هرچند که در سال های اولیه این قرن از «ملت سازی» در خارج از کشور زیاد حرف زده می شد، قدرت آمریکا قادر به انجام هیچ کاری نبوده است. تاثیر حضور این کشور در همه جا، مطلقا در خدمت فروپاشی بوده است.
پایگاه بصیرت: با توجه به دورنمای مغشوش 14 سال گذشته، آیا می توانید حتی به شکلی مبهم لحظه ای را به یاد بیاورید که دیوار برلین فرو ریخت، جنگ سرد در سکوتی گیج کننده از شوک و پیروزی در واشنگتن به پایان رسید، اروپای شرقی آزاد شد، کشور آلمان متحد شد و اتحاد جماهیر شوروی از صفحه روزگار محو گردید؟ در آن لحظه دوران ساز، به شش قرن رقابت های امپریالیستی خاتمه داد شد. تنها یک قدرقدرت باقی ماند.
از این برهه هیچ مثل و مانندی در حافظه تاریخی بشر وجود ندارد: یک «ابرقدرت» یگانه با نیروی نظامی فراتر از همه و بی رقیب در جهان. در این شرایط چه چیزی وجود داشت که واشنگتن نتواند به آن امید بندد؟ سلطه مطلق بر خاورمیانه و نفت آن؟ یک رؤیای آمریکایی برای نسل های آینده؟ چرا نه؟ فراموش نکنید که حتی رومی ها و بریتانیا در اوج قدرت امپراتوری هاشان، جهانی شبیه به این را تجربه نکرده بودند.
اکنون یک چهارم قرن جلوتر می آییم و به زمان حال و به ظهور موج پارانویای حاکم بر این کشور و سلسله ای از پیش بینی های حاکی از نابودی و فاجعه می رسیم. تصور اینکه ما تقریبا در تمام زمینه ها در سراشیب افول و سقوط قرار داریم، کار دشواری نیست. قرن آمریکایی؟ چقدر خاک اره بر زمین تاریخ ریخته است.
اگر از تکان دهنده ترین جنبه سیاست خارجی آمریکا در 15 سال ابتدایی این قرن خبر ندارید، باید بدانید که این جنبه می تواند ناتوانی واشنگتن در اعمال موفقیت آمیز قدرت خود در تمام موارد باشد.
من در اینجا به سه واقعیت استثنایی این برهه تاریخی آمریکا اشاره می کنم:
یک: آمریکا در 15 سال اخیر در نیل به هیچ یک از اهداف راهبردی خود موفق نبوده است
اگر از تکان دهنده ترین جنبه سیاست خارجی آمریکا در 15 سال ابتدایی این قرن خبر ندارید، باید بدانید که این جنبه می تواند ناتوانی واشنگتن در اعمال موفقیت آمیز قدرت خود در تمام موارد باشد. اجازه دهید توضیح دهم:
در سال های پس از یازدهم سپتامبر، از قدرت آمریکا در اشکال مختلف و به شدت نظامی شده اش، مکررا در سطح وسیعی از جهان از مرزهای چین گرفته تا اعماق آفریقا لگام برداشته شده است. و در این 14 سال با وجود رؤیاهای افتخار و سلطه جهانی، آمریکا در نیل به هیچ یک از اهداف راهبردی خود موفق نبوده است. خود این مسئله را می توان به عنوان نکته ای استثنایی دسته بندی کرد. این کشور نتوانسته در جنگ خود در افغانستان و در دو جنگ دیگر خود، یکی جنگ فعلی در عراق و دیگری در حضور خود در سوریه برنده شود. آمریکا در به زانو درآوردن ایران ناکام مانده، مداخله اش در لیبی فاجعه بار از کار در آمده، عملیات های ویژه مختلف آن و کارزارهایش با کمک هواپیماهای بی سرنشین در یمن، به هرج و مرج در این کشور انجامیده است و به قول کورت وونگوت داستان نویس، این رشته سر دراز دارد.
هرچند که در سال های اولیه این قرن از «ملت سازی» در خارج از کشور زیاد حرف زده می شد، قدرت آمریکا قادر به انجام هیچ کاری نبوده است. تاثیر حضور این کشور در همه جا، مطلقا در خدمت فروپاشی بوده (مگر آنکه خلق «خلافت» ترور را در بخش هایی از سوریه از هم فروپاشیده و عراق به عنوان یک عمل سازنده به حساب بیاورید!). تحت فشار قدرت آمریکا هیچ پیروزی ای وجود نداشته، حتی هیچ موفقیتی به شکل سنتی، در حالی که تمام این کشورها دچار فروپاشی شده اند، مردمان آن از خانه هایشان رانده شده اند و مردم در مقیاس میلیونی راه فرار را در پیش گرفته اند. با هر معیاری که بسنجید، قدرت آمریکا یا به عبارت دیگر ناکامی آن، تمام عیار بوده است.
دو: حاکمیت یک دولت نظارتی امنیت ملی
واقعیت استثنایی شماره دو را واقعیتی بدانید که تا با گوش خودتان نشنوید باورتان نمی شود. در عصر پس از یازدهم سپتامبر، یک دولت نظارتی امنیت ملی و جهانی در ابعادی تاریخی شکل گرفته، دولتی که بر یک گزاره بنا شده است: اینکه بدون وجود 17 سازمان اطلاعاتی، سازمان امنیت ملی و نیروی نظامی اش، همچنین هاله ای رو به گسترش از پنهانکاری و طبقه بندی کردن (که توانایی آن، بی خبر نگه داشتن شهروندان از آنچه که به اسم آنها انجام می شود است) مردم آمریکا در معرض خطری تقریبا غیرقابل تصور قرار دارند؛ «تروریسم» (اگر لازم شد با پسوندهای «مسلمان» و «اسلامی»).
خبرها و هشدارهای بسیار زیادی درباره طرح های تروریستی احتمالی بی پایانی وجود داشته که معمولا روشن می شود مخبران اف بی آن مروج یا محرک آنها بوده اند.
با سخن سرایی های این دولت نظارتی درباره سلول های سال ها خفته، گرگ های تنها و نقشه هایی برای کشتن آمریکاییان، این پیام لایتغیر جهان ما بوده است. همانطور که دستبند زدن به یک دانش آموز کلاس نهمی در ایروینگ تگزاس به جرم آوردن یک ساعت که برای نمایش های مدرسه ای سرهم کرده بود شاهد بودیم، این پیام هم اکنون با جریان خون آمریکاییان همراه شده است. پیامی با منطقی به پرسش گرفته ناشده و در خدمت رشد انواع و اقسام سازمان های مخفی، مشاغل طیف وسیعی از مقامات ارشد، قدرت های فوق العاده اعطا شده به آنچه که یک دولت مخفی فزاینده در درون یک دولت است (همانطور که اکنون نیروی نظامی آمریکا در درون خود دارای یک نیروی نظامی سرّی با هزینه های مشخص تخصیص یافته است.)آنچه جای شک دارد، عملکرد این دولت است. خبرها و هشدارهای بسیار زیادی درباره طرح های تروریستی احتمالی بی پایانی وجود داشته که معمولا روشن می شود مخبران اف بی آن مروج یا محرک آنها بوده اند.
این پیام خود را به شکل هیستری نسبت به نقشه های احتمالی آتی نشان می دهد؛ ادعاهای (عمدتا بی پایه یا غیرواقعی) نقشه هایی درگذشته که توسط سازمان های دولت امنیت ملی خنثی شده اند و داستان های بی پایان در این باره که چگونه داعش در حال استفاده از اینترنت برای واداشتن افرادی در داخل این کشور به دست زدن به کشتار در داخل آمریکا.
با این حال با وجود 11 سپتامبر، سوابق به روشنی نشان می دهند که آمریکاییان در معرض هیچ خطری قرار ندارند. حتی اگر در بغداد زندگی کنید، احتمال حملات تروریستی چنین واقعی و ترسناک نیست. اگر در ایروینگ تگزاس، تولدوی اوهایو، پیتسبورگ پنسیلوانیا یا حتی نیویورک زندگی کنید، احتمال چنین حملاتی نزدیک به صفر است. وقتی موضوع حملات تروریستی داعش پیش می آید، بر روی این سیاره کمتر جایی است که از آمریکا ایمن تر باشد. البته این مسئله نیز کاملا درست است که آمریکا به گسترش ناامنی و ترس در مناطق مهمی از جهان کمک کرده است. همچنین حقیقت دارد که حتی اروپا دیگر از دست اندازی ناامنی و خشونت دور نیست.
مالیات دهندگان آمریکایی تریلیون ها دلار را روی چیزی سرمایه گذاری کرده اند که تنها می توان آن را یک نقشه کلاهبرداری یا یک دام نامید.
جنبه دیگر این ماجرا – می توانید آن را واقعیت استثنایی شماره دو و نیم قلمداد کنید- این است که از این لحاظ، مالیات دهندگان آمریکایی تریلیون ها دلار را روی چیزی سرمایه گذاری کرده اند که تنها می توان آن را یک نقشه کلاهبرداری یا یک دام نامید.
سه: یک فرهنگ قربانی بودن در میان ساکنین یگانه ابر قدرت روی زمین در حال شکل گیری است
با توجه به واقعیت های شماره یک و دو، چه چیزی می تواند استثنایی تر از این باشد که شمار قابل توجهی از آمریکاییان در یک فرهنگ قربانی بودن هراس محور زندگی می کنند که لجام از پارانویا و افراط گرایی برداشته و به نظر می رسد یکی از دو حزب سیاسی بزرگ را در چنگ خود اسیر کرده است.
در چنین وضعیتی، آمریکاییان همواره و همه جا در معرض شیطان صفتان قرار دارند، از جمله کسانی در بین ما زندگی می کنند و خیال آشوب در ذهن دارند. نیروی زمینی ما یک آهن قراضه با بودجه ناکافی است. نیروی دریایی ما عملا مجموعه ای از قایق هاست، حتی در کاخ سفید یک مسلمان نشسته، یک جنبش زیست محیطی خبیث وجود دارد که مشتاق نابود کردن سرمایه داری به شکلی که می شناسیم است، مهاجران، تروریست ها یا متجاوزان بالقوه اند و غیره و غیره، هر چند که در هم تنیده با خیالات و قصه پردازی های زیاد.
این وضعیت اخیرا در رسانه ها نیز منعکس شد، بعد از آنکه مردی در گردهمایی دونالد ترامپ در نیو همپشایر در پی مناظره دوم جمهوریخواهان هنگام پرسش و پاسخ پرسید: «ما در این کشور یک مشکل داریم. اسم این مشکل مسلمانان است. ما می دانیم که رئیس جمهور فعلی ما یکی از این مسلمانان است، می دانید که او حتی یک آمریکایی هم نیست. بعلاوه در این کشور اردوگاه های آموزش نظامی برای کسانی که می خواهند ما را به قتل برسانند وجود دارد. سئوال من این است چه وقت می توانیم از شر آنها خلاص شویم؟» پوشش رسانه ای عمدتا بر جنبه انتخاباتی یا بخش «محافظه کارانه» اظهارات این مرد تمرکز کردند و این «اردوگاه های آموزشی» خیالی برای تروریست ها را که در اینجا در خاک آمریکا بر پا شده اند، نادیده گرفتند. همچنین رسانه ها اظهارات دو تن دیگر از مخاطبان ترامپ را به کلی نادیده گرفتند که شگفت آور تر از سخنان دیگر بود. یکی از آنها گفت: «من نجیب زاده ای را که ایستاد و گفت اوباما یک مسلمان زاده در خارج از کشور است و درباره اردوگاه های آموزشی تروریست ها سخن گفت تحسین می کنم، همه این چیزها را می دانند.» (ترامپ در پاسخ به سخنان این مرد گفت «درست است» و به حرفش ادامه داد.)
در حالی که دولت امنیتی مکانیسم های باز هم بیشتری برای سرک کشیدن، نظارت و کنترل جمعیت ها در داخل کشور ابداع می کند، بسیاری از شهروندان کشور هر چه می گذرد بیشتر به درون یک فانتزی مغایر با واقعیت ها از کشور رانده می شوند.
مخاطب دوم زنی بود که به نوشته نشریه هیل، به ترامپ گفت که در نیوهمپشایر «هولوکاست جدیدی» به راه افتاده و مردم را دسته دسته سوار کامیون می کنند و اعضای گروه دولت اسلامی عراق و شام آنها را گردن می زنند. فقط می خواستم شما هم این را بدانید.»
این را مقیاسی کوچک از آن احساس ترس، آزار و اذیت و فانتزی ای ببینید که اکنون عمدتا در هر آنچه که به عنوان «بنیان» جمهوری خواهان از آن یاد می شود، در هم تنیده است. البته این پارانویا به هیچ وجه در این کشور چیز جدیدی نیست، به خصوص در ایام فشارهای اقتصادی. با این حال با توجه به سال ها ترس دامن زده شده پس از 11 سپتامبر و ایجاد یک جهان رسانه ای دست راستی که هم اتاق پژواک است و هم بلندگو، این وضعیت خطرناکی است.
در این زمینه در حالی که نیروی نظامی آمریکا، جنگ ها، مداخلات و هجوم های ناکامش را در جهان دنبال می کند، در حالی که دولت امنیتی مکانیسم های باز هم بیشتری برای سرک کشیدن، نظارت و کنترل جمعیت ها در داخل کشور ابداع می کند(همانطور که اخیرا نظارت های امنیتی بی سابقه ای را در اکثر شهرهای آمریکا به مناسبت سفر پاپ شاهد بودیم) بسیاری از شهروندان کشور هر چه می گذرد بیشتر به درون یک فانتزی مغایر با واقعیت ها از کشور رانده می شوند. لولوها در همه جا پرسه می زنند و به جنایات بزرگ و توطئه های سیاه دست می زنند و از هر نوع احساس مسئولیت نسبت به آنچه که آمریکا در این سال ها در جهان مرتکب می شود، اثری مشاهده نمی شود.
منبع: فارس