جوزف ناي
برگردان: محمد حسينيمقدم
حال جنگ سرد به پايان رسيده است، آمريكاييها در تلاش هستند جايگاه خود را در جهان بدون تهديد شوروي تعريف كنند. آراي مردم نشانگر اين است كه نزديك به نيمي از مردم معتقد به سقوط كشور آمريكا هستند. اين عده، از يك سو به پرهيز از تعهدات بيش از حد بينالمللي تاييد ميكنند و از سوي ديگر علاقهمند به جانبداري از سياستهاي گمركي ميباشند.
در جهاني با وابستگي متقابل فزاينده، چنين توصيهاي نه تنها بيفايده است، بلكه ميتواند منجر به همان افولي شود كه در آغاز در صدد دفع آن بودند، از همين رو اگر قدرتمندترين كشور نتواند از عهده اين امر بر آيد، پيامدهاي آن براي جامعه بينالملل، ميتواند غير قابل جبران باشد. در طول تاريخ، نگراني از سقوط و تغيير توازن قوا با كشمكش و اشتباه همراه بوده است. در حال حاضر كه اتحاد جماهير شوروي در حال سقوط ميباشد و قدرت ژاپنيها رو به افزايش است، نظريههاي گمراهكننده سقوط آمريكا و قياسهاي نادرست ميان ايلات متحده و بريتانياي كبير در اواخر قرن نوزدهم، توجه ما را از اين مسئله واقعي منحرف كرده است كه چگونه قدرت در جهان سياست در حال تغيير است.
بيترديد ايالات متحده در پايان قرن بيستم نسبت به موقعيتي كه در سال 1945 داشت، از قدرت كمتري برخوردار است. حتي پيشبينيهاي محافظهكارانه نشانگر اين است كه سهم ايالات متحده از توليد جهاني كه بعد از جنگ جهاني دوم به بيش از يك سوم تمام توليدات رسيده بود، به كمتر از يك چهارم در دهه 1980 تقليل پيدا كرده است. هر چند اين تغيير نشاندهنده تاثير مصنوعي جنگ جهاني دوم بود؛ برخلاف ديگر قدرتهاي بزرگ، ايالات متحده به واسطۀ اين جنگ توانمند شده بود.
اما از آنجا كه كشورهاي ديگر سلامت اقتصادي خود را به دست آوردند، اين برتري مصنوعي به تدريج رو به افول نهاد. واقعيت مهم اين است كه طي يك دهه و نيم گذشته سهم ايالات متحده از توليد جهاني نسبتا پايدار بوده است. شوراي رقابت آمريكا، متوسط سهم ايالات متحده از توليد جهاني را از اواسط دهه 1970 سالانه 23 درصد اعلام ميكند. سازمان سيا (cIA) با استفاده از ارقامي كه قدرت خريد واحدهاي پولي متفاوت را نشان ميدهد، اعلام كرده كه سهم آمريكا از توليد جهاني از 25% در سال 1975 به 26% در سال 1988 افزايش داشته است.
اين مطالعات نشان ميدهد كه تاثير جنگ جهاني در حدود ربع قرن به طول انجاميد و بيشترين سقوط در سيستم آمريكا، تا اواسط دهه 1970 بوده است. در واقع، تعديل بزرگ تعهدات آمريكا با عقبنشيني رئيسجمهور نيكسون از ويتنام و پايان يافتن قابليت تبديل دلار به طلا اتفاق افتاد.
در فرهنگ لغت قدرت چنين تعريف ميشود: توانايي انجام كارها با كنترل ديگران، ديگران را وا داشتن به انجام چيزي كه مايل به انجام آن نيستند. از آنجا كه توانايي كنترل ديگران همراه با در اختيار داشتن منابع مشخصي است، سياستمداران و ديپلماتها عموما قدرت را به عنوان در اختيار داشتن جمعيت، سرزمين، منابع طبيعي، وسعت اقتصادي، نيروهاي نظامي و ثبات سياسي تعريف ميكنند، براي امثال، در اقتصادي كشاورزي قرن هيجدهم اروپا، جمعيت يك منبع مهم قدرت به شمار ميرفت، زيرا پايه و اساسي را براي گرفتن ماليتهاي بيشتر و تامين نيروي نظامي فراهم ميكرد.
در گذشته آزمون يك قدرت بزرگ به توانايياش در جنگ بستگي داشت. گرچه امروزه، (تعريف قدرت) تاكيدش را بر غلبه و نيروي نظامي كه پيشتر از بدان واسطه مشخص ميشد، از دست ميدهد، عوامل رشد اقتصادي، آموزش و فنآوري از اهميت بيشتري در قدرت بينالمللي، برخوردارند. اين در حالي است كه جغرافيا، جمعيت و مواد خام به عوامل كم اهميتتري تبديل ميشوند.
در اين صورت، آيا ما در حال ورود به «دورۀ ژاپني» در سياستهاي جهاني هستيم؟ به طور يقين ژاپن با اتخاذ استراتژي «دولت داد و ستدگر» از سال 1945 به مراتب نسبت به استراتژي نظامي كه در سال 1930 جهت ايجاد منطقه شكوفايي اقتصادي آسياي شرقي بزرگتر اتخاذ كرد، موفق عمل كرده است. به عبارت ديگر، امنيت ژاپن در رابطه با همسايگان نظامي قويتر خود، چين و اتحاد جماهير شوروي، و اطمينان خاطر از مسيرهاي دريايياش، به شدت به حمايت ايالات متحده متكي شد. هر چند چين و شوروي ممكن است ضعيف شوند. اين مشكلات حتي با پايان جنگ سرد از بين نخواهند رفت. با اين حال فرد نبايد به سرعت نتيجهگيري كند كه همه گرايشات، متمايل به قدرت اقتصادي هستند يا متمايل به كشورهايي چون ژاپن ميباشند.
ما در قبال تغييراتي كه در توزيع منابع قدرت در دهههاي آتي پيشرو داريم، چه ميتوانيم بگوييم؟ رهبران سياسي اغلب از اصطلاح (چند قطبي) استفاده ميكنند، بدين منظور بازگشت به موازنه ميان برخي از دولتها با منابع قدرت تقريبا برابر را ادعا ميكنند، درست همانند آنچه كه در قرن نوزدهم بود. اما به نظر ميرسد، در پايان اين قرن چنين وضعيتي به وجود نيامده است، زيرا از منظر منابع قدرت تمام رقيبان بالقوه به استثناي ايالات متحده از جهتي دچار كاستي هستند. اتحاد جماهير شوروي از نظر اقتصادي عقب افتاده است، چنين يك كشور كم توسعه يافته باقي مانده است، اروپا فاقد وحدت سياسي است و ژاپن هم در زمينه قدرت نظامي و هم در زمينه جذبه ايدئولوژيكي در سطح جهاني دچار ضعف است.
اگر اصلاحات اقتصادي مانع از سقوط شوروي شود، اگر ژاپن توانمندي نظامي تماما هستهاي و متعارض را به پيش ببرد، يا اگر اروپا به صورت نمايشي هر چه بيشتر متحد شود، اين امكان وجود دارد كه به وضعيت چند قطبي كلاسيك در قرن بيست و يكم باز گرديم. اما به استثناي چنين تغييراتي، ايالات متحده در مقايسه با كشورهاي ديگر، مستعد دستيابي به بازه وسيعتري از منابع قدرت ميباشد – نظامي، اقتصادي، علمي، فرهنگي و ايدئولوژيكي – و اتحاد شوروي ممكن است شان ابرقدرتي خود را از دست دهد.
