حسین شفاهی
«ویل دورانت» میگوید: «قلت اعضای خانواده در تاریخ یونان و روم نقش داشته است. این نکته جالب توجه است که ژولیوس قیصر (۵۹ پیش از میلاد) به رومیانی که فرزندان بسیاری داشتند جایزه میداد و زنان بیفرزند را از سوار شدن بر تخت روان و استفاده از زیورهای گرانبها منع کرده بود».(1) اساسا همین حقیقت تاریخی بود که موجب شده بود در نیمه دوم قرن بیستم، شرق و غرب تفکر تنظیم خانواده را محکوم کنند. «خروشچف»، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در آن سالها میگفت: «فکر محدود کردن توالد و تناسل، یک تئوری آدمخواری است که ایدئولوژی بورژوازی(سرمایهداری) آن را اختراع کرده است». اما به راستی چه رخ داد که غرب، برای جهان نسخه منحوس تنظیم خانواده را پیچید. برای فهم این قضیه باید به واقعه اجتماعی بزرگی که در اوایل نیمه دوم قرن بیستم از آمریکا شروع شد و مانند توفانی مخرب تمام کشورهای صنعتی را درنوردید، اشاره کرد و آن چیزی نیست مگر فاجعه انقلاب جنسی.
پیش از وقوع این رویداد اجتماعی، در جامعه آمریکا خبری از فساد و بیبندوباریهای سازمانیافته و گسترده نبود و وضع خانواده آمریکایی در خیلی از جهات شبیه به یک خانواده شرقی بود. یکی از نویسندگان آمریکایی، جامعه پیش از انقلاب جنسی در آمریکا را اینگونه توصیف میکند: « سال ۱۹۵۷، نود درصد مردم آمریکا اعتقاد داشتند فردی که از ازدواج سر باز میزند، یا مریض و روانرنجور یا بیبند و بار است. بیش از نیمی از زنان آمریکا در اواسط ۲۰ سالگی، متأهل بودند و مردم به حال زنانی که تا ۲۵ سالگی ازدواج نکرده بودند، تأسف میخوردند. در سالی که رئیسجمهوری، جان اف کندی اعلام کرد آمریکا انسان را به کره ماه خواهد فرستاد (1962)، بیشتر زنان جوان آمریکا آرزو داشتند در ۲۱ سالگی ازدواج کنند، از کار انصراف دهند و ۴ فرزند داشته باشند».(2)
ماجرا از این قرار است که در حوالی سال ۱۹۴۸، بنیاد راکفلر از تحقیقات یک حشرهشناس آمریکایی به نام «آلفرد کینزی» که بعدها پدر انقلاب جنسی نامیده شد، حمایت کرد. کینزی که خود یک بیمار جنسی بود، از طریق نگارش 2 کتاب توانست زمینه تئوریک فروپاشی خانواده آمریکایی را فراهم کند. تحقیقات وی مقدمات تغییر قوانین مرتبط با جرائم جنسی را فراهم آورد و پایهای شد برای آموزش جنسی کودکان و جوانان غربی. وی در این دو کتاب از طریق آمارسازیهای عجیب، بیاخلاقیها و بیماریهای جنسی از جمله خیانت و همجنسگرایی را شایع و عادی جلوه داد. کینزی در یکی از سخنرانیهایش که به پشتیبانی فدراسیون تنظیم خانواده (Planned Parenthood) برگزار شده بود، مدعی شد ۹۵ درصد زنان باردار، مجرد هستند!
البته در مسیر نابودی خانواده در آمریکا، 2 تسهیلگر عمده نیز به کمک برخی سرمایهداران و دانشمندان غیرمتعهد آمدند؛ فعالیت جریانهای فمینیستی و همچنین اختراع و تولید انبوه قرصهای ممانعت از بارداری. بنا به تحلیل جامعهشناسان غربی، این قرصها کمک کرد زنان آمریکایی بتوانند بدون اندیشیدن به عواقب رفتارهای جنسی خود از جمله ابتلا به بارداری غیرمشروع، به رفتارهای جنسی غیراخلاقی بپردازند. در نهایت با تدارک تمهیدات لازم توسط سرمایهداران مطرح، انقلاب جنسی در آمریکا به ثمر رسید و این جامعه دچار دگرگونیهای اساسی در بسیاری از ارزشها و رفتارهای اجتماعی شد. در ذیل گوشهای از عواقب وقوع انقلاب جنسی را که مورد اعتراف 3 تن از کارشناسان غربی است برمیشماریم.
