تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۶  ، 
کد خبر : ۲۷۷۵۰۸
رودررو با شهرام جزايري

من اصلا نابغه نيستم

زهرا علي‌اكبري ـ ولي خليلي ـ مقدمه: اگر براي دهه 80، پنج اسم خبرساز را بخواهيم انتخاب كنيم بدون ترديد شهرام جزايري يكي از آنهاست. پيش از اين مصاحبه كرده و پس از اين نيز مصاحبه خواهد كرد، اما متن پيش رو محصول هشت ساعت گفت‌وگو با مردي است كه مي‌گويد در گذشته‌اش اشتباهات بزرگ كرده و مي‌خواهد در آينده كارهاي بزرگ بكند. دلخوري‌ها و عصبانيت‌هايش در اواسط مصاحبه سبب ترك گفت‌وگوي طولاني وي با ما نشد. شهرام جزايري براي اولين بار مي‌گويد كه چگونه به دهه چهارم زندگي‌اش رسيده است. او مدعي است يك دكترين اقتصادي دارد و در آينده مي‌خواهد با اتكا به اين دكترين‌ راه‌هاي جديدي را در اقتصاد ايران بپيمايد. خلاصه گذشته‌اش اين است كه قصد داشته فرش دستباف را جايگزين نفت كند... قضاوت در مورد ادعاهاي شهرام جزايري بر عهده مخاطب است.

* آقاي جزايري حس مي‌كنم مقابل يك مفسد زنده نشسته‌ام. ناراحت نمي‌شويد از اينكه شما را مفسد زنده خطاب كنم؟

** چرا فكر مي‌كنيد ناراحت نمي‌شوم؟ 13 سال طول كشيد تا به اينجا رسيديم. حي و حاضر و زنده روبه‌روي شما نشستم و پاسخگو هستم. هيچ كس جز خدا فكرش را نمي‌كرد، حالا يه مدت كوتاه ديگه هم صبر كنيد خودتون متوجه مي‌شيد كه در مورد من اشتباه مي‌كرديد و شخصيت واقعي شهرام جزايري براي همگان روشن خواهد شد، به گونه‌اي كه هيچ كس جز خدا فكرش رو نخواهد كرد، ضمنا همون موقع هم رييس دادگاه در مورد اشاره لفظ مفسد به من، تذكر مي‌داد كه اين يك پرونده ساده كيفريه اما خب شما رسانه‌ها هر كاري دلتون مي‌خواد مي‌كنيد ديگه. من هم هميشه سكوت كرده‌ام، ‌باز هم شما رو تحمل مي‌كنم. ضمنا در همان پرونده به قول رييس دادگاهم ساده كيفري، اگر من خطايي مرتكب شده‌ام، اشد مجازاتش را كشيدم كه 13 سال زندان بود. محروم از مرخصي بودم. تا ساعت آخر من رو نگه داشتن و حالا كه بيرون آمدم شهرام جزايري هستم. يه شهروند عادي. همين.

* به هر حال كساني كه قبل و بعد از شما متهم به فساد اقتصادي شده‌اند، اعدام شدند، پس شما موقعيتي متفاوت از ديگران داريد؟

** واقعا اين تشابهي است كه شما مي‌فرماييد؟ اين همون مقايسه‌هاي كوچه بازاره كه شما اصحاب رسانه هم با وجود اينكه از نخبگان جامعه هستيد، به غلط مي‌فرماييد، پرونده قضايي هر شخصي مثل اثر انگشته. منحصر به خودشه، فقط مرتبط با اعمال و اقوال همون فرده لذا نبايد من رو با ديگران مقايسه كنيد هرچند كه اگر من يك هزارم كارهايي كه به برخي افراد منتسب مي‌شه، انجام داده بودم به لحاظ حساسيت ويژه‌اي كه روي من وجود داشت، ‌باور كنيد هزار بار منو اعدام مي‌كردند. ضمن اينكه به دليل همين حساسيت‌ها، دستگاه قضايي البته در چارچوب قانون، با شديدترين حالت ممكن با من برخورد كرد كه شايد خيلي از قضات پرونده راضي به اين شدت و حدت نبودند اما لابد شما رسانه‌ها جو رو عليه من كرده بوديد.

* پس حس نمي‌كنيد خوش‌شانسيد كه الان زنده هستيد؟

** خوش‌شناسي يعني چه؟ من مي‌گم خوش‌شانسي اصلا ذاتي نيست، بلكه كاملا اكتسابيه. يعني فرد خوش‌شانس به جاي اينكه بشينه و دست روي دست بذاره، با تلاش و كوشش فراوان، فرصت‌هاش رو براي اقبال بهتر تجربه مي‌كنه. من هم براي اينكه الان جلوي شما بنشينم بيش از 180 هزار برگه بازجويي پس دادم و از كلي فيلتر قضايي و امنيتي عبور كردم و حدود پنجاه قاضي كاركشته و كاملا حرفه‌اي در بيش از هزار جلسه، من و افكارم رو بررسي كردند، گاهي تعداد اتهامات من به نقطه‌چين مي‌رسيد، ‌سوال مي‌كردم آقاي قاضي اين نقطه‌چين‌ها يعني چه؟ مي‌فرمود تو جرايمي كرده‌اي كه بعدها در قانون مجازات خواهد آمد! اين نقطه‌چين مال اونهاست. اما من با توكل به خدا و توسل به اهل بيت و متكي به اعمال و اقوال گذشته‌ام و دانش و توان و تجربه‌ام، با موفقيت و سربلندي همه او مراحل بسيار بسيار سخت رو پشت سر گذاشته و 13 سال زندان يعني 4749 روز رنج و مشقت حبس را با عزت و سلامت پشت سر گذاشتم. بدون اينكه در اون شرايط بسيار دشوار، كوچك‌ترين اعتياد و وابستگي حتي به سيگار و اين چيزها پيدا كنم. مطمئنم تلاش آدم‌ها مسير زندگي‌شون رو مي‌سازه، من هم شانس و فرصت‌هاي زندگيم رو با كوشش و ايمان راسخ و اعتماد كامل به لطف و كرم خداوند متعال به دست آوردم، لذا قبول دارم كه خوش‌شانس‌ترين فرد در تمام دنيا هستم زيرا به واسطه طريقت در اين مسير،‌ توانستم به بزرگ‌ترين نعمت عالم يعني لطف و كرم خدا بيشترين قربت و نزديكي رو به دست بيارم.

* پس خوش‌شانس بوديد كه اعدام نشديد

** البته با يه ديدگاه ديگه اگر از اين حيث كه سوال كرديد موضوع رو بررسي كنيم، شايد هم خيلي بدشانس بودم. كي مي‌دونه؟

* يعني اگر امروز مي‌خواستيد بين اعدام و ماندن 13 ساله در زندان يكي را انتخاب كنيد، كدام را ترجيح مي‌داديد؟

** خب اگه دست من بود، واقعا اعدام رو. حقيقتا من در طول 4749 روز و حدود 113 هزار و 976 ساعت حبس فشارهاي سنگيني داشتم، در حقيقت هر لحظه اعدام مي‌شدم و دوباره زنده مي‌شدم تا زجر و سختي رو مجددا متحمل شوم.

* جواب عجيبي است. فكر نمي‌كنم كسي اين انتخاب شما را قبول داشته باشد.

** به من خيلي سخت گذشت. اصلا واقعيت عيني زندان، ‌زنده به گور شدن آدم‌هاست. من تعجب مي‌كنم كه در نظام مقدس جمهوري اسلامي، به اين مهم كم‌توجهي مي‌شه. مجازات در اسلام، مجازات سريعه، زندان يعني شش ماه يا يك سال، ‌بعدش يا آزادي يا مرگ. حال آنكه ادامه دادن زندان عين مرگ تدريجيه، كاش من را هم شش ماه نگه مي‌داشتند و بعد اعدامم مي‌كردند، هيچ آدمي تحت هيچ شرايطي حاضر نيست حتي يه ساعت هم به زندان بره. به نظر من بدترين مجازات حبس و زندانه زيرا در زندان شما چيزهايي رو تو زندگيتون از دست مي‌ديد كه باورش براتون خيلي سخته. رفتارهايي از دوستان و نزديكان رو مي‌بينيد كه هيچ وقت به مخيله‌تون نمي‌رسيد. چيزهايي از برخي نزديكان مي‌بينيد كه دلتون مي‌خواست روزي هزار بار مي‌مرديد ولي نمي‌ديديد. اينكه فلاني با شما در زمان عرش چه جوري رفتار مي‌كرد، حالا در فرش زندان چه‌ها مي‌كنه!! اين براي من معيارهاي عزته. واقعا يك جايي خدا نمي‌خواست عزتم پايمال بشه. ميخوام بگم بعضي‌ها همه تلاششون رو كردند اما چون خدا نمي‌خواست موفق نشدند.

* بالاخره همين كه زنده مانديد براي‌تان شانس نيست؟

** اگر يك دهم كارهاي فلاني و فلاني را كرده بودم مطمئن باشيد حتما اعدام مي‌شدم. اسنادش موجوده، دو شعبه ديوان عالي كشور هم حكم برائت از اتهام سنگين اخلال در نظام اقتصادي روي داده و در نهايت دستگاه عدليه فرمود كه اين شهرام جزايري بايد اين حد مجازات بكشه و اين قدر در زندان بمونه و بعدش هم آزاد بشه، حالا اگه برخي رسانه‌ها به قول معروف جوگير شده‌اند و با احكام يكي از سه قواي نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران در تقابل و تضاد هستند، اگر جرات دارند لطفا تشريف بيارند خودشون منو اعدام كنند.

* شما چه اشتباهي كرديد كه كار به اينجا رسيد؟

** ببينيد من اصلا تمايلي به عقب رفتن ندارم. نگاهم رو به آينده است. تا همين حد هم به شما زياد جواب دادم.

* اما به هر حال مجموع يك سري شرايط و اتفاقات سبب شد كه شما به شهرام جزايري تبديل شويد كه حالا مقابل ما نشسته‌ايد و با هم گفت‌وگو مي‌كنيم، درست است؟

** باشه قبول شما فرض كنيد من آدم يك لاقباي بي‌كس و كاري بوده و هستم. الان شما مواجه شديد با من. براي اينكه اين فرض رو بررسي بفرماييد بياييد در مورد افكار و ايده‌هاي من و آينده پيش رو حرف بزنيد، از اينجا به قبل را همگان جسته و گريخته نوشته‌اند مطالب ديگه كهنه و سوخته شده.

* تا امروز شما مصاحبه‌اي نكرديد كه از گذشته تصوير درستي ارايه بدهد. من مي‌خواهم بدانم اين آدم با اعتماد به نفسي كه الان مقابل من است، از كجا اين اعتماد به نفس را به دست آورده؟ چه گذشته‌اي داشته است؟

** (با خنده) اي بابا اين همه توضيح دادم، حالا اگر شهرام جزايري اعتماد به نفس نداشته باشه، پس كي داشته باشد!

من اينقدر كتك خوردم كه حسابي آب‌ديده و با عزت نفس شده‌ام، اعتماد به نفس هر شخص محصول باطن و درونشه، عمق و ظرفيت آدم‌هاست كه نماد خارجي‌اش به اعتماد به نفس تفسير مي‌شه.

*‌ از كي كتك خوردين؟

** از سرنوشت و از روزگار.

* من دلم مي‌خواهد شما خودتان شهرام جزايري را به ما معرفي كنيد؟

** شما بپرس، من هم جواب مي‌دهم.

* اهواز زندگي مي‌كرديد؟

** تا دوم، سوم دبستان بله.

* پدر و مادرت اهل كجا هستند؟

** مادر من اصالتا تهراني است. مادربزرگ من زني بسيار متدين بود، اهل محله سنگلج. هنوز هم خانه خاله و دايي‌هام همون نزديكه بازار تهرانه. اين از مادرم، اما پدرم اهوازي و اصالتا عرب است.

* كجا با هم آشنا شدند؟

** مثل اينكه مادر من سوپروايزر بيمارستان جندي‌ شاپور بوده و پدرم مي‌ره اونجا، همديگرو اونجا مي‌بينن. حالا يا دعوا كرده بودن يا براي پادرميوني رفته بود بيمارستان. باباي من لوتيه. آن موقع‌ها هم خيلي بهش رجوع مي‌كردن. تا مشكلي پيش ميومده مي‌گفتن بريم پيش آقا منصور.

* چرا دايم مي‌گوييد مثل اينكه؟ جوري حرف مي‌زنيد انگار خيلي به چيزهايي كه مي‌گوييد مطمئن نيستيد؟

** خوب من كه نبودم اونجا، شنيدم. نمي‌خوام غير مستند حرف بزنم.

* شما بچه اول‌شان بوديد؟

* نه، من بچه دومم. شهرزاد، خواهرم بچه اوله كه يك سال و نيم از من بزرگ‌تره.

* حالا خانواده پدر؟

** اجداد من مثل اينكه قبل از شيخ خزعل تاجرهاي بزرگي بودند. شهرامشون هم يك كسي بوده به نام كريم.

* يعني در خانواده، شما را شبيه كريم جزايري مي‌دانند؟

** بين خودمون باشه، بعضي‌ها مي‌گن شهرام مثل كريم جزايريه.

* آقا كريم چكاره بود؟

** مثل اينكه او بزرگ‌ترين واردكننده آسياب‌ بادي و اين چيزها بوده. زمان شيخ خزعل يا قبلش كشتي جزايري‌ها رو كه از عراق اومده بود، در كارون متوقف مي‌كنند و با ادب و احترام و البته با كمي تهديد او و خانواده‌اش رو ساكن اين منطقه مي‌كنند. ابتداي پل نادري اهواز، با سنگ به اينها زمين مي‌دهند. همين الان بعضي‌ها بشنوند مي‌گن داره چرت مي‌گه. ولي واقعيت است. سنگ مي‌انداختند و به اندازه‌اي كه توان پرتاب داشتند زمين مي‌گرفتند. خيلي ملك داشتند او موقع. پدربزرگم آدم متشرعي بود به اسم ميرزالازم جزايري. حافظ قرآن بوده. بعضي از افراد فاميل هم به من مي‌گن تو بعضي خصوصياتت شبيه ميرزالازمه. خلاصه بعضي از فاميل‌ها هم شايد بشنوند بگن برو بابا، اين چي مي‌گه اما واقعا اين طور بود. بعضي به من مي‌گن كريم و بعضي مي‌گن لازم. خلاصه اينها ساكن اهواز شدند و ما هم نواده اون‌ها هستيم.

* پس در اهواز متولد شديد، تا كي اهواز بوديد؟

** خوب فكر كنم تهران به دنيا آمدم

* چرا مثل اينكه؟

** خوب فكر كنم تهران دنيا آمدم.

* بالاخره شناسنامه شما صادره از تهران است يا اهواز؟

** شناسنامه من صادره از تهران است.

* چرا خانواده‌ات در آن مقطع تهران بودند؟

** نمي‌دونم انگار خانواده يك كاري داشتند كه آمده بودند تهران و من دنيا ميام اما بعد برمي‌گردن اهواز. من تا كلاس دوم يا سوم اهواز بودم. نمي‌دونم كدوم. بايد حساب كنيد. من متولد 51 هستم، جنگ 59 شروع شد. اولين روزهاي جنگ وقتي زاغه مهمات اهواز تركيد، من آنجا بودم. يادم هست مي‌رفتيم تماشا. مادرم همون روزها دچار ناراحتي روحي شد و خانواده تصميم گرفتند كه از اهواز برويم.

* كجا رفتيد؟

** فاميل داشتيم تنكابن، رفتيم اونجا. من ديگه اونجا بودم تا يك سال قبل از پايان جنگ.

* حالا يك نكته‌اي هست كه من مي‌خواهم خودتون در موردش حرف بزنيد. آن سال‌ها وقتي شما اسمتون مطرح بود و همه اخبار پرونده‌تون را دنبال مي‌كردند گفتند شما از خانواده خيلي فقيري آمديد و بستني‌فروش بوديد و...؟

** خانواده‌ام هيچ وقت فقير نبود. متوسط رو به بالا بودند خودتون بريد تحقيق كنيد.

* پس فقر خانواده شما افسانه است؟

** آره ديگه، پسر فقير و اين حرف‌ها. ما هيچ وقت فقير نبوديم. خيلي چيزهاي ديگه در مورد من افسانه‌س.

*‌ پدره چكاره بود؟

** كاسب بود. توي خيابان نادري اهواز، مغازه پدر من و عموم و پسرعموها و پسرعمه‌ها اونجا بود. پدر من نمايشگاه اتومبيل داشت. عموهايم هم كباب استانبولي و كبابي و اينها داشتند.

* وقتي رفتيد شمال پدر چي كار مي‌كرد؟

** كار خاصي نمي‌كرد. همين كار آزاد. آن موقع فضا كمي سخت بود. بعضي‌ها به جنگزده‌ها زياد كار نمي‌دادند يا بهتر بگم فضاي كار كردن نمي‌دادند.

* وقتي مهاجرت كرديد شرايط خانواده چطور بود؟

** چند تا ماشين بيوك و شورلت آمريكايي را كه داشتيم برداشتيم و رفتيم. همان موقع بعضي‌ها مي‌گفتند اينها چه جنگ‌زده‌هايي هستند كه اينقدر ماشين‌هاي خارجي دارند.

* منظورتان از كار آزاد اين است كه پدر خريد و فروش مي‌كرد؟

** خوب ماشين خريده بودند و داده بودند راننده. هر چي را هم برده بوديم فروختيم و در طول جنگ خورديم.

* ‌پس كلا سرمايه‌ها رفت؟

** تقريبا.

* شهرام جزايري از كي كار اقتصادي را شروع كرد؟ از بستني‌فروشي‌ اهواز؟

** تقريبا.

* تقريبا يعني چه؟

** همون موقع در تنكابن از دست خانواده‌ در مي‌رفتم و كار مي‌كردم. مثلا مي‌رفتم خانه تميز مي‌كردم و پول مي‌گرفتم يا اينكه با بعضي از دوستام مي‌رفتيم ويلاي كساني كه مي‌خواستند ويلا اجاره بدن را اجاره مي‌داديم. كنار جاده داد مي‌زديم ويلا ـ ويلا. پول خوبي داشت. گاهي هزار تومان هم درمي‌آورديم. يكي، دو بار هم پدرم فهميد و يك كتك حسابي به من زد.

* چرا با كار كردن شما مخالف بودن؟

** خوب، هم مادرم به من پول مي‌داد و هم پدرم پول توجيبي مي‌داد. مي‌گفتند چرا تو ميري اين كارها را مي‌كني؟ آبرومون مي‌ره. همين الان هم خيلي از همين كارهايي رو كه مي‌گم، نمي‌دونن.

* حالا من هم اين سوال را دارم كه چرا شما كار مي‌كرديد؟

** خوب مزه مي‌داد بهم كه پول دربيارم. دوست داشتم.

* پول را دوست داشتيد؟

** من هيچ وقت پول جمع‌كن نبودم، هنوز هم نيستم. هر چي درميارم رو، زودي خرج مي‌كنم.

* بعد چه اتفاقي افتاد؟

** مثل اينكه! باز هم حالا مي‌گم مثل اينكه! چون انگار كه من اون زمان‌ها خيلي به خانواده فشار مي‌آرم كه برگرديم اهواز. خانواده پدري‌ام را دوست داشتم و دلم مي‌خواست برگردم.

* واقعا به خاطر نداريد كه به خانواده فشار مي‌آورديد يا خير؟

** خوب درست يادم نيست اما دوست داشتم برگردم. دلم مي‌خواست پيش خانواده پدري باشم.

* بالاخره تصميم گرفتيد برگرديد؟

** بله. تصميم گرفتيم كه برگرديم و دوباره راهي اهواز شديم. البته زندگي در تنكابن دوره خوبي بود. دوره نوجواني من بود. آن موقع خيلي ورزش مي‌كردم. حرفه‌اي تنيس و واليبال بازي مي‌كردم. اين كار رو تا برگشتن به اهواز ادامه داشت.

* وقتي برگشتيد اهواز جنگ تمام شده بود؟

** نه! هنوز جنگ بود، يك سال بعد جنگ تمام شد. آن بستني‌فروشي كه مي‌گوييد، همان زمان راه انداختم.

* گفتيد كه همه چيز را فروختيد و خورديد، حالا توي چه شرايطي برگشتيد، موقعيت مالي خانواده چطور بود؟

** حالا كه برگشتيم عموي من در مغازه‌اي كه از پدرم خريده بود، كار مي‌كرد و من يك گوشه كوچك از آن مغازه را جدا كردم و بستني‌فروشي راه انداختم.

* پدرتان موافق بود؟

** نه! پدرم يك كم كلاس مي‌گذاشت. من گفتم كلاس ملاس را بگذار كنار، بگذار كاسبي كنيم.

* چرخ بستني‌فروشي چطور مي‌چرخيد؟

** خيلي خوب. من يادمه جعبه نوشابه را برعكس كردم و گذاشتم جلوي در مغازه و به يك نفر كه سيني باقلوا مي‌آورد، گفتم براي من هم بيار و شب به شب بيا پول هر چي فروختم رو حساب كنيم. خوب اين براي پدرم و مادرم زياد جذاب نبود اما من اين كار رو كردم.

* الان اينجا چند سالتونه؟

** اينجا حدودا 14-15 سالمه. سال 66 است.

* حالا موازي اين، در مدرسه چه شرايطي داشتيد؟ شاگرد درسخواني بوديد؟

** زياد درس نمي‌خوندم ولي هميشه نمره‌هام عالي بود، شاگرد اول يا دوم بودم. اصلا يك كاراكتر جالبي داشتم توي مدرسه، شيطون و شاگرد زرنگ و بامزه و شيرين و تخس.

* صبح‌ها كه مي‌رفتيد مدرسه، مغازه بسته بود؟

** نه شاگرد و كارگر داشتم.

* همكلاسي‌ها مي‌دانستند شما مغازه داريد؟

** مي‌گفتند شهرام بستني‌فروشي داره. من سريع مي‌گفتم كي؟ كجا؟ اصلا.

* يعني تكذيب مي‌كرديد؟

** آره.

* چرا؟ منظورم اين است كه شما شخصيت شهرام درسخوان را بيشتر از شهرام كاسب دوست داشتيد؟

** نمي‌دانم الان به اين سوال چي جواب بدم.

* مي‌‌خواهم بدانم چرا به همكلاسي‌ها نمي‌گفتيد كه كاسب هستيد؟

** الان خيلي به او كارهام، افتخار مي‌كنم اما اون موقع‌ها دوست نداشتم اين موضوع رو بگم. شايد دلم مي‌خواست بيشتر همان شخصيت درسخونم رو بشناسن.

* پس بستني‌فروشي اولين كار اقتصادي جدي‌ات بود؟

** بله. البته قبلا مي‌رفتم مغازه پدرم و عموم. اصلا براي اولين بار در مغازه عمو پول درآوردم. مي‌رفتم مغازه عموم و در نوشابه‌ باز مي‌كردم و پول مي‌گرفت.

* بيشتر توي مغازه عمو و پدر چكار مي‌كردين؟

** پشت دخل مي‌نشستم. از كاسبي خوشم مي‌آمد.

* برگرديم بستني‌فروشي، گفتيد باقلوا  گذاشتيد، بستني‌فروشي هم داشتيد

** بله.

* فضاي شهر اهواز جنگي بود، چطور بستني‌فروشي رونق داشت؟

** بله. فضاي جبهه و جنگ همه را تحت تاثير قرار داده بود. من هم تحت تاثير بودم. اما بالاخره زندگي جريان داشت.

* با بچه‌هاي جبهه هم برخوردي داشتيد؟

** ببينيد من جايي كاسبي مي‌كردم كه براي آب خوردن بايد پول مي‌دادي. مغازه‌ها آب خوردن را هم پولي مي‌دادند. همين بچه‌هاي جبهه و جنگ مي‌آمدند و من هم ازشون دعوت مي‌كردم و مي‌خواستم بيان بستني بخورند. خوب باهاشون دوست هم مي‌شدم. كلي از همون دوست‌هاي صميمي شهيد شدند، من هم تحت تاثير بودم. شايد الان بعضي‌ها به اين حرف خرده بگيرند كه آره اين مي‌خواد خودش رو بچسبونه به جبهه و جنگ، اما من وسط اين ماجرا بودم. داشتم توي شهري زندگي مي‌كردم كه درگير جنگ بود، ‌مگه مي‌شه تحت تاثير نباشم. همه آمده بودن از كشور دفاع كنن. از اصفهان و مشهد و تهران و شمال و همه شهرها آمدن، ما هم كه اهل آنجا بوديم، دست اون‌ها را مي‌بوسيديم كه دارن از ناموس ما دفاع مي‌كنن. اين از فضاي شهر، اما من موقعيت خوبي بين كسبه پيدا كردم،‌ تقريبا امين مغازه‌داران منطقه شده بودم. سال اول يا دوم دبيرستان، رشته رياضي بودم. خيلي از كاسب‌هاي اطراف سواد نداشتند. شب به شب دخلشون را جمع مي‌كردم و صبح مي‌بردم و مي‌ذاشتم توي بانك. تقريبا ميرزابنويس آنها شده بودم. يكي پول نداشت چك پاس كنه و من از همون پولي كه مال كسبه نزد من بود بهش مي‌دادم و بعد دوباره مي‌گرفتم. همه هم راضي بودند.

* از بابت اين كار پول مي‌‌گرفتيد؟

** اصلا.

* چكار كرديد كه امين اينها شديد؟

** اين برمي‌گشت به اعتبار پدرم. پدرم معتبر بود و مي‌گفتند بديم پسر منصور حساب و كتابمون رو نگه داره.

* شما كه اينقدر پول براتون مهم بود چطور حاضر  بوديد بدون دريافت پول اين كار را بكنيد؟

** خوب آنها اعتماد مي‌كردند و نياز داشتند كسي اين كار را براشون انجام بده. من هم اين كار را مي‌كردم، همين كار برايم كلي اعتبار درست كرد چون بانك من را شناخته بود. يادمه يك بار عموم چك داشت من رفتم بانك و گفتم وام نمي‌دين؟ وقتي يه خرده ناز كردم منهم گفتم ديگه پول‌ها رو نمي‌آرم بانك شما. بردم يك بانكه ديگه. او بانك قبليه هم كلي به التماس افتاد. خلاصه فضا براي كسب و كار خرد، براي من باز بود.

* وام هم گرفتيد؟

** بله براي كسبه مي‌گرفتم.

* براي خودتان هم وام گرفتيد؟

** پدرم موافق وام گرفتن نبود اما راضي‌اش كردم كه وام بگيرده و بده براي خريد دستگاه بستني.

* چقدر بود؟

** 360 هزار تومان. همه اقساطش را هم سر موقع پرداخت كردم.

* بلندپروازي‌ها از كي آمد سراغ شما؟

** از همون وقت دايم فكر مي‌كردم چطور مي‌شه كه من كارهاي بزرگ كنم. همون موقع‌ها، دستگاه شربتي بود كه يخ در بهشت و شربت مي‌داد. من يكي به قيمت 70 هزار تومن خريدم و گذاشتم روبه‌روي مغازه‌ام. همون موقع مي‌دانيد چقدر درآمد داشت. ماهي 70 هزار تومان. يعني ماهي صد درصد سود مي‌داد. من بعد از اين، يك دستگاه ديگه خريدم گذاشتم جلوي مغازه دوستانم. كم كم تعداد دستگاه‌هاي شربتي شد 12 تا. اين را نه پدرم مي‌دونه و نه مادرم. من يك موتور گازي خريده بودم و شب به شب مي‌رفتم پول‌ها را جمع مي‌كردم.

* پس اولين فروشگاه زنجيره‌اي را همان سال‌ها با راه‌اندازي انبوهي دستگاه شربتي تجربه كرديد.

** دقيقا

* دخل شما آن‌ سال‌ها چقدر بود؟

** وقتي يك دستگاه شربتي داشتم از آن ماهي 70 هزار تومان در مي‌آوردم. بعد كه تعدادشون زياد شد، هر دستگاهي ماهي 50 هزار تومان درآمد داشت. آن‌ سال‌ها بايد به هر مغازه‌اي كه دستگاه را جلويش مي‌ذاشتم، ماهي 10 هزار تومان مي‌دادم. خود دستگاه‌ها را هم قسطي خريده بودم، با اين حساب پس از پرداخت اقساط و پول كارگرها حدود 200 تا 300 هزارتوماني برايم مي‌ماند.

* با كارگرها چطور رايزني مي‌كرديد كه براي‌تان كار كنند‌؟

** برادرهاي شاگردم و همون كساني كه دنبال كار مي‌گشتند رو مي‌گذاشتم پاي هر دستگاه شربتي.

* اين دويست ـ سيصد هزار تومان با دخل مغازه بود؟

** نه با دخل مغازه حدود چهارصد هزار توماني درمي‌اومد.

* با پول‌هاتون چكار مي‌كرديد؟

** همه شو تا قرون آخر خرج مي‌كردم. خرج خانه، دوست، آشنا و...

* براي خودتان هم چيزهايي مي‌خريديد؟

** هر چي مي‌خواستم مي‌خريدم ولي كلا پول‌نگه‌دار نبودم.

* بالاخره در آن شرايط با مساله دانشگاه چكار كرديد؟

** سال اول كنكور قبول نشدم. آن قدر درگير كار شده بودم كه نرسيدم درست درس بخوانم. به همين خاطر قبول نشدم. خانواده خيلي از اين موضوع ناراحت شدند. مادر و پدرم دوست داشتند من دانشگاه برم اما خوب آن سال نشد و سال بعد هم رفتم سربازي.

* پس كلا بي‌خيال دانشگاه شديد؟

** نه. دنبال فرصتي بودم كه بتونم درس بخونم. توي سربازي حس كردم كم كم اين فضا درست بشه.

* چه سالي بود؟

** سال 69 ديپلم گرفتم و بعد سال هفتاد و يك رفتم سربازي.

* همه چيز را گذاشتيد كنار؟

** ديگه مغازه‌ام را كه كار مي‌كرد و پدرم هم بود و شاگرد هم داشتم. جنگ تموم شده بود، رفتم سربازي و دنبال فراغت بودم.

* توي سربازي كار اقتصادي نمي‌كرديد؟

** نه فقط سرباز بودم.

* من نمي‌توانم باور كنم كه كسي با مشغله فكري شما، وقتي روياي دانشگاه را براي كار كنار گذاشته است، برود سربازي و اصلا كار اقتصادي نكند.

** واقعا كار نمي‌كردم. دوست پيدا كرده بودم و سعي مي‌كردم اونجا كار بچه‌ها را راه بيندازم. مثلا پدر يكي از سربازهاي زيردست من رييس بانك بود. هر كسي   دنبال وام بود من وصلش مي‌كردم به اين پسره. او هم معرفي مي‌كرد به پدرش و وام مي‌گرفتند. سرم درد مي‌كرد براي اينكه كار مردم رو راه بندازم. فضا جوري شد بعضي از افراد هم براي گرفتن وام مي‌آمدن پيش من.

** بعدها هم همين سردرد كار دستتون دارد؟

** من كلا به «ماني منيجمنت» (مديريت مالي) علاقه دارم.

*‌ پس كار اقتصادي را تعطيل كرديد؟

** آره. آن شكل كار نمي‌كردم تا اينكه شش ماه اومدم مرخصي و خودم را حبس كردم توي اتاق و درس خوندم.

* شش ماه توي دوره سربازي به شما مرخصي دادند؟

** نه شش ماه، اينقدر مرخصي ندادند. من اومدم مرخصي و ديگه برنگشتم. نشستم به درس خوندن.

* مي‌خواستيد چه رشته‌اي قبول شويد؟

** دندانپزشكي. شش ماه درس خوندم. شيمي و ادبيات را در كنكور خيلي عالي زدم و با رتبه خوب در رشته دندانپزشكي قبول شدم.

* سربازي چه شد؟

** وقتي دانشگاه رشته مهمي قبول شدم بهم مرخصي تشويقي دادن. من رفتم دانشكده دندانپزشكي دانشگاه علوم پزشكي كرمان و شروع كردم درس خوندن. قول دادم به پدرم كه به هيچ عنوان كار اقتصادي انجام ندم و فقط درس بخونم. واقعا هم چند ماهي اين طور بود.

* آن موقع چقدر سرمايه داشتيد؟

** داستان داره. من تو بحبوحه جنگ عراق و كويت كه دينار كويت از 850 تومان شد 27 تا يك توماني، 10 هزار دينار كويت به قيمت 270 هزار تومن خريدم. بعد از چند ماه شيخ كويت كه فرار كرده بود، گفت به هر كويتي در هر جاي دنيا باشه پول مي‌ديم، دينار كويت يك دفعه شد 150 تومان اما من نفروختم. وقتي آمريكا حمله كرد به كويت و جنگ تموم شد دينار كويت دوباره شد 850 تومان و من سود عجيبي بردم. حدود 8/5 ميليون تومان.

* چه كسي به شما پيشنهاد اين سرمايه‌گذاري را داد؟

** هيچ كس. خودم به اين نتيجه رسيدم كه نمي‌شه يك كشور از نقشه كره زمين حذف بشه، براي همين خريدم.

* واقعا؟ اما بعضي از كشورها از نقشه حذف شدند؟

** كدوم كشور؟!

* يوگسلاوي يا اتحاد جماهير شوروي.

** حالا تصورم اين بود كه يا اين 270 هزار تومان از بين مي‌ره يا سود مي‌كنم. برايم پول زيادي نبود.

* با آن 8/5 ميليون تومان چكار كرديد؟

** ازش در حد يه خونه درآمد و بقيه رو هم خرج كردم. كلا وقتي رفتم كرمان پولي دستم نبود. پدرم براي هزينه‌هاي من در كرمان چند باري از طريق بانك ملي پول فرستاد. همين باعث شد كم كم با رييس شعبه دوست بشم. خودش زنگ مي‌زد اهواز و مي‌گفت براي اين جوون رعنا حواله فرستادين؟ بعد به من پيشنهاد داد كه مي‌خواهي كار كني؟ گفتم آره مي‌خواهم. معرفي‌ام كرد به يك شركت و رفتم آنجا.

* چكاره شديد؟

** آبدارچي.

* پس شهرام جزايري كه فروشگاه زنجيره‌اي شربتي داشت و مغازه بستني‌فروشي و حالا به عشق دكتر شدن به كرمان آمده است، يك دفعه تبديل به آبدارچي يك شركت مي‌شود؟

** بله ديگه.

* كدام شركت بود؟

** دوست ندارم اسمش را بگم.

* حوزه فعاليتش چه بود؟

** واردات و صادرات مي‌كردن. خوب من رفتم اونجا به عنوان آبدارچي اما وقتي وارد شدم از دنياي جديد تجارت خيلي خوشم اومد. از ال‌سي و واردات و صادرات و...

* با اين مفاهيم چطور آشنا شديد؟

** همان رييس بانك كه دوستم شده بود مثل يك معلم خصوصي به من ياد داد كه ال‌سي چيه و تامين منابع يعني چي و... وقتي همه مي‌رفتند، مي‌نشستم و اين مفاهيم و اسناد آنها را مرور مي‌كردم. يادمه كم كم كارو ياد گرفتم و يك روز كه مدير بازرگاني اون شركت تاقچه بالا گذاشته بود، من به مديرعامل‌شون گفتم مي‌خواين من كارش رو انجام بدم. گفت بلدي؟! گفتم بله. اين طور شد كه تبديل شدم به كارمند مهم شركت.

*‌ پس قول به پدر را شكستيد؟

** پيش اومد ديگه.

* دانشگاه را چكار مي‌كرديد؟

** سرم داشت شلوغ مي‌شد اما كلاس‌ها را مي‌رفتم.

* انگار جادوي پول روياي دكتر جزايري شدن را دوباره كمرنگ كرد؟

** آره شش ماه تا يك سال خيلي مسحور دكتر شدن بودم اما بعد افتادم توي كار و ديگه كار برايم اولويت شد.

* همان كرمان بوديد كه دانشگاه را رها كرديد؟

** نه. من خيلي واحد پاس كردم. حتي وقتي تهران بودم هم براي امتحاناتم مي‌رفتم كرمان اما نشد مدرك دكترا بگيرم. لذا اكنون ديپلمه هستم، چون خيلي سرم شلوغ شد.

* كار اقتصادي كرمان به همان شركت محدود بود؟

** نه. ديگه كسب و كار خودم را راه انداختم. فروپاشي شوروي اتفاق افتاده بود. من «شركت بذر كوير كرمان» را ثبت كردم. يك فاكس گذاشتم و يك كارمند. گفتم شماره همه سفارتخانه‌ها را از 118 تهران بگير و فاكس بفرست كه ما پرتقال و خرما و زعفران مشهد و... براي صادرات داريم. كار اين طور شروع شد. الان كه فكر مي‌كنم مي‌بينم خيلي ريسك‌پذير و جسور بودم. الان ديگه چنين جراتي ندارم.

* صادرات هم داشتيد؟

** بله بيسكويت و پرتقال و خرما صادر و از روسيه آهن‌آلات وارد مي‌كردم. بازار آسياي ميانه جذاب بود. ما همه چيز مي‌‌فرستاديم و آهن مي‌آورديم.

* منظورتان از همه چيز چيست؟

** همين خرما و بيسكويت و...

* همين شما بي‌برنامه همه چيز فرستاديد كه بازار آسياي ميانه از دست رفت؟

** اتفاقا بازار آسياي ميانه را سياست‌هاي دولت از بين برد. دولت تركيه با قدرت وارد ميدان شده بود و از تجارتش حمايت‌هاي بي‌حد و اندازه مي‌كرد و بالاخره بازار را از دست ما گرفت.

* مشتريان‌تان را چطور پيدا مي‌كرديد؟

** از طريق همين رابطه‌ها. از طريق آشناهايي كه به واسطه كار توي آن شركت پيدا كرده بودم. من آن موقع يك شركت بسته‌بندي خرما راه انداختم. سال اول 50 تن سفارش خرما داشتيم اما سال دوم پنج هزار تن سفارش داشتيم. اصلا دعوا بود سر ما. همه خرماكارها مي‌خواستند خرما رو به ما بفروشند. بقيه مي‌خواستند از ما بخرن چون من به بالاترين قيمت خرما رو مي‌خريدم، بسته‌بندي مي‌كردم و كيلويي 10 تومان كارمزد مي‌گرفتم. كم كم «سير» هم اضافه شد به داستان و «رب گوجه‌فرنگي» و اين طور كار گسترش پيدا كرد.

 *‌ با افراد ذي‌نفوذ آشنا شده بوديد؟

** هميشه دوستاي زيادي داشتم اما اين دوره دوستام كمكم مي‌كردن. چند تا از بچه‌هاي دانشگاه رو آورده بودم توي شركت و با هم كار مي‌كرديم. فضا خوب بود.

* سوال من اين بود كه آيا دوستان ذي‌نفوذي هم داشتيد؟

** گفتم كه. منظورتان چيست؟

* دوستان سياسي.

** خير.

* پس در اين دوره هنوز با سياسي‌ها آشنا نشده‌ايد. با چه جمع‌بندي راهي تهران شديد؟ بالاخره كارتان آن دوره خوب بود، چرا تصميم گرفتيد به تهران بياييد؟

** ديگه فكر كردم كارم را توسعه بدهم. شركت پديده تجارت افشان كه مشهورترين شركت من هست را راه انداختم و كم كم راهي تهران شدم اما به كرمان رفت و آمد داشتم.

* چرا پديده؟ اين اسم انگار خيلي طرفدار دارد.

** بقيه از ما برداشتند. من اسم پديده تجارت را انتخاب كردم اما گفتند يك اسم ديگه بگذار سه قسمتي بشه من هم گذاشتم پديده تجارت افشان.

* چه سالي بود؟

** 74 يا 75.

* كلا چقدر درآمد داشتيد؟

** سال اول پنج ميليون دلار صادر كردم و سال دوم 50 ميليون دلار. فكر كنم سال 76 بود.

* پس افزايش درآمد شما را به اين نتيجه رساند كه بياييد تهران؟

** (سر تكان مي‌دهد) آخه نمي‌دونيد كه. من با يك سري آدم كار مي‌كردم بعد متمركز شده بودم روي يك نفر. كلي كالا صادر كردم اما ديدم پول نيامد.

* طرف شما پول را برداشت و فرار كرد؟

** نه. بعدها فهميدم مافيا توي سيبري كشته بودنش. من يك دفعه همه چيزم رو از دست دادم. شدم منفي        25 ميليون تومن.

* اين اولين تجربه شكست شما بود؟

** شكست اصلا معني نداره. براي من شكست خوردن مهم نيست. بلند نشدن مهمه.

* راستي بيشترين ثروتي كه داشتيد چقدر بود؟

** روزنامه‌ها نوشته بودن 160 ميليارد تومان.

* ‌واقعا اين طور بود؟

** سرمايه خالص (نت‌است‌وليو) خيلي زياد نبود. وقتي دستگير شدم حدود پنج ميليون دلار بود.

* گردش مالي مجموعه شما چقدر بود؟

** خيلي زياد.

* چقدر را از دست داديد؟

** مطلقا صفر شدم.

* در دوران زندان چقدر جريمه پرداخت كرديد؟

** 48/5 ميليون دلار. به سختي اين رقم را تسويه كردم.

* حالا برگرديم به همان دوران كرمان. در اين دوره هنوز ازدواج نكرده بوديد؟

** نه. اون موقع عاشق دختر استادم شده بودم. مي‌رفتم خونه استادم توي تهران جزوه مي‌گرفتم و با دخترش آشنا شدم.

* استادتان تهران زندگي مي‌كرد؟ در جريان اين رابطه بود؟

** رابطه ما مشروع بود. ما به هم علاقه داشتيم. استادم هم پروازي مي‌آمد كرمان درس مي‌داد و مي‌رفت. در جريان هم بود. بعد كه من به دخترش پيشنهاد دادم كه بيا بدون اذن پدرم بريم با هم زندگي كنيم، گفت نه پدرت بايد بيايد خواستگاري و شما جنوب‌شهري و بي‌كلاس هستيد و خلاصه از اين جور حرف‌ها. گفتم نمي‌ياد. گفت من هم قبول نمي‌كنم.

* چرا پدرتان مخالف بود؟

** مي‌گفت مثل عرب‌ها بايد با دخترعمويت ازدواج كني. وقتي دختر استاد قبول نكرد من رفتم اهواز و شب رفتيم خانه عمويم. من از بچگي عاشق دختر عموم بودم اما وقتي دانشگاه قبول نشدم به زن‌عمو گفتم نگار رو به من بده، گفت تا دانشگاه قبول نشي نمي‌دم. بعد كه قبول شدم گفت بيا زنت رو ببر اما من بهم برخورده بود. وقتي برگشتم اهواز شب رفتيم خانه عموم و همون فرداش رفتيم عقد كرديم، حالا تا قبل از اين همديگر رو مي‌ديديم اما بعد از عقد خانواده‌هامون نمي‌گذاشتن زنم رو ببينم. من هم يه بار مامور بردم دم خونه‌شون و گفتم اينها نمي‌گذارن زنم رو ببينم. اين طور شد كه ديگه عروسي كرديم تا مشكل برطرف بشه. من نگار،‌ دختر عمويم رو خيلي زياد دوست داشته، دارم و خواهم داشت. اون طفلك توي اين ماجرا از همه بيشتر آسيب ديد.

* با همسرتان آمديد تهران؟

** بله آمديم تهران. يك دفتر داشتم در خيابان آرژانتين كه هم محل كار و هم خانه‌ام بود. ديگه كار را شروع كردم. كم كم كار گسترش پيدا كرد، من هم وارد «تريدينگ ماني منيجمنت» (مديريت مالي تجارت) شدم.

به صادركننده‌ها و واردكننده‌ها سرويس و خدمات مورد نيازشون رو مي‌دادم. آن زمان پيمان‌سپاري ارزي هنوز بود. يعني وقتي كالايي را صادر مي‌كرديد تا يك زماني فرصت داشتيد تسويه كنيد. من زودتر از موعد پيمان را تسويه مي‌كردم و جايزه مي‌گرفتم. به ازاي كالاي صادراتي، شما مي‌توانستيد واريزنامه بگيريد. امكان فروش واريزنامه‌هاي صادراتي در بورس بود اما اغلب صادركننده‌ها واريزنامه‌ها رو به بازار آزاد مي‌فروختن چون تفاوت قيمت بالايي داشت. خلاصه من هم افتادم در كار صادرات فرش، چون مي‌شد پيمان فرش را 9 ماهه تسويه كرد.

* فقط در كار تجارت فرش بوديد يا شركت شما در توليد هم نقشي داشت؟

** من تاجر بودم. صادرات كالاها به نام شركت من انجام مي‌شد و من پيمان را زودتر از موعد تسويه مي‌كردم و ميليون‌ها دلار ارز تشويقي جايزه خوش‌حسابي مي‌گرفتم و بعد هم براي اين بخش خدمات مورد نيازشون رو ارايه مي‌كردم، از طرف ديگه با واريزنامه‌هاي صادراتي كالا وارد مي‌كرديم. كار اصلي من اين بود. البته بعضي‌ها مي‌گفتند پيمان‌فروش اما من پيمان‌فروش نبودم. پيمان‌فروشي يك كار نادرستي بود. آنها مي‌آمدند كالا را صادر مي‌كردن و بعد هم جيم مي‌شدن و پيمان را تسويه نمي‌كردن، خب ما خيلي در اين حوزه خوش‌حساب بوديم. ديگه كار من راه افتاده بود. رفتم دوبي و دفتر زدم. از آنجا كارهاي بزرگ‌تري انجام دادم. من 50 نمايشگاه در آفريقا برگزار كردم.

* چقدر كالا در بازار آفريقا فروختيد؟

** فروش كالا در بازار آفريقا راحت نيست چون اين بازار در اختيار اسراييلي‌هاست اما من مقدماتي چيده بودم براي ورود به اين بازار. هر نمايشگاه حدود چهار تا پنج ميليون دلار فروش داشت. در كل حدود 200 ميليون دلار كالا فروختيم. آخري‌ها هم نزديك بندر در دوبي يه نمايشگاه فروش كالاهاي ايراني زديم.

* اين مقدمات چه بود؟

** در فرانسه شركت ثبت كرده بودم و كالاها را با برند شركت فرانسوي در بازار آفريقا مي‌فروختم.

* تا چه زماني در بازار آفريقا فعاليت داشتيد؟

** تا وقتي كه دستگير شدم. البته بازار آفريقا بازار خاصي بود. كالا را مي‌فروختي اما يك دفعه بخشنامه مي‌زدند و خروج ارز را ممنوع مي‌كردند، حالا بايد كاري مي‌كردي كارستون. من خيلي مواقع مجبور مي‌شدم كه با پولم، الماس بخرم تا از بازار آفريقا خارج كنم.

* سررشته‌اي در كار الماس داشتيد؟

** نه. گروهي كارشناس انگليسي آورده بودم. سه گروه مي‌نشستند و كارشناسي مي‌كردند و ما الماس را مي‌خريديم و مي‌برديم دوبي مي‌فروختيم.

* چقدر الماس خريديد؟

** اي بابا. گفتم كه كلا 200 ميليون دلار كالا در بازار آفريقا فروختم. بخشي‌اش را پول گرفتم، بخشي را الماس و بخشي را كالا. يادمه چمدان آوردند و گفتند اين پول شما. گفتم اين چيه؟ گفتند 5/5 ميليون دلاره. صرافي هم پول را انتقال نمي‌داد. من پاي پرواز به مديرام گفتم بدين من پولو بدم به صراف. چمدان را دادم به خلبان، 50 هزار دلار پول بهش دادم تا چمدان را برايم بياره. ببينيد چه ريسكي كردم. پول فروش كالاها رو به يكباره با يه شناخت چند دقيقه‌اي دادم به يه نفر فرد خارجي! الان كه يادم مياد بدنم مي‌لرزه.

* توي آن دوران چند شركت داشتيد؟

** من اولين سال‌ها پنج شركت ثبت كردم و كم كم شمار شركت‌ها شد 50 شركت.

* چرا؟ به افزايش شمار شركت‌ها معتاد شده بوديد؟

** واقعا معتاد! فكر كردم با يك شركت مقدار كمتري مي‌توانم كالا صادر كنم . اگر شمار شركت‌ها زياد باشه مي‌شه كار را گسترش داد.

* از اين همه شركت گيج نمي‌شديد؟

** من حساب و كتاب همه شركت‌ها رو كامل توي ذهنم داشتم، كامله كامل. حتي هنوز هم يادمه، با ريز جزيياتشون.

* اين تجربه را از اون ميرزابنويسي براي كاسب‌هاي محله در اهواز به دست آورديد؟

** كلا به اين كار علاقه داشتم. از همان زمان كه شما مي‌گين، دفترچه‌اي داشتم كه جزء به جزء همه چيز را در آن يادداشت مي‌كردم. اين رويه ادامه داشت. من توي دوبي كلي كار مي‌كردم يكي از پروژه‌هام احداث يك راه بود توي يمن. يكي احداث يك شهرك ديپلماتيك بود تو آلماتي پايتخت آن موقع قزاقستان.

* راستش را بخواهيد نمي‌توانم باور كنم كسي بدون نزديكي به منبعي، رانتي يا چيزي در اين حد بتواند به اين بزرگي كار بكند.

** خوب نتون و باور نكن به من چه (خنده).

* به نظر من بدون رانت انجام اين كارها غير ممكنه.

** اي بابا من خودم يه رانتم. خارج از شوخي واقعا شبانه‌روز، بي‌وقفه كار مي‌كردم. هر يك دقيقه كار من اندازه 10 دقيقه كار آدم‌هاي عادي بود و هست. خيلي زحمت مي‌كشيدم.

* همه اينها را به حساب نبوغ و هوش خودتان مي‌گذاريد؟

** من اصلا نابغه نيستم. اگر اندازه يك دم ميمون توي كلم عقل بود كه 13 سال زندان نمي‌افتادم! گاهي آن قدر احمق بودم كه وقتي مي‌رفتم آفريقا نمايشگاه برگزار كنم، چك نمي‌كردم چطور پولش را بايد بياورم. كالا را مي‌فروختم آن وقت مي‌موندم چطور پول بيارم. به نظر شما اينها نبوغه واقعا. البته گاهي كارهايي انجام داده و مي‌دم كه به قول معروف عقل جن هم بهش نمي‌رسه و مدعي هستم نابغه‌ترين آدم دنيا هم به من نمي‌رسه.

* حالا شهرام جزايري چه اشتباهي كرد كه كار به اينجا رسيد؟

** به كجا؟ به اينجا؟

* بله. به اينجا. چند درصد كارهاي‌تان اشتباه بود؟

** 99 درصد. من در 99 درصد تلاش‌هايم اشتباه كردم تا بتونم در يك درصد تلاش‌هايم به نتيجه برسم. اين حرف نابغه‌ قرن ژاپن «سوئيچرو هوندا» است. من كتاب خاطراتش را خوندم و دوست داشتم.

* مهم‌ترين اشتباه شما چي بود؟

** ببينيد اساسا يك فرد وقتي وارد يك مقوله مي‌شه نمي‌فهمه داره اشتباه مي‌كنه مخصوصا ما كه در دوره مديريتمون اينقدر پركار بوديم. خود شما هم اشتباه كرديد. يك لحظه برگرديد عقب. چرا با مادرم فلان رفتار رو داشتم. چرا اين كار را قبول نكردم. خوب شما هم اشتباه داريد. همه اشتباه دارند. كلا حكايت من شد مار از پونه بدش مي‌ياد و دم لونه‌اش سبز مي‌شه. به سياست علاقه نداشتم اما آن طور به سياسيون نزديك شدم، تا قبل وقتي مردمي را مي‌ديدم كه دو بار ازدواج كرده اصلا طرفش نمي‌رفتم اما خودم مجبور شدم تا سه بار ازدواج كنم و اين داستانش طولانيه. اما اينكه مي‌گين مهم‌ترين اشتباه بايد بگم مهم‌ترين اشتباه من در زندگيم نزديك شدن به سياسي‌ها بود. با همه احترامي كه براشون قايل هستم، چون نه اون‌ها به من و نه من به اون‌ها نيازي نداشتيم.

* هدف از اين نزديكي چه بود؟ دنبال رانت بوديد؟

** اشتباه كردم. من نيازي به آنها نداشتم اما اين كار رو كردم و جريمه‌اش هم نابودي مطلق خودم و خانواده‌ام بود. زندگي خانوادگي‌ام به طور مطلق نابود شد و از هم پاشيد. اين آسيب‌ها تقريبا غير قابل برگشته. در اثر حبس و زندان دو ازدواج بعدي من با جدايي و نابودي مواجه شد. اون‌ها هم همه دخترهاي خوبي بودند و هستند،‌ اما زندان نابودكننده زندگي‌هاست و الان ديگه هم من و هم خانواده‌هام به طور برگشت‌ناپذيري ويران شده‌ايم. ديگه هيچ جوري نمي‌تونيم امور رو اصلاح كنيم اين هم ثمره اون اشتباهات من.

* قبل از دستگيري حس نكرديد ممكن است گير بيفتيد؟

** من كاري نمي‌كردم. روياي من صادرات بود. حتي يك شكايت از من نشده بود. چطور بايد حدس مي‌زدم.

* همان دوره. قبل از دستگيري شما يك باره اعلام شد بين صادركنندگان پيمان‌فروش هست. يكي از آنها گويا مادر شما بود؟

** مادر من مديرعامل يكي از شركت‌هايم بود. من باز هم تاكيد مي‌كنم ما پيمان‌فروش نبوديم. پيمان‌فروش تعريف ديگري داشت. من كلا با اين كار مخالف بودم. من پول و ارز وارد اين مملكت كردم. من فقط خدمات اقتصادي و مالي مي‌دادم. نشسته بودم وسط صادركننده و واردكننده و بازار. مطمئن هم بودم كه كارم اشتباه نيست و بعدها عينا در احكام ديوان عالي كشور صحيح بودن و طبق ضوابط حاكم بودن اقدامات اقتصادي شركت‌هايم همگي تاييد شد. مدارك و احكامش     موجوده.

* پس مادر شما كه از رها كردن درس و دانشگاه ناراضي بود، موافقت كرد با شما كار كند؟

** مادر من بزرگ‌ترين پروتكتور (حامي) من بود و هست. من شركت را با مديرعاملي مادرم تاسيس كردم. البته اصلا مادرم هيچ وقت به شركت نيامده بود.

* اگر برگرديد به گذشته، همين مسير را مي‌رويد؟

** بله همين مسير را عينا و با اقتدار طي مي‌كنم اما اگر بفرماييد در آينده چطور؟ عرض مي‌كنم قطعا يك سري اشتباهات را ديگه تكرار نمي‌كنم.

* رفت و آمد با مجلسي‌ها اوج فعاليت‌تان بود و فكر كنم بعد از آن دوره مشكلات آغاز شد؟

** هر كسي مي‌تواند به مجلس برود. موضوع را بزرگ‌ كردن. من دوستان نماينده‌اي داشتم و به واسطه آنها رفتم مجلس. به خاطر مسؤوليت مشاوره‌اي كه داشتم طبيعتا در مورد لوايح و قوانين نظر مي‌دادم.

* مثلا همان طرح پرداخت تسهيلات بدون وثيقه؟

** آن هم يك مورد بود كه اتفاقا از بهترين قوانين اقتصادي است زيرا بانك‌ها به عنوان امين مردم، طبق قانون عمليات بانكي بدون ربا، ابتدا بايد اصالت و توانمندي فرد را ارزيابي و احراز كنند و نبايد صرف وثيقه وام بدهد،‌ همينه كه بانك‌ها 70، 80 هزار ميليارد تومان پول ملت بيچاره را به يه مشت افراد بي‌صلاحيت دادن و منابع كشور را قفل كردن،‌ من با اون قانون، وثيقه را كم‌اهميت و توانمندي و اصالت وام‌گيرنده را تقويت كردم زيرا اگر آمريكا مي‌خواست براي يك دوم تسهيلات بخش خصوصي‌اش سند ملكي بگيره، بايد سند زمين‌هاي چندين كره و سياره از جمله زمين و ماه، زهره و عطارد رو مي‌ذاشت. اون‌ها اصالت و توانمندي‌ افراد رو ملاك قرار دادن و موفق هم شدند.

در ضمن من در مورد بيش از 150 لايحه و طرح، نظر مشورتي دادم كه ضرورتي نيست در موردش صحبت كنم. و همه اين امور در پرونده قضايي من رسيدگي شد و بحمدالله من سربلند بودم. زيرا اكثرا يا همه اصلا نمي‌دونستند شغل من چيه؟

* با كدام طيف سياسي دوست بوديد؟

** من آدم سياسي نيستم اما با بعضي نماينده‌هاي راست و چپ و مستقل دوست بودم و باهاشون مي‌رفتم مجلس.

* اما بيشتر روي نمايندگان منتسب به اصلاح‌طلب مانور داده شد؟

** من مسؤول اين اتفاق نيستم.

* وقتي اسم‌تان سر زبان‌ها افتاد و اسامي نماينده‌ها و كلي شخصيت سياسي منتشر شد كه شما به آنها پول داده بوديد، چه حسي داشتيد؟

** خوب در آن پرونده همه اين موارد اتهامي رسيدگي شد و بحمدالله هيچ نماينده يا فرد سياسي محكوم نشد، زيرا هيچ كدام براي من يا شركت‌هاي مرتبطم گامي برنداشته بودند. قبول نداريد خودتون بريد پرونده‌مو مجددا بازبيني كنيد و واقعيت رو ببينيد.

* شما سال 1376 در حال گسترش فعاليت خودتان بوديد، درست است؟

** بله.

* تغيير فضا را درك كرديد؟ در انتخابات 76 شركت كرديد؟

** اصلا آن دوره به مسائل سياسي واكنشي نداشتم. البته مثل همه هموطنانم هميشه در انتخابات شركت مي‌كنم. برايم مهم نبود نتيجه‌اش چه مي‌شود.

* چطور مي‌شود فعاليت اقتصادي كرد و به سياست بي‌توجه بود؟

** هر دوره‌اي مختصات خودش را دارد. من معتقدم در هر دوره‌اي فعاليت اقتصادي به خوبي جواب مي‌دهد. تنها بايد ساختار را در فضاي سياسي طراحي كرد. همه سياسيون بايد در خدمت اقتصاد و معيشت مردم باشند.

* ببينيد براي‌تان عجيب نبود كه يك جريان سياسي را يك تنه زمين زديد؟

** آن جريان خودش مسؤول زمين خوردن خودشه. به من چه ربطي دارده؟ همونطوري كه من خودم مسؤول همه گرفتاري‌ها و نابودي زندگيم هستم و به هيچ كس ديگه‌اي هم ربطي نداره.

* شما دوره آقاي احمدي‌نژاد را درك كرديد؟

** از چه نظر؟

* خوب در زندان بوديد، فهميديد فضا چقدر تغيير كرده است؟

**‌ بله فهميدم.

* چه حسي داشتيد؟

**  مثل همه.

* فكر مي‌كنيد آن دوره هم براي كار اقتصادي مناسب بود؟

** نمي‌دونم. چون من در زندان بودم.

* در زندان كار اقتصادي انجام مي‌داديد؟

** بله، تلفني به دوستانم مشاوره‌هايي مي‌دادم. در همين حد. اما كار اقتصادي به معناي داشتن دفتر و دستك، حاشا و كلا. چون من هميشه خوشحالم بعضي‌ها اين طور فكر مي‌كردند. اين سوءتفاهم‌ها ناشي از رفتار سرخوش و پرانرژي هميشگي من هم هست. خودم هم با همين رفتارم در به وجود آمدن اين شايبه‌ها مسؤول هستم. من مشاوره مي‌دادم به رفقايي كه بنگاه اقتصادي درست كرده بودند. مي‌گفتند چه كار كنيم؟ من هم مي‌گفتم اين كار را بكنيد. خوب بار اول و دوم مجاني بود. بعد ديگه بايد پول مي‌دادند.

* درآمد خوبي داشت؟

** بله. خيلي خوب و عالي به طوري كه خودم، خانواده‌هايم و زندانيان دور و بر همگي سير و راضي مي‌شديم.

* به آدم‌هاي سرشناس هم مشاوره مي‌داديد؟

** خير اصلا. از آدم‌هاي سرشناس هزار تومان هم نصيب من نشده.

* اما مي‌گويند كه در زندان موقعيت خاصي داشتيد؟

** بله، 54 ماه من در يك اتاق به طور انفرادي نگهداري شده بودم بدون هيچ زنداني ديگري. از اين نظر شايد خاص بود. بعد شكايت كردم و اومدم توي بند عمومي.

* مي‌گويند شما پول زيادي خرج زندان كرديد.

** نه اين طور نيست.

* كفپوش‌ها را عوض كرديد، ملافه و دمپايي و... خريديد.

** من واسطه بودم بين يك سري خير و زندان. بهم اعتماد داشتند و پول آنها را جمع مي‌كردم و مي‌دادم زندانيان، لذا فقط واسطه امر خير بودم و همه اين كارهايي كه به من منتسب مي‌كنن مربوط به همين اموره.

* انگار كلا از واسطه بودن خوش‌تان مي‌آيد.

** نخير، فقط در امر خير خوبه، ولي در امر تجارت من خودم صاحب فكر و ايده و مالك امور بودم نه صرفا يه واسطه.

* همين حالا هم هزينه خانواده بعضي از زنداني‌ها را تامين مي‌كنيد، درست است؟

** دلم نمي‌خواد درباره‌اش حرف بزنم.

* زندان چطور بود؟

** زندانه ديگه. چطور بود نداره. من دوستان زيادي توي زندان پيدا كردم. از همه طيف. كلا اهل ناله و ضجه كشيدن نيستم.

* اگر اهل زجر كشيدن نيستيد، چرا فرار كرديد؟

** اصلا جواب نمي‌دم. بگذاريد بعد.

* فرار شما اتفاق خيلي مهمي بود. چرا بگذاريمش براي بعد؟

** الان به‌هيچ‌وجه در اين باره حرف نمي‌زنم. بمونه براي چند سال بعد.

* مه‌آفريد خسروي را هم در زندان ديديد؟

** بله ديدم.

* كجا؟

** در درمانگاه. من درمانگاه بودم كه او را هم آوردن. همه را بيرون كردن اما من ماندم و سلام و عليكي كرديم.

* شما را شناخت؟

** بله. شناخت.

* شما هم او را شناختيد؟

** نه او من را شناخت.

* مكالمه‌اي داشتيد؟

** من به او گله كردم. گفتم چرا اين كارهاي بزرگي كه انجام دادي با جعل تعدادي ال‌سي خراب‌شون كردي، مديران بعضي از شركت‌هايش با ما هم‌بند بودند. خيلي ازش تعريف مي‌كردن. گفتم تو كه اين طور بودي چرا اين كارها را كردي و ال‌سي تقلبي باز كردي؟

* جوابش چه بود؟

** سكوت كرد سرش رو پايين آورد و گفت راست ميگي.

* شما هم او را محكوم مي‌دانستيد؟

** نه، ‌او فقط اشتباه كرده بود. البته به نظر مي‌رسه پول قابل توجهي از كشور خارج نكرده بود. هرچند اين پول را در نگاه اقتصادي‌اش استفاده كرده بود اما هدف وسيله را توجيه نمي‌كنه اما اظهارنظر در اين مورد و ساير موارد مشابه، متوجه احكام قطعي دادگاه‌هاست كه برابر اسناد و مدارك و اقارير افراد صادر و اجرا مي‌شه و من هم مثل همه عقلا در نهايت با حكمي كه از سوي مقام محترم قضايي صادر و اجرا شده، عنادي ندارم هرچند ممكنه حرف‌هايي داشته باشم. مطمئنم حتي مجري حكم اعدام، خودش هم راضي به قتل نفس كسي حتي مجرمان نيست.

يادمه به مرحوم مه‌آفريد اميرخسروي گفتم برو دعا كن اعدامت كنند. گفت چرا؟ گفتم 14، 15 سال نگهت مي‌دارن و در اين زندان بارها مي‌ميري. همانجا كه اين حرف‌ها رو زدم از مه‌آفريد معذرت‌خواهي كردم و بهش گفتم من خيلي كاشتم آقاي مه‌آفريد بعيد مي‌دونم تو هم اينقدر كاشته باشي.

* مگه شما توي زندان‌ بارها مرديد؟

** بله توضيح دادم، از مرگ بدتر بود.

* وقتي گفتي دعا كن اعدام بشي، چه پاسخي داد؟

** گفت چرا اين حرف را مي‌زنيد، شما كه الان عزت داري و به زودي آزاد مي‌شي، بهش گفتم من هم توي اين چند سال روزي هزار بار مردم و زنده شدم و الان هم به خاطر سختي‌هايي كه كشيدم، بحمدالله وابستگي‌هام توي اين دنيا خيلي كم شده و خدا رو شكر سبكبار و سبكبال آماده پروازم.

* واقعا در زندان عزت داشتيد؟

** اينجوري مي‌گفتند، مي‌تونين برين بپرسين.

* چند بار با هم ملاقات كرديد؟

** سه، چهار باري با او ملاقات داشتم.

* چطور از ماجراي مه‌آ‌فريد اميرخسروي باخبر شديد؟

** خبر را در روزنامه خواندم.

* چه حسي داشتيد؟

** خب هر روز خبري درباره يك فساد اقتصادي مي‌آمد و الا دوره‌اي كه من بيرون بودم بزرگ‌ترين دزدش من بودم كه برابر حكم ديوان عالي كشور دزدي خوش‌حساب بودم؟! بعدها هم كه كلي اس‌ام‌اس جوك براي آفتابه‌دزد بودن من درست شد. وقتي مي‌ديدم هر روز يك خبري درباره فساد اقتصادي مياد تعجب كرده بودم.

* چطور از اعدامش باخبر شديد؟ همان روز مطلع شديد يا فردا در روزنامه خوانديد؟

** روز قبل كه گفتند با دو همسرش ملاقات داشته فهميديم كه اعدام مي‌شه. خدا رحمتش كنه.

* وقتي اون اعدام شد شما نترسيديد؟

** از چه چيزي بايد مي‌ترسيدم.

* از اينكه اعدام‌تان كنند.

** چرا؟ محكوميت من قطعي بود و معلوم بود. الحمدلله اينجا هم اونقدر هردمبيل و بي‌قانون نيست كه به قول معروف «گنه كرد در بلخ آهنگري به شوشتر زدند گردن مسگري» باشه. هر هفته كلي افراد ممكن بود اعدام بشن، به من چه مربوط؟ ضمن اينكه مرگ و زندگي دست خداست.

* حس نكرديد فضا در حال تغيير است. شايد در اين فضا شما را هم اعدام كنند؟

** نه. مطمئن بودم قوه قضاييه تحت تاثير جو از اين حركت‌هاي هنري نمي‌زنه، كشكي كشكي من رو اعدام كنه، حتي به من مي‌گفتن در تاريخ پايان محكوميت ممكنه آزادت نكنن، من به اين حرف‌هاي لق مي‌خنديدم. آخرش هم همون شد كه سر موعد مقرر به لطف خدا آزاد شدم و قوه قضاييه با وجود شدت و حدتي كه با من داشت اما حتي يه ساعت هم منو بيشتر در زندان نگه نداشت. اينها همه تخيلات ذهن آدهاي بيكاره.

* بابك زنجاني را هم ديديد؟

** نه ملاقاتي با او نداشتم.

* او را مي‌شناختيد؟

** از همين روزنامه‌ها. بعضي از دوستانم او را مي‌شناختند.

* مراوده‌اي با هم نداشتيد؟

** ببينيد چون موضوع اين بنده خدا الان موضوع روزه و داغه لطفا در موردش سوال نفرماييد تا حكمش قطعي بشه. من اصلا دوست ندارم در اين حوزه‌ها حرف بزنم.

* پس دوست داريد در چه موردي حرف بزنيد؟

** در مورد آينده.

* بگذاريد قبل از اينكه در مورد آينده حرف بزنيم من يك سوال بپرسم. گفتيد در زندان خيلي چيزها را از دست داديد اما از طرف ديگر مي‌گوييد عزت داشتيد. اين دو با هم جمع نمي‌شود. بالاخره در زندان موقعيت‌تان خوب بود يا بد؟

** موقعيتم در زندان خوب بود. حالا اين را در قياس با چه كسي مي‌گي؟ اگر موضوع را در قياس با ديگر زندانيان بفرماييد خب وضعم خيلي خوب و عالي بود اما در مقايسه با خودم خيلي از چيزها را از دست دادم. خواهرم مي‌گفت شهرام قبلا وقتي راه مي‌رفت زمين زير پاش مي‌لرزيد. خوب من همه چيزم رو در مقايسه با خودم از دست دادم. قبلا هم گفتم دخترعموم كه همسرم و بالاترين دارايي‌ام بود رو از دست دادم. بيشتر آسيب‌هام خانوادگي بود و زندگي‌هاي بعدي و مادران فرزندانم، همه رو از دست دادم و فرزندان دچار آسيب‌هاي شديد شدند. با چه قيمتي اينها رو به من برمي‌گردونيد؟ ضربه خوردم. من اصلا فكر نمي‌كردم هيچ وقت پاي زن ديگري به زندگي‌ام باز بشه اما فضا طوري شد كه دو بار ديگر ازدواج كردم. اينها اذيتم مي‌كنه. آزارم مي‌ده، گاهي از خودم بدم مياد. من در محافل سياسي و اجتماعي اعتبار و عزت داشتم. كلي كارمند داشتم، زندان بالاخره آدم رو نسبت به خودش خفيف مي‌كنه. همه اون‌ها از دست رفت و من رفتم توي قفس. شده بودم ماشين امضا تا هي به اين و اون امضا بدم.

* امضا براي چي؟

** مي‌گفتن تو مشهوري بيا به ما امضا بده.

* واقعا؟ به چه كساني امضا داديد؟

** به همه. يك بار يك گروه بازيگر آمده بودند اوين، مي‌گفتن تو معروفي بيا به ما امضا بده.

* كدام بازيگرها بودند؟

** نمي‌شناسم همه رو. همين معروف‌ها بودن.

* يك صبح تا شب شما در زندان چطور بود؟

** چهار سال كه تنها بودم بيدارباش نداشتم. بعد از نماز صبح مي‌خوابيدم، يعني تقريبا صبح‌ها مي‌خوابيدم، از صبح نماز مي‌خوندم تا شب. همه رو نفرين مي‌كردم. 90 درصد روزها‌ روزه بودم. هر روز بدون استثنا سوره مباركه ياسين مي‌خوندم، هر روز دعاي جوشن كبير مي‌خوندم، سوره مباركه المزمل رو هر روز مي‌خوندم. هر دو، سه روز يك بار مفاتيح را تموم مي‌كردم. بعد زنگ مي‌زدم به رفقايم. آن ايام دفاع من در ديوان عالي كشور بود. لايحه مي‌نوشتم براي دفاع از خودم.

* شما كه درس حقوق نخوانده‌ بوديد، چطور لايحه مي‌نوشتيد؟

** من مشاور مجلس شوراي اسلامي و قانونگذار اين مملكت بودم بلد بودم كه چطوري از وكلا، حقوقدانان و مشاوران استفاده كنم. در مقام دفاع كار جمعي و تيمي بسيار موفقي انجام دادم اما بيشتر پرونده من اقتصادي بود نه حقوقي. براي همين خودم مي‌نوشتم. حالا كه فكر مي‌كنم مي‌بينم اون دوران يك جورايي بهترين دوران زندگي‌ام بود. دو سال در اتاق حفاظت بودم الان اتاق جانشين زندانه. سرباز مواظب من بود. يك اتاق هم بودم كه الان انباريه.

* كه گفتيد اگر اعدام شده بوديد بهتر بود. چطور حالا مي‌ گوييد بهترين دوران زندگي‌تان بوده؟

** براي اينكه همه چيز كنار رفت و من ماندم و خداي خودم.

* چه امكاناتي داشتيد؟

** هر چي بقيه زنداني‌ها داشتن. فرش و تلويزيون، تلفن و... از داخل زندان شركت‌ها را اداره مي‌كردم. شركت‌ها كلي ديون داشتند و 48 ميليون دلار را بايد پس مي‌دادند.

* چه كسي اين امكان را به شما داد؟ مثلا تلفن.

** همه توي زندان تلفن دارند، مقامات مسؤول اين شرايط را ايجاد كردند تا بدهي‌ شركت‌هايم را تسويه كنم. وقتي بار دوم پرونده در ديوانعالي كشور نقض  شد، فكر كنم 23 آبان 84 رفتم بند عمومي. عين ديوانه‌ها بودم. ديوانه‌اي كه از قفس پريد.

* آن همه تنهايي اذيت‌تان نكرد؟ عصبي نشديد؟

** نه، من آدم استرسي نيستم. لطفا ديگه زندان رو ول كنيد. برويم سر بحث آينده.

* حالا براي اينكه به آينده برسيم بگوييد الان چكاره‌ايد؟

**‌ الان يك بازنشسته هستم.

* روزهاي بازنشستگي چطور مي‌گذرد؟

** كتاب مي‌خوانم، فيلم مي‌بينم، ‌ورزش مي‌كنم و سعي دارم خودم رو دوباره احيا كنم.

* آخرين كتابي كه خوانديد و فيلمي كه ديديد چه بود؟

** بهتره بگم كدوم كتاب و فيلم رو خيلي دوست داشتم. كتاب ترقي ژاپن، تلاش آگاهانه يا معجزه رو خيلي دوست داشتم. كتاب غرش توفان رو هم همين طور. سريال آمريكايي 24 خيلي خوب بود. از فيلم kingdom of Heaven هم لذت بردم.

* تا كي  در اين سمت بازنشستگي مي‌مانيد؟

** احتمالا تا دو سال ديگر. من بايد خودم را احيا كنم،‌ بايد فكر و برنامه‌ريزي كنم تا خودم را دوباره جمع‌وجور، آن وقت شايد وارد كار بشوم.

* شركت تاسيس مي‌كنيد؟

** شايد بله،‌ شايد خير.

* يعني اين ميل زياد به تاسيس شركت را در خودتان كشتيد؟

** احتمالا من ديگر وارد كار اجرايي نشم. شايد فقط مشاوره بدم. فكر مي‌كنم تا دو سال ديگه من بتوانم مشاور چند شركت بزرگ باشم.

* يادمه جايي گفته بوديد من حاضرم با بيل گيتس مناظره كنم كه چطور پول ساختم. خودتان را با او مقايسه مي‌كنيد، اگر اين طور است چرا سر از زندان درآورديد و بيل گيتس ايران نشديد؟

** بيل گيتس اگر ايران بود، قطعا شرايطش فرق مي‌كرد. اگر اعدامش نمي‌كردند حتما به چند سال زندان محكوم مي‌شد. اين موضوع اصلا ربطي به عدالت حكومتي نداره به هر حال كشور ايران يه كشور در حال توسعه است و كار بزرگ‌ كردن در آن مشكلات و معضلات بزرگ داره. از همه بيشتر تو چشم مي‌ري و مردم شما رو چشم مي‌زنن. اگه آقاي بيل گيتس هم در ايران بود چشم مي‌خورد و مي‌افتاد زندان!!! هنوز هم مي‌گم حاضرم پاي مناظره با ايشون بنشينم و بگيم چطور پول ساختيم. شايد عدد اون بزرگ‌تر باشه اما كار من حتما در حد و اندازه او هست و يقينا مي‌تونم نزد او استاد درس‌هايم رو به خوبي پس بدم.

* اين اعتماد به نفس امروز شما من را به ياد روزهاي محاكمه و زندان شما مي‌اندازد. يادم هست عكس‌هايي كه آن روزها از دادگاه شما منتشر مي‌شد، خندان بوديد و نوعي خونسردي و آرامش در صورت‌تان به چشم مي‌خورد؟

** من با مسائل ساده روبه‌رو مي‌شم. هنوز هم همين طورم، البته بعضي‌ها اين حالت را ربط مي‌دادند به قرص اعصاب.

* واقعا آرامش شما ناشي از اين نبود كه برخي دوستان‌تان قول‌هايي به شما داده بودند؟

** اين را كه شما رسانه‌ها مي‌گفتين اما وقتي برام حكم 27 سال زندان آمد ديدين كه قولي در كار نبود. من مال كسي را خورده بودم؟ به ناموس كسي دست‌درازي كرده بودم؟ من از عملكرد خودم و شركتم مطمئن بودم. به لطف و كرم خدا اعتماد داشتم. كدام يك از شما به خدا اعتماد دارين و خودتون را مي‌سپارين به درياي بيكران لطف و رحمتش؟ واقعا كدام يك از شما؟ چند نفر اين طور هستند؟ اما من اين طورم. بي‌نهايت به خدا اعتماد دارم.

* آقاي جزايري هر كاري بخواهيد انجام بدهيد درگير عقبه خودتان خواهيد بود. بالاخره شما گذشته‌اي داريد كه براي افكار عمومي مهم  است. نظرتان درباره قضاوتي كه مردم از شما دارند چيست؟ از اين قضاوت ناراحت نيستيد؟

** شما همش سياسي سوال مي‌كني. ببين من الان چهل سالم است اگر خدا بخواد چهل سال از عمرم باقي مونده اگر بتونم چهل سال باقيمانده را درست مديريت كنم مي‌توانم تصويرم را آنچنان كه واقعيت داشته به مردم عزيز نشون بدم.

* يعني مي‌خواهيد در چهل سال پيش رو تصويرتان را اصلاح كنيد؟

** نگفتم مي‌خوام چهره‌ام را اصلاح كنم. گفتم قضاوت‌ها با عملكرد واقعي و حقيقي من اصلاح مي‌شه.

* وقتي توي خيابان راه مي‌رويد كسي شما را مي‌شناسد؟

** اغلب بله.

*‌ برخوردشان چطور است؟

** هميشه خوب و عاليه.

* قضاوت‌ها منفي نيست؟ نمي‌گن اين همان فردي است كه خورد و برد؟

** من كه نخوردم و نبردم. بالاخره برخي‌ها هم ممكنه برساس يك چيزهايي كه شنيدند قضاوت كنند. ولي منو كه مي‌بينن باهام رفتارشون خيلي محترمانه و خوبه، آخه من هم اگر خطايي  كردم تاوانش را بيش از حد و اندازش دادم. قضاتي كه براي من حكم صادر كردند و آنها كه به پرونده من رسيدگي مي‌كردند، هميشه با من در نهايت عزت و احترام برخورد مي‌كردند و مي‌گفتند تو جرمي كردي و مجازاتش را هم كشيدي. حالا شما نمي‌خواهي قبول كني كه من تاوان اشتباهاتم را بيش از حد داده‌‌ام؟ از من طلبكاريد؟ واقعا بعضي‌ها نمي‌خواهند بپذيرند كه من بعد از زندان به جامعه برگشته‌ام؟! اينكه درست نيست. پس چرا سيزده سال زندان بودم. براي مجازات كاري كه كردم و يا نكردم. حالا هر چه بود، ‌تموم شد. اما امروز خانواده من هم در فشارن. بچه من مطمئنم از همين مصاحبه‌ها ناراحت مي‌شه. مي‌گه بگين اينها باباي منو ول كنن.

* شما از اين شهرتي كه داريد ناراضي هستيد؟

** چي بگم؟ راضي يا ناراضي به هر حال اين شهرت رو دارم ديگه.

* از شهرت خوش‌تان مي‌آيد؟

** شما بدتون مي‌آد؟

* اولويت بعضي نيست. بعضي هر كاري نمي‌كنن مشهور بشن.

** اولويت من هم نيست اما واقعيت منه.

* اعتقاد به شهرت مثبت و منفي داريد؟

** من معتقدم هر كسي به هر صفتي كه شهرت پيدا مي‌كند خروجي‌اش همان است. اگر من از شهرت خوشم مي‌آمد در به در دنبال رسانه‌ها بودم كه بياييد با من مصاحبه كنيد اما اين كار را نمي‌كردم و نمي‌كنم به خود شما چقدر براي اين مصاحبه التماس كردم؟!!

* هيچ وقت پول داديد به رسانه‌اي با شما مصاحبه كند؟

** مي‌شه؟

* بالاخره پول داديد كه در موردتون بنويسند؟

** نه سوال من را جواب بديد. مي‌شه پول داد به رسانه كه بيا با من مصاحبه كن. شما الان پول گرفتي؟ چقدر گرفتي كه داري با من مصاحبه مي‌كني؟!

* نه من الان را نمي‌گويم آن 13 سال را مي‌گويم.

** آنقدر  در اين سال‌ها به من حمله شد و من سكوت كردم كه همه تشنه خبر از زبان من بوده و هستند. نيازي نبود من بخواهم رايزني كنم. خودشون در مورد من مي‌نوشتند. من توي زندان ماجراهاي عجيبي داشتم. شما در مورد قضاوت مردم صحبت مي‌كنين. من وقتي زندان بودم با دو گروه از مردم روبه‌رو بودم. يك گروه كه مي‌شدن 85 نفر از من شكايت كردند. يكي بدهكار بود و مي‌گفت من بدهكارم چون اين پول من رو خورده. يكي نامه داده بود كه من كمك مي‌خوام. يكي رفته وام گرفته، ‌نداره قسط بده گفته پول منو شهرام خورده. يك عده هم كه شمارشان بالاي 10 تا 12 هزار نفر بود نامه مي‌دادند براي من و كمك مي‌خواستند. يكي مي‌گفت بيكارم، به من پول بده. يكي نامه نوشت چرا اين كار را كردي.

* نامه‌ها را داريد؟

** اكثرش رو دارم.

** چند درصد نامه‌ها در مورد حل مشكلات مالي بود؟

** حدود 90 درصد.

* فكر نمي‌كردند شما ديگه پولي نداشتيد؟

** نه حتما فكر نمي‌كردند كه نامه مي‌نوشتند.

* بگذاريد حالا منظورم را دقيق‌تر بگويم. ببينيد شما تبديل به مثل شده‌ايد، يادم هست چند سال قبل مردمي مي‌خواست در نانوايي نان نسيه   ببرد، همه مي‌گفتند شهرام جزايري اين همه پول برده، اين پول نون خريدن نداره، خوب واقعا شما در مواجهه با اين حرف چه مي‌گوييد؟

** مي‌گم چرا اين طور برخورد مي‌كنيد. مي‌گم من يك دانش و تخصص منحصر به فرد دارم، اون هم پول ساختنه. من اصلا به خود پول علاقه‌اي ندارم اما با كاري كه بلدم مي‌تونم خيلي‌ها رو به پول برسونم. جرم من اين بود كه سرعتم خيلي زياد بود و جوان بود. حس مي‌كردم با اين شكل قوانين نمي‌شه كاري از پيش برد، تلاش كردم راه‌هاي قانوني رو براي استفاده همه ملت عزيز ميانبر كنم، و خيلي وقت‌ها هم موفق بودم. نه پولي از مملكت خارج كردم و نه مالي دزديدم. برويد برسي كنيد. يك دونه وام نگرفتم كه وثيقه نداشته باشه، يك بار جعل نكردم. من مي‌خواستم ايران به جاي نفت، فرش و كالاهاي غير نفتي صادر كنه. طرح‌هاي بزرگي توي ذهنم بود، مي‌خواستم كارگر فرشباف پولدار بشه. مي‌خواستم 50 فروشگاه آن‌لاين سراسر جهان راه بيندازم كه همزمان فرش‌هاي ايراني موجودش را بتونه براي مشتريان نمايش ده. توي ذهنم بود مركزش در شورآباد تهران باشه و توي همه شهرهاي كشورهاي بزرگ از جمله آمريكا و آلمان و غيره و هر شهر ديگه، وقتي مشتري مراجعه مي‌كنه بتونه از طريق دوربين‌‌هاي مداربسته فرش‌هاي ايران و ديگر شهرها رو هم ببينه و سفارش بده. واقعا اينها كار بديه؟ اتفاقا اگر ناراحت نشويد مي‌خواهم بگويم كه كم‌هوشي شما خبرنگارها ريشه‌اش همين جاست. در اينكه قشر مستضعف و محروم قابل احترام هستند و هر كسي هر كمكي از دستش برمي‌آيد بايد انجام دهد بحثي نيست. اما مشكل شماييد كه همان‌طوري كه يقه من را مي‌چسبيد و مي‌خواهيد از تمام جزييات زندگي من، حتي خصوصي‌ترين جزييات سر دربياوريد و جار بزنيد و عالم و آدم را خبر كنيد، اما نمي‌رويد يقه آن كسي كه با شش سر عائله بعد از 50 سال زندگي نان نسيه مي‌برد را بگيريد و از او بپرسيد كه چكار كرده كه نمي‌تواند شكم بچه‌هايش رو سير كنه.
شما شك نكنيد كه اگر از كنكاش در گذشته من 100 اشتباه كشف كنيد حتما از زندگيه آن بنده خدا هزار تا اشتباه كشف خواهيد كرد كه كجاها فرصت‌هايش را بر باد داده و كجاها درست عمل نكرده كه حالا به اين روز افتاده. البته من معتقدم كه بعضي‌ها كه درصد كمي هم هستند بر اثر يك اتفاق بد و جبري به فقر دچار مي‌شوند كه هم مردم و هم دولت و هم كساني كه دست‌شان به دهن‌شان مي‌رسد بايد دست آنها را بگيرند. اما هستند كساني هم كه از بس اشتباه مي‌كنند گرفتار فقر و تنگدستي مي‌شوند. من خيلي از اين آدم‌ها را مي‌شناسم. حالا اينكه عده‌اي همه فقر و نداري مردم را گردن من مي‌اندازند اين ديگر كار شما رسانه‌هاست كه روشنگري كنيد و تحليل كنيد كه آيا واقعيت دارد يا خير.

* فكر كرده‌ايد اگر فعال اقتصادي نمي‌شديد، چكاره مي‌شديد؟

** چكاره بايد مي‌شدم؟ دندانپزشك.

* من فكر مي‌كردم اگر فعال اقتصادي نمي‌شديد بايد بازيگر مي‌شديد؟

** بازيگر مستند؟

* نه بازيگر سينماي داستانگو

** چرا؟‌ خوشگلم؟!

* نه شما خيلي خوب بازي مي‌كنيد.

** بازيگرها نقش بازي مي‌كنن. من خودم هستم. من كاملا شفاف و صادقانه زندگي كردم. با هيچ كس زد و بند كثيف نداشتم. اگر زندگيم باز بشه هم ابايي ندارم. كسي اعتماد به نفس نداره كه مال مردم رو دزديده باشه. من سيزده سال توي زندان نشستم فقط من بودم و خدا. با وجود حجم گسترده مبادلاتم حال كسي رو هم نگرفتم.

* تا به حال پيش روانشناس رفتيد؟

** رفتم.

* نگفتند شما خودشيفته هستيد؟

** اين جسارت شما را مديريت مي‌كنم. بين خودشيفتگي و اعتماد به نفس بايد بوردر (فاصله) بگذاريد. خودشيفتگي غرور و تكبر مياره. حقير مي‌كنه ديگران رو. توي سر ديگران مي‌زند، اما شهرام جزايري كه حتي دست كارگر افغاني رو هم مي‌بوسه و وجود نامقدس خود را محصول محبت آدم‌ها مي‌دونه، به‌هيچ‌وجه خودشيفته بهش اطلاق نمي‌شه. حالا اعتماد به نفس كه مطرح مي‌كنيد، افراد شاخص حرفه شما مي‌گفتند ما با جان كري نشستيم و حالا با جزايري هم مصاحبه مي‌كنيم. خب اينها اعتماد به نفس رو بالا نمي‌بره؟ شما جاي من بوديد اعتماد به نفس نداشتيد؟

اگر شما بتونين از اين مصاحبه كار بزرگي دربياريد توي شغل خودتون موقعيت خوبي ايجاد مي‌شه. در فلان روزنامه هم به شما پيشنهاد كار ميدن. من دارم به شما ميدون مي‌دم تا از اين مصاحبه موفق بيرون بياييد. دارم به شما كوپن مي‌دم كه موفق باشيد چون به نظر من شما مصاحبه نمي‌كنيد، بازجويي مي‌كنيد.

* بازجويي هم بالاخره يك مدل از مصاحبه است.

** اما حالا من يك سوال مي‌كنم چرا اينقدر از من توقع‌تون بالاست؟ من هم آدمم. من هم اشتباه مي‌كنم. آدم بعضي جاها خطاهايي مي‌كند كه يك بچه شش ساله اين كار رو نمي‌كنه. گاهي كارهاي خبط و اشتباه كردم كه يك آدم مونگل با آي‌كيوي هفتاد هم نمي‌كنه. مردم فكر مي‌كنند شهرام كارهايي مي‌كند كه بقيه نمي‌كنند. من در پول‌سازي توانايي‌هاي خاص و منحصر به فردي دارم اما مجبور شدم با جرياني نادرست مقابله كنم و اتفاقا موفق هم شدم.

* كدام جريان را مي‌گوييد؟

** همين جرياني كه در مورد مفسد بودن شهرام جزايري راه افتاده بود. همين حالا هم بعضي‌ها نسبت به من همين جسارت‌ها رو مي‌كنند. من اگر مجرمم، حبس كشيدم. نمي‌شه هم مجازات كشيد و هم دوباره هر جا مي‌ري با توهين مواجه بشي.

* يعني معتقديد هنوز مجازات مي‌شويد؟

** پيش رويم نه اما پشت سرم شايد.

* به فكر رفتن از ايران نيستيد؟

** اولا اينكه من جنوبي هستم و توي اين كشور دنيا اومدم و ساخته شدم و از تك تك احساسات هفتاد ميليون جمعيت بهره بردم و رسيدم به اينجا.

* اما مگر اينجا برخي برخوردها با شما تلخ نيست؟

** آدم بايد حتي از دشمنش هم تشكر كنه. دشمن تو رو مي‌بينه كه باهات دشمني مي‌كنه. دشمن من رو مي‌بينه. من حتي دشمنانم رو هم دوست دارم كه لطف مي‌كنن و با من دشمني مي‌كنن. حتما من براشون هم هستم كه اونها با من دشمني مي‌كنن. من در ضمن عاشق كشور و نظام و دينم هستم.

* اما بعضي‌ها مي‌گويند شهرام جزايري نمي‌رود چون نمي‌تواند در جايي ديگر به اين اندازه پول دربياورد؟

** من نگفتم نمي‌رم. ممكنه براي كار مرتب به خارج كشور سفر كنم. من ايراني هستم و شما هم ايراني هستيد و اگر بتوانيد در كشور خودتون كار كنيد و زندگي نرمالي داشته باشيد وضعيتتون ايده‌آل است. در مقطعي دچار مشكلات شدم، ايستادم و حبس كشيدم و تا آخر هم تحمل كردم. من الان بعد از آزادي براي آينده‌ام برنامه دارم. بايد فرجه داد تا جامعه بپذيرد كه شهرام جزايري برگشته به جامعه. مي‌خواد زندگي نرمالي داشته باشد. البته قابليت‌هايي رو دارم. جامعه بايد شهرام جزايري رو به عنوان يك واقعيت بپذيرد. من هم بايد با يك رفتار عاقلانه و اقدام غير عجولانه به جامعه و همه دلسوزان نظام اثبات كنم كه من سياسي نبودم و نيستم. البته آدم‌هاي سياسي يكي از محترم‌ترين اقشار جامعه هستند. آدم‌هاي سياسي زحمتكش‌ترين قشر كشور هستند. جزو شاكله اصلي جامعه هستند اما من دانش و تخصصش را ندارم و از همه مهم‌تر در اين حوزه تجربه و علاقه‌اي هم ندارم. سياست را مي‌شناسم. مثل همه مردم كه روزنامه مي‌خونند و اظهارنظر مي‌كنند پرت و پلا. هر چقدر از اين فضا دورم، خودم را در اقتصاد آدمي مي‌‌دانم كه قابليت داره.

* فكر مي‌كنيد 10 سال ديگر شما كجا هستيد؟ تاجريد يا كارآفرين؟

** اينكه 10 سال ديگه چه مي‌شود را بايد برنامه راهبردي نوشت.

* مثل دولتي‌ها حرف مي‌زنيد؟

** آخه اين كارمه. بنگاه اقتصادي داشتم و برنامه راهبردي مي‌نوشتم. به همه برنامه‌هايم هم مي‌رسيدم دولتي‌ها فقط شعار ميدن، بايد بنشينم بررسي كنم. خيلي‌ها مي‌گفتند تو آتش زير خاكستري، برو حرف بزن همه مي‌فهمند تو هيچ چيزي نيستي، آدم عوام مثل بقيه هستي.

* هنوز طرح مشخصي نداريد؟

** طبيعتا شهرام جزايري‌ها دغدغه‌شون ايجاد شغل و رفع فقر و بيكاري و تلاش بي‌وقفه است. اگر يك فعال اقتصادي در و ديوار رو نگاه كنه بنگاهش به ويراني كشيده مي‌شه.

* مي‌‌گوييد شهرام جزايري‌ها. كسي را مثل خودتون مي‌شناسيد؟

** از من بزرگ‌ترها  هم در اين كشور بوده و هستند كه شايد اسمشون جايي مطرح نيست اما قبول دارم كه نام شهرام جزايري خيلي بزرگ شده البته فقط نامش.

* در چه حوزه‌اي؟

** توي چي من را مشهور مي‌دانيد؟ اگر تو فساد مي‌دانيد از من مفسدتر هم هست. نابغه مي‌دانيد از من نابغه‌تر هم هست، اما خب منظورم اين است كه در حوزه كاري كه بلدم.

* پس شما خودتان را در حوزه اقتصادي توانمند مي‌دانيد؟

** شما چي؟ شما نمي‌دونين؟ اگر اين طور نبود كه با من مصاحبه نمي‌كردين. امثال ماها توي كشورهاشون مي‌خوان كار كنن و درآمد مكفي داشته باشن. من همان زمان كه كار مي‌كردم و در حوزه‌هاي مختلف اقتصادي سرمايه‌گذاري داشتم، كار و اشتغال را در سبدي از انواع سرمايه‌گذاري‌ها تعريف و اجرا مي‌كردم. ما در بازرگاني و تجارت حضور فعال داشتيم و در تجارت خارجي و فضاي اقتصادي بين‌المللي خيلي خوب بوديم. من تمام ريزه‌كاري‌ها و فنون موفق اقتصادي خارجي رو بلدم، هم تخصص و دانش و هم تجارب خيلي خوبي در اين زمينه دارم، ‌در بخش عمران و ساختمان كارهاي بزرگي كردم، در ايجاد و راه‌اندازي كارخانه‌هاي بزرگ توليدي هم نمونه‌هاي موفقي داشتم كه همين الان موجود هست و تونستيم خيل عظيمي از جوان‌هاي خوب ايراني رو مشغول كار و تلاش كنيم.

اما نكته مهم، مدل اقتصادي خاصي است كه من به آن اعتقاد داشته و دارم. روش كار من، پهن كردن سفره و مشاركت دسته‌جمعي و شراكت دادن همه در كار و تلاش و سود و منفعت است و خداوند به من اين عشق و توان رو داده كه مي‌تونم همه رو جمع كنم و از قابليت‌ها و توانشون براي اجراي كارهاي بزرگ بهره‌مند بشم. يك بازي كاملا برد ـ برد.

مدل اين كار در قالب شركت‌هاي سهامي بود و هست اما مهم اين است كه ساختار رفتاري بنگاه اقتصادي به چه صورت باشد. با توجه به چند سال فعاليت اقتصادي من در قالب مشاركت‌هاي جمعي و شخصيت‌هاي حقوقي سهامي، مقيدم كه تحت عنوان مشاركت‌هاي گروهي و حتي عمومي و به صورت بنگاه فعال بازار سرمايه، كه نقدشوندگي دارايي‌هايشان بالا باشد، بايد فعاليت كرد. براي من در كل راه‌اندازي يك كسب و كار براي داشتن درآمدي مكفي كافي است.

* درآمد مكفي چقدر است؟

** درآمد مشروع و مناسب و مكفي. حالا بستگي دارد. موضوع بعدي اين است كه اين فرد يعني من، ‌چه نقشي مي‌تونه در حوزه فعاليت خودش ايفا كنه. شما خبرنگاريد. براي جامعه خبرنگاري چكار بايد بكنيد؟ خيلي‌ها دوست ندارند كاري كه بلدند رو به ديگران ياد بدهند. لباسي كه مي‌خرند ديگران بخرند. من اين طور نيستم دوست دارم بي‌مزد و منت چيزي كه بلدم رو به همه ياد بدم.

*‌ خيلي مثل آدم مثبت‌هاي فيلم‌ها صحبت مي‌كنيد...

** نه اين طور نيست. مي‌توانيد بياييد تحقيق كنيد. اگر فكر مي‌كنيد فيلمي برخورد مي‌كنم بياييد ببينيد.

* بيشتر به خودتان فكر مي‌كنيد يا ديگران؟

** اگر كسي خود را خالص در اختيار جامعه قرار بده خيلي بهش منفعت مي‌رسه. من كاري رو بلدم كه اگر وسط راه هم من رو نخواهند كار زمين مي‌خوره. خيلي هم به آدم‌ها فشار نمي‌آورم. يكي اينكه مي‌خواهم فضاي خودم رو مديريت كنم و دوم نقشي در جامعه داشته باشم. بايد رعايت كنم كه كارهايم سياسي نشه. الان خيلي از دوستان مرتب ملاقات مي‌كنند و من اصلا نمي‌دانم كي هستند. مي‌پرسند چكار كنيم براي حل فلان مشكل؟ خب من تا جايي كه بلدم مشاوره مي‌دم. مشاوره مي‌دم چطور براي خودشون نقدينگي ايجاد كنند. بخش اصلي ماجرا منجر به خروج از بيكاري مي‌شه. كدوم وجدان بيداري مي‌تونه تحمل كنه جيبش پر باشه و فاميلش بيكار باشه. واقعا برم ببينم فاميلم بيكاره، ولي خودم خوشحال و شاد باشم؟! من دغدغه اصلي‌ام رفع بيكاري و فقر حاصل از بيكاري است. شايد من فقط از بي‌پولي ديگران رنج ببرم. همين.

* بعد 13 سال زندان از سياسي‌ها مي‌ترسيد؟

** نه من احتياط مي‌كنم. اما اصلا نمي‌ترسم. فقط در ورودي جاده سياست يك تابلوي ورود ممنوع زده‌ام. مطمئن باشيد به زودي كاري مي‌كنم كه عالم هستي به وجودم افتخار كنه. بزرگ‌ترين بنگاه خير و بركت را در دنيا خواهم ساخت تا فقرا و گرفتاران از وجودم بهره‌مند شوند. اين خواست خداونده، همون خدايي كه كشتي من رو بعد از 13 سال سختي و رنج با عزت و سلامت به اين آرامگاه رسوند و از اينجا به بعد رو هم به سادگي خواهد برد.

* موافقيد با يك سوال كليشه‌اي راديو تلويزيوني مصاحبه را تمام كنيم؟

** بپرسيد.

* يك كلمه مي‌گويم، شما يك كلمه يا جمله درباره‌اش بگوييد:

** احمدي‌‌‌نژاد: قاطع، ولي كم‌تجربه

هاشمي‌رفسنجاني: دلسوز واقعي مردم و كشور

محمدرضا رحيمي: دوست صميمي جابر ابدالي

مه‌آفريد خسروي: خدا رحمتش كنه

اوين: قبورالاحيا

گرد و غبار اهواز: مردمش مستحقش نيستند

بستني: هپي و خوشحال مي‌كنه، من خودم را يك بستني‌فروش مي‌دونم

شهرام جزايري: (سكوت)

فساد اقتصادي: اندازه و مترش شهرام جزايري است؛ دسي‌ شهرام، سانتي شهرام و كيلو شهرام...

حسن روحاني: كليدساز

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات