ایران و عربستان سعودی در حالت کنش و واکنش بیسابقهای قرار گرفتهاند. جنگ مستقیم هرچند غیرممکن است اما دو کشور به مرحله تنازع اجتناب ناپذیر هم رسیدهاند. دلیل رویکرد تهاجمی در سیاست خارجی عربستان سعودی چیست؟
حاکمان عربستان سعودی نگران و عصبانی هستند. ریشه این رفتار هم بیشتر به تحولات منطقهای برمیگردد که از نظر آنها به سرعت به ضرر عربستان جلو میرود که این خود میتواند جایگاه حاکمیت نخبگان سعودی را در سیاست داخلی این کشور به چالش بکشد. رابطهای جداناپذیر بین نظام حکومتی سعودی و مسائل ایدئولوژیک منطقهای وجود دارد و عربستان برای خود یک دامنه نفوذ سیاسی- امنیتی و ایدئولوژیک در منطقه تعریف کرده که تضعیف نقش خود در آن را به نوعی تضعیف جایگاه منطقهای خود در نظر میگیرد. اگر وقایع را به شکل زنجیر وار در کنار هم قرار دهید میبینید که ابتدا با مساله عراق در سال ٢٠٠٣ میلادی آغاز شد که روی کار آمدن یک دولت شیعه برای نخستینباردر این کشور عربی برای عربستان یک شکست بود. چون در نتیجه آن چارچوب و نظام سیاسی- امنیتی و اقتصادی عراق عوض شد. مهمترین بخش قضیه هم این بود که عراق و ایران با هم از جنبههای متفاوت ادغام شدند و به تدریج از آن مفهوم ساختگی دشمن استراتژیک یکدیگر در منطقه بودن خارج شدند و این از نظر عربستان به معنی به هم خوردن توازن قدرت به نفع ایران بود. با ادامه تحولات منطقهای به تحولات بهار عربی رسیدیم که اوج آن بحران سوریه بود. در سوریه عربستانیها احساس کردند که قادر به مهار نقش و جایگاه جمهوری اسلامی ایران نیستند و اینکه تداوم بحران سوریه میتواند نقطه شروع یک تحول جدید در درون منطقه باشد که به گونهای جایگاه حکومت عربستان را به عنوان کشوری صاحب نفوذ در جهان اسلام و در منطقه خاورمیانه به چالش بکشد. الان هم بحران یمن پیش آمده که به نوعی تحول و تغییر در یک منطقه نفوذ سنتی سعودیهاست. جنبش انصارالله در یمن ایران را متحد خود اعلام کرده و این برای عربستان قابل قبول نیست.
از سوی دیگر سعودیها نگران هستند که مبادا تحولات خاورمیانه به سمتی برود که امریکا و کشورهای غربی که به نوعی امنیت برای عربستان به ارمغان میآورند از نگاه سنتی حمایت آمیز خود نسبت به ریاض فاصله بگیرند. آنها نگران تاثیرات منفی نزدیکی امریکا به ایران در مسائل منطقهای هستند و همزمان نگران ورود امریکا و غرب به بحثهای روشنفکرانه و پیشرو که چارچوب نظام سنتی قدرت در عربستان را زیر سوال ببرد. همین چند ماه پیش بود که باراک اوباما رییسجمهور امریکا گفت که تهدید اصلی برای کشورهای عربی نه ایران بلکه سیاست داخلی آنها و عدم اصلاحات است. به هر حال تحولاتی که در منطقه صورت میگیرد اصول پیشرفتهایی را مانند دموکراسیسازی، حکمرانی خوب، حقوق بشر، نقش جوانان، حقوق زنان وارد مسائل منطقهای کرده که در سایه آنها هستیم که نقش ملتها به مرور زمان در حال افزایش است. برای کشوری مانند عربستان سعودی که به شکل سنتی با این ویژگیها غریبه است نگرانی به وجود آمده است که مبادا امریکاییها تحت تاثیر این تحول منطقهای سیاست سنتی خود را نسبت به عربستان تغییر دهند و حکومت این کشور را تحت فشار بگذارند یا اینکه با رقبای عربستان مانند ایران وارد معامله شوند که خود میتواند منشأ جدیدی برای تاثیرگذاری بر سیاست داخلی این کشور برخلاف منافع رژیم حاکم سعودی باشد.