- «زنان و مردان آمریکایی به تدریج، ازدواج را به تأخیر انداختند، فرزندان کمتری به دنیا آوردند و آمار طلاق بیشتر شد. در همان سالی که قرص ضدبارداری وارد بازار شد، بیشتر مردم آمریکا در خانوادههای هستهای زندگی میکردند، زوجهای متأهل بهطور متوسط، 4 فرزند داشتند و مادران در خانه میماندند. سال ۲۰۰۰ (یک نسل پس از وقوع انقلاب جنسی)، خانوادهها بهطور متوسط، 2 فرزند داشتند، از هر 2 ازدواج، یکی به طلاق میانجامید و تقریبا یکسوم کودکان آمریکایی در خانواده تکوالدینی یا با زوجهای مجرد بزرگ و تربیت میشدند».(2)
- «بیش از ۵۰ سال از شروع انقلاب جنسی میگذرد و اکنون هیچ فرد آمریکایی زیر ۴۰ سال، زمانی را به یاد نمیآورد که سکس در تلویزیون از محرمات (تابو) محسوب میشد، زمانی را که با هم زندگی کردن به معنی ازدواج بود و زمانی که تقریبا همه بچهها با هر دو والدینشان زندگی میکردند. واقعیت این است که این انقلاب یک بلا بوده است. پیش از آنکه در دهه ۱۹۵۰ آداب و رسوم جنسی آمریکاییان ولنگار شود، تنها 2 بیماری مقاربتی در ایالات متحده گزارش میشد. امروز بیش از ۲۴ گونه بیماری مقاربتی در آمریکا وجود دارد».(3)
- «سالانه 19 میلیون مورد جدید از ابتلا به بیماریهای مقاربتی در آمریکا ثبت میشود که سیستم بهداشت آمریکا باید برای درمان آن هزینهای حدود 17 میلیارد دلار را متحمل شود. اکنون به لطف انقلاب جنسی بیش از نیمی از کودکان آمریکایی که از مادران زیر 30 سال متولد میشوند، نامشروعند و تعداد نوزادانی که سالانه در آمریکا به واسطه عمل سقط جنین کشته میشوند، یک میلیون نفر است ـ که تقریبا برابر با کل تلفات ایالات متحده در تمام جنگهایش در طول تاریخ چند صد ساله خود است ـ جالب اینکه 86 درصد عملهای سقط جنین در آمریکا بیدلیل و صرفا به خاطر مصلحتجویی و راحتطلبی صورت میگیرد».(4) بررسیها نشان میدهد نرخ باروری در آمریکا که در سال 1958 به 7 / 3 فرزند رسیده بود، در سال 1976 به عدد 74 / 1 برسد، یعنی این فاجعه اجتماعی، تعداد متوسط فرزند زنان را به کمتر از نصف تقلیل داد (این روند کاهشی، همزمان با صدور انقلاب جنسی به اروپا، با تاخیری چند ساله در اروپا نیز تکرار شد و به عنوان مثال در فرانسه نرخ باروری کل از 9 / 2 در سال 1964 به 8 / 1 در سال 1978 رسید. در آلمان نرخ باروری از 5 / 2در 1967 به 1 / 1 در 1977 و در ایتالیا نرخ باروری از 7 / 2 در 1964 به 7 / 1 در 1980 نزول کرد).
