همه ناخودآگاه کفش ها را از پا در می آوردند.
هر قطعه ی این خاک مقدس یادگار عضوی از عزیزان گمنام و مظلوم گردان کمیل و حنظله بود
همانهایی که با لب تشنه چند روز در گودالهای گرم فکه ماندند و علی اکبر وار به دیدار حق شتافتند.
از گام گذاشتن در این سرزمین بدنمان می لرزید گویی هنوز صدای ناله ی شهدایی که پا بر سینه یا سرشان می نهادیم به گوش می رسید.
گویی ندا می دادند اگر پا بر سر و سینه مان می گذارید، بگذارید اما مراقب باشید پا بر خونمان نگذارید.
شنیده بودیم شهدای اینجا تشنه لب بودند تصمیم گرفتم در این منطقه با خود آب نبرم تا طعم تشنگی را برای لحظاتی بچشم . فقط ساعتی بیش آنجا نبودم اما هنگام برگشت جلوی تانکرهای آب در ورودی ازدحامی عجیب بود.
سلام بر رملهای روان فکه شنیده بودم فکه مثل هیچ جا نیست شنیده بودم فکه فقط فکه است
فقط شنیده بودم...
فکه قربانگاه اسماعیلهای تشنه لب است!
فکه مفهوم العطش را بهتر از هر مکان دیگری متوجه شده!
رملهای داغ و تشنهی فکه با خون گردان کمیل فقط اندکی از عطش خود را سیراب کرد!
فکه تشنه ترین عاشق است.
فکه فقط فکه است.
فکه را آنانی فهمیدند که آرزوی گمنام ماندن چون مادرشان فاطمه زهرا(س) در ناله های شبانه خواستندمیعادگاهشان را فکه یافتند.
فکه را آنهایی فهمیدند که غربت حسن(ع)را سوختند.
فکه را کسی فهمید که از ته دل بر عطش علی اکبر(ع)قبل از شهادت سوخت.
فکه را کسانی فهمیدند که از هواهای نفسانی و از خویشتن خویش تهی شدند.
فکه وادی مقدسی است که فاخلع نعلیک آن ندای فرمان از جان گذشتگی است.
فکه را باید حنظله روایت کند.
فکه را سوغاتی جز قمقمه ای خالی سوراخ ، پلاک ای خون آلود میدان های روان میننیست.
فکه را نباید شنید باید دید و دریافت.
فکه فقط فکه است...
وقطعه ای از عشق آباد ...