(روزنامه جوان - 1394/09/02 - شماره 4684 - صفحه 10)
با پيروزي انقلاب اسلامي در اصفهان، از يك سو لبخند پيروزي بر لبانمان نقش بسته بود و از سوي ديگر در خوف و رجا به آينده مينگريستيم؛ آيندهاي كه سير حوادث نشان داد بيم در باره آن بيجهت نبوده است. از اولين تمهيدات براي تثبيت انقلاب نهادسازي بود. ايجاد نهادهاي انقلابي براي مقابله با نابسامانيهاي پس از پيروزي مهمترين اقدامي بود كه بايد انجام ميشد. يكي از اين نهادها دادگاه انقلاب بود. دادگاه انقلاب در تمامي انقلابهاي جهان سابقه دارد. به نظر ميرسد اين نهاد قضايي براي ايجاد آرامش و امنيت در اجتماع و جلوگيري از هرج و مرج در محاكمات و انتقامگيريهاي پس از پيروزي تشكيل ميشود. از همينرو در اصفهان پس از تسخير ساختمان ساواك، آنجا تبديل به دادگاه انقلاب شد.
آغاز به كار كميتههاي انقلاب اسلامي
در اين زمان هم طاغوتي و ضد انقلابي بودن سكه رايج اتهامزني بود. از اينرو براي جلوگيري از تكرار چنين وضعيتي در راديو سخنراني و مردم را از رفتارهاي انتقامي نهي و بر قانونمند بودن دستگيريها تأكيد كردم، البته افرادي بودند كه دور از چشم ما تندرويهايي ميكردند. اين افراد بيشتر از اطرافيان آيتالله طاهري اصفهاني بودند و ما را به عدم قاطعيت انقلابي متهم ميكردند. مقاومت در برابر اين انتقادات موجب شد آنان خود دست به كار شوند و موازي ما اقداماتي انجام بدهند، از جمله باغ شخصي به نام مصطفوي را تبديل به زندان كردند. مدتي نگذشت كه در شهر شايع شد بازداشتيها را به آنجا ميبرند و آزار و اذيت ميكنند تا از آنان اقرار بگيرند. اشراقي، شهردار اصفهان را اعدام كردند، در حالي كه جرمي مرتكب نشده بود و مستحق چنين عقوبتي نبود يا باغبان ساواك را دستگير كردند، چون شغلش را دليلي بر همكاري با ساواك ميدانستند.
آيتالله خادمي سردمدار مخالفت با چنين وضعي بود. از همينرو چند جلسهاي با آيتالله طاهري برگزار كرد تا از اين رويه مذموم جلوگيري شود. جلسات همراه با تفاهم و توافق بود، اما خروجي آن نتيجهاي در بر نداشت. آنان حتي براي قانوني جلوه دادن اقداماتشان دست به دامان قم شدند. بدين معنا كه مدتي فردي به نام فتحالله اميد نجفآبادي را به عنوان حاكم شرع از قم آوردند و با امضاي او احكام خود را رسميت بخشيدند و اجرا كردند. بازوي نظامي اين اقدامات هم تشكيلاتي به نام «دفاع شهري» بود. گردانندگان دفاع شهري افرادي چون محمد عطريانفر، مهندس قمصري و مهندس خوانساري بودند.
اكثر نيروهاي آن هم از اهالي قهدريجان بودند، البته گفتني است جو جامعه هم به نفع آنان بود، چون اينگونه اقدامات از منظر مردم انقلابيگري محسوب ميشد. در مقابل اين رفتارهاي غيرقانوني تصميم گرفتيم همچون ديگر نقاط ايران كميته انقلاب اسلامي را تشكيل دهيم، از اينرو نزد آيتالله مهدوي كني رفتيم و از او حكم تأسيس كميته را گرفتيم. كميتهها تحت رياست معنوي روحانيون مناطق و محلات قرار داشتند و بالطبع در اصفهان هم چنين نقشي را آيتالله خادمي به عهده گرفت. حكم رياست اجرايي، اما به نام مهندس بحرينيان صادر شد، البته فعاليتهاي اصلي به عهده من و حاج علي تابش بود. محل كميته را هم خانه سابق سردار اعظم در كوچه فتحيه قرار داديم.
توسعه كميتهها در اصفهان
پس از تشكيل هسته مركزي كميته سعي كرديم در مناطق مختلف نيز واحدهايي ايجاد كنيم، از جمله در دروازه تهران كميتهاي زير نظر آيتالله سيدمحمدعلي ميرمحمدصادقي به وجود آورديم. همو بود كه پس از فوت آيتالله خادمي چندي رياست حوزه علميه اصفهان را به عهده داشت، اما دولتش مستعجل بود. كميته ديگري هم در دروازه طوقچي و فلاورجان تشكيل داديم. از اين پس كميتهها مانعي در برابر اقدامات غيرقانوني كميته دفاع شهري بودند؛ اقداماتي كه از تعرض به جان انسانها به حيوانات نيز تسري يافته بود.
بهطوري كه در قهدريجان پس از مصادره گاوهاي عباسقلي حشمت اين حيوانات زبانبسته را با كارد به هلاكت ميرساندند و شعار ميدادند: «اين گاو آمريكايي اعدام بايد گردد»! يا سيگارهاي افراد را به عنوان كالاهاي قاچاق مصادره ميكردند. در حالي كه فتواي آيتالله خادمي اين بود كه سيگار چون خود مايحتاج ضروري مردم نيست و قاچاق محسوب نميشود، مردم مخيرند سيگار گران را نخرند، اما اين افراد به اموال مردم به اسم قاچاق دستاندازي ميكردند. تشكيل كميته موجب شد ستمديدگان در مقابل اين بيقانونيها ملجأ و پناهي بيابند. بر اين اساس روزي نبود كه شكايتي از كميته دفاع شهري به دست ما نرسد. وظيفه ما هم اين بود كه طبق حكمي كه از آيتالله مهدويكني داشتيم، در مقابل اين خلافها بايستيم. از همينرو عاملان اين رفتارها را دستگير ميكرديم.
اختلافات به صفبندي دو طرف منجر شد تا آنجا كه كميته دفاع شهري عليه كميته انقلاب اسلامي راهپيمايي برگزار كرد. در فلاورجان هم درگيري ميان كميته دفاع شهري قهدريجان و كميته انقلاب اسلامي فلاورجان به زد و خورد منجر شد. يك نفر كشته و عدهاي از بچههاي كميته انقلاب دستگير شدند. شكايتمان به استاندار و حاكم شرع هم راه به جايي نبرد. اين حادثه همزمان با درگيريهاي حزب جمهوري خلق مسلمان در قم بود. براي مقابله با اين جريان نيروهاي كميته از سراسر كشور به قم فرا خوانده شدند. بالطبع كميتههاي اصفهان هم احضار شدند. در پاسخ گفتيم: تعدادي از افراد ما دستگير و در بازداشت كميته دفاع شهري هستند، بنابراين از تهران به آنها امر شد نيروهاي كميته آزاد شوند.
پس از آن مسئله اختلافات ما به شوراي انقلاب ارجاع داده شود. شوراي انقلاب هم دكتر محمدجواد باهنر را براي حل اختلاف به اصفهان اعزام كرد. اولين جلسه حل اختلاف در منزل آيتالله خادمي و با حضور آيتالله طاهري، علياكبر پرورش، شيخ عبدالله نوري، حسين رضايي، شيخ عباسعلي روحاني، اديب، فضلالله صلواتي (فرماندار اصفهان)، حاج علي تابش و من به همراه نماينده اعزامي شوراي انقلاب باهنر برگزار شد. متعاقب آن جلسات ديگري نيز تشكيل شد كه گويا فاضل هرندي هم در يكي از جلسات حضور داشت. به هرحال، در اين جلسه مذاكره شد و هر دو طرف مستندات و مدعيات خود را مطرح كردند. نتيجه جلسات آن شد كه كميته انقلاب اسلامي و كميته دفاع شهري در يكديگر ادغام شوند و تحت عنوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فعاليت كنند.
اصفهان هم ديگر كميتهاي با هر عنواني نداشته باشد. همچنين قرار شد ادغام تحت نظر شورايي با نام «شوراي ادغام» انجام پذيرد كه از هر دو طرف در آن حضور داشته باشند. من و مهندس بحرينيان به نمايندگي از كميته انقلاب اسلامي اصفهان و اديب و حسين رضايي به نمايندگي از كميته دفاع شهري همچنين باقري كني، برادر آيتالله مهدوي كني از سوي كميته انقلاب اسلامي كل كشور و نيلفروشان از سوي سپاه پاسداران در شوراي ادغام با رياست دكتر باهنر عضويت داشتند. اين تصميم توسط دكتر باهنر در نماز جمعه اصفهان به اطلاع مردم رسيد. يك شب هم در منزل دكتر صلواتي بر چگونگي ادغام و حق و حقوق نيروها بحث و گفتوگو كرديم و فرداي آن شب براي اجراي ادغام تعيين شد.