بیشک نمیتوان نقش بحران جمعیت را در وقوع رکود اقتصادی آمریکا نادیده گرفت. رکودی که به رونق اقتصادی پس از جنگ دوم جهانی در جهان سرمایهداری خاتمه داد و اساسا میرفت سرمایهداری را برای همیشه نابود کند. «لستر تارو» (Lester Carl Thurow) اقتصاددان برجسته آمریکایی در این باب مینویسد: «در دهه 1960 اقتصاد جهانی با کسر نرخ تورم، سالی 5 درصد رشد میکرد. در دهه 1970 میزان رشد پایین آمد و به سالی 6/3 درصد رسید. در دهه 1980 باز هم رشد اقتصادی جهان سقوط کرد و به سالی 1/2 درصد رسید و در نیمه اول دهه 1990 رشد اقتصاد جهان فقط 2 درصد بود. سرمایهداری در عرض 2 دهه، 60 درصد شتاب و نیروی حرکت خود را از دست داده است».(5) در همان برهه تاریخی، جمعیت را نوعی سرمایه تلقی کردهاند که اگر کنترل شود به اقتصاد آسیب میزند. 2 تن از این دانشمندان عبارتند از:
1ـ کنت آرو (Kenneth Arrow): وی که اقتصاددانی آمریکایی و برنده نوبل اقتصاد در سال 1972 است، میگوید: «جمعیت شکلی از سرمایه است. با کنترل جمعیت، رشد اقتصادی کنترل و محدود میشود. برنامهریز اقتصادی، باید اقتصاد را متناسب با جمعیت تنظیم کند، نه عکس آن».(6)
2ـ پول ساموئلسون (Paul Anthony Samuelson): وی نیز که آمریکایی و برنده نوبل اقتصاد در سال 1970 است، ضمن مقالهای اثبات میکند: «بهترین عامل تحرک و تکامل اقتصاد، نرخ باروری انسانی است».(7) چندی پیش روزنامه گاردین ضمن یادداشت جالبی با اشاره به افت نرخ باروری در آمریکا که اقتصاد این کشور را تهدید میکند، نوشت: «دلیلی که ما نیاز به نوزادان بیشتری داریم، برقرار کردن تعادل در سالخورده شدن جمعیت است. به عنوان یک حکایت هشداردهنده خوب، به ژاپن بنگرید: سال 2014 در ژاپن، پوشک بزرگسالان بیشتر از پوشک بچه فروش داشت! میانگین سن ژاپنیها 45 سال است که سالخورده شدن جمعیت این کشور را نشان میدهد. شاید این کشور نیز به صورتی غیرمنتظره، به رکود اقتصادی بازگردد. پوشکهای بچه، یک شاخص مهم اقتصادی است!»(8) الغرض! غرب هنگامی که خانواده و جمعیت زیاد و جوان را از دست داد، تازه به ارزش حقیقی این دو مزیت بزرگ پی برد و همین مساله سبب شد خانواده و جمعیت، به عنوان مولفههای اساسی قدرت در ادبیات اندیشمندان غربی نمود یابد.
بهعنوان نمونه هانتینگتون، اندیشمند معاصر آمریکایی و نظریهپرداز جنگ تمدنها با بیان اینکه فساد در خانواده شامل افزایش نرخ طلاق، فرزندان نامشروع، حاملگی در سن نوجوانی و خانوادههای تک والد و... در غرب بشدت افزایش داشته، میگوید: «آینده غرب و نفوذ آن بر جوامع دیگر تا حدود زیادی بستگی دارد به اینکه غرب در برخورد با این مشکلات که به برتری اخلاقی مسلمانها و آسیاییها منجر شده است، تا چه حد موفق باشد».(9) وی همچنین درباره خطر جمعیت جوان کشورهای اسلامی سخن جالب و قابل تاملی دارد: «تمدن اسلامی ریشه در نوعی پویایی جمعیت دارد. رشد زاد و ولد که در اکثر کشورهای اسلامی شاهد آن هستیم، این چالش را متفاوت کرده، امروز بیش از 20 درصد جمعیت جهان اسلام را جوانان 15 تا 25 ساله تشکیل دادهاند».(10) آری! فروپاشی خانواده و به دنبالش کاهش فرزندآوری زنان غربی ـ که همسو با نگرش سکولار غرب در زندگی بود ـ وحشت اندیشمندان غربی را به دنبال داشت تا جایی که برژینسکی - استراتژیست برجسته غربی و مشاور امنیت ملی کارتر - میگوید: «سکولاریسم غربی اساسا یک موج فرهنگی است که در آن لذتگرایی، خوشگذرانی و مصرفگرایی، مفاهیم اصلی «یک زندگی خوب» را تشکیل میدهد...