جابجايي بزرگ در قدرت
قرن بيست و يكم ممكن است شاهد برتري مداوم آمريكا باشد، اما منابع قدرت در سياستهاي جهاني احتمالا تغييرات عمدهاي را به خود ميبينند كه دشواريهاي جديدي براي تمام كشورها در جهت تحقق اهدافشان به وجود خواهد آورد. اثبات قدرت درگروي منابع قدرت نيست، بلكه در توانايي تغيير رفتار دولتهاي ديگر است. از همين رو، مسئله مهم براي ايالات متحده اين نيست كه قرن بعدي را به عنوان ابرقدرتي كه داراي بيشترين منابع ميباشد، آغاز كند، بلكه مسئله مهم اين است كه تا چه ميزان ايالات متحده قادر خواهد بود محيط سياسي را كنترل و كشورهاي ديگر را به انجام آنچه ميخواهد، وادار كند. برخي گرايشات در سياستهاي جهاني بر اين باور هستند كه در آينده براي هر قدر ت بزرگي، كنترل محيط سياسي دشوارتر خواهد شد. مشكل ايالات متحده بيشتر توزيع عمومي قدرت خواهد بود، تا چالش برآمده از قدرت اصلي ديگر. همان طور كه بريتانياي قرن نوزدهم با رقباي جديدي روبرو شد، در قرن بيست و يكم نيز ايالات متحده با چالشهاي جديدي مواجه ميشود.
به تناسب پيچيدهتر شدن سياستهاي جهاني، قدرت دولتهاي اصلي جهت دستيابي به اهداف خود تقليل خواهد يافت. براي فهم اينكه امروزه چه اتفاقي در ايالات متحده در حال وقوع است، تمايز ميان قدرت داشتن بر كشورها و قدرت داشتن بر نتيجهها بايد مشخص شود. با وجود اين كه آمريكا هنوز قدرت نفوذي بر كشورهاي خاصي دارد، اما نفوذ آن بر كل سيستم كاهش يافته است. ايالات متحده به طور يك جانبه به خوبي از عهده دستيابي به اهدافش بر نميآيد، اما ايالات متحده تنها كشوري نيست كه با اين وضعيت روبروست، تمام دولتهاي بزرگ به ناچار با تغيير ماهيت قدرت در سياستهاي جهاني روبرو خواهند شد.
البته چنين تغييراتي كاملا جديد نيستند. براي مثال رشد سريع عملكرد بازيگران غير دولتي در فراسوي مرزهاي بينالمللي، اعم از شركتهاي بزرگ با گروهاي سياسي، در اوايل دهه 1970 به طور گسترده به رسميت شناخته شد. حتي هنري كيسينجر، با اعتقاداتي كه عميقا ريشه در سياستهاي موازنه قوا دارد، در سال 1975 در يك سخنراني تصديق كرد كه «ما وارد دوره جديدي ميشويم، موضوعات پيشين بينالمللي در حال فرو ريختن ميباشند... جهان در ابعاد اقتصادي، انساني و ارتباطات به هم پيوسته شده است».
هر چند در اواخر دهه 1970 حال و هواي سياسي آمريكا تغيير كرده است. اشغال سفارت آمريكا در تهران و تهاجم شوروي به افغانستان، نقش نيروي نظامي و اولويت دستور جلسه سنتي امنيتي را بار ديگر تاييد كرد. دوره رياست جمهوري ريگان در اوايل دهه 1980 بر اين گرايشات استوار بود. بودجه دفاعي ايالات متحده براي پنج سال ديگر بيدرنگ افزايش يافت، كنترل تسليحات كم اهميت شد و مخالفت مردمي با بازدارندگي هستهاي و سلاحهاي هستهاي رشد كرد.
سلاحهاي نظامي متعارف به طور موفقيتآميزي مورد استفاده قرار گرفت، هر چند بر عليه دولتهاي فوقالعاده ضعيف ليبي و گرانادا. تغيير دستور نشست سياستهاي جهاني، نگراني دهه 1970 نسبت به وابستگي متقابل را بياعتبار نمود و تاكيد سنتي بر قدرت نظامي را به حالت اول باز گرداند. با اين وجود، وابستگي متقابل به رشد خود ادامه داد و جهان دهه 1980، شبيه جهان 1950 نبود. پاسخ مناسب به تغييرات پيشآمده در سياستهاي جهان امروز دست كشيدن از دغدغه سنتي موازنه قدرت نظامي نيست، بلكه قبول محدوديتها و هماورد ساختن آن با بينشي درباره وابستگي متقابل است.
در ديدگاه سنتي، دولتها تنها بازيگران مهم در سياستهاي جهاني به شمار ميروند و در عمل تنها چند دولت مقتدر موضوع سياستهاي جهاني هستند. اما امروزه، ديگر بازيگران به طور روز افزون از اهميت برخوردارند. شركتهاي چند مليتي داراي منابع اقتصادي چشمگيري هستند، هر چند فاقد قدرت نظامي ميباشند.
امروزه 30 شركت با همديگر داراي فروش سرانهاي هستند كه از توليد ناخالص ملي 90 كشور بيشتر است. در دهه 1980، سودسرانه آي بي ام و گروه رويال داچ شل با يكديگر از بودجه حكومت مركزي كلمبيا، كنيا، با يوگسلاوي بيشتر بود. گاهي اوقات شركتهاي چند مليتي نسبت به دولتهاي ديگر در تحقق بخشيدن به اهداف كشور بيشتر مطرح ميباشند. توليد خارجي چنين شركتهايي متجاوز از ارزش كل تجارت بينالمللي است.
در يك بستر منطقهاي، داشتن تصويري از منازعات خاورميانه بدون در نظر گرفتن قدرتهاي بزرگ كافي نيست، زيرا چنين توصيفي، از سازمانهاي تروريستي، كمپانيهاي نفتي و گروههاي مذهبي سخن نميگفت. مسئله اين نيست كه آيا بازيگران دولتي مهمترند يا بازيگران غير دولتي هر چند دولتها معمولا مهمتر هستند – نكته در اينجاست كه در دوران جديد، اين ائتلافات پيچيدهتر هستند كه بر بروندادها تاثير ميگذارند.
با تغيير بازيگران در سياستهاي جهاني اهداف نيز تغيير ميكنند. در نگرش سنتي، دولتها براي تضمين بقاي خود اولويت را به امنيت نظامي ميدهند. هر چند امروزه دولتها ميبايست به ابعاد جديد امنيت توجه كنند. امنيت ملي به تناسب تغيير تهديدات نظامي (تهديداتي كه بر عليه تماميت ارضي ميباشند) به تهديدات اقتصادي و زيستمحيطي پيچيدهتر شده است. براي مثال، امروز كاناداييها نگران اين نيستند كه سربازان ايالات متحده تورنتو را براي بار دوم (همچون سال 1813) به آتش خواهند كشيد، در عوض هراس آنها اين است كه تورنتو به وسيله يك كامپيوتر تگزاسي برنامهريزي شود، تا دچار زوال و ركود گردد. اشكال آسيبپذيري افزايش يافته و در ميان سياستها، سازشها و سبك و سنگينيهايي براي برطرف ساختن آسيبپذيريهايي متفاوت در نظر گرفته شده است.
براي مثال ايالات متحده، ممكن است امنيت انرژي خود را با فرستادن نيروهاي دريايي به خليج فارس افزايش دهد، اما ايالات متحده ميتوانست همين هدف را از طريق افزايش ذخاير نفتي استراتژيك خود يا تحميل ماليات بر نفت و صرفهجويي در خانه تشويق كند و با بهبود بخشيدن همكاري در نهادهايي شبيه آژانس بينالمللي انرژي، اين هدف را محقق سازد.
نيروي نظامي در يك نظام خودياري به صورت شكل نهايي قدرت باقي ميماند، هر چند كه استفاده از زور براي دولتهاي بزرگ مدرن نسبت به سدههاي قبل هزينه بيشتري در بردارد. ابزارهاي ديگري از قبيل ارتباطات، مهارتهاي سازماني و نهادي و كنترل كردن وابستگي متقابل مهم شدهاند. وابستگي متقابل برخلاف برخي پيچ و تابهاي ظاهري به معناي همگونگي نيست، بلكه اغلب به معني وابستگي دوجانبه متوازن شده نابرابر ميباشد. درست همان طور كه دلبستگي كمتر يكي از دو عاشق ممكن است موجب نفوذ يكي بر ديگري شود، دولتي كه از آسيبپذيري كمتري نسبت به دولت ديگر برخوردار است، ممكن است از تهديدات زيركانه، به عنوان منبع قدرت در روابط با يكديگر استفاده كند.
به علاوه وابستگي متقابل در حوزههاي مختلفي چون امنيت، تجارت و امور مالي اغلب به طور متفاوتي به حالت تعادل در آمده است. از همينرو زماني كه دولتي كم و بيش آسيبپذيرتر از دولت ديگر است، ايجاد و مستحكم كردن پيوندهاي ميان مسائل (مشترك) هنر بازي قدرت ميباشد. رهبران سياسي از نهادهاي بينالمللي براي بهبود بخشيدن يا سست كردن چنين پيوندهايي استفاده ميكنند؛ همين رهبران از جايي كه حوزه يك مسئله به بهترين شيوه پيوند منافع آنها را تعريف ميكند، استقبال ميكنند.
همانطور كه ابزارهاي قدرت تغيير ميكنند، استراتژيها نيز تغيير ميكنند. سنتگرايان هدف از امنيت و ابزار نيروي نظامي را مرتبط با استراتژي موازنهكننده قدرت در نظر ميگيرند. دولتهايي كه خواستار حفظ استقلال خويش در قبال تهديد نظامي هستند، به منظور محدود كردن قدرت نسبي دولتهاي ديگر از استراتژي موزانه بخش تبعيت ميكنند.
هر چند امروزه، مسائل اقتصادي و زيستمحيطي در بردارندۀ اجزاي بسيار زيادي از امتياز متقابل هستند كه تنها از طريق همكاري ميسر ميباشند. اين مسائل اغلب براي انتخاب مجدد رهبران سياسي اهميت بسياري دارند. امروزه رياست جمهوري فرانسه در رشد اقتصادي فزاينده آلمان دخالت نخواهد كرد، زيرا رشد آلمان براي رشد اقتصادي فرانسه بسيار مهم است. تصميم فرانسه مبني بر صرف نظر كردن از سياست اقتصادي مستقل و باقي ماندن در نظام پولي اروپا در آغاز دهه 1980 نمونهاي از اين بهم پيوستگي است.
محاسبات سنتي سياستهاي جهاني اغلب از نظامي بينالمللي صحبت ميكنند كه پيامد استراتژيهاي توازن بخش دولتهاست. اگر چه دو قطبي و چند قطبي اصطلاحات مفيدي است، اما امروزه در عرصههاي متقاوت سياستهاي جهاني شاهد پراكندگيهاي متفاوتي از قدرت هستيم... كه اين همان ساختار متفاوت قدرت است. قدرت نظامي، به ويژه قدرت هستهاي، كه پراكندگياش به شدت دو قطبي باقي مانده است. منابع اقيانوسي، پول، فضا، كشتيراني و خطوط هوايي هر يك از توزيع قدرت متفاوتي برخوردار هستند.
همان طور كه قدرت دولتها نسبت به هم متفاوت است، به همان شكل اهميت بازيگران غير دولتي در حوزههاي متفاوت با يكديگر فرق ميكند. براي نمونه، سياستهاي بدهي بينالمللي بدون توجه به قدرت بانكهاي خصوصي درك نميشوند. اگر ميشد قدرت نظامي را آزادانه به حوزههاي اقتصادي و زيستمحيطي انتقال داد، در اين صورت تفاوت ساختارها مهم نبودند؛
و نظام سلسله مراتبي سرتاسري كه به وسيله قواي نظامي تعيين ميشد، ممكن بود بتواند بروندادهاي سياستهاي جهاني را به دقت پيشبيني كند. اما امروزه قدرت نظامي هزينه بردارتر و از قابليت انتقال كمتري نسبت به زمانهاي قبل برخوردار است. از همين رو سلسله مراتبهايي كه مسائل گوناگون را مشخص ميكنند، متنوعتر هستند. بازيهاي سياستهاي جهاني بازيگران متفاوتي را با خروارها خرده ريزه مختلف احاطه كرده است. آنها ميتوانند بردها را در ميان ميزها جابهجا كنند، اما اغلب با يك تخفيف قابل ملاحظه، بازي نظامي و ساختار فراگير موازنه قوا زماني مسلط ميشود كه بقاي دولتها آشكارا در معرض خطر قرار دارد، اما در بسياري از سياستهاي جديد جهاني بقاي فيزيكي مبرمترين مسئله نيست.
تبديلشوندگي قدرت
تجزيه سياستهاي جهاني به حوزههاي بسيار متفاوت تبديلشوندگي منابع قدرت را كمتر كرده است، يعني قابليت انتقال از حوزهاي به حوزه ديگر كمتر شده است. پول تبديل شونده است، به اين معنا كه به آساني ميتوان آن را از واحد پولي به واحد پولي ديگر تبديل كرد. تبديلشوندگي قدرت نسبت به پول عمدتا كمتر بوده است، اما اين تبديل شوندگي قدرت حتي امروزه نيز نسبت به گذشته بسيار كم است. در قرن هيجدهم يك پادشاه با يك خزانۀ پر ميتوانست براي تصرف اراضي جديد لشكري را تدارك ببيند، كه از قبل از اين كار، ميتوانست خزانه خود را بيشتر كند. اين اساسا استراتژي فردريك دوم پادشاه پروس بود، براي مثال زماني كه وي در سال 1740 سرزمين سيليسا را كه متعلق به اتريش بود، اشغال كرد. هر چند، امروزه براي قدرتهاي مدرن و بزرگ استفاده مستقيم از زور براي هدف اقتصادي عموما بسيار خطرناك و هزينهبردار ميباشد.
حتي با اندك تعدي و تجاوزي، ممكن است انتقال منابع قدرت اقتصادي به منابع قدرت نظامي بسيار هزينهبردار باشد. براي مثال ميتوان گفت، هيچ مانعي بر سر راه ژاپن جهت گسترش سلاحهاي هستهاي و متعارف مهم وجود ندارد. اما هزينه سياسي اين امر هم در ژاپن و هم در واكنش كشورهاي ديگر قابل توجه است. ممكن است نظامي شدن به جاي اينكه توانايي ژاپن را براي رسيدن به اهداف خود افزايش دهد، نتيجه عكس داشته باشد.
از آنجايي كه قدرت يك رابطه است، به وسيله تعريف است كه قدرت به برخي زمينهها اشاره ميكند. تبديلشوندگي روبه افول به اين معني است كه مشخص كردن زمينه و متن در برآورد قدرت واقعي كه ميتواند از منابع قدرت حاصل شود، پيوسته مهم ميباشد. بيش از هر زماني بايد پرسيد قدرت براي چه؟ هنوز هم در همين زمان، تبديلشوندگي قدرت تا حدي باقي مانده است، زيرا سياستهاي جهان فقط تغيير جزئي كرده است و دستورالعمل سنتي جغرافيايي سياسي هنوز هم باقي است و به زيست خود ادامه ميدهد. نقش صيانت از نيروي نظامي تنها دارايي باقي مانده در چانهزني ميان دولتها ميباشد. براي مثال وابستگي دولتهاي محافظه كار توليدكنندۀ نفت به ايالات متحده براي تامين امنيت خود، موجب شد نفوذ آنها بر ايالات متحده در طول بحران نفتي سال 1973 كاهش يابد. ايالات متحده هنوز هم تضمينكننده نهايي امنيت نظامي اروپا و ژاپن است و خود اين نقش، منبع قدرت چانهزني، ايالات متحده در چانهزني با متحدانش ميباشد.
در مجموع نياز متحدان به صيانت موجب تقويت نفوذ آمريكا ميشود و حتي با كاهش تهديد شوروي نيز ممكن است تداوم يابد. در طي دوران جنگ سرد ايالات متحده اغلب نگران سست عهدي متحدانش بود و در تلاش براي مهار تهديد محسوس شوروي از قرباني كردن برخي منابع اقتصادي خود فرو گذار نكرد.
عليرغم كاهش تهديد شوروي، متحدان ايالات متحده بيش از ايالات متحده نگران هستند و اين امر ممكن است اين كشور را قادر سازد تا از آنها (متحدانش) مطالبات بيشتري در خواست كند.
در جهان بعد از جنگ سرد، براي يك سياست موفق، در نظر گرفتن ابزارها و استراتژيهاي موازنه قدرت ضروري است اما در جهان مدرن عناصر جديدي هستند كه قدرت را جداي از همه قدرتهاي بزرگ پراكنده ميسازند. از همين رو، هر استراتژي كه ميخواهد موفق باشد بايد تغيير و تداوم را با هم در آميزد.
قدرتهاي بزرگ امروز، نسبت به گذشته، براي دستيابي به اهداف خود كمتر قادر به زيادي بازيگران غير دولتي و دولتهاي كوچك قدرتمندتر شدهاند. حداقل پنج دليل براي اين پراكندگي قدرت مطرح شده است: وابستگي متقابل اقتصادي، بازيگران فراملي، ناسيوناليسم در دولتهاي ضعيف، گسترش فنآوري و تغيير مسائل سياسي.
مشكلهاي جديد حمل و نقل و ارتباطات بر وابستگي متقابل اقتصادي تاثير انقلابي از خود بر جاي گذاشته است. يك قرن پيش رفتن به آن سوي آتلانتيك دو هفته به طول مي انجاميد؛ در سال 1927، چارلز ليندبرگ اين مسير را در 33 ساعت طي نمود؛ امروز، هواپيماي كنكورد ظرف 3 ساعت و نيم اين مسير را پرواز ميكند. مخابراتهاي از راه دور جديد هستند و در دهه گذشته ماهوراهها و كابلهاي فيبرنوري تماسهاي فرامرزي را به ده برابر افزايش دادهاند. افول هزينههاي حمل و نقل و ارتباطات، بازارهاي جهاني را از اساس دگرگون ساخته و توسعه همكاريهاي فراملي انتقالدهندۀ فعاليت اقتصادي به فراسوي مرزهاي ملي را شتاب بخشيده است.
در همه اقتصادهاي مهم، آنچه اهميت بيشتري دارد، پيشيگرفتن تجارت جهاني با سرعتي بيشتر از توليد جهاني است. نقش تجارت در اقتصاد ايالات متحده، در طول دو دهه گذشته به بيش از دو برابر رسيده است. تغييرات بازارهاي ملي حتي حيرتانگيزتر هستند. جريانهاي بينالمللي پول 25 برابر ميانگين تجارت روزمرۀ كالاهاي جهان است.
گسترش سريع بازارهاي اوراق قرضه و واحد پول اروپايي (واحدهايي پولي كه كشورهاي خودشان را در بر نميگيرد) توان اقتدارهاي ملي را براي كنترل بازارهاي سرمايه خود، فرسوده ساخته است. در سال 1975، بازارهاي داد و ستد خارجي روزانه حدود 15 – 10 ميليارددلار جا به جا ميشد، تا سال 1986 آنها 200 ميليارددلار جا به جا كردند.
حكومتها ميتوانند در چنين بازارهايي مداخله كنند؛ اما اگر از عهده اين كار برنيايند، هزينههاي گزافي را در رشد اقتصادي خود متحمل خواهند شد و نتايج نامطلوبي را متقبل ميشوند. براي مثال، تلاشهاي حكومت ايالات متحده در دهه 1960 براي كند كردن صدور سرمايه به وسيله شركتهاي چند مليتي مستقر در آمريكا اين شركتها را به نگهداري و قرض دادن دلار در خارج از ايالات متحده ترغيب كرد. نتيجه آن رشد سريع بازارهاي واحد پول اروپا خارج از كنترل ايالات متحده بود.
همانگونه كه دولتها راه و روش دستيابي و تعقيب منافع ملي خود را تحميل ميكنند، بازيگران افراطي در آغاز به راه و روشي كه چنين منافعي طبق آن تعريف ميشوند، تاثير ميگذارند. سرمايهگذاريهاي فراملي منافع جديدي را به وجود ميآورد و ائتلافات سياستهاي جهان را پيچيدهتر ميكند. براي نمونه، كارخانه هوانداي آمريكا به طور ثابت در داخل بازار ماشين آمريكا در گردش است. هونداي آمريكا از آغاز دهه 1990 در نظر دارد سالانه پنجاه هزار ماشين به ژاپن صادر كند. هم اكنون مقامات آمريكا به اروپاييها فشار وارد ميكنند تا بازار خود را بر روي اتومبيلهاي ژاپني توليد شده در آمريكا بگشايند. به عبارت ديگر، سرمايهگذاريهاي فراملي منفت آمريكا را تغيير داده است.
مورد آمريكا استثنا نيست. فرانسه ورود اتومبيلهاي فرانسوي را به 3% بازار فرانسه كاهش داد و همين سرمايهگذاري كمپانيهاي ژاپني را در فرانسه محد��د كرد. زماني كه توليدكنندگان ژاپني اتومبيل شروع به برپايي طرحهايي در كشورهاي اروپايي كردند، كه توان صدور اتومبيل به فرانسه را داشتند، حكومت فرانسه محدوديهاي خود را لغو كرد. و سرمايهگذاري فراملي يك سياست پايدار فرانسوي را تغيير داد پراكندگي قدرت نزد بازيگران را تغيير داد. پراكندگي قدرت نزد بازيگران فراملي حقيقي و پيچيدهتر شدن منافع ملي احتمالا تداوم پيدا ميكند، اگر چه در بسياري از مقايسههاي منابع قدرت دولتهاي بزرگ به شمار نميآيد.
نوگرايي، شهري شدن و ارتباطات رو به افزايش در كشورهاي در حال توسعه نيز قدرت را از حكومت به بازيگران شخصي پراكنده ساخته است. امروزه از آنجا كه ناسيوناليسم بيداري اجتماعي را در دولتهاي ضعيف يا فقير برانگيخته است، لذا به كارگيري قدرت نظامي نسبت به گذشته دشوارتر شده است. بسيج اجتماعي رو به رشد، مداخله نظامي و سلطه خارجي رو به رشد، مداخله نظامي و سلطه خارجي را پرهزينهتر ميكند. قدرتهاي بزرگ قرن 19 با در اختيار داشتن خيل عظيمي از نيروهاي نظامي در امپراطوريهاي مستعمراني موفق بودند و حكم ميراندند.
در سال 1953، ايالات متحده با يك اقدام كوچك پنهاني توانست شاه ايران را به مسير قدرت بازگرداند. هر چند تصور اينكه چه تعداد نيروي نظامي براي بازگرداندن شاه در ايران ناسيوناليست و به لحاظ اجتماعي بسيج شدۀ سال 1979 مورد نياز بود، دشوار است. ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي فهميدند كه هزينه نگهداري نيروي نظامي و ويتنام و افغانستان چقدر هنگفت است. علت هر يك از اين موارد بيشتر هزينه بردار بودن حكومت خارجيان بر افراد متخاصمي بود كه حاضر به تحمل سلطه بيگانگان نبودند.
دليل ديگري كه براي پراكندگي قدرت مطرح است، گسترش فنآوري جديد ميباشد كه قابليتهاي دولتهاي عقبمانده را افزايش داده است. در حالي كه ابرقدرتها رهبري گسترده فنآوري نظامي را در اختيار خود گرفتهاند. اما آنچه سبب شد مداخله منطقهاي نسبت به دهه 1950 هزينه بردارتر شود، عواملي بود كه بسياري از كشورهاي جهان سوم در دهه 1990 توانستند به كار برند. به علاوه، حداقل 12دولت جهان سومي، صنايع مهم صادركننده تسليحات را در اختيار دارند. در عين حال، بسياري از خريداران تسليحات نظامي تنوع بخشيدن به خريدهاي خود در صدد برآمدهاند تا از اين طريق بر فروشندگان مهم و منحصر به فرد تسليحات نظامي اعمال فشار كنند. زماني كه تسليحات از بيرون تامين ميشود، فروشنده اغلب از طريق كمكهاي فني، قطعات يدكي و تعويض آنها اعمال فشار كرده است. رشد صنايع تسليحاتي محلي اين اهرم فشار را تغيير داده است.
به علاوه، بيشتر كشورها به دنبال دستيابي به قابليتهاي تسليحاتي پيشرفته هستند. امروزه حدود 20 كشور قابليت توليد سلاحهاي شيميايي را در اختيار دارند و تا سال 2000 پيشيبيني شده است كه 15 كشور جهان سومي توليدكنندۀ موشكهاي بالستيك خودشان خواهند بود. زماني كه قرار داد منع گسترش سلاحهاي هستهاي در سال 1968 منعقد شد، پنج دولت، بمب هستهاي در اختيار داشتند، اما پيش از آن، هند، اسرائيل، پاكستان و آفريقاي جنوبي برخي از قابليتهاي هستهاي خود را گسترش دادهاند در دهه بعد آرژانتين، برزيل و چند دولت ديگر نيز ممكن است قابليتهاي هستهاي نظامي خود را گسترش دهند.
هر چند كه برخورداري اندك از سلاحهاي هستهاي موجب نميشود كه اين دولتها مدعي قدرت جهاني باشند، بلكه به دست داشتن چنين قابليتي ممكن است خطراتي را كه آنها پيشروي خود دارند. افزايش دهد. به ويژه در صورتي كه همسايگانشان همان هدف را دنبال كنند، يا زماني كه سلاحها به دست گروههاي شورشي يا تروريستي افتد. به عبارت ديگر، توان هستهاي به قدرت منطقهاي اين دولتها ميافزود و از سوي ديگر هزينههاي بالقوه مداخلات منطقهاي قدرتهاي بزرگ را افزايش ميداد. فنآوري همچنين قدرت گروههاي غير دولتي را افزايش ميدهد. براي مثال، موشكهاي دستي ضد هوايي كه به چريكهاي افغان كمك كرد و بمبهاي پلاستيكي جديد كه براي تروريستها ابزار كار آمدي هستند.
با تغيير ماهيت مسائل در سياستهاي جهاني، توانايي قدرتهاي بزرگ با توجه به منابع قدرت سنتي كه براي كنترل محيط خود در اختيار دارند، در حال رنگ باختن است. اهميت بحث در اين است كه اين مسائل امروزه دولتها را به رقابت بر عليه ديگري بر نميانگيزد؛
در عوض اينها مسائلي هستند كه همه دولتها در تلاش هستند تا بازيگران غير دولتي فراملي را كنترل كنند. راهحلهاي بسياري از مسائل اخير وابستگي متقابل فراملي در گرو اقدام دسته جمعي و همكارييهاي بينالمللي ميباشد. اين مسائل عبارتاند از تغييرات زيستمحيطي (باران اسيدي و گرمشدن جهان)، بيماريهاي همهگير از قبيل ايدز، تجارت غير قانوني مواد مخدر و تروريسم. چنين مسائلي فراملي هستند، زيرا ريشههاي داخلي دارند و مرزهاي بينالمللي را در مينوردند. مانند حادثه هستهاي در چرنوبيل در اتحاد جماهير شوروي كه ثابت كرد حتي يك مسئله داخلي همچون ايمني راكتورهاي هستهاي ناگهان ميتواند فراملي شود.
هر چند نيروي قهرآميز گاهي ممكن است ايفاي نقش كند، اما ابزارهاي سنتي قدرت براي سروكار داشتن با معماهاي سياست چندان كافي به نظر نميرسد. منابع جديد قدرت، از قبيل توانايي برقراري ارتباطات كارآمد و توانايي گسترش بخشيدن و به كارگيري نمادهاي چندجانبه، ممكن است مرتبطتر باشد. علاوه بر اين، دولتهاي كوچك و ضعيف كه به طور كامل از پس مشكلات داخلي زيست محيطي، بهداشت و مواد مخدر خودشان بر نميآيند، اغلب نياز به همكاري دارند.
براي مثال، ايالات متحده نميتواند از منابع قدرت سنتي خود براي وا داشتن كشور پر و جهت كاهش توليد كوكائين استفاده كند، اگر يك حكومت ضعيفپروئي نتواند باندهاي خصوصي دلالان مواد مخدر را كنترل كند و اگر حكومت ايالات متحده از عهده تامين مطالبات آمريكاييها برنياند، ايجاد يك بازار فراملي براي كوكائين حتمي خواهد بود. توانايي هر يك از قدرتهاي بزرگ براي كنترل پيرامون خود و دستيابي به آنچه خواهانش هستند، اغلب به آن اندازهاي نيست كه شاخصهاي قدرت سخت پيشنهاد ميكردند. هر چند منابع قدرت سنتي همكاري اقتصادي و نيروي قهرآميز نظامي ميتوانند به چيرگي و غلبه بر تروريسم، مواد مخدر و مشكلات زيستمحيطي فائق آيند.
تغيير ماهيت سياستهاي بينالمللي اشكال ناملموس قدرت را با اهميتتر ساخته است. همبستگي ملي، فرهنگ جهاني و نهادهاي بينالمللي اهميت بيشتري مييابند. قدرت در حال گذار از «غناي ثروت» به «غناي اطلاعات» ميباشد.
اطلاعات بيش از پيش افزونتر ميشود، اما انعطافپذيري براي اقدام اوليه بر روي اطلاعات كمياب است. اطلاعات تبديل به قدرت ميشوند، به ويژه پيش از آنكه پراكنده شوند. از اين رو توانايي پاسخگويي بهنگام به اطلاعات جديد يك منبع مهم قدرت به شمار ميرود. با ظهور اقتصاد مبتني بر اطلاعات، مواد خام از اهميت كمتر و مهارتها و انعطافپذيري سازماني از اهميت بيشتري برخوردار ميشوند. چرخههاي توليد در حال كوتاه شدن هستند و فنآوري رو به سوي نظامهاي توليد با انعطاف بالا دارد، به نحوي كه توليدات دستي سنتي ميتوانند مشمول طرحهاي صنعتي جديد قرار گيرند. ژاپن چنين فرايندهاي منعطف صنعتي را به طور خاص در پيش گرفته است؛ ايالات متحده و اروپا نياز به انجام كارهاي بيشتري دارند و اتحاد جماهير شوروي و چين به شدت از ديگران عقب افتادهاند.
پاسخ به موقع به اطلاعات تنها شامل صنعت نميشود، بلكه خدمات مهمي از قبيل حمل و نقل، بيمه و بانكداري را نيز در بر ميگيرد. در گذشته، بازارها به دليل محدوديتهاي ارتباطي و حمل و نقلي ميان فروشندگان و خريداران تعريف ميشد، اما امروزه ابزارهاي جديد ارتباطي اطلاعات فوري و ضروري را در مورد علائق و گرايشات بازار، به سمع و نظر خريداران و فروشندگان در سرتاسر جهان ميرساند. ماهوارهها و كابلهاي فيبر نوري پيوسته و بيدرنگ، بينندگان صفحات كوچك سبز رنگ تلويزيوني در لندن، نيويورك و توكيو را به هم وصل ميكند. چين و شوروي كه مشاركت مهمي در اين بازارهاي معتبر فراملي ندارند، به طور جدي خود را از دسترسي به ابعاد ناملموس قدرت محروم ميكنند. در اواخر دهه 1980، حكومتهاي ديگري از قبيل بريتانيا و ژاپن براي حفظ موقعيت خود در اين بازارهاي مهم، مجبور شدند در خصوص رفع ممنوعيتهاي بازارهاي پولي و عمليات مالي از ايالات متحده پيروي كنند.
تغييرات ناملموس در عرصه دانش بر قدرت نظامي نيز تاثير ميگذارد. به طور سنتي حكومتها در جاسوسي انساني سرمايهگذاري كردهاند. اما در حال حاضر قدرتهاي مهمي همچون ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي مراقبتها و نظارتهاي الكترونيكي و فتوگرافيكي مداومي را از طريق فضا اعمال ميكنند و اين امر دسترسي سريع به اطلاعات متنوع نظامي، اقتصادي و سياسي را براي آنها فراهم ميسازد كشورهاي ديگر، از قبيل فرانسه شروع به ساخت ماهوارهاي با ظرفيت و حجم اندك كردهاند كه اطلاعات تجاري را ارائه ميدهد، اين در حالي است كه ايالات متحده اطلاعاتي با حجم و تراكم انبوه را در اختيار دارد.
بعد ديگر ناملموس قدرت، برآمده از وابستگي متقابل ميباشد. پراكندگي آشكار منابع اقتصادي گوياي توازن قدرت ميان دولتهاي به هم وابسته نيست.
از سوي ديگر نفوذ دولت به ظاهر قويتر ممكن است، به واسطه سازماندهي و تمركز بيشتر همتاي كوچكترش محدود شود. اين تفاوت كمك ميكند تا بتوان موفقيت حيرتانگيز كانادا را در چانهزني با ايالات متحده محاسبه كرد. به عبارت ديگر، اگر رابطه براي هر دو طرف سودمند باشد، اين احتمال كه طرف ضعيفتر ممكن است بر اثر فشار در هم شكند. اهرم فشار همتاي به ظاهر قويتر را محدود ميكند. «قدرت بدهكار»، مدتهاست كه شناخته شده است: اگر فردي 10000 دلار به بانك بدهكار باشد، بانك نسبت به او قدرت دارد.
اما اگر صد ميليون دلار بدهكار باشد، اوست كه نسبت به بانك قدرت دارد. اگر مكزيك يا برخي دولتهاي حوزه كارائيب در بر طرف ساختن فقر و مشكلات داخلي خود بسيار ضعيف شوند، ايالات متحده ممكن است با يك دستورالعمل جديد در سياست خارجي خود روبهرو شود كه شامل ورود طولانيتر مهاجران، مواد مخدر و كالاهاي قاچاق ميباشد.
شكست كشورهاي در حال توسعه براي جلوگيري از نابودي جنگلهايشان كه بر شرايط اقليمي جهان تاثير ميگذارد، از همين دست ميباشد. در حال حاضر آن دسته از دولتهايي كه بسيار ضعيف هستند از قدرت نفوذگذاري كشورهاي ديگر ميكاهند. غفلت اخير ايالات متحده از كشورهاي ضعيف جهان سوم، ممكن است توانايي ايالات متحده را براي تاثيرگذاري بر سياستهاي آنها در مورد مسائل جديد فراملي كاهش دهد و ايالات متحده ناگزير خواهد بود از يك سو به قدرت متناقضنمايي كه بيرون از آشفتگي اقتصادي و سياسي رشد ميكند و از سوي ديگر به ضعف كشورهاي فقير توجه بيشتري نشان دهد
تغيير چهرۀ قدرت
اين گرايشات، روش دوم و جذابتر اعمال قدرت را نسبت به شيوههاي سنتي پيشنهاد ميكند. يك دولت ممكن است به اين دليل كه دولتهاي ديگر خواهان پيروي از او هستند يا به خاطر توافق بر سر وضعيتي كه به وجود آورنده نتايج مثبتي براي اوست، به نتايج دلخواه خود در سياستهاي جهاني دست يابد، از اين رو، وادشتن ديگران به تغيير موارد، به خصوص به اندازه تنظيم دستورالعمل و ايجاد ساختار در سياستهاي جهاني مهم است. اين بعد دوم قدرت، زماني اتفاق ميافتد كه يك كشور كاري كند تا كشورهاي ديگر همان چيزي را بخواهند كه او ميخواهد، ممكن است قدرت نرم يا قدرت متقاعدكننده ناميده شود. در مقابل، قدرت مرسوم يا قدرت سخت وادار كردن ديگران به انجام كاري است كه او ميخواهد.
پدر و مادرهاي نوجوانان مدتهاست فهميدهاند اگر آنها علازق و باورهاي فرزندان خود را شكل دهند، قدرتشان به مراتب بيشتر و پايدارتر از مراقبت جدي و فعال خواهد بود. از همينرو، فيلسوفان و رهبران سياسي مدتهاست، قدرت ايدههاي جذاب يا توانايي تنظيم دستورالعمل سياسي و تعيين چارچوب مذاكره را به نحوي كه شكلدهندۀ علائق ديگران باشد، درك كردهاند. توانايي تاثيرگذاري بر آنچه كشورهاي ديگر بدان مايلاند، در زمرۀ منابع ناملموس قدرت از قبيل فرهنگ، ايدئولوژي و نهادها قرار ميگيرد.
قدرت متقاعدكننده نرم درست به اندازه قدرت مرسوم سخت مهم است. اگر دولتي بتواند قدرتش را در نگاه ديگران مشروع جلوه دهد، براي رسيدن به خواستههايش با مقاومت كمتري روبهرو خواهد شد. اگر فرهنگ و ايدئولوژي دولتي جذاب باشد، ديگران با رغبت بيشتري از آن تبعيت خواهند كرد. اگر آن دولت بتواند هنجارهاي بينالمللي را هماهنگ و سازگار با جامعه خويش به وجود آورد، به احتمال كمتري مجبور به تغيير ميشود. اگر دولتي بتواند از نهادهايي حمايت كند كه سبب ميشوند. دولتهاي ديگر براي محدود كردن يا جهتدهي فعاليتهاي خود به شيوههايي كه دولت برتر علاقهمند است، به آنها ارجاع دهند، چشمپوشي از به كارگيري مخارج گزاف قدرت سخت يا قهرآميز ممكن ميشود.
به طور كلي قدرت در حالي تبديل به امري كمتر قهرآميز، ملموس و قابل انتقال است. علائق و تغييرات جديد مسائل سياسي تاثيربسزايي بر ماهيت قدرت و منابعي كه آن را به وجود ميآورند، داشته است. قدرت متقاعدكننده وا داشتن ديگران به خواستن چيزي كه شما ميخواهيد – و منابع قدرت نرم – جذابيت فرهنگي، ايدئولوژي، و نهادهاي بينالمللي – جديد نيستند. در دورههاي اوليه جنگ سرد، اتحاد جماهير شوروي از چنين منابع نرمي چون ايدئولوژي كمونيستي، افسانه اجتنابناپذيري با جبري بودن، و نهادهاي كمونيستي فراملي بسيار بهره برد. امروزه گرايشات متنوع، منابع قدرت نرم و رفتار متقاعدكننده را كه از اهميت نسبتا بيشتري برخوردارند، به وجود ميآورند. انجام تغييرات در سياستهاي جهاني، موجب شده است كه استفاده از قدرت، حداقل در ميان قدرتهاي اصلي، كمتر قهرآميز شود.
ابزارهاي اخير بازه قدرت از يادداشتهاي نظامي هستند تا قوه قهريه نظامي و تهديدات اقتصادي... در دورههاي پيشين، هزينههاي قدرت قهرآميز نسبتا اندك بود. اقتصادها كمتر به هم وابسته بودند و نيروي نظامي مورد قبول همگان بود. در اوايل همين قرن ايالات متحده عدهاي تفنگدار و ماموران مالياتي را براي جمعآوري بدهيهاي برخي از كشورهاي حوزه كارائيب به آنجا فرستاد؛ اما در اثر شرايطي كه به تازگي ايجاد شده است، استفاده مستقيم از نيروهاي نظامي آمريكا بر عليه كشورهاي كوچكي همچون نيكاراگوئه هزينههاي بسياري را به بار ميآورد.
دستكاري وابستگي متقابل نيز تحت شرايط اخير هزينهبردار است. وابستگي متقابل اقتصادي معمولا براي هر دو طرف مزايايي را به بار ميآورد؛ در صورت دستكاري شدن، منجر به از هم گسيختگي رابطه ميگردد و اين ميتواند بسيار هزينهبردار باشد. براي مثال، ژاپن ممكن است از ايالات متحده بخواهد تا كسري بودجهاش را جبران نمايد، اما تهديد به خودداري كردن از خريد اوراق قرضه خزانهداري آمريكا احتمالا موجب از هم گسيختگي بازارهاي مالي و توليد هزينههاي هنگفتي هم براي ژاپن و هم آمريكا ميشود. از آنجا كه استفاده از نيروي قهريه هزينهبردارتر شده است، آشكار كمتر تهديدكننده قدرت به شدت جذب شدهاند.
قدرت متقاعدكنندگي توانايي يك كشور در ايجاد موقعيتي است كه كشورهاي ديگر علائق خود را براساس آن پيش نبرند يا منافع خود را به نحوي تعريف كنند تا با علائق و منافع آن كشور همخوان و منطبق باشد. اين قدرت همانگونه كه از اصول و نهادهاي رژيمهاي بينالمللي نشئت ميگيرد، مايل است از منابعي چون جذابيت فرهنگي و ايدئولوژيك نيز سرچشمه بگيرد. ايالات متحده از قدرت متقاعدكنندگي بيشتري نسبت به كشورهاي ديگر برخوردار است. نهادهاي حاكم بر اقتصاد بينالملل، از قبيل صندوق بينالمللي پول و توافقات عمومي بر سر تعرفهها و تجارت مايل به بهكارگيري اصول بازار آزاد و ليبرالي هستند كه در مقايس بالايي با ايدئولوژي و جامعه آمريكا انطباق و همخواني دارد. شركتهاي چند مليتي منبع ديگر قدرت متقاعدكننده هستند.
نويسندۀ انگليسي، سوزان استرانج، در سال 1988 در كتاب خود به نام دولتها و بازارها اين استدلال را مطرح كرد كه قدرت ايالات متحده در اقتصاد جهاني به عنوان دستاوردي از توليد فراملي افزايش پيدا كرده است: واشنگتن ممكن است مقداري از اقتدار خود را نسبت به شركتهاي فراملي آمريكايي از دست داده باشد، اما مديران آنها هنوز گذرنامه آمريكايي با خود حمل ميكنند، هنور در دادگاههاي آمريكا مورد باز خواست قرار ميگيرند و هنوز هم در جنگ يا هرامر اضطراري ملي، اول از واشنگتن دستور ميگيرند. همچنين (حكومت) ايالات متحده نسبت به بسياري از شركتهاي بزرگ خارجي داخل ايالات متحده اقتدار جديدي به دست آورده است در واقع همگي آنها ميدانند كه بازار ايالات متحده آمريكا بزرگترين و سودآورترين بازار است.
اين قدرت برخاسته از اين واقعيت است كه 34% بزرگترين شركتهاي چند مليتي در ايالات متحده مركزيت داده شدهاند (در مقايسه با 18% كه در ژاپن هستند)، جدا از اهميتي كه بازار آمريكا در هر استراتژي جهاني تجاري دارد.
فرهنگ آمريكا، ديگر منبع نسبتا ارزان و مفيد قدرت نرم آمريكاست. به وضوع جنبههاي مشخصي از فرهنگ آمريكا براي مردمان ديگر جذاب نيست و اينجا هميشه خطر تعصب ورزيدن در سنجش منابع فرهنگي قدرت وجود دارد. اما فرهنگ عامه آمريكايي به كار گرفته شده در توليدات و ارتباطات، جذابيت چشمگيري داشته است.
جوانان ژاپني كه هرگز در ايالات متحده زندگي نكردهاند، تنپوشهاي ورزشي به نام كالجهاي آمريكايي به تن ميكنند. تلويزيون نيكاراگوئه، حتي در حالي كه حكومت با پارتيزانهاي مورد حمايت آمريكا ميجنگيد، برنامههاي آمريكا را پخش ميكرد. شبيه به همين، نوجوانان شوروي شلوارهاي جين آبي ميپوشند و دنبال آهنگهاي آمريكايي هستند. در شورش سال 1989 دانشجويان چيني از علامتهاي نمادين مجسمه آزادي استفاده كردند. عليرغم اعتراضات حكومت چين بر عليه مداخله ايالات متحده، شهروندان چيني هميشه به فرهنگ و دموكراسي آمريكا علاقه داشتند.
البته عنصر ابتذال و مدزدگي در رفتار عوامانه وجود دارد، اما اين نيز درست است، كشوري كه كانالهاي ارتباطات مردمي غير متمركز را براي رساندن پيامهايش به آن سوي مرزها و تاثير بر علائق ديگران، تاسيس ميكند، از فرصت بيشتري برخوردار است. ايالات متحده طبق مطالعات پيشين سازمان علمي، فرهنگي و آموزشي ملل متحد در حدود هفت برابر بزرگترين صادركنندۀ برنامههاي تلويزيوني بعد از خود (بريتانيا) صدور برنامه داشته و همچنين تنها شبكه جهاني پخش فيلم را در اختيار خود گرفته است. اگر چه فيلمهاي آمريكايي تنها 6 تا 7% تمامي فيلمهاي توليد شده را شامل ميشود، اما آنها حدود 50% نمايش جهاني را از آن خود ساختهاند. در سال 1981 ايالات متحده عهدهدار 80% پردازش و جابهجايي اطلاعات در سطح جهاني شده بود. زبان آمريكايي زبان رسمي اقتصاد جهاني شده است.
اخيرا آشپزي و كالاهاي مصرفي ژاپني متداوالتر شده است، با اين وجود، با توجه به تقاضاي بيحد و حصر براي مجموعهاي از ارزشها كه برآمده از سلطه آمريكا بر ارتباطات مردمي است، به نظر ميرسد فرآوردههاي ژاپني از انسجام كمتري برخوردار هستند. موفقيت بخش توليدي ژاپن منبع مهمي از قدرت نرم را براي اين كشور فراهم ساخته است، اما ژاپن تا اندازهاي به دليل خودبيني فرهنگ خودش محدود شده است. ژاپن در پذيرش فنآوري خارجي فوقالعاده موفق، اما نسبت به پذيرش افراد خارجي به مراتب بيميلتر بوده است. ژاپنيها زيادي نگران فقدان بينالمللي شدن و شكست خود در شكل بخشي به پيامي گسترده هستند.
آمريكاييها نيز ميتوانند خودبين و كوتهنظر باشند. اما صراحت فرهنگي آمريكا نزد اقوام متنوع و ارزشهاي دموكراسي را اعمال ميكند. كشورهاي اروپايي غربي از نهادهاي دموكراتيك خود قدرت نرم را به دست ميآورند، اما آزادي نسبي آمريكا براي مهاجران در مقايسه با ژاپن و اروپا منبع ديگر قدرت است. به گفته محقق اروپايي، رالف دارندرف، ميليونها انسان از سرتاسر جهان آرزوي زندگي در ايالات متحده آمريكا را در سردارند و علاوه بر اين مردم براي رسيدن به ايالات متحده آمادهاند تا زندگي خود را به خطر بياندازد، حفظ اين جذبه مهم است.
در ژوئو 1989، بعد از انتقاد رئيسجمهور جرج بوش از حكومت چين به خاطر كشتار دانشجويان معترض، مردم عادي چين بيشتر از قبل حامي ايالات متحده به نظر ميرسيدند، سرانجام با فرستادن يك هيئت بلند پايه به پكن براي برقراري صلح، بوش برخي از منابع قدرت نرم را برباد داد. زماني كه ايدهآلها منبع مهم قدرت هستند، تمايز كلاسيك ميان ليبراليسم و سياست واقعي يا رآل پلتيك شفافتر ميشود. واقعگرايي كه تنها بر توازن قدرت سخت تكيه ميكند، قدرت ايدههاي فراملي را از دست خواهد داد.
آمريكاييها به راستي نگران شكل آيندۀ جهان بعد از جنگ سرد شدهاند، اما اگر اين نگراني به عنوان زوال آمريكا در نظر گرفته شود و نه توزيع قدرت، اشتباه است. با اين وجود، نگراني از زوال آمريكا در صورتي كه به «از خود راضي بودن آمريكاييها» پايان بخشد، ممكن است به حال ايالات متحده مفيد باشد و آنها را به سوي حل مسائل مهم داخلي خود ترغيب نمايد، هر چند ناظرين انتخابات ميفهمند كه نگراني بيش از اندازه درباره زوال آمريكا افكار عمومي آمريكا را به سوي سياستهاي حمايت از محصولات داخلي و سياستهاي مليگرايانه معطوف ميسازد كه اين امر ميتواند توانايي ايالات متحده را مقيد به انطباق با مسائلي نمايد كه بر ساخته بهم پيوستگيهاي روبه رشد بينالمللي هستند. در اينجا هيچ فضيلتي براي اغراق يا كتمان توانايي و قدرت آمريكا وجود ندارد گذشته به سوي شكست به انطباقپذيري و آينده و به سوي پاسخهاي نامتناسبي از قبيل تهديد ژاپني به عنوان دشمن جديد به جاي اتحاد جماهير شوروي رهنمون ميكند.
ايالات متحده به عنوان ثروتمندترين كشور جهان، بايد بتواند هم از عهده تعهدات بينالمللياش و هم از عهده سرمايهگذاريهاي داخلياش بر آيد. آمريكا ثروتمند است، اما در فرآيندهاي سياسي خود فقير عمل ميكند.
بيشك توليد ناخالص ملي بيش از دو برابري است كه در سال 1960، بود، اما امروزه آمريكاييها مقدار بسيار كمي از آن را صرف رهبري بينالمللي ميكنند. ديد حاكم اين است «ما نميتوانيم از عهده آن برآييم». عليرغم اين واقعيت كه مالياتهاي ايالات متحده در صد كوچكتري از توليد ناخالص ملي اين كشور را نسبت به كشورهاي پيشرفته صنعتي نشان ميدهند، اين امر نشاندهنده مسئله رهبري سياست داخلي است تا زوال اقتصادي بلند مدت.
همان گونه كه در گذشته بارها اتفاق افتاده است، تركيب منابعي كه قدرت بينالمللي را شكل ميبخشند، تغيير ميكند. با توجه به جنگهاي جهاني كه ملازم چرخهاي از تنازعات هژمونيك يا برتريجويانه است، نميتوان استنباط كرد كه جهان بايد منتظر تكرار اين جنگها و تنازعات باشد. ايالات متحده نسبت به هر كشور ديگر، منابع قدرت سختافزار سنتيتري را نگهداري ميكند. ايالات متحده براي حفظ رهبري خود در عرصههاي جديد وابستگي متقابل فراملي، از منابع نهادينه و ايدئولوژيك نرم نيز برخوردار است.
به اين مفهوم، وضعيت فعلي تا حدي با وضعيت بريتانيا در آغاز قرن متفاوت است. كنار نهادن مقايسههاي تاريخي و پذيرش نظريههاي تعين بخش و نادرست سياسي كه بدتر از نظريههاي نسبتا آكادميك هستند؛ ممكن است آمريكاييها را از مسائل حقيقي كه با آنها مواجهاند، غافل كند. مشكل قدرت ايالات متحده بعد از جنگ سرد بيشتر چالشهاي برآمده از بهم پيوستگي متقابل فراملي است، تا چالشهاي جديد براي هژمون يا قدرت برتر.