تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۵  ، 
کد خبر : ۲۷۸۳۱۲

چالش‌های آمریکا در خاورمیانه بزرگ‌تر، سیاست‌های دولت اوباما

قاسم ترابی، دکتری روابط بین‌الملل و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان - Shahram Akbarzadeh, America's Challenges in the Greater Middle East the Obama Administration's Policies, Palgrave MacMilan, 2011, 276 pages. مقدمه: خاورمیانه همچنان یکی از مهم‌ترین مناطق جهان به لحاظ موقعیت راهبردی، جایگاه انرژیک و ژئواکونومیک محسوب می‌شود. براساس آخرین برآوردهای صورت گرفته، منطقه خاورمیانه به خصوص کشورهای حوزه خلیج‌فارس 56/6 درصد نفت جهان را در اختیار دارد. همچنین کشورهای این منطقه به خصوص ایران و قطر دارای منابع گسترده گاز هستند و از این حیث پس از روسیه در جایگاه دوم و سوم قرار دارند، افزون بر این، دریای خزر نیز حوزه دوم انرژی جهان محسوب می‌شود. براساس آخرین برآوردها، در این منطقه چیزی در حدود 122 میلیارد بشکه نفت وجود دارد. ضمن اینکه باید به نفت و گاز منطقه خزر نیز اشاره نمود. گفتنی است براساس تعاریف جدید از خاورمیانه، منطقه آسیای مرکزی و قفقاز خود بخشی از منطقه خاورمیانه محسوب می‌شود، بنابراین نفت و گاز این دو منطقه را باید بخشی از نفت خاورمیانه محسوب نمود. از سوی دیگر نفت و گاز سایر مناطق جهان کم و بیش رو به پایان است، در نتیجه گذر زمان همچنان بر اهمیت و جایگاه انرژیک خاورمیانه به خصوص برای قدرت‌های بزرگ و واردکننده نفت جهان همچون آمریکا می‌افزاید. البته در کنار انرژی، موضوعات دیگری همچون برجستگی نقش دین در عرصه اجتماعی و سیاسی و گسترش بنیادگرایی و تروریسم نیز از جمله دلایل دیگر اهمیت خاورمیانه برای قدرت‌های بزرگ محسوب می‌شود. به هر حال کشورهای بزرگ به ویژه آمریکا متوجه این موضوع شده‌اند که بخشی از مشکلات کنونی خاورمیانه ناشی از اقدامات آنهاست و اینکه بی‌توجهی به مشکلات خاورمیانه در نهایت برای آنها نیز مشکلاتی ایجاد خواهد نمود. در نتیجه، در حال حاضر یکی از محورهای اصلی سیاست خارجی آمریکا تمرکز بر خاورمیانه و به خصوص چالش‌های متنوع و پیچیده آن است. در چنین چارچوبی، کتاب حاضر با تاکید بر اهمیت خاورمیانه و با تمرکز بر چالش‌های موجود، به دنبال بررسی سیاست خارجی خاورمیانه‌ای اوباماست. به تعبیر دیگر نویسندگان کتاب به دنبال بررسی این موضوع هستند که اوباما در قبال چالش‌های موجود در خاورمیانه همچون صلح اعراب و اسراییل، بنیادگرایی، تروریسم، برنامه هسته‌ای ایران و جنگ افغانستان چه برنامه‌ای داشته و چگونه عمل کرده است. البته در این کتاب از تعبیر خاورمیانه بزرگ به جای خاورمیانه استفاده شده است تا کشورهایی همچون افغانستان و پاکستان و کشورهای آسیای مرکزی و شمال آفریقا نیز در چارچوب خاورمیانه قرار گیرند، به هر حال این کشورها همچون سایر کشورهای خاورمیانه با ویژگی‌های مشترکی همچون تجربه تاریخی مشابه، دین مشترک و چالش‌های کم و بیش یکسانی مواجه هستند. در نتیجه می‌توان آنها را کم و بیش بخشی از منطقه خاورمیانه یا به تعبیری خاورمیانه بزرگ محسوب نمود. با این مقدمه، کتاب حاضر از نظر ساختاری مشتمل بر سیزده فصل مجزاست. هر یک از این فصول به یکی از کشورهای خاورمیانه و یا یکی از حوزه‌ها مثل آسیای مرکزی یا شمال آفریقا اختصاص دارد. در ادامه تلاش می‌شود مهم‌ترین محورها و مباحث هر یک از فصول به شکل خلاصه مورد بررسی قرار گیرند و در نهایت نقد و نتیجه‌گیری ارایه می‌شود.