سکولاریسم عنانگسیخته که بخش اعظمی از غرب را فراگرفته است، در درون خویش نطفه «خودویرانی فرهنگی» را پرورش میدهد. به همین علت من نگران آن هستم که موقعیت ابرقدرتی آمریکا تا حدودی متزلزل باشد».(11) همچنین «ویل دورانت» که عنادی آشکار با مذهب کاتولیک داشت، در کتابی که اواخر عمرش (1968) نوشت، چنین آورد: «در کشورهای متحد آمریکا ضریب کم موالید آنگلوساکسونها از نیروی سیاسی و اقتصادی آنها کاسته است. از سوی دیگر، ضریب بیشتر موالید در نزد کاتولیکهای رومی آمریکا به نظر میآورد که در سال ۲۰۰۰ کلیسای کاتولیک رومی را در این کشور، نیروی مسلط بر حکومتهای شهری و ایالتی سازد. در فرانسه، سوییس و آلمان نیز جریان مشابهی در کار است و به احیای مذهب کاتولیک کمک میکند. شاید طولی نکشد که سرزمینهای ولتر و کالون و لوتر، دوباره به آغل گوسفندان پاپ تبدیل شود! سازمان و انضباط و اخلاقیات و ایمان و باروری برتر کاتولیکها هم ممکن است سرانجام بر اصلاح دینی پروتستانها و روشنفکری فرانسه خط بطلان بکشد».
در نهایت اندیشمندان غربی اعم از اقتصاددانها، سیاستخواندهها و سیاستمداران، به این نتیجه رسیدند که غرب برای حفظ هیمنه جهانی خود و فائق آمدن بر سلسله بحرانهایی که پس از انقلاب جنسی رخ داده بود، دو راه بیشتر ندارد. نخست بازگشت به سبک زندگی خانوادهمحور که با توجه به عمق تغییرات صورتگرفته در غرب، محال مینمود و گزینه دیگر که اجراییتر بود، ترفندی بود به نام انتقال بحران. به بیان ساده غرب اینگونه استدلال کرد که «ما خانواده و جمعیت را بهعنوان 2 مولفه اساسی قدرت از دست دادیم. راهی هم برای بازگشت به زندگی خانوادهمحور نداریم. پس چکار کنیم؟! خب! بهتر است این دو مولفه قدرت را در حوزههای سیاسی رقیب از بین ببریم، چرا که وقتی جمعیت تمام دنیا پیر شود و خانواده در سرتاسر گیتی فروپاشد، دیگر مزیتهایی چون جمعیت جوان و خانواده مستحکم وجود نخواهد داشت که ما نگران آن باشیم».
سرمایهداران و اندیشمندان غربی که زمانی برای به یوغ کشیدن زنان جامعه و تامین منافع کوتاهمدت خود، طرح نابودی خانواده در آمریکا را ریخته بودند، با مشاهده عواقب سوء این ندانمکاری، به دنبال پیاده کردن تجارب مرگبار خود در عرصه بینالمللی رفتند، تا مگر انقلاب جنسی را در جهان همهگیر کنند. اینجا بود که کلیدواژه حقوق زن برای کاهش جمعیت و بسط فساد در دنیا مورد تاکید مجامع متعدد بینالمللی قرار گرفت. زمانی کمیته کار و منابع انسانی سنای آمریکا اعلام کرده بود: «بین سالهای 1981-1971، ایالتهایی که بیشترین بودجه را صرف وسایل تنظیم خانواده کرده بودند، بیشترین افزایش موالید نامشروع و سقط جنین را داشتند».(12)
همین مساله که وسایل ممانعت از بارداری با القای فرهنگ تنظیم خانواده، منجر به افزایش آمار سقط جنین میشود، نمونهای از تجارب آمریکایی بود که در ایران نیز پیاده شد. متاسفانه فرهنگ تنظیم خانواده از طریق کمارزش نشان دادن وجود نوزاد، دامن زدن به خودخواهیهای افراد و همچنین القای بیبندوباری، منجر به ترویج جنایت بزرگ سقط جنین در کشور ما شد تا جایی که در فاصله سالهای 1377 تا 1392 با وجود آنکه پوشش وسایل ممانعت از بارداری در کشور بیشتر شد، آمار سقط غیرقانونی قریب به 3 برابر شد!
- سازمان ملل به عوارض ناشی از رشد بیش از حد جمعیت پرداخت (1973)، همجنسبازی از لیست بیماریهای روانی خارج شد (1973)، پروژه مطالعاتی شورای امنیت ملی ایالات متحده با مدیریت هنری کیسینجر (NSSM200) رشد جمعیت قاره آفریقا و کشورهای در حال توسعه را بر خلاف امنیت ملی آمریکا عنوان کرد (1974)، نخستین اجلاس کمیسیون جمعیت برگزار شد (1974)، با حمایت بنیاد راکفلر، در زمینه مشکلات افزایش جمعیت، کار گسترده رسانهای صورت گرفت (1974)، نخستین کنفرانس جهانی جمعیت در بخارست برگزار شد (1974)، کمیسیون مقام زن تدوین پیشنویس کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان را آغاز کرد (1974)، تنظیم خانواده از موضوعات محوری کمیسیون مقام زن شد و سال 1975 به عنوان سال جهانی زنان نامگذاری شد.
غرب برای کاستن از قدرت روزافزون جمهوری اسلامی، سالیان درازی است سعی در تدارک انقلاب جنسی برای ایرانیان دارد و در این راستا جنگی تمامعیار علیه خانواده و جمعیت جوان را راهبری میکند. افشین شاهی - مدیر مرکز مطالعات اسلام سیاسی در دانشگاه بردفورد انگلیس- در مقالهای که در مجله تحلیلی «سیاست خارجی»(Foreign Policy) منتشر کرد، نوشت: «کاهش میزان زاد و ولد در ایران، نشاندهنده پذیرش همگانی وسایل پیشگیری از بارداری و سایر اشکال تنظیم خانواده و همچنین زوال نقش سنتی خانواده است. براساس آمارهای رسمی، ۴۰ درصد بزرگسالانی که به سن ازدواج رسیدهاند، اکنون مجرد هستند و همزمان آمار طلاق سر به فلک کشیده و از ۵۰۰۰۰ مورد طلاق ثبتشده در سال ۲۰۰۰ به ۱۵۰۰۰۰ مورد در سال ۲۰۱۰ رسیده؛ یعنی 3 برابر رشد داشته است». وی در نهایت براساس این دادهها ادعا میکند: «انقلاب جنسی ایران، رمق حکومت مذهبی را گرفته و آن را از تاب و توان انداخته است».(13) اما به واسطه مجموعه تحلیل صورت گرفته، میتوان به دو امر مهم پرداخت:
نخست اینکه به راحتی میتوان خیلی از وقایع گذشته و حال را تحلیل کرد و به سوالهای بسیاری پاسخ گفت. سوالهایی از این جمله:
ـ چه شد که «رابرت مک نامارا» – وزیر جنگ آمریکا - که به «قصاب ویتنام» معروف است، پس از کشتار میلیونی ویتنامیها و پایان مسؤولیت 7 سالهاش در وزارت جنگ، کتابی با نام «بمب ساعتی جمعیت» نوشت و برای دنیا از عواقب وحشتناک جمعیت زیاد سخن گفت؟
چرا پس از وقوع انقلاب جنسی در غرب، زنا، همجنسبازی، سقط جنین و تنظیم خانواده از حقوق بشر شمرده شد؟ چرا بلافاصله پس از جنگ تحمیلی، دکتر نفیس صدیق - معاون دبیرکل سازمان ملل و رئیس وقت صندوق جمعیت- به ایران آمد تا کشورمان را به کاهش جمعیت دعوت کند؟ چرا در سال 1375، رئیس کمیته رفع تبعیض علیه زنان به ایران آمد و مصرانه از مسؤولان کشور خواست به این کنوانسیون ملحق شوند؟ چرا اکنون سازمان انگلیسیساز «عفو بینالملل»، طرحهای مجلس شورای اسلامی برای افزایش جمعیت را محکوم میکند و چرا این سازمان نگران افزایش جمعیت و کاهش آمار طلاق در ایران است؟
چرا سال گذشته قریب به 10 نفر از مسؤولان و دانشمندان مطرح جمعیتی دنیا به ایران سفر کردهاند تا ایران را از پیگیری افزایش جمعیت منصرف کنند؟ چرا در سال 2012، سازمان ملل در آمار نرخ باروری کشور دستکاری کرده، آن را افزایش میدهد و با دستاویز قرار دادن آمار جعلی مزبور، پیشبینیهای جمعیتی سال 2010 را مورد بازنگری قرار میدهد؟
چرا این صندوق از طریق قرارداد غیرقانونی با معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری به دنبال جمعآوری بانکهای اطلاعاتی مرتبط با جمعیت و خانواده در ایران است؟ وقوع انقلاب جنسی در ایران چه خیری برای غرب دارد که هر از گاهی، مطرحترین رسانههای غربی از این آرزو سخن میرانند؟ و...
بیشک آنان که از ارائه آموزش جنسی در مدارس به بهانه مبارزه با ایدز سخن میگویند، کسانی که درباره روابط نامشروع آمارهای عجیب و غریب داده، سیاهنمایی کرده، به عادیسازی این امور میپردازند (برای نمونه به گزارش 19 خرداد 93 مرکز پژوهشهای مجلس مراجعه کنید)، کسانی که افکار منحط فمینیستی را ترویج میکنند و در قالب ترویج برابری جنسیتی به تخریب و تخفیف نقش والای مادری و همسری میپردازند، آنان که لزوم ازدواج جوانان در سنین پایین را نفی میکنند، همه و همه، خواسته یا ناخواسته به غرب کمک میرسانند تا خانواده ایرانی و جمعیت جوان کشورمان را نابود کند.
البته براساس تحلیل فوق، علت خیلی از امور و وقایع را نیز نمیتوان متوجه شد. از جمله اینکه:
چرا نهادهای امنیتی کشور اجازه میدهند سمینار «پویایی جمعیت در کشورهای مسلمان» با حمایت صندوق جمعیت سازمان ملل و سفارت سوییس، در تهران، یزد و شیراز برگزار شود؟
چه کسانی و به چه حقی در زمینه کنترل جمعیت در ایران، تعهد بینالمللی دادهاند که اکنون عفو بینالملل مدعی آن باشد؟ چرا نهادهای امنیتی کشور میگذارند رئیس فدراسیون بینالمللی تنظیم خانواده (Planned Parenthood) که از مروجان جنایت سقط جنین و روابط نامشروع در دنیاست به ایران بیاید، به سخنرانی بپردازد؟
چرا پس از گذشت بیش از 3 سال از نخستین تذکرات رهبر حکیم انقلاب اسلامی درباره بحران جمعیت، مجلس شورای اسلامی قانونی در راستای افزایش نرخ باروری تصویب نکرده و حتی قانون خسارتزای تنظیم خانواده (مصوب 1372) را نیز به صورت کامل لغو نکرده است؟ چرا مجلس شورای اسلامی به کسانی که معتقدند ایران در وضع عروسی جمعیتی است(!) 600 میلیارد تومان بودجه میدهد تا بحران جمعیت را برطرف کنند؟ چرا هنوز در وزارت بهداشت، برنامههای تحدید نسل با عنوان باروری سالم ادامه دارد؟ چرا در حالی که پوشش وسایل ممانعت از بارداری در ایران بیشتر از کشورهای آلمان، اسپانیا، ایتالیا، ژاپن و استرالیاست، وزارت بهداشت بخشنامه کرده است تا سال 1396 هرساله دسترسی به خدمات تنظیم خانواده بیشتر شود؟ چرا وزارت بهداشت برای آموزش نیروهایش در جهت سیاستهای جدید جمعیتی هیچگونه عزمی ندارد؟ چرا باید ایران، رکورددار بالاترین آمار سزارین در دنیا باشد؟
در نهایت یادآور میشویم جنگ علیه خانواده و جمعیت جوان، جنگ حقیقی این روزهای ماست که اگر همت و بصیرت مسؤولان و مردم نباشد، افق تاریکی را پیشروی میهن اسلامی ما قرار خواهد داد. این جنگ نیز عمارها، آوینیها و قاسم سلیمانیهای خودش را میخواهد. منتظر قدوم مبارکشان میمانیم.