* برای توسعه تعاریف متعددی ارایه شده و همان طور که میدانید تحلیلگران برای آن ابعاد متفاوت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... قایل میشوند. یکی از ابعاد توسعه که اغلب توجه ویژهای به آن میشود توسعه سیاسی است. شما توسعه سیاسی را چگونه تعریف میکنید؟
** توسعه سیاسی تعاریف زیادی دارد؛ به طور مثال در یک جمعبندی که لوسین پای انجام داده است ١٠ تعریف برای آن تنظیم شده اما در مجموع در نظریهها، یک وجه قضیه به دولتها توجه دارد و وجه دیگر به جامعه. در وجه دولت، توسعه سیاسی در واقع به معنای افزایش ظرفیت نظام سیاسی برای پاسخگویی هرچه بیشتر به نیازهای جامعه، حل مشکلات آن و مدیریت تغییرات است به نحوی که هرچه بیشتر مطالبات و درخواستها به سیستم یعنی نظام سیاسی منتقل شود و نظام سیاسی نیز به بهترین وجه پاسخگوی نیازها باشد. در وجه جامعه، توسعه سیاسی به مساله دموکراسی، مشارکت مردم و شکلگیری احزاب و نهادهای مدنی برمیگردد، به عبارتی نوعی ارتباط دوسویه بین دولت و ملت وجود دارد.
در واقع توسعه سیاسی به معنای تضعیف نظام سیاسی نیست بلکه اتفاقا به معنای تقویت آن است به گونهای که قضیه انقلاب منتفی میشود یعنی توسعه سیاسی پروژهای متفاوت با انقلاب است چون اگر نظام سیاسی این ظرفیت را به صورت نهادینه در خود ایجاد کند که پاسخگوی نیازها و مطالبات گروههای اجتماعی باشد و خود را ضمن مدیریت تغییرات با آنها تطبیق دهد یعنی باز و منعطف باشد، در ادامه دموکراسی را نیز به دنبال خواهد داشت. در واقع همه مطالبات و نیازها به صورتی عقلانی و نهادینه در قالب احزاب و رسانهها، در چارچوب قانون و مسالمتآمیز و البته به صورت درست، چکشخورده، عقلانی و معتدل منعکس میشود و درست نیز پاسخ میگیرد بنابراین مانع از عدم انعکاس و زیرزمینی شدن مطالبات میشود.
* اهداف توسعه سیاسی چیست؟ آیا اصلا میتوان برای توسعه سیاسی اهدافی را جدا از اهداف توسعه به طور کلی، در نظر گرفت؟
** ببینید اهداف توسعه سیاسی در اهداف ملی گره میخورد. میتوان گفت ثبات سیاسی، امنیت ملی که امنیت شهروندان است و رقابت سالم، بیان و تجمیع منافع افراد و گروههای اجتماعی، حل مسالمتآمیز اختلافات سیاسی و رفتن به سمت اجماعهای کلان توسعهای، اهداف آن هستند. در واقع اهداف توسعه سیاسی هم هدف است هم وسیله. یعنی ثبات سیاسی که خود هدف بوده در فازی دیگر وسیله است برای تحقق منافع ملی. به طور مثال برای انباشت سرمایه، صنعتی شدن، توسعه در بعد اقتصادی و برای ورود ایران به رقابتهای جهانی. بنابراین چیزی به عنوان اهداف توسعه سیاسی نداریم اما اهدافی به عنوان اهداف توسعه مطرح شده که یک وجه سیاسی نیز دارد؛ مثل ثبات سیاسی، امنیت ملی، رقابت مسالمتآمیز، پرهیز از خشونت و افراطیگری، حاکمیت قانون و تحقق دموکراسی.
* توسعه سیاسی با جهانی شدن چه نسبتی دارد؟ آیا جهانی شدن میتواند تاثیری بر توسعه سیاسی کشورها داشته باشد یا این امر را باید تنها منوط به شرایط داخلی هر کشور دانست؟
** جهانی شدن در واقع یک تفاوت و موج ایجاد میکند که تمام مباحث علوم اجتماعی و سیاسی را زیر و رو میکند. به این معنا که بخشی از اهداف و تعریف توسعه سیاسی، تحقق دولت ملی است. دولتسازی، ملتسازی و به طور کلی شکلگیری دولت ملی به معنای تحقق دولت ملی در پرتو ناسیونالیسم در محدوده مرزهای جغرافیایی یک کشور است. پروژه توسعه سیاسی در پرتو ناسیونالیسم نیز به معنای شکلگیری هویت ملی، دولت ملی و امنیت ملی در محدوده جغرافیای یک کشور است یعنی به عبارتی جنبه سرزمینی دارد. جهانی شدن به نوعی این مرزها را کمرنگ و این منابع هویتی را سیال میکند مگر اینکه به عنوان چارهسازی بگوییم هم هویتهای ملی و هم جهانی و بین این دو جمع بزنیم.
به شکل دیگری نیز میتوان به این مساله نگاه کرد که جهانی شدن با گسترش وسایل ارتباطی، انقلاب ارتباطات و جریان آزاد اطلاعات میتواند پادزهری برای اقتدارگرایی و بسته بودن نظامهای سیاسی باشد، در واقع وجه متضاد یک نظام سیاسی توسعهیافته یک نظام سیاسی اقتدارگرا است. جهانی شدن به سادگی اجازه بسته بودن را به نظامهای سیاسی نمیدهد، جریان آزاد اطلاعات متصلب بودن نظامهای سیاسی را تقریبا ناممکن میکند و هزینه را برای نظامهای سیاسی بالا میبرد. به این ترتیب میتوان گفت جهانی شدن میتواند به گسترش دموکراسی و تحقق توسعه سیاسی کمک کند.
* به نظر شما کدام کشورها توانستهاند توسعه سیاسی را در برههای که از آغاز قرن بیست و یکم میگذرد، تجربه کنند؟
** البته قرن ٢١ تازه شروع شده اما به یک معنا اگر توسعه سیاسی را با دموکراسی به معنای برگزاری انتخابات منظم و عادلانه، رقابت سیاسی آزاد، منصفانه و مسالمتآمیز، حکومت قانون و حکمرانی خوب یا به معنای تفکیک قوا و فعالیت احزاب سیاسی بگیریم، نویسندگانی از موجهای دموکراسی صحبت به میان آوردهاند. هانتینگتون کتاب «موج سوم دموکراسی» را نوشته و برخی نویسندگان نیز از موج چهارم سخن میگویند. طبق اجماعی که وجود دارد موج سوم دموکراسی به نوعی با جهانی شدن - به معنای جدید آنکه تسریع و تشدید جهانی شدن است- از دهه ٨٠ شروع شده است. در واقع موج سوم دموکراسی در دهههای ٨٠ و ٩٠ قرن بیستم با فروپاشی رژیمهای اقتدارگرا، حکومتهای نظامی در امریکای لاتین، دموکراتیک شدن برخی کشورها در اروپای شرقی و امریکای لاتین به خصوص با فروپاشی شوروی آغاز شد.
در دهه ٢٠٠٠ به بعد میتوان گسترش این موج را به عنوان موج چهارم در نظر گرفت اما در برخی کشورهای خاورمیانه این موضوع با حادثه ١١ سپتامبر گره خورده و با سیاستهای امریکا همسو میشود. به این معنا که با از بین رفتن کمونیسم و بلوک شرق، امریکا دیگر نگران این نیست که ایدئولوژی چپ و کمونیستی از طریق انتخابات و دموکراسیها پیروز شود بنابراین به طور جدیتر پروژه دموکراسیخواهی را در دستور کار خود قرار میدهد، به طور مثال طرح خاورمیانه جدید در همین جهت بود.
این با حمله امریکا به افغانستان و عراق و به نوعی بازتولید خشونت و افراطیگری شروع شده و بهانهای به دست رژیمهای خاورمیانه و به خصوص شمال آفریقا -زیرا خاورمیانه در مقابل دموکراسی سختجان است- داد که به بهانه مبارزه با تروریسم که خود دولت امریکا نیز اعلام کرده بود به نوعی به وضعیت امنیتی و سرکوب بیشتر بازگردند. همین امر یک موج مخالف دموکراسی را تشدید کرد که باعث اعتراضهای مختلفی مثل بهار عربی و مانند آن شد. اما برخی کشورها در این موج چهارم چهره دموکراتیکتر پیدا کردند حتی در خاورمیانه نیز دموکراسی در کشورهایی مثل تونس و ترکیه تقویت شد، به ویژه دولت عدالت و توسعه ترکیه به کمک جهانی شدن توانست ارتش و مخالفتهای داخلی با دموکراسی را کنار بزند اما خیلی از کشورها در خاورمیانه هنوز به این موج دموکراتیک نپیوستهاند.
* وضعیت توسعه سیاسی در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
** البته من توسعه سیاسی را از منظر اقتصاد سیاسی در پیوند با توسعه اقتصادی میدانم، به عبارتی توسعه سیاسی به نوعی با اقتصاد و فرهنگ ارتباط دارد. به طور مثال طبق نظریههای فرهنگی گفته میشود برای توسعه سیاسی باید فرهنگ دموکراتیک و عقلانی و مساله گفتوگو، مدارا و مسالمت تقویت شود. این یک وجه فرهنگی دارد که تقویت طبقه متوسط و پر شدن شکافهای اجتماعی و بالا رفتن درآمد سرانه که برخی نویسندگان بر آن تاکید زیادی میکنند از این جمله است، طبقه متوسط به خصوص یک پای ثابت توسعه سیاسی است که در واقع با توسعه اقتصادی ـ نه رشد اقتصادی- میتوان تقویت طبقه متوسط و کارآفرین، اقتصاد بازار، فعالیت بخش خصوصی و شکسته شدن انحصارهای اقتصادی را انتظار داشت که این امر به توسعه سیاسی کمک زیادی میکند.
* به نظر شما چهار دولت بعد از انقلاب در ابعاد مختلف توسعه، به ویژه توسعه سیاسی چه نقشی را ایفا کردهاند؟ آیا توانستهاند در نیل به اهداف کلی توسعه به موفقیتهایی دست بیابند؟
** در دولتهای بعد از انقلاب، در دهه اول که درگیر جنگ و اختلافات داخلی بودیم بنابراین خیلی فضای توسعه سیاسی باز نبود به خصوص اینکه از سویی جنگ بود و از سوی دیگر فعالیتهای مسلحانه و اعلام مبارزه سازمانهای خشونت طلب علیه جمهوری اسلامی وجود داشت. این دو پدیده به بسته شدن فضای سیاسی انجامید اما بعد از جنگ در دولت هاشمی پروژه توسعه سیاسی در اولویت نبود اما در بعد اقتصادی روی آوردن به اقتصاد بازار، سیاستهای تعدیل، گسترش شهرنشینی، گسترش دانشگاه آزاد، بالا رفتن تحصیلات، آگاهیها و انتظارات زمینهای شد برای اینکه در فاز بعدی و در دوره هشت ساله اصلاحات افزایش انتظارات و مطالبات خود را نشان دهد.
در دوره اصلاحات در واقع یک گفتمان جدید شکل میگیرد و فرهنگ سیاسی ایرانیان در مسیر دموکراسی و توسعه سیاسی تقویت شده و عقلانیت، مسالمت، گفتوگو، تحمل و مدارا و پایبندی به قانون نیز در فرهنگ سیاسی جامعه تقویت میشود و فرهنگ سیاسی توسعه سیاسی بسیار غنی میشود اما در بعد نهادی و اقتصادی مشکلاتی پیش میآید و پروژه توسعه سیاسی در دوره اول اصلاحات با توسعه اقتصادی همراه نبود.
* در دوره دوم شرایط چگونه بود؟ فاصله بین توسعه سیاسی و اقتصادی ادامه یافت یا در جهت بهبود شرایط پیش رفت؟
** در دوره دوم وضعیت خیلی بهتر میشود و ارتباط مالی و تکمیل پروژههای ناتمام به ویژه به بهبود فضای بینالمللی کمک کرد اما به هر حال به دلیل شکافهای ارزشی و چندگانگی که وجود داشت یا افراطی که برخی افراد و گروههای اصلاحطلب داشتند، اشتباهات آنها در کنار هم قرار گرفت و توسعه سیاسی که یک رکن اصلی آن ثبات سیاسی است به بیثباتی سیاسی منجر شد. در شرایط تنش و بیثباتی نیز دموکراسی تحقق پیدا نمیکند، نمیتوان با ضعف دولت، عدم شکلگیری دولت ملی، فقدان هویت ملی و عدم اجماع بر سر مولفههای آن، به توسعه سیاسی دست یافت. در واقع نیازهای فرهنگی و اقتصادی توسعه سیاسی فراهم نبود و در واقع به صورتی نهادینه و پایدار جا نیفتاد. در دوره احمدینژاد پیروزی مطلق اصولگرایان را داریم که به زبان علوم سیاسی میتوان گفت دوره بنیادگرایی است.
فرهنگ سیاسی این تضعیف فرهنگ توسعه سیاسی است، عقلانیت، اعتدال، گفتوگو، تحمل و مدارا و حکومت قانون آسیب میبیند و بنیادگرایی خیلی غلیظ میشود که این بنیادگرایی بهشدت ضد دموکراسی است هرچند از طریق دموکراسی و انتخابات پیروز شده باشد اما در هر فرصتی که پیدا کند تمام قواعد دموکراتیک را زیر پا میگذارد و حاکمیت قانون را تضعیف میکند در نتیجه، این خشونت که سطوح و مراتب مختلف دارد از جمله خشونتهای کلامی گسترش پیدا میکند. قبل از این خشونتهای کلامی، فحاشیها، بداخلاقیها و پرخاشگریها یک خشونت در ذهن وجود دارد یعنی ذهنیت بنیادگرا ضدتوسعه و خشونت مدار بوده و رویکرد حذفی دارد.