فصل اول: اوباما در خاورمیانه، شکست در ایجاد تغییر

نویسنده مقدمه کتاب را با شعار اوباما در مورد تغییر آغاز کرده است. سوال اصلی وی این است که آیا اوباما توانسته براساس شعار تبلیغاتی خود در خاورمیانه تغییری جدی ایجاد کند؟ پاسخ نویسنده به این سوال منفی است. به باور وی اوباما در ایجاد تغییرات در خاورمیانه ناتوان بوده است. بخش مهمی از این ناتوانی به چالش‌های گسترده‌ای برمی‌گردد که در خاورمیانه وجود دارد و از قبل برای اوباما باقی مانده است. از جمله می‌توان به مسائل و مشکلاتی همچون تداوم حضور نظامیان آمریکا در افغانستان و ناتوانی آمریکا در شکست طالبان و القاعده، چالش ایدئولوژیک ایران در منطقه خاورمیانه که با برنامه هسته‌ای همراه شده است و همچنین مشکل صلح اعراب و اسراییل اشاره نمود.

البته اوباما در ابتدا تلاش نمود که تغییری در روابط با جهان اسلام و کشورهای خاورمیانه ایجاد نماید. از جمله وی در همان سخنرانی ابتدایی پس از انتخاب شدن در مورد ایجاد روابط جدید با جهان اسلام بحث نمود. همچنین وی پس از چندی به ترکیه و مصر سفر نمود و تلاش کرد تصویر آمریکا در میان کشورهای اسلامی را بهبود بخشد. با وجود این سیاست اوباما در قبال خاورمیانه به خصوص با توجه به چالش‌های گسترده و پیچیده موجود، نتوانسته است تغییر آنچنانی ایجاد کند.

حتی در مواقعی اقدامات اوباما از جمله سیاست ملایم وی در قبال حکمرانان عرب به طور مثال مبارک چندان مورد پذیرش افکار عمومی عربی قرار نگرفته است. بر این اساس نویسنده اوباما را در ایجاد تغییرات مثبت در خاورمیانه ناتوان ارزیابی نموده است. بررسی این ناتوانی در ابعاد مختلف، بخش اصلی فصل اول را که در واقع مقدمه کتاب محسوب می‌شود، به خود اختصاص داده است.

فصل دوم: عراق، موقعیت، سیاست و هنر ممکنات

عراق یکی دیگر از چالش‌های دولت اوباما محسوب می‌شود. البته عراق از گذشته به رهبری صدام حسین همیشه روابط پرتنشی با دولت آمریکا داشته است. این کشور با حمله به کویت در ابتدای دهه نود چالشی بزرگ برای آمریکا ایجاد نمود. دولت آمریکا نیز با ایجاد ائتلافی بزرگ توانست ارتش عراق را از کویت بیرون کند. با وجود این در شرایطی که امکان سقوط صدام حسین وجود داشت، دولت آمریکا بنا به دلایلی از جمله حفظ توازن قوای منطقه‌ای، باقی ماندن صدام در قدرت را پذیرفت. در ادامه نیز بحث تسلیحات کشتار جمعی عراق، بهانه لازم را به دولت آمریکا داد تا با اعمال تحریم‌های شدید و حملات هوایی ادواری، دولت صدام را تضعیف نماید. در نهایت دولت بوش با توسل به بهانه وجود تسلیحات کشتار جمعی، عراق را اشغال نمود و ساختار سیاسی جدیدی را بنیان نهاد.

دولت اوباما در چنین شرایطی در آمریکا به قدرت رسید. برنامه دولت اوباما خروج برنامه‌ریزی شده از عراق بود. با وجود این، خروج نظامی آمریکا به معنای پایان چالش عراق نخواهد بود. عراق بعد از اشغال، همچنان یکی از تهدیدها و چالش‌های جدی سیاست خارجی آمریکا محسوب می‌شود. از جمله چالش‌های عراق جدید می‌توان به موارد زیر اشاره نمود که بدون تردید دولت اوباما باید پاسخ برای آنها پیدا کند.

