حماسه و جهاد / شهید مدافع حرم شهید سجاد طاهرنیا در اول آبان ۱۳۹۴ و مصادف با تاسوعای حسینی(ع) در منطقه حلب طی ماموریت مستشاری در دفاع از حریم اهل بیت(ع) بال در بال ملائک گشود و به همراه جمعی از دوستانش از یگان ویژه صابرین سپاه از آسمان حلب پر کشید. از این شهید گرانقدر ۲ فرزند به نامهای فاطمه رقیه و محمد حسین به یادگار مانده است. شهید طاهرنیا در حالی که به معرکههای نبرد در سوریه اعزام شد و کمر همت در دفاع از حرم عمه سادات(س) را محکم بست که روز پس از اعزام فرزند پسرش به دنیا آمد و با این حال حتی لحظهای درنگ نکرد تا نوزاد تازه متولد شدهاش را به آغوش کشد.
در شماره قبل در گفتوگو با پدر بزرگوار این شهید مدافع حرم به نکات زیبندهای از شخصیت و ویژگی والای این شهید مدافع حرم اشاره شد و اکنون شماره نهایی در سطور زیر از نظر خوانندگان گرانقدر میگذرد.
نحوه عروج و شهادت
سجاد در اول آبان 1394 مصادف با روز تاسوعای حضرت اباعبدالله(ع) در ساعت 8:30 الی 9 صبح به شهادت رسید و در این میان چند تن از همکارانش که به اتفاق از یگان ویژه صابرین سپاه اعزام شده بودند هم آن طور که من بعدها فهمیدم به شهادت رسیدند.
تقریبا روز سوم شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود که چند تن از همکاران سابقم در سپاه و دوستان قدیمیمان به دیدار من آمدند و آمدن این افراد در جایی که من حضور داشتم یعنی زمین کشاورزی روستایمان برایم جالب بود. دیدم این آقایان به دنبال فرصتی هستند که نکتهای یا حرفی را به من بگویند. من به داخل ماشینشان صدا زدند و دراواسط حرکت بود که ناگهان گوشی تلفن همراهم زنگ خود و از آن طرف خط یکی از آشنایان خانوادگی ما به بنده عرض تسلیت کرد.
تا آن لحظه و حتی بعد از این ماجرا من اصلا ذهنم به این نکته منحرف نشد که شاید برای سجاد من اتفاقی افتاده باشد؛ تصور کردم شاید برای یکی از دامادهایمان که در تهران به ماموریت سپاه اعزام شده است اتفاق ناگهانی مانند تصادف یا غیره رخ داده باشد.
با شنیدن پرسشهای من از پشت گوشی، این دوستانم که درخودرو بودند؛ گفتند که سجاد 3 روز پیش در حلب به شهادت رسیده است. دیگر آب پاکی به روی دستم ریخته شد و فهمیدم جوانی را که عمرم را به پای پرورش و قدکشیدن او ریخته بودم از دست دادهام و در راهی شهید شده است که شاید آرزوی هر مسلمان شیعهی واقعی باشد.
اسوه اخلاق
بعد از رفتن سجاد بسیار به ما تسلیت گفتند. آقا سجاد زودتر از آن که تصور میکردیم از میان ما پر کشید و رفت. از رفتن او ابدا ناراحت و افسرده نیستم؛ زیرا در راهی قدم گذاشته بود که خودش میخواست و آرزویش را داشت. از این موضوع بیشتر ناراحتم که چرا از وجود چنین شخصیتی حتی با وجود اینکه پسرم باشد استفاده نکردیم و او را از دست دادیم. نه تنها من بلکه تمام اهل فامیل و دوستان و آشنایان از چنین پیشامدی ناراحت هستند. سجاد به لحاظ اخلاق و معرفت و تزکیه نفس به واقع در تمام هم سن و سالان خودش در اهل فامیل و دوست و آشنا نمونه بود.
هر بار که به ماموریت در تهران یا سایر شهرها اعزام میشد و سپس به دیدار ما در شهر رشت مراجعت میکرد؛ در هر دیدار دست و پای من و مادرش را میبوسید و هر بار که ما مانع میشدیم از این کارش میگفت که این کار وظیفه من و احساس قدردانی از زحمات ما است.
خاطرهای از فرمانده
بعد از شهادتش یکی از فرماندهانشان میگفت که به سبب اینکه سجاد فرزند دومش را ندید و به جبهههای سوریه اعزام شد میخواستیم تا تقدیری از او داشته باشیم به این عنوان که آقا سجاد فرزند دومش محمد حسین را در حالی که در 14 مهر اعزام شده بود و پسرش در 15 مهر به دنیا آمده بود میتوانست بایستد و ببیند اما آنقدر موضوع اعزام به معرکههای نبرد برایش اهمیت داشت که رفتن به جبههها را به دیدار و در آغوش کشیدن نوزادش ترجیح داد و او را ندید. به همین خاطر خواستیم تا سفر زیارتی مشهد مقدس به همراه همسر و فرزندانش را برای او تدارک ببینیم. وقتی در سوریه این موضوع را به او پیشنهاد کردیم با یک طمأنینهی خاصی گفت که حالا ببینیم اصلا به تهران برمیگردیم یا نه؟
فرماندهانش میگفتند که ما بعد از شهادتش فهمیدیم که این حرف سجاد چه معنایی داشت. گویا اینکه خودش به درستی میدانست که به شهادت میرسد و شاید روح ملکوتیاش به جای جسم خاکیاش به پابوس امام هشتم(ع) برود.
شب عملیات
خاطرهای هم هست از برادر خانمش که چون همکار
سجاد در یگان ویژه صابرین بود با او برای طی ماموریت مستشاری به سوریه اعزام شده
بود. وی بعد از اینکه به ایران مراجعت کرد؛ گفت زمانی که نبردها در حلب و سایر
نقاطی که رزمندگان حزبالله، لشگر فاطمیون و بچههای ما حضور داشتند به شدت زیاد
شده بود و قرار بود که نیروهای ایرانی هم در محور مهمی عملیات انجام دهند؛ سه چهار
ساعت قبل از شروع عملیات و یورش بیامان نیروهای ایرانی، سجاد در تاریکی شب به
دیدار من آمد و بعد از احوال پرسی رو به من کرد و گفت: میخواهم قولی به من بدهی. گفتم: چه قولی باید بدهم در این گیرودار و در حالی که چند ساعت به شروع عملیات
نمانده است. گفت باید قول بدهی که شما سالم به عقب برگردی تا نگهبان خواهرت و
فرزندانش باشی؛ من به احتمال قوی شاید این آخرین عملیات من باشد و اگر خدا خودش
مصلحت بداند؛ برای من برگشتی در کار نباشد. بنابراین تو باید سالم برگردی و از
خانوادهام محافظت کنی.
حتی گفت که اگر شهید شدم؛ وصیت نامهام را در کوله پشتیام گذاشتهام؛ آن را بردار و به خانوادهام برسان.
در آن لحظات من نمیدانستم که چه بگویم. سجاد به قدری مطمئن حرف میزد که انگار برات شهادتش را گرفته بود و خودش میدانست که دیگر برگشتی در کار نیست و به همین سبب از من میخواست که به عنوان یک دوست و یک همکار این خبر را برای خانوادهاش ببرم و به وصیتش و قولی که از من گرفته بود؛ عمل کنم.
فرازی از وصیتنامه شهید
بسم رب الشهدا والصدیقین
با سلام به امام زمان(عج) و نائب برحقش خامنهای عزیز
یک روز مانده به محرم ۹۴و آغاز عملیات محرم (در استان حلب سوریه)
"به نام آنکه عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود”
دو توصیه از دو پدر شهید
چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم:
1- هر روز خواندن زیارت عاشورا
2- قناعت کردن در تمامی کارها
پدر و مادرم
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچگاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم . فقط می توانم بگویم ان شاء الله حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) اجرتان دهد و شفیع شما باشد ، در آن روز سخت . مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی ، پسر ارباب بی کفن مان کنید ، از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید . دوستدار شما: پسر شرمنده شما.
محمد حسین عزیز شما را ندیدم اما میدانم که شما هم مثل خواهرت هدیهی حضرت رقیه(س) به من هستید؛ با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد . چون من صدای کمک خواستن بچههای شیعیان را میشنویدم و نمیتوانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم . در همه مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت میکنم. از پدرتان راضی باشید؛ مادرتان را تنها نگذارید؛ گوش به فرمان امام خامنهای باشید . به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید . دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن شوند و محمد حسین قاری قرآن. دوستدار شما: پدری که همیشه به یادتان است.
کلام آخر
همان طور که اشاره کردم؛ از دست دادن و یا حتی
فقدان پسر خانواده برای آن خانواده و به خصوص برای پدرش شاید مصیبت جبران ناپذیری
باشد که شاید با هیچ چیز دیگری قابل التیام نباشد. آقا سجاد از میان ما پر کشید. زیرا او لایق شهات بود اما ناراحتی من و خانوادهاش اگر وجود داشته باشد تنها به این علت است که از وجود
شخصیتی مثل او حتی من که پدر او باشم نتوانستم استفاده کنم.
تمام ما کم و بیش میدانستیم راهی که سجاد در پیش گرفته است یا شهادت است و یا استقامت بر سر آرمانها و دفاع از مقدسات و حریم اهل بیت(ع). آقا سجاد در وصیتنامهاش بعد از سفارش به نماز اول وقت و انجام واجبات و ترک محرمات توصیه بسیار زیادی به پشتیبانی از ولایت فقیه و همراهی با رهبر معظم انقلاب کرده است؛ همین یک موضوع و سفارش خودش به تنهایی میتواند این نکته را نمایان کند که وسعت دید و عمق بصیرت سجاد تا کجا بوده است و امیدوارم که خداوند متعال شهدای عزیز ما را با اولیا و اوصیای خودش مشحور نماید و به ما هم توفیق دهد تا رهرو مناسبی برای ادامه راه این عزیزان باشیم.
انتهای پیام/