این حذف و طرد مخالفان برخلاف روح توسعه سیاسی است زیرا توسعه سیاسی برای افزایش ظرفیت و توان نظام سیاسی، دربرگیرندگی هرچه بیشتر گروههای اجتماعی و سیاسی در نظام سیاسی را به دنبال دارد در حالی که میبینید این رویکرد دفع و طرد، خشونت کلامی و حتی خشونت فیزیکی، یک فضای بسیار ملتهب و بیثباتکنندهای را ایجاد کرده و به صورت نرم به یک اختلاف داخلی دامن زده بود.
* بنابراین میتوان گفت ما در این مقطع به جای پیشرفت، به نوعی عقبگرد کردیم.
** بله. این رویکرد تهاجم و تخاصم به جای تعامل با دنیا و رویکرد تخاصم در داخل کشور و گسترش شکافهای ارزشی حول محور سنت علیه مدرنیته و غرب و با عناوینی عوامفریبانه و رویکردی احساسی، هیجانی و پوپولیستی در واقع تمام دستاوردهای فرهنگی دوره اصلاحات را از نظر تقویت عقلانیت، اعتدال، گفتوگو، مدارا و پذیرش قواعد دموکراتیک تحتالشعاع قرار داده بود. در واقع نوعی عوامفریبی و عوامگرایی با توسل به رفتارهای احساسی و هیجانی به گسترش شکافهای داخلی از شکافهای ارزشی تا شکافهای اجتماعی منجر شده بود که این اقدامات غیرکارشناسانه گرچه با عنوان عدالت انجام میگرفت اما در واقع آسیب زدن به انباشت سرمایه و سرمایهگذاری داخلی و خارجی بود.
وضعیت بحرانی که دولت قبل ایجاد کرده بود، تحریمها، خطر حمله خارجی، کاهش منابع درآمدی کشور و اتلاف منابع بسیار گستردهای که از گذر فروش نفت در بهترین سالها با بیشترین درآمد ارزی ٨٠٠،٧٠٠ میلیارد دلار- به دست آمده بود از طریق تخصیص غیربهینه و غیرکارشناسانه، کشور را به لبه پرتگاه کشانده بود اما در انتخابات ٩٢ به طور غیرمنتظرهای رای مردم و آگاهی آنها بار دیگر کمک میکند و نوعی سنتز بین دوره هاشمی و دوره اصلاحات به نام دولت تدبیر و امید روی کار میآید که بحث اعتدال را مطرح میسازد.
* با گذشت حدود دو سال از فعالیت دولت یازدهم، پیش بینی شما از نقش دولت روحانی در توسعه چیست؟ فکر میکنید در کدام بعد توسعه ممکن است موفقتر عمل کند؟
** البته دوره روحانی را میتوانم بگویم یک مقدار با استفاده از تجربه دولت هاشمی و اصلاحات جنبههای مثبتی دارد اما به خاطر گره تحریمها و مسائل هستهای هنوز در سیاستهای داخلی و در بعد غیر اقتصادی تحرکی نشان داده نشده و تمام موفقیتها در سیاستهای خارجی و در تعامل با دنیا و سرمایهگذاری خارجی در ایران و انتظاراتی که در حال حاضر با عنوان توافق هستهای ایجاد شده مثل ورود کمپانیها، اشتغال و درآمد در ایران به دست آمده اما همین امر باز موکول به این است که در داخل با حل اختلافات به یک ثبات پایدار سیاسی برسیم و با پر کردن شکاف بین گروههای سیاسی به نوعی آشتی ملی دست پیدا کنیم.
همچنین دولت یازدهم با جذب بخشهای طرد شده گسترده گروههای سیاسی و اجتماعی و با یک اجماع و آشتی ملی در چارچوب قانون و قواعد دموکراتیک و با ثبات نهادینه و احزاب سیاسی قوی و ریشهدار میتواند انتظاراتی را که به عنوان دستاوردهای توافق هستهای برای اقتصاد ایران ایجاد شده به شکل نهادینه تثبیت و تقویت کند تا بتواند توسعه سیاسی، اقتصادی، صنعتی شدن و دموکراسی را برای کشور در بر داشته باشد. در غیر این صورت این اختلافات و چندپارگیها در موجهای بعدی میتواند تجربه احمدینژاد و بنیادگرایی را در داخل و در منطقه تشدید کند و در نتیجه آن تمام دستاوردهایی که حاصل شده در سیکلهای بعدی از بین برود.