-‌ دولت آمریکا پس از خروج چگونه باید به ثبات سیاسی و امنیتی عراق کمک کند؟

-‌ آیا دولت عراق توانایی حفظ ثبات و یک‌پارچگی در کشوری چندقومی و مذهبی را دارد؟

-‌ آیا دموکراسی در عراق پایدار خواهد بود و یا اینکه آمریکا مجبور خواهد شد از دولتی قوی با رهبری قدرتمند حمایت کند؟

فصل سوم: عربستان سعودی، همکاری جدال‌آمیز

نویسنده بحث در این فصل را با منافع مشترک عربستان سعودی و آمریکا آغاز کرده است. عربستان سعودی و آمریکا در خاورمیانه منافع مشترک گسترده‌ای همچون تضعیف و نابودسازی القاعده، تحت فشار قرار دادن ایران، حفظ ثبات در خاورمیانه و تداوم انتقال آزادانه نفت را دارند. آمریکا و عربستان در نتیجه این منافع مشترک، دهه‌هاست که روابط خوبی با هم دارند. با وجود این عربستان برای آمریکا متحدی بدون دردسر نیست. عربستان سعودی یکی از سنتی‌ترین رژیم‌های سیاسی و خودکامه در خاورمیانه را دارد. در ساختار سیاسی عربستان حداقل فضای باز سیاسی وجود دارد و استانداردهای حقوق بشری در پایین‌ترین سطح خود هستند.

در نتیجه روابط نزدیک با عربستان، یکی از محورهای انتقاد از سیاست‌های دوگانه آمریکا در منطقه بوده است. ضمن اینکه گه‌گاهی روابط دو کشور به شدت تیره شده است. از جمله پس از 11 سپتامبر و آشکار شدن نقش و حضور چند تن از شهروندان عربستانی در این حادثه، روابط دو جانبه تیره شد. البته طرفین خیلی زود به واسطه منافع مشترک بر اختلافات چیره شدند و روابط گسترده را از سر گرفتند. با وجود این، چالش‌های موجود در روابط دوجانبه همچنان در دوران اوباما باقی مانده است.

ضمن اینکه روابط آمریکا و عربستان در شرایط کنونی تحت تاثیر مساله هسته‌ای ایران، وضعیت عراق، مساله صلح با اسراییل و تداوم انتقال انرژی قرار دارد. دولت عربستان و آمریکا با توجه به اختلافات و منافع مشترک، باید مشخص کنند که چگونه می‌توانند در دل این چالش‌ها با هم همکاری نمایند. بررسی این موضوع مهم‌ترین محور بحث در فصل حاضر است.

فصل چهارم: کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس

برای کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس، روابط با آمریکا همیشه از اولویت بالایی برخوردار بوده است. این کشورها تا حد زیادی امنیت خود را در گرو حضور و نقش ایالات متحده آمریکا می‌دانند. به همین دلیل برای آنها اینکه چه کسی در آمریکا قدرت را در دست داشته باشد، اهمیت زیادی دارد. در این راستا کشورهای حاشیه خلیج‌فارس چندان از سیاست‌های دولت بوش رضایت نداشتند. آنها سیاست تهاجمی دولت بوش و حمله به افغانستان و عراق را عاملی برای بی‌ثباتی و تضعیف کشورهای عربی در مقابل ایران ارزیابی می‌کردند. در مقابل این کشورها روی کار آمدن اوباما را نقطه عطفی در روابط خود با آمریکا به حساب آورند. آنها سیاست میانه‌رو اوباما و دوری از سیاست تهاجمی بوش را عاملی برای بازگرداندن ثبات در خاورمیانه می‌دانستند.

با وجود این پس از چندی، دولت‌های عضو شورای همکاری خلیج‌فارس متوجه شدند تغییر چندانی در سیاست خارجی آمریکا داده نشده است و آمریکا برنامه روشنی برای پایان دادن به بحران‌های موجود در خاورمیانه ندارد. از جمله اینکه کشورهای حاشیه خلیج‌فارس از سیاست اوباما برای خروج از عراق بدون تثبیت ثبات داخلی و همچنین ناتوانی در مدیریت برنامه هسته‌ای ایران گله دارند.

ضمن اینکه این کشورها سیاست اوباما در قبال فرایند صلح را چندان منطقی نمی‌دانند. بنابراین در شرایط کنونی آن جو خوش‌بینی به سیاست اوباما در بین کشورهای حاشیه خلیج‌فارس تا حد زیادی از بین رفته است. با این شرایط، نویسنده در این فصل تلاش دارد روابط کشورهای حاشیه خلیج‌فارس با دولت اوباما در قبال موضوعات و بحران‌های منطقه‌ای همچون وضعیت عراق پس از اشغال، مساله هسته‌ای ایران و صلح اعراب و اسراییل را مورد بررسی قرار دهد.

فصل پنجم: مصر از رکود تا انقلاب

در این فصل نویسنده در مورد سیاست خارجی اوباما در قبال مصر به خصوص با توجه به انقلاب مردم این کشور پرداخته است. بحث با بررسی اهمیت مصر برای آمریکا که ناشی از جایگاه برجسته این کشور در میان اعراب و همچنین موقعیت ژئوپلیتیکی عالی آن می‌باشد، آغاز شده است. تحت تاثیر این ویژگی‌های برجسته و همچنین منافع مشترک به خصوص در ارتباط با روند صلح و ثبات در منطقه و توسعه اقتصادی مصر، دو کشور از گذشته روابط بسیار خوبی با هم داشته‌اند. در دوران جنگ سرد به غیر از مقاطعی، مصر یکی از متحدان آمریکا و از جمله کشورهایی محسوب می‌شد که صلح با اسراییل را پذیرفت. مصر در دوران پس از جنگ سرد نیز تحت رهبری مبارک روابط بسیار خوبی با آمریکا داشت.

روی کار آمدن اوباما نیز به بهبود روابط دوجانبه کمک نمود. دولت اوباما براساس سیاست اعلانی به دنبال بهبود روابط با جهان عرب است. در نتیجه در دوران اوباما ایجاد روابط بهتر و گسترده‌تر با کشورهای اثرگذار عربی همچون مصر در اولویت قرار گرفت. ضمن اینکه مصر اولین کشور عربی میزبان اوباما بود. با وجود این، انقلاب مصر روابط دو کشور را با چالش جدیدی مواجه نمود و دولت اوباما پس از چندی منافع آمریکا را در حمایت از خواست مردم و تلاش برای تغییرات ارزیابی نمود. تحت تاثیر این تغییر، فصل جدیدی در روابط مصر و آمریکا آغاز شد. هدف این فصل بررسی دقیق این موضوع و واکاوی و نقد سیاست اوباما در قبال مصر می‌باشد.

فصل ششم: اسراییل و حکومت خودمختار فلسطین

فصل ششم به مساله صلح اعراب و اسراییل به عنوان یکی دیگر از چالش‌های دولت آمریکا در خاورمیانه اختصاص دارد. تقریبا تمامی روسای جمهوری آمریکا کم و بیش با این بحران مواجه بوده‌اند. با روی کار آمدن اوباما این انتظار می‌رفت که با توجه به شعارهای وی فضای مناسب‌تری برای حل و فصل بحران در خاورمیانه ایجاد شود. در این راستا، دولت آمریکا در ابتدا فرستاده‌ای ویژه برای حل و فصل بحران انتخاب نمود و چند تن از سران عالی‌رتبه دولت آمریکا از اسراییل دیدن کردند.

با وجود این، به دلیل مشکلات موجود به خصوص وجود دولت تندرو در اسراییل، عملا گام مثبتی در این زمینه برداشته نشد. بر این اساس می‌توان گفت اوباما در عملی نمودن شعار خود مبنی بر تغییر در یکی دیگر از چالش‌های خاورمیانه شکست خورده است. بر این اساس، بررسی این موضع و سیاست اوباما در قبال فرآیند صلح خاورمیانه، مهم‌ترین موضوع فصل ششم است.

فصل هفتم: مغرب، منافع راهبردی

نویسنده در فصل هفتم سیاست دولت اوباما در قبال کشورهای شمال آفریقا شامل مراکش، الجزایر، تونس و لیبی را مورد بررسی قرار می‌دهد. به شکل سنتی کشورهای شمال آفریقا در حوزه نفود کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه قرار دارند. اما دولت آمریکا طی چند سال گذشته به دنبال افزایش نقش و نفوذ خود در این منطقه بوده است. این سیاست به خصوص در دوران اوباما در سیاست خارجی آمریکا برجستگی خاصی داشته است. در نتیجه، این فصل با هدف پاسخ به سوالاتی در همین ارتباط نوشته شده است. مهم‌ترین سوالاتی که این فصل به دنبال پاسخ به آنها می‌باشد، شامل موارد زیر می‌شود:

-‌ چرا دولت آمریکا به دنبال افزایش نقش و نفوذش در شمال آفریقاست؟

-‌ آیا آمریکا به دنبال تضعیف نقش و نفوذ کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه است و یا اینکه نقش آمریکا مکمل نقش کشورهای اروپایی می‌باشد؟

-‌ تا چه میزان تضعیف نفوذ چین در شمال آفریقا، جزو اهداف سیاست خارجی اوباماست؟

-‌ مهم‌ترین منافع آمریکا در میان کشورهای شمال آفریقا شامل چه مواردی می‌گردد؟

بنابراین فصل هفتم به دنبال شناسایی منافع آمریکا در شمال آفریقا و تجزیه و تحلیل سیاست خارجی اوباما در این منطقه می‌باشد. در این فصل نویسنده مهم‌ترین منفعت ملی آمریکا در شمال آفریقا را گسترش دموکراسی و بازار آزاد ارزیابی می‌کند. به باور نویسنده، گسترش دموکراسی و بازار آزاد باعث ایجاد ثبات سیاسی در شمال آفریقا و ورود کشورهای این منطقه در دایره و حوزه آمریکا می‌شود؛ امری که در نهایت منجر به تقویت نقش و نفوذ آمریکا در منطقه و تضعیف کشورهای رقیب به خصوص چین می‌گردد. بررسی این مباحث و محورها، مهم‌ترین هدف فصل هفتم می‌باشد.

فصل هشتم: سومالی، میراث ناخواسته، انتخاب‌های بداقبال

وضعیت داخلی و منطقه‌ای سومالی، یکی دیگر از چالش‌های سیاست خارجی آمریکا در دوران اوباما محسوب می‌شود. اهمیت سومالی برای آمریکا به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک این کشور در شاخ آفریقا می‌باشد که در کنار دریای عرب و نزدیکی تنگه باب‌المندب قرار دارد. سومالی از نظر داخلی تقریبا با همان مشکلاتی مواجه است که بیشتر کشورهایی آفریقایی مواجه هستند. از جمله می‌توان به فساد و فقر گسترده و اختلافات داخلی و منطقه‌ای اشاره نمود. ضمن اینکه گروهی مسلح با عنوان الشباب در سومالی فعالند که دولت را به شدت تحت فشار قرار داده‌اند.

بنابراین در عرصه داخلی سومالی با مشکل جنگ و خشونت‌های گسترده مواجه است. در سطح منطقه‌ای نیز چندیست که مرزهای دریایی سومالی در دریای عرب تبدیل به محلی برای دزدی دریایی شده است. همچنین سومالی با اتیوپی دارای اختلافات گسترده‌ای است که گه‌گاه باعث مداخله نظامی اتیوپی می‌شود. بنابراین مساله و معضل سومالی کم و بیش بعد منطقه‌ای پیدا کرده و مورد توجه آمریکا قرار گرفته است.

دولت بوش برای حل این مشکلات در سومالی بیشتر نگاهی نظامی داشت. با وجود این، دولت اوباما رویکرد یک جانبه و نظامی بوش به مشکلات سومالی را مورد انتقاد قرار داد. اوباما برخلاف بوش رویکرد نظامی در مقابل مسائل و مشکلات موجود در سومالی را ناکارآمد ارزیابی نمود و خواهان رویکردی ملایم‌تر و چندجانبه‌تر در این زمینه شد. در نتیجه، این امر با روی کار آمدن اوباما تغییراتی در سیاست خارجی اوباما در قبال سومالی صورت گرفت. البته این به معنای کنار گذاشتن کامل سیاست بوش نیست. بر این اساس هدف اصلی فصل حاضر بررسی تداوم‌ها و تغییرات در سیاست خارجی اوباما در مقایسه با بوش در قبال سومالی است.

فصل نهم: ایران از سیاست «دربرگیری» تا «سیاست مهار»

در دوران مبارزات انتخاباتی در آمریکا، اوباما بارها سیاست یک جانبه و مبتنی بر تهدید بوش در قبال ایران را مورد انتقاد شدید قرار داد. وی قول داد پس از انتخاب شدن تغییراتی اساسی در سیاست آمریکا در قبال ایران بدهد. اوباما بلافاصله پس از انتخاب شدن سیاست دربرگیری را در اولویت قرار داد و به یک باره سیاست تهدید، تغییر رژیم و محکومیت به پایان رسید. اوباما امیدوار بود با تغییر در سیاست خارجی آمریکا، عملا زمینه برای حل و فصل بحران هسته‌ای فراهم شود. با وجود این پس از مدتی و به علت ناکامی سیاست جدید، وی کم‌کم سیاست آمریکا در قبال ایران را تغییر داد و سیاست مهار در اولویت قرار گرفت. بر این اساس هدف فصل حاضر بررسی موفقیت و ناکامی‌های سیاست خارجی اوباما در قبال جمهوری اسلامی ایران است.

فصل دهم: پاکستان، شروعی جدید

پاکستان یکی دیگر از چالش‌های سیاست خارجی آمریکا محسوب می‌شود. این کشور علاوه بر داشتن مشکلات داخلی، در منطقه‌ای قرار دارد که آمریکا با چالش‌های گسترده و حل نشده‌ای مواجه است. اول اینکه آمریکا هنوز نتوانسته مشکل طالبان و القاعده را حل کند و هر روز مشکلاتش در این زمینه بیشتر می‌شود. این وضعیت با توجه به هسته‌ای بودن پاکستان و وجود گروه‌های تروریستی در این منطقه، یکی از مهم‌ترین نگرانی‌های آمریکا محسوب می‌شود.

در کنار این موضوع، پاکستان در حال حاضر یکی از معماهای سیاست خارجی اوباماست. پاکستان از یک سو یکی از متحدان آمریکا در جنگ علیه تروریسم می‌باشد که خود همیشه با حملات تروریستی مواجه است، از سوی دیگر، محل رشد و شکوفایی نیروهای تروریستی است که مدام امنیت افغانستان را با تهدید مواجه می‌کنند. وجود نیرو‌های تروریستی در مناطق شمالی پاکستان و همچنین حملات هوایی آمریکا نیز بر حجم مشکلات بین پاکستان و آمریکا افزوده است.

در این راستا در این فصل نویسنده با تبیین وضعیت موجود در روابط پاکستان و آمریکا، قصد بررسی سیاست خارجی اوباما در قبال پاکستان را دارد. سیاستی که تا حد زیادی تحت تاثیر میراث سیاست خارجی بوش قرار دارد و به همین دلیل به شکلی با اندکی تغییر در حال تداوم است. از جمله می‌توان به ادامه حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی در مناطق شمالی پاکستان اشاره نمود که در زمان بوش آغاز ولی در زمان اوباما به شکل گسترده‌تری در جریان است.

فصل یازدهم: افغانستان، چشم‌انداز ترسناک

اوباما در شرایطی در آمریکا به قدرت رسید که انتظارات خوش‌بینانه دولت بوش برای افغانستان کم‌کم رنگ باخته بودند. در دوران بوش این انتظار وجود داشت که نیروهای القاعده و طالبان پس از شکست خیلی سریع با فروپاشی و نابودی مواجه شوند و دولت جدید افغانستان فعالیت خود را به خوبی آغاز کند. با وجود این درست در زمان به قدرت رسیدن اوباما، طالبان و القاعده در حال رشد و بازیابی مجدد بودند و امید به ثبات در افغانستان هر روز کمتر از قبل می‌شد.

در این چارچوب اوباما راهبرد جدیدی را در قبال افغانستان اعلان نمود و خواهان حضور بیشتر نیروهای نظامی آمریکا و همکاری سایر کشورها برای ایجاد ثبات در افغانستان شد. وی ضمن دعوت از همه کشورها برای کمک به وضعیت افغانستان، تلاش نمود با تعیین زمان خروج نیروهای آمریکایی، عملا فرایند تقویت نیرو‌های امنیتی افغانستان را تسریع نماید. بررسی این موضوع در کنار مسائل و مشکلات آمریکا در افغانستان مهم‌ترین موضوع فصل حاضر می‌باشد.

فصل دوازدهم: آسیای مرکزی، عمل‌گرایی در اقدامات

نویسنده در این فصل سیاست پرچالش آمریکا در آسیای مرکزی را مورد تحلیل قرار داده است. آمریکا در این منطقه دارای منافع متناقضی است. آسیای مرکزی به دلیل وجود منابع غنی انرژی و همچنین نزدیکی به چین و روسیه، برای آمریکا اهمیتی راهبردی دارد. ضمن اینکه نزدیکی به افغانستان بر اهمیت راهبردی کشورهای آسیای مرکزی برای آمریکا افزوده است. در نتیجه داشتن روابط خوب با کشورهای این منطقه برای آمریکا اهمیتی راهبردی دارد. در مقابل، کشورهای آسیای مرکزی چندان دارای استانداردهای دموکراسی و حقوق بشری نیستند. بنابراین وظیفه دولت آمریکا ایجاد توازن بین این منافع متضاد می‌باشد. در این راستا نویسنده با در نظر گرفتن این تناقض، در پی بررسی این موضوع است که سیاست خارجی اوباما در قبال کشورهای آسیای مرکزی تحت تاثیر کدام یک از منافع آمریکا قرار دارد. وی در پایان نتیجه می‌گیرد که اوباما خدمت به منافع امنیتی، راهبردی و انرژیک آمریکا را در اولویت قرار داده، اما بی‌توجه به ارزش‌های آمریکایی نبوده است.

فصل سیزدهم: ترکیه، شریک مورد غفلت

فصل سیزدهم در مورد روابط ترکیه با آمریکا در دوران اوباماست. در این فصل در مورد اهمیت ترکیه برای آمریکا به عنوان تنها کشور مسلمان و تنها کشور خاورمیانه‌ای عضو ناتو بحث شده است. در ابتدای فصل روابط ترکیه و آمریکا در مقاطع مختلف از جمله در دوران جنگ سرد، دوران پس از جنگ سرد و دوران بوش مورد بررسی قرار گرفته است. در تمامی این دوران ترکیه و آمریکا روابط بسیار خوبی داشته‌اند. با وجود این، به نظر می‌رسد در دوران اوباما ترکیه جایگاه بالاتری در سیاست خارجی آمریکا پیدا کرده است. به باور دولت آمریکا، ترکیه تنها کشور دموکرات و سکولار خاورمیانه و مهم‌ترین متحد بادوام آمریکا در منطقه محسوب می‌شود.

بنابراین دولت آمریکا باید اهمیت بیشتری به نقش این کشور در خاورمیانه بدهد. در نتیجه این امر، دولت اوباما اولین سفر خارجی خود را به ترکیه اختصاص داد و در آنجا بارها در مورد جایگاه عالی ترکیه در خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا بحث نمود. در دولت اوباما حتی ترکیه به عنوان میزبان بخشی از سامانه‌های سپر دفاع موشکی ناتو انتخاب شد. بر این اساس نویسنده بر این باورست که فصلی نو در روابط ترکیه و آمریکا آغاز شده که هدف این فصل بررسی مفصل و پر جزییات همین موضوع است.

نتیجه‌گیری

کتاب حاضر به شکل علمی و دقیق تلاش داشته است چالش‌های سیاست خارجی اوباما در خاورمیانه بزرگ‌تر را مورد ارزیابی قرار دهد. به همین دلیل هر یک از کشورهای با اهمیت‌تر خاورمیانه مثل ایران، مصر و ترکیه را طی یک فصل و کشورهای کمتر مهم مثل کشورهای شمال آفریقا، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس و کشورهای آسیای مرکزی را مجموعا در سه فصل مورد ارزیابی قرار داده است. بر این اساس کم و بیش چالش‌ها و مشکلات آمریکا در میان کشورهای خاورمیانه در معنای کلاسیک، کشورهای شمال و شاخ آفریقا و همچنین کشورهای آسیای مرکزی به خوبی مورد بررسی قرار گرفته است. در نتیجه این گستردگی حوزه بحث، خواننده نسبت به طیف گسترده‌ای از مسائل و مشکلات موجود در خاورمیانه بزرگ و همچنین منافع و سیاست خارجی آمریکا درک عمیقی پیدا می‌کند. همچنین مطالعه این کتاب به خوبی تداوم و تغییرات در سیاست خارجی اوباما به نسبت دوران بوش را آشکار می‌کند.

با وجود این، کتاب از نظر روشی و محتوایی با مشکلاتی مواجه می‌باشد. از جمله اینکه زمانی که نویسندگان در مورد چالش‌های آمریکا در خاورمیانه طی فصول مختلف بحث نموده‌اند، این نکته به ذهن خواننده متبادر می‌شود که گوی پاسخ به این چالش‌ها تنها در اختیار آمریکاست. به عبارت دیگر نویسندگان به گونه‌ای بحث نموده‌اند که گویا این مشکلات و چالش‌ها فقط اختصاص به آمریکا دارد و تنها راه‌حل آن نیز اقدامات آمریکاست. این در شرایطی است که بخش مهمی از مشکلات موجود در خاورمیانه جنبه داخلی و منطقه‌ای دارد و راه‌حل نهایی و ساختاری آنها را باید در سطح منطقه جستجو نمود. حتی در مواقعی اقدامات آمریکا در مقابله با این مشکلات و چالش‌ها وضعیت را بدتر نموده است. به عنوان نمونه سیاست آمریکا در قبال گسترش تروریسم در مواقعی خود زمینه‌ساز بازتولید تروریسم شده است.

ضمن اینکه آمریکایی‌ها در حل و فصل برخی از مشکلات موجود نه تنها راه حل مشکل نبوده‌اند، بلکه گاها خود مشکل‌ساز شده‌اند. به عنوان نمونه نقش آمریکا در جریان اختلافات موجود بین اسراییل و اعراب عمدتا یک جانبه و مشکل‌ساز بوده است. همین وضعیت را کم و بیش می‌توان در قبال سایر بحران‌های منطقه‌ای و جنگ‌های چند دهه گذشته مورد نقد و بررسی قرار دارد.

در کنار این موضوع، از نظر ساختاری منطق انتخاب کشورها و حوزه‌های مختلف چندان مشخص نیست. به تعبیر دیگر، منطقی که براساس آن کتاب به سیزده فصل در ارتباط با برخی کشورها تقسیم شده است، در حالی که بقیه کشورها نادیده گرفته شده‌اند، چندان مشخص نیست. به عنوان نمونه، در حالی که موضوع سومالی در یک فصل مجزا مورد توجه قرار گرفته است، عملا هیچ اشاره‌ای به کشورهایی همچون سوریه، لبنان و اردن که در مرکز خاورمیانه قرار دارند، نشده است. همین وضعیت نیز در مورد کشورهای شمال آفریقا وجود دارد. نویسنده یک فصل کامل را به کشورهای شمال آفریقا اختصاص داده، اما عملا به برخی از کشورهای خاورمیانه بی‌توجه بوده است.

به همین شکل در شرایطی که نویسنده، یک فصل را در مورد کشورهای آسیای مرکزی بحث کرده، عملا به کشورهای منطقه قفقاز توجهی نداشته است. بالاخره اگر کشورهای آسیای مرکزی بخشی از خاورمیانه بزرگ‌تر محسوب می‌شوند، در این صورت نمی‌توان کشورهای منطقه قفقاز از جمله آذربایجان را نادیده گرفت. واقعیت آن است که آذربایجان هم‌اکنون روابط نزدیکی با آمریکا و اسراییل دارد و کم و بیش وارد تعاملات منطقه خاورمیانه شده است. بنابراین منطقی‌تر این بود که به کشورهای منطقه قفقاز نیز توجه می‌شد. بر این اساس منطق توجه به برخی از کشورها و بی‌توجهی به سایرین در این کتاب چندان مشخص نیست.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات