(روزنامه رسالت ـ 1395/03/16 ـ شماره 8676 ـ صفحه 1)
مفهوم«انقلاب»ومفاهيم مرتبط با آن، مضمون مشترکي است که در مغرب، از سوي سوسياليستها و فاشيستها استعمال شده است، ولي هيچيک از آنها نتوانستهاند چيزي شبيه انقلاب اسلامي توليد کنند که اکنون پس از 40 سال، هنوز، اينچنين توانسته است، قدرت و «عظمت روح» را حفظ كرده و آن را سرزنده، در صحنههايي مانند چهارده خرداد 95به نمايش بگذارد. حضرت آيت الله خامنهاي،رهبر معظم انقلاب، در گفتارهاي مهمي که حکم مانيفست «انقلاب اسلامي» را پيدا کرد، امام خميني رحمه ا... عليه را «مؤمن متعبد انقلابي» توصيف کردند، و براي انقلابي بودن به سبک امام خميني (ره)، لااقل پنج ويژگي را برشمردند: «پايبندي به مباني و ارزشهاي اساسي انقلاب اسلامي»، «هدفگيري مستمر آرمانها و همت بلند براي رسيدن به آنها»، «پايبندي به استقلال همه جانبه کشور»، «حساسيت در برابر دشمن و تبعيت نکردن از او» و «تقواي ديني و سياسي». آنچه درانقلابيگري، در شکل سوسياليستي و فاشيستي مشهود است، تأکيد بر «عظمت روح» است که مدام به خود گوشزد ميکند: «خودت باش». ولي تقرير آيت الله خامنهاي از «انقلابيگري اسلامي»،يک «انقلابيگري متعبد» است، نه «خودپرست».
مطلب دوم:
دريک کلام، فرق و مرز ميان انقلابيگري اسلامي از يک سوي و نسخههاي اروپايي آن، يعني انقلابيگريهاي سوسياليستي و فاشيستي اين است که در آن به ويژه «پايبندي به مباني و ارزشهاي اساسي اسلامي»، «هدفگيري مستمر آرمانهاي اسلامي و همت بلند براي رسيدن به آنها»، و «تقواي ديني و سياسي» ملاک است. انسان انقلابي اسلامي، «خودش نيست» و«بنده معبود» است.
روحيه انقلابيگري در فرانسه و آلمان انقلابي طي سده هاي هجدهم و نوزدهم، نهايتاً به نحوي به خودشيفتگي منتهي شد و نتيجتاً ميراث انقلاب خيلي زود از دست رفت. همه اينها بر ميگردد به اين که چهرههاي پيشروي آن انقلابها، روشنفکراني بودند که مدام جمله «خودت باش» را با خود تکرار ميکردند، در حالي که پيشواي انقلاب توحيدي در ايران کسي بود که مدام با خود تکرار ميکرد «علي باش»،«حسين باش» ،«ابوذر باش»و«براي خدا باش و خود هيچ نباش و بدين سان همه عالم باش».
مطلب سوم:
اين که چهرههاي الهامبخش در اروپا چطور ميانديشيدند، نشان ميدهد که چرا آن انقلابها بايد تا آن اندازه سستبنياد ميبودند که طي کمتر از بيست سال، کل ميراث خود را به دست چهرههاي پيشروي خودشيفته نابود کردند.
يک نمونه از اين چهرههاي انقلابي اروپايي را ميتوان در ژان ژاک روسو ديد، وقتي که در مطلع کتاب «تفکرات تنهايي» اوضاع و احوال خود را اينطور شرح ميدهد: «باز هم در اين جهان تنها ماندم؛ نه برادري دارم، نه قومي و نه دوستي که مرا بشناسد يا از من ياد کند. پس، در اين اجتماع غير از خودم کسي را ندارم. مردي که محبوب همه کس بود و افراد اجتماع را مانند خودش دوست داشت از طرف همان اجتماع رانده شد. آنها در عالم کينه و حسد نقشه کشيدند که چه نوع شکنجه در روح حساس من بيشتر تأثير دارد و به اتفاق آراء، تمام روابطي که مرا با دنياي خارج مربوط ميساخت قطع نمودند. با اين که آنها مرا دوست نداشتند، من به همه مردم علاقهمند بودم، ولي چه سود که همگي از دوستي من دست کشيدند و محبت مرا از ياد بردند. ديگر حالا اين افراد در نظرم ناشناس و بيگانه و از هيچ کمترند، زيرا خودشان اينطور خواستند»
اينها،سخنان شاخصترين چهره الهامبخش انقلابي اروپا است، که اين چنين، در اوج آشفتگي و خودشيفتگي به تناقض افتاده است. از قضا، اين، فرجام برخي از روشنفکران ما پس از انقلاب هم بود، ولي در مرد روحاني راستين، که پيشواي انقلاب شد، و به مدد روح الهي خويش اين انقلاب را حفظ کرد، اين دست خودپسنديها و افسردگيهاي پيآيند آن، راهي نيافت. اينچنين بود که انقلاب اسلامي در چهارده خرداد نود و پنج، تا اين اندازه سرزنده بود که ديديم.
مطلب آخر:
سخنان افسرده و درمانده شاخصترين چهره انقلابي فرانسه را که توأمان بر انقلابيگران سوسياليست و فاشيست، تأثيرگذار و الهامبخش بود، با بيانات متعبدانه امام ما در وصيتنامه مقايسه کنيد تا تمايز اصولي انقلاب ما و آنها را دريابيد: «ما ميدانيم که اين انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ کوتاه کرد، با تأييدات غيبي الهي پيروز گرديد. اگر نبود، دست تواناي خداوند امکان نداشت يک جمعيت سي و شش ميليوني با آن تبليغات ضد اسلامي و ضد روحاني، خصوصا در اين صد سال اخير، و با آن تفرقهافکنيهاي بيحساب قلمداران و زبانبه مُزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضد اسلامي و ضد ملي به صورت مليّت، و آن همه شعرها و بذلهگوييها، و آن همه مراکز عياشي و فحشا و قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه براي کشيدن نسل جوان فعال که بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد و بيتفاوتي در پيشامدهاي خائنانه، که به دست شاه فاسد و پدر بيفرهنگش، و دولتها و مجالس فرمايشي که از طرف سفارتخانههاي قدرتمندان بر ملت تحميل ميشدند، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراکز آموزشي که مقدرات کشور به دست آنان سپرده ميشد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزده صد در صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلکه ملي صحيح، با نام «مليت» و «مليگرايي»، گر چه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادن شان کار مثبتي نميتوانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر، از آن جمله به انزوا و عزلت کشيدن روحانيان و با قدرت تبليغات به انحراف فکري کشيدن بسياري از آنان، ممکن نبود اين ملت با اين وضعيت يکپارچه قيام کنند و در سرتاسر کشور با ايده واحد و فرياد «الله اکبر» و فداکاريهاي حيرتآور و معجزهآسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را کنار زده و خود، مقدرات کشور را به دست گيرد. بنابراين شک نبايد کرد که انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جداست: هم در پيدايش و هم در کيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست که اين،يک تحفه الهي و هديه غيبي بوده که از جانب خداوند منان، بر اين ملت مظلوم غارتزده عنايت شده است».
http://www.resalat-news.com/Fa/?code=231036
ش.د9500609