نکته دیگر مساله رهبری جدید در عربستان است که گمان میکنند منافع عربستان در اتخاذ یک سیاست تهاجمی در منطقه بهتر تامین میشود و اینکه زمان آن فرارسیده است که ریاض جایگاه خود را تغییر داده و از محافظهکاری سنتی خود فاصله بگیرد و به اصطلاح به پیشگیری و مهار تهدیدات آینده بپردازد.
بنابراین آنچه در سیاست خارجی عربستان تبلور پیدا کرده است امتداد سیاست داخلی این کشور و نگرانی از خیزشهای گسترده مردمی است؟
بهنظرم عربستان نمیتواند خود را از تحولات بهار عربی خلاص کند و بهطور جدی خود سوژه تغییر از درون است. بسیاری این مساله را مطرح میکنند که ورود عربستان به یمن باعث تاثیرگذاری در سیاست داخلی عربستان میشود. چرا که عربستان میان ملت و دولت در یمن گرفتار میشود. سعودیها یک جنگ متعارف را علیه یک همسایه مسلمان آغاز کردهاند. ارزش این نوع جنگها و ائتلافسازیها در منطقه دچار چالش جدی است. پس از جنگ ایران و عراق ما در منطقه جنگ دیگری از این نوع نداشتیم. کشورها در امور کشورهای دیگر به دلیل منافع ملی و برداشت خود از تهدیدات امنیتی دخالتهایی دارند اما به این شکل آشکار و فراگیر که نیروی نظامی درگیر شود و بمباران صورت بگیرد در منطقه سابقه نداشته است. به این دلیل یکی از بحثهای مطرح این است که این حمله مشروعیت دولت عربستان را در داخل این کشور به چالش بکشد، چون همزمان با افزایش هزینههای مادی و سیاسی جنگ، شکافهای داخلی بین نخبگان حاکم و همچنین بین مردم و حکومت سعودی بیشتر میشود و این خود میتواند سرآغاز یک نوع بیثباتی در داخل عربستان باشد.
در این نگرانی ما شاهد افزایش فاصله میان امریکا و عربستان هم هستیم. آیا عربستان به واقع در حال جداکردن حساب خود از واشنگتن در منطقه است؟
عربستان که نمیتواند کاملا از امریکا جدا شود، اما در سالهای اخیر به دلیل سرخوردگی از بعضی سیاستهای امریکا، مثلا عدم حمله به سوریه، سیاستهای امنیتی و مستقل خود را در منطقه دنبال میکند. برخی معتقدند عربستان با تشویق امریکا وارد یمن شده که به نظر من زیاد واقعگرایانه نیست. امریکا خوب میداند که ورود همهجانبه نظامی عربستان به یمن یکی از متحدان بزرگ این کشور را آسیبپذیر کرده و تداوم آن بیثباتی را برای عربستان به ارمغان میآورد. این مساله با سیاست سنتی امریکا که ایجاد ثبات در بزرگترین کشور نفت خیز منطقه بوده در تضاد است. باید بدانیم بعضی مواقع امریکا ناچار به پیروی از سیاستهای متحدان خود میشود.
تحولات یمن میتواند تنش پنهان میان تهران و ریاض را علنیتر کند؟
این بستگی به روند تحولات یمن در روزهای آینده دارد. متاسفانه درجه تنش بین دو کشور این روزها زیاد شده است. شاید هر دو کشور گمان میکنند که پروندههای سوریه و یمن تکلیف جایگاه دو کشور را در منطقه مشخص میکند. آنچه مشخص است این است که عربستان در این بازی به شکلی که میخواهد برنده نخواهد بود. به هر حال بمبارانها که مردم را هدف قرار میدهند ارزش خود را از دست میدهند. الان هم که اعلام آتش بس شده است. مساله مهم در یک سیاست خارجی درجه مشروعیت و حمایت افکار عمومی جهانی و مهمتر حمایت سیاست داخلی یک کشور است. سیاست عربستان در یمن ویژگی و پتانسیل این را ندارد که افکار عمومی و پویاییهای درون جامعه خود را به اصول سیاست خارجی ربط دهد و به یک سیاست مداوم تبدیل کند. این مساله در ایران متفاوت است و شما شاهد هستید که افکار و تمایلهای عمومی به سیاست تبدیل میشوند. به عنوان نمونه، سیاست ایران در عراق، سوریه و یمن به نوعی در سیاست داخلی ایران زمینه دارد. یا در خصوص توافق هستهای، تمایل عمومی به رسیدن به توافق است و زمانی که این تمایل به سیاست تبدیل شود، کشور از قدرت بیشتری برخوردار میشود. اما این مساله در خصوص عربستان مصداق کمتری دارد.
شما به تمایل عربستان برای تقویت سیستم مستقل در سیاست خارجی اشاره کردید. مساله اینجاست که تا چه اندازه منطقه خاورمیانه تحمل اتخاذ سیستمهای مستقل توسط کشورهای عضو را دارد؟ در شرایطی که تهدیدی مانند داعش همکاریهای گسترده منطقهای را میطلبد این سیاستهای مستقل میتواند تخریبکننده هم باشد.
بله، این حرف هم درست است. منطق این همکاریهای منطقهای به وسیله دولتها پذیرفته شده است اما در عمل زمانی که منافع state یا نخبگان حاکم که فهم متفاوتی از تامین منافع و امنیت دارند به میان میآید، دولتها هم مجبور میشوند راه مستقل خود را پیش ببرند. این راه مستقل هم از یک کشور به کشور دیگر متفاوت است و تحت تاثیر مولفههایی چون تاریخ، هویت، فرهنگ و جغرافیا و اقتصاد یک کشور قرار میگیرد. در واقع همه واقف هستند یک مشکل خاورمیانهای وجود دارد که عمدتا مربوط به ضعف دموکراسیسازی، دخالت بازیگر خارجی، اقتصادهای ضعیف و شکافهای قومی- مذهبی میشود، اما هیچ طرفی حاضر نیست منافع ملی را در جهت تامین منافع جمعی منطقهای کنار بگذارد. شاید یک راهحل این است که باید تبادل و روابط بیشتری در سطح نهادهای غیرحکومتی و جنبشهای مدنی در درون این کشورها شکل بگیرد تا ضرورت ادغام جمعی و همکاریهای منطقهای را در درون جوامع تقویت کنند و از این طریق دولتها را به سمت همکاریهای بیشتر سوق دهند که البته زمان بر است. در درون جامعه ایران به دلیل وجود پویایی این منطق بحث شکل گرفته است. مثلا این پویایی وجود دارد که برای اینکه بازیگر خارجی نقش اصلی را در درون منطقه بازی نکند باید همکاریهای منطقهای شکل بگیرد. به عنوان مثال زمانی که دولت آقای روحانی کار را شروع کرد این بحث مطرح بود که آیا ایران باید میان رابطه با غرب و منطقه یکی را انتخاب کند؟
در نهایت هم بحثها منجر به این شد که وزیر امور خارجه کشورمان هم تاکید کنند که رابطه با همسایگان و منطقه اولویت ایران در عرصه سیاست خارجی است. همکاری منطقهای منطقی دارد و در سیاست خارجی کشورها باید تقویت شود. هراندازه که کشورها جریانهای مستقلتری را دنبال میکنند منطق همکاریهای منطقهای هم در آنها تقویت میشود. ایران از این منظر در راس این کشورها است. چون سیاستهای مستقل دارد و از لحاظ سیستم نظامی
- امنیتی وابسته نیست. از این منظر ترکیه هم تا حدودی به ایران نزدیک است و مخصوصا در سالهای اخیر که خواهان سیاستهای مستقل منطقهای بوده است. اما مورد عربستان و مصر با ایران و ترکیه متفاوت است چرا که این کشورها از نظر روابط خاص نخبگان و سیستمهای اقتصادی، سیاسی و نظامی- امنیتی وابستگی دارند و هم پویاییهای سیاست داخلی همچنان منطق بحث همکاریهای منطقهای و ضرورت اتخاذ سیاستهای مستقل را به دولتهای آنها تحمیل نکرده است. به عنوان نمونه نزدیکی به ایران میتواند به نفع سیاست خارجی عربستان باشد. اما سیاست داخلی عربستان توان عرضه آن به دولت این کشور را ندارد. در سطح افکار عمومی ایران هم شاید نگاهها چندان به نفع نزدیکی با عربستان نباشد اما به هرحال ما شاهد این پویایی در نگاه دولت در نزدیکی به عربستان هستیم که خود در نتیجه تاثیرگذاری سیاست داخلی و خواست مردم برای تعامل با کشورهای منطقه و جهان است. در بحث داعش که یک مشکل جمعی برای همه است قاعدتا تمام کشورهای منطقه برای از بین بردن این گروه تروریستی باید با هم همکاری کنند اما منافع فردی دولتها که برگرفته از نگاه نخبگان حاکم به مسائل تاریخی- هویتی، رقابتهای سیاسی و اقتصادی و حتی جبر جغرافیایی است آنها را به سمت سیاستهای مستقل در مبارزه با داعش سوق میدهد.
