود هژار در ترجمه کردی تاریخ شرفنامه ـ نوشته شرفالدین بدلیسی ـ در ص 682 ماجرا را بازگفته! این عهدشکنی مصادف و مقارن با زمانی است که یک سال از همکاری ساواک و دولت مرکزی ایران با حرکت مسلحانه کردها به فرماندهی مصطفی بارزانی میگذرد! و بعد هم ماجرای رابطه پنهانی با کگب توسط ایرانیها کشف شد و عاقبت حسن پاکروان مخفیانه به کردستان سفر کرد. به هر حال بارزانی آن خلوص نیت ایران را زیر پا نهاد.
از علویکیا و امانی شنیدهام که پسران بارزانی ـ ادریس و مسعود ـ در اسرائیل دورههای جاسوسی و امنیتی دیدند و از سال 1968 اداره اطلاعات و امنیت در داخل این حزب ـ تحت عنوان پاراستن ـ درست شد که Yediot aharnoot هم مینویسد که موساد، پاراستن را درست کرد. کار اول اسرائیلیها، جاسوسی علیه روسها و عراقیها بود و گروهی از افراد کارکشته را در موصل و بغداد به جاسوسی علیه ارتش عراق واداشتند اما بارزانی قدم اولش این بود که علیه گروه جدا شده کمیته مرکزی حزب ـ ابراهیم احمد و جلال طالبانی و... ـ جاسوسی و کنترل امنیتی داشته باشد، چون در سال 1966 پس از اینکه توطئه ترور جلال طالبانی توسط ادریس بارزانی افشا شد، این گروه که تازه از ایران بازگشته بودند، به کلی به بغداد رفتند و خود را از بارزانی جدا کردند اما در همان شروع تاسیس پاراستن به نقل از کمال محیالدین، مشاور جلال طالبانی، دوباره یک بمب دستساز در بستهای پستی برای دفتر سیاسی اینها در بغداد ارسال شده بود که ابراهیم احمد و جلال طالبانی کشته شوند اما به کمک استخبارات عراق این موضوع خنثی میشود.
جک اندرسون ـ روزنامهنگار آمریکایی هم میگوید که پس از 1975 رابطه بارزانی و اسرائیل قطع نشد و سال 1972 هم نوشته: هر ماه یکی از اسرائیل میآید و 50 هزار دلار به بارزانی میدهد و سفرهای بارزانی و گروهش به اسرائیل ادامه داشت و در جنگ علیه فلسطینیها هم عکسهایش موجود است که مصطفی بارزانی و محمد عثمان به دیدار از جبهههای اسرائیلی میروند و روزی هم که قرارداد الجزایر در سال 1975 اعلام شد، حزب دموکرات کردستان عراق ـ پارتی ـ فروپاشید و همه به کرج رفتند اما اسرائیلیها، به طور مخفیانه همان مرکز امنیتی پاراستن را نگه داشتند تا انقلاب ایران در 1357 که دیگر روابط اسرائیلیها و بارزانیها در کشور ثالث صورت میگرفت و از 1992 دوباره سر و کله حضرات به طور مسلم پیدا شد. البته بعد از مرگ مصطفی بارزانی در 1357، میبینیم که در ارتش اسرائیل برایش مارش پخش میکنند و مراسم یادبود میگذارند! و در گزارش سیا هم هست که ژنرال زفی زامیر هم در عراق با بارزانی همکاری میکرد. در کتاب ادموند غریب آمده از سال 2001 هم میبینیم که گروه گروه به کردستان میآیند و بیشتر بعد از سال 2003. یادمان نرود که 1996/5/12 بود که یک افسر اسرائیلی به سان محافظ بارزانی، کمین عراقیها را خنثی کرد و هنوز هم این محافظها هستند و مقاله گ سدان در آژانس یهود منتشر شده.
رابطه با اسرائیل از سال 1967 شروع شد. اما نامه علنی جلال طالبانی و اتحادیه میهنی در رسانههای ایرانی (مانند روزنامه آیندگان 1358/5/7) در این باره هست و نمیخواهم تکرار کنم اما جلال طالبانی در دفتر سیاسی اتحادیه میهنی به طور علنی گفته که بارزانی از سالهای 1966-1960 به طور مخفیانه روابط خود را با موساد اسرائیل استحکام بخشید. در این خصوص اسرار زیادی هست که تاکنون آشکار نشده: 1. «اریه لو» یا «الیاف» یکی از معاونین وزرا و نماینده پارلمان (کنیست) اسرائیل در مقالهای به تاریخ 1978/5/10 که در روزنامه «یدیعوث احرونوت» اسرائیل چاپ شده، اعتراف میکند که وی به دستور «لوی اشکول» نخستوزیر وقت اسرائیل در سال 1966 با هیاتی به ملاقات بارزانی آمده و ادریس و مسعود را ملاقات کرده، 2. از سال 1966 به بعد، یک هیات نظامی و اطلاعاتی اسرائیلی مرتبا در بارگاه بارزانی حضور داشته و اطلاعات لازم را به همدیگر مبادله میکرده، 3. در سال 1966 ادریس و مسعود، پسران بارزانی و محمد محمود عبدالرحمن (سامی) و شکیب عقراوی و محمد هرسین و دهها نفر دیگر از دارودسته بارزانی که برخی از آنها در حال حاضر در بغداد هستند (مانند عزیز عقراوی، وزیر مشاور دولت عراق) از اسرائیل بازدید به عمل آوردهاند، 4. ادریس و مسعود بارزانی ـ فرزندان مصطفی ـ در اسرائیل دوره اطلاعات و جاسوسی دیده و پس از بازگشت به کردستان، سازمان «پاراستن» را که در واقع ساواک بارزانی بود تاسیس کردند که به مثابه شعبهای از موساد و ساواک فعالیت میکرد و هر گونه اطلاعاتی را برای ساواک و موساد جمعآوری میکرد. «پاراستن» که سرپرستی ظاهریاش به عهده مسعود بارزانی بود و در واقع محمد محمود عبدالرحمن (سامی) مسئولیت مخفی آن را به عهده داشت، در مورد ارتشهای عراق و سوریه و سپس در مورد جنبش مقاومت فلسطین به خصوص پس از سالهای 1967 که برای اسرائیل جاسوسی میکرد، کار را به جایی رساند که اطلاعاتی هم در مورد پایگاههای انقلاب فلسطین در جنوب لبنان و پایگاههای موشکی سوریه و نیروی دریایی عراق جهت اسرائیل جمعآوری میکرد. در کتاب حصارهای اسرائیل که مقدمهاش را «ژنرال موشه دایان» نوشته است، «ژنرال رفی شاهیر» رئیس موساد میگوید: «بارزانی، به خاطر پیروزی ما بر اعراب، تلگرام تبریک فرستاده است» و اضافه میکند: «بارزانی دوست ماست و من شخصا چندین بار او را دیدهام.» همین طور در همان کتاب، بارزانی و نیروهایش به دیواری از دیوارهای اسرائیل تشبیه شدهاند. پس از شکست جنبش در 1975، بارزانیها همچنان پیوندشان را با اسرائیل و موساد حفظ کردهاند. قبل از آن هم مسعود بارزانی غیر از حقوقی که برای «پاراستن» میگرفت، ماهانه پنجاه هزار دلار از اسرائیل دریافت میکرد، به طوری که «جاک اندرسون» روزنامهنگار آمریکایی در روزنامه «واشنگتن پتس» در مورخه 1972/9/17 این مساله را اعلام و توطئههای پنتاگون را رسوا کرد. پس از اینکه «مناخیم بگین» دوست بارزانی سر کار آمد، این مبلغ را به 250 هزار دلار افزایش داد که محمد محمود عبدالرحمن در لندن یا مسعود در واشنگتن آن را تحویل میگرفتند. در 12 کاست از صدای مصطفی بارزانی، در قسمتی میگوید: «به ساواک و به عراق و به موساد هم گفتهام که هرگز روزی از روزها ـ حتی پس از مرگ من هم ـ با ابراهیم احمد و جلال طالبانی سلام و علیک هم نکنند، فقط ما مخلص آنها هستیم و بس! آنها مامور بیگانه هستند و ما بساطشان را به هم میریزیم. وجود هر شخصیت سیاسی تنها باید زیر فکر و نظر من باشد، وگرنه جایی در کردستان ندارد، چه ایران باشد چه عراق یا سوریه و ترکیه.»
امروز با این سوابق، مسعود بارزانی هوس تشکیل دولت مسعودستان یا بارزانستان دارد که میتوان آن را کردستان هم نامید. کسی هم نباید بپرسد که شما مگر به ترکیه وعده ندادی که هرگز اقلیم کردستان دوم در سوریه تاسیس نخواهد شد زیرا تمایلی نداری که رقیبی برای خود پدید آوری؟
اما در سال 2003 هم آمریکا به کردها وعده استقلال نداده است (ر.ک مصاحبه روزنامه اعتماد ملی با قانعیفرد ـ 6 مرداد 1388) با پترائوس و گارنر و جیمز بیکر و خانم رایس گفتوگو داشتهام. هیچ کدام باوری به پذیرفتن استقلال کردستان عراق نداشته و ندارند و آمریکاییها چنین وعدهای به کردها ندادهاند. جلال طالبانی در دیدارش با رئیس اسبق سازمان سیا ـ جرج تنت ـ این نکته را دریافت و سپس اعلام کرد که استقلاخواهی کردستان بیمعناست. کسی این سخن را میگوید که عمری را برای این راه گذاشته بود.
در دیدارهایی که هر از گاهی بنا به تحقیقاتم با مقامات سیاسی و امنیتی آمریکایی داشتهام، همواره تاکید آنها بر این نکته بوده که حفظ تمامیت ارضی یک کشور و گفتوگو با قدرت حکومت مرکزی برای ما مهم بوده و هست و در کار کشوری هم تداخل نمیکنیم و آمریکاییها بههیچوجه به حرکتهای جعلی یا اوهام شاعرانه، باوری نداشته و ندارند و در جریان فروپاشی جمهوری مقوایی مهاباد و آذربایجان در سال 1945 هم کار آمریکاییها بود که به روسها هشدار دادند! به هر حال آمریکا یک خطای بزرگ داشت پس از سال 2003 که موجب پدید آمدن شاهنشاهی بارزانی در کردستان عراق شد. امروزه تفکر استقلالطلبی و تجزیهطلبی تنها ابزاری در دست مسعود بارزانی و موهومات اوست برای محکوم کردن هر نوع جنبش و حرکت آزادیخواهی یا سیاسی و اجتماعی کردها اما واقعیت خارجی ندارد و سند مکتوب هم بر این قضیه نیست. تنها یک خواب شاعرانه و یک توهم تحریم شده اسرائیلی است که توسط عروسک خود در منطقه صحنهگردانی میشود.
بارزانی کمترین منفعتی برای آینده کردستان عراق ندارد و با وضعیتی متزلزل و بدون ثابت روبهروست و تنها خانواده بارزانی به تجارت کرد و کردستان مشغولند. برای ایشان و حزب ایشان، با احتکار ثروت و قبضه قدرت در چنگال خود و خانواده، کرد و کردستان تنها و تنها یک شرکت بازرگانی چند میلیون رعیتی است که خود و خانوادهاش از آن منتفع هستند و در جهت منافع و مطامع خود هم حاضر است کل کرد و کردستان را فدا کند. بارزانی صرفا در داخل کردستان و رسانههای کردی زبان، دم از حکومت مستقل کردی میزند و تنها یک کارت برای تحریک افکار عمومی بخش عامی مردم کردستان است. اما در سفرهایش به اکثر کشورها صرفا از نفت، سخن میراند و لاغیر. با وجود شرکت بازرگانی مافیایی بارزانی، آینده تاریکی پیش روی کردستان خواهد بود. فعلا بنا به صرف هزینه وافر و رسانهپروری، به جمعآوری مرید عوام پرداخته و در حال تکرار نوعی تاریخ جعلی و موهوم و تقدسسازی در افکار عمومی کردهای منطقهای است که ره به جایی نخواهد برد.