(روزنامه جوان – 1395/03/18 – شماره 4830 – صفحه 10)
«ما از حمله نظامي نميترسيم؛ از دانشگاه استعماري ميترسيم!»؛ اين جمله كليدي را ميتوان يكي از مهمترين موضعگيريهاي بنيانگذار كبير جمهوری اسلامي در موافقت با شكلگيري انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها در بهار 1359 دانست. امام(ره) بعداً با صدور حكم تشكيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي و سپردن وظيفه ايجاد زمينههاي تحول و اسلامي شدن دانشگاهها به اين شورا، حمايت خود از برپايي انقلاب فرهنگي در دانشگاهها را صورتي رسمي و قانوني بخشيد. حالا و با گذشت نزديك به 36 سال از آن زمان، يكي از كساني كه گمان ميرفته است از مهمترين حاميان انقلاب فرهنگي در دانشگاهها باشد، سخنان قابل توجهي در همين زمينه بر زبان رانده است. اكبر هاشمي رفسنجاني كه پيش از اين خاطرهگوييهاي جنجالياش از حضرت امام(ره) بارها محل بحث و جنجال شده بود، حالا گفته است: «در آن زمان دانشجوها قيام كردند و شرايطي را ايجاد كردند كه دانشگاهها تعطيل شد كه اين اتفاق اشتباهي بود، گرچه من با اين موضوع مخالف بودم اما كاري نميشد انجام داد.»
سخنان عجيب اكبر هاشمي در اين زمينه با واكنشهاي بسياري در سطوح سياسي، رسانهاي و دانشگاهي همراه بوده است. مهمترين اين واكنشها را بايد نامه سيدعباس نبوي دبير وقت دفتر تحكيم وحدت به هاشمي دانست. نبوي با يادآوري جلسه دانشجويانِ باني تعطيلي دانشگاهها با آقايهاشمي، ضمن يادآوري كسب تكليف تلفني آقايهاشمي از امام(ره) در اين مورد، واقعيات تاريخي قابل توجهي را به هاشمي يادآوري كرده است. نبوي مينويسد:«مرحوم حاج احمد آقا به پاي تلفن برگشت و حضرتعالي نظر امام (ره) را شنيديد و تا حدي تغيير رنگ و روحيه داديد و سپس گوشي را گذاشتيد و لحظاتي در خود تأمل فرموديد و گفتيد امام (ره) فرمودهاند اين حركت بايد انجام شود و حتي اگر دانشجويان براي تحقق آن خون بدهند ارزش دارد. سپس دقايقي زواياي اين بحث در ميان جمع مطرح شد و نهايتاً حضرتعالي گفتيد حالا صد درصد موافق و تسليمم برويد حركت خود را آغاز كنيد!»
ما در اين مجال قصد نداريم پيرامون راست و دروغ سخنان هاشمي قضاوت نماييم، چراكه به نظر ميرسد رنگ عوض كردن ايشان در طول اين سالها، مسئلهاي نيست كه نياز به توضيحي اضافي داشته باشد. مجموع آنچه ميتوان از سخنان امروز و ديروز هاشمي پيرامون انقلاب فرهنگي فهميد، اين است كه هاشمي در آن مقطع زماني، واقعاً زورش به امام(ره) نرسيده و اجباراً خود را موافق انقلاب فرهنگي نشان داده است. سؤال مهمتر اما اين است كه تأثير اين اعتقاد هاشمي- به عنوان فردي كه بعدها مديريت دو دولت پياپي در جمهوري اسلامي را بر عهده گرفته است- بر زايش و رشد جريانهاي فكري انحرافي در سطح دانشگاههاي جمهوري اسلامي چه بوده است؟ مخالفت قلبي اكبر هاشمي با انقلاب فرهنگي، توانسته است چه تأثيرات
فكري- فرهنگي را در بلندمدت بر جامعه دانشگاهي و نخبگاني ايران تحميل كند و چه آسيبهايي از اين طريق متوجه اهداف اصيل انقلاب اسلامي شده است؟
در روزهاي اخير برخي رسانهها سعي كردهاند القاي مخالفت هاشمي با اصلِ انقلاب فرهنگي را ناشي از برداشت اشتباه از سخنان وي معرفي نمايند. اما بررسيهاي مستند تاريخي نشان ميدهد عدم اعتقاد قلبي جناب هاشمي به موضوع « انقلاب فرهنگي» و پاكسازي دانشگاهها از اساتيد منحرف، بعدها محلِ زايش بزرگترين چالشهاي ايدئولوژيك بر ضد جمهوري اسلامي ميشود.
چالشهايي كه به صورتي مستقيم به وسيله اساتيد غربزده تغذيه شده، گسترش آن علاوه بر مسموم كردن بدنه و رئوسِ انقلابي دفتر تحكيم وحدت تا ليبراليزه كردن افكار بخش مهمي از مديران دولتي فعال در دولت سازندگي و اصلاحات نيز پيش ميرود.
حسين بشيريه و عبدالكريم سروش به عنوان دو بالِ اصلي تفكرات ليبرال در ابعاد سياسي و فرهنگي، در همين سالها و با حمايت مستقيم نهادهاي دولتي تحت نظر اكبر هاشمي، فربه شده جاي خود را به عنوان نظريهپرداز ليبراليسم در جامعه دانشگاهي ايران باز ميكنند. حالا هر دوي اين افراد در دامن اربابان غربي خود روزگار ميگذرانند و جناب سروش، اخيراً از همجنسبازي نيز حمايت كرده است.
اعتراف ديرهنگام جناب هاشمي به مخالفت با انجام «انقلاب فرهنگي»، حالا ميتواند دلايل اصلي فعاليت مستقيم و غيرمستقيم اين عناصر نفوذي در «مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري» دوره سازندگي را نشان دهد. اصليترين بخش «مركز مطالعات استراتژيك رياست جمهوري» در دولت هاشمي، معاونت سياسي است كه افرادي همچون سعيد حجّاريان، عليرضا علويتبار، عباس عبدي و مجيد محمّدي در آن رسماً پروژههايي با نام توسعه سياسي دنبال ميكنند. اين افراد كه بعدها حلقههاي «كيان» و «آيين» را شكل ميدهند، عمدتاً زير نظر حسين بشيريه مدرك علوم سياسي خويش را دريافت ميكنند. اين مركز كه با بودجه مستقيم دولت اداره ميشد، در واقع تبديل به بستري براي انحراف انقلاب اسلامي از اهداف اصيل خود همچون عدالتخواهي و استكبارستيزي شده بود. در اين مقطع زماني، در بستر چنين فعاليتهاي پردامنهاي شعارهاي اصلي انقلاب به هجو كشيده ميشود و شاگردان بشيريه و سروش با تاثيرگذاري بر تشكلهاي دانشجويي انقلابي، آنها را نيز دچار استحاله هويتي ميكنند.
علي شكوريراد از همفكران همين حلقهها، بعدها در سال 86 و در جريان گفتوگو با روزنامه مردمسالاري، اينگونه برداشت معوج خود و همفكرانش از ماهيت انقلاب اسلامي را روايت ميكند:«انقلاب اسلامي در زماني اتفاق افتاد كه گفتمان سوسياليستي در جهان عهدهدار و پرچمدار انقلاب بود و حتي انقلاب و قانون اساسي ما تحت تأثير گفتمان سوسياليستي قرار داشت! فروپاشي شوروي نقطه پاياني بود براي اين قضيه و آن ديدگاه اقتصادي كه بلوك شرق را اداره ميكرد، سپر انداخت در برابر ديدگاه اقتصادي سرمايهداري. . . طبيعتاً وقتي اين گفتمان سوسياليستي فروكش كرد و گفتمان آزادسازي اقتصادي مطرح شد، اقتضاي زمان اين بود كه تجديدنظرهايي صورت بگيرد.» مصطفي تاجزاده از شاگردان فكري بشيريه در مقطع زماني تيرماه سال 82 به روزنامه ايران ميگويد:«در دوره اول انقلاب، گفتمان غالب، متأثر از نظام دوقطبي بود و مبارزه با امپرياليسم و عدالتطلبي حرف اول را ميزد، ولي اكنون گفتمان جهاني عوض شده و دوره دفاع از اصلاحات و دموكراسي و حقوق شهروندي است!»
كساني مانند مصطفي تاجزاده، بهزاد نبوي، محسن سازگارا، محسن امينزاده، محسن آرمين و هاشم آغاجري نيز از همكاران ثابت معاونت سياسي «مركز بررسيهاي استراتژيك رياست جمهوري» دولت سازندگي در آن سالها به حساب ميآمدند. بخشي از اين افراد هم اكنون در رسانههايي چون بيبيسي و صداي امريكا مشغول فحاشي به جمهوري اسلامي هستند و بخشي ديگر نيز هنوز ترجيح دادهاند در داخل ايران به مبارزه خود در راه تأمين اهداف ليبراليسم(بخوانيد امپرياليسم جهاني!) ادامه دهند! تاريخ به ما ميگويد بيتوجهي و عدماعتقاد جناب هاشمي به اجراي انقلاب فرهنگي در دانشگاهها، زمينهساز تربيت و توليد عناصر ساختارشكن و تندرويي ميشود كه بعدها نه تنها از هاشمي كه از خاتمي نيز عبور كرده و آمال خود را در قبلهگاهِ كاخ سفيد ميجويند. در واقع مخالفت اكبرهاشمي با انقلاب فرهنگي را بايد سرآغاز پروژه نفوذ فكري- فرهنگي و البته نفوذ سياسي دشمن در سطح دانشگاهها و دولتهاي جمهوري اسلامي دانست، نه هيچ چيز ديگر!
http://javanonline.ir/fa/news/789672
ش.د9500667