تا چه اندازه بازیگر خارجی مانع از این همکاریهای منطقهای میشود؟
نقش بازیگر خارجی هم بسیار مهم است. بهطور سنتی و تاریخی سیاستهای بازیگر خارجی که با هدف تامین منافع سیاسی و اقتصادی خود بوده، یعنی در گذشته انگلیس با ایجاد مرزهای سیاسی ساختگی و اخیرا امریکا با اشغال نظامی کشورهای منطقه و از بین بردن سیستم دولت، خود منشأ ایجاد رقابت بین کشورهای منطقه بوده است. امریکا و اروپا باید به گونهای سیاستهایی اتخاذ کنند که کشورهای منطقه را تشویق به همکاری کنند. اما متاسفانه سیاستهایی که اتخاذ شده به نوعی آنها را از هم دور میکند. به عنوان نمونه امریکا هدایت یک ائتلاف بینالمللی را برعهده میگیرد و چندین کشور را با خود همراه میکند ولی ایران را همچنان استثنا میکند و به گونهای ایران را به عنوان منبع تهدید در نظر میگیرد. بازیگران خارجی باید به سمت درک این حقیقت حرکت کنند که منطقه در حال تغییر است و مهمترین تغییر هم در ماهیت دولتها و به خصوص در مورد حکمرانی خوب اتفاق میافتد. ثبات زمانی تامین میشود که همکاریهای منطقهای شکل بگیرد اما به هرحال امریکا منافع خود را در منطقه دنبال میکند و روابط خاص با نخبگان سیاسی
- امنیتی در مصر و عربستان و سایر نقاط جهان عرب برقرار کرده است. این نخبگان منافع خود و کشورشان را در نزدیکی به امریکا و غرب تعریف میکنند.
یکی از ادعاهای مطرح شده علیه ایران حضور سیاسی در سوریه، عراق و یمن است. گفته میشود که سیاستهای ایران در منطقه اعراب را به واکنش واداشته است. تا چه اندازه این برداشت میتواند با واقعیت منطبق باشد؟
قرار نیست در منطقه هر آنچه که آنها میگویند یا بخواهند پیاده شود. هر کشوری برداشت خود از تامین منافع و ثبات را دارد. به عنوان نمونه بسیاری رفتار دولت ترکیه در چشمپوشی از عبور تروریستها از خاک این کشور به سوریه را اشتباه میدانند اما این قضاوت منجر به تغییر رفتار ترکیه در این خصوص نشده است. در خصوص یمن هم بسیاری حمله نظامی و بمبارانهای عربستان سعودی را اشتباه میدانند اما سیاست سعودیها بر اساس تامین منافع ملی و امنیتی در این حمله تعریف شده است. نخبگان سیاسی و کسانی که مسوول حفظ امنیت ملی یک کشور هستند به اصولی معتقدند که منافع ملی در سایه آنها تامین میشود. به نظر من ایران هم استثنا نیست و البته برخی بحثهایی را باز میکنند که در نتیجه آن ایران در حوزه سیاست خارجی مقصر شناخته شود. در خصوص رقابت ایران و عربستان در یمن یک دیدگاه غربی و غالب در کشورهای عربی معتقد است که ایران به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود در منطقه و افزایش قدرت خود است. دیدگاه دومی هم وجود دارد که با اندکی خوشبینی بحث توازن قوا را مطرح کرده و تاکید میکند که ایران در حال دفاع از امنیت خود است. منطق دیدگاه دوم قابل پذیرشتر است. اما چرا منطق سومی را در نظر نگیریم؟
یعنی ایران هم مانند سایر کشورها به دنبال منافع خود است. ایران هم مانند ترکیه و عربستان نمیتواند خود را از مسائل منطقهای جدا کند و منفعل باشد، چون بیثباتی از این نوع در درون منطقه ایران را هم درگیر میکند. بخش عمدهای از جایگاه ایران برای نظام بینالملل به دلیل جایگاه ایران در منطقه است. در شرایطی که منطقه خاورمیانه در بحران و بیثباتی است تنها ایران است که با یک سابقه تاریخی دولت قوی در حالت ثبات امنیتی و سیاسی است. بر همین اساس اروپاییها به این نتیجه رسیدهاند که باید وارد فاز همکاری و مشارکت با ایران شوند. این مساله شاید برای امریکاییها هم سخت باشد اما آنها هم به همین نتیجه در خصوص ایران میرسند و توافق هستهای میتواند به این روند کمک بسیاری کند. بنابراین ایران کشوری است که برداشت خاص خود را از ثبات داشته و برای منافع خود میجنگد و اگر نباشد دیگران جای آن را پرخواهند کرد. البته در این فراگرد ایران هم باید به کشورهای منطقه این اطمینان را بدهد که به دنبال تامین منافع نسبی همه بازیگران منطقهای است. تداوم و تعادل در سیاست خارجی ایران میتواند زمینه اعتمادسازی با کشورهای منطقه باشد.
به عنوان مثال سیاست ایران در یمن را مثبت ارزیابی میکنید؟
بله، بهنظرم سیاست ایران در یمن مبتنی بر نوعی عملگرایی خاص ایرانی بوده است. ایران سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفت و حرکتهای تحریکآمیز انجام نداد که بهانه به دیگران بدهد. بر جنبه بشردوستانه بحران تاکید و سعی کرد میان دولت و ملت یمن قرار نگیرد. همزمان تلاش میکند با حفظ کانالهای ارتباطی با دولت عربستان سعودی و مصر و حتی ترکیه زمینههای شکلگیری یک راهحل سیاسی مبتنی بر یک دولت فراگیر در یمن را فراهم کند. با این سیاست ایران هم قوت و مصمم بودن و هم نگاه حلالمسائلی خود به بحران را نشان داد. به هر حال ایران نمیتواند خود را از تحولات یمن جدا کند. همانگونه که ترکیه و مصر و پاکستان و افغانستان خود را جدا نمیدانند. بهنظرم ما نباید از ایفای نقش فعال در یمن واهمه داشته باشیم. مهم این است که چگونه نقش خود را به نقش مبتنی بر تقویت مشارکت و ائتلافساز تبدیل کند و ثابت کند که میخواهد و میتواند بازیگر ثبات بخش در یمن باشد. ایران باید به گونهای عمل کند که بین منطقه و غرب قرار نگیرد و همزمان رویکرد مستقل خود را پیش ببرد تا دیگران را به ارزش همکاری با خود واقف کند. بحران یمن میتواند یک فرصت برای دیپلماسی منطقهای ایران و در روابط بینالمللی باشد.
مساله فروپاشی مرزهای سیاسی را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا منافع قدرتهای تاثیرگذار در منطقه ایران و عربستان در راستای رسیدن به ثبات امنیتی و سیاسی است؟
به نظر من همکاریهای کشورهای منطقه برای حل بحرانهای منطقهای اجتناب ناپذیر است و به زودی اتفاق خواهد افتاد. پس از اتفاقهای سوریه، پیدایش داعش و در آستانه فروپاشی قرار گرفتن عراق گفته شد که مرزهای سیاسی در منطقه که نتیجه توافق تاریخی سایکس-پیکو طی سالهای ١٩١۶-١٩١۵ هستند در حال از هم پاشیده شدن است، اما من اعتقادی به این نوع تحلیل ندارم. بهنظرم همین حساسیت و شکنندگی مرزهای سیاسی دولتهای منطقه را گوش به زنگ کرده و آنها را به سمت همکاری سوق میدهد. حکومتها برای حفظ خود باید به اصول یکپارچگی کشورها تاکید کنند. ضمن اینکه مساله مرزهای سیاسی در منطقه همیشه یک مشکل بوده و امر جدیدی نیست. تقریبا تمام کشورهای منطقه میخواهند به شکل فعلی بمانند. حتی در سوریه هم که رژیم دچار چالش است حفظ ملت و سرزمین همچنان مقدس است.
در کل منطقه تنها کردستان عراق است که میخواهد مستقل شود. پس مساله فروپاشی مرزهای سیاسی آنقدر هم که اخیرا سروصدا شده جدی نیست. مسالهای که در حال حاضر پتانسیل کافی برای همکاریهای منطقهای را داراست، مبارزه با افراطگرایی و تروریسم از نوع داعش است. این جریانها اعتقادی به مرزهای سیاسی نداشته و ضد قوانین کشوری هستند. به هر حال همه دولتها در منطقه نیازمند ثبات هستند. عربستان سعودی، ایران، مصر، ترکیه و عراق همه به ثبات امنیتی و سیاسی نیاز دارند. بیثباتی در هرکدام از این حوزهها میتواند همگان را متضرر کند چرا که باعث فرار سرمایهها شده، تداوم در روابط اقتصادی را از میان برده و مهمتر اینکه بازیگر خارجی را وارد صحنه میکند. به عنوان نمونه اگر ثبات در داخل منطقه نباشد دولت اعتدال آقای روحانی هم نمیتواند برنامههای اقتصادی خود در زمینه توسعه سرمایهگذاریها در بخش انرژی یا ادغام در اقتصاد منطقه را پیش ببرد.
ترس اعراب از توافق هستهای ایران و امریکا در واهمه آنها از نزدیکی امریکا به ایران ریشه دارد. آیا با توجه به بیش از سه دهه خصومتورزی میان ایران و امریکا شما احتمالی برای همکاریهای منطقهای میان دو کشور متصور هستید؟
این تا حد زیادی به تغییر در فهم فعلی ایران و امریکا از ثبات منطقهای بستگی دارد و اینکه چگونه منافع آنها در آن حفظ میشود. اکنون دو کشور برداشتهای متفاوت از این مساله دارند و به نوعی رقیب یکدیگر هستند. در این جا بحث منطق و ضرورت همکاری است. در پروندههایی نظیر مبارزه با داعش بحث ضرورت همکاری به میان میآید و هرچند ایران و امریکا میگویند همکاری در این خصوص با هم ندارند اما به نظر میرسد از طریق دولت عراق به گونهای بهطور غیرمستقیم یک همکاریهای حداقلی وجود دارد. در این پرونده مهمترین مساله حفظ امنیت و منافع دو کشور بوده که در حفظ یک عراق یکپارچه تبلور یافته است. گفته میشود ایران به عراق برای شکل دادن دولتی شیعه کمک کرده است، البته بهطور طبیعی ایران به دوستان خود تمایل بیشتری دارد اما بهنظرم عکسالعمل سریع ایران در مبارزه با داعش در درجه اول به دلیل حفظ امنیت ملی خود و جلوگیری از فروپاشی دولت عراق به عنوان یک تهدید امنیتی برای ایران بوده است. پس حمایت از شیعیان و کردها تنها دلیل عملکرد سریع ایران در عراق نبوده است.
در پرونده سوریه تا زمانی که امریکا، ایران را بخشی از بحران بداند و بر آن مبنا عمل هم بکند، حس تهدید ایران نسبت به سیاستهای امریکا باقی میماند. بنابراین با این وضعیت از نظر ایران در این پرونده نه منطقی برای همکاری وجود دارد و نه ضرورتی. مگر اینکه شرایط عوض شود. حتی ایران میتواند فکر کند که همکاری با امریکا در سوریه میتواند سیاست منطقهای آن را در سطح کلان به چالش بکشد. در پرونده سبکتری مانند یمن، ایران و امریکا بهتر میتوانند منطق و ضرورت را به نوعی به هم نزدیک کنند. اگر در یمن بنا بر تشکیل دولت فراگیر ملی باشد، همکاری ایران و امریکا میتواند کمککننده باشد. بنابراین حوزه همکاریهای ایران و امریکا از یک پرونده تا پرونده دیگر متفاوت است و نمیتوانیم یک مساله را به تمام مسائل تعمیم بدهیم.
نکته دیگر مربوط به شرایط پیچیده سیاست داخلی کشورهای بحرانخیز میشود. مثلا اگر ایران و امریکا در عراق به شکل مستقیم وارد فاز همکاری شوند، چه اتفاقی در بعد سیاست داخلی این کشور رخ خواهد داد؟ نخستین مساله این است که کردها از این موضوع خرسند نخواهند شد. کردها در بسیاری از محافل بینالمللی تاکید میکنند که این ائتلاف بینالمللی است که داعش را تضعیف کرده و به نقش ایران کمتر اشاره میکنند.
شاید به دنبال حفظ پل ارتباطی خود بین دو طرف هستند. یا اینکه در باطن نزدیکی ایران و امریکا را در شرایط فعلی با توجه به پیگیری مساله استقلال کردستان عراق و مخالفت همزمان ایران و امریکا با آن به نفع خود نمیدانند. از سوی دیگر بسیاری از گروههای سیاسی شیعی عراق هم نمیتوانند چندان از نزدیکی ایران و امریکا راضی باشند. نیروهای سنی هم که بهطور سنتی به این همکاری بدبیناند. بنابراین از نظر سیاست داخلی عراق، همکاری آشکار ایران و امریکا نمیتواند حداقل برای ایران سودمند باشد چون به بهای رویگردانی بعضی نیروهای سیاسی عراق از سیاستهای ایران خواهد بود. با این همه حفظ امنیت و ثبات که یک ضرورت است باعث هماهنگی منافع ایران و امریکا در عراق شده است.
و آیا توافق هستهای از ظرفیت کاتالیزوری کافی برای تسریع در روند آغاز همکاریهای تهران و واشنگتن برخوردار است؟
یک توافق هستهای میتواند حس بیثباتی استراتژیک در ایران را از سیاستهای منطقهای امریکا تا حد زیادی کاهش دهد، اما چون ایران از روندها و سیاستهای مستقل خود پیروی میکند بنابراین نباید به سرعت انتظار همکاریهای همهجانبه و گسترده بین دو کشور در مسائل منطقهای داشت. همکاری مستقیم ایران و امریکا میتواند باعث نگرانی اعراب منطقه شود. سیاست منطقی که ایران میتواند اتخاذ کند این است که میان غرب و کشورهای منطقه قرار نگیرد، بلکه حس تعادلی را در این همکاریها به وجود آورد. یک مدل خوب میتواند تمرکز بر مفهوم ثبات و دستیابی به راهحل متعادل سیاسی برای تامین منافع تمامی گروههای سیاسی داخلی و منافع منطقهای باشد که به شکل جدید آن توسط دکتر ظریف در «کنفرانس بن» برای صلح افغانستان در سال ٢٠٠١ عملیاتی شد. آن مدل موفقی بود که شاید ایران و امریکا در آینده بخواهند از آن استفاده کنند.
آیا امریکا به معنای واقع کلمه در حال فاصله گرفتن از متحدان عربی خود در منطقه است؟
بهنظرم نه. هرچند امریکاییها مایل به سوق دادن این کشورها به سمت اصلاحات درونی هستند اما بحث فاصله گرفتن مطرح نیست. در داخل امریکا دو رویکرد اصلی وجود دارد: بر اساس یک رویکرد حفظ این حکومتها خود زمینه تداوم ثبات است و ثبات در منطقه هم از اهمیت فراوانی برخوردار است. بر اساس رویکرد دوم هرچند این کشورها را در حال حاضر مظهر ثبات سیاستهای امریکا در منطقه میدانند اما اعتقاد دارند که اگر اصلاحات سیاسی صورت نگیرد، همین کشورها در بلندمدت دچار بیثباتی شده و به دردسری برای امریکا تبدیل خواهند شد. این رویکرد دوم
به خصوص در دولت فعلی امریکا در حال تقویت است. بنابراین امریکاییها چندان بیمیل به برداشتن یک یا دو گام به سمت جلو برای درخواست اصلاحات در کشورهای عربی منطقه نیستند، اما در حال سبک و سنگین کردن شرایط هستند. منافع بیشمار امریکا در منطقه و در اتحاد با اعراب منطقه مانع از فاصله گرفتن امریکا از این نوع متحدان میشود. ضمن اینکه سالهاست با نخبگان حاکم در این کشورها کار کرده و ویژگیها و ضعفهای آنها را به خوبی میشناسند. این متحدان هم ثروتمند هستند و هم آسیبپذیر و به همین دلیل برای امریکا مهم هستند. اما به هر حال رویکرد دوم در امریکا هر روز طرفداران بیشتری پیدا میکند و امریکا هم به دنبال تزریق آرام آرام اصلاحات سیاسی به متحدان خود در منطقه خواهد بود. دقیقا توجه امریکا به این رویکرد است که حاکمان سعودی را نگران کرده است.
و آیا تامین منافع امریکا در منطقه همچنان در ترویج پروژه ایرانهراسی نهفته است ؟
متاسفانه ایرانهراسی طی سالهای گذشته هم در حوزه سیاستگذاری و هم در حوزه تئوریک در ساختار قدرت امریکا ریشه دوانده و شکستن آن کار راحتی نیست. البته دولت اوباما تلاش زیادی کرده تا این نگاه ضدایرانی را بشکند و بهنظرم تا حدودی هم موفق بوده است. البته این خود برگرفته از این واقعیت و فهم در حال رشد در امریکا است که ایران یک کشور پویا و قدرتمند است که عدم تعامل با آن سیاست امریکا در خاورمیانه را نامتعادل کرده و هزینه زیادی برای منافع این کشور به همراه داشته است. در مقابل اما مروجان ایرانهراسی هم بیکار ننشستهاند و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از تغییر این روند انجام میدهند. این بدان معنا نیست که آنها متوجه واقعیت ایران نیستند، یا اینکه ایران را خوب نمیشناسند، بلکه این منافع قدرت است که آنها را به سمت حمایت از این پروژه پیش میبرد. اسراییلیها و عربستانیها لابی جدی دارند و همچنان به دنبال تقویت این پروژه هستند. یکی از دلایل ترس از توافق هستهای این است که اگر در سایه این توافق، رویکرد ایرانهراسی هم متزلزل شود چه بلایی بر سر ائتلافهای سیاسی امریکا با دولتهای متحد منطقه خواهد آمد که
بر این اساس شکل گرفته است. اما بهنظرم به هر حال منفعت محوری امریکاییها غلبه میکند و آنها به تدریج به این نتیجه میرسند که باید در خصوص ایران تغییر رویه بدهند که به اصطلاح بتوانند آن را مدیریت کنند. امریکا به این نتیجه میرسد که ایران یک قدرت مستقل منطقهای است و باید به گونهای با آن کنار آمد. همین رویکرد هم تا حدودی مسیر را برای شکلگیری توافق هستهای هموار کرده است. مساله هستهای تنها مسالهای است که از پتانسیل کافی برای آنکه ایران و امریکا را به هم نزدیک کند، برخوردار است. در نهایت ایران از همه لحاظ جذابیت بیشتری برای امریکا دارد و این مساله برای اعراب نگرانکننده است. ایران در نهایت جای خالی خود در سیاست خاورمیانهای امریکا را پر خواهد کرد اما این تحول نباید به گونهای برداشت شود که این تقویت روابط با امریکا به بهای رابطه ایران با سایر کشورهای منطقه خواهد بود. بهنظرم یک توافق هستهای عربستان و سایر کشورهای عربی منطقه را، همانند روسیه، چین و ترکیه، به سمت ایران خواهد کشاند. چون با خروج نسبی حس تهدید از روابط ایران و امریکا، عربستان دیگر توجیهی برای تداوم سیاست ضد ایرانی خود نخواهد داشت.