ترور شهيد عباس بحرينيان
آن شبي كه به اميد پايان اختلافات، اعضاي شوراي ادغام از يكديگر جدا شدند، صبح سياهي در پي داشت. شب آبستن حادثه بود. در آن شب به همراه مهندس بحرينيان از منزل دكتر صلواتي بيرون آمدم. او با بنز زردرنگش مرا به منزل خواهرم رساند و از من جدا شد. دفتر كارم محل قرار شوراي ادغام بود. صبح به دفتر رفتم. رضايي، اديب، اديب، نيلفروشان و كني آمدند، اما از بحرينيان خبري نشد. تا ساعت 9 به انتظار نشستيم. از كميته انقلاب تماس گرفتند و علت نيامدن بحرينيان مشخص شد. بحرينيان را ترور كرده بودند. لحظهاي از اين تماس نگذشته بود كه عدهاي از بچههاي كميته به دفتر هجوم آوردند و قصد داشتند حسين رضايي و اديب را به انتقام بحرينيان بكشند! جلو رفتم و مانع شدم. گفتم: «اگر ميخواهيد اينها را بكشيد، اول بايد مرا بكشيد. محال است بگذارم كسي اينجا كشته شود. اينها در دفتر من در امنيت كامل هستند.»
پس از آرام كردن بچهها به همراه اعضاي شوراي ادغام به بيمارستان اصفهان كلينيك رفتم. بحرينيان در زيرزمين بيمارستان روي تختي به خواب ابدي فرو رفته بود. سرش بر اثر اصابت گلولههاي فراوان به پوستي آويزان بود. گويا جوخه ترور براي قتل من نيز برنامه داشت، زيرا در همان روز به مرحوم لواف در نزديكي منزل ما سوء قصد شد كه به نظر به اشتباه بود.
قاتلان اما نتوانستند از معركه بگريزند. مردم با شنيدن صداي تيراندازي هجوم آوردند و از آنجا كه بحرينيان را ميشناختند، به سمت قاتلان حمله بردند و تمام آنها را دستگير كردند. در اين ميان جعفرزاده فرار كرد و براي ترساندن مردم به سمت آنها شليك و گلوله كمانه و به پاي خودش اصابت كرد. از اينرو وقتي او را به كميته انقلاب آوردند، از ناحيه پا مصدوم بود. قتل بحرينيان موجي از نفرت و تأثر را در اصفهان برانگيخت.
تشييع جنازه او با حضور جمعيت انبوهي برگزار شد. هنگام تشييع برخي از اعضاي كميته تصميم گرفتند جنازه را به سمت ساختمان سپاه حركت بدهند و در آنجا جمعيت تحريكشده را به داخل آن حملهور سازند و بدين ترتيب انتقام خون بحرينيان را بگيرند. اين تصميم به اطلاع من رسيد و براي جلوگيري از چنين حادثهاي در جلوي جنازه خوابيدم و خطاب به بچههاي كميته گفتم: «براي انجام اين كار بايستي از روي جنازه من رد شويد.» آيتالله خادمي هم با من همراهي كرد و تشييع جنازه بدون اقدام ناخوشايندي برگزار شد. مجلس سوگ او در مسجد سيد برگزار شد و جمعيت عظيمي در آن شركت كرد.
فرجام قاتلان شهيد بحرينيان
همانطور كه گفته شد قاتلان بحرينيان توسط مردم گرفتار شدند و در اختيار نيروهاي كميته انقلاب اسلامي قرار گرفتند. ماجراي اقرار ريسمانكار يكي از قاتلان هم از عجايب اين واقعه است. شب بعد از حادثه همسر بحرينيان به كميته آمد تا قاتلان شوهرش را ببيند. ريسمانكار وقتي همسر بحرينيان را ديد، بلافاصله از نگهبان خواست تا در بازداشتگاه را باز كند. ريسمانكار را با صورتي پر از اشك نزدم آوردند. او گفت: «ميخواهم اقرار كنم.» اين در حالي بود كه تا قبل از آن منكر قتل بحرينيان بودند و داشتن سلاح همراه خود را به دليل مأموريت ديگري عنوان ميكردند. حتي با وجود مواجهه با اهالي و كسبه محل حاضر به اعتراف نشدند. علت اقرار ريسمانكار هم اين بود كه همسر بحرينيان جهيزيه همسر و خانه محل سكونت ريسمانكار را فراهم كرده بود تا آنان زندگي جديد خود را سامان دهند، حال آنكه ريسمانكار و همراهانش زندگي آن زن را متلاشي كرده بودند.
مسئله مهم ديگر نگهداري متهمان و ثبت اقارير آنان توسط مقام قضايي بود. از سويي از طرف كميته دفاع شهري كه اينك عنوان سپاه پاسداران را يدك ميكشد، براي تحويل آنان تحت فشار بوديم. ما هم كوچه سيدعليخان را كه كميته در آن قرار داشت بستيم و با قرار دادن يك تيربارچي هر گونه فعل و انفعالي را تحت نظر داشتيم.
در اين ميان از گوشه و كنار براي آزادي متهمان وساطتهاي فراواني شد. مرتضي نيلي براي خلاصي اميد قائمي كه از خويشانش بود، وساطت كرد. نهايتاً دست به دامان دكتر بهشتي شدند. دكتر بهشتي از تهران تماس گرفت و گفت: «متهمان را به آقاي باهنر تحويل بده.» گفتم: «پس از اتمام اقاريرشان آنها را تحويل خواهم داد.»
صورتمجلس متهمان در 70 صفحه تنظيم شد. يك نسخه از آن را به آيتالله خادمي دادم و يك نسخه هم براي آيتالله قدوسي دادستان كل انقلاب ارسال كردم. سپس بازداشتيها را به زندان شهرباني تحويل دادم. بعداً از زندان شهرباني خبر آوردند متهمان در سلول نيستند و در اتاقي با امكانات فراوان نگهداري ميشوند، از اينرو به تهران فشار آورديم چرا از محاكمه متهمان خبري نيست؟ بر اثر فشارها آيتالله قدوسي درخواست كرد متهمان به دادگاه انقلاب تهران تحويل داده شوند، اما هيچ اقدامي صورت نگرفت، حتي او براي اين امر با هليكوپتر به اصفهان مأمور فرستاد.
انحلال كميته انقلاب اسلامي اصفهان
در گير و دار آنچه بر ما گذشت و ما را سوگوار دوست و همكارمان كرد، كميته انقلاب اسلامي اصفهان هم منحل شد. طبق توافقي كه شده بود، افراد در پيوستن به سپاه يا ترك خدمت مخير بودند. عدهاي همچون علي طرفه و مسجدي به سپاه پيوستند و برخي از اعضاي جزو محافظان آقاي بجنوردي استاندار شدند. گروهي هم مانند حسين آقاجان با ديدن ناملايمات و ناهنجاريهايي كه شرح آن گذشت، رخت و اسلحه خويش را وا گذاشتند و خدمت به ملك و انقلاب را در شيوهاي ديگر جستوجو كردند. افراد هم بنا به صلاحديد شوراي ادغام از كار كنار گذاشته شدند.
در اين حوادث مخالفان امروز همراهان ديروز يكديگر بودند. در اينجا ذكر خاطرهاي از اين همراهي بد نيست. در ابتداي پيروزي انقلاب براي بيان مشكلات به تهران نزد آيتالله منتظري رفتم. ايشان در خيابان شهباز اقامت داشت. در اتاق وي ديدم سه نفر خوابيدهاند و در حال استراحت هستند. به آيتالله منتظري از مشكلات اصفهان گفتم و ادامه دادم: «ما انتظار داريم شما كه آيتالله خادمي را ميشناسيد، حال نميدانم مرا ميشناسيد؟» كه وي گفت: «چطور شما را نميشناسم. من شما را خيلي خوب هم ميشناسم. خدمتتان به آقاي هاشمي را فراموش نميكنم.» پرسيدم: «منظورتان آقا سيدمهدي هاشمي است؟»
پاسخ داد: «نه، منظورم آشيخ اكبر است. مهدي هاشمي اين است كه اينجا نشسته است.» در آن زمان سيدمهدي هاشمي برخلاف قبل معمم شده بود. مقصود آنكه صحبتهايم با آيتالله منتظري بينتيجه ماند و آن سه نفري كه در حال استراحت بودند، يكيشان آيتالله طاهري بود و آن دو نفر ديگر مهندس مصحف و علياكبر پرورش بودند. آنان نزد آيتالله منتظري آمده بودند تا در انتخاب استاندار اعمال نفوذ كنند. در اين باره موفق شدند و دكتر واعظي ـ پدر محمد اصفهاني، خواننده ـ را به عنوان استاندار اصفهان انتخاب كردند. در تمامي امور چنين بود، آقاي طاهري و پرورش يا او و سالك دو طرز فكر متفاوت و متباين بودند، اما در آن موقع به يك شيوه عمل كردند. به نظرم هيچكدام نميتوانند از اقدامات يكديگر تبري جويند. در انحلال كميته انقلاب اسلامي اصفهان هم دو گروه همراه يكديگر بودند و اقدام مشتركي انجام دادند.
به اين ترتيب نهادي كه سعي در جلوگيري از تندرويهاي برخي از انقلابيون داشت، قرباني تندرويها شد. بدينگونه برگي ديگر از تاريخ انقلاب در اصفهان ورق خورد.
http://javanonline.ir/fa/news/755249
ش